وقتی خودتان را درک کنید
وقتی خودتان را صرفا بدن می پندارید جای تعجب ندارد که این همه بیماری و کسالت داشته باشید.
وقتی خودتان را صرفا ذهن میپندارید جای تعجب ندارد که این همه نگرانی و اضطراب داشته باشید.
هنگامی که خودتان را به عنوان هشیاری درک کنید صلح و آرامشِ عمیق درونی دارید.
هنگامی که خود را به عنوان آگاهی درک کنید، شادمان و مسرور هستید.
وقتی خودتان را صرفا بدن می پندارید جای تعجب ندارد که این همه بیماری و کسالت داشته باشید.
وقتی خودتان را صرفا ذهن میپندارید جای تعجب ندارد که این همه نگرانی و اضطراب داشته باشید.
هنگامی که خودتان را به عنوان هشیاری درک کنید صلح و آرامشِ عمیق درونی دارید.
هنگامی که خود را به عنوان آگاهی درک کنید، شادمان و مسرور هستید.
مردم غمگين از تسلط بر ديگران لذت میبرند. آنان هيچ تفريح ديگری ندارند مگر تسلط بر انسانهای ديگر و سلب آزادی آنان.
تنها تفريحشان غمگين و آزرده ساختن ديگران است. آنان نسبت به مردمی كه شاد هستند و میتوانند به رقص و آواز درآيند و خوش و خرم باشند بسيار حسودند و از دستشان عصبانی...
اين مردم غمگين [در سراسر جهان] به قدری خرابی به بار آوردهاند كه ميزان آن تخمين ناپذير است. هيچكس به اندازهی اينان به بشر آسيب نرسانده است.
من میكوشم انسانی جديد بيافرينم. و انسان جديد را فقط با نگرشی جديد به دين میتوان آفريد.
من مبلغ دينِ عشق، خنده و جشن هستم.
تجربهی من اين است كه وقتی كسی خوش و شادمان باشد، بين او و هستی پل زده میشود. [او با همه چیز و همه کس احساس یگانگی میکند.] بنابراين، من درس شادمانی میدهم و نه چيز ديگر.
#اﺷﻮ
تنها تفريحشان غمگين و آزرده ساختن ديگران است. آنان نسبت به مردمی كه شاد هستند و میتوانند به رقص و آواز درآيند و خوش و خرم باشند بسيار حسودند و از دستشان عصبانی...
اين مردم غمگين [در سراسر جهان] به قدری خرابی به بار آوردهاند كه ميزان آن تخمين ناپذير است. هيچكس به اندازهی اينان به بشر آسيب نرسانده است.
من میكوشم انسانی جديد بيافرينم. و انسان جديد را فقط با نگرشی جديد به دين میتوان آفريد.
من مبلغ دينِ عشق، خنده و جشن هستم.
تجربهی من اين است كه وقتی كسی خوش و شادمان باشد، بين او و هستی پل زده میشود. [او با همه چیز و همه کس احساس یگانگی میکند.] بنابراين، من درس شادمانی میدهم و نه چيز ديگر.
#اﺷﻮ
به این سوتراها توجه بفرمایید
((توضیح :ساریپوترا یکی از مشهورترین دانشوران آن زمان بود. همراه با پنج هزار مرید برای مباحثه نزد بودا آمد
بودا شرطی گذشت و آن شرط این بود که پس از یک سال تجربه سکوت، اگر نیاز به مباحثه باشد قبول میکند، پس از یک سال سکوت ساریپوترا تغییراتی در نگرش خود دید و....
ساریپوترا مرید بودا شد و آن پنجهزار مرید همراهش هم مریدان بودا شدند. . این سوتراها خطاب به اوست.))
سوترا:
اینجا، ای ساریپوترا، شکل خالی است
و خودِ خالیبودنِ شکل است؛
خالیبودن با شکل تفاوتی ندارد:
شکل با خالی بودن تفاوتی ندارد؛
هرچیز که خالی باشد، همان شکل است.
همین در مورد احساسها، ادراکات، محرکات و آگاهی صدق میکند.
تفسیر اشو:
منظور بودا از “اینجا” چیست؟ منظورش این فضا است
میگوید:“از این بینش من نسبت به دنیا، از این جایگاه ماورایی من، از این فضا که در آن هستم، از این جاودانگی که در آن هستم…..
این یکی از مهمترین تاکیدات است. تمام رویکرد بودیسم به این بستگی دارد که: متجلیشده، همان نامتجلی است؛ که شکل چیزی نیست جز شکلی از خودِ تهیا؛ و خودِ تهیا نیز چیزی جز آن شکل نیست، امکانی برای شکل است
این جملهای غیرمنطقی است و روشن است که بیمعنی بهنظر میرسد. شکل چگونه میتواند خالی باشد؟ اینها متضاد هم هستند. چگونه خالیبودن میتواند شکل داشته باشد؟
اینها دو قطب متضاد هستند.
قبل از اینکه بتوانیم به درستی وارد این سوترا شویم، یک نکته باید درک شود: بودا منطقی نیست، بودا دیالکتیک Dilectic است.
دو رویکرد نسبت به واقعیت وجود دارد: یکی رویکرد منطق است. در این رویکرد، ارسطو در غرب پدر آن بوده است. این رویکرد فقط در یک خط واضح و روشن حرکت میکند. هرگز به ضد خودش اجازه نمیدهد:
متضاد را باید دور انداخت. این رویکرد میگوید که A است و هرگز غیرA نیست. نمیتواند A نباشد. این ترکیب منطق ارسطویی است ــ و بهنظر کاملاً درست میآید، زیرا همگی ما در مدارس و دانشگاهها با این منطق بزرگ شدهایم. دنیا تحت تسلط ارسطو قرار دارد
دومین رویکرد نسبت به واقعیت رویکرد دیالکتیک Dilectic است.
در غرب این رویکرد را به هراکلیتوس Heraclitus و هگل Hegel نسبت میدهند
روند دیالکتیک میگوید:
زندگی توسط قطبهای متضاد درحرکت است. از طریق مخالفها
درست همانطور که یک رودخانه توسط دو کنارهی مخالف باهم در جریان است. ولی آن دو کنارهی مخالف هستند که رودخانه در میان آنها جریان دارد
این رویکرد بیشتر وجودین است. الکتریسیته دو قطب دارد: مثبت و منفی
اگر منطق ارسطویی وجودین باشد، آنوقت الکتریسته بسیار بسیار غیرمنطقی است. آنوقت خودِ خدا غیرمنطقی است، زیرا زندگی را از ملاقات یک زن و یک مرد خلق میکند
ــ که متضاد همدیگر هستند ــ یین و یانگ Yin / Yang؛ نرینه و مادینه male / femal
اگر خداوند در مکتب ارسطویی پرورش یافته بود، در منطق خطی؛ آنگاه همجنسگرایی پدیدهای طبیعی و عادی بود و افرادی که به جنس مخالف گرایش دارند منحرف قلمداد میشدند!
