#بزرگترين_عمل_جراحي_ممكن
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، شما در مورد مرگ و مردن بسيار سخن گفته ايد.
چنين فهميده ام كه شما گفته ايد كه مردم از خود مرگ به اين دليل مي ترسند كه نمي توانند واقعاً تصور كنند كه براي آنان نيز رخ خواهد داد.
آيا وقتي كه من از فكر مرگ خودم احساس هيجان زياد مي كنم، خودم را گول مي زنم؟
چنين احساس مي كنم كه اگر براي آن واقعه آمادگي وجود داشته باشد، اگر تاجاي ممكن در مورد آن آگاهي گردآوري شده باشد و در محيطي شعف آور و با دوستاني مهربان صورت گيرد، مرگ مي تواند اعجاب آورترين تجربه باشد.
#پاسخ
خود مرگ وجود خارجي ندارد
آنچه كه واقعاً رخ مي دهد، تحول آگاهي است از يك شكل به شكلي ديگر، يا در نهايت و در غايت، از شكل به بي شكلي
تمام نكته در اين است كه آيا شخص مي تواند آگاهانه بميرد. و يا اينكه به روش متداول، در ناآگاهي،مي ميرد؟
طبيعت چنين مقرر ساخته كه پيش از مرگ، شخص كاملاً بيهوش شود،
وارد كوما coma شود، تا چيزي را نشناسد.
اين فقط بزرگترين عمل جراحي ممكن است. اگر جراح بخواهد بخشي كوچك از بدن را بردارد، بايد بيمار را بيهوش سازد، درغير اينصورت هرگونه امكاني هست كه درد چنان زياد باشد كه قابل تحمل نباشد.
و در درد و رنج، عمل جراحي شايد موفقيت آميز نيز نباشد.
آنچه كه جراحان انجام مي دهند، طبيعت هزاران سال است كه انجام داده است و عمل جراحي طبيعت بسيار عظيم تر است. تمام بدن را مي برد، نه تنها يك بخش از آن را
طبيعت در هنگام مرگ آگاهي را به يك شكل ديگر منتقل مي كند.
فقط وقتي كه تقريباً به اشراق رسيده باشي ، درست در مرز اشراق باشي ، مي تواني هشيار بماني، زيرا تمام روند اشراق:
آفرينش فاصله بين تو و بدنت است،
#بين_تو_و_ذهنت.
اگر آن فاصله كافي باشد، آنوقت مي تواني هشيار بماني و هرچيزي مي تواند براي بدن رخ بدهد ، مي تواني آن را تماشا كني، گويي كه براي ديگري رخ مي دهد. آنگاه مرگ پديده اي واقعاً اعجاب آور و هيجان انگيز است، ولي نه قبل از آن.
به عبارتي ديگر:
براي زيبامردن، فرد بايد زيبا زندگي كند.
براي اينكه انسان در هيجان و سرور و اعجاب بميرد، بايد زندگيش را براي شعف، هيجان و اعجاب آماده كند. مرگ فقط نقطه ي فراز است،
نقطه ي اوج زندگيت است.
مرگ با زندگي مخالف نيست، زندگي را ازبين نمي برد.
براي همين است كه گفتم مرگ آنطور كه تصور مي شود، وجود خارجي ندارد.
مرگ درواقع، به بدن فرصتي ديگر براي رشد مي دهد. و اگر به تمامي رشد كرده باشي، نيازي به فرصتي ديگر نيست، آنوقت وجود تو وارد وجود غايي مي شود. تو ديگر قطره اي كوچك و جدا نيستي، بلكه تمامي اقيانوس وجود هستي.
مرگ عظيم ترين عمل جراحي است. تمامي بدن بايد از آن وجود گرفته شود، وجودي كه با آن بدن بسيار هويت گرفته و به آن چسبيده است.
اين كار در هنگام بيهوشي ممكن است.
مرگ هيجاني عظيم است، ولي فقط براي آنان كه در جهت آن كار مي كنند و آن را
پديده اي باهيجان مي سازند.
كليد در اين است كه تو بايد #هشيار_بماني.
#اشو
#انتقال_چراغ
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، شما در مورد مرگ و مردن بسيار سخن گفته ايد.
چنين فهميده ام كه شما گفته ايد كه مردم از خود مرگ به اين دليل مي ترسند كه نمي توانند واقعاً تصور كنند كه براي آنان نيز رخ خواهد داد.
آيا وقتي كه من از فكر مرگ خودم احساس هيجان زياد مي كنم، خودم را گول مي زنم؟
چنين احساس مي كنم كه اگر براي آن واقعه آمادگي وجود داشته باشد، اگر تاجاي ممكن در مورد آن آگاهي گردآوري شده باشد و در محيطي شعف آور و با دوستاني مهربان صورت گيرد، مرگ مي تواند اعجاب آورترين تجربه باشد.
#پاسخ
خود مرگ وجود خارجي ندارد
آنچه كه واقعاً رخ مي دهد، تحول آگاهي است از يك شكل به شكلي ديگر، يا در نهايت و در غايت، از شكل به بي شكلي
تمام نكته در اين است كه آيا شخص مي تواند آگاهانه بميرد. و يا اينكه به روش متداول، در ناآگاهي،مي ميرد؟
طبيعت چنين مقرر ساخته كه پيش از مرگ، شخص كاملاً بيهوش شود،
وارد كوما coma شود، تا چيزي را نشناسد.
اين فقط بزرگترين عمل جراحي ممكن است. اگر جراح بخواهد بخشي كوچك از بدن را بردارد، بايد بيمار را بيهوش سازد، درغير اينصورت هرگونه امكاني هست كه درد چنان زياد باشد كه قابل تحمل نباشد.
و در درد و رنج، عمل جراحي شايد موفقيت آميز نيز نباشد.
آنچه كه جراحان انجام مي دهند، طبيعت هزاران سال است كه انجام داده است و عمل جراحي طبيعت بسيار عظيم تر است. تمام بدن را مي برد، نه تنها يك بخش از آن را
طبيعت در هنگام مرگ آگاهي را به يك شكل ديگر منتقل مي كند.
فقط وقتي كه تقريباً به اشراق رسيده باشي ، درست در مرز اشراق باشي ، مي تواني هشيار بماني، زيرا تمام روند اشراق:
آفرينش فاصله بين تو و بدنت است،
#بين_تو_و_ذهنت.
اگر آن فاصله كافي باشد، آنوقت مي تواني هشيار بماني و هرچيزي مي تواند براي بدن رخ بدهد ، مي تواني آن را تماشا كني، گويي كه براي ديگري رخ مي دهد. آنگاه مرگ پديده اي واقعاً اعجاب آور و هيجان انگيز است، ولي نه قبل از آن.
به عبارتي ديگر:
براي زيبامردن، فرد بايد زيبا زندگي كند.
براي اينكه انسان در هيجان و سرور و اعجاب بميرد، بايد زندگيش را براي شعف، هيجان و اعجاب آماده كند. مرگ فقط نقطه ي فراز است،
نقطه ي اوج زندگيت است.
