عشق و نور
1.19K subscribers
441 photos
1.34K videos
21 files
588 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
خودبرتر 11:
وقتی در تله ذهن بیمار قرار می‌گیریم به دامش می‌افتیم بسیار برای ما سخته بیرون آمدن وهرچقدر دست وپا می‌زنیم بیشتر فرو میریم مثل باتلاق میمانه باید بی حرکت باشیم یکی بیاد کمک مان کند ولی ما سری می‌خواهیم بیرون بیاییم ولی بیشتر فرو میرویم اگر هشیار نباشیم قطعا غرق مان می‌کند سکوت کن مشارکت کن زنگ به راهنما بزن بعدش با خودت خلوت کن تا بتوانی بیرون بزنی
افکارتان را باور نکنید باور ندید تا دردام ش نیافتید درسها را بگیرید سعی نکنید حال خودتان تغییر دهید بیشتر حالتان بد می‌شود صبور باشید وقتی سرما می‌خورید دارو هم مصرف میکنید تا نقاهت ش را نکشید درمان نمیشود صبر کلید بهبودی ست بدون صبر درمسیر گذشته باقی میمانیم ودایما رنج تولید می کنیم واقف باش و به نیروی برترت اعتماد داشته باش تا همیشه درارامش درتعادل باشی

بیماری ما بی تعادلی است زمانی که ازخودمان غافل میشویم یعنی به افکارمان باور میدیم بالا وپایین میشیم افراط وتفریط دائما درنوسانات هستیم چون از افکارمان رهبری میشویم به افکارتان به نقشه هاش نسخه هاش راهکارهاش بها ندید تا بتوانید درتعادل باقی بمانیم.
اگر حرفهات رفاقت رو نابود میکنه سکوت کن
در اوج عصبانیت ساکت باش

اگر کلامت کسی رو آزار میده ساکت باش

هر موقعیتی متفاوتِ اگر همه ماجرا رو نمیدونی ساکت باش
اگر نمیتونی بدون فریاد زدن حرف بزنی ساکت باش
اگه سکوتت باعثِ حفظِ پیوندها میشه
سکوت کن
هرچقدر با خودت بیشتر روبرو شوی همان اندازه با هستی یکی می‌شوی باید از پشت کهنه نقاب بیرون زد تا بتوانی با خودت یکی شوی هستی با نقاب دارها کاری ندارد آنکه شهامت رودرو شدن را دارد با هستی یک می‌شود قطره چو ن دست برداشت از خویش دریا می‌شود
نترس خودت باش تمام خوب وبد وجودت را بپذیر انکارش نکن تا بتوانی انسان دیگر شوی.
ترحم و عشق ورزی به بدبخت بیچاره ها و دشمنی و حسادت به هر فردی که وضعیت مناسب و موفقی در جامعه دارد، از واضح ترین نشانه های سقوط جامعه و سطح آگاهی پایین است. کافیست سری به فضای مجازی بزنید و ببینید که هر جا مادر مرده ای بدبخت هست، تقریبا همه در حال قربان صدقه رفتن هستند، حال آنکه هرجا خبری از پول، موفقیت، رابطه عشقی زیبا یا هر نعمت زیبایی هست، به یکباره حجم کامنت های منفی بسیار بیشتر میشود و این نشانگری قابل تامل درمورده وضعیتِ اسفناکِ عمومی ست !

یک بدبخت بیچاره از هر فردی پایین تر است و هیچ خطری برای هیچ کسی محسوب نمیشود و‌ دقیقا به همین علت اکثر انسانها از عشق ورزیدن و کمک کردن به بیچاره ها لذت میبرند. زیرا حین کمک، در سطح ایگو خیالشان راحت است که با بدبخت تر از خود مواجه اند.

حال آنکه انسانهای نا اگاه جامعه به محض دیدن فردی که کمی موفق تر است، انواع حسادت، درگیری و عقده ها و مشکلات درونیشان ظاهر میشود و این واضح ترین نشانه سقوط یک جامعه عقب افتاده است.