آنوقت مرد عاشق مرد میشد و زن، عاشق زن. آنوقت متضادها نمیتوانستند باهم دیدار کنند.
ولی خداوند دیالکتیک است. در همهجا متضادها باهم دیدار میکنند
در شما، زندگی و مرگ باهم دیدار میکنند. دیدار متضادها در همهجا وجود دارد ـــ روز و شب؛ تابستان و زمستان. گل و خار باهم دیدار میکنند؛ از یک شاخه هستند، منبعشان یکی است. زن و مرد؛ پیر و جوان؛ زیبایی و زشتی؛ بدن و روح؛ دنیا و خدا ـــ همه قطبهای مخالف هستند. در اینجا سمفونی متضادها وجود دارد. متضادها نهفقط باهم دیدار میکنند، بلکه یک سمفونی عظیم خلق میکنند ــ فقط متضادها هستند که میتوانند سمفونی خلق کنند. درغیراینصورت زندگی یکنواخت میبود و سمفونی نبود. زندگی کسلکننده میشد. اگر فقط یک نُت مدام تکرار میشد، بطور حتم تولید کسالت میکرد. نُتهای متضاد وجود دارند: تز thesis با آنتیتز antithesis دیدار میکند و تولید سنتز میکنند؛ و آن سنتز هم بهنوبهی خود یک تز میشود و یک آنتیتز خلق میکند و یک سنتز والاتر تشکیل میشود. زندگی اینگونه حرکت میکند.
پس رویکرد بودا دیالکتیک است و این بیشتر وجودین است:
واقعیتر و معتبرتر است.
مردی زنی را دوست دارد و زنی یک مرد را دوست دارد ـــ حالا یک نکتهی دیگر هم باید درک شود: اینک زیستشناسان میگویند و روانشناسها هم موافق هستند که مرد فقط مرد نیست، زن هم هست. و زن فقط زن نیست، مرد هم هست. پس وقتی یک زن و مرد باهم دیدار میکنند، دو شخص باهم دیدار نمیکنند، بلکه چهار شخص باهم ملاقات میکنند. مرد با زن دیدار میکند ولی آن مرد یک زن هم در خودش پنهان دارد؛ زن نیز یک مرد را در خودش پنهان دارد؛ اینها نیز باهم دیدار میکنند. این ملاقات در دو سطح رخ میدهد. این دیداری پیچیدهتر، ظریفتر و درهمتنیدهتر است.
ادامه 👇👇
((توضیح :ساریپوترا یکی از مشهورترین دانشوران آن زمان بود. همراه با پنج هزار مرید برای مباحثه نزد بودا آمد
بودا شرطی گذشت و آن شرط این بود که پس از یک سال تجربه سکوت، اگر نیاز به مباحثه باشد قبول میکند، پس از یک سال سکوت ساریپوترا تغییراتی در نگرش خود دید و....
ساریپوترا مرید بودا شد و آن پنجهزار مرید همراهش هم مریدان بودا شدند. . این سوتراها خطاب به اوست.))
سوترا:
اینجا، ای ساریپوترا، شکل خالی است
و خودِ خالیبودنِ شکل است؛
خالیبودن با شکل تفاوتی ندارد:
شکل با خالی بودن تفاوتی ندارد؛
هرچیز که خالی باشد، همان شکل است.
همین در مورد احساسها، ادراکات، محرکات و آگاهی صدق میکند.
تفسیر اشو:
منظور بودا از “اینجا” چیست؟ منظورش این فضا است
میگوید:“از این بینش من نسبت به دنیا، از این جایگاه ماورایی من، از این فضا که در آن هستم، از این جاودانگی که در آن هستم…..
این یکی از مهمترین تاکیدات است. تمام رویکرد بودیسم به این بستگی دارد که: متجلیشده، همان نامتجلی است؛ که شکل چیزی نیست جز شکلی از خودِ تهیا؛ و خودِ تهیا نیز چیزی جز آن شکل نیست، امکانی برای شکل است
این جملهای غیرمنطقی است و روشن است که بیمعنی بهنظر میرسد. شکل چگونه میتواند خالی باشد؟ اینها متضاد هم هستند. چگونه خالیبودن میتواند شکل داشته باشد؟
اینها دو قطب متضاد هستند.
قبل از اینکه بتوانیم به درستی وارد این سوترا شویم، یک نکته باید درک شود: بودا منطقی نیست، بودا دیالکتیک Dilectic است.
دو رویکرد نسبت به واقعیت وجود دارد: یکی رویکرد منطق است. در این رویکرد، ارسطو در غرب پدر آن بوده است. این رویکرد فقط در یک خط واضح و روشن حرکت میکند. هرگز به ضد خودش اجازه نمیدهد:
متضاد را باید دور انداخت. این رویکرد میگوید که A است و هرگز غیرA نیست. نمیتواند A نباشد. این ترکیب منطق ارسطویی است ــ و بهنظر کاملاً درست میآید، زیرا همگی ما در مدارس و دانشگاهها با این منطق بزرگ شدهایم. دنیا تحت تسلط ارسطو قرار دارد
دومین رویکرد نسبت به واقعیت رویکرد دیالکتیک Dilectic است.
در غرب این رویکرد را به هراکلیتوس Heraclitus و هگل Hegel نسبت میدهند
روند دیالکتیک میگوید:
زندگی توسط قطبهای متضاد درحرکت است. از طریق مخالفها
درست همانطور که یک رودخانه توسط دو کنارهی مخالف باهم در جریان است. ولی آن دو کنارهی مخالف هستند که رودخانه در میان آنها جریان دارد
این رویکرد بیشتر وجودین است. الکتریسیته دو قطب دارد: مثبت و منفی
اگر منطق ارسطویی وجودین باشد، آنوقت الکتریسته بسیار بسیار غیرمنطقی است. آنوقت خودِ خدا غیرمنطقی است، زیرا زندگی را از ملاقات یک زن و یک مرد خلق میکند
ــ که متضاد همدیگر هستند ــ یین و یانگ Yin / Yang؛ نرینه و مادینه male / femal
اگر خداوند در مکتب ارسطویی پرورش یافته بود، در منطق خطی؛ آنگاه همجنسگرایی پدیدهای طبیعی و عادی بود و افرادی که به جنس مخالف گرایش دارند منحرف قلمداد میشدند!