مرگ با زندگي مخالف نيست، زندگي را ازبين نمي برد.
براي همين است كه گفتم مرگ آنطور كه تصور مي شود، وجود خارجي ندارد.
مرگ درواقع، به بدن فرصتي ديگر براي رشد مي دهد. و اگر به تمامي رشد كرده باشي، نيازي به فرصتي ديگر نيست، آنوقت وجود تو وارد وجود غايي مي شود. تو ديگر قطره اي كوچك و جدا نيستي، بلكه تمامي اقيانوس وجود هستي.
مرگ عظيم ترين عمل جراحي است. تمامي بدن بايد از آن وجود گرفته شود، وجودي كه با آن بدن بسيار هويت گرفته و به آن چسبيده است.
اين كار در هنگام بيهوشي ممكن است.
مرگ هيجاني عظيم است، ولي فقط براي آنان كه در جهت آن كار مي كنند و آن را
پديده اي باهيجان مي سازند.
كليد در اين است كه تو بايد #هشيار_بماني.
#اشو
#انتقال_چراغ
تمرین، خود پژوهی
نشانههای پیشرفت معنوی بدین صورت است:
ممکن است هنوز عصبانی شوید، ممکن است همچنان ناراحت شوید، اما اکنون از آن آگاه هستید. قبل از این، قبل از تمرین، شما اجازه میدادید که عصبانیت شما را کاملاً تحت کنترل خود درآورد.
تبدیل به خشم میشوی، اما اکنون که در حال تمرین خودپژوهی "من کیستم؟" هستید در مییابید که وقتی عصبانی میشوید متوجه عصبانیت خود هستید و شروع میکنید به خودتان بخندید و عصبانیت از بین میرود.
متوجه میشوید که تمام احساسات و حالاتی که در تمام عمر داشتهاید رو به افول است و هنگامی که موقعیت شما را با یک وضعیت منفی مواجه میکند، میتوانید آن را مشاهده کنید و بلافاصله واکنش نشان ندهید و تماشا میکنی...
رابرت آدامز
نشانههای پیشرفت معنوی بدین صورت است:
ممکن است هنوز عصبانی شوید، ممکن است همچنان ناراحت شوید، اما اکنون از آن آگاه هستید. قبل از این، قبل از تمرین، شما اجازه میدادید که عصبانیت شما را کاملاً تحت کنترل خود درآورد.
تبدیل به خشم میشوی، اما اکنون که در حال تمرین خودپژوهی "من کیستم؟" هستید در مییابید که وقتی عصبانی میشوید متوجه عصبانیت خود هستید و شروع میکنید به خودتان بخندید و عصبانیت از بین میرود.
متوجه میشوید که تمام احساسات و حالاتی که در تمام عمر داشتهاید رو به افول است و هنگامی که موقعیت شما را با یک وضعیت منفی مواجه میکند، میتوانید آن را مشاهده کنید و بلافاصله واکنش نشان ندهید و تماشا میکنی...
رابرت آدامز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
«رژیم شما، فقط چیزی که می خورید نیست»
✨️چیزهایی که تماشا میکنید، چیزهایی که گوش میدهید، مطالبی که میخوانید،
آدم هایی که با آنها معاشرت میکنید و
تمام چیزهایی که ذهن و روحتان را در معرضشان قرار میدهید نیز شامل رژیمتان میشود.
✨️از آنچه که به طور حسی، جسمانی و روحانی وارد کالبد خود میکنید، آگاه باشید.
تمام ذراتی که وارد بدن خود میکنی،
بر نوع تجربه ات از زندگی تاثیرگذار است.
هرچیزی ارتعاش خاص خودش را دارد،
حتی جامدات و اشیا.
✨️ذهن، بدن و روح ما دائما در حال تبادل انرژی با این ارتعاشات بیرونی است.
حتی اگر به طور ناآگاهانه در حال شنیدن صدای یک موسیقی یا تبلیغ بازرگانی باشی،
باز هم انرژی آنها در ناخودآگاه تو ثبت خواهد شد و بر چیزی که جذب و خلق میکنی
تاثیر خواهد گذاشت.
✨️اگر روزانه به آهنگ های دیس لاو گوش میدهی، یا سریال هایی را میبینی که در آنها مدام از شکست عشقی، افسردگی، خیانت، تملک یکدیگر و... میگویند، و آنها را با خود تکرار و زمزمه و باور میکنی، کم کم آن صداها تبدیل به صدای درونی تو شده، بخشی از تو میشوند و واقعیتی که خلق و تجربه خواهی کرد، متناسب با آن باور و آن گفتگوی درونی خواهد بود، چرا که آن، بازتابی از باور تو خواهد بود.
مثلا در موردی که در بالا ذکر شد، تجربه ی عشقی ناموفق را به همراه خواهد داشت.
✨️مراقب باش که روح و ذهن و بدنت را در معرض چه ارتعاشاتی قرار میدهی.
آگاهانه انتخاب کن.
👈ریشه ی رفتارهای روزمره ی من در کجاست؟ کارها، سخن ها و افکار من چه تاثیری بر زندگی من و دیگران دارد؟ آیا در جهت هدف اصلی ام در حال حرکت هستم؟ چه چیزهایی را وارد سیستم بدن خود میکنم؟ محتویات غذایی که میخورم چیست؟ چطور تهیه شده و چه تاثیری بر من و محیط زندگیم دارد؟ آیا افرادی که در حال معاشرت با آنها هستم، واقعا با خود حقیقی من و هدف روحی ام همخوانی دارند یا فقط بر حسب عادت و ناچاری با آنها رفت و آمد میکنم؟ آیا از روتین روزمره ام راضیم یا فقط شهامت تغییر کردن را ندارم؟ و ...»
✨️اینها بخش کوچکی از سوالاتی ست که هریک از ما باید با آنها روبرو شود.
وقتی که یکایک لحظات روزت را «آگاهانه» زیست کردی، وقتی که کاملا حس و تجربه و درک کردی، «بیدار» گشته ای.
✨️آنگاه حتی میتوانی آگاهانه، ناخودآگاه شوی. (از خود بی خود شوی.)✨️
✨️چیزهایی که تماشا میکنید، چیزهایی که گوش میدهید، مطالبی که میخوانید،
آدم هایی که با آنها معاشرت میکنید و
تمام چیزهایی که ذهن و روحتان را در معرضشان قرار میدهید نیز شامل رژیمتان میشود.
✨️از آنچه که به طور حسی، جسمانی و روحانی وارد کالبد خود میکنید، آگاه باشید.
تمام ذراتی که وارد بدن خود میکنی،
بر نوع تجربه ات از زندگی تاثیرگذار است.
هرچیزی ارتعاش خاص خودش را دارد،
حتی جامدات و اشیا.
✨️ذهن، بدن و روح ما دائما در حال تبادل انرژی با این ارتعاشات بیرونی است.