پیچیدگی ظریف مسیر رشد که تقریبا کمتر کسی قادر به دیدن اش است، اینجاست که دقیقا از زیاد شدن ویدئوهای دلسوزی برای بدبخت بیچاره ها، و کم شدن ویدئوها یا محتواهای مرتبط با انسانهای رشد یافته و موفق و…باید بینهایت ترسید، زیرا این نشان میدهد که جامعه بیشتر با بدبختی وحدت و یکی بودن دارد، و نه با رشد و صعود. کار چنین جامعه ای برای بهتر شدن بسیار سخت است.

وضعیت کنونی اکثریت جامعه اینچنین است که اگر میکروفونی به دست گیرم و بگویم «من بدبختم، شما هم بدبختی زیاد دارید، حالا بدتر از این هم میشود، خدا به دادمان برسد» تحسین های عمومی بر میخیزد و «سخنان واقع گرایانه(البته از دید اکثریت)» وایرال و کاملا حمایت میشود.

افکار منفی، سخنان خاله زنکی، تخریب، منفی بافی، گسترش دشمنی و زیرآب زنی، بسیار بسیار هوادار دارد و تقریبا بی هیچ مقاومتی توسط اکثریت پذیرفته و منتشر میشود.

حال آنکه در جامعه ای هستیم که اگر راهکارهایی برای رهایی یا حداقل کمتر شدن مشکلات زندگی افراد ارائه شود، جامعه برای پذیرش هر راهکار «امید بخش یا سازنده» مقاومت بسیار دارد.

اینرا فقط کسی که در این زمینه با عموم جامعه ارتباط داشته باشد لمس کرده است.

این ویژگیها تضمین بدبختی و‌سقوط یک‌جامعه اند.
هیچکس نمی‌میرد..

همه چیز نور است. هیچکس نمی‌میرد بلکه به نور تبدیل می‌شود و همچنان به زندگی ادامه می‌دهد. راز در این واقعیت نهفته است که ذرات نور به وضعیت اولیه خود بر می‌گردند.

ترجیح می‌دهم بگویم به انرژی اولیه. مسیح و چند تن دیگر این راز را می‌دانستند. من بدنبال آن بودم که چطور می‌شود انرژی انسان را حفظ کرد که فرمی از نور است، گاهی روشن مثل نوری از بهشت.

ارتباط میان مخلوقات

ناپدید شدن یک ستاره و پدیدار شدن شهاب سنگ‌ها، بیش از آنکه تصور می‌کنیم، روی ما اثر می‌گذارد. ارتباط میان مخلوقات روی زمین حتی از این قوی‌تر است زیرا احساسات و افکار ما می‌تواند گل‌ها را خوشبوتر و زیباتر کند و یا آنها را در سکوت فرو برد

نیکولا تسلا


اثرات رنجش از دیگران

دیر زمانی نیست که دریافته‌ام، وقتی از کسی رنجش و کینه‌ای به دل می‌گیرم، در حقیقت برده‌ی او می‌شوم؛ او افکارم را تحت کنترل خود می‌گیرد؛ اشتهایم را از بین می‌برد؛ آرامش ذهن و نیات خوبم را می‌رباید و لذت کار کردن را از من می‌گیرد..،

اعتقاداتم را از بین می‌برد و مانع از اجابت دعاهایم می‌گردد؛ او آزادی فکرم را می‌گیرد و هر کجا که می‌روم برایم مزاحمت ایجاد می‌کند؛ هیچ راهی برای فرار از او ندارم.

تا زمانی که بیدارم، با من است و وقتی که خوابیده‌ام، وارد رویاهایم می‌شود وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛ هرگز نمی‌توانم احساس شادی و راحتی کنم...

او حتی به روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می‌گذارد؛ او مجبورم می‌کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛ او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من می‌دزد؛ بنابر این در یافته‌ام اگر نمی‌خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم !

خود را در آینه نگریستم و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است.

لوئیز هی
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

و هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
Audio
مراقِبِهْ _ شَب
بیست و ششم خرداد ماه
528Hz|Big Tibetan Singing Bowl
@OCEAN_OM 🍃🌹
‍ 528Hz | Big Tibetan Singing Bowl Music for Healing & Meditation /
528 هرتز | موسیقی آواز کاسه تبتی برای شفا و مراقبه

528 هرتز | آواز کاسه‌ بزرگ تبتی موزیک برای شفا و مراقبه، موسیقی آرامش بخش.. این موزیک بر اساس فرکانس سولفژ 528Hz  طراحی شده، این فرکانس را با نام فرکانس عشق، موزیک معجزه و فرکانس دگرگونی نیز می‌شناسند.

در اینجا برخی از مزایای موسیقی با فرکانس سولفژ 528Hz آورده شده است. ✓ تحول و معجزه را در زندگی شما به ارمغان می‌آورد. ✓ ترمیم DNA با اثرات مفید افزایش که با مقدار انرژی همراه است. ✓ همچنین به متعادل کردن و تنظیم چاکرای شبکه خورشیدی کمک می‌کند که شامل اعتماد به نیروهای درونتان بیشتر می‌شود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈

🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
همه چیز به شما باز می‌گردد

هر چه می‌گویید، هرکاری که با دیگران انجام می‌دهید، هر عملی که انجام می‌دهید به شما باز می‌گردد.

چرا؟

چون تنها یک من وجود دارد. تنها یک خویش وجود دارد. دو یا سه خویش وجود ندارد. تنها یک خویش وجود دارد. بنابرین هر آنچه که من به شما می‌دهم، آنچه از  شما می‌گیرم، هر آنچه با شما انجام می‌دهم، با خودم انجام می‌دهم.

اگر از شما متنفر باشم، از خود متنفرم.

مشکل اینجاست که ما نتايج را فورا نمی‌بینیم و فکر می‌کنیم از آن فاصله گرفته‌ایم. شما نمی‌توانید از هیچ چیز فاصله بگیرید. همه چیز به شما باز می‌گردد.

رابرت آدامز
هر کودکی هوشمند به دنیا می‌آید. هوشمندی چیزی نیست که برخی داشته باشند و برخی نداشته باشند.
هوشمندی رایحه ی زندگی است.
اگر زنده هستی، هوشمند هم هستی. هوشمندی یک پدیده طبیعی است.

انسانهای معدودی هوشمندانه زندگی  می کنند و کمیاب هستن کسانی که هوشمندانه بمیرند.

بسیاری از مردم در تمام زندگی نادان باقی می مانند، و آنان در ابتدا غیر هوشمند نبودند.

پس چه اتفاقی افتاده؟
وقتی آنان کودکانی خردسال بودند،
به والدین و راهنمایان اعتماد کردند......

در دنیایی بهتر، والدین اگر واقعا فرزندانشان را دوست بدارند، به آنان خواهند آموخت که: 
به هوشمندی خودشان اعتماد کنند.

در دنیایی بهتر، والدین به فرزندان کمک میکنند تا هر چه سریع تر مستقل باشند و به خودشان متکی شوند.

در دنیایی بهتر، کودکان هر چه زودتر به خودشان واگذار می شوند.

تمام تلاش والدین باید این باشد که کودک از هوشمندی خودش بهره ببرد.

اگر بد آموزی، هدف نباشد_این خواهد بود که کودک را بار ها و بارها به هوشمندی خودش واگذارد،
تا بتواند عمل کند.
و از هوشمندی خودش استفاده ببرد.

نخستین ابراز عشق به کودک این است که:
در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی به حال خود رها کنی.
نباید او را به هندو ، زرتشتی یا بودایی و... تبدیل کرد.

هرکسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد:
دلسوز نیست ، ظالم است.
او در حال آلوده ساختن یک روح
تازه وارد و شاداب است.