آنوقت مرد عاشق مرد میشد و زن، عاشق زن. آنوقت متضادها نمیتوانستند باهم دیدار کنند.
ولی خداوند دیالکتیک است. در همهجا متضادها باهم دیدار میکنند
در شما، زندگی و مرگ باهم دیدار میکنند. دیدار متضادها در همهجا وجود دارد ـــ روز و شب؛ تابستان و زمستان. گل و خار باهم دیدار میکنند؛ از یک شاخه هستند، منبعشان یکی است. زن و مرد؛ پیر و جوان؛ زیبایی و زشتی؛ بدن و روح؛ دنیا و خدا ـــ همه قطبهای مخالف هستند. در اینجا سمفونی متضادها وجود دارد. متضادها نهفقط باهم دیدار میکنند، بلکه یک سمفونی عظیم خلق میکنند ــ فقط متضادها هستند که میتوانند سمفونی خلق کنند. درغیراینصورت زندگی یکنواخت میبود و سمفونی نبود. زندگی کسلکننده میشد. اگر فقط یک نُت مدام تکرار میشد، بطور حتم تولید کسالت میکرد. نُتهای متضاد وجود دارند: تز thesis با آنتیتز antithesis دیدار میکند و تولید سنتز میکنند؛ و آن سنتز هم بهنوبهی خود یک تز میشود و یک آنتیتز خلق میکند و یک سنتز والاتر تشکیل میشود. زندگی اینگونه حرکت میکند.
پس رویکرد بودا دیالکتیک است و این بیشتر وجودین است:
واقعیتر و معتبرتر است.
مردی زنی را دوست دارد و زنی یک مرد را دوست دارد ـــ حالا یک نکتهی دیگر هم باید درک شود: اینک زیستشناسان میگویند و روانشناسها هم موافق هستند که مرد فقط مرد نیست، زن هم هست. و زن فقط زن نیست، مرد هم هست. پس وقتی یک زن و مرد باهم دیدار میکنند، دو شخص باهم دیدار نمیکنند، بلکه چهار شخص باهم ملاقات میکنند. مرد با زن دیدار میکند ولی آن مرد یک زن هم در خودش پنهان دارد؛ زن نیز یک مرد را در خودش پنهان دارد؛ اینها نیز باهم دیدار میکنند. این ملاقات در دو سطح رخ میدهد. این دیداری پیچیدهتر، ظریفتر و درهمتنیدهتر است.
ادامه 👇👇
ادامه تفسیر سوتراها👇
چرا یک مرد هم مرد است و هم زن؟ زیرا او از هردو بوجود آمده است. هر کسی که باشید، چیزی از پدر و چیزی از مادر در شما به اشتراک گذاشته شده. در خون شما یک مرد و نیز زن نیز جاری است
تو باید هردو باشی تو محل دیدار دو قطب مخالف هستی. تو یک سنتز هستی! غیرممکن است که یک قطب را انکار کنی و فقط قطب دیگر باشی. این کاری است که شده.
از ارسطو لغتبهلغت، به هر شیوهای پیروی شده است و این مشکلات زیادی برای انسان خلق کرده ـــ و چنان مشکلاتی که اگر بخواهید از ارسطو پیروی کنید، حل آنها ناممکن است. به مرد آموزش داده شده تا فقط یک مرد باشد: هرگز هیچ ویژگی زنانه از خودش نشان ندهد، هرگز قلب نرمی نداشته باشد، هرگز هیچ پذیرشی نشان ندهد و همیشه تهاجمی رفتار کند. به مردان آموزش داده شده تا هرگز گریه و زاری نکنند ــ زیرا اینها خصایص زنانه هستند. به زنان نیز آموزش داده شده تا هرگز مانند مردان رفتار نکنند: هرگز تهاجمی نباشند، همیشه منفعل و پذیرا باقی بمانند. این برخلاف واقعیت است و چنین آموزشیهایی هم زنان و هم مردان را فلج کرده است
در دنیایی بهتر، با ادراک بهتر، یک مرد هردو خواهد بود؛ یک زن هردو خواهد بود زیرا گاهی مرد نیاز دارد که زن باشد. لحظاتی هستند که او نیاز دارد تا نرم باشد. لحظات لطیف و عاشقانه
و لحظاتی هستند که یک زن باید خودش را بیان کند و تهاجمی رفتار کند
ـــ هنگام خشم، در دفاع از خود، در عصیانگری. اگر یک زن همیشه منفعل و پذیرا باشد، بطور خودکار به یک برده تبدیل میشود. زن منفعل باید که یک برده شود ـــ
این چیزی است که در طول قرنها رخ داده است. و مردی که همیشه تهاجمی و خشن باشد و هرگز نرم نباشد، بطور حتم در دنیا تولید جنگ، عصبیت و خشونت میکند.
مرد همیشه جنگیده است، پیوسته در جنگ بوده؛ بهنظر میرسد که مرد فقط برای این روی زمین هست تا بجنگد. مردان در طول سههزار سال، پنجهزار جنگ را جنگیدهاند! جنگ همیشه در جایی از زمین وجود داشته و زمین هرگز سالم و تمام نبوده است: انسان لحظهای بدون جنگ نبوده است. یا در کُره جنگ است یا در ویتنام یا در اسراییل، یا در هندوستان، یا پاکستان یا بنگلادش؛ کشتار باید در جایی وجود داشته باشد! مرد باید بکُشد؛ برای اینکه مرد باقی بماند، باید کشتار کند! هفتادوپنج درصد انرژیهای انسان در جنگ مصرف میشود، برای خلق بمبهای بیشتر، بمب هیدروژنی، بمب نوترونی و غیره و غیره. بهنظر میرسد که تمام هدف مردان در روی زمین جنگیدن است. قهرمانان جنگی از همه بیشتر مورد احترام هستند. سیاستمداران جنگجو نامهای بزرگی در تاریخ هستند: آدلف هیتلر، وینستون چرچیل، ژوزف استالین، مائو … این نام ها باقی خواهند ماند. چرا؟ زیرا اینها جنگهای بزرگی را آغاز کردند، انسانهای زیادی را بهقتل رساندند. چه حمله باشد و چه دفاع ـــ نکته این نیست ـــ ولی اینها شیفتهی جنگ و جنگافروز هستند. و هیچکس هرگز نمی داند که چه کسی حمله کرد ـــ آیا آلمان تهاجم کرد یا نه… تمامش بستگی به این دارد که چه کسی تاریخ را نوشته باشد. هرکس که پیروز شود تاریخ را مینویشد و اثبات میکند که دیگری مهاجم بوده است. اگر آدلف هیتلر در جنگ پیروز میشد، تاریخ کاملاً طور دیگری نوشته میشد. آری دادگاه نورنبرگ در جای خودش بود، ولی ژنرالها و سیاستمداران آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی در آن محاکمه میشدند. و تاریخ توسط آلمانیها نوشته میشد؛ طبیعی است که دیدگاه آنان تفاوت داشت.