حتی اگر به طور ناآگاهانه در حال شنیدن صدای یک موسیقی یا تبلیغ بازرگانی باشی،
باز هم انرژی آنها در ناخودآگاه تو ثبت خواهد شد و بر چیزی که جذب و خلق میکنی
تاثیر خواهد گذاشت.
✨️اگر روزانه به آهنگ های دیس لاو گوش میدهی، یا سریال هایی را میبینی که در آنها مدام از شکست عشقی، افسردگی، خیانت، تملک یکدیگر و... میگویند، و آنها را با خود تکرار و زمزمه و باور میکنی، کم کم آن صداها تبدیل به صدای درونی تو شده، بخشی از تو میشوند و واقعیتی که خلق و تجربه خواهی کرد، متناسب با آن باور و آن گفتگوی درونی خواهد بود، چرا که آن، بازتابی از باور تو خواهد بود.
مثلا در موردی که در بالا ذکر شد، تجربه ی عشقی ناموفق را به همراه خواهد داشت.
✨️مراقب باش که روح و ذهن و بدنت را در معرض چه ارتعاشاتی قرار میدهی.
آگاهانه انتخاب کن.
👈ریشه ی رفتارهای روزمره ی من در کجاست؟ کارها، سخن ها و افکار من چه تاثیری بر زندگی من و دیگران دارد؟ آیا در جهت هدف اصلی ام در حال حرکت هستم؟ چه چیزهایی را وارد سیستم بدن خود میکنم؟ محتویات غذایی که میخورم چیست؟ چطور تهیه شده و چه تاثیری بر من و محیط زندگیم دارد؟ آیا افرادی که در حال معاشرت با آنها هستم، واقعا با خود حقیقی من و هدف روحی ام همخوانی دارند یا فقط بر حسب عادت و ناچاری با آنها رفت و آمد میکنم؟ آیا از روتین روزمره ام راضیم یا فقط شهامت تغییر کردن را ندارم؟ و ...»
✨️اینها بخش کوچکی از سوالاتی ست که هریک از ما باید با آنها روبرو شود.
وقتی که یکایک لحظات روزت را «آگاهانه» زیست کردی، وقتی که کاملا حس و تجربه و درک کردی، «بیدار» گشته ای.
✨️آنگاه حتی میتوانی آگاهانه، ناخودآگاه شوی. (از خود بی خود شوی.)✨️
نفس، در گداییِ عشق و محبت، توجه، تأیید، تمجید و تحسین و ... رشد میکند و هرچقدر نفستان را رشد دهید، به همان نسبت از حضوره روح الهی در همین بدنتان، دور تر و دورتر شده و با هویتِ خیالیِ ذهنِ متوهم زا، وارده دنیای توهمات و رویاها(مایا) میشوید.
میل به دوست داشته شدن، از ویژگی های نفسِ متکبر، خودشیفته و خودخواه است و هرچه بیشتر رشدش دهید، برای بزرگتر شدنش، بیشتر بیشتر می خواهد که در عذابش میمانید. بخاطر بسپارید آنچه شما را میآزارد و عذاب میدهد، نفسِ جدا سازه خودتان است.
نفسِ با همه خواسته ها و آرزوها و امیال و تمايلات و گرایشهای بی شمارش، موجودی هرچند وهمی، ولی سیری ناپذیر است. برای خالی گشتن از نفس، نیاز به مراقبه و مشاهده خودتان دارید. خود، همان نفس است که دوگانگی میآفریند.
مرگِ نفس برابر با حل و زنده شدن در روح الهی ست.
برای کسانیکه که اهل دعا و نیایشند:
👈🏻پروردگارا، مرا از میل به دوست داشته شدن و تأیید و تمجید و تحسینِ دیگران هشیار و ایمن نگه دار☺️
🌞💖
میل به دوست داشته شدن، از ویژگی های نفسِ متکبر، خودشیفته و خودخواه است و هرچه بیشتر رشدش دهید، برای بزرگتر شدنش، بیشتر بیشتر می خواهد که در عذابش میمانید. بخاطر بسپارید آنچه شما را میآزارد و عذاب میدهد، نفسِ جدا سازه خودتان است.
نفسِ با همه خواسته ها و آرزوها و امیال و تمايلات و گرایشهای بی شمارش، موجودی هرچند وهمی، ولی سیری ناپذیر است. برای خالی گشتن از نفس، نیاز به مراقبه و مشاهده خودتان دارید. خود، همان نفس است که دوگانگی میآفریند.
مرگِ نفس برابر با حل و زنده شدن در روح الهی ست.
برای کسانیکه که اهل دعا و نیایشند:
👈🏻پروردگارا، مرا از میل به دوست داشته شدن و تأیید و تمجید و تحسینِ دیگران هشیار و ایمن نگه دار☺️
🌞💖
رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند. رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگیت نیاز به تغییر دارد. چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند. رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را صرفاً تحمل نکن. رنجت را درک کن. این فرصت بیداری است. وقتی آگاه شوی بیچارگیات تمام میشود.
🔹 یونگ
🔹 یونگ
توهم مالکیت
به راستی معنا صاحب «چیزی بودن چیست؟» چیزی را مال خود کردن یعنی چه؟ اگر در خیابانی در نیویورک بایستید و به یک آسمان خراش اشاره کنید و بگویید آن ساختمان مال من است، من مالک آن هستم یا خیلی پولدار هستید یا خیالاتی شده اید، یا این که یک دروغ گو به شمار می آیید. در هر صورت داستانی را تعریف می کنید که در آن فکر به «من» شکل می بخشد و «من» را به فکر ساختمان» پیوند می دهد. مفهوم ذهنی مالکیت به این شکل عمل می کند. اگر همه با داستان شما موافق باشند موافقت خود را روی برگه های کاغذ امضا شده گواهی می کنند، آن گاه شما پولدار هستید. اگر کسی داستان شما را نپذیرد شما را نزد روان شناس می فرستند، آن گاه شما یا خیالاتی شده اید یا یک دروغ گوی اجباری هستید.
در این جا شناخت داستان و اشکال فکری که داستان را می سازد، دارای اهمیت است و این که مردم آن را بپذیرند یا نپذیرند هیچ ارتباطی به این که شما کیستید ندارد. حتی اگر مردم داستان شما را هم باور کنند در نهایت این داستانی ساختگی است. بسیاری از مردم فقط در زمان نزدیک به مرگ به این موضوع پی می برند و همه چیزهای بیرونی برایشان بی رنگ می شود، زیرا هرگز هیچ چیز به آن کسی که هستند وابسته نیست.
هنگام مرگ کل مفهوم مالکیت برای آن ها به صورت چیزی در نهایت بی معنا آشکار می شود. در آخرین لحظات عمر به این موضوع هم پی می برند که در سراسر زندگی شان هنگامی که به دنبال احساس کاملی از خود بودند در حقیقت همیشه «بودن» آن جا بوده است. اما هویت سازی با چیز ها که در نهایت به معنی هویت سازی با ذهن است، بخش اعظمی از «بودن» یا "من هستم" واقعی را پوشانده بود.
