انسان توسط دانش هبوط کرد:
انسان توسط دانش از آن کُلّ جدا شده است. دانش تولید فاصله میکند.
با یک گل وحشی در کوهستان برخورد میکنی: نمیدانی که چیست؛ ذهنت هیچ چیز ندارد که در موردش بگوید، ذهن ساکت است. به آن گل نگاه میکنی، آن را میبینی؛ ولی دانشی در تو برنمیخیزد ـــ فقط شگفتی و اسرار وجود دارد. آن گل وجود دارد، تو نیز وجود داری. توسط شگفتی و حیرت تو جدا نمیشوی، متصل میشوی.
ولی اگر بدانی که آن یک گلسرخ یا گلِ جعفری یا چیزی دیگر است، خودِ همان دانش تو را قطع میکند. آن گل وجود دارد، تو نیز هستی، ولی پُلی وجود ندارد ـــ تو میدانی!
دانش تولید فاصله میکند. هرچه بیشتر بدانی آن فاصله بیشتر است؛ هرچه کمتر بدانی، فاصله کمتر است.
و اگر در لحظهی ندانستن باشی، فاصلهای وجود ندارد، تو متصل شدهای.
عاشق مرد یا زنی می شوی _روزی که عاشق شوی، فاصلهای وجود ندارد. فقط حیرت و هیجان و شعف وجود دارد_
ولی دانشی وجود ندارد. نمیدانی که این زن کیست. بدون دانش، چیزی وجود ندارد تا شما را تقسیم یا جدا کند
زیبایی نخستین لحظات عشق در همین است
فقط بیستوچهار ساعت با آن زن زندگی کردهای؛ دانش وارد شده! حالا فکرهایی در مورد آن زن داری: میدانی او کیست، تصویری از او وجود دارد. آن بیستوچهار ساعت یک گذشته را خلق کرده. آن بیستوچهار ساعت نشانههایی در ذهن باقی گذاشته: به همان زن نگاه میکنی، دیگر آن اسرار وجود ندارد.
حالا سرپایینی میروی، آن اوج ازبین رفته است.
درک این بسیار مهم و اساسی است. درک اینکه دانش تقسیم میکند، دانش تولید فاصله میکند؛
فهمیدن خودِ راز مراقبه است
مراقبه یک حالت از ندانستن است. مراقبه فضای خالص است که با دانش مختل نشده است
آری، آن داستان انجیلی درست است
که: انسان توسط دانش هبوط کرد
با خوردن میوهی دانش از بهشت بیرون رانده شد. هیچ مذهبی در دنیا بهتر از این مثال ندارد.
آن تمثیل انجیلی بینشی بسیار عظیم است. چرا انسان توسط دانش از بهشت بیرون رانده شد؟ زیرا دانش تولید فاصله میکند:
دانش تولید “من” و “تو” میکند، زیرا دانش تولید عینیت و ذهنیت میکند، تولید داننده و دانسته؛ بیننده و دیدهشده میکند. دانش در اساس شکافدهنده schizophernic است. تولید جدایی slpit میکند. و سپس هیچ راهی برای پلزدن وجود ندارد.
این درختان از حضور خالص میآیند، این ستارگان از همان حضور خالص زاده شدهاند؛ ما در اینجا هستیم ـــ تمام بوداها از همین حضور خالص آمدهاند. در آن حضور خالص تو در خداوند هستی، خدا هستی
وقتی مشغول شدی؛ سقوط میکنی، باید که از باغ عدن Garden of Eden بیرون رانده شوی. وقتی بدون مشغولیت باشی، دوباره در آن باغ هستی، وقتی مشغول نباشی، به وطن بازگشتهای
و به یاد بسپار: انسان هیچ چیز ندانسته است!
آن غایت ورای دسترسی باقی خواهد ماند
آنچه ما جمعآوری کردهایم فقط واقعیتها هستند، حقیقت با تلاشهای ما غیرقابللمس باقی می ماند. و این فقط تجربهی بودا، کریشنا، کریشنامورتی و رامانا نیست؛ این حتی تجربهی ادیسون، نیوتن، آلبرت آینشتن نیز هست. این تجربهی شاعران، نقاشها و رقصندهها نیز هست. تمام هوشمندان بزرگ دنیا ـــ شاید عارف باشند یا شاعر و یا دانشمند ـــ همگی مطلقاً در یک چیز موافقت دارند:
که هرچه بیشتر بدانیم، بیشتر درک خواهیم کرد که زندگی یک راز مطلق است. دانش ما آن راز را ازبین نمیبرد. فقط انسانهای احمق هستند که فکر میکنند چون قدری میدانند، حالا در زندگی دیگر رازی وجود ندارد. فقط ذهن میانحاله است که به دانش بسیار میچسبد؛ ذهن هوشمند ورای دانش باقی میماند. ذهن هوشمند از دانش استفاده میکند، به یقین از آن سود میبرد ـــ دانش مفید است، کاربردی است ـــ
ولی خوب میداند هرآنچه که واقعی است پنهان است، پنهان باقی میماند.