#اشو
#کودک_نوین
نخستین ابراز عشق به کودک این است که:
در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی به حال خود رها کنی.
نباید او را به هندو ، زرتشتی یا بودایی و ... تبدیل کرد.

هرکسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد:
دلسوز نیست ، ظالم است.
او در حال آلوده ساختن یک روح
تازه وارد و شاداب است.


⭐️مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت اول

ما با احساسی از #خود به دنیا نیامده‌ایم
#خود بخشی از موهبت ژنتیکی ما نیست
نوزاد قادر نیست بین خودش و دنیای اطرافش تمایزی احساس کند
حتی وقتی نوزاد شروع به تنفس کند، یک ماه برایش طول می‌کشد تا از درون و بیرون خودش آگاه شود
به تدریج،توسط یادگیری‌های روزافزون، پیچیده و ادراکات تجربی، یک تمایز مبهم بین “درون من” و چیزهای“بیرون از من” در نوزاد پدیدار می‌گردد.

این #نخستین_در است که نفْس از آنجا وارد می‌شود:
تمایز اینکه چیزی “در من” هست. برای نمونه، نوزاد احساس گرسنگی دارد: می‌تواند احساس کند که از درونش می‌آید. و سپس مادر به او یک سیلی می‌زند، و او احساس می‌کند که این ضربه از بیرون می‌آید. حالا، این تمایز رفته‌رفته باید ایجاد شود که:
چیزهایی هستند که از درون می‌آیند و چیزهایی هم هستند که از بیرون می‌آیند. وقتی مادر لبخند می‌زند، نوزاد می‌تواند ببیند که از آنجا می‌آید و سپس پاسخ می‌دهد: لبخند می‌زند. حالا احساس می‌کند که این لبخند از درون می‌آید، جایی در درون خودش
مفهوم درون و بیرون شکل می‌گیرد.
این نخستین تجربه‌ی نفْس است.

درواقع، تمایزی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون بخشی از بیرون است و بیرون بخشی از درون است. آسمان درون خانه‌ی شما با آسمان بیرون از خانه دوتا آسمان نیستند،
به یاد داشته باش:
اینها یک آسمان هستند. و همینطور، شما در آنجا و من در اینجا، دو تا نیستیم. ما دو جنبه از یک انرژی هستیم، دو روی یک سکّه. ولی کودک شروع می‌کند به آموختن راه‌های نفْس (ego)

⭐️درِ دوم “خود-هویتی” است
کودک نام خودش را یاد می‌گیرد، تشخیص می‌دهد که بازتاب امروزش در آینه همان شخصی است که دیروز بود و باور می‌کند که این احساس من یا خود با تجربیات متغییر روزانه ثابت می‌ماند. کودک به این شناخت می‌رسد که همه چیز تغییر می‌کند. گاهی گرسنه است، گاهی گرسنه نیست؛ گاهی خواب‌آلوده است و گاهی کاملاً بیدار است؛ گاهی خشمگین است و گاهی مهربان است چیزها عوض می‌شوند. یک روز روشن و زیباست و روز دیگر تاریک و ملال‌آور است.
آیا کودکی را دیده‌اید که جلوی آینه نشسته باشد؟
او سعی دارد آن کودک درون آینه را بگیرد زیرا فکر می‌کند که آن کودک در بیرون، آنجاست!
اگر نتواند او را بگیرد آنوقت به پشت آینه می‌رود و آنجا را نگاه می‌کند
شاید آن کودک در آن پشت پنهان شده! او رفته‌رفته درمی‌یابد که این خودش است که در آینه منعکس شده
و سپس شروع می‌کند به یک احساس پیوستگی:دیروز همان صورت بود، امروز هم همان صورت در آینه هست
وقتی کودکان برای نخستین بار به آینه نگاه می‌کنند، مسحور و فریفته می‌شوند. آن را رها نمی‌کنند. آنان بارها و بارها به آنجا می‌روند تا ببینند که کیستند!

