- نمیتوانم باور کنم که میتوانم به نقطهای برسم که از همهی مشکلاتم رهای رها باشم.
+ حق با توست، تو هرگز نمیتوانی به چنین نقطهای برسی، زیرا تو هماکنون در آن نقطه هستی. در زمان هیچ رهاییای وجود ندارد، تو نمیتوانی در آینده آزاد باشی، حضور در لحظهی حال کلید آزادی توست. بنابراین تو فقط در لحظهی حال است که میتوانی آزادی را تجربه کنی.
- نمیدانم چگونه میتوانم در لحظهی حال آزاد باشم. من معمولاً از زندگی خود در لحظهی حال خشنود نیستم. این یک واقعیت است و اگر من به خود بیاورانم که آنچه در لحظهی حال میگذرد خوب است، فقط خود را گول زدهام، زیرا میدانم که چنین نیست.
+ ذهن تو اسیر زمان است و تو فکر میکنی که ساکن لحظهی حال هستی. ممکن نیست همزمان ناشاد و ساکن لحظهی حال باشی. آنچه را که تو زندگیات میخوانی، چیزی نیست مگر وضعیت زندگی تو. وضعیت زندگی تو اسیر زمان است. گذشته و آینده. حوادثی در گذشتهی زندگی تو رخ داده است که تو دوست داری آن حوادث اتفاق نمیافتادند. تو هنوز در برابر آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است