ما به دانستن و دانستن ادامه میدهیم ولی خداوند تمامشدنی نیست.
#اشو
#سوترای_دل
انسان توسط دانش از آن کُلّ جدا شده است. دانش تولید فاصله میکند.
با یک گل وحشی در کوهستان برخورد میکنی: نمیدانی که چیست؛ ذهنت هیچ چیز ندارد که در موردش بگوید، ذهن ساکت است. به آن گل نگاه میکنی، آن را میبینی؛ ولی دانشی در تو برنمیخیزد ـــ فقط شگفتی و اسرار وجود دارد. آن گل وجود دارد، تو نیز وجود داری. توسط شگفتی و حیرت تو جدا نمیشوی، متصل میشوی.
ولی اگر بدانی که آن یک گلسرخ یا گلِ جعفری یا چیزی دیگر است، خودِ همان دانش تو را قطع میکند. آن گل وجود دارد، تو نیز هستی، ولی پُلی وجود ندارد ـــ تو میدانی!
دانش تولید فاصله میکند. هرچه بیشتر بدانی آن فاصله بیشتر است؛ هرچه کمتر بدانی، فاصله کمتر است.
و اگر در لحظهی ندانستن باشی، فاصلهای وجود ندارد، تو متصل شدهای.
عاشق مرد یا زنی می شوی _روزی که عاشق شوی، فاصلهای وجود ندارد. فقط حیرت و هیجان و شعف وجود دارد_
ولی دانشی وجود ندارد. نمیدانی که این زن کیست. بدون دانش، چیزی وجود ندارد تا شما را تقسیم یا جدا کند
زیبایی نخستین لحظات عشق در همین است
فقط بیستوچهار ساعت با آن زن زندگی کردهای؛ دانش وارد شده! حالا فکرهایی در مورد آن زن داری: میدانی او کیست، تصویری از او وجود دارد. آن بیستوچهار ساعت یک گذشته را خلق کرده. آن بیستوچهار ساعت نشانههایی در ذهن باقی گذاشته: به همان زن نگاه میکنی، دیگر آن اسرار وجود ندارد.
حالا سرپایینی میروی، آن اوج ازبین رفته است.
درک این بسیار مهم و اساسی است. درک اینکه دانش تقسیم میکند، دانش تولید فاصله میکند؛
فهمیدن خودِ راز مراقبه است
مراقبه یک حالت از ندانستن است. مراقبه فضای خالص است که با دانش مختل نشده است
آری، آن داستان انجیلی درست است
که: انسان توسط دانش هبوط کرد
با خوردن میوهی دانش از بهشت بیرون رانده شد. هیچ مذهبی در دنیا بهتر از این مثال ندارد.
آن تمثیل انجیلی بینشی بسیار عظیم است. چرا انسان توسط دانش از بهشت بیرون رانده شد؟ زیرا دانش تولید فاصله میکند:
دانش تولید “من” و “تو” میکند، زیرا دانش تولید عینیت و ذهنیت میکند، تولید داننده و دانسته؛ بیننده و دیدهشده میکند. دانش در اساس شکافدهنده schizophernic است. تولید جدایی slpit میکند. و سپس هیچ راهی برای پلزدن وجود ندارد.
این درختان از حضور خالص میآیند، این ستارگان از همان حضور خالص زاده شدهاند؛ ما در اینجا هستیم ـــ تمام بوداها از همین حضور خالص آمدهاند. در آن حضور خالص تو در خداوند هستی، خدا هستی
وقتی مشغول شدی؛ سقوط میکنی، باید که از باغ عدن Garden of Eden بیرون رانده شوی. وقتی بدون مشغولیت باشی، دوباره در آن باغ هستی، وقتی مشغول نباشی، به وطن بازگشتهای
و به یاد بسپار: انسان هیچ چیز ندانسته است!
آن غایت ورای دسترسی باقی خواهد ماند
آنچه ما جمعآوری کردهایم فقط واقعیتها هستند، حقیقت با تلاشهای ما غیرقابللمس باقی می ماند. و این فقط تجربهی بودا، کریشنا، کریشنامورتی و رامانا نیست؛ این حتی تجربهی ادیسون، نیوتن، آلبرت آینشتن نیز هست. این تجربهی شاعران، نقاشها و رقصندهها نیز هست. تمام هوشمندان بزرگ دنیا ـــ شاید عارف باشند یا شاعر و یا دانشمند ـــ همگی مطلقاً در یک چیز موافقت دارند:
که هرچه بیشتر بدانیم، بیشتر درک خواهیم کرد که زندگی یک راز مطلق است. دانش ما آن راز را ازبین نمیبرد. فقط انسانهای احمق هستند که فکر میکنند چون قدری میدانند، حالا در زندگی دیگر رازی وجود ندارد. فقط ذهن میانحاله است که به دانش بسیار میچسبد؛ ذهن هوشمند ورای دانش باقی میماند. ذهن هوشمند از دانش استفاده میکند، به یقین از آن سود میبرد ـــ دانش مفید است، کاربردی است ـــ
ولی خوب میداند هرآنچه که واقعی است پنهان است، پنهان باقی میماند.