همه‌چیز در تغییر است. یک چیز به‌نظر ثابت است: آن تصویر از خود self-image
حالا نفس دری دیگر دارد که از آنجا وارد می‌شود: تصویری از خود

⭐️سومین در، احترام به خود self-esteem است
این موردی است که در آن کودک احساس غرور می‌کند چون چیزی را خودش آموخته است:
با انجام، اکتشاف و ساختن
وقتی کودک چیزی را بیاموزد، مثلاً بتواند بگوید“بابا” آنوقت تمام روز را “بابا، بابا” می‌گوید. او یک فرصت را هم از دست نمی‌دهد تا این کلمه را مصرف کند
وقتی او راه‌رفتن را می‌آموزد، تمام روز را تمرین می‌کند. بارها و بارها زمین می‌خورد و آسیب می‌بیند ولی دوباره می‌ایستد و ادامه می‌دهد. زیرا این کار به او یک احساس افتخار و غرور می‌دهد: من هم می‌توانم کاری بکنم!
می‌توانم راه بروم! می‌توانم حرف بزنم! می‌توانم چیزها را از اینجا به آنجا ببرم!

والدین بسیار نگران هستند زیرا کودک مزاحم می‌شود؛ شروع می‌کند به حمل چیزها در خانه. پدر و مادر نمی‌توانند درک کنند:‌چرا؟ برای چه؟ چرا آن کتاب را از آنجا برداشتی؟
کودک ابداً‌ علاقه‌ای به آن کتاب ندارد! برای او بی‌معنی است. او درک نمی‌کند که شما چرا پیوسته درون آن را نگاه می‌کنید! “در آنجا دنبال چه می‌گردید؟!” ولی علاقه‌ی او به چیز دیگری است:
او می‌تواند چیزها را حمل کند

کودک شروع می‌کند به کشتن حیوانات یک مورچه می‌بیند و فوراً آن را لگد می‌کند و می‌کشد. او می‌تواند کاری بکند! او از انجام کارها لذت می‌برد و می‌تواند بسیار ویرانگر باشد.اگر یک ساعت رومیزی پیدا کند، سعی می‌کند آن را از هم باز کند.می‌خواهد بداند که درونش چیست. او یک کاشف و جستجوگر می‌شود.

ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆

او از انجام‌دادن لذت می‌برد زیرا سومین در را برای نفْس، به او می‌دهد:
احساس افتخار و غرور می‌کند
می‌تواند کاری بکند. می‌تواند آوازی بخواند، آنوقت آن را برای هرکسی می‌خواند. اگر مهمان بیاید او حاضر می‌شود و منتظر است کسی به او اشاره کند تا بتواند آوازش را بخواند
یا می‌تواند برقصد، هرکاری که بتواند!
او فقط می‌خواهد نشان بدهد که موجود ناتوانی نیست و او هم می‌تواند کارهایی بکند
این انجام کارها نفْس را وارد می‌کند


مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت دوم

⭐️چهارمین در، خود-الحاقی است: داشته‌ها، تملک‌ها. کودک در مورد خانه‌ی من، پدر من، مادر من، مدرسه‌ی من صحبت می‌کند. شروع می‌کند به گسترش و افزایش حیطه‌ی “مال من!” واژه‌ی کلیدی برای او “مال من” است. اگر عروسک او را بگیری، او علاقه‌ی زیادی به آن عروسک ندارد؛ علاقه‌ی او بیشتر این است که:
“آن عروسک مال من است، تو نمی‌توانی آن را بگیری!”

به یاد داشته باش: او علاقه‌ی چندانی به آن اسباب‌بازی ندارد. وقتی کسی به آن علاقه نشان ندهد او آن را به گوشه‌ای پرتاب می‌کند و بیرون می‌رود تا بازی کند. ولی وقتی کسی بخواهد آن را از او بگیرد، نمی‌خواهد آن را بدهد:
“این مال من است!”

“مال من”mine احساس “من” me را می‌دهد و “من” me تولید نفس می‌کند.