اکهارت تله
جهانی نو
به راستی معنا صاحب «چیزی بودن چیست؟» چیزی را مال خود کردن یعنی چه؟ اگر در خیابانی در نیویورک بایستید و به یک آسمان خراش اشاره کنید و بگویید آن ساختمان مال من است، من مالک آن هستم یا خیلی پولدار هستید یا خیالاتی شده اید، یا این که یک دروغ گو به شمار می آیید. در هر صورت داستانی را تعریف می کنید که در آن فکر به «من» شکل می بخشد و «من» را به فکر ساختمان» پیوند می دهد. مفهوم ذهنی مالکیت به این شکل عمل می کند. اگر همه با داستان شما موافق باشند موافقت خود را روی برگه های کاغذ امضا شده گواهی می کنند، آن گاه شما پولدار هستید. اگر کسی داستان شما را نپذیرد شما را نزد روان شناس می فرستند، آن گاه شما یا خیالاتی شده اید یا یک دروغ گوی اجباری هستید.
در این جا شناخت داستان و اشکال فکری که داستان را می سازد، دارای اهمیت است و این که مردم آن را بپذیرند یا نپذیرند هیچ ارتباطی به این که شما کیستید ندارد. حتی اگر مردم داستان شما را هم باور کنند در نهایت این داستانی ساختگی است. بسیاری از مردم فقط در زمان نزدیک به مرگ به این موضوع پی می برند و همه چیزهای بیرونی برایشان بی رنگ می شود، زیرا هرگز هیچ چیز به آن کسی که هستند وابسته نیست.
هنگام مرگ کل مفهوم مالکیت برای آن ها به صورت چیزی در نهایت بی معنا آشکار می شود. در آخرین لحظات عمر به این موضوع هم پی می برند که در سراسر زندگی شان هنگامی که به دنبال احساس کاملی از خود بودند در حقیقت همیشه «بودن» آن جا بوده است. اما هویت سازی با چیز ها که در نهایت به معنی هویت سازی با ذهن است، بخش اعظمی از «بودن» یا "من هستم" واقعی را پوشانده بود.
اکهارت تله
جهانی نو
بهبود روابط
هر رابطه ای میان یک زوج، والدین و فرزندان، خواهر و برادر، دوستان یا همکاران از دو شخص تشکیل شده است؛ دو موجود بشری که هیچ یک کامل نیستند. همان گونه که همۀ ما میدانیم، بشر جایز الخطاست. ما کوتاهی هایی در انجام وظایف و تکالیف خود کرده ایم که از طریق آنها همدیگر را می رنجانیم. فقط به همۀ کارهایی بیندیشید که به یک رابطه آسیب می رسانند؛ دروغ گفتن، فریب دادن، سهل انگاری، بی عاطفگی، شانه از زیر مسؤولیت خالی کردن، تقصیر را به گردن کسی دیگر انداختن، دشنام دادن، خشونت و خیانت کردن، افسوس! حقیقت تلخ این است که همۀ اینها نه بین غریبه ها، بلکه میان دو نفری روی میدهد که بسیار به هم نزدیک هستند. چنین کارهایی موجب آسیب هایی عاطفی میشوند که به سادگی بهبود نمی یابند و رابطه ها را به خطر می اندازند.
اگر خواهان بهبود روابطمان هستیم، باید هنر بخشایش را تمرین کنیم. هیچ آزردگی عاطفی ای غیر قابل بخشایش نیست. با اندکی تلاش میتوانیم آنها را پشت سر بگذاریم تا میان ما و عزیزان و دوستانمان آشتی برقرار شود و در نتیجه آرامش به قلبها و ذهن های ما بازگردد.
بخشایش در مقایسه با مقابله به مثل، انگیزه ای غریزی یا خود به خودی نیست. اگر آزرده شویم، تقریباً به شکل غیر ارادی شرطی شده ایم تا فکر کنیم: «من تلافی میکنم! همان بلایی را بر سرت میآورم که بر سرم آوردی» از سویی دیگر، بخشایش باید پرورانده شود. این یک گزینه عاطفی به طور کامل بررسی و سنجیده شده است که انتخاب میکنیم کسانی را که ما را آزرده اند، آزادانه ببخشیم. همان گونه که همه میدانیم، بخشایش فقط گفتن «من، تو را می بخشم» نیست. بخشایش، رها کردن خشم، رنجش، آزردگی و ناخشنودی ست. بخشایش، اجازه التیام دادن دیگران را به ما می دهد و در این فرایند، خودمان نیز بهبود می یابیم.
خوشبختانه بسیاری از ما هرگز با موقعیت بخشیدن یک فرد متجاوز یا قاتل رویارو نمیشویم. با این حال، هر روز نیاز داریم همسر، پدر و مادر، فرزند، همکار، دوست، همسایه یا حتی یک فرد کاملاً بیگانه را ببخشیم و این تکلیف، ساده و آسان نیست.
آدم ها بخشیدن یک غریبه یا آشنای دور را راحت تر از بخشیدن یک دوست یا خویشاوند که او را میشناسند و به او اعتماد دارند، میدانند. در چنین اوقاتی فقط میتوانیم به خودمان بگوییم که در نهایت، مسؤول کارهایی که دیگران در قبال ما انجام می دهند نیستیم، بلکه مسؤول کارهایی هستیم که خودمان نسبت به آنها انجام می دهیم.
واقعیت مهم دیگر که اغلب در مشاجره عاطفی با کسانی که به ما نزدیک هستند، نادیده میگیریم این است که به ندرت یک مشاجره یک سویه است. ما در جایی و به شکلی در آنچه اهانت به خود میدانیم، سهیم هستیم. هر چند در اندوه و آزردگی مان در حالی که اشتباهات دیگران را بزرگ میکنیم، نسبت به اشتباهات خودمان نابینا میشویم. اندکی تفکر، یک دوره خودکاوی آرام و کمی فروتنی، تعادل را برقرار میکند.
جی. پی. وسوانی
باران بخشایش
هر رابطه ای میان یک زوج، والدین و فرزندان، خواهر و برادر، دوستان یا همکاران از دو شخص تشکیل شده است؛ دو موجود بشری که هیچ یک کامل نیستند. همان گونه که همۀ ما میدانیم، بشر جایز الخطاست. ما کوتاهی هایی در انجام وظایف و تکالیف خود کرده ایم که از طریق آنها همدیگر را می رنجانیم. فقط به همۀ کارهایی بیندیشید که به یک رابطه آسیب می رسانند؛ دروغ گفتن، فریب دادن، سهل انگاری، بی عاطفگی، شانه از زیر مسؤولیت خالی کردن، تقصیر را به گردن کسی دیگر انداختن، دشنام دادن، خشونت و خیانت کردن، افسوس! حقیقت تلخ این است که همۀ اینها نه بین غریبه ها، بلکه میان دو نفری روی میدهد که بسیار به هم نزدیک هستند. چنین کارهایی موجب آسیب هایی عاطفی میشوند که به سادگی بهبود نمی یابند و رابطه ها را به خطر می اندازند.
