بالاترین درجه هوشمندی انسان،
شاهد خویشتن بودن است؛
بدون قضاوت کردن.
🔹 کریشنامورتی
در حال گوش دادن به خود
تو چیزی را به دیگران میگویی که خودت نیاز داری بشنوی. پس سوال این است: "آیا من در حال گوش کردن به خودم هستم؟"
ما فقط چیزی را به دیگران میگوییم که خودمان نیاز داریم بشنویم. در ژرفترین سطح رابطهی صادقانه، درک این نهفته است که ما هرگز نمیتوانیم واقعاً بدانیم که آن شخص دیگر حرف ما را میشنود یا ما را درک میکند یا نه.
در حقیقت ما فقط با خودمان حرف میزنیم. ما همیشه دقیقا چیزی را میگوییم که خودمان نیاز به شنیدنش داریم.
بایرون کیتی
افسردگی، یعنی شما نمیتوانید شور زندگی را در خود زنده کنید. این موضوع حتی در جسمتان هم روی می دهد. اگر افسرده اید، حتی جسمتان هم درست عمل نمی کند.
افسردگی یعنی زندگی درونی شما جاری نیست؛ فقط راکد می شود و شور خود را از دست میدهد زیرا رفتار درستی در قبال آن ندارید.
شما مُهملات بیرونی را به درونتان تحمیل میکنید.
🌿 Sadhguru
📜 Emotions
شاهد خویشتن بودن است؛
بدون قضاوت کردن.
🔹 کریشنامورتی
در حال گوش دادن به خود
تو چیزی را به دیگران میگویی که خودت نیاز داری بشنوی. پس سوال این است: "آیا من در حال گوش کردن به خودم هستم؟"
ما فقط چیزی را به دیگران میگوییم که خودمان نیاز داریم بشنویم. در ژرفترین سطح رابطهی صادقانه، درک این نهفته است که ما هرگز نمیتوانیم واقعاً بدانیم که آن شخص دیگر حرف ما را میشنود یا ما را درک میکند یا نه.
در حقیقت ما فقط با خودمان حرف میزنیم. ما همیشه دقیقا چیزی را میگوییم که خودمان نیاز به شنیدنش داریم.
بایرون کیتی
افسردگی، یعنی شما نمیتوانید شور زندگی را در خود زنده کنید. این موضوع حتی در جسمتان هم روی می دهد. اگر افسرده اید، حتی جسمتان هم درست عمل نمی کند.
افسردگی یعنی زندگی درونی شما جاری نیست؛ فقط راکد می شود و شور خود را از دست میدهد زیرا رفتار درستی در قبال آن ندارید.
شما مُهملات بیرونی را به درونتان تحمیل میکنید.
🌿 Sadhguru
📜 Emotions
ما عشاق کاملی خلق نشده ایم، بنابراین فقط تعداد کمی از ما در عشق دچار اشبتاه نمی شوند. عشق همیشه وجود دارد؛ آماده آموختن و اصلاح کردن. اگر مشتاقیم که اشتباهات خود را بشناسیم و شکست هایمان را بپذیریم می توانیم آنها را عامل تغییر خود به شمار آوریم، نه دلیلی برای عقب نشینی.
همین که گناه شکست خود را به گردن دیگری بیندازیم فرصت های رشد خود را محدود می سازیم. وقتی که دیگران مقصرند، دیگر کسی نیازی به بهتر شدن نخواهد داشت. چنین دیدگاهی همیشه با خود مغلوبی همراه است.
اگر احساس می کنیم دوست داشتنی نیستیم و کسی را دوست نمی داریم تقصیر خودماست. چیزی به نام شکست در عشق نمی تواند وجود داشته باشد، ممکن است ما در دوست داشتن شکست بخوریم و یا در عشق سست شویم، ولی در عشق شکست نمی خوریم، مگر اینکه گناه شکست خود را به گردن دیگری بیندازیم.
لئوبوسکالیا
بیا دریا شویم
همین که گناه شکست خود را به گردن دیگری بیندازیم فرصت های رشد خود را محدود می سازیم. وقتی که دیگران مقصرند، دیگر کسی نیازی به بهتر شدن نخواهد داشت. چنین دیدگاهی همیشه با خود مغلوبی همراه است.
اگر احساس می کنیم دوست داشتنی نیستیم و کسی را دوست نمی داریم تقصیر خودماست. چیزی به نام شکست در عشق نمی تواند وجود داشته باشد، ممکن است ما در دوست داشتن شکست بخوریم و یا در عشق سست شویم، ولی در عشق شکست نمی خوریم، مگر اینکه گناه شکست خود را به گردن دیگری بیندازیم.
لئوبوسکالیا
بیا دریا شویم
ضمیر ناخودآگاهِ کسی که نفرین می کند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب می کند.
همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست
نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند
و در نهایت به دریا میرسد
به همین صورت کسی که در معرض تابش امواج شما قرار گرفته نیز آخرین ایستگاه دریافت کننده ی آن است و اول خود شما با آثار مخرب نفرین روبرو خواهید شد
⚡️ ⭐️⭐️⭐️ ⚡️
همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست
نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند
و در نهایت به دریا میرسد
به همین صورت کسی که در معرض تابش امواج شما قرار گرفته نیز آخرین ایستگاه دریافت کننده ی آن است و اول خود شما با آثار مخرب نفرین روبرو خواهید شد
⚡️ ⭐️⭐️⭐️ ⚡️
رهایی از زمان، یعنی رهایی از نیاز روانی به گذشته برای ساختن هویت خویش و نیاز روانی به آینده برای تحقق آرزوها. رهایی از زمان، دگرگونی بنیادی آگاهی توست. بعضیوقتها این دگرگونی یکباره و برای همیشه اتفاق میافتد. این دگرگونی، معمولاً به دنبال رضا دادن به مشیتِ هستی در بحبوحهی درد و رنجهای جدی رخ میدهد. البته بیشتر آدمها برای تحقق این دگرگونی در وجودشان، باید بکوشند. وقتی که هنوز در ابتدای مرتبهی تجربهی بیزمانی آگاهی هستی، مدام بین لحظهی حال و زمان در رفتوآمد هستی. ابتدا درمییابی که توجهی تو خیلی کم به زمان حال معطوف است، اما دانستن همین نکته که حضور نداری موفقیت بزرگیست. این دانستن حضور است، حتی اگر چند لحظهای نپاید و باز ناپدید شود.
در همین رفتوآمدهاست که به تدریج میفهمی که باید توجهی خود را از گذشته و آینده برگیری و به لحظهی حال معطوف کنی. اگر درک کنی که لحظهی حال را از دست دادهای، اقامت تو در لحظهی حال افزایش خواهد یافت. بنابراین پیش از آگاهی و حضورِ جدی در لحظهی حال، مدام بین آگاهی و ناآگاهی و بین ساحت حضور و مرتبهی یکیانگاری خود با ذهن در رفتوآمد خواهی بود. تو مدام لحظهی حال را گم و بعد آن را پیدا میکنی، سرانجام حضور مقام دایم تو میشود. برای بیشتر آدمها تجربهی حضور هرگز رخ نمیدهد و یا هنگامی رخ میدهد که دچار مصیبتی عظیم شده باشند. بسیاری از آدمها بین آگاهی و ناآگاهی در رفتوآمد نیستند، بلکه بین سطوح مختلف ناآگاهی در رفت و آمد هستند.
- منظور شما از سطوح مختلف ناآگاهی چیست؟
همانطور که میدانی، در خواب، مدام بین خواب بیرؤیا و خواب بارؤیا در رفتوآمد هستی. به همین شکل در بیداری بسیاری از آدمها بین حالت ناآگاهی معمولی و حالت ناآگاهی ژرف در رفتوآمد هستند. منظور من از ناآگاهی شایع و معمولی آن است که تو خود را با روند افکار و احساسات، واکنشها، آرزوها، خوشآمدنها و خوشنیامدنهایت همذات بپنداری. این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. در این حالت ذهنِ نفسانی توست که تو را راه میبرد و تو نسبت به هستی کل بیخبری.
البته این حالت با درد و رنج شدید و احساس بدبختی همراه نیست، اما با ناراحتی، ملال، خستگی و عصبیت همراه است. شاید متوجهی این حالت در خود نشوی، زیرا این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. مثل زمانی که متوجهی صدای کولر نیستی، وقتی که آن را خاموش میکنند تازه متوجه میشوی که صدایی بوده است. وقتی این صدا متوقف میشود احساس سکوت و آرامش میکنی. بسیاری از آدمها مشروب، مواد مخدر، سکس، غذا، کار، تماشای تلویزیون، حتی خرید رفتن را به عنوان داروی بیهوشی استفاده میکنند تا دمی از شر ناراحتی و نارضایتی اساسیشان بکاهند.
📘 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
در همین رفتوآمدهاست که به تدریج میفهمی که باید توجهی خود را از گذشته و آینده برگیری و به لحظهی حال معطوف کنی. اگر درک کنی که لحظهی حال را از دست دادهای، اقامت تو در لحظهی حال افزایش خواهد یافت. بنابراین پیش از آگاهی و حضورِ جدی در لحظهی حال، مدام بین آگاهی و ناآگاهی و بین ساحت حضور و مرتبهی یکیانگاری خود با ذهن در رفتوآمد خواهی بود. تو مدام لحظهی حال را گم و بعد آن را پیدا میکنی، سرانجام حضور مقام دایم تو میشود. برای بیشتر آدمها تجربهی حضور هرگز رخ نمیدهد و یا هنگامی رخ میدهد که دچار مصیبتی عظیم شده باشند. بسیاری از آدمها بین آگاهی و ناآگاهی در رفتوآمد نیستند، بلکه بین سطوح مختلف ناآگاهی در رفت و آمد هستند.
- منظور شما از سطوح مختلف ناآگاهی چیست؟
همانطور که میدانی، در خواب، مدام بین خواب بیرؤیا و خواب بارؤیا در رفتوآمد هستی. به همین شکل در بیداری بسیاری از آدمها بین حالت ناآگاهی معمولی و حالت ناآگاهی ژرف در رفتوآمد هستند. منظور من از ناآگاهی شایع و معمولی آن است که تو خود را با روند افکار و احساسات، واکنشها، آرزوها، خوشآمدنها و خوشنیامدنهایت همذات بپنداری. این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. در این حالت ذهنِ نفسانی توست که تو را راه میبرد و تو نسبت به هستی کل بیخبری.
البته این حالت با درد و رنج شدید و احساس بدبختی همراه نیست، اما با ناراحتی، ملال، خستگی و عصبیت همراه است. شاید متوجهی این حالت در خود نشوی، زیرا این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. مثل زمانی که متوجهی صدای کولر نیستی، وقتی که آن را خاموش میکنند تازه متوجه میشوی که صدایی بوده است. وقتی این صدا متوقف میشود احساس سکوت و آرامش میکنی. بسیاری از آدمها مشروب، مواد مخدر، سکس، غذا، کار، تماشای تلویزیون، حتی خرید رفتن را به عنوان داروی بیهوشی استفاده میکنند تا دمی از شر ناراحتی و نارضایتی اساسیشان بکاهند.
📘 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
با پروردگار که یکی میشی،
آرامش وجودت رافرامی گيرد!
نه به راحتی میرنجی،
ونه به آسانی می رنجانی.!
آرامش،
سهم دلهايی است
که به سَمت خداوند نگاه میکنند و این نگاه، همیشه بدرونِ نه بیرون ....
آرامش وجودت رافرامی گيرد!