و به یاد داشته باشید:
این درها فقط برای کودکان نیستند، در تمام عمر باقی می‌مانند
وقتی می‌گویی، “خانه‌ی من” بچگانه رفتار می‌کنی. وقتی می‌گویی، “زنِ من” حرفی بچگانه می‌زنی. وقتی می‌گویی، ”دین من” بچگانه حرف می‌زنی. وقتی یک هندو و یک مسلمان در مورد دین با هم می‌جنگند، بچه‌هایی بیش نیستند. آنان نمی‌دانند که چکار می‌کنند. آنان واقعاً‌ بالغ و بزرگ نشده‌اند. بچه‌ها همیشه باهم بحث می‌کنند:
“پدر من بزرگترین پدر در دنیا است!”
و کشیشان هم همچنین با هم می‌جنگند:
“مفهوم من از خدا بهترین است، قوی‌ترین است، واقعی‌ترین است! مفاهیم دیگر فقط معمولی هستند!”

اینها رفتارهای بچگانه هستند، ولی در تمام عمر با شما هستند. تو به اسم خودت بسیار علاقمند هستی. وقتی من نام افراد را تغییر می‌دهم، برخی از آنان بسیار لجباز هستند؛ آن را نمی‌خواهند. برخی برایم نامه می‌نویسند که:
“من می‌خواهم مشرّف شوم ولی لطفاً نام مرا تغییر ندهید!”
چرا؟ “اسم من!” به‌نظر می‌رسد که یک ثروت عظیم باشد! و هیچ چیز در یک اسم وجود ندارد. ولی نفس تو برای سی سال، چهل‌سال با آن اسم باقی بوده. برای نفس بسیار دشوار است که دری را ببندد. تغییر نام برای همین است ـــ
تا ببینید که نام یک چیز اختیاری و قراردادی است؛ هر زمانی می‌تواند عوض شود. و برای همین است که من بدون هیچ  سروصدایی نام شما را تغییر می‌دهم. در مذاهب دیگر هم اسم را تغییر می‌دهند. اگر یک راهب جین بشوی آنان خیلی در موردش سروصدا می‌کنند ـــ جشن و کارناوال راه می اندازند: “یک نفر راهب شده است!”
حالا او خیلی به این اسم جدید وابسته می‌شود! با اینهمه سروصدا و تشریفات و کارناوال، تمام نکته از دست رفته است.
من نام را تغییر می‌دهم بعنوان یک واقعیت، فقط برای اینکه به شما این مفهوم را برسانم که:
نام یک چیز قراردادی و اختیاری است و می‌تواند به آسانی عوض شود. می‌توانی برچسب A را داشته باشی یا B را و یا برچسب C را داشته باشی، اهمیتی ندارد. درواقع تو بی‌نام هستی ــ برای همین اهمیتی ندارد. هر نامی کفایت می‌کند؛ اسم فقط چیزی کاربردی است.

⭐️پنجمین در، تصویرخود self-image است. این برمی‌گردد به اینکه کودک چگونه خودش را می‌بیند. او توسط تعامل با والدین، توسط تشویق یا تنبیه یادمی‌گیرد که تصویری از خودش داشته باشد ــ خوب یا بد.
کودک همیشه به دنبال این است که والدینش چطور به او واکنش نشان می‌دهند. اگر عمل خاصی را انجام می‌دهد آیا او راتشویق می‌کنند یا تنبیه می‌کنند؟
اگر احساس تنبیه شدن داشته باشد، فکر می‌کند: “کار بدی کردم. من بد هستم.”
اگر کار خوبی کرده باشد و تشویق شده باشد، فکر می کند: “من خوب هستم، تحسین می‌شوم.” پس سعی می‌کند  بیشتر و بیشتر آن کار خوب را انجام دهد تا بیشتر مورد تحسین قرار بگیرد. یا اگر والدین او واقعاً‌مردمانی سختگیر و غیرممکن باشند و مطالبات بیمورد و زیادی از او داشته باشند که کودک نتواند آنها را برآورده کند، آنوقت او راه دیگر را پیش می‌گیرد و شروع می‌کند به انجام تمام کارهایی که آنان “بد” می‌خوانند.
او واکنش نشان می‌دهد و عصیان می‌کند.