اگر خواهان بهبود روابطمان هستیم، باید هنر بخشایش را تمرین کنیم. هیچ آزردگی عاطفی ای غیر قابل بخشایش نیست. با اندکی تلاش میتوانیم آنها را پشت سر بگذاریم تا میان ما و عزیزان و دوستانمان آشتی برقرار شود و در نتیجه آرامش به قلبها و ذهن های ما بازگردد.
بخشایش در مقایسه با مقابله به مثل، انگیزه ای غریزی یا خود به خودی نیست. اگر آزرده شویم، تقریباً به شکل غیر ارادی شرطی شده ایم تا فکر کنیم: «من تلافی میکنم! همان بلایی را بر سرت میآورم که بر سرم آوردی» از سویی دیگر، بخشایش باید پرورانده شود. این یک گزینه عاطفی به طور کامل بررسی و سنجیده شده است که انتخاب میکنیم کسانی را که ما را آزرده اند، آزادانه ببخشیم. همان گونه که همه میدانیم، بخشایش فقط گفتن «من، تو را می بخشم» نیست. بخشایش، رها کردن خشم، رنجش، آزردگی و ناخشنودی ست. بخشایش، اجازه التیام دادن دیگران را به ما می دهد و در این فرایند، خودمان نیز بهبود می یابیم.
خوشبختانه بسیاری از ما هرگز با موقعیت بخشیدن یک فرد متجاوز یا قاتل رویارو نمیشویم. با این حال، هر روز نیاز داریم همسر، پدر و مادر، فرزند، همکار، دوست، همسایه یا حتی یک فرد کاملاً بیگانه را ببخشیم و این تکلیف، ساده و آسان نیست.
آدم ها بخشیدن یک غریبه یا آشنای دور را راحت تر از بخشیدن یک دوست یا خویشاوند که او را میشناسند و به او اعتماد دارند، میدانند. در چنین اوقاتی فقط میتوانیم به خودمان بگوییم که در نهایت، مسؤول کارهایی که دیگران در قبال ما انجام می دهند نیستیم، بلکه مسؤول کارهایی هستیم که خودمان نسبت به آنها انجام می دهیم.
واقعیت مهم دیگر که اغلب در مشاجره عاطفی با کسانی که به ما نزدیک هستند، نادیده میگیریم این است که به ندرت یک مشاجره یک سویه است. ما در جایی و به شکلی در آنچه اهانت به خود میدانیم، سهیم هستیم. هر چند در اندوه و آزردگی مان در حالی که اشتباهات دیگران را بزرگ میکنیم، نسبت به اشتباهات خودمان نابینا میشویم. اندکی تفکر، یک دوره خودکاوی آرام و کمی فروتنی، تعادل را برقرار میکند.
جی. پی. وسوانی
باران بخشایش
نفس، با همه قوایش برای تداوم بقایش، میجنگد و مقاومت میکند ولی هشیاری شما بسیار قویتر از نفستان است.
در کودکی، نفسی در میان نبود.
کودکان، "بینام" بدنیا میآیند و با برنامهریزی های پی در پی، در ذهنِ ناخودآگاه و خودآگاهشان و رشد در بدنِ حیوانی، رفته رفته شبیه انسانهای پیرامونشان میشوند.
محتوای ذهن، با نامگذاری ها و اسامی ها و ... مثل یک کامپیوتر زنده از کودکی تا بزرگسالی برنامهریزی میشود که آنرا خودم یا داستانهای زندگیِ من مفهومی و شخصیِ خودم مینامیم و چون واقعی بنظر میرسد، بیوقفه آن داستان ها را هم برای خودمان و هم برای دیگران بازتعریف و تفسیر میکنیم که در کودکی، هنوز طراحی و برنامهریزی شده نبود تا داستانی در ذهن انباشته شده باشد. خالی گشتن از محتوای ذهن، تولدی دوباره در هستی یا همان خداوند است که با مراقبه و مشاهده "خود" امکانپذیر میگردد.
🌞💖
در کودکی، نفسی در میان نبود.
کودکان، "بینام" بدنیا میآیند و با برنامهریزی های پی در پی، در ذهنِ ناخودآگاه و خودآگاهشان و رشد در بدنِ حیوانی، رفته رفته شبیه انسانهای پیرامونشان میشوند.
محتوای ذهن، با نامگذاری ها و اسامی ها و ... مثل یک کامپیوتر زنده از کودکی تا بزرگسالی برنامهریزی میشود که آنرا خودم یا داستانهای زندگیِ من مفهومی و شخصیِ خودم مینامیم و چون واقعی بنظر میرسد، بیوقفه آن داستان ها را هم برای خودمان و هم برای دیگران بازتعریف و تفسیر میکنیم که در کودکی، هنوز طراحی و برنامهریزی شده نبود تا داستانی در ذهن انباشته شده باشد. خالی گشتن از محتوای ذهن، تولدی دوباره در هستی یا همان خداوند است که با مراقبه و مشاهده "خود" امکانپذیر میگردد.
🌞💖
آنچه تورا میسوزاند و رنجت میدهد نفس توست. نفست را با کتابش، بسوزانی الهی میشوی.
خداوند، لفظی نیست. درک و فهم ذاتِ الهی، با الفاظِ بشری به هر زبانی هم که باشد، ممکن نیست. با لفظی کردنِ هزاران ساله موعظه گرانش، خداوندی دروغین و شخصی و انحصاری به بشریت القا شده است که ريشه های عمیق در باورهای بنیادینِ ناخودآگاهشان دارد. انسانهای ناآگاه در وضعیتی هیپنوتیزم شده، از طریقِ ساختار های باورمندی به دین و مذهب و اعتقادات شان، در اسارت و زندانهای باورهایشان بسر میبرند. فراتر از باورها رفتن، رهایی از زندانهای باورهای خودساخته بشریست که زندانبانانشان هم خودشانند و کلیده زندان هم در قلبشان است بیآنکه بدانند. با قلبی بسته، انسان تبدیل به کامپیوتری برنامه ریزی شده از این دنیا میشود که نیست. قلبتان را بگشایید تا فطرت پاک و زیبای انسانی را در وجودتان حس و احساس کنید☺️
🌞💖
خداوند، لفظی نیست. درک و فهم ذاتِ الهی، با الفاظِ بشری به هر زبانی هم که باشد، ممکن نیست. با لفظی کردنِ هزاران ساله موعظه گرانش، خداوندی دروغین و شخصی و انحصاری به بشریت القا شده است که ريشه های عمیق در باورهای بنیادینِ ناخودآگاهشان دارد. انسانهای ناآگاه در وضعیتی هیپنوتیزم شده، از طریقِ ساختار های باورمندی به دین و مذهب و اعتقادات شان، در اسارت و زندانهای باورهایشان بسر میبرند. فراتر از باورها رفتن، رهایی از زندانهای باورهای خودساخته بشریست که زندانبانانشان هم خودشانند و کلیده زندان هم در قلبشان است بیآنکه بدانند. با قلبی بسته، انسان تبدیل به کامپیوتری برنامه ریزی شده از این دنیا میشود که نیست. قلبتان را بگشایید تا فطرت پاک و زیبای انسانی را در وجودتان حس و احساس کنید☺️
🌞💖
به خلا درونت که فاقده عشق است، هشیار شو و با چیزهای فانی که همه و حتی جانت، بدنت، روزی از تو ستانده میشود دل نبند و بیشتر از این با جیزهای بی ارزش، پرش نکن تا در اجباره خالی کردنشان نمانی.
در پسِ آن خلائی که با خواسته های نفسانی ات، پر و انباشته و ذخیره کرده ایی، خداوند در انتظاره توست.
زندگیِ ذخیره شده بدردت نخواهد خورد پس نفی و انکار و سرکوبش هم بیهوده خواهد بود. آنها را پذیرا باش و زندگی کن.
وقتی آماده باشی تا نفست را بسوزانی، اندک اندک با خداوند یکی میشوی ☺️
🌞💖
در پسِ آن خلائی که با خواسته های نفسانی ات، پر و انباشته و ذخیره کرده ایی، خداوند در انتظاره توست.
زندگیِ ذخیره شده بدردت نخواهد خورد پس نفی و انکار و سرکوبش هم بیهوده خواهد بود. آنها را پذیرا باش و زندگی کن.
وقتی آماده باشی تا نفست را بسوزانی، اندک اندک با خداوند یکی میشوی ☺️
🌞💖
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از اینترنت آگاهانه استفاده کن چون سیاه چاله های بسیاری دارد و اگر بقدره کافی هشیار نباشی کنجکاوانه، جذبشان شده و بدرونشان مکیده می شوی. مراقبِ روحت باش تا آلوده به انرژی هایی که به هیچوجه با قلبت همسویی ندارند، کشانده نشوی.
به دنبال لایک کردن و لایک شدن نباش
گوشی یا کامپیوترت را که خاموش کنی تنها هستی. تنها بودنت، نعمتی الهی ست آنرا پذیرا باش و قدرش بدان. در "تنها بودن" با خداوند یکی میشوی☺️
به دنبال لایک کردن و لایک شدن نباش
گوشی یا کامپیوترت را که خاموش کنی تنها هستی. تنها بودنت، نعمتی الهی ست آنرا پذیرا باش و قدرش بدان. در "تنها بودن" با خداوند یکی میشوی☺️
دیگران به شما رحم نخواهند کرد چون در بازی های نفسِ خودشان اسیر و گرفتارند پس بهتر است خودتان به خودتان رحم کنید و از سر به قلبتان بازگردید تا طعمه فریبکاری های این و آن و حیلتگری های دنیای خیالی نشوید.
دل به چیزهایی که مرگ از شما خواهد ستاند، نبندید، وگرنه اسیره بند های دلبستگی های عالم و عالمیانش میشوید. بندها را رها کنید و رهانیده از بندها زندگی کنید. نَفَسهای عمیق و آگاهانه شکمی بکشید تا با نَفَسِ الهی، همدم و هماهنگ و یکی شوید. در هر دم و بازدمی نفس در خداوند میمیرد و در خداوند زنده میشوید. میان دم و بازم مکثی کوتاه هست. آگاهی در میان آن دم و بازدم است به فضای لایتناهی بین دو فکر هشیار و شاهد باشید، آن فضای آگاهیست که همه چیزهای عینی و پیدا از آنجا وارده دنیای مادی گشته و پس از مدتی به همان هیچ یا آگاهی ناب، بازمیگردند. "هیچ" فضای سرشار از سرور و آگاهی ست که میان دم و بازدم و مابینِ افکار است. باید بسیار هشیار باشید تا از دستش ندهید.
نفس های آگاهانه و عمیقِ شکمی، شمارا به آن فضای سرشار از آگاهی نزدیکتر و هشیارتر و بیدارتر میسازند که هستید.
شما آگاهی هستید☺️
🌞💖
دل به چیزهایی که مرگ از شما خواهد ستاند، نبندید، وگرنه اسیره بند های دلبستگی های عالم و عالمیانش میشوید. بندها را رها کنید و رهانیده از بندها زندگی کنید. نَفَسهای عمیق و آگاهانه شکمی بکشید تا با نَفَسِ الهی، همدم و هماهنگ و یکی شوید. در هر دم و بازدمی نفس در خداوند میمیرد و در خداوند زنده میشوید. میان دم و بازم مکثی کوتاه هست. آگاهی در میان آن دم و بازدم است به فضای لایتناهی بین دو فکر هشیار و شاهد باشید، آن فضای آگاهیست که همه چیزهای عینی و پیدا از آنجا وارده دنیای مادی گشته و پس از مدتی به همان هیچ یا آگاهی ناب، بازمیگردند. "هیچ" فضای سرشار از سرور و آگاهی ست که میان دم و بازدم و مابینِ افکار است. باید بسیار هشیار باشید تا از دستش ندهید.
نفس های آگاهانه و عمیقِ شکمی، شمارا به آن فضای سرشار از آگاهی نزدیکتر و هشیارتر و بیدارتر میسازند که هستید.
شما آگاهی هستید☺️
🌞💖
در اکثره کانال ها و گروهای مجازی، مثل تلگرام، روزانه خروار خروار شعر و پستهای تکراری به همدیگر انتقال داده میشوند. از سرعت و ضعفِ اینترنت ایراد نگیرید آگاهانه از تکنولوژی ها استفاده کنید. این شما هستید که باید درسهای زندگی را بیاموزید و تا اعمال خودتان را بازنگری و تصحیح نکنید همان درسهای نیاموخته برایتان تکرار خواهند شد. زندگی، تجربه ایی فردیست که درسهای متفاوتی برای انسانها دارد چشم و گوشهای روحتان را باز کنید تا در این دنیای آشفتگی ها، از الهامات قلبتان هدایت شوید تا نظم و وضوح یابید. هرچه شفافتر شوید، جاری تر هستید و در رودخانه هستی بطوره شناور بسوی اقیانوس در جریان هستید. رودخانه ها، راه پیوستن به دریا ها و اقیانوس ها را میشناسند و سوال نمیکنند چطور جاری و روان باشند.
🌞💖
🌞💖
کودک وقتی که هفت ساله است،
نخستین تغییر را می کند.
کودکی او تمام است. تغییری بزرگ
در چهارده سالگی، جنسیت وارد مى شود بازهم تغییری بزرگ.
اینک او نگرشی متفاوت و خواسته هایی متفاوت دارد.
در بیست ویک سالگی، جاه طلبی وارد زندگیش مى شود.
او بیشتر سّیاس، عصیانگر و جنگجو مى شود آماده است تا با هرکسی بجنگد
یک انقلابی مى شود.
در بیست و هشت سالگی شروع به سروسامان گرفتن می کند، بیشتر به رفاه علاقه دارد، حساب بانکی، حقوق خوب، خانه ای خوب، زن،فرزند، تلویزیون، اتومبيل و چیزهایی از این قبیل، و بیشتر محافظه کار مى شود.
پس هیپی ها درست می گویند که به شخص بیش از سی سال اعتماد نکن!
زیرا پس از سی سالگی، همه سّنتی می شوند.
این یک روند طبیعی است.
انسان خانه دار مى شود.
برای همین است که هیپی های مسّن وجود ندارند.
هیپی ها در بیست وهشت سالگی در دنیای بزرگی که با آن مى جنگیدند، ناپدید می شوند.
در این سّن، روزهای انقلابی بودن آنان گذشته است.
اینک آنان باید سروسامان بگیرند، باید آشیانه ای روی درختی برای خود بسازند و شروع می کنند به تفکر درباره ی ازدواج و کودکان و...
و طبیعتًا وقتی که همسر و کودکانی باشند، تو نمی توانی دیگر انقلابی باشی.
در سى و پنج سالگی، انسان تقریبًا جا افتاده است.
هرچه روی داده، او در آن جا افتاده
اگرموفق بوده در توفیقش جاافتاده و اگر شکست خورده، در شکستش جاافتاده است.
اینک او می داند که دیگر کاری نمی توان انجام داد، هرآنچه که روی داده، رخ داده است.
اینک او بسیار تقدیر گراfatalistic مى گردد.
می گوید که اینک دیگر کاری نمى شود کرد، هرچه در پیشانی اش نوشته شده، اتفاق افتاده است.
اینک او دیگر آماده ی جنگیدن نیست، آرام مى گیرد.
در چهل و دو سالگی، او شروع می کند به قدری هشیار شدن:
او در اینجا چه می کند؟
به دست آوردن پول، قدرت، اعتبار؟
مرگ می آید. مرگ برای نخستین بار در چهل ودو سالگی در می زند.
در این سّن معمولا سکته ی قلبی، فشارخون و سرطان و امثال آن به سراغ انسان می آید.
این نخستین برخورد با مرگ است.
مراقب چهل ودو سالگی باش:
خطرناک ترین سّن است
آنوقت شروع می کنی به لرزیدن در درون، دیگر آنطور که قبلا مطمئن بودی، نیستی.
اطمینان ات را از دست مى دهی.
تو زندگی کرده ای، پول را شناخته ای، همسر و فرزندان را تجربه کرده ای، سکس و عشق را شناخته ای، این و آن را دیده ای، به سراسر دنیا سفر کرده ای، ولی هیچ چیز تو را راضی نکرده است.
احساس می کنی که گم شده ای داری.
این، لحظه ای است که مذهب وارد زندگیت می شود.
به یاد بسپار:
مرگ و مذهب باهم وارد می شوند.
در زدن مرگ، در زدن مذهب نیز هست
اینک بستگی به خودت دارد.
اگر خیلی ضد مذهبی باشی،
فرصت را برای سالك شدن از دست مى دهی.
#اشو
#ذن_جاده_اضداد
نخستین تغییر را می کند.
کودکی او تمام است. تغییری بزرگ
در چهارده سالگی، جنسیت وارد مى شود بازهم تغییری بزرگ.
اینک او نگرشی متفاوت و خواسته هایی متفاوت دارد.
در بیست ویک سالگی، جاه طلبی وارد زندگیش مى شود.
او بیشتر سّیاس، عصیانگر و جنگجو مى شود آماده است تا با هرکسی بجنگد
یک انقلابی مى شود.
در بیست و هشت سالگی شروع به سروسامان گرفتن می کند، بیشتر به رفاه علاقه دارد، حساب بانکی، حقوق خوب، خانه ای خوب، زن،فرزند، تلویزیون، اتومبيل و چیزهایی از این قبیل، و بیشتر محافظه کار مى شود.
پس هیپی ها درست می گویند که به شخص بیش از سی سال اعتماد نکن!
زیرا پس از سی سالگی، همه سّنتی می شوند.
این یک روند طبیعی است.
انسان خانه دار مى شود.
برای همین است که هیپی های مسّن وجود ندارند.
هیپی ها در بیست وهشت سالگی در دنیای بزرگی که با آن مى جنگیدند، ناپدید می شوند.
در این سّن، روزهای انقلابی بودن آنان گذشته است.
اینک آنان باید سروسامان بگیرند، باید آشیانه ای روی درختی برای خود بسازند و شروع می کنند به تفکر درباره ی ازدواج و کودکان و...
و طبیعتًا وقتی که همسر و کودکانی باشند، تو نمی توانی دیگر انقلابی باشی.
در سى و پنج سالگی، انسان تقریبًا جا افتاده است.
هرچه روی داده، او در آن جا افتاده
اگرموفق بوده در توفیقش جاافتاده و اگر شکست خورده، در شکستش جاافتاده است.
اینک او می داند که دیگر کاری نمی توان انجام داد، هرآنچه که روی داده، رخ داده است.
اینک او بسیار تقدیر گراfatalistic مى گردد.
می گوید که اینک دیگر کاری نمى شود کرد، هرچه در پیشانی اش نوشته شده، اتفاق افتاده است.
اینک او دیگر آماده ی جنگیدن نیست، آرام مى گیرد.
در چهل و دو سالگی، او شروع می کند به قدری هشیار شدن:
او در اینجا چه می کند؟
به دست آوردن پول، قدرت، اعتبار؟
مرگ می آید. مرگ برای نخستین بار در چهل ودو سالگی در می زند.
در این سّن معمولا سکته ی قلبی، فشارخون و سرطان و امثال آن به سراغ انسان می آید.
این نخستین برخورد با مرگ است.
مراقب چهل ودو سالگی باش:
خطرناک ترین سّن است
آنوقت شروع می کنی به لرزیدن در درون، دیگر آنطور که قبلا مطمئن بودی، نیستی.
اطمینان ات را از دست مى دهی.
تو زندگی کرده ای، پول را شناخته ای، همسر و فرزندان را تجربه کرده ای، سکس و عشق را شناخته ای، این و آن را دیده ای، به سراسر دنیا سفر کرده ای، ولی هیچ چیز تو را راضی نکرده است.
احساس می کنی که گم شده ای داری.
این، لحظه ای است که مذهب وارد زندگیت می شود.
به یاد بسپار:
مرگ و مذهب باهم وارد می شوند.
در زدن مرگ، در زدن مذهب نیز هست
اینک بستگی به خودت دارد.
اگر خیلی ضد مذهبی باشی،
فرصت را برای سالك شدن از دست مى دهی.
#اشو
#ذن_جاده_اضداد
#سوال_از_اشو
نظر به اینکه سفر زندگی کوتاه است
و غمزا و دردآور،
چرا ما باید اینقدر بیمیل باشیم، به بازگشت به آسمانِ بومی خودمان؟
#پاسخ
زندگی سفری از هیچ کجا به هیچ کجا است.
هیچ چیز از آن به دست نیامده است.
هیچ کس، هیچ چیز از زندگی
به دست نیاورده است.
مردم میدوند، و سريع میدوند.
و هر روز به سرعت خود میافزایند،
اما هرگز به هیچ جا نمیرسند.
آنها سخت کار میکنند،
آنها سخت رنج میکشند، اما
هیچ گاه چیزی از آن کار حاصل نمیآيد،
هیچ چیز خلق نمیشود.
میلیاردها نفر قبل از تو زیستهاند،
و آنها کجا هستند؟
در خاک ناپدید شدهاند، خاک بر روی خاک، و ما نیز دیر یا زود در همان خاک ناپديد میشويم.
هزاران تمدن وجود داشتهاند
و بی هيچ نشانی ناپدید شدهاند.
زندگی هیچ چیز به دست نمیدهد
فقط سر و صدای بسیاری
برای هیچ به راه میاندازد؛
داستانی پر از هیجان و صدا،
بی هيچ معنیای.
باید چشم در چشم زندگی بدوزی.
طفره نرو، زیرچشمی نگاه نکن
مستقیم به زندگی نگاه کن.
معنی زندگی چيست؟
چه چيزی برایت به دست میدهد؟
در نهایت به کجا میرسد؟
هیچ؟!
مثل يک رویای بزرگ
مکانهای زیبا در رويا،
و يک پادشاهی بزرگ در رويا،
و صبح، وقتی بيدار میشوی،
همه رفته و برای همیشه رفته است،
در واقع، آن اصلاً آنجا نبوده است.
و تو فقط باور داشتهای که آن آنجاست.
شخص دیندار کسي است که:
در هیچ جایي گیر نکرده است؛
کسي است که هیچ امیدی ندارد؛
هیچ آینده ای ندارد؛
در فرداها زندگي نميکند؛
کسي است که در #اكنون_و_اینجا زندگي ميکند. و این را ببینید؛
در ابتدا من به شما گفتم
که زندگي سفری از هیچ جا به هیچ کجا است.
اما در مورد شخص دیندار؛
زندگي سفری از هیچ جا، به اینک و اینجا است.
زندگي از هیچ جا به هیچ جا است.
اما ميتواند از هیچ جا به اینک و اینجا باشد.
کل مدیتشین این است:
چرخش از هیچ جا به اینک،
دراکنون بودن و در اینجا بودن.
و ناگهان از زمان به ابدیت منتقل ميشوید.
آنگاه زندگي ناپدید ميشود؛
مرگ ناپدید ميشود.
آنگاه برای اولین بار آنچه که هست را ميشناسید.
ميتوانید آن را خدا یا نیروانا بنامید.
اینها کلمه هستند.
شما به #شناخت_آنچه_هست ميرسید.
و شناختن آن؛ رها و آزاد بودن است.
رها از همه رنجها؛ همه عذابها و همه کابوسها،
در اینک و اینجا بودن؛
بیدار بودن است.
درجایي دیگر بودن؛
درخواب و رویا بودن است.
بعداً و آنجا، بخشي از رویا هستند.
اینک و اینجا، بخشي از واقعیت هستند؛ بخشي از هستي هستند.
#اشو
#سخت_نگیر
نظر به اینکه سفر زندگی کوتاه است
و غمزا و دردآور،
چرا ما باید اینقدر بیمیل باشیم، به بازگشت به آسمانِ بومی خودمان؟
#پاسخ
زندگی سفری از هیچ کجا به هیچ کجا است.
هیچ چیز از آن به دست نیامده است.
هیچ کس، هیچ چیز از زندگی
به دست نیاورده است.
مردم میدوند، و سريع میدوند.
و هر روز به سرعت خود میافزایند،
اما هرگز به هیچ جا نمیرسند.
آنها سخت کار میکنند،
آنها سخت رنج میکشند، اما
هیچ گاه چیزی از آن کار حاصل نمیآيد،
هیچ چیز خلق نمیشود.
میلیاردها نفر قبل از تو زیستهاند،
و آنها کجا هستند؟
در خاک ناپدید شدهاند، خاک بر روی خاک، و ما نیز دیر یا زود در همان خاک ناپديد میشويم.
هزاران تمدن وجود داشتهاند
و بی هيچ نشانی ناپدید شدهاند.
زندگی هیچ چیز به دست نمیدهد
فقط سر و صدای بسیاری
برای هیچ به راه میاندازد؛
داستانی پر از هیجان و صدا،
بی هيچ معنیای.
باید چشم در چشم زندگی بدوزی.
طفره نرو، زیرچشمی نگاه نکن
مستقیم به زندگی نگاه کن.
معنی زندگی چيست؟
چه چيزی برایت به دست میدهد؟
در نهایت به کجا میرسد؟
هیچ؟!
مثل يک رویای بزرگ
مکانهای زیبا در رويا،
و يک پادشاهی بزرگ در رويا،
و صبح، وقتی بيدار میشوی،
همه رفته و برای همیشه رفته است،
در واقع، آن اصلاً آنجا نبوده است.
و تو فقط باور داشتهای که آن آنجاست.
شخص دیندار کسي است که:
در هیچ جایي گیر نکرده است؛
کسي است که هیچ امیدی ندارد؛
هیچ آینده ای ندارد؛
در فرداها زندگي نميکند؛
کسي است که در #اكنون_و_اینجا زندگي ميکند. و این را ببینید؛
در ابتدا من به شما گفتم
که زندگي سفری از هیچ جا به هیچ کجا است.
اما در مورد شخص دیندار؛
زندگي سفری از هیچ جا، به اینک و اینجا است.
زندگي از هیچ جا به هیچ جا است.
اما ميتواند از هیچ جا به اینک و اینجا باشد.
کل مدیتشین این است:
چرخش از هیچ جا به اینک،
دراکنون بودن و در اینجا بودن.
و ناگهان از زمان به ابدیت منتقل ميشوید.
آنگاه زندگي ناپدید ميشود؛
مرگ ناپدید ميشود.
آنگاه برای اولین بار آنچه که هست را ميشناسید.
ميتوانید آن را خدا یا نیروانا بنامید.
اینها کلمه هستند.
شما به #شناخت_آنچه_هست ميرسید.
و شناختن آن؛ رها و آزاد بودن است.
رها از همه رنجها؛ همه عذابها و همه کابوسها،
در اینک و اینجا بودن؛
بیدار بودن است.
درجایي دیگر بودن؛
درخواب و رویا بودن است.
بعداً و آنجا، بخشي از رویا هستند.
اینک و اینجا، بخشي از واقعیت هستند؛ بخشي از هستي هستند.
#اشو
#سخت_نگیر