نه به راحتی میرنجی،
ونه به آسانی می رنجانی.!
آرامش،
سهم دلهايی است
که به سَمت خداوند نگاه میکنند و این نگاه، همیشه بدرونِ نه بیرون ....
اشـoshoـو:
به دنیای اطراف نظر كنید
به دنیایی كه آفریدهاید نگاه كنید
آنوقت خواهید دانست كه هیچ چیز نمیدانید، فقط در تاریكی دست پا میزنید
و چون هركس دیگر نیز در تاریكی دست و پا میزند، امكانپذیر نیست كه شما بتوانید در نور زندگی كنید
اگر بقیه در تاریكی دستوپا بزنند، تو احساس خوبی داری، آنوقت احساس میكنی كه مقایسهای در كار نیست،
ولی تو نیز در تاریكی هستی
#تانترا با تو، همانگونه كه هستی آغاز میكند. تانترا مایل است تو را در مورد چند نكتهی اساسی كه نمیتوانی منكر شوی روشن كند
اگر سعی كنی انكارشان كنی، هزینهاش را خودت میپردازی.
خلاص شدن از دست ارواح والا كاری دشوار است، آنان حتی در وقت آمیزش نیز حضور دارند!
شما دونفر نیستید، یك روح والا نیز باید باشد!
اگر روح والایی نباشد، دیگری هست كه تو را در حین ارتكاب این عمل شنیع مشاهده كند!
این تولید نگرانی و تشویش میكند و وقتی نگرانی وجود داشته باشد، انزال زودرس میشود.
وقتی كه نگرانی وجود نداشته باشد، انزال را میتوان برای ساعتها بهتعویق انداخت حتی روزها میتواند بهطول انجامد. و نیازی به انزال نیست.
اگر عشق عمیق باشد، هردو طرف میتوانند به یكدیگر نیروی زندگی ببخشند. آنگاه انزال كاملاً متوقف میشود و همسران میتوانند برای سالها بدون انزال باهم ملاقات كنند، بدون هیچگونه اتلاف انرژی
آنان فقط میتوانند در یكدیگر آسوده باشند. بدن آنان باهم ملاقات میكند و آسوده میشود؛
آنان وارد سكس میشوند و آسوده میگردند. و دیر یا زود، سكس دیگر هیجانی نخواهد داشت
بلكه یك #رهاشدگی_كامل و یك آسایش تمام است.
نود درصد از زنان حتی نمیدانند كه:
اوج شعف جنسی چیست؟
آنان هرگز آن را نشناختهاند؛ هرگز به چنان اوجی از پیچو تابهای بدن كه در آن، هر رشته به ارتعاش درمیآید و هر سلّول زنده میشود نرسیده اند. آنان بهاین مرحله دست نیافتهاند؛ و این، بهسبب نگرشهای ضد سکس در جامعه است. ذهن جنگنده وجود دارد و زن چنان سركوب شده است كه ناتوانی جنسی پیدا كرده است و #سردمزاج شده است.
پس اگر زنت همیشه در حالت جنگیدن است، باردیگر در مورد تمام ماجرا فكر كن.
شاید سبب آن تو باشی. و چون زنان به اوج شعف جنسی نمیرسند، ضدّ سكس میشوند. آنان به آسانی آماده نیستند وارد سكس شوند. باید به آنان رشوه بدهی! آمادگی ورود به سكس را ندارند. اگر تاكنون هیچگونه سروری از آن دریافت نكردهاند، چگونه آماده باشند كه واردش شوند؟ برعكس، پس از عمل، زنان احساس میكنند كه مورد استفادهی مرد قرار گرفتهاند. آنان احساس میكنند همچون یك شیء مورد استفاده قرار گرفته و سپس دورانداخته شدهاند.
آنان كه با سكس مخالف هستند زودتر به انزال میرسند، زیرا ذهن منقبض آنان عجله دارد تا از شرّ آن خلاص شود.
پژوهشهای معاصر چیزهای بسیار تعجبآوری را میگویند، حقایق شگفتآور. برای نخستین بار، مسترز و جانسون Masters and Johnson در مورد آمیزش عمیق جنسی مطالعه علمی انجام دادند. آنان دریافتند كه: هفتادوپنج درصد از مردان انزال زودرس دارند.مردان قبل ازاینكه ملاقاتی عمیق صورت بگیرد، به انزال میرسند و عمل تمام است
و نود درصد از زنان هرگز به اوج شعف جنسیorgasm نرسیدهاند. آنان آن وجد و عمق ارضا كنندهی انزال را نچشیدهاند.
برای همین است كه زنان چنین خشمگین و آزرده هستند، و چنین نیز خواهند ماند
هیچ مراقبهای به آنان كمك نمیكند كه آرامش بیابند و هیچ فلسفه و فرقهای نمیتواند آنان را با مردانی كه باایشان زندگی میكنند در صلح و آرامش قرار دهد.
آنان در ناكامی و خشم به سر میبرند، زیرا علم معاصر و #تانترا هردو میگویند كه تا زمانی كه زن از نظر جنسی تماماً ارضا نشود، در خانواده مشكلآفرین خواهد بود. آنچه كه او كم دارد سبب ایجاد آزردگی خواهد شد و او همیشه در حالت نزاع خواهد بود.
#تائو میگوید كه انسان اگر در سكس شتاب نكند، اگر در عمل جنسی تماماً آسوده باشد، میتواند هزار سال عمر كند. اگر زن و مرد عمیقاً در یكدیگر آسوده باشند، فقط در همدیگر ذوب شوند، بههیچ وجه عجله نداشته باشند، هیچ تنشی نداشته باشند، رویدادهای بسیاری اتفاق خواهند افتاد چیزهای كیمیایی alchemical رخ خواهند داد:
زیرا عصارههای زندگی آنان، الكتریستهی آنان، انرژی زندهی آنان باهم ملاقات میكنند. و توسط این ملاقات، چون باهم ضدّ هستند: یكی مثبت است و یكی منفی؛ در دوقطب هستند؛ فقط با این ملاقات عمیق دو قطب، یكدیگر را تجدید حیات میدهند و به هم سرزندگی و نشاط بیشتری میدهند.
این افراد میتوانند عمر طولانی داشته باشند و طوری زندگی كنند كه پیر نشوند. ولی این را تنها وقتی میتوان دانست كه در حالت #جنگیدن نباشی. و این به نظر متناقض مینماید.
ادامه 👇
به دنیای اطراف نظر كنید
به دنیایی كه آفریدهاید نگاه كنید
آنوقت خواهید دانست كه هیچ چیز نمیدانید، فقط در تاریكی دست پا میزنید
و چون هركس دیگر نیز در تاریكی دست و پا میزند، امكانپذیر نیست كه شما بتوانید در نور زندگی كنید
اگر بقیه در تاریكی دستوپا بزنند، تو احساس خوبی داری، آنوقت احساس میكنی كه مقایسهای در كار نیست،
ولی تو نیز در تاریكی هستی
#تانترا با تو، همانگونه كه هستی آغاز میكند. تانترا مایل است تو را در مورد چند نكتهی اساسی كه نمیتوانی منكر شوی روشن كند
اگر سعی كنی انكارشان كنی، هزینهاش را خودت میپردازی.
خلاص شدن از دست ارواح والا كاری دشوار است، آنان حتی در وقت آمیزش نیز حضور دارند!
شما دونفر نیستید، یك روح والا نیز باید باشد!
اگر روح والایی نباشد، دیگری هست كه تو را در حین ارتكاب این عمل شنیع مشاهده كند!
این تولید نگرانی و تشویش میكند و وقتی نگرانی وجود داشته باشد، انزال زودرس میشود.
وقتی كه نگرانی وجود نداشته باشد، انزال را میتوان برای ساعتها بهتعویق انداخت حتی روزها میتواند بهطول انجامد. و نیازی به انزال نیست.
اگر عشق عمیق باشد، هردو طرف میتوانند به یكدیگر نیروی زندگی ببخشند. آنگاه انزال كاملاً متوقف میشود و همسران میتوانند برای سالها بدون انزال باهم ملاقات كنند، بدون هیچگونه اتلاف انرژی
آنان فقط میتوانند در یكدیگر آسوده باشند. بدن آنان باهم ملاقات میكند و آسوده میشود؛
آنان وارد سكس میشوند و آسوده میگردند. و دیر یا زود، سكس دیگر هیجانی نخواهد داشت
بلكه یك #رهاشدگی_كامل و یك آسایش تمام است.
نود درصد از زنان حتی نمیدانند كه:
اوج شعف جنسی چیست؟
آنان هرگز آن را نشناختهاند؛ هرگز به چنان اوجی از پیچو تابهای بدن كه در آن، هر رشته به ارتعاش درمیآید و هر سلّول زنده میشود نرسیده اند. آنان بهاین مرحله دست نیافتهاند؛ و این، بهسبب نگرشهای ضد سکس در جامعه است. ذهن جنگنده وجود دارد و زن چنان سركوب شده است كه ناتوانی جنسی پیدا كرده است و #سردمزاج شده است.
پس اگر زنت همیشه در حالت جنگیدن است، باردیگر در مورد تمام ماجرا فكر كن.
شاید سبب آن تو باشی. و چون زنان به اوج شعف جنسی نمیرسند، ضدّ سكس میشوند. آنان به آسانی آماده نیستند وارد سكس شوند. باید به آنان رشوه بدهی! آمادگی ورود به سكس را ندارند. اگر تاكنون هیچگونه سروری از آن دریافت نكردهاند، چگونه آماده باشند كه واردش شوند؟ برعكس، پس از عمل، زنان احساس میكنند كه مورد استفادهی مرد قرار گرفتهاند. آنان احساس میكنند همچون یك شیء مورد استفاده قرار گرفته و سپس دورانداخته شدهاند.
آنان كه با سكس مخالف هستند زودتر به انزال میرسند، زیرا ذهن منقبض آنان عجله دارد تا از شرّ آن خلاص شود.
پژوهشهای معاصر چیزهای بسیار تعجبآوری را میگویند، حقایق شگفتآور. برای نخستین بار، مسترز و جانسون Masters and Johnson در مورد آمیزش عمیق جنسی مطالعه علمی انجام دادند. آنان دریافتند كه: هفتادوپنج درصد از مردان انزال زودرس دارند.مردان قبل ازاینكه ملاقاتی عمیق صورت بگیرد، به انزال میرسند و عمل تمام است
و نود درصد از زنان هرگز به اوج شعف جنسیorgasm نرسیدهاند. آنان آن وجد و عمق ارضا كنندهی انزال را نچشیدهاند.
برای همین است كه زنان چنین خشمگین و آزرده هستند، و چنین نیز خواهند ماند
هیچ مراقبهای به آنان كمك نمیكند كه آرامش بیابند و هیچ فلسفه و فرقهای نمیتواند آنان را با مردانی كه باایشان زندگی میكنند در صلح و آرامش قرار دهد.
آنان در ناكامی و خشم به سر میبرند، زیرا علم معاصر و #تانترا هردو میگویند كه تا زمانی كه زن از نظر جنسی تماماً ارضا نشود، در خانواده مشكلآفرین خواهد بود. آنچه كه او كم دارد سبب ایجاد آزردگی خواهد شد و او همیشه در حالت نزاع خواهد بود.