ما به دانستن و دانستن ادامه میدهیم ولی خداوند تمامشدنی نیست.
#اشو
#سوترای_دل
ذهن بسیار مخرب است.
ذهن مخالف انرژی است.
ذهن همیشه می خواهد انرژی ات را کنترل کند.
ذهن دغدغه کنترل دارد،
اداره کننده است ، مدیریت می کند و به خاطر کنترلش، به بسیاری از چیزها که طبیعی و مورد نیاز هستند اجازه نمی دهد.
اگر کسی می خواهد به درستی رشد
کند، به تمام پدیده های انرژی نیاز دارد نباید تمایزی وجود داشته باشد.
اما ذهن سرکوب گر بزرگی است.
اگر بدنت شروع به لرزیدن کند.
ذهنت میگوید:
"چه می کنی؟ دیوانه شدی؟ بس کن این کار مناسب تو نیست ، تو هرگز چنین کاری انجام نداده ای، مردم چه فکر خواهند کرد؟ ابلهی؟!"
این عقاید کافی هستند تا انرژی تازه را فورا از بین ببرند. انرژی بسیار خجالتی است و اگر محدود شود به ناخودآگاه می رود و در آنجا پنهان می شود.
انرژی زن است و ذهن مرد است.
انرژی خردمندتر از ذهن است زیرا ذهن دیرتر آمده است و انرژی همیشه بوده است.
کل نگرش من انداختن تمام ممنوعیت ها و تابوها و تمام سرکوبی ها و دوباره آدم و حوا شدن است.
باغ عدن از بین نرفته است و در اطراف ماست. ما در باغی که انجیل درباره اش صحبت می کند زندگی می کنیم.
انسان هرگز آنجا را ترک نکرده است. فقط آدم به خواب رفته و در حال رویا دیدن است. همین !
او میوه دانش را خورده و به خواب رفته است.
مردم دانش آلوده همیشه به خواب فرو می روند.
آنها خرد را از دست می دهند.
باغ آنجاست و همیشه آنجا بوده است. باغ نمی تواند جایی برود ،
انسان نیز نمی تواند جایی برود، زیرا کل هستی باغ عدن است.
اما اگر چشمانت را ببندی و شروع به رویا پردازی و تفکر کنی، آنگاه ذهن
دنیای غیر واقعی و دروغینی را میسازد که ما در هند به آن مایا می گوییم.
ذهن دنیای جادویی خودش را به وجود می آورد. یک دنیای رویایی...
و بعد دنیای واقعی گم می شود و دنیای رویایی تبدیل به تنها واقعیت موجود میشود.
از همین رو مسیح و بودا و لائوتزو همگی بارها و بارها یک نت را به صدا درآورده اند ... بیدار شو !
پس اینجا در این دنیا به انرژی گوش بده و سعی کن سیبی که آدم خورد را بالا بیاوری و از سیستم ات خارجش کنی. دردسر را ذهن به وجود آورده است و درخت دانش جایی است که در آن سیبهای ذهن می رویند.
وقتی سیب را بیرون بیندازی،
وقتی ذهن دیگر ارباب وجودت نباشد همه چیز دوباره جاری می شود.
دوباره رقص و شادی و عشق و زندگی
و ابدیت آنجا خواهد بود.
ما حق داریم که آن را داشته باشیم.
این کارهای کوچک باید انجام شود.
نباید به ذهن گوش بدهیم ، ذهن پافشاری خواهد کرد زیرا هیچکس
به آسانی کنترلش را از دست نمی دهد و ذهن بسیار با زرنگی و سیاستمدارانه عمل میکند و استراتژی های زیادی را به وجود می آورد.
انرژی تو آماده است، اگر دو ماه به ذهنت گوش ندهی وجودت کاملا دگرگون خواهد شد.
#اشو
#در باز
ذهن مخالف انرژی است.
ذهن همیشه می خواهد انرژی ات را کنترل کند.
ذهن دغدغه کنترل دارد،
اداره کننده است ، مدیریت می کند و به خاطر کنترلش، به بسیاری از چیزها که طبیعی و مورد نیاز هستند اجازه نمی دهد.
اگر کسی می خواهد به درستی رشد
کند، به تمام پدیده های انرژی نیاز دارد نباید تمایزی وجود داشته باشد.
اما ذهن سرکوب گر بزرگی است.
اگر بدنت شروع به لرزیدن کند.