هیچکس نمیداند که چه چیز واقعیت دارد. ولی یک چیز قطعی است: که مرد تمام انرژیاش را صرف جنگ میکند. دلیلش؟
دلیلش این است که به مردان آموزش داده شده که فقط مرد باشند، زنانگی درونشان باید انکار شود. پس هیچ مردی یک موجود تمام نیست. برای زن نیز همین است ــ هیچ زنی یک موجود تمام نیستـــ بخش مردانهی او انکار شده است. وقتی که کودک خردسال بود نمیتوانست با پسرها بجنگد، نمیتوانست از درختها بالا برود؛ باید عروسکبازی میکرد، باید بازیهای “خانهداری” را بازی میکرد. این یک نگرش بسیار بسیار انحرافی است.
مرد هردو است، زن نیز همچنین ـــ و برای خلق یک انسان واقعی و هماهنگ به وجود هردو نیاز است. جهانهستی دیالکتیک است؛
و مخالفها فقط باهم مخالف نیستند، مکمّل همدیگر هم هستند.
بودا میگوید، اینجا، ای ساریپوترا… در دنیای من ساریپوترا، در فضای من، در زمان من ساریپوترا، در هفتمین پلهّی نردبام، در این وضعیت بیذهنی، در این حالت سامادی، در این موقعیت نیروانا، در این اشراق: شکل خالی است
مرد زن است و زن مرد است و زندگی مرگ است و مرگ زندگی است. مخالفها باهم مخالفت ندارند، ساریپوترا؛ آنها درهمدیگر نفوذ میکنند، آنان توسط همدیگر وجود دارند.
ادامه👇👇
چرا یک مرد هم مرد است و هم زن؟ زیرا او از هردو بوجود آمده است. هر کسی که باشید، چیزی از پدر و چیزی از مادر در شما به اشتراک گذاشته شده. در خون شما یک مرد و نیز زن نیز جاری است
تو باید هردو باشی تو محل دیدار دو قطب مخالف هستی. تو یک سنتز هستی! غیرممکن است که یک قطب را انکار کنی و فقط قطب دیگر باشی. این کاری است که شده.
از ارسطو لغتبهلغت، به هر شیوهای پیروی شده است و این مشکلات زیادی برای انسان خلق کرده ـــ و چنان مشکلاتی که اگر بخواهید از ارسطو پیروی کنید، حل آنها ناممکن است. به مرد آموزش داده شده تا فقط یک مرد باشد: هرگز هیچ ویژگی زنانه از خودش نشان ندهد، هرگز قلب نرمی نداشته باشد، هرگز هیچ پذیرشی نشان ندهد و همیشه تهاجمی رفتار کند. به مردان آموزش داده شده تا هرگز گریه و زاری نکنند ــ زیرا اینها خصایص زنانه هستند. به زنان نیز آموزش داده شده تا هرگز مانند مردان رفتار نکنند: هرگز تهاجمی نباشند، همیشه منفعل و پذیرا باقی بمانند. این برخلاف واقعیت است و چنین آموزشیهایی هم زنان و هم مردان را فلج کرده است
در دنیایی بهتر، با ادراک بهتر، یک مرد هردو خواهد بود؛ یک زن هردو خواهد بود زیرا گاهی مرد نیاز دارد که زن باشد. لحظاتی هستند که او نیاز دارد تا نرم باشد. لحظات لطیف و عاشقانه
و لحظاتی هستند که یک زن باید خودش را بیان کند و تهاجمی رفتار کند
ـــ هنگام خشم، در دفاع از خود، در عصیانگری. اگر یک زن همیشه منفعل و پذیرا باشد، بطور خودکار به یک برده تبدیل میشود. زن منفعل باید که یک برده شود ـــ
این چیزی است که در طول قرنها رخ داده است. و مردی که همیشه تهاجمی و خشن باشد و هرگز نرم نباشد، بطور حتم در دنیا تولید جنگ، عصبیت و خشونت میکند.
مرد همیشه جنگیده است، پیوسته در جنگ بوده؛ بهنظر میرسد که مرد فقط برای این روی زمین هست تا بجنگد. مردان در طول سههزار سال، پنجهزار جنگ را جنگیدهاند! جنگ همیشه در جایی از زمین وجود داشته و زمین هرگز سالم و تمام نبوده است: انسان لحظهای بدون جنگ نبوده است. یا در کُره جنگ است یا در ویتنام یا در اسراییل، یا در هندوستان، یا پاکستان یا بنگلادش؛ کشتار باید در جایی وجود داشته باشد! مرد باید بکُشد؛ برای اینکه مرد باقی بماند، باید کشتار کند! هفتادوپنج درصد انرژیهای انسان در جنگ مصرف میشود، برای خلق بمبهای بیشتر، بمب هیدروژنی، بمب نوترونی و غیره و غیره. بهنظر میرسد که تمام هدف مردان در روی زمین جنگیدن است. قهرمانان جنگی از همه بیشتر مورد احترام هستند. سیاستمداران جنگجو نامهای بزرگی در تاریخ هستند: آدلف هیتلر، وینستون چرچیل، ژوزف استالین، مائو … این نام ها باقی خواهند ماند. چرا؟ زیرا اینها جنگهای بزرگی را آغاز کردند، انسانهای زیادی را بهقتل رساندند. چه حمله باشد و چه دفاع ـــ نکته این نیست ـــ ولی اینها شیفتهی جنگ و جنگافروز هستند. و هیچکس هرگز نمی داند که چه کسی حمله کرد ـــ آیا آلمان تهاجم کرد یا نه… تمامش بستگی به این دارد که چه کسی تاریخ را نوشته باشد. هرکس که پیروز شود تاریخ را مینویشد و اثبات میکند که دیگری مهاجم بوده است. اگر آدلف هیتلر در جنگ پیروز میشد، تاریخ کاملاً طور دیگری نوشته میشد. آری دادگاه نورنبرگ در جای خودش بود، ولی ژنرالها و سیاستمداران آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی در آن محاکمه میشدند. و تاریخ توسط آلمانیها نوشته میشد؛ طبیعی است که دیدگاه آنان تفاوت داشت.
