عشق و نور
1.21K subscribers
452 photos
1.36K videos
22 files
595 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
همه اونایی که راه حق رو که بدرونِ تاریکی های ناخودآگاه خودشونِ، میرن، با شهامت تمام‌ پیش میرن تا در گورستان معیوب و مخربِ ذهن، بیهوده چرخه های اضافی و تکراری نزنن. هیچ حقیقتی در محتوای ذهن نیست چون شهودی در محتوای شرطی شده ذهن وجود نداره نداره ☺️
راه حق، راه عشقِ بیشرطه الهی ست و چون مثلِ ادیان و مذاهبِ بشری، تقلیدی نیست تا دستورالعمل های از پیش آماده و دیکته شده داشته باشه، سخت و طاقت فرساست.
در راه حق، از هرچی در مورده هستی یا خداوند، بهت القا شده، اندک اندک خالی میشی و از حقیقتِ خداوند، پرتر و پرتر میشی تا حقیقت غایی که مرگ‌ِ کاملِ نفسِ.
در نفست می میری و از نو زاده میشی مثل کودکی تازه متولد شده☺️
🌞💖
سکس، حیوانیه واسه همین حال انسان بد میشه چون عشقی در اون نیست تا چاکرها باهم وصل بشن و این مشکلیِ که اکثریت دچارشند بی انکه بدانند و زنها چون حساسترند، زودتر از مردها فقدانِ عشق رو احساس میکنن و از سکس گریزانند ولی مردها حساسیت کمتری دارند و ممکنه اصلا از خوابهای نفسانی شون، بیدار نشن. اونایی که بیدار میشن بسمتِ عشق و نور آگاهی میرن☺️
🌞💖
mirzaei:
.
☘️‍ " بگذار تو را به عمق برند ! "

برخی خود می‌خواهند به عمق روند ، برخی را "عمق"، به خود می‌بَرَد. این دو با هم فرق دارند. آنکه می‌خواهد به زور به عمق هستی رود، اغلب پیروان مکاتب گنوسی‌اند. و آنکه به نرمی به عمق برده می‌شود ، کسانی‌اند که "تسلیم محض"‌اند.

هیچگاه نخواه که به زور پرده‌های هستی را بَردَری. بگذار پرده‌های حجاب را با رحمت برایت بردارند.
این سالم ترین نوع طریقت است.
چنین عروجی صرفاً با تسلیم محض میسر است.
مسعود ریاعی🪷🌺

💚 بعضی از مردم از من می‌پرسند:
وقتی می‌گویی عشق را احساس می‌کنی، منظورت چیست؟

عشقی که من احساس می‌کنم
کاملاً بی‌قیدوشرط است.
به همین دلیل است که می‌توانم بدون توجه به اینکه شما چه ‌کار می‌کنید یا چطور عمل می‌کنید یا از کجا می‌آیید،
عاشق شما باشم.
من می‌توانم عاشق شما باشم زیرا من عاشق خودم هستم؛
و فقط یک «خویش» است که وجود دارد.
بنابراین آن خویشی که من عاشقش هستم شما هستید و چیزی جدا نیست.
اگر به‌عنوان یک وجود مستقل شما را دوست می‌داشتم،
آنگاه مشکل پیش می‌آمد،
زیرا جدایی مراحل مختلف زندگی شما را به من نشان می‌دهد؛
اما نمی‌توانم این کار را انجام دهم
من فقط می‌توانم دوست داشته باشم
چراکه خویش عشق است.
آن عشق، شخصی نیست.
آن همه‌جانبه و همه فراگیر است.
بنابراین همان‌طور که من یک تجسمی از عشق هستم
شما هم در آن عشق هستید.
فقط یک عشق وجود دارد
و آن عشق، آگاهی است
و تو همانی.

#رابرت_آدامز

بیداری فقط برای کسانی امکان‌پذیر است که آن را می‌جویند و می‌خواهند؛
برای کسانی که آماده‌ی مبارزه با خود هستند
و برای رسیدن به آن، زمانی طولانی با پشتکاری بسیار روی خود کار می‌کنند.

#گرجیف 🪷

برای ذهن  اجبار به  سکوت هست
اما :

قلب  خودش در سکوته 
و ما میتونیم  در های  دیدش رو باز کنیم.