این‌ها دو راه هستند ـــ آن در یکی است: یا او را تحسین می‌کنید و او احساس خوبی دارد و فکر می‌کند کسی هست؛ یا اگر او را تحسین نکنید او به خودش می‌گوید، “باشد، پس به شما نشان خواهم داد!”

ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆

آنوقت او هم سعی می‌کند حضور خودش را اعلام کند. شروع می‌کند به خراب کردن وسایل، یا شروع می‌کند به سیگارکشیدن و هرکاری را که شما دوست ندارید انجام می‌دهد! و خواهد گفت: “حالا می‌بینید؟
باید به من توجه کنید؛ باید حضور مرا احساس کنید. باید بدانید که من کسی هستم و اینجا هستم و نمی‌توانید مرا نادیده بگیرید.”

اینگونه است که آدم خوب و آدم بد: گناهکار و قدیس زاده می‌شوند.


مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

⭐️ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

⭐️هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

💫اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
کسانیکه از قول خداوند، قانون تعیین می‌کنند، از قوائده هستی که قوائده الهی ست بی بهره می‌مانند.

از قولِ خداوند قانون نساز

خداوند عشق است و عشق قوانین نمی‌شناسد

تائو(خلقت و آفرینش) ورای قوانین فیزیکیِ حاکم بر جسم و زمان و مکان و ماده و افکار است.
هر ذره و هر جنبنده ای در خدمت خدا و گوش به فرمان اوست تا با قدرت بی کرانش هر ناممکنی را ممکن سازد. از این رو انسان های باایمان بر درگاه آن یگانه سر بر خاک می گذارند و از غیر او هیچ درخواستی ندارند.
پروردگارا! تو وجود داری! و کارهایت همیشه سرشار از عشق و رحمت و نعمت است!

J.P.Vaswani
هنگامی که سرور از هسته درونی وجودتان تراوش میکند کاملاً پاک و خالص است. هر چیز دیگری که از جهان بیرون صادر شود نمیتواند تا این حد پاک و خالص باشد. اصلا خود حرکت و سفر از دنیای بیرون به دنیای درون آن را ناپاک و ناخالص می گرداند. خوشی خالص نیست، زیرا منشأ آن دنیای بیرونی است. برای به دست آوردن خوشی لازم است به چیزی یا کسی وابسته بود و همین از دیگر دلایل ناپاکی و عدم خلوص آن است، ولی سروری که منشأ آن درون خود انسان است به هیچ کس یا هیچ چیز وابسته نیست، بلکه به سادگی از ماهیت درونی و طبیعت انسان ناشی میگردد.
انسانها در جستجوی خوشی های بیرونی گم میشوند. اولاً به دست آوردن این خوشی ها مشکل است. ثانیاً اگر اتفاق هم بیفتند، از خلوص و پاکی کافی برخوردار نیستند بنابراین باعث رضایت انسان نمیشوند. تنها سرور درونی خالص است که شما را واقعاً ارضا می کند. بسیار عجیب است که ما در دنیای بیرون به جستجوی این سرور هستیم در حالی که آن همیشه درون ما موجود بوده است. به درون بازگشت کنید! سیر و سلوک واقعی این است.

اشو
عشق، رقص زندگی
در بارگاه الهی، همانطور که لخت و عریان زاده شدی، لخت و عریان وارد می‌شوی بدونِ تنپوش های خاکی ات☺️
🤔فکر چیست؟
فکر پاسخ و واکنشِ حافظه است.

اگر صاحب حافظه نباشید،
قادر به فکر کردن هم نیستید.

خاطرات در مغز به‌عنوان دانش و شناخت ذخیره می‌شوند و این خاطرات نتیجه‌ی تجربه است.