هیچکس نمیداند که چه چیز واقعیت دارد. ولی یک چیز قطعی است: که مرد تمام انرژیاش را صرف جنگ میکند. دلیلش؟
دلیلش این است که به مردان آموزش داده شده که فقط مرد باشند، زنانگی درونشان باید انکار شود. پس هیچ مردی یک موجود تمام نیست. برای زن نیز همین است ــ هیچ زنی یک موجود تمام نیستـــ بخش مردانهی او انکار شده است. وقتی که کودک خردسال بود نمیتوانست با پسرها بجنگد، نمیتوانست از درختها بالا برود؛ باید عروسکبازی میکرد، باید بازیهای “خانهداری” را بازی میکرد. این یک نگرش بسیار بسیار انحرافی است.
مرد هردو است، زن نیز همچنین ـــ و برای خلق یک انسان واقعی و هماهنگ به وجود هردو نیاز است. جهانهستی دیالکتیک است؛
و مخالفها فقط باهم مخالف نیستند، مکمّل همدیگر هم هستند.
بودا میگوید، اینجا، ای ساریپوترا… در دنیای من ساریپوترا، در فضای من، در زمان من ساریپوترا، در هفتمین پلهّی نردبام، در این وضعیت بیذهنی، در این حالت سامادی، در این موقعیت نیروانا، در این اشراق: شکل خالی است
مرد زن است و زن مرد است و زندگی مرگ است و مرگ زندگی است. مخالفها باهم مخالفت ندارند، ساریپوترا؛ آنها درهمدیگر نفوذ میکنند، آنان توسط همدیگر وجود دارند.
ادامه👇👇
ادامه تفسیر سوتراها👇
برای نشاندادن این نگرش اساسی، بودا میگوید:
شکل، بیشکلی است؛
و بیشکلی، شکل است؛
نامتجلی به تجلی میآید
و متجلی باردیگر نامتجلی میشود.
اینها باهم تفاوتی ندارند، یکی هستند.
آن دوییت فقط ظاهری است. در عمق همه یکی هستند.
خالیبودن با شکل تفاوتی ندارد:
شکل با خالی بودن تفاوتی ندارد؛
هرچیز که خالی باشد، همان شکل است.
همین در مورد احساسها، ادراکات، محرکات و آگاهی صدق میکند.
تمام زندگی و تمام جهانهستی از قطبهای متضاد تشکیل شده، ولی اینها فقط در سطح تفاوت دارند. این متضادها مانند دو دست من هستند: میتوانم آنها را باهم مخالف نشان بدهم و حتی ترتیبی بدهم که باهم بجنگند! ولی دست چپ من و دست راست من هردو دستهای من هستند. آنها در درون من یکی هستند. وضعیت دقیقاً چنین است.
چرا بودا این را به ساریپوترا میگوید؟
چون اگر این را درک کنید، نگرانیهای شما ازبین خواهند رفت. آنوقت هیچ نگرانی وجود ندارد. زندگی، مرگ است و مرگ، زندگی است. بودن راهیست به سوی نبودن، و نبودن، راهی است برای بودن. این همان بازی است. آنوقت ترسی وجود ندارد، آنوقت مشکلی وجود ندارد. با چنین نگرشی یک پذیرش عظیم ایجاد میشود
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
برای نشاندادن این نگرش اساسی، بودا میگوید:
شکل، بیشکلی است؛
و بیشکلی، شکل است؛
نامتجلی به تجلی میآید
و متجلی باردیگر نامتجلی میشود.
اینها باهم تفاوتی ندارند، یکی هستند.
آن دوییت فقط ظاهری است. در عمق همه یکی هستند.
خالیبودن با شکل تفاوتی ندارد:
شکل با خالی بودن تفاوتی ندارد؛
هرچیز که خالی باشد، همان شکل است.
همین در مورد احساسها، ادراکات، محرکات و آگاهی صدق میکند.
تمام زندگی و تمام جهانهستی از قطبهای متضاد تشکیل شده، ولی اینها فقط در سطح تفاوت دارند. این متضادها مانند دو دست من هستند: میتوانم آنها را باهم مخالف نشان بدهم و حتی ترتیبی بدهم که باهم بجنگند! ولی دست چپ من و دست راست من هردو دستهای من هستند. آنها در درون من یکی هستند. وضعیت دقیقاً چنین است.
چرا بودا این را به ساریپوترا میگوید؟
چون اگر این را درک کنید، نگرانیهای شما ازبین خواهند رفت. آنوقت هیچ نگرانی وجود ندارد. زندگی، مرگ است و مرگ، زندگی است. بودن راهیست به سوی نبودن، و نبودن، راهی است برای بودن. این همان بازی است. آنوقت ترسی وجود ندارد، آنوقت مشکلی وجود ندارد. با چنین نگرشی یک پذیرش عظیم ایجاد میشود
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
یک بودا اساساً متناقض است
زیرا او حقیقت را در تمامیتش دیده است. و تمامیت متناقض است.
تمامیت هر دو است:
شب و روز ، عشق و مدیتیشن
این و آن، مرئی و نامرئی
تمامیت تولد و مرگ هر دو است ،
و هیچ کدام
تمامیت یعنی:
کل موضوع چنان پیچیده است که نمی توانی جمله ثابت و محکمی درباره اش بگویی. باید تناقض گویی کنی.
#اشو
کتاب سخت نگیر
زیرا او حقیقت را در تمامیتش دیده است. و تمامیت متناقض است.
تمامیت هر دو است:
شب و روز ، عشق و مدیتیشن
این و آن، مرئی و نامرئی
تمامیت تولد و مرگ هر دو است ،
و هیچ کدام
تمامیت یعنی:
کل موضوع چنان پیچیده است که نمی توانی جمله ثابت و محکمی درباره اش بگویی. باید تناقض گویی کنی.
#اشو
کتاب سخت نگیر
وقتی از تو میپرسم، تو کیستی؟
نامت را به من میگویی،
یا از خانواده ات برایم میگویی.
یا از تحصیلاتت و جنسیتت میگویی. اینها هیچکدام معرف توی حقیقی نیستند.
هر چه بگویی از حافظه تو می آید
اگر واقعا به درون نگاه کنی،
پاسخ تو تنها میتواند این باشد: #نمیدانم
آنانکه خود را شناخته اند، در موردش ساکت میمانند.
پاسخ حقیقی را نمیتوان با کلمات داد
هر آنچه با واژه ها پاسخ داده شود از ذهن و حافطه خواهد بود،
نه از معرفت تو،
نام تو کاربردهای خودش را دارد.