همین.

رودخانه‌ها بدون راهنما به اقيانوس می‌ریزند. استاد ،شما را به اقيانوس نمی‌رساند. استاد شما را آگاه نگاه می‌دارد تا در ميانه راه، سرگرم موارد غير ضروری نشويد زيرا هزار و يك موقعيت جذاب در راه وجود دارد كه ممكن است منحرف‌تان سازد.

اگر کسی را دوست داشته باشی،
توقع نداری که همیشه آری بگوید.

اگر عاشق کسی باشی به او اجازه می‌دهی که آری و یا نه بگوید.

تو به او احترام می‌گذاری و از او انتظار نخواهی داشت.
عشق حتی به نه نیز اعتماد دارد.
در دوستی اگر نتوان "نه"گفت،
آن دوستی ارزشی ندارد و بی معناست.

هرگاه شرط بگذاری
عشق را نابود می‌کنی

این را به یاد بسپار:
هیچ‌گاه برای عشق شرط نگذار.
بگذار عشق تو یک شراکت آزادی در آزادی باشد.
عشاق واقعی و دوستان واقعی
یکدیگر را آزاد می‌گذارند.
عشق شرط نمی‌شناسد.

#اشو
میدانی چرا دنبال حال خوب هستیم
زیرا با حال خوب قهر هستیم

حال خوب به هیچ اندیشه ای در ذهن ارتباط ندارد
حال خوب در ترک کامل تمامی اندیشه ها حاصل می‌گردد


من چو‌ مرغ اوجم اندیشه مگس
کی رسد بر من مگس را دسترس

🕉

من میخواهم بیدار شوم یک اندیشه است
من آرزو دارم روشن ضمیر شوم یک اندیشه است
من فقط عشق را جستجو میکنم یک اندیشه است
من هیچ نمیخواهم الا حضرت عشق را یک اندیشه است
من خواسته ای ندارم یک اندیشه است
من میخواهم که بی خواسته گردم خود یک خواسته است 

علی  زند
وقتی طرح و نقشۀ بزرگ هستی را درک می کنید، در می یابید که هر آنچه در دیگران می بینید خود نیز دارای آن هستید. بعد در یک لحظه سراسر دنیای شما دگرگون می شود. آنگاه کشف میکنید چگونه تمامی آنچه که میبینید یا برداشت می نمایید، بازتابی از دنیای درون شماست. میفهمید که چرا میتوانید در یک لحظه کسی را دوست بدارید و بعد از او متنفر شوید. می فهمید که چرا بعضی از مردم می توانند حرف هایی بزنند یا کارهایی بکنند که موجب برانگیختگی شما شوند و چگونه عواطف شما تحریک می شوند.
ما برای کامل بودن نیاز به پذیرفتن تمامی وجود خود داریم. اگر شهامت گام نهادن به این واقعیت را که جهان درون ماست داشته باشیم، می توانیم هر آنچه را که انسانی ست در آغوش بگیریم. گسترش آگاهی ما در این باره که جهان با تمامی شکوه و عظمت خود در وجودمان جای دارد، موجب میشود که از انسان بودن خود احساس قدرت، استواری و هماهنگی کنیم. این وضعیت ما را گام به گام از پیش داوری و جدایی خواهی رها میکند و به سوی درک و همدلی رهنمون می شود.

دبی فورد
جدایی معنوی
دری که به هستی باز می‌شود، باریکتر از تار مو است و آن همیشه همین لحظه است این لحظه بی آغاز و بی پایانِ یگانگی با هستی☺️
کلیدش در قلب توست از الهاماتِ قلبت غافل مشو چون تنها قلب توست که حقیقت را می‌شناسد نه سر و تنها از یک از ندا پیروی کن ندای درون خودت☺️
🌞💖
#شونیاوادا

واقعیت یعنی:
دنیای چیزها things
و حقیقت یعنی:
دنیای غیراشیاء No-things،
هیچی: شونیا
تمام چیزها از هیچی بیرون می‌آیند و نه آن هیچی بازمی‌گردند.