ذهنت میگوید:
"چه می کنی؟ دیوانه شدی؟ بس کن این کار مناسب تو نیست ، تو هرگز چنین کاری انجام نداده ای، مردم چه فکر خواهند کرد؟ ابلهی؟!"
این عقاید کافی هستند تا انرژی تازه را فورا از بین ببرند. انرژی بسیار خجالتی است و اگر محدود شود به ناخودآگاه می رود و در آنجا پنهان می شود.
انرژی زن است و ذهن مرد است.
انرژی خردمندتر از ذهن است زیرا ذهن دیرتر آمده است و انرژی همیشه بوده است.
کل نگرش من انداختن تمام ممنوعیت ها و تابوها و تمام سرکوبی ها و دوباره آدم و حوا شدن است.
باغ عدن از بین نرفته است و در اطراف ماست. ما در باغی که انجیل درباره اش صحبت می کند زندگی می کنیم.
انسان هرگز آنجا را ترک نکرده است. فقط آدم به خواب رفته و در حال رویا دیدن است. همین !
او میوه دانش را خورده و به خواب رفته است.
مردم دانش آلوده همیشه به خواب فرو می روند.
آنها خرد را از دست می دهند.
باغ آنجاست و همیشه آنجا بوده است. باغ نمی تواند جایی برود ،
انسان نیز نمی تواند جایی برود، زیرا کل هستی باغ عدن است.
اما اگر چشمانت را ببندی و شروع به رویا پردازی و تفکر کنی، آنگاه ذهن
دنیای غیر واقعی و دروغینی را میسازد که ما در هند به آن مایا می گوییم.
ذهن دنیای جادویی خودش را به وجود می آورد. یک دنیای رویایی...
و بعد دنیای واقعی گم می شود و دنیای رویایی تبدیل به تنها واقعیت موجود میشود.
از همین رو مسیح و بودا و لائوتزو همگی بارها و بارها یک نت را به صدا درآورده اند ... بیدار شو !
پس اینجا در این دنیا به انرژی گوش بده و سعی کن سیبی که آدم خورد را بالا بیاوری و از سیستم ات خارجش کنی. دردسر را ذهن به وجود آورده است و درخت دانش جایی است که در آن سیبهای ذهن می رویند.
وقتی سیب را بیرون بیندازی،
وقتی ذهن دیگر ارباب وجودت نباشد همه چیز دوباره جاری می شود.
دوباره رقص و شادی و عشق و زندگی
و ابدیت آنجا خواهد بود.
ما حق داریم که آن را داشته باشیم.
این کارهای کوچک باید انجام شود.
نباید به ذهن گوش بدهیم ، ذهن پافشاری خواهد کرد زیرا هیچکس
به آسانی کنترلش را از دست نمی دهد و ذهن بسیار با زرنگی و سیاستمدارانه عمل میکند و استراتژی های زیادی را به وجود می آورد.
انرژی تو آماده است، اگر دو ماه به ذهنت گوش ندهی وجودت کاملا دگرگون خواهد شد.
#اشو
#در باز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
اگر ذهن مان پر از نامگذاری با واژه ها و افکار و باورها و اندیشه های نکاویده باشد، فضایی برای "شهود" باقی نمی ماند.
گیاهان نمیتوانند بدون نور زندگی کنند. مردمان نمیتوانند بدون هوا نفس بکشند. همه چیز برای رشد نیاز به فضا دارد.
به انرژی هستی فضا بده تا وجودت را فراگیرد. انرژی ناب حیات زندگی، جاری و روان است اگر نامی به آن ندهیم تا تصوراتی ذهنی از آن خلق کنیم هر لحظه مثل آب در جریان است.
آن بینام و بی شکل که جنسش از عشق است، مثل آب جاریست و همه ناخالصی ها را در بستر راهش، میشوید و پاکیزگی میبخشد.
عشق، همه احساسات سرکوب شده را آزاد میکند و تطهیر و پالایش داده و انرژی جنسی را استحاله میدهد و تبدیل به ذاتِ وجودش که عشق است، میسازد☺️
🌞💖
گیاهان نمیتوانند بدون نور زندگی کنند. مردمان نمیتوانند بدون هوا نفس بکشند. همه چیز برای رشد نیاز به فضا دارد.
به انرژی هستی فضا بده تا وجودت را فراگیرد. انرژی ناب حیات زندگی، جاری و روان است اگر نامی به آن ندهیم تا تصوراتی ذهنی از آن خلق کنیم هر لحظه مثل آب در جریان است.
آن بینام و بی شکل که جنسش از عشق است، مثل آب جاریست و همه ناخالصی ها را در بستر راهش، میشوید و پاکیزگی میبخشد.