#تائو میگوید كه انسان اگر در سكس شتاب نكند، اگر در عمل جنسی تماماً آسوده باشد، میتواند هزار سال عمر كند. اگر زن و مرد عمیقاً در یكدیگر آسوده باشند، فقط در همدیگر ذوب شوند، بههیچ وجه عجله نداشته باشند، هیچ تنشی نداشته باشند، رویدادهای بسیاری اتفاق خواهند افتاد چیزهای كیمیایی alchemical رخ خواهند داد:
زیرا عصارههای زندگی آنان، الكتریستهی آنان، انرژی زندهی آنان باهم ملاقات میكنند. و توسط این ملاقات، چون باهم ضدّ هستند: یكی مثبت است و یكی منفی؛ در دوقطب هستند؛ فقط با این ملاقات عمیق دو قطب، یكدیگر را تجدید حیات میدهند و به هم سرزندگی و نشاط بیشتری میدهند.
این افراد میتوانند عمر طولانی داشته باشند و طوری زندگی كنند كه پیر نشوند. ولی این را تنها وقتی میتوان دانست كه در حالت #جنگیدن نباشی. و این به نظر متناقض مینماید.
ادامه 👇
برای مثال، #تانترا و تائو دریافتهاند كه اگر در عمل جنسی مرد دچار انزال شود، آنوقت این عمل نمیتواند زندگیبخش باشد. نیازی به انزال نیست؛ میتوان انزال را تماماً فراموش كرد. تائو و تانترا هر دو میگویند كه انزال به دلیل جنگیدن است، وگرنه نیازی به آن نیست. عاشق و معشوق میتوانند در یك همآغوشی عمیق به سر ببرند، بدون هیچ شتابی برای انزال، بیهیچ عجلهای برای رسیدن به پایان، بیاسایند. آنان میتوانند فقط در یكدیگر آسوده شوند. و اگر این آسودگی تمام باشد، هردو احساس زندگی بیشتر خواهند كرد. آنان هردو یكدیگر را بینیاز ساختهاند.
اشو
اشو
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 1 از 5
پدیدهی مرگ یکی از پیچیدهترین اسرار است و همچنین پدیدهی خودکشی
در سطح تصمیم نگیر که خودکشی چیست. میتواند خیلی چیزها باشد. ادراک خود من این است که افرادی که خودکشی میکنند حساسترین مردم در دنیا هستند، بسیار هوشمند هستند.
به سبب همین حساسیت، به سبب هوشمندی، تعامل با این دنیای روانپریش را دشوار مییابند.
جامعه عصبی و روانپریش است. براساس عصبیت بنا شده است. تمام تاریخ جوامع، تاریخی بوده از جنون، از خشونت، جنگ و ویرانگری
کسی میگوید، “کشور من بزرگترین کشور در دنیاست!” حالا این یک جنون است
دیگری میگوید، “دین من بهترین دین در دنیاست!” حالا این دیوانگی است
و این جنون و عصبیت تا خودِ خون و استخوان مردم نفوذ کرده و مردم بسیار بسیار خنگ و غیرحساس شدهاند. میبایست هم بشوند، وگرنه زندگی غیرممکن میشود.
شما در تعامل با این دنیای گُنگِ اطراف خود غیرحسّاس شدهاید؛ وگرنه از تنظیم خارج خواهید شد. اگر از تنظیم با جامعه خارج شوید؛ جامعه شما را دیوانه اعلام میکند
پس یا باید دیوانه شوی و یا راهی پیدا کنی که از جامعه بیرون بزنی؛
خودکشی همین است. زندگی غیرقابل تحمل میشود. کنارآمدن با این مردمان اطراف بهنظر غیرممکن میرسد ـــ و این مردم همگی دیوانه هستند. اگر به داخل یک تیمارستان پرتاب شوی چه خواهی کرد؟
این برای یکی از دوستان من پیش آمد؛ او در یک آسایشگاه روانی بستری بود. او توسط رای دادگاه به مدت نُه ماه مجبور شد در آنجا باشد. پس از شش ماه او دیوانه شد، پس توانست این کار را بکند ــ یک شیشه بزرگ از فنول phenol را در دستشویی پیدا کرد و آن را سرکشید. به مدت پانزده روز از اسهال و استفراغ رنج برد و به سبب همین وضعیت به دنیا بازگشت. سیستم بدنی او پاکسازی شده بود، آن سموم ازبین رفته بودند.
او به من گفت که آن سه ماه آخر از همه سختتر بود ـــ “آن شش ماه اول بسیار عالی بود چون من دیوانه بودم و بقیه هم دیوانه بودند. اوضاع فقط قشنگ بود؛ هیچ مشکلی وجود نداشت. من با تمام آن دیوانگیهای اطراف خودم تنظیم بودم!”
وقتی آن فنول را نوشید و سپس آن پانزده روز اسهال و استفراغ، به نوعی سیستم او پاکسازی شد و معدهاش کاملاً تخلیه و تمیز شد ــ در آن پانزده روز نمیتوانست چیزی بخورد ـــ فوری غذا را بالا میآورد ـــ پس مجبور شد که روزه بگیرد. برای پانزده روز در رختخواب استراحت کرد. آن استراحت، آن روزه گرفتن و پاکسازی کمک کرد(یک تصادف بود) و او عاقل شد. او نزد پزشکان رفت و گفت، “من عاقل شدهام!” آنان خندیدند و گفتند، “همه همین را میگویند.” هرچه بیشتر اصرار کرد آنان هم بیشتر اصرار داشتند: “تو دیوانه هستی، زیرا هر دیوانهای همین را میگوید. فقط برو و به کار خودت برس. قبل از اینکه دستور دادگاه بیاید نمیتوانی مرخص شوی.”
او گفت:
“آن سه ماه غیرممکن شده بود، کابوس بود!”
او بارها به خودکشی فکر کرده بود. ولی او ارادهای قوی داشت. و فقط سه ماه دیگر مانده بود، پس میتوانست صبر کند. ولی غیرقابلتحمل بود ـــ
یکی موهایش را میکشید، دیگری پشتپا برایش میگرفت، دیگری روی سر او میپرید!
تمام این چیزها در آن شش ماه اول هم وجود داشتند، ولی خودش هم بخشی از آن دیوانهبازیها بود؛ او هم همینکارها را انجام میداد و یک عضو کامل از آن جامعهی بیمار بود.
ولی در آن سه ماه آخر برایش غیرممکن شده بود زیرا حالا او عاقل شده و بقیه دیوانه بودند.
در این دنیای بیمار؛ اگر عاقل، حسّاس و هوشمند باشی، یا باید دیوانه شوی یا باید خودکشی کنی ـــ یااینکه باید یک سانیاسین بشوی
چه انتخاب دیگری وجود دارد؟
این پرسش از جین فربر Jane Ferber است، همسر بودیسیتا Bodhicitta
او در زمان مناسب نزد من آمده است
او میتواند یک سانیاسین بشود و از خودکشی پرهیز کند.
در شرق خودکشی زیاد شایع نیست، زیرا سانیاس sannyas یک جایگزین است: میتوانی با احترام از جامعه بیرون بزنی، شرق این را میپذیرد. میتوانی کار خودت را شروع کنی؛ شرق به این احترام میگذارد. بنابراین تفاوت بین هندوستان و آمریکا پنج برابر است: در برابر هر هندی که خودکشی میکند، پنج آمریکایی خودکشی میکنند. و پدیدهی خودکشی در آمریکا رو به رشد است. هوشمندی رشد میکند، حساسیت رشد میکند و جامعه گُنگ و خرفت است.
و جامعه یک دنیای هوشمند را تامین نمیکند ــ پس چه باید کرد؟
فقط بیجهت عذاب بکشی؟!
سپس فرد شروع میکند به فکر کردن:
“چرا کّلا رهایش نکنم؟
چرا تمامش نکنم؟
چرا بلیط را به خدا پس ندهم؟!”
ادامه دارد....
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 1 از 5
پدیدهی مرگ یکی از پیچیدهترین اسرار است و همچنین پدیدهی خودکشی
در سطح تصمیم نگیر که خودکشی چیست. میتواند خیلی چیزها باشد. ادراک خود من این است که افرادی که خودکشی میکنند حساسترین مردم در دنیا هستند، بسیار هوشمند هستند.
به سبب همین حساسیت، به سبب هوشمندی، تعامل با این دنیای روانپریش را دشوار مییابند.
جامعه عصبی و روانپریش است. براساس عصبیت بنا شده است. تمام تاریخ جوامع، تاریخی بوده از جنون، از خشونت، جنگ و ویرانگری
کسی میگوید، “کشور من بزرگترین کشور در دنیاست!” حالا این یک جنون است
دیگری میگوید، “دین من بهترین دین در دنیاست!” حالا این دیوانگی است
و این جنون و عصبیت تا خودِ خون و استخوان مردم نفوذ کرده و مردم بسیار بسیار خنگ و غیرحساس شدهاند. میبایست هم بشوند، وگرنه زندگی غیرممکن میشود.
شما در تعامل با این دنیای گُنگِ اطراف خود غیرحسّاس شدهاید؛ وگرنه از تنظیم خارج خواهید شد. اگر از تنظیم با جامعه خارج شوید؛ جامعه شما را دیوانه اعلام میکند
پس یا باید دیوانه شوی و یا راهی پیدا کنی که از جامعه بیرون بزنی؛
خودکشی همین است. زندگی غیرقابل تحمل میشود. کنارآمدن با این مردمان اطراف بهنظر غیرممکن میرسد ـــ و این مردم همگی دیوانه هستند. اگر به داخل یک تیمارستان پرتاب شوی چه خواهی کرد؟
این برای یکی از دوستان من پیش آمد؛ او در یک آسایشگاه روانی بستری بود. او توسط رای دادگاه به مدت نُه ماه مجبور شد در آنجا باشد. پس از شش ماه او دیوانه شد، پس توانست این کار را بکند ــ یک شیشه بزرگ از فنول phenol را در دستشویی پیدا کرد و آن را سرکشید. به مدت پانزده روز از اسهال و استفراغ رنج برد و به سبب همین وضعیت به دنیا بازگشت. سیستم بدنی او پاکسازی شده بود، آن سموم ازبین رفته بودند.
او به من گفت که آن سه ماه آخر از همه سختتر بود ـــ “آن شش ماه اول بسیار عالی بود چون من دیوانه بودم و بقیه هم دیوانه بودند. اوضاع فقط قشنگ بود؛ هیچ مشکلی وجود نداشت. من با تمام آن دیوانگیهای اطراف خودم تنظیم بودم!”
وقتی آن فنول را نوشید و سپس آن پانزده روز اسهال و استفراغ، به نوعی سیستم او پاکسازی شد و معدهاش کاملاً تخلیه و تمیز شد ــ در آن پانزده روز نمیتوانست چیزی بخورد ـــ فوری غذا را بالا میآورد ـــ پس مجبور شد که روزه بگیرد. برای پانزده روز در رختخواب استراحت کرد. آن استراحت، آن روزه گرفتن و پاکسازی کمک کرد(یک تصادف بود) و او عاقل شد. او نزد پزشکان رفت و گفت، “من عاقل شدهام!” آنان خندیدند و گفتند، “همه همین را میگویند.” هرچه بیشتر اصرار کرد آنان هم بیشتر اصرار داشتند: “تو دیوانه هستی، زیرا هر دیوانهای همین را میگوید. فقط برو و به کار خودت برس. قبل از اینکه دستور دادگاه بیاید نمیتوانی مرخص شوی.”
او گفت:
“آن سه ماه غیرممکن شده بود، کابوس بود!”
او بارها به خودکشی فکر کرده بود. ولی او ارادهای قوی داشت. و فقط سه ماه دیگر مانده بود، پس میتوانست صبر کند. ولی غیرقابلتحمل بود ـــ
یکی موهایش را میکشید، دیگری پشتپا برایش میگرفت، دیگری روی سر او میپرید!