کاربردِ ذهن و نحوه‌‌ عملکرد آن چنین است.
ــ ابتدا تجربه.
این تجربه با خود، شناخت و دانش را به همراه می‌آورد که در مغز ذخیره می‌شود.
ــ از دانش و شناخت، خاطره (حافظه) ساخته می‌شود و از این خاطره و یاد و حافظه، فکر زائیده می‌شود.

فکر نیز عاملِ دست به عمل زدن است.

با فکر ما عمل می‌کنیم و در عمل کردن نیز بیشتر می‌آموزیم.

(بدین ترتیب یک چرخه بوجود می‌آید)

تجربه، دانش و شناخت،
حافظه، فکـر و عمـل.

از عمل بیشتر یاد می‌گیریم و بیشتر تکرار می‌کنیم.

این چگونگیِ برنامه‌‌ریزی‌ شدنِ مغز و ذهنِ ماست.

ما همیشه بدین ترتیب عمل می‌کنیم:

رنج را به‌خاطر می‌سپاریم،
تا در آینده از رنج اجتناب کنیم،
بدانیم که عملِ خاصی ممکن است رنج‌آور باشد؛ و این دانش و شناختی است که در حافظه نگه می‌داریم، و آن را با تکرار حفظ می‌کنیم.

لذت جنسی را نیز به همین ترتیب تکرار می‌کنیم، که خودِ این نیز حاصلِ فکر است.

زیبایی عملِ فکر را ببینید، ببینید چگونه به‌طورِ مکانیکی و خودکار عمل می‌کند.

پس هرگز آزاد نیست؛ چرا که بر اساسِ دانش و شناخت عمل می‌کند، و دانش و شناخت هم همیشه محدود و بسته است.

دانش و شناخت محدود و بسته است،
زیرا خود جزئی از زمان است.

می‌خواهم بیشتر و بیشتر بیاموزم،
پس به وقت احتیاج دارم.

فکر محدود است؛
پس هر عملی که از فکر سر می‌زند محدود خواهد بود و این محدودیت خالقِ تضاد و عاملِ جدائی و فاصله است.


لطفا نپرسید که چگونه می‌توانیم فکر را متوقف کنیم؟ مسئله ما این نیست.

نکته اساسی این است که ماهیتِ فکر را بشناسیم تا بتوانیم به آن نگاه کنیم.

کریشنامورتی
شبکه فکری
هر انسانی، تصوراتی از هم شکل و فرم‌هایی که همنوعانش می‌نامد، از آنها دارد که باید کمابیش مثل خودش باشند ولی این باوری باطل است!
بله در در تنپوشِ خاکی مان که ظاهره همدیگر را می‌بینیم و با نامها و چهره ها همدیگر را می‌شناسیم، شبیه همیم، همه دو دست و دوپا و دو چشم داریم و چون نسخه ایی بی نظیر از عالم هستی هستیم، کاملا متفاوتیم. درونمان، ابعاده بسیاری دارد، سطح دارد، عمق دارد و هر یک از ما در سطوحِ آگاهیِ متفاوتی قرار داریم که به هیچوجه قابلِ رویت از بیرونمان نیست. این فقط تصوراتِ ذهنی ما از همدیگر است که باید همه مثل هم باشیم ولی گویای درونمان نیست. به تصورات ذهنی تان از همدیگر، تکیه نکنید چون موجبِ فرافکنی های ذهنی خودتان از همديگر می‌شود که مربوطبه سطح و ظاهر است نه وجود!
انسان تا با درونکاوی به وجودش پی نبرد همواره در سطح می‌ماند.
انسانی که در حضور است، درونش از بیرون دیده نمی‌شود ولی ظاهرش، شکل و فرم و چهره مشخص و نامِ انسانی دارد که همه این شاخص ها، ناپایدار و گذرا و فانی اند، تنها آگاهی ماست که نامیرای ازلی ست ☺️