عشق، همه احساسات سرکوب شده را آزاد میکند و تطهیر و پالایش داده و انرژی جنسی را استحاله میدهد و تبدیل به ذاتِ وجودش که عشق است، میسازد☺️
🌞💖
زندگی، هیچوقت اندازه تنم نشد حتی وقتی خودم بریدم و دوختم
چون از خیاطی که فراتر از خودم باشد، بیخبر و غافل بودم
وقتی زندگی ام را به دست نامرئیِ هستی سپردم، همه خیاطی هایش را زیبا یافتم☺️
🌞💖
چون از خیاطی که فراتر از خودم باشد، بیخبر و غافل بودم
وقتی زندگی ام را به دست نامرئیِ هستی سپردم، همه خیاطی هایش را زیبا یافتم☺️
🌞💖
وقتی به کالبده خاکی مان که در طول حیات خادم ماست عشق میورزیم و آن را با مهر می پرورانیم، بذر عشق در وجودمان شروع به رشد می کند. با بیگناه دانستنِ بدنمان، عشق ورزیدن به آن را آغاز میکنیم.
هنگامی که با نگرشی جدید به ذهن که آفریده خودمان است نگاه میکنیم، به محتوای شرطی شده اش، احترام می گذاریم، چرا که در واقع ذهن، آفریده خود ماست. اگر به کاویدن و بررسی افکارمان بپردازیم، زبانِ ذهن را بهتر می فهمیم و با نرم کردنِ واژه هایمان، بهترین دوستی را که میتوانیم داشته باشیم، مپرورانیم. ما می توانیم به خاطر رابطه عاشقانه ای عالی، شکیبا و پرتوجه باشیم.
بدن شما، عشق زندگیتان است. رابطه ای که شما با بدن خود دارید، بر همه روابط دیگر تأثیر میگذارد. دوست داشتن نامشروط خود، می تواند بزرگترین اختلاف ها را در جهان شما بر طرف کند. دوست داشتن نامشروط خود، شما را به آن نیروی انرژی که جهانتان را ممکن ساخته است، متصل می سازد.
هنگامی که با نگرشی جدید به ذهن که آفریده خودمان است نگاه میکنیم، به محتوای شرطی شده اش، احترام می گذاریم، چرا که در واقع ذهن، آفریده خود ماست. اگر به کاویدن و بررسی افکارمان بپردازیم، زبانِ ذهن را بهتر می فهمیم و با نرم کردنِ واژه هایمان، بهترین دوستی را که میتوانیم داشته باشیم، مپرورانیم. ما می توانیم به خاطر رابطه عاشقانه ای عالی، شکیبا و پرتوجه باشیم.
بدن شما، عشق زندگیتان است. رابطه ای که شما با بدن خود دارید، بر همه روابط دیگر تأثیر میگذارد. دوست داشتن نامشروط خود، می تواند بزرگترین اختلاف ها را در جهان شما بر طرف کند. دوست داشتن نامشروط خود، شما را به آن نیروی انرژی که جهانتان را ممکن ساخته است، متصل می سازد.
همه انسانها در تاریکی ها، در جاده های پر پیج و خمِ زندگی شان، به سبب ناآگاهی شان، راه گم میکنند. انسان زمانی بیدار میشود که دیگر راهی در دنیای بیرون نمی یابد و درمی یابد که در مقامِ شخصیت، همواره با نقابها و رلهای جورواجور و هزارچهره، نقش اولِ فیلم سینمایی خودش را بازی میکرد و همه ساخته و پرداخته ذهنش است که در حافظه اش انباشته شده است. من شخصی، بازیگری بیش نیست.
محتوای شرطی شده و غیره شهودیِ ذهن به بیراهه ها، هزارتوها و در نهایت به بن بست ها، منتهی میشود و آنموقع است که انسان راه قلبش را پیش میگیرد چون دریافته که ذهن، زندانی خودساخته است و راه فراری جز کاویدن و خالی کردنش نیست. طبیعتِ انسانی، بیوقفه بدنبال معنای زندگی میگردد و وقتی در دنیای بیرون، پیدایش نمیکند، زندگی را پوچ و توخالی می بیند البته از منظره افکار و باورهای شرطی شده خودش.
معنایِ زندگی را در ذهنت پیدا نمیکنی ذهن، حاصل از انباشته های دنیوی ست دنیای خیالی و رویاهایی و بسیار وسوسه گر (مایا) این جستاره بی پایان را در بیرونت پایان ده و درونت را بنگر.
آنچه میجویی در درون توست.
آن عشق و سعادتی که در بیرونت می جستی، چشمه بی پایان و جاودانه اش در وجوده تو بوده و این ناهشیاری تو بوده که بیهوده بدنبالش میگشتی و پیدا نمیکردی و اندوهگین و ناراحت میشدی.
اکنون درونت را بنگر و عشق را نخست در بدنت جاری کن همان بدنی که خالق هستی بتو از نوزادی بخشیده و قدرش را نمیدانستی و مهرورزی نمیکردی.