تمام این چیزها در آن شش ماه اول هم وجود داشتند، ولی خودش هم بخشی از آن دیوانهبازیها بود؛ او هم همینکارها را انجام میداد و یک عضو کامل از آن جامعهی بیمار بود.
ولی در آن سه ماه آخر برایش غیرممکن شده بود زیرا حالا او عاقل شده و بقیه دیوانه بودند.
در این دنیای بیمار؛ اگر عاقل، حسّاس و هوشمند باشی، یا باید دیوانه شوی یا باید خودکشی کنی ـــ یااینکه باید یک سانیاسین بشوی
چه انتخاب دیگری وجود دارد؟
این پرسش از جین فربر Jane Ferber است، همسر بودیسیتا Bodhicitta
او در زمان مناسب نزد من آمده است
او میتواند یک سانیاسین بشود و از خودکشی پرهیز کند.
در شرق خودکشی زیاد شایع نیست، زیرا سانیاس sannyas یک جایگزین است: میتوانی با احترام از جامعه بیرون بزنی، شرق این را میپذیرد. میتوانی کار خودت را شروع کنی؛ شرق به این احترام میگذارد. بنابراین تفاوت بین هندوستان و آمریکا پنج برابر است: در برابر هر هندی که خودکشی میکند، پنج آمریکایی خودکشی میکنند. و پدیدهی خودکشی در آمریکا رو به رشد است. هوشمندی رشد میکند، حساسیت رشد میکند و جامعه گُنگ و خرفت است.
و جامعه یک دنیای هوشمند را تامین نمیکند ــ پس چه باید کرد؟
فقط بیجهت عذاب بکشی؟!
سپس فرد شروع میکند به فکر کردن:
“چرا کّلا رهایش نکنم؟
چرا تمامش نکنم؟
چرا بلیط را به خدا پس ندهم؟!”
ادامه دارد....
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 2 از 5
درآمریکا، اگر سانیاس یک نهضت بزرگ شود، نرخ خودکشی شروع میکند به پایینآمدن، زیرا مردم یک جایگزین بهتر و خلاقانهتر برای ترک کردن دارند.
آیا مشاهده کردهاید که هیپیها خودکشی نمیکنند؟
این دنیا، دنیایی مرسوم که خودکشی شایعتر است، دنیایی چهارگوشه است. هیپی از آن بیرون زده است. او نوعی سانیاسین است ـــ هنوز کاملاً آگاه نشده که چه میکند، ولی راهش درست است؛ دستوپا میزند و حرکت میکند ولی جهتش درست است. هیپی آغاز سانیاس است
یک هیپی میگوید:
“من نمیخواهم بخشی از این بازی فاسد باشم، نمیخواهم بخشی از این بازی سیاسی باشم. من چیزها را میبینم و دوست دارم زندگی خودم را زندگی کنم. نمیخواهم بردهی دیگران باشم. نمیخواهم در هیچ جنگی کشته شوم. نمیخواهم بجنگم ــ و کارهای بسیار زیباتری هست که انجام بدهم.”
ولی برای میلیونها انسان چیز دیگری وجود ندارد؛ جامعه تمام امکانات رشد را از آنان گرفته است. آنان گیرافتادهاند. مردم به این دلیل خودکشی میکنند که احساس میکنند در تله افتاده و راکد شدهاند و هیچ راهی برای خروج از این وضعیت ندارند. آنان به یک نقطهی آخر رسیدهاند. و هرچه هوشمندتر باشی، زودتر به این نتیجهگیری نهایی و به این تنگنا میرسی. و آنوقت چه باید بکنی؟ جامعه هیچ راه حل جایگزینی به تو نمیدهد، به یک جامعهی جایگزین اجازه نمیدهد که بوجود آید
سانیاس یک جامعهی جایگزین است عجیب بهنظر میرسد که خودکشی در هندوستان از تمام دنیا کمتر است. بطور منطقی باید بالاترین باشد، زیرا مردم در رنج و مصیبت هستند، گرسنه هستند. ولی این پدیدهی عجیب درهمهجا اتفاق میافتد: مردم فقیر خودکشی نمیکنند. آنان چیزی برای زندگی کردن ندارد، چیزی برای مردن ندارند. چون گرسنه هستند تمام مشغولیت آنان خوراک و سرپناه و اینگونه چیزها است. آنان قادر نیستند به خودکشی فکر کنند، هنوز آنقدر در رفاه بهسر نمیبرند!
آمریکا همهچیز دارد، هندوستان هیچ چیز ندارد
چرا اینهمه خودکشی در آمریکا اتفاق میافتد؟
در آنجا مشکلات معمولی زندگی ازبین رفتهاند، ذهن آزاد است تا از آگاهیهای معمولی بالاتر برود. ذهن میتواند به ورای بدن برود، به ورای خودِ ذهن برود. آگاهی آماده است تا پر بگیرد و جامعه به آن اجازه نمیدهد.
از هر ده خودکشی، تقریباً نُه نفر از مردمان حسّاس هستند. با دیدن بیمعنیبودنِ زندگی، با دیدن بیشرافتی که جامعه تحمیل کرده، با دیدن سازشکاریهایی که فرد باید انجام دهد، با دیدن اینهمه خاموشی نسبت به اینها، با دیدن اینکه زندگی ”داستانی است که توسط یک دیوانه گفته شده و هیچ اهمیتی ندارد،”
آنان تصمیم میگیرند تا از بدن خلاص شوند. اگر بدنشان پروبال داشت، چنین تصمیمی نمیگرفتند.
خودکشی یک اهمیت دیگر هم دارد که باید درک شود. در زندگی همهچیز بهنظر مشترک و تقلیدی میرسد:
میلیونها نفر همانطور زندگی میکنند که تو زندگی میکنی، همان فیلمها را میبینند، همان برنامههای تلویزیونی را تماشا میکنند و همان روزنامههایی را میخوانند که تو میخوانی. زندگی بسیار همسان شده و هیچ چیز منحصربهفردی باقی نمانده تا چنان کاری بکنی یا آنگونه باشی. خودکشی بهنظر یک پدیدهی منحصربهفرد میآید: فقط تو میتوانی برای خودت بمیری، هیچکس دیگر نمیتواند برای تو بمیرد. مرگ تو مرگ خودت است، مرگ هیچکس دیگر نیست. مرگ منحصربهفرد است.
به این پدیده نگاه کن:
مرگ منحصربهفرد است. تو را بعنوان یک فرد تعریف میکند، به تو فردیت میبخشد. جامعه فردیت را از تو گرفته است، تو فقط مهرهای در آن چرخ هستی، قابلتعویض هستی. اگر بمیری هیچکس دلش برایت تنگ نمیشود، دیگری جایگزین تو میشود. اگر در دانشگاه استاد باشی، یک فرد دیگر استاد دانشگاه خواهد شد. حتی اگر رییسجمهور کشور باشی، بیدرنگ فرد دیگری جایگزین تو خواهد شد.
این آزاردهنده است که ارزش تو زیاد نیست، کسی برایت دلتنگی نمیکند، که یک روز ناپدید خواهی شد و بزودی آنان هم که به یاد تو بودند نیز ناپدید خواهند شد. آنوقت تقریباً چنین خواهد بود که گویی تو هرگز نبودهای!
فقط به آن روز فکر کن:
تو ناپدید خواهی شد
آری، مردم برای چند روز یاد تو خواهند بود. عزیزان و فرزندانت تو را به یاد خواهند آورد، و شاید چند دوست رفتهرفته، خاطرهی آنان کمرنگ شده و شروع میکند به ازبینرفتن. ولی شاید تا وقتی که کسانی که به نوعی با تو صمیمی بودند زنده باشند، گاهی تو را به یاد بیاورند. ولی وقتی آنان هم ازبین بروند…
آنوقت تو فقط ازبین رفتهای، گویی که هرگز اینجا نبودهای. آنوقت هیچ فرقی ندارد که آیا تو اینجا بودهای یا نبودهای
ادامه دارد...
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 2 از 5
درآمریکا، اگر سانیاس یک نهضت بزرگ شود، نرخ خودکشی شروع میکند به پایینآمدن، زیرا مردم یک جایگزین بهتر و خلاقانهتر برای ترک کردن دارند.
آیا مشاهده کردهاید که هیپیها خودکشی نمیکنند؟
این دنیا، دنیایی مرسوم که خودکشی شایعتر است، دنیایی چهارگوشه است. هیپی از آن بیرون زده است. او نوعی سانیاسین است ـــ هنوز کاملاً آگاه نشده که چه میکند، ولی راهش درست است؛ دستوپا میزند و حرکت میکند ولی جهتش درست است. هیپی آغاز سانیاس است
یک هیپی میگوید:
“من نمیخواهم بخشی از این بازی فاسد باشم، نمیخواهم بخشی از این بازی سیاسی باشم. من چیزها را میبینم و دوست دارم زندگی خودم را زندگی کنم. نمیخواهم بردهی دیگران باشم. نمیخواهم در هیچ جنگی کشته شوم. نمیخواهم بجنگم ــ و کارهای بسیار زیباتری هست که انجام بدهم.”
ولی برای میلیونها انسان چیز دیگری وجود ندارد؛ جامعه تمام امکانات رشد را از آنان گرفته است. آنان گیرافتادهاند. مردم به این دلیل خودکشی میکنند که احساس میکنند در تله افتاده و راکد شدهاند و هیچ راهی برای خروج از این وضعیت ندارند. آنان به یک نقطهی آخر رسیدهاند. و هرچه هوشمندتر باشی، زودتر به این نتیجهگیری نهایی و به این تنگنا میرسی. و آنوقت چه باید بکنی؟ جامعه هیچ راه حل جایگزینی به تو نمیدهد، به یک جامعهی جایگزین اجازه نمیدهد که بوجود آید
سانیاس یک جامعهی جایگزین است عجیب بهنظر میرسد که خودکشی در هندوستان از تمام دنیا کمتر است. بطور منطقی باید بالاترین باشد، زیرا مردم در رنج و مصیبت هستند، گرسنه هستند. ولی این پدیدهی عجیب درهمهجا اتفاق میافتد: مردم فقیر خودکشی نمیکنند. آنان چیزی برای زندگی کردن ندارد، چیزی برای مردن ندارند. چون گرسنه هستند تمام مشغولیت آنان خوراک و سرپناه و اینگونه چیزها است. آنان قادر نیستند به خودکشی فکر کنند، هنوز آنقدر در رفاه بهسر نمیبرند!
آمریکا همهچیز دارد، هندوستان هیچ چیز ندارد
چرا اینهمه خودکشی در آمریکا اتفاق میافتد؟
در آنجا مشکلات معمولی زندگی ازبین رفتهاند، ذهن آزاد است تا از آگاهیهای معمولی بالاتر برود. ذهن میتواند به ورای بدن برود، به ورای خودِ ذهن برود. آگاهی آماده است تا پر بگیرد و جامعه به آن اجازه نمیدهد.
از هر ده خودکشی، تقریباً نُه نفر از مردمان حسّاس هستند. با دیدن بیمعنیبودنِ زندگی، با دیدن بیشرافتی که جامعه تحمیل کرده، با دیدن سازشکاریهایی که فرد باید انجام دهد، با دیدن اینهمه خاموشی نسبت به اینها، با دیدن اینکه زندگی ”داستانی است که توسط یک دیوانه گفته شده و هیچ اهمیتی ندارد،”
آنان تصمیم میگیرند تا از بدن خلاص شوند. اگر بدنشان پروبال داشت، چنین تصمیمی نمیگرفتند.