در اپانیشاد داستانی وجود دارد:
اسوتاکتو Svetaketu از خانه‌ی مرشدش به خانه‌ی والدینش بازگشته است
او همه چیز را آموخته است
پدرش اودالاکا Uddalaka، یک فیلسوف بزرگ، به او نگاه می‌کند و می‌گوید: “اسوتاکتو، برو بیرون و میوه‌ای بچین و بیاور.”
او می‌رود و میوه را می‌آورد و پدرش می‌گوید:
“آن را بشکاف. در آن چه می‌بینی؟” هسته‌های زیادی در آن هست
و پدرش می‌گوید:
“یک هسته را بردار و آن را بشکاف
در آن چه می‌بینی؟”

اسوتاکتو می‌گوید:“هیچ”
و پدر می‌گوید:
“همه‌چیز از همین هیچ برمی‌خیزد. این درخت بزرگ، که می‌تواند هزار گاری را زیر سایه‌اش جا بدهد، از همین یک هسته بیرون آمده. و تو هسته را می‌شکافی و چیزی در آن نیست
این راز زندگی است ـــ همه‌چیز از هیچ بیرون می‌آید.
و یک روز آن درخت ناپدید می‌شود، و تو نمی‌دانی کجا رفته است؛ نمی‌توانی آن را در هیچ‌کجا پیدا کنی.”

انسان نیز چنین است:
ما از هیچی می‌آییم و هیچ هستیم و در هیچی ناپدید می‌شویم
این شونیاوادا است.

“هیچی” یک تجربه‌ی واقعی است
یا می‌توانی آن را در مراقبه‌ی عمیق تجربه کنی، یا وقتی که مرگ می‌آید. مرگ و مراقبه دو امکان برای تجربه‌ی هیچی هستند
آری، گاهی می‌توانی آن را در عشق هم تجربه کنی. اگر در عشقی عمیق در دیگری حل بشوی می‌توانی نوعی از هیچی را تجربه کنی
برای همین است که مردم از عشق می‌ترسند ـــ فقط قدری پیش می‌روند، سپس وحشت و ترس می‌آید
برای همین است که افراد بسیار معدودی در حالت ارگاسمی باقی می‌مانند. زیرا ارگاسم تجربه‌ای از هیچ‌بودن را می‌دهد:
تو ناپدید می‌شوی؛ در چیزی حل می‌شوی که نمی‌دانی چیست؛ وارد چیزی غیرقابل تعریف می‌شوی، وارد آویاکریت Avaykrit می‌شوی، به ورای جامعه می‌روی؛ وارد نوعی وحدت می‌شوی که در آنجا جدایی دیگر معتبر نیست: جایی که نفْس نمی‌تواند وجود داشته باشد. و این وحشت‌آور است زیرا مانند مرگ است.

پس “هیچی” یک تجربه است:
یا در عشق، که مردم یاد گرفته‌اند از آن پرهیز کنند(بسیاری پیوسته مشتاق عشق هستند و تمام امکاناتِ آن را نابود می‌کنند زیرا از هیچی می‌ترسند)
یا در مراقبه‌ی عمیق که در آن افکار متوقف می‌شوند:
جایی که می‌بینی در درون چیزی وجود ندارد؛ ولی آن هیچی یک حضور دارد؛ فقط غیبتِ افکار نیست؛ حضور چیزی ناشناخته، اسرار آمیز و بسیار عظیم است
یا اینکه اگر هشیار باشی، آن هیچی را در وقت مرگ تجربه می‌کنی
مردم معمولاً در ناهشیاری می‌میرند. به سبب ترس از هیچی، بیهوش می‌شوند. اگر هشیارانه بمیری…..
و فقط وقتی می‌توانی هشیارانه بمیری که: پدیده‌ی مرگ را بپذیری؛
و برای این پذیرش، فرد باید تمام عمرش آموزش ببیند و آماده باشد. فرد باید عاشق آماده‌شدن برای مرگ باشد، و فرد باید برای آماده‌شدن برای مرگ، مراقبه کند
فقط انسانی که عشق ورزیده و مراقبه کرده قادر است که هشیارانه بمیرد.
و زمانی که هشیارانه بمیری، آنگاه نیازی نداری که بازگردی، زیرا که درس زندگی را آموخته‌ای. آنگاه در آن کُلّ، در آن نیروانا ناپدید می‌شوی