ولی تو اسمت نیستی
تو یک جسم و صورت داری، ولی آن شکل هم معرف تو نیست.
آن شکل فقط منزلی است که اتفاق افتاده است تا تو در آن باشی.
همه ی اینها را #تماشاکن و تمایز بگذار
و به تمیز دادن ادامه بده،
لحظه ای فرا خواهد رسید که تو هر آنچه را که نیستی حذف کرده ای، در این حالت تو برای نخستین بار با خودت روبرو خواهی شد.
به حذف کردن تمامی هویت هایی که نیستی ادامه بده، خانواده، بدن، نام، ذهن، ملیت، مذهب،
در #آن_تهیا، برای نخستین بار با خودت روبرو میشوی، با خود اصیل و حقیقی ات که توسط هیچ مذهب و جامعه و ملیتی ساخته نشده و دستکاری نشده است
#اشو
نامت را به من میگویی،
یا از خانواده ات برایم میگویی.
یا از تحصیلاتت و جنسیتت میگویی. اینها هیچکدام معرف توی حقیقی نیستند.
هر چه بگویی از حافظه تو می آید
اگر واقعا به درون نگاه کنی،
پاسخ تو تنها میتواند این باشد: #نمیدانم
آنانکه خود را شناخته اند، در موردش ساکت میمانند.
پاسخ حقیقی را نمیتوان با کلمات داد
هر آنچه با واژه ها پاسخ داده شود از ذهن و حافطه خواهد بود،
نه از معرفت تو،
نام تو کاربردهای خودش را دارد.
ولی تو اسمت نیستی
تو یک جسم و صورت داری، ولی آن شکل هم معرف تو نیست.
آن شکل فقط منزلی است که اتفاق افتاده است تا تو در آن باشی.
همه ی اینها را #تماشاکن و تمایز بگذار
و به تمیز دادن ادامه بده،
لحظه ای فرا خواهد رسید که تو هر آنچه را که نیستی حذف کرده ای، در این حالت تو برای نخستین بار با خودت روبرو خواهی شد.
به حذف کردن تمامی هویت هایی که نیستی ادامه بده، خانواده، بدن، نام، ذهن، ملیت، مذهب،
در #آن_تهیا، برای نخستین بار با خودت روبرو میشوی، با خود اصیل و حقیقی ات که توسط هیچ مذهب و جامعه و ملیتی ساخته نشده و دستکاری نشده است
#اشو
مسیح گفته معروفی دارد: «به آنهایی که دارند بیشتر داده خواهد شد و از آنهایی که ندارند آنچه که دارند نیز گرفته خواهد شد».
این یک گفته سخت است.
شاید ناعادلانه به نظر برسد.
به آنهایی که دارند بیشتر داده شده و از آنها که ندارند آنچه که دارند نیز گرفته میشود.
اما نه، موضوع عدالت نیست، بلکه این فقط یک قانون ساده و مستقیم زندگی است. این اتفاقی است که میافتد.
اگر تو شاد و سعادتمندی، شادی و سعادت حتی بیشتری خواهی داشت.
اگر بتوانی بخندی، ابعاد بیشتری به خنده تو اضافه خواهد شد.
اگر بتوانی برقصی، ریتمهای بیشتری به رقص تو افزوده خواهد شد.
اگر بتوانی آواز بخوانی، تمامی این آسمان بلند با تو همنوا خواهد شد، این کوههای بلند با تو آواز خواهند خواند، ماه و ستارهها با تو آواز خواهند خواند.
و اگر تو گریه کنی و حس آشفتگی و ناراحتی داشته باشی، آنوقت آشفتگی از همه جهت به سمت تو خواهد آمد.
تو همان چیزی که هستی را به سمت خودت جذب میکنی و این قانون مطلق زندگی است.
هرچه که هستی، همان چیز به سمت تو میآید.
برای همین هم یک انسان خوشحال، خوشحالتر و خوشحالتر میشود.
یک انسان دارای آرامش، آرامش بیشتر و بیشتری خواهد داشت.
یک انسان ناراحت و آشفته، ناراحتتر و ناراحتتر خواهد شد.
یک فرد بیچاره، بیچارهتر و بیچارهتر خواهد شد.
چون تو داری آن را تمرین میکنی. یک فرد بیچاره دارد بیچارگی را تمرین میکند.
#اشو
این یک گفته سخت است.
شاید ناعادلانه به نظر برسد.
به آنهایی که دارند بیشتر داده شده و از آنها که ندارند آنچه که دارند نیز گرفته میشود.
اما نه، موضوع عدالت نیست، بلکه این فقط یک قانون ساده و مستقیم زندگی است. این اتفاقی است که میافتد.
اگر تو شاد و سعادتمندی، شادی و سعادت حتی بیشتری خواهی داشت.
اگر بتوانی بخندی، ابعاد بیشتری به خنده تو اضافه خواهد شد.
اگر بتوانی برقصی، ریتمهای بیشتری به رقص تو افزوده خواهد شد.
اگر بتوانی آواز بخوانی، تمامی این آسمان بلند با تو همنوا خواهد شد، این کوههای بلند با تو آواز خواهند خواند، ماه و ستارهها با تو آواز خواهند خواند.
و اگر تو گریه کنی و حس آشفتگی و ناراحتی داشته باشی، آنوقت آشفتگی از همه جهت به سمت تو خواهد آمد.
تو همان چیزی که هستی را به سمت خودت جذب میکنی و این قانون مطلق زندگی است.
هرچه که هستی، همان چیز به سمت تو میآید.
برای همین هم یک انسان خوشحال، خوشحالتر و خوشحالتر میشود.
یک انسان دارای آرامش، آرامش بیشتر و بیشتری خواهد داشت.
یک انسان ناراحت و آشفته، ناراحتتر و ناراحتتر خواهد شد.
یک فرد بیچاره، بیچارهتر و بیچارهتر خواهد شد.
چون تو داری آن را تمرین میکنی. یک فرد بیچاره دارد بیچارگی را تمرین میکند.
#اشو
هر شیئی می تواند در طول زمان، انرژی محیط و صاحب قبلی خود را جذب و به صاحبان بعدی منتقل کند. اگر شما با انرژی های باقیمانده از مالکان قبلی اشیاء هم ارتعاش شوید، تصاویری که متعلق به تجربیات و حوادث زندگی آنهاست در ذهن شما شکل می گیرد، حقایقی را در مورد آنان متوجه شده و می توانید احساسات و افکار آنان را درک کنید. حتی این درک می تواند احوال شما را دگرگون کند.