خودکشی یک اهمیت دیگر هم دارد که باید درک شود. در زندگی همهچیز بهنظر مشترک و تقلیدی میرسد:
میلیونها نفر همانطور زندگی میکنند که تو زندگی میکنی، همان فیلمها را میبینند، همان برنامههای تلویزیونی را تماشا میکنند و همان روزنامههایی را میخوانند که تو میخوانی. زندگی بسیار همسان شده و هیچ چیز منحصربهفردی باقی نمانده تا چنان کاری بکنی یا آنگونه باشی. خودکشی بهنظر یک پدیدهی منحصربهفرد میآید: فقط تو میتوانی برای خودت بمیری، هیچکس دیگر نمیتواند برای تو بمیرد. مرگ تو مرگ خودت است، مرگ هیچکس دیگر نیست. مرگ منحصربهفرد است.
به این پدیده نگاه کن:
مرگ منحصربهفرد است. تو را بعنوان یک فرد تعریف میکند، به تو فردیت میبخشد. جامعه فردیت را از تو گرفته است، تو فقط مهرهای در آن چرخ هستی، قابلتعویض هستی. اگر بمیری هیچکس دلش برایت تنگ نمیشود، دیگری جایگزین تو میشود. اگر در دانشگاه استاد باشی، یک فرد دیگر استاد دانشگاه خواهد شد. حتی اگر رییسجمهور کشور باشی، بیدرنگ فرد دیگری جایگزین تو خواهد شد.
این آزاردهنده است که ارزش تو زیاد نیست، کسی برایت دلتنگی نمیکند، که یک روز ناپدید خواهی شد و بزودی آنان هم که به یاد تو بودند نیز ناپدید خواهند شد. آنوقت تقریباً چنین خواهد بود که گویی تو هرگز نبودهای!
فقط به آن روز فکر کن:
تو ناپدید خواهی شد
آری، مردم برای چند روز یاد تو خواهند بود. عزیزان و فرزندانت تو را به یاد خواهند آورد، و شاید چند دوست رفتهرفته، خاطرهی آنان کمرنگ شده و شروع میکند به ازبینرفتن. ولی شاید تا وقتی که کسانی که به نوعی با تو صمیمی بودند زنده باشند، گاهی تو را به یاد بیاورند. ولی وقتی آنان هم ازبین بروند…
آنوقت تو فقط ازبین رفتهای، گویی که هرگز اینجا نبودهای. آنوقت هیچ فرقی ندارد که آیا تو اینجا بودهای یا نبودهای
ادامه دارد...
شناخت شهوت و غریزه جنسی:
اگر تو حس میکنی زندگی بیمعنیست،
این خیلی ساده یعنی که
تو نمیدانی چگونه زندگی کنی.
تو نمیدانی که معنا هیچ ربطی به زندگی ندارد.
💜اشو
هیچ چیزی نه متولد می شود و نه می میرد.
بلکه بین حضور و غیاب، حرکت می کند. پیدا می شوند و سپس پنهان،
پنهان شدن، محلی است برای آرامش و راحتی، هر شب، نیاز به خواب احساس می کنید، خوابیدن برای سرزندگی و شادابی و طراوت، به همین ترتیب، پس از هر زندگی ، نیاز به مرگ پیدا می کنید. مرگ،چیزی بیش از خوابی عمیق نیست. پس از هر زندگی، جسمتان خسته می شود و به جسم جدید و حضور جدیدی نیاز پیدا می کنید.
موج قدیمی از روی آب ناپدید می شود ولی آب همچنان باقی می ماند، و به شکل موج هایی جدید می آید.
پیوسته، کهنه نو می شود.
اجازه بده این اتفاق رخ دهد.
فقط به زندگی رخصت بده و با اعتمادی عمیق، همراهش شو.
مبدا ما هستی است، ما از آن آمده ایم
ما بیرون از هستی نیستیم، بلکه از اعضای درونی آنیم.
و به مبدا خودمان برخواهیم گشت هستی مبدا ماست.
آفرینش از هستی و بازگشت دوباره به آن، خوب است. همه چیز خوب است! درک این پدیده، شور و شعف می آورد. همه چیز خوب است.
و این معنای اعتماد به خداست:
همه چیز خوب است.
💜اشو
📗 من آنم
اگر تو حس میکنی زندگی بیمعنیست،
این خیلی ساده یعنی که
تو نمیدانی چگونه زندگی کنی.
تو نمیدانی که معنا هیچ ربطی به زندگی ندارد.
💜اشو
هیچ چیزی نه متولد می شود و نه می میرد.
بلکه بین حضور و غیاب، حرکت می کند. پیدا می شوند و سپس پنهان،
پنهان شدن، محلی است برای آرامش و راحتی، هر شب، نیاز به خواب احساس می کنید، خوابیدن برای سرزندگی و شادابی و طراوت، به همین ترتیب، پس از هر زندگی ، نیاز به مرگ پیدا می کنید. مرگ،چیزی بیش از خوابی عمیق نیست. پس از هر زندگی، جسمتان خسته می شود و به جسم جدید و حضور جدیدی نیاز پیدا می کنید.
موج قدیمی از روی آب ناپدید می شود ولی آب همچنان باقی می ماند، و به شکل موج هایی جدید می آید.
پیوسته، کهنه نو می شود.
اجازه بده این اتفاق رخ دهد.
فقط به زندگی رخصت بده و با اعتمادی عمیق، همراهش شو.
مبدا ما هستی است، ما از آن آمده ایم
ما بیرون از هستی نیستیم، بلکه از اعضای درونی آنیم.
و به مبدا خودمان برخواهیم گشت هستی مبدا ماست.
آفرینش از هستی و بازگشت دوباره به آن، خوب است. همه چیز خوب است! درک این پدیده، شور و شعف می آورد. همه چیز خوب است.
و این معنای اعتماد به خداست:
همه چیز خوب است.
💜اشو
📗 من آنم
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 3 از 5
زندگی یک احترام منحصربهفرد به تو نمیدهد. بسیار تحقیرکننده است. زندگی تو را به چنان چالهای میاندازد که فقط مهرهای باشی در آن چرخ، در آن مکانیسم وسیع،دستکم، مرگ منحصربهفرد است
و خودکشی از مرگ منحصربهفردتر است. چرا؟
زیرا مرگ خودش میآید ولی خودکشی کاری است که تو انجامش میدهی. مرگ در ورای تو قرار دارد: وقتی که بیاید، خواهد آمد. ولی خودکشی را تو مدیریت میکنی، یک قربانی نیستی. میتوانی ترتیب خودکشی را بدهی
تولد پیشاپیش اتفاق افتاده، حالا دیگر کاری در موردش نمیتوانی بکنی، و قبل از تولد هم هیچ کاری نکرده بودی،
تولد تو یک تصادف بوده
در زندگی سه چیز حیاتی هستند:
تولد، عشق و مرگ
تولد اتفاق افتاده؛ کاری نمیتوان برایش انجام داد. حتی از تو پرسیده نشده که آیا میخواهی متولد شوی یا نمیخواهی! یک قربانی هستی. عشق هم خودش اتفاق میافتد؛ هیچکاری در موردش نمیتوانی بکنی، ناتوان هستی. یک روز عاشق کسی میشوی و هیچکاری از تو ساخته نیست. و وقتی که عاشق شدی، اگر آن را نخواهی(اگر بخواهی خودت را از آن عشق بیرون بکشی) این هم بهنظر دشوار میرسد.
حالا فقط مرگ باقی مانده که میتوان کاری برایش کرد: میتوانی یک قربانی باشی یا میتوانی خودت تصمیم بگیری.
خودکشی یک تصمیم است، جایی که فرد میگوید، “بگذار دستکم در این دنیا که تقریباً تصادفی بوده، کاری بکنم خودم را خواهم کشت! دستکم این کاری است که میتوانم انجامش بدهم!”
درمورد تولد غیرممکن است کاری بتوانی بکنی؛ عشق را هم اگر نباشد نمیتوانی خلق کنی؛ ولی مرگ…
مرگ یک انتخاب است: یا میتوانی یک قربانی باشی یا میتوانی در موردش تصمیم بگیری.
این جامعه تمام شرافت را از شما گرفته است
مردم برای همین خودکشی میکنند
زیرا خودکشی آنان نوعی شرافت به آنان میبخشد. میتوانند به خدا بگویند، “من دنیای تو و زندگی تو را رها کردم. ارزش نداشت!”
کسانیکه خودکشی میکنند تقریباً همیشه از دیگران که به نوعی زندگی را کش میدهند و زندگی میکنند حسّاستر هستند
و من نمیگویم که خودکشی کنید؛ میگویم که یک امکان والاتر وجود دارد.
هرلحظه از زندگی میتواند زیبا باشد: فردیت داشته باشد، تقلیدی نباشد، تکراری نباشد. هر لحظه میتواند بسیار ارزشمند باشد. آنگاه نیازی به خودکشی نیست. هر لحظه میتواند برکات بسیاری بیاورد و هرلحظه میتواند تو را بعنوان یک فرد تعریف کند
زیرا تو منحصربهفرد هستی! هیچکس در گذشته مانند تو وجود نداشته و هیچکس هم مانند تو در آینده وجود نخواهد داشت
ولی جامعه به تو تحمیل میکند که بخشی از یک ارتش بزرگ بشوی
جامعه هرگز فردی را که به راه خودش برود دوست ندارد. جامعه مایل است تو بخشی از تودهها باشی: “یک هندو باش، یک مسیحی باش، یک یهودی باش، یک آمریکایی باش، یک هندی باش، ولی بخشی از تودهها باش؛ هر جمعیتی که باشد، ولی بخشی از جمعیت باشد. هرگز خودت نباش”
و کسانی بخواهند خودشان باشند
آنان نمکهای روی زمین هستند
آنان ارزشمندترین مردمان روی زمین هستند. به سبب وجود اینها است که زمین قدری شرافت و رایحه دارد
آنوقت این مردم خودکشی میکنند.
سانیاس و خودکشی دو انتخاب هستند. تجربهی من چنین است:
تو فقط وقتی میتوانی یک سانیاسین بشوی که به نقطهای رسیده باشی که اگر سانیاس نباشد، خودکشی خواهی کرد
سانیاس یعنی:
“من سعی خواهم کرد تا زنده هستم یک فرد باشم! من به راه خودم زندگی خواهم کرد. کسی به من دیکته نمیکند و بر من سلطه ندارد. من مانند یک مکانیسم، یک آدم آهنی زندگی نخواهم کرد. من هیچ آرمانی نخواهم داشت، هیچ هدفی نخواهم داشت. در لحظه زندگی خواهم کرد و بر لبهی تیز لحظه زندگی خواهم کرد. من خودانگیخته خواهم بود و همهچیز را برای آن به مخاطره میاندازم”
علم پزشکی به شما کمک میکند تا زندگی طولانیتری داشته باشید صدوبیست سال!
و اینک آنان میگویند که انسان میتواند به آسانی تا سیصد سال زندگی کند. فقط فکر کن کسانی مجبور باشند که سیصدسال زندگی کنند! نرخ خودکشی بسیار بالا خواهد رفت! زیرا در اینصورت حتی ذهنهای میانحاله نیز شروع میکنند به این فکر که این زندگی بیفایده است
هوشمندی یعنی، دیدن عمیق به درون پدیدهها
آیا زندگی تو هیچ فایدهای یا نکتهای داشته؟
آیا در زندگی هیچ خوشی وجود دارد؟
آیا شعری در زندگیت وجود دارد؟
آیا هیچ خلاقیتی در زندگیت وجود دارد؟ آیا از بودن در اینجا شکرگزار هستی؟
آیا از اینکه بهدنیا آمدهای شکرگزار هستی؟
آیا میتوانی از خدایت تشکر کنی؟
آیا میتوانی با تمام قلبت بگویی که زندگیت یک برکت بوده؟
اگر نتوانی، پس چرا به زندگیکردن ادامه بدهی؟
ادامه دارد...