یک تمثیل بودایی می‌گوید که خدای دوزخ از یک روح تازه‌وارد سوال کرد که آیا در طول زندگیش با سه پیامبر بهشت دیدار کرده است یا نه
پاسخ آمد که، “نه، باآنها دیداری نداشته‌ام!”
خدای دوزخ گفت:
“آیا در طول زندگی پیر سالخورده‌ای را ندیدی که کمرش خم شده باشد؟ یا مرد بیمار و تنهایی را ندیده‌ای؟ یا یک انسان مرده را ندیده‌ای؟”

بوداییان این سه چیز را “پیامبران خدا” می‌خوانند: سالخوردگی، بیماری و مرگ. سه پیامبر خدا. چرا؟
زیرا در زندگی فقط توسط این سه تجربه است که از مرگ هشیار می‌شوی
اگر از مرگ هشیار شوی و شروع کنی به آموختن اینکه چگونه واردش بشوی،‌ چگونه از آن استقبال کنی، چگونه پذیرای آن باشی؛ آنگاه از این قید آزاد خواهی شد:‌ از چرخه‌ی زایش و مرگ رها خواهی شد

مرگ عشقبازی با خداوند است؛
یا خداوند که با تو عشقبازی می‌کند. مرگ یک ارگاسم کیهانی و تمام است. پس تمام این مفاهیمی را که در مورد مرگ دارید رها کنید ـــ خطرناک هستند. این مفاهیم شما را با بزرگترین تجربه‌ای که نیاز دارید داشته باشید مخالف می‌سازند
اگر از مرگ پرهیز کنید، دوباره زاده خواهید شد. تاوقتی که نیاموزی که چگونه بمیری، بارها و بارها و بارها زاده خواهی شد. این همان چرخه است: سانسارا؛ دنیا
وقتی که بزرگترین ارگاسم را شناختید، آنگاه نیازی نیست؛ ناپدید می‌شوی و تا ابد در آن ارگاسم می‌مانی. مانند کسی که هستی باقی نخواهی ماند، دیگر یک ماهیت تعریف‌شده باقی نخواهی ماند، باهیچ چیز هویت نگرفته‌ای. همچون آن کُلّ باقی خواهی بود، نه یک قطعه و بخشی از آن.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#بزرگترين_عمل_جراحي_ممكن

#سوال_از_اشو

اشو عزيز، شما در مورد مرگ و مردن بسيار سخن گفته ايد.
چنين فهميده ام كه شما گفته ايد كه مردم از خود مرگ به اين دليل مي ترسند كه نمي توانند واقعاً تصور كنند كه براي آنان نيز رخ خواهد داد.
آيا وقتي كه من از فكر مرگ خودم احساس هيجان زياد مي كنم، خودم را گول مي زنم؟
چنين احساس مي كنم كه اگر براي آن واقعه آمادگي وجود داشته باشد، اگر تاجاي ممكن در مورد آن آگاهي گردآوري شده باشد و در محيطي شعف آور و با دوستاني مهربان صورت گيرد، مرگ مي تواند اعجاب آورترين تجربه باشد.

#پاسخ

خود مرگ وجود خارجي ندارد
آنچه كه واقعاً رخ مي دهد، تحول آگاهي است از يك شكل به شكلي ديگر، يا در نهايت و در غايت، از شكل به بي شكلي
تمام نكته در اين است كه آيا شخص مي تواند آگاهانه بميرد. و يا اينكه به روش متداول، در ناآگاهي،مي ميرد؟
طبيعت چنين مقرر ساخته كه پيش از مرگ، شخص كاملاً بيهوش شود،
وارد كوما coma  شود، تا چيزي را نشناسد.
اين فقط بزرگترين عمل جراحي ممكن است. اگر جراح بخواهد بخشي كوچك از بدن را بردارد، بايد بيمار را بيهوش سازد، درغير اينصورت هرگونه امكاني هست كه درد چنان زياد باشد كه قابل تحمل نباشد. 
و در درد و رنج، عمل جراحي شايد موفقيت آميز نيز نباشد.
آنچه كه جراحان انجام مي دهند، طبيعت هزاران سال است كه انجام داده است و عمل جراحي طبيعت بسيار عظيم تر است. تمام بدن را مي برد، نه تنها يك بخش از آن را
طبيعت در هنگام مرگ آگاهي را به يك شكل ديگر منتقل مي كند.
فقط وقتي كه تقريباً به اشراق رسيده باشي ، درست در مرز اشراق باشي ، مي تواني هشيار بماني، زيرا تمام روند اشراق:
آفرينش فاصله بين تو و بدنت است،
#بين_تو_و_ذهنت.
اگر آن فاصله كافي باشد، آنوقت مي تواني هشيار بماني و هرچيزي مي تواند براي بدن رخ بدهد ، مي تواني آن را تماشا كني، گويي كه براي ديگري رخ مي دهد. آنگاه مرگ پديده اي واقعاً اعجاب آور و هيجان انگيز است، ولي نه قبل از آن.