این بستگی به شدت انرژی و بار عاطفی شیء دارد. در حقیقتِ شهودی، درکی ست چند بعدی که ورای زمان و مکان حرکت می کند و شما می توانید از طریق اشیاء، نوعی ارتباط روحی با صاحبان و سازندگان آنها برقرار کنید و انرژی های آنان را جذب کنید.
این اجسام می توانند هر چیزی باشند. قلم، لیوان، میز، کتاب، جواهرات و حتی ماشین و خانه. همه اشیاء نیز مانند جانداران دارای انرژی هستند. هنگامی که شخصی شیئی را لمس میکند، انرژی و حالات روانی او در هاله شیء که قابلیت تاثیرپذیری دارد، ضبط میگردد. درست مانند ثبت صدا و یا تصویر بر روی نوارهای ویدئو، صفحه های قدیمی یا سی دی که در واقع ضبط امواج و ارتعاشات برروی یک جسم می باشند.
بدین منوال چنانچه ما به چیزی دست بزنیم، بلافاصله آن جسم شروع به جذب انرژی از ارتعاشات وجودی ما میکند و ما نیز شروع به کسب انرژی از ارتعاشات آن جسم می نماییم. این انرژی کسب شده از جسم، اطلاعاتی مرتبط با صاحب قبلیش دارد که برای مدت طولانی با آن به مبادله انرژی مشغول بوده است.
اجناسی که به صورت دست دوم خریداری میکنید یا به شما هدیه داده میشود ، حتما پاکسازی کرده ، بعد از آن مورد استفاده قرار دهید.
این بستگی به شدت انرژی و بار عاطفی شیء دارد. در حقیقتِ شهودی، درکی ست چند بعدی که ورای زمان و مکان حرکت می کند و شما می توانید از طریق اشیاء، نوعی ارتباط روحی با صاحبان و سازندگان آنها برقرار کنید و انرژی های آنان را جذب کنید.
این اجسام می توانند هر چیزی باشند. قلم، لیوان، میز، کتاب، جواهرات و حتی ماشین و خانه. همه اشیاء نیز مانند جانداران دارای انرژی هستند. هنگامی که شخصی شیئی را لمس میکند، انرژی و حالات روانی او در هاله شیء که قابلیت تاثیرپذیری دارد، ضبط میگردد. درست مانند ثبت صدا و یا تصویر بر روی نوارهای ویدئو، صفحه های قدیمی یا سی دی که در واقع ضبط امواج و ارتعاشات برروی یک جسم می باشند.
بدین منوال چنانچه ما به چیزی دست بزنیم، بلافاصله آن جسم شروع به جذب انرژی از ارتعاشات وجودی ما میکند و ما نیز شروع به کسب انرژی از ارتعاشات آن جسم می نماییم. این انرژی کسب شده از جسم، اطلاعاتی مرتبط با صاحب قبلیش دارد که برای مدت طولانی با آن به مبادله انرژی مشغول بوده است.
اجناسی که به صورت دست دوم خریداری میکنید یا به شما هدیه داده میشود ، حتما پاکسازی کرده ، بعد از آن مورد استفاده قرار دهید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
حضرت مسیح (ع) می گوید: «خوشا به حال تهی دستان در روح زیرا ملکوت بهشت از آن آن ها است، معنی «تهی دستی در روح» چیست؟ یعنی نداشتن هیچ بار درونی و هیچ هویتی یعنی هویت نساختن از چیزها و هر گونه ادراک ذهنی که در آن حسی از «خود» باشد و ملکوت بهشت چیست؟ شادی ساده، اما ژرف از بودنی که هنگام رها کردن هویت سازی به دست می آید و انسان ها این گونه فقیر معنوی می شوند.
به همین دلیل دست کشیدن از همه دارایی ها تمرین دیرینه معنوی در شرق و غرب بوده است با وجود ،این دست کشیدن از مالکیت به خودی خود شما را از من درون رها نمی کند. این کار به منظور حفظ بقای خود به وسیله یافتن چیز دیگری برای یکی سازی خود با آن می باشد. برای نمونه، این که تصویری ذهنی از خود بسازید به عنوان کسی که بر همه وابستگی های مادی چیره شده و بنا بر این از دیگران بالا تر و معنوی تر است.
کسانی هم هستند که از دارایی های خود دست کشیده اند، اما من درون آن ها بزرگ تر از برخی میلیونر ها است. اگر یکی از گونه هاس همانند سازی را رها کنیدو من درون بی درنگ جایگزین دیگری برای آن می یابد. برای من درون تا زمانی که دارای هویتی باشد این که از چه هویت می گیرد، مطرح نیست.
مالکیت ضد خصوصی یا ضد مصرف گرایی شکل دیگری از تفکر است؛ موقعیت ذهنی دیگری که می تواند جایگزین هویت سازی با دارایی ها شود. با این کار می توانید خود را درست و دیگری را نادرست بخوانید. همان گونه که بعداً خواهیم دید، خود را درست و دیگری را نادرست خواندن یکی دیگر از الگوی های اصولی و ذهنی «من درون» و یکی از شکل های نا آگاهی است به سخنی دیگر، ممکن است محتوای من درون تغییر کند، اما ساختار ذهنی که آن را زنده نگه می دارد تغییر نمی کند.
اکهارت تله
جهانی نو
به همین دلیل دست کشیدن از همه دارایی ها تمرین دیرینه معنوی در شرق و غرب بوده است با وجود ،این دست کشیدن از مالکیت به خودی خود شما را از من درون رها نمی کند. این کار به منظور حفظ بقای خود به وسیله یافتن چیز دیگری برای یکی سازی خود با آن می باشد. برای نمونه، این که تصویری ذهنی از خود بسازید به عنوان کسی که بر همه وابستگی های مادی چیره شده و بنا بر این از دیگران بالا تر و معنوی تر است.
کسانی هم هستند که از دارایی های خود دست کشیده اند، اما من درون آن ها بزرگ تر از برخی میلیونر ها است. اگر یکی از گونه هاس همانند سازی را رها کنیدو من درون بی درنگ جایگزین دیگری برای آن می یابد. برای من درون تا زمانی که دارای هویتی باشد این که از چه هویت می گیرد، مطرح نیست.
مالکیت ضد خصوصی یا ضد مصرف گرایی شکل دیگری از تفکر است؛ موقعیت ذهنی دیگری که می تواند جایگزین هویت سازی با دارایی ها شود. با این کار می توانید خود را درست و دیگری را نادرست بخوانید. همان گونه که بعداً خواهیم دید، خود را درست و دیگری را نادرست خواندن یکی دیگر از الگوی های اصولی و ذهنی «من درون» و یکی از شکل های نا آگاهی است به سخنی دیگر، ممکن است محتوای من درون تغییر کند، اما ساختار ذهنی که آن را زنده نگه می دارد تغییر نمی کند.