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 3 از 5
زندگی یک احترام منحصربهفرد به تو نمیدهد. بسیار تحقیرکننده است. زندگی تو را به چنان چالهای میاندازد که فقط مهرهای باشی در آن چرخ، در آن مکانیسم وسیع،دستکم، مرگ منحصربهفرد است
و خودکشی از مرگ منحصربهفردتر است. چرا؟
زیرا مرگ خودش میآید ولی خودکشی کاری است که تو انجامش میدهی. مرگ در ورای تو قرار دارد: وقتی که بیاید، خواهد آمد. ولی خودکشی را تو مدیریت میکنی، یک قربانی نیستی. میتوانی ترتیب خودکشی را بدهی
تولد پیشاپیش اتفاق افتاده، حالا دیگر کاری در موردش نمیتوانی بکنی، و قبل از تولد هم هیچ کاری نکرده بودی،
تولد تو یک تصادف بوده
در زندگی سه چیز حیاتی هستند:
تولد، عشق و مرگ
تولد اتفاق افتاده؛ کاری نمیتوان برایش انجام داد. حتی از تو پرسیده نشده که آیا میخواهی متولد شوی یا نمیخواهی! یک قربانی هستی. عشق هم خودش اتفاق میافتد؛ هیچکاری در موردش نمیتوانی بکنی، ناتوان هستی. یک روز عاشق کسی میشوی و هیچکاری از تو ساخته نیست. و وقتی که عاشق شدی، اگر آن را نخواهی(اگر بخواهی خودت را از آن عشق بیرون بکشی) این هم بهنظر دشوار میرسد.
حالا فقط مرگ باقی مانده که میتوان کاری برایش کرد: میتوانی یک قربانی باشی یا میتوانی خودت تصمیم بگیری.
خودکشی یک تصمیم است، جایی که فرد میگوید، “بگذار دستکم در این دنیا که تقریباً تصادفی بوده، کاری بکنم خودم را خواهم کشت! دستکم این کاری است که میتوانم انجامش بدهم!”
درمورد تولد غیرممکن است کاری بتوانی بکنی؛ عشق را هم اگر نباشد نمیتوانی خلق کنی؛ ولی مرگ…
مرگ یک انتخاب است: یا میتوانی یک قربانی باشی یا میتوانی در موردش تصمیم بگیری.
این جامعه تمام شرافت را از شما گرفته است
مردم برای همین خودکشی میکنند
زیرا خودکشی آنان نوعی شرافت به آنان میبخشد. میتوانند به خدا بگویند، “من دنیای تو و زندگی تو را رها کردم. ارزش نداشت!”
کسانیکه خودکشی میکنند تقریباً همیشه از دیگران که به نوعی زندگی را کش میدهند و زندگی میکنند حسّاستر هستند
و من نمیگویم که خودکشی کنید؛ میگویم که یک امکان والاتر وجود دارد.
هرلحظه از زندگی میتواند زیبا باشد: فردیت داشته باشد، تقلیدی نباشد، تکراری نباشد. هر لحظه میتواند بسیار ارزشمند باشد. آنگاه نیازی به خودکشی نیست. هر لحظه میتواند برکات بسیاری بیاورد و هرلحظه میتواند تو را بعنوان یک فرد تعریف کند
زیرا تو منحصربهفرد هستی! هیچکس در گذشته مانند تو وجود نداشته و هیچکس هم مانند تو در آینده وجود نخواهد داشت
ولی جامعه به تو تحمیل میکند که بخشی از یک ارتش بزرگ بشوی
جامعه هرگز فردی را که به راه خودش برود دوست ندارد. جامعه مایل است تو بخشی از تودهها باشی: “یک هندو باش، یک مسیحی باش، یک یهودی باش، یک آمریکایی باش، یک هندی باش، ولی بخشی از تودهها باش؛ هر جمعیتی که باشد، ولی بخشی از جمعیت باشد. هرگز خودت نباش”
و کسانی بخواهند خودشان باشند
آنان نمکهای روی زمین هستند
آنان ارزشمندترین مردمان روی زمین هستند. به سبب وجود اینها است که زمین قدری شرافت و رایحه دارد
آنوقت این مردم خودکشی میکنند.
سانیاس و خودکشی دو انتخاب هستند. تجربهی من چنین است:
تو فقط وقتی میتوانی یک سانیاسین بشوی که به نقطهای رسیده باشی که اگر سانیاس نباشد، خودکشی خواهی کرد
سانیاس یعنی:
“من سعی خواهم کرد تا زنده هستم یک فرد باشم! من به راه خودم زندگی خواهم کرد. کسی به من دیکته نمیکند و بر من سلطه ندارد. من مانند یک مکانیسم، یک آدم آهنی زندگی نخواهم کرد. من هیچ آرمانی نخواهم داشت، هیچ هدفی نخواهم داشت. در لحظه زندگی خواهم کرد و بر لبهی تیز لحظه زندگی خواهم کرد. من خودانگیخته خواهم بود و همهچیز را برای آن به مخاطره میاندازم”
علم پزشکی به شما کمک میکند تا زندگی طولانیتری داشته باشید صدوبیست سال!
و اینک آنان میگویند که انسان میتواند به آسانی تا سیصد سال زندگی کند. فقط فکر کن کسانی مجبور باشند که سیصدسال زندگی کنند! نرخ خودکشی بسیار بالا خواهد رفت! زیرا در اینصورت حتی ذهنهای میانحاله نیز شروع میکنند به این فکر که این زندگی بیفایده است
هوشمندی یعنی، دیدن عمیق به درون پدیدهها
آیا زندگی تو هیچ فایدهای یا نکتهای داشته؟
آیا در زندگی هیچ خوشی وجود دارد؟
آیا شعری در زندگیت وجود دارد؟
آیا هیچ خلاقیتی در زندگیت وجود دارد؟ آیا از بودن در اینجا شکرگزار هستی؟
آیا از اینکه بهدنیا آمدهای شکرگزار هستی؟
آیا میتوانی از خدایت تشکر کنی؟
آیا میتوانی با تمام قلبت بگویی که زندگیت یک برکت بوده؟
اگر نتوانی، پس چرا به زندگیکردن ادامه بدهی؟
ادامه دارد...
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 4 از 5
یا از زندگیت یک برکت بساز….
یا چرا این زمین را گرانبار میکنی؟
ناپدید شو!
فرد دیگری میتواند فضای تو را اشغال کند و بهتر کار کند.....
چنین فکرهایی بطور طبیعی به ذهن فرد هوشمند میآیند
وقتی که هوشمند باشی این افکار بسیار بسیار طبیعی هستند. مردم هوشمند دست به خودکشی میزنند
و کسانی که هوشمندتر هستند؛
آنان سانیاس را انتخاب میکنند
آنان شروع میکنند به خلق معنایی در زندگی، آنان اهمیتی را خلق میکنند و شروع میکنند به زندگی کردن
چرا این فرصت را از دست بدهی؟
هایدگر گفته است:
مرگ مرا منزوی میکند و از من یک فرد میسازد.
این مرگِ من است، نه مرگ تودههایی که من به آنها تعلق دارم. هریک از ما مرگ خودمان را میمیریم؛ مرگ نمیتواند تکراری باشد. من میتوانم دو بار یا سه بار در یک آزمون شرکت کنم؛ میتوانم دوبار یا بیشتر ازدواج کنم، میتوانم هرقدر که بخواهم شغل عوض کنم، میتوانم شهر خود را هرتعداد که بخواهم عوض کنم و غیره… ولی فقط یک بار میمیرم. مرگ بسیار چالشانگیز است زیرا همزمان هم قطعی است و هم غیرقطعی. در اینکه خواهد آمد تردیدی نیست، ولی اینکه کِی میآید قطعی نیست.
بنابراین کنجکاوی زیادی در مورد ماهیت و چگونگی مرگ وجود دارد.
فرد میخواهد آن را بشناسد.
و هیچ چیز ناسالمی در مورد تاملکردن روی مرگ وجود ندارد.
تمام اینگونه اتهامات فقط ابزارهای آن جامعه است تا مانع فرار اشخاص از سلطهی بیرحمانهی جامعه شده و نگذارد انسانها به فردیت خود دست بیابند. آنچه ضروری است این است که زندگی خود را در مسیر رفتن به سوی مرگ ببینیم. وقتی به چنین نقطهای رسیدیم، امکانی هست که از ابتذال زندگی روزمرّه و خدمت به قدرتهای ناشناس نجات پیدا کنیم. کسی که با مرگ خودش روبهرو شده است توسط آن بیدار میشود. اینک او خودش را فردی جدا از تودهها میبیند و آماده است تا مسئولیت زندگی خودش را برعهده بگیرد. اینگونه، ما زندگی اصیل را بر یک زندگی بیاصالت ترجیح میدهیم. اینگونه از تودهها جدا شده و درنهایت خودمان خواهیم شد.
حتی تاملکردن روی مرگ به شما یک فردیت میدهد، یک شکل، یه تعریف ـــ زیرا این مرگ شماست.
تنها چیزی در این دنیا است که منحصربهفرد است.
و وقتی به خودکشی فکر کنی، حتی شخصیتر میشود؛ این تصمیم خودت است.
و بهیاد بسپار: که من نمیگویم تو باید بروی و مرتکب خودکشی بشوی. من میگویم زندگی تو، اینگونه که هست، تو را به سمت خودکشی هدایت میکند. تغییرش بده.
و روی مرگ تامل و تعمق کن. میتواند هرلحظه وارد شود، پس فکر نکن که اندیشیدن در مورد مرگ چیزی ناسالم است. چنین نیست، زیرا مرگ اوج و غایت زندگی است، خودِ قلّهی زندگی است. باید به آن توجه کنی. مرگ در راه است(چه خودکشی بکنی و چه خودش بیاید) ولی در راه است؛ باید که اتفاق بیفتد. باید برایش آماده باشی، و تنها راه برای آماده شدن برای مرگ(راه درست خودکشی نیست) راه درست این است که:
هرلحظه نسبت به گذشته بمیری. راه درست همین است. این کاری است که یک سانیاس باید بکند؛ هرلحظه به گذشته بمیرد و گذشته را حتی برای یک لحظه حمل نکند. هرلحظه نسبت به گذشته بمیر و در زمان حال متولد بشو. این تو را تاره، جوان، بانشاط و درخشان نگه میدارد؛ تو را زنده، پرتپش، باهیجان و مسرور نگه میدارد. و کسی که بداند چگونه هرلحظه نسبت به گذشته بمیرد، میداند که چگونه بمیرد؛ و این بزرگترین مهارت و والاترین هنر است. پس وقتی که مرگ به سراغ چنین فردی میآید، او با آن میرقصد، مرگ را در آغوش میگیرد ــ مرگ یک دوست است، دشمن نیست. این خداوند است که در شکل مرگ بر تو وارد شده. مرگ یک آسودگی تمام در جهانهستی است. مرگ اتصال دوباره به آن کُل است.
پس تعمق در مورد مرگ را یک انحراف نخوانید.