به عبارتي ديگر:
براي زيبامردن، فرد بايد زيبا زندگي كند.
براي اينكه انسان در هيجان و سرور و اعجاب بميرد، بايد زندگيش را براي شعف، هيجان و اعجاب آماده كند. مرگ فقط نقطه ي فراز است،
نقطه ي اوج زندگيت است.
مرگ با زندگي مخالف نيست، زندگي را ازبين نمي برد.
براي همين است كه گفتم مرگ آنطور كه تصور مي شود، وجود خارجي ندارد.
مرگ درواقع، به بدن فرصتي ديگر براي رشد مي دهد. و اگر به تمامي رشد كرده باشي، نيازي به فرصتي ديگر نيست، آنوقت وجود تو وارد وجود غايي مي شود. تو ديگر قطره اي كوچك و جدا نيستي، بلكه تمامي اقيانوس وجود هستي.
مرگ عظيم ترين عمل جراحي است. تمامي بدن بايد از آن وجود گرفته شود، وجودي كه با آن بدن بسيار هويت گرفته و به آن چسبيده است.
اين كار در هنگام بيهوشي ممكن است.

مرگ هيجاني عظيم است، ولي فقط براي آنان كه در جهت آن كار مي كنند و آن را
پديده اي باهيجان مي سازند.
كليد در اين است كه تو بايد #هشيار_بماني.

#اشو
#انتقال_چراغ
Buddha Nature
Deuter
موسیقی بی کلام

طبیعت بودا
تمرین، خود پژوهی

نشانه‌های پیشرفت معنوی بدین صورت است:

ممکن است هنوز عصبانی شوید، ممکن است همچنان ناراحت شوید، اما اکنون از آن آگاه هستید.  قبل از این، قبل از تمرین، شما اجازه می‌دادید که عصبانیت شما را کاملاً تحت کنترل خود درآورد.

تبدیل به خشم می‌شوی، اما اکنون که در حال تمرین خودپژوهی "من کیستم؟" هستید در می‌یابید که وقتی عصبانی می‌شوید متوجه عصبانیت خود هستید و شروع می‌کنید به خودتان بخندید و عصبانیت از بین می‌رود.

متوجه می‌شوید که تمام احساسات و حالاتی که در تمام عمر داشته‌اید رو به افول است و هنگامی که موقعیت شما را با یک وضعیت منفی مواجه می‌کند، می‌توانید آن را مشاهده کنید و بلافاصله واکنش نشان ندهید و تماشا می‌کنی...

رابرت آدامز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈

🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
«رژیم شما، فقط چیزی که می خورید نیست»

✨️چیزهایی که تماشا میکنید، چیزهایی که گوش میدهید، مطالبی که میخوانید،
آدم هایی که با آنها معاشرت میکنید و
تمام چیزهایی که ذهن و روحتان را در معرضشان قرار میدهید نیز شامل رژیمتان میشود.

✨️از آنچه که به طور حسی، جسمانی و روحانی  وارد کالبد خود میکنید، آگاه باشید.
تمام ذراتی که وارد بدن خود میکنی،
بر نوع تجربه ات از زندگی تاثیرگذار است.
هرچیزی ارتعاش خاص خودش را دارد،
حتی جامدات و اشیا.

✨️ذهن، بدن و روح ما دائما در حال تبادل انرژی با این ارتعاشات بیرونی است.
حتی اگر به طور ناآگاهانه در حال شنیدن صدای یک موسیقی یا تبلیغ بازرگانی باشی،
باز هم انرژی آنها در ناخودآگاه تو ثبت خواهد شد و بر چیزی که جذب و خلق میکنی
تاثیر خواهد گذاشت.