بدونِ بدنت، توانِ هیچ تجربه ایی در عالمِ زمان و مکان و ماده و افکار نداشتی. برای هر چیزی، شکرگزار و قدردانِ هستی باش تا از خواب و خیالهای کاذب و موهومی ات، بیدارتر شوی☺️
🌞💖
محتوای شرطی شده و غیره شهودیِ ذهن به بیراهه ها، هزارتوها و در نهایت به بن بست ها، منتهی میشود و آنموقع است که انسان راه قلبش را پیش میگیرد چون دریافته که ذهن، زندانی خودساخته است و راه فراری جز کاویدن و خالی کردنش نیست. طبیعتِ انسانی، بیوقفه بدنبال معنای زندگی میگردد و وقتی در دنیای بیرون، پیدایش نمیکند، زندگی را پوچ و توخالی می بیند البته از منظره افکار و باورهای شرطی شده خودش.
معنایِ زندگی را در ذهنت پیدا نمیکنی ذهن، حاصل از انباشته های دنیوی ست دنیای خیالی و رویاهایی و بسیار وسوسه گر (مایا) این جستاره بی پایان را در بیرونت پایان ده و درونت را بنگر.
آنچه میجویی در درون توست.
آن عشق و سعادتی که در بیرونت می جستی، چشمه بی پایان و جاودانه اش در وجوده تو بوده و این ناهشیاری تو بوده که بیهوده بدنبالش میگشتی و پیدا نمیکردی و اندوهگین و ناراحت میشدی.
اکنون درونت را بنگر و عشق را نخست در بدنت جاری کن همان بدنی که خالق هستی بتو از نوزادی بخشیده و قدرش را نمیدانستی و مهرورزی نمیکردی.
بدونِ بدنت، توانِ هیچ تجربه ایی در عالمِ زمان و مکان و ماده و افکار نداشتی. برای هر چیزی، شکرگزار و قدردانِ هستی باش تا از خواب و خیالهای کاذب و موهومی ات، بیدارتر شوی☺️
🌞💖
همین موج خروشانِ زن، زندگی، آزادی که در جامعه ایران برخاسته، حرف دل و انرژی مقدسِ زنانه است که هزاران ساله که از طریق ادیان و مذاهبِ پدرمدار و مردسالارانه، با همه خدایان و پیامبرانِ انحصاری شون به اسارت و بردگی کشیده شده تا فقط امیالِ جنسیِ نفسِ لذت پرست مردانه ارضا بشه.
زن، از دیدگاه ادیان و مذاهب، از تعلقات مرد بحساب میاد و تبدیل به کالایی شده که به خرید و فروش گذاشته میشه. عشقی در وجوده آنان جاری نیست تا به زوجشون عشق بورزند. برای روحانيت امروزی، فقط برپا نگاه داشتنِ حسِ فاتحانه و قدرت طلبِ خودشونه که این معضلات را رو بطرزه فجیهی بوجود آورده.
همشون نفس پرست، تن پرور و خودشیفته و خودخواهند که قلم بدست گرفتن و کتابهای به اصطلاح آسمانی برای ارضای امیالِ نفسانیِ خودشون، در طول فراینده رشده نامتعادلی و نابسامانِ تاریخی شان، به خورده عوام دادن و خود هنوز در خوابهای غفلت بسر میبرند. بیشتره مردم جامعه، هنوز در هیپنوتیزمِ ادیان و مذاهب، گرفتارند که در دنیای کنونی ما بشکلِ باشگاهی مردانه درآمده که در طبقه ممتاز قدرت نشستن و حق قلم رو با اندیشه های فاسده خودشون بدست گرفتن و اکثریتِ مردم، بی آنکه به این رویکرده فاسد و گمراهِ روحانیت با همه کجروی هاشون، واقف و آگاه باشند آنها را مراجع تقلیدشان کرده و از انها پیروی کورکورانه میکنند. انسانِ متعالی، جانش را مثلِ مسیح و امثالِ او میدهد ولی هرگز بسوی قدرت نمیرود تا از همنوعانش، بهره کشی و یا استثمارشان کند.
زن، از دیدگاه ادیان و مذاهب، از تعلقات مرد بحساب میاد و تبدیل به کالایی شده که به خرید و فروش گذاشته میشه. عشقی در وجوده آنان جاری نیست تا به زوجشون عشق بورزند. برای روحانيت امروزی، فقط برپا نگاه داشتنِ حسِ فاتحانه و قدرت طلبِ خودشونه که این معضلات را رو بطرزه فجیهی بوجود آورده.