میگویی: “من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.”
این مردم بیچاره را سرزنش نکن و حتی یک لحظه هم فکر نکن که آنان افراد منحرفی بودند.
ادامه دارد
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 4 از 5
یا از زندگیت یک برکت بساز….
یا چرا این زمین را گرانبار میکنی؟
ناپدید شو!
فرد دیگری میتواند فضای تو را اشغال کند و بهتر کار کند.....
چنین فکرهایی بطور طبیعی به ذهن فرد هوشمند میآیند
وقتی که هوشمند باشی این افکار بسیار بسیار طبیعی هستند. مردم هوشمند دست به خودکشی میزنند
و کسانی که هوشمندتر هستند؛
آنان سانیاس را انتخاب میکنند
آنان شروع میکنند به خلق معنایی در زندگی، آنان اهمیتی را خلق میکنند و شروع میکنند به زندگی کردن
چرا این فرصت را از دست بدهی؟
هایدگر گفته است:
مرگ مرا منزوی میکند و از من یک فرد میسازد.
این مرگِ من است، نه مرگ تودههایی که من به آنها تعلق دارم. هریک از ما مرگ خودمان را میمیریم؛ مرگ نمیتواند تکراری باشد. من میتوانم دو بار یا سه بار در یک آزمون شرکت کنم؛ میتوانم دوبار یا بیشتر ازدواج کنم، میتوانم هرقدر که بخواهم شغل عوض کنم، میتوانم شهر خود را هرتعداد که بخواهم عوض کنم و غیره… ولی فقط یک بار میمیرم. مرگ بسیار چالشانگیز است زیرا همزمان هم قطعی است و هم غیرقطعی. در اینکه خواهد آمد تردیدی نیست، ولی اینکه کِی میآید قطعی نیست.
بنابراین کنجکاوی زیادی در مورد ماهیت و چگونگی مرگ وجود دارد.
فرد میخواهد آن را بشناسد.
و هیچ چیز ناسالمی در مورد تاملکردن روی مرگ وجود ندارد.
تمام اینگونه اتهامات فقط ابزارهای آن جامعه است تا مانع فرار اشخاص از سلطهی بیرحمانهی جامعه شده و نگذارد انسانها به فردیت خود دست بیابند. آنچه ضروری است این است که زندگی خود را در مسیر رفتن به سوی مرگ ببینیم. وقتی به چنین نقطهای رسیدیم، امکانی هست که از ابتذال زندگی روزمرّه و خدمت به قدرتهای ناشناس نجات پیدا کنیم. کسی که با مرگ خودش روبهرو شده است توسط آن بیدار میشود. اینک او خودش را فردی جدا از تودهها میبیند و آماده است تا مسئولیت زندگی خودش را برعهده بگیرد. اینگونه، ما زندگی اصیل را بر یک زندگی بیاصالت ترجیح میدهیم. اینگونه از تودهها جدا شده و درنهایت خودمان خواهیم شد.
حتی تاملکردن روی مرگ به شما یک فردیت میدهد، یک شکل، یه تعریف ـــ زیرا این مرگ شماست.
تنها چیزی در این دنیا است که منحصربهفرد است.
و وقتی به خودکشی فکر کنی، حتی شخصیتر میشود؛ این تصمیم خودت است.
و بهیاد بسپار: که من نمیگویم تو باید بروی و مرتکب خودکشی بشوی. من میگویم زندگی تو، اینگونه که هست، تو را به سمت خودکشی هدایت میکند. تغییرش بده.
و روی مرگ تامل و تعمق کن. میتواند هرلحظه وارد شود، پس فکر نکن که اندیشیدن در مورد مرگ چیزی ناسالم است. چنین نیست، زیرا مرگ اوج و غایت زندگی است، خودِ قلّهی زندگی است. باید به آن توجه کنی. مرگ در راه است(چه خودکشی بکنی و چه خودش بیاید) ولی در راه است؛ باید که اتفاق بیفتد. باید برایش آماده باشی، و تنها راه برای آماده شدن برای مرگ(راه درست خودکشی نیست) راه درست این است که:
هرلحظه نسبت به گذشته بمیری. راه درست همین است. این کاری است که یک سانیاس باید بکند؛ هرلحظه به گذشته بمیرد و گذشته را حتی برای یک لحظه حمل نکند. هرلحظه نسبت به گذشته بمیر و در زمان حال متولد بشو. این تو را تاره، جوان، بانشاط و درخشان نگه میدارد؛ تو را زنده، پرتپش، باهیجان و مسرور نگه میدارد. و کسی که بداند چگونه هرلحظه نسبت به گذشته بمیرد، میداند که چگونه بمیرد؛ و این بزرگترین مهارت و والاترین هنر است. پس وقتی که مرگ به سراغ چنین فردی میآید، او با آن میرقصد، مرگ را در آغوش میگیرد ــ مرگ یک دوست است، دشمن نیست. این خداوند است که در شکل مرگ بر تو وارد شده. مرگ یک آسودگی تمام در جهانهستی است. مرگ اتصال دوباره به آن کُل است.
پس تعمق در مورد مرگ را یک انحراف نخوانید.
میگویی: “من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.”
این مردم بیچاره را سرزنش نکن و حتی یک لحظه هم فکر نکن که آنان افراد منحرفی بودند.
ادامه دارد
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 5 از 5
“چه چیزی کمک میکند تا از این دیدگاه انحرافی در مورد مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟”
این را یک انحراف نخوان؛ چنین نیست. آن افراد فقط قربانی بودهاند؛ نمیتوانستند با جامعهی بیمار کنار بیایند و تصمیم گرفتند که در ناشناخته ناپدید شوند. برایشان احساس شفقت داشته باش و نه سرزنش. به آنان ناسزا نگو و برچسب نچسبان ـــ این انحراف یا هرچیز دیگر نخوان. برایشان مهربانی و عشق داشته باش.
نیازی نیست از آنان پیروی کنی، ولی احساسشان کن. آنان میبایست بسیار رنج برده باشند. فرد به آسانی تصمیم نمیگیرد که زندگی را ترک کند و دست به خودکشی بزند: آنان میبایست بسیار رنج برده باشند باید جهنم زندگی را دیده باشند. فرد هرگز به آسانی تصمیم نمیگیرد که بمیرد، زیرا زنده ماندن یک غریزهی طبیعی است. انسان در تمام موقعیتها و شرایط خودش را زنده نگه میدارد. فقط برای زنده ماندن سازشکاری میکند. وقتی کسی زندگیش را ترک میکند فقط نشان میدهد که سازشکاری ورای ظرفیت اوست؛ تقاضای زیادی از اوست که نمیتواند انجام بدهد. آن تقاضا چنان زیاد است که زندگی ارزشش را ندارد؛ فقط آنوقت است که فرد تصمیم به خودکشی میگیرد. برای این مردم شفقت و مهربانی داشته باش.
و اگر فکر میکنی که اشتباهی وجود دارد، پس جامعه در اشتباه است، احساس آن مردم اشتباه نیست. این جامعه است که منحرف است. در یک جامعهی ابتدایی هیچکس خودکشی نمیکند
من در قبایل ابتدایی هندوستان بودهام: آنان در طول قرنها هیچکس را ندیدهاند که خودکشی کند. هیچ سابقهای از خودکشی در آنجا وجود ندارد.
چرا؟ چون آن جامعه طبیعی است، منحرف نیست. آن جامعه افرادش را به سمت چیزهای غیرطبیعی نمیراند. آن جامعه پذیرش دارد. به هرکسی اجازه میدهد تا خودش باشد و طبق سلیقهی خودش زندگی کند. این حق همگان است. اگر کسی دیوانه شود، جامعه این را می پذیرد؛ این حق اوست که دیوانه شود. سرزنشی وجود ندارد. درواقع، در یک جامعهی ابتدایی، دیوانگان مانند عارفان مورد احترام هستند و آنان نوعی رمزوراز در اطرافشان دارند. اگر به چشمان یک فرد دیوانه و به چشمان یک عارف نگاه کنی، نوعی شباهت وجود دارد: چیزی وسیع، تعریف نشده، چیزی مانند ابرها، چیزی مانند آن آشوبی که ستارهها از آن زاده میشوند. انسان دیوانه و یک عارف شباهتهایی دارند.
تمام دیوانگان شاید عارف نباشند ولی تمام عارفان دیوانه هستند. منظورم از “دیوانه” mad این است که آنان به ورای ذهن رفتهاند
فرد دیوانه شاید به پایین ذهن سقوط کرده باشد و عارف به فراسوی ذهن رفته است، ولی در یک چیز تشابه دارند ـــ هردو در ذهنشان زندگی نمیکنند
در یک جامعهی ابتدایی فرد دیوانه حتی مورد احترام است و بسیار به او احترام میگذارند. اگر تصمیم گرفته که دیوانه باشد، اشکالی ندارد. جامعه ابتدایی ترتیب خوراک و سرپناه او را میدهد. جامعه او را دوست دارد، دیوانگی او را دوست دارد. جامعه ابتدایی هیچ مقررات ثابتی ندارد؛ آنوقت هیچکس خودکشی نمیکند زیرا آزادی افراد دست نخورده باقی است.
وقتی جامعه از افراد طلب بردگی دارد و همواره آزادی آنان را نابود میکند و شما را از هر سو فلج میکند روح و قلب شما را از کار میاندازد…. فرد به این احساس میرسد که بهتر است بمیرد تا اینکه سازش کند.
آن افراد را منحرف نخوان. آنان بسیار رنج بردهاند و قربانی بودهاند؛ برایشان شفقت داشته باش. و سعی کن بفهمی که چه اتفاقی برایشان افتاده است؛ این کار بینشی به تو در مورد زندگی خودت میدهد. و نیازی نیست عمل آنان را تکرار کنی، زیرا من به تو فرصتی میدهم که خودت باشی. من دری را برایت تو باز می کنم. اگر درک کنی، نکته را خواهی دید؛ ولی اگر درک نکنی، دشوار خواهد بود. من میتوانم به فریاد زدن ادامه بدهم و تو فقط آنچه را که بتوانی خواهی شنید، و فقط چیزی را میشنوی که دوست داری بشنوی
لطفاً برای چند روزی که اینجا هستی این مفاهیم را رها کن. خودت را باز کن، از همان ابتدا تعصب نداشته باش که:
“این هرگز اتفاق نیفتاده است.”
اتفاق افتاده است!
در من اتفاق افتاده. فقط به چشمان من نگاه کن، فقط مرا احساس کن و این میتواند برای تو نیز اتفاق بیفتد
هیچ چیز مانع آن نیست مگر مفاهیم تو، دانش تو. برای همین است که میگویم دانش یک نفرین است. از دانش خودت خلاص بشو و از بیماری خودت خلاص خواهی شد.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
اشوی محبوب؛ من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر میگذارد؟
چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
#پاسخ_قسمت 5 از 5
“چه چیزی کمک میکند تا از این دیدگاه انحرافی در مورد مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟”
این را یک انحراف نخوان؛ چنین نیست. آن افراد فقط قربانی بودهاند؛ نمیتوانستند با جامعهی بیمار کنار بیایند و تصمیم گرفتند که در ناشناخته ناپدید شوند. برایشان احساس شفقت داشته باش و نه سرزنش. به آنان ناسزا نگو و برچسب نچسبان ـــ این انحراف یا هرچیز دیگر نخوان. برایشان مهربانی و عشق داشته باش.
نیازی نیست از آنان پیروی کنی، ولی احساسشان کن. آنان میبایست بسیار رنج برده باشند. فرد به آسانی تصمیم نمیگیرد که زندگی را ترک کند و دست به خودکشی بزند: آنان میبایست بسیار رنج برده باشند باید جهنم زندگی را دیده باشند. فرد هرگز به آسانی تصمیم نمیگیرد که بمیرد، زیرا زنده ماندن یک غریزهی طبیعی است. انسان در تمام موقعیتها و شرایط خودش را زنده نگه میدارد. فقط برای زنده ماندن سازشکاری میکند. وقتی کسی زندگیش را ترک میکند فقط نشان میدهد که سازشکاری ورای ظرفیت اوست؛ تقاضای زیادی از اوست که نمیتواند انجام بدهد. آن تقاضا چنان زیاد است که زندگی ارزشش را ندارد؛ فقط آنوقت است که فرد تصمیم به خودکشی میگیرد. برای این مردم شفقت و مهربانی داشته باش.
و اگر فکر میکنی که اشتباهی وجود دارد، پس جامعه در اشتباه است، احساس آن مردم اشتباه نیست. این جامعه است که منحرف است. در یک جامعهی ابتدایی هیچکس خودکشی نمیکند
من در قبایل ابتدایی هندوستان بودهام: آنان در طول قرنها هیچکس را ندیدهاند که خودکشی کند. هیچ سابقهای از خودکشی در آنجا وجود ندارد.
چرا؟ چون آن جامعه طبیعی است، منحرف نیست. آن جامعه افرادش را به سمت چیزهای غیرطبیعی نمیراند. آن جامعه پذیرش دارد. به هرکسی اجازه میدهد تا خودش باشد و طبق سلیقهی خودش زندگی کند. این حق همگان است. اگر کسی دیوانه شود، جامعه این را می پذیرد؛ این حق اوست که دیوانه شود. سرزنشی وجود ندارد. درواقع، در یک جامعهی ابتدایی، دیوانگان مانند عارفان مورد احترام هستند و آنان نوعی رمزوراز در اطرافشان دارند. اگر به چشمان یک فرد دیوانه و به چشمان یک عارف نگاه کنی، نوعی شباهت وجود دارد: چیزی وسیع، تعریف نشده، چیزی مانند ابرها، چیزی مانند آن آشوبی که ستارهها از آن زاده میشوند. انسان دیوانه و یک عارف شباهتهایی دارند.
تمام دیوانگان شاید عارف نباشند ولی تمام عارفان دیوانه هستند. منظورم از “دیوانه” mad این است که آنان به ورای ذهن رفتهاند
فرد دیوانه شاید به پایین ذهن سقوط کرده باشد و عارف به فراسوی ذهن رفته است، ولی در یک چیز تشابه دارند ـــ هردو در ذهنشان زندگی نمیکنند
در یک جامعهی ابتدایی فرد دیوانه حتی مورد احترام است و بسیار به او احترام میگذارند. اگر تصمیم گرفته که دیوانه باشد، اشکالی ندارد. جامعه ابتدایی ترتیب خوراک و سرپناه او را میدهد. جامعه او را دوست دارد، دیوانگی او را دوست دارد. جامعه ابتدایی هیچ مقررات ثابتی ندارد؛ آنوقت هیچکس خودکشی نمیکند زیرا آزادی افراد دست نخورده باقی است.
وقتی جامعه از افراد طلب بردگی دارد و همواره آزادی آنان را نابود میکند و شما را از هر سو فلج میکند روح و قلب شما را از کار میاندازد…. فرد به این احساس میرسد که بهتر است بمیرد تا اینکه سازش کند.
آن افراد را منحرف نخوان. آنان بسیار رنج بردهاند و قربانی بودهاند؛ برایشان شفقت داشته باش. و سعی کن بفهمی که چه اتفاقی برایشان افتاده است؛ این کار بینشی به تو در مورد زندگی خودت میدهد. و نیازی نیست عمل آنان را تکرار کنی، زیرا من به تو فرصتی میدهم که خودت باشی. من دری را برایت تو باز می کنم. اگر درک کنی، نکته را خواهی دید؛ ولی اگر درک نکنی، دشوار خواهد بود. من میتوانم به فریاد زدن ادامه بدهم و تو فقط آنچه را که بتوانی خواهی شنید، و فقط چیزی را میشنوی که دوست داری بشنوی
لطفاً برای چند روزی که اینجا هستی این مفاهیم را رها کن. خودت را باز کن، از همان ابتدا تعصب نداشته باش که:
“این هرگز اتفاق نیفتاده است.”
اتفاق افتاده است!
در من اتفاق افتاده. فقط به چشمان من نگاه کن، فقط مرا احساس کن و این میتواند برای تو نیز اتفاق بیفتد
هیچ چیز مانع آن نیست مگر مفاهیم تو، دانش تو. برای همین است که میگویم دانش یک نفرین است. از دانش خودت خلاص بشو و از بیماری خودت خلاص خواهی شد.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨ حضور در لحظهی حال ✨
🔹 اُشو
🔹 اُشو
رهایی از زمان، یعنی رهایی از نیاز روانی به گذشته برای ساختن هویت خویش و نیاز روانی به آینده برای تحقق آرزوها. رهایی از زمان، دگرگونی بنیادی آگاهی توست. بعضیوقتها این دگرگونی یکباره و برای همیشه اتفاق میافتد. این دگرگونی، معمولاً به دنبال رضا دادن به مشیتِ هستی در بحبوحهی درد و رنجهای جدی رخ میدهد. البته بیشتر آدمها برای تحقق این دگرگونی در وجودشان، باید بکوشند. وقتی که هنوز در ابتدای مرتبهی تجربهی بیزمانی آگاهی هستی، مدام بین لحظهی حال و زمان در رفتوآمد هستی. ابتدا درمییابی که توجهی تو خیلی کم به زمان حال معطوف است، اما دانستن همین نکته که حضور نداری موفقیت بزرگیست. این دانستن حضور است، حتی اگر چند لحظهای نپاید و باز ناپدید شود.
در همین رفتوآمدهاست که به تدریج میفهمی که باید توجهی خود را از گذشته و آینده برگیری و به لحظهی حال معطوف کنی. اگر درک کنی که لحظهی حال را از دست دادهای، اقامت تو در لحظهی حال افزایش خواهد یافت. بنابراین پیش از آگاهی و حضورِ جدی در لحظهی حال، مدام بین آگاهی و ناآگاهی و بین ساحت حضور و مرتبهی یکیانگاری خود با ذهن در رفتوآمد خواهی بود. تو مدام لحظهی حال را گم و بعد آن را پیدا میکنی، سرانجام حضور مقام دایم تو میشود. برای بیشتر آدمها تجربهی حضور هرگز رخ نمیدهد و یا هنگامی رخ میدهد که دچار مصیبتی عظیم شده باشند. بسیاری از آدمها بین آگاهی و ناآگاهی در رفتوآمد نیستند، بلکه بین سطوح مختلف ناآگاهی در رفت و آمد هستند.
- منظور شما از سطوح مختلف ناآگاهی چیست؟
همانطور که میدانی، در خواب، مدام بین خواب بیرؤیا و خواب بارؤیا در رفتوآمد هستی. به همین شکل در بیداری بسیاری از آدمها بین حالت ناآگاهی معمولی و حالت ناآگاهی ژرف در رفتوآمد هستند. منظور من از ناآگاهی شایع و معمولی آن است که تو خود را با روند افکار و احساسات، واکنشها، آرزوها، خوشآمدنها و خوشنیامدنهایت همذات بپنداری. این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. در این حالت ذهنِ نفسانی توست که تو را راه میبرد و تو نسبت به هستی کل بیخبری.
البته این حالت با درد و رنج شدید و احساس بدبختی همراه نیست، اما با ناراحتی، ملال، خستگی و عصبیت همراه است. شاید متوجهی این حالت در خود نشوی، زیرا این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. مثل زمانی که متوجهی صدای کولر نیستی، وقتی که آن را خاموش میکنند تازه متوجه میشوی که صدایی بوده است. وقتی این صدا متوقف میشود احساس سکوت و آرامش میکنی. بسیاری از آدمها مشروب، مواد مخدر، سکس، غذا، کار، تماشای تلویزیون، حتی خرید رفتن را به عنوان داروی بیهوشی استفاده میکنند تا دمی از شر ناراحتی و نارضایتی اساسیشان بکاهند.
📘 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
در همین رفتوآمدهاست که به تدریج میفهمی که باید توجهی خود را از گذشته و آینده برگیری و به لحظهی حال معطوف کنی. اگر درک کنی که لحظهی حال را از دست دادهای، اقامت تو در لحظهی حال افزایش خواهد یافت. بنابراین پیش از آگاهی و حضورِ جدی در لحظهی حال، مدام بین آگاهی و ناآگاهی و بین ساحت حضور و مرتبهی یکیانگاری خود با ذهن در رفتوآمد خواهی بود. تو مدام لحظهی حال را گم و بعد آن را پیدا میکنی، سرانجام حضور مقام دایم تو میشود. برای بیشتر آدمها تجربهی حضور هرگز رخ نمیدهد و یا هنگامی رخ میدهد که دچار مصیبتی عظیم شده باشند. بسیاری از آدمها بین آگاهی و ناآگاهی در رفتوآمد نیستند، بلکه بین سطوح مختلف ناآگاهی در رفت و آمد هستند.
- منظور شما از سطوح مختلف ناآگاهی چیست؟
همانطور که میدانی، در خواب، مدام بین خواب بیرؤیا و خواب بارؤیا در رفتوآمد هستی. به همین شکل در بیداری بسیاری از آدمها بین حالت ناآگاهی معمولی و حالت ناآگاهی ژرف در رفتوآمد هستند. منظور من از ناآگاهی شایع و معمولی آن است که تو خود را با روند افکار و احساسات، واکنشها، آرزوها، خوشآمدنها و خوشنیامدنهایت همذات بپنداری. این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. در این حالت ذهنِ نفسانی توست که تو را راه میبرد و تو نسبت به هستی کل بیخبری.
البته این حالت با درد و رنج شدید و احساس بدبختی همراه نیست، اما با ناراحتی، ملال، خستگی و عصبیت همراه است. شاید متوجهی این حالت در خود نشوی، زیرا این حالت حالت عادی بسیاری از آدمهاست. مثل زمانی که متوجهی صدای کولر نیستی، وقتی که آن را خاموش میکنند تازه متوجه میشوی که صدایی بوده است. وقتی این صدا متوقف میشود احساس سکوت و آرامش میکنی. بسیاری از آدمها مشروب، مواد مخدر، سکس، غذا، کار، تماشای تلویزیون، حتی خرید رفتن را به عنوان داروی بیهوشی استفاده میکنند تا دمی از شر ناراحتی و نارضایتی اساسیشان بکاهند.
📘 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
با هر انفجاری، پوسته کهنه و باستانی نفس میترکه و انرژی آزاد شده، تبدیل به سرآغازه خلقت و آفرینش میشه و عشقِ بیشرطه الهی دوباره جاری و روان میشه😊
افکار، توهم زا هستند
ما افکار رو جایگزینی برای هشیاری کردیم و حسابی دچاره خواب و خیال شدیم
بودن رو فراموش کردیم و در نبودنها هویت های خيالی ساختیم و اسیره هویتهای تخیلی شدیم
افکار، توهم زا هستند
ما افکار رو جایگزینی برای هشیاری کردیم و حسابی دچاره خواب و خیال شدیم
بودن رو فراموش کردیم و در نبودنها هویت های خيالی ساختیم و اسیره هویتهای تخیلی شدیم