اکهارت تله
جهانی نو
شکستن عادت های ذهنی
تمرین عادت شکنی یکی از لم های بسیار مفید است. واکنش های ما از روی عادت است. تصاویری که به عنوان "شخصیت" از خود داریم، رفتارها و واکنش های ما را کلیشه ای و یکنواخت کرده است؛ آنها را به صورت یک عادت در آورده است. اولین باری که من از تو تقاضای قرض کرده ام تو به من پول قرض داده ای. بلافاصله تصویری هم از خودت در ذهنت ثبت شده است - تصویر "سخاوت مند" حالا هر بار دیگر هم که تقاضای قرض کنم، آن تصویر تو را وامیدارد تا آنطور عمل کنی که قبلاً کرده ای. در هر مورد وضع اینطور است.
اگر در اولین برخورد با من خشونت نشان داده ای، خود را مکلف به خشونت می بینی، اگر ملایمت نشان دادهای خود را مکلف به ملایمت می بینی. حالا سعى كن واكنشت عکس آن تصاویر و واکنش های عادتی باشد.
واضح است که این یک چارۀ اساسی نیست. دستمالی به چشم تو بسته است. (غبارهای ذهنی چنین دستمالی است.) بنابراین تو به هر طرف بروی حرکتت در کوری است. به راست بروی در کوری رفته ای به چپ هم که بروی همینطور است. ولی تو عادت کرده ای که همیشه به طرف راست بروی. این امر علاوه بر کوری، احساس مجبور بودن و ناتوانی هم به تو داده است. حالا به چپ رفتن، احساس مجبور بودن، ناتوانی، ترس و خیلی احساسات و تصوراتی را که به آنها عادت کرده ای، ضعیف می کند.
هنگام اجرای این لم از یک لـم کمکی هم میتوانیم استفاده کنیم. تمام مسائل ما در رابطه با انسانها پیش آمده و مطرح است. حالا وقتی در رابطه با کسی قرار میگیری، خواه به تو احترام کند یا اهانت، در نظر بگیر که احترام یا اهانت یا هر حرکت دیگر او از وجود بدلی او صادر شده است، نه از اصالت انسانی او. و وجود بدلی او چیزی است قابل تشبیه به یک عروسک، به یک ماشین مکانیکی و خودکار به یک مرده، به یک کامپیوتر! هویت فکری مثل دستگاهی است که به وسیله عوامل خارج در ذهن ما جاسازی شده است. حرکاتش نیز از خارج کنترل میشوند.
حالا تو اگر در نظر بگیری که طرفت یک دستگاه مکانیکی و مصنوعی است، واکنشت نسبت به آن با واکنشت نسبت به یک انسان زنده، (زنده روانی) مسئول و مختار فرق خواهد کرد.
محمد جعفر مصفا
رابطه
تمرین عادت شکنی یکی از لم های بسیار مفید است. واکنش های ما از روی عادت است. تصاویری که به عنوان "شخصیت" از خود داریم، رفتارها و واکنش های ما را کلیشه ای و یکنواخت کرده است؛ آنها را به صورت یک عادت در آورده است. اولین باری که من از تو تقاضای قرض کرده ام تو به من پول قرض داده ای. بلافاصله تصویری هم از خودت در ذهنت ثبت شده است - تصویر "سخاوت مند" حالا هر بار دیگر هم که تقاضای قرض کنم، آن تصویر تو را وامیدارد تا آنطور عمل کنی که قبلاً کرده ای. در هر مورد وضع اینطور است.
اگر در اولین برخورد با من خشونت نشان داده ای، خود را مکلف به خشونت می بینی، اگر ملایمت نشان دادهای خود را مکلف به ملایمت می بینی. حالا سعى كن واكنشت عکس آن تصاویر و واکنش های عادتی باشد.
واضح است که این یک چارۀ اساسی نیست. دستمالی به چشم تو بسته است. (غبارهای ذهنی چنین دستمالی است.) بنابراین تو به هر طرف بروی حرکتت در کوری است. به راست بروی در کوری رفته ای به چپ هم که بروی همینطور است. ولی تو عادت کرده ای که همیشه به طرف راست بروی. این امر علاوه بر کوری، احساس مجبور بودن و ناتوانی هم به تو داده است. حالا به چپ رفتن، احساس مجبور بودن، ناتوانی، ترس و خیلی احساسات و تصوراتی را که به آنها عادت کرده ای، ضعیف می کند.
هنگام اجرای این لم از یک لـم کمکی هم میتوانیم استفاده کنیم. تمام مسائل ما در رابطه با انسانها پیش آمده و مطرح است. حالا وقتی در رابطه با کسی قرار میگیری، خواه به تو احترام کند یا اهانت، در نظر بگیر که احترام یا اهانت یا هر حرکت دیگر او از وجود بدلی او صادر شده است، نه از اصالت انسانی او. و وجود بدلی او چیزی است قابل تشبیه به یک عروسک، به یک ماشین مکانیکی و خودکار به یک مرده، به یک کامپیوتر! هویت فکری مثل دستگاهی است که به وسیله عوامل خارج در ذهن ما جاسازی شده است. حرکاتش نیز از خارج کنترل میشوند.
حالا تو اگر در نظر بگیری که طرفت یک دستگاه مکانیکی و مصنوعی است، واکنشت نسبت به آن با واکنشت نسبت به یک انسان زنده، (زنده روانی) مسئول و مختار فرق خواهد کرد.
محمد جعفر مصفا
رابطه
چگونه نیمه روحی و عشقی گیرمان بشود
اگر با ذهنت دنبال عشق و نیمه روحی بگردی و بخوای در دیگری پیداش کنی، از دستش میدی
عشق تویی، با جستجوی عشق در دیگری خواهی نخواهی تبدیل به گدای عشق میشی چون عشقی که در وجوده خودت هست را فراموش میکنی
چشمه بی پایان عشق رو در خودت بجوی نه در دیگران
اگر با ذهنت دنبال عشق و نیمه روحی بگردی و بخوای در دیگری پیداش کنی، از دستش میدی
عشق تویی، با جستجوی عشق در دیگری خواهی نخواهی تبدیل به گدای عشق میشی چون عشقی که در وجوده خودت هست را فراموش میکنی
چشمه بی پایان عشق رو در خودت بجوی نه در دیگران