همشون نفس پرست، تن پرور و خودشیفته و خودخواهند که قلم بدست گرفتن و کتابهای به اصطلاح آسمانی برای ارضای امیالِ نفسانیِ خودشون، در طول فراینده رشده نامتعادلی و نابسامانِ تاریخی شان، به خورده عوام دادن و خود هنوز در خوابهای غفلت بسر میبرند. بیشتره مردم جامعه، هنوز در هیپنوتیزمِ ادیان و مذاهب، گرفتارند که در دنیای کنونی ما بشکلِ باشگاهی مردانه درآمده که در طبقه ممتاز قدرت نشستن و حق قلم رو با اندیشه های فاسده خودشون بدست گرفتن و اکثریتِ مردم، بی آنکه به این رویکرده فاسد و گمراهِ روحانیت با همه کجروی هاشون، واقف و آگاه باشند آنها را مراجع تقلیدشان کرده و از انها پیروی کورکورانه میکنند. انسانِ متعالی، جانش را مثلِ مسیح و امثالِ او میدهد ولی هرگز بسوی قدرت نمیرود تا از همنوعانش، بهره کشی و یا استثمارشان کند.
دو نوع خدا وجود دارد:
یکی خدای باورها خدای مسیحیان، خدای هندوان ، و...
و دیگری خدای واقعیت، نه خدای باورها که نامحدود است
اگر در مورد خدای مسیحیان فکر کنی، یک مسیحی خواهی بود، ولی نه انسانی بادیانت
اگر ذهنت را به خود خداوند بیاوری، انسانی با دیانت خواهی بود ــ دیگر هندو نیستی، محمدی و مسیحی نیستی
و این خدای واقعیت یک مفهوم concept نیست! مفهوم یک بازیچهی ذهنی است که با آن بازی کنی
خدای واقعی بسیار پهناور است.....
آن خدا با ذهن تو بازی میکند، نه اینکه ذهن تو با آن خدا بازی کند!
آنگاه خداوند دیگر بازیچهای در دست تو نیست؛ تو بازیچهای در دستهای خداوند هستی
تمام این ماجرا کلاً تغییر کرده است. اینک تو دیگر صاحب کنترل نیستی: خداوند تو را تسخیر کرده است
واژهی درست ”تسخیرشدن“ است؛ تسخیرشدن توسط بینهایت.
آنگاه خداوند دیگر تصویری در برابر چشمان ذهن تو نیست
نه،دیگر تصویری وجود ندارد
یک تهیای پهناور....
و تو در آن تهیای گسترده حل می شوی: نه تنها تعریف خداوند گم شده است، مرزها ازبین رفتهاند
وقتی با آن بینهایت در تماس هستی، شروع می کنی به گمکردن مرزهای خودت. مرزهایت مبهم میشوند. مرزهای تو کمتر و کمتر قطعی میشوند، بیشتر و بیشتر قابلانعطاف هستند؛ مانند دودی در آسمان ناپدید میشوی. لحظهای فرا میرسد...
به خودت نگاه میکنی:
دیگر وجود نداری.
ذهن با چیزهای محدود بسیار زرنگ است
اگر در مورد پول فکر کنی، ذهن زرنگ است؛ اگر در مورد قدرت، سیاست فکر کنی، ذهن زرنگ است؛ اگر در مورد کلام، فلسفهها، سیستمها، باورها فکر کنی، ذهن زرنگ است ــ تمام اینها محدود هستند
اگر در مورد خداوند فکر کنی، ناگهان یک خلاء.....
چه فکری میتوانی در مورد خداوند بکنی؟ اگر بتوانی فکر کنی، آنوقت آن خدا دیگر خدا نیست؛ یک چیز محدود شده است
اگر خدا را یک کریشنا تصور کنی، دیگر خدا نیست؛ آنگاه شاید کریشنا با فلوتش در برابرت ایستاده باشد، ولی این یک محدودیت است. اگر خداوند را همچون مسیح تصور کنی ــ کار تمام است! آن خدا دیگر وجود ندارد: یک موجود محدود را از آن بیرون کشیدهای. موجودی زیبا، ولی در برابر زیبایی آن نامحدود هیچ است.
#اشو
یوگا ابتدا و انتها_جلد ششم
یکی خدای باورها خدای مسیحیان، خدای هندوان ، و...
و دیگری خدای واقعیت، نه خدای باورها که نامحدود است
اگر در مورد خدای مسیحیان فکر کنی، یک مسیحی خواهی بود، ولی نه انسانی بادیانت
اگر ذهنت را به خود خداوند بیاوری، انسانی با دیانت خواهی بود ــ دیگر هندو نیستی، محمدی و مسیحی نیستی
و این خدای واقعیت یک مفهوم concept نیست! مفهوم یک بازیچهی ذهنی است که با آن بازی کنی
خدای واقعی بسیار پهناور است.....
آن خدا با ذهن تو بازی میکند، نه اینکه ذهن تو با آن خدا بازی کند!
آنگاه خداوند دیگر بازیچهای در دست تو نیست؛ تو بازیچهای در دستهای خداوند هستی
تمام این ماجرا کلاً تغییر کرده است. اینک تو دیگر صاحب کنترل نیستی: خداوند تو را تسخیر کرده است
واژهی درست ”تسخیرشدن“ است؛ تسخیرشدن توسط بینهایت.