✨️اگر روزانه به آهنگ های دیس لاو گوش میدهی، یا سریال هایی را میبینی که در آنها مدام از شکست عشقی، افسردگی، خیانت، تملک یکدیگر و... میگویند، و آنها را با خود تکرار و زمزمه و باور میکنی، کم کم آن صداها تبدیل به صدای درونی تو شده، بخشی از تو می‌شوند و واقعیتی که خلق و تجربه خواهی کرد، متناسب با آن باور و آن گفتگوی درونی خواهد بود، چرا که آن، بازتابی از باور تو خواهد بود‌.
مثلا در موردی که در بالا ذکر شد، تجربه ی عشقی ناموفق را به همراه خواهد داشت.

✨️مراقب باش که روح و ذهن و بدنت را در معرض چه ارتعاشاتی قرار می‌دهی.
آگاهانه انتخاب کن.
👈ریشه ی رفتارهای روزمره ی من در کجاست؟ کارها، سخن ها و افکار من چه تاثیری بر زندگی من و دیگران دارد؟ آیا در جهت هدف اصلی ام در حال حرکت هستم؟ چه چیزهایی را وارد سیستم بدن خود میکنم؟ محتویات غذایی که می‌خورم چیست؟ چطور تهیه شده و چه تاثیری بر من و محیط زندگیم دارد؟ آیا افرادی که در حال معاشرت با آنها هستم، واقعا با خود حقیقی من و هدف روحی ام همخوانی دارند یا فقط بر حسب عادت و ناچاری با آنها رفت و آمد می‌کنم؟ آیا از روتین روزمره ام راضیم یا فقط شهامت تغییر کردن را ندارم؟ و ...»

✨️اینها بخش کوچکی از سوالاتی ست که هریک از ما باید با آنها روبرو شود.
وقتی که یکایک لحظات روزت را «آگاهانه» زیست کردی، وقتی که کاملا حس و تجربه و درک کردی، «بیدار» گشته ای.
✨️آنگاه حتی می‌توانی آگاهانه، ناخودآگاه شوی. (از خود بی خود شوی.)✨️
نفس، در گداییِ عشق و محبت، توجه، تأیید، تمجید و تحسین و ... رشد میکند و هرچقدر نفستان را رشد دهید، به همان نسبت از حضوره روح الهی در همین بدنتان، دور تر و دورتر شده و با هویتِ خیالیِ ذهنِ متوهم زا، وارده دنیای توهمات و رویاها(مایا) می‌شوید.
میل به دوست داشته شدن، از ویژگی های نفسِ متکبر، خودشیفته و خودخواه است و هرچه بیشتر رشدش دهید، برای بزرگتر شدنش، بیشتر بیشتر می خواهد که در عذابش می‌مانید. بخاطر بسپارید آنچه شما را می‌آزارد و عذاب‌ می‌دهد، نفسِ جدا سازه خودتان است.
نفسِ با همه خواسته ها و آرزوها و امیال و تمايلات و گرایش‌های بی شمارش، موجودی هرچند وهمی، ولی سیری ناپذیر است. برای خالی گشتن از نفس، نیاز به مراقبه و مشاهده خودتان دارید. خود، همان نفس است که دوگانگی می‌آفریند.
مرگِ نفس برابر با حل و زنده شدن در روح الهی ست.
برای کسانیکه که اهل دعا و نیایشند:
👈🏻پروردگارا، مرا از میل به دوست داشته شدن و تأیید و تمجید و تحسینِ دیگران هشیار و ایمن نگه دار☺️

🌞💖
رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه می‌کنند. رنج قرار است تو را هوشیار‌تر کند به اینکه زندگیت نیاز به تغییر دارد. چون انسان‌ها زمانی هوشیارتر می‌شوند که زخمی شوند. رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را صرفاً تحمل نکن. رنجت را درک کن. این فرصت بیداری است. وقتی آگاه شوی بیچارگی‌ات تمام می‌شود.


🔹 یونگ
‌توهم مالکیت


به راستی معنا صاحب «چیزی بودن چیست؟» چیزی را مال خود کردن یعنی چه؟ اگر در خیابانی در نیویورک بایستید و به یک آسمان خراش اشاره کنید و بگویید آن ساختمان مال من است، من مالک آن هستم یا خیلی پولدار هستید یا خیالاتی شده اید، یا این که یک دروغ گو به شمار می آیید. در هر صورت داستانی را تعریف می کنید که در آن فکر به «من» شکل می بخشد و «من» را به فکر ساختمان» پیوند می دهد. مفهوم ذهنی مالکیت به این شکل عمل می کند. اگر همه با داستان شما موافق باشند موافقت خود را روی برگه های کاغذ امضا شده گواهی می کنند، آن گاه شما پولدار هستید. اگر کسی داستان شما را نپذیرد شما را نزد روان شناس می فرستند، آن گاه شما یا خیالاتی شده اید یا یک دروغ گوی اجباری هستید.
در این جا شناخت داستان و اشکال فکری که داستان را می سازد، دارای اهمیت است و این که مردم آن را بپذیرند یا نپذیرند هیچ ارتباطی به این که شما کیستید ندارد. حتی اگر مردم داستان شما را هم باور کنند در نهایت این داستانی ساختگی است. بسیاری از مردم فقط در زمان نزدیک به مرگ به این موضوع پی می برند و همه چیزهای بیرونی برایشان بی رنگ می شود، زیرا هرگز هیچ چیز به آن کسی که هستند وابسته نیست.
هنگام مرگ کل مفهوم مالکیت برای آن ها به صورت چیزی در نهایت بی معنا آشکار می شود. در آخرین لحظات عمر به این موضوع هم پی می برند که در سراسر زندگی شان هنگامی که به دنبال احساس کاملی از خود بودند در حقیقت همیشه «بودن» آن جا بوده است. اما هویت سازی با چیز ها که در نهایت به معنی هویت سازی با ذهن است، بخش اعظمی از «بودن» یا "من هستم" واقعی را پوشانده بود.

اکهارت تله
جهانی نو
‌بهبود روابط


هر رابطه ای میان یک زوج، والدین و فرزندان، خواهر و برادر، دوستان یا همکاران از دو شخص تشکیل شده است؛ دو موجود بشری که هیچ یک کامل نیستند. همان گونه که همۀ ما میدانیم، بشر جایز الخطاست. ما کوتاهی هایی در انجام وظایف و تکالیف خود کرده ایم که از طریق آنها همدیگر را می رنجانیم. فقط به همۀ کارهایی بیندیشید که به یک رابطه آسیب می رسانند؛ دروغ گفتن، فریب دادن، سهل انگاری، بی عاطفگی، شانه از زیر مسؤولیت خالی کردن، تقصیر را به گردن کسی دیگر انداختن، دشنام دادن، خشونت و خیانت کردن، افسوس! حقیقت تلخ این است که همۀ اینها نه بین غریبه ها، بلکه میان دو نفری روی میدهد که بسیار به هم نزدیک هستند. چنین کارهایی موجب آسیب هایی عاطفی میشوند که به سادگی بهبود نمی یابند و رابطه ها را به خطر می اندازند.
اگر خواهان بهبود روابطمان هستیم، باید هنر بخشایش را تمرین کنیم. هیچ آزردگی عاطفی ای غیر قابل بخشایش نیست. با اندکی تلاش میتوانیم آنها را پشت سر بگذاریم تا میان ما و عزیزان و دوستانمان آشتی برقرار شود و در نتیجه آرامش به قلبها و ذهن های ما بازگردد.
بخشایش در مقایسه با مقابله به مثل، انگیزه ای غریزی یا خود به خودی نیست. اگر آزرده شویم، تقریباً به شکل غیر ارادی شرطی شده ایم تا فکر کنیم: «من تلافی میکنم! همان بلایی را بر سرت میآورم که بر سرم آوردی» از سویی دیگر، بخشایش باید پرورانده شود‌. این یک گزینه عاطفی به طور کامل بررسی و سنجیده شده است که انتخاب میکنیم کسانی را که ما را آزرده اند، آزادانه ببخشیم. همان گونه که همه میدانیم، بخشایش فقط گفتن «من، تو را می بخشم» نیست. بخشایش، رها کردن خشم، رنجش، آزردگی و ناخشنودی ست. بخشایش، اجازه التیام دادن دیگران را به ما می دهد و در این فرایند، خودمان نیز بهبود می یابیم.
خوشبختانه بسیاری از ما هرگز با موقعیت بخشیدن یک فرد متجاوز یا قاتل رویارو نمیشویم. با این حال، هر روز نیاز داریم همسر، پدر و مادر، فرزند، همکار، دوست، همسایه یا حتی یک فرد کاملاً بیگانه را ببخشیم و این تکلیف، ساده و آسان نیست.