آنگاه خداوند دیگر تصویری در برابر چشمان ذهن تو نیست
نه،دیگر تصویری وجود ندارد
یک تهیای پهناور....
و تو در آن تهیای گسترده حل می شوی: نه تنها تعریف خداوند گم شده است، مرزها ازبین رفتهاند
وقتی با آن بینهایت در تماس هستی، شروع می کنی به گمکردن مرزهای خودت. مرزهایت مبهم میشوند. مرزهای تو کمتر و کمتر قطعی میشوند، بیشتر و بیشتر قابلانعطاف هستند؛ مانند دودی در آسمان ناپدید میشوی. لحظهای فرا میرسد...
به خودت نگاه میکنی:
دیگر وجود نداری.
ذهن با چیزهای محدود بسیار زرنگ است
اگر در مورد پول فکر کنی، ذهن زرنگ است؛ اگر در مورد قدرت، سیاست فکر کنی، ذهن زرنگ است؛ اگر در مورد کلام، فلسفهها، سیستمها، باورها فکر کنی، ذهن زرنگ است ــ تمام اینها محدود هستند
اگر در مورد خداوند فکر کنی، ناگهان یک خلاء.....
چه فکری میتوانی در مورد خداوند بکنی؟ اگر بتوانی فکر کنی، آنوقت آن خدا دیگر خدا نیست؛ یک چیز محدود شده است
اگر خدا را یک کریشنا تصور کنی، دیگر خدا نیست؛ آنگاه شاید کریشنا با فلوتش در برابرت ایستاده باشد، ولی این یک محدودیت است. اگر خداوند را همچون مسیح تصور کنی ــ کار تمام است! آن خدا دیگر وجود ندارد: یک موجود محدود را از آن بیرون کشیدهای. موجودی زیبا، ولی در برابر زیبایی آن نامحدود هیچ است.
#اشو
یوگا ابتدا و انتها_جلد ششم
- من متوجهی اهمیت لحظهی حال هستم، اما نمیتوانم حرف شما را که میگویید زمان پنداری باطل است را قبول کنم.
وقتی من میگویم زمان پنداری باطل است منظورم اظهار مطلبی فلسفی نیست. من فقط یادآور حقیقتی ساده هستم، حقیقتی که چنان بدیهی و آشکار است که به دشواری آن را میفهمی و شاید هم آن را بیمعنا بدانی، اما اگر آن را خوب درک کنی چنان تیز و بران است که بندهای همهی مسئلهها و مشکلات تو را میبُرد. بگذار تکرار کنم: لحظهی حال، تمامی دارایی توست. زمانی وجود ندارد که زندگی تو در لحظهی حال نگذرد. آیا این موضوع حقیقت ندارد؟
📙 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
وقتی من میگویم زمان پنداری باطل است منظورم اظهار مطلبی فلسفی نیست. من فقط یادآور حقیقتی ساده هستم، حقیقتی که چنان بدیهی و آشکار است که به دشواری آن را میفهمی و شاید هم آن را بیمعنا بدانی، اما اگر آن را خوب درک کنی چنان تیز و بران است که بندهای همهی مسئلهها و مشکلات تو را میبُرد. بگذار تکرار کنم: لحظهی حال، تمامی دارایی توست. زمانی وجود ندارد که زندگی تو در لحظهی حال نگذرد. آیا این موضوع حقیقت ندارد؟
📙 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
به یاد داشته باش:
ذهن چیزی نیست جز آنچه که تاکنون جمع آوری کرده ای
ذهن تمام آن چیزی است که در درون خودت داری
وجود واقعی تو ورای ذهن است
وجود واقعی تو ورای داشتن قرار دارد
تو در بیرون چیزهایی را گردآوری کرده ای
و در درون افکار را گردآورده ای،
هر دو در بعد داشتن هستند.
وقتی که دیگر به چیزها وابسته نباشی و دیگر به افکار هم وابسته نباشی، ناگهان آسمان باز را خواهی دید، آسمان باز بودش را خواهی دید. و این تنها چیزی است که ارزش داشتن را دارد و تنها چیزی که واقعاٌ می توانی داشته باشی.
#اﺷﻮ
ذهن چیزی نیست جز آنچه که تاکنون جمع آوری کرده ای
ذهن تمام آن چیزی است که در درون خودت داری
وجود واقعی تو ورای ذهن است
وجود واقعی تو ورای داشتن قرار دارد
تو در بیرون چیزهایی را گردآوری کرده ای
و در درون افکار را گردآورده ای،
هر دو در بعد داشتن هستند.
وقتی که دیگر به چیزها وابسته نباشی و دیگر به افکار هم وابسته نباشی، ناگهان آسمان باز را خواهی دید، آسمان باز بودش را خواهی دید. و این تنها چیزی است که ارزش داشتن را دارد و تنها چیزی که واقعاٌ می توانی داشته باشی.
#اﺷﻮ