آدم ها بخشیدن یک غریبه یا آشنای دور را راحت تر از بخشیدن یک دوست یا خویشاوند که او را میشناسند و به او اعتماد دارند، میدانند. در چنین اوقاتی فقط میتوانیم به خودمان بگوییم که در نهایت، مسؤول کارهایی که دیگران در قبال ما انجام می دهند نیستیم، بلکه مسؤول کارهایی هستیم که خودمان نسبت به آنها انجام می دهیم.

واقعیت مهم دیگر که اغلب در مشاجره عاطفی با کسانی که به ما نزدیک هستند، نادیده میگیریم این است که به ندرت یک مشاجره یک سویه است. ما در جایی و به شکلی در آنچه اهانت به خود میدانیم، سهیم هستیم. هر چند در اندوه و آزردگی مان در حالی که اشتباهات دیگران را بزرگ میکنیم، نسبت به اشتباهات خودمان نابینا میشویم. اندکی تفکر، یک دوره خودکاوی آرام و کمی فروتنی، تعادل را برقرار میکند.


جی. پی. وسوانی
باران بخشایش
نفس، با همه قوایش برای تداوم بقایش، میجنگد و مقاومت می‌کند ولی هشیاری شما بسیار قویتر از نفستان است.
در کودکی، نفسی در میان نبود.
کودکان، "بینام" بدنیا می‌آیند و با برنامه‌ریزی های پی در پی، در ذهنِ ناخودآگاه و خودآگاهشان و رشد در بدنِ حیوانی، رفته رفته شبیه انسانهای پیرامونشان می‌شوند.
محتوای ذهن، با نامگذاری ها و اسامی ها و ... مثل یک کامپیوتر زنده از کودکی تا بزرگسالی برنامه‌ریزی می‌شود که آنرا خودم یا داستان‌های زندگیِ من مفهومی و شخصیِ خودم می‌نامیم و چون واقعی بنظر میرسد، بی‌وقفه آن داستان ها را هم برای خودمان و هم برای دیگران بازتعریف و تفسیر میکنیم که در کودکی، هنوز طراحی و برنامه‌ریزی شده نبود تا داستانی در ذهن انباشته شده باشد. خالی گشتن از محتوای ذهن، تولدی دوباره در هستی یا همان خداوند است که با مراقبه و مشاهده "خود" امکانپذیر می‌گردد.

🌞💖
آنچه تورا می‌سوزاند و رنجت میدهد نفس توست. نفست را با کتابش، بسوزانی الهی می‌شوی.
خداوند، لفظی نیست. درک و فهم ذاتِ الهی، با الفاظِ بشری به هر زبانی هم که باشد، ممکن نیست. با لفظی کردنِ هزاران ساله موعظه گرانش، خداوندی دروغین و شخصی و انحصاری به بشریت القا شده است که ريشه های عمیق در باورهای بنیادینِ ناخودآگاهشان دارد. انسانهای ناآگاه در وضعیتی هیپنوتیزم شده، از طریقِ ساختار های باورمندی به دین و مذهب و اعتقادات شان، در اسارت و زندانهای باورهایشان بسر می‌برند. فراتر از باورها رفتن، رهایی از زندانهای باورهای خودساخته بشریست که زندانبانانشان هم خودشانند و کلیده زندان هم در قلبشان است بی‌آنکه بدانند. با قلبی بسته، انسان تبدیل به کامپیوتری برنامه ریزی شده از این دنیا می‌شود که نیست. قلبتان را بگشایید تا فطرت پاک و زیبای انسانی را در وجودتان حس و احساس کنید☺️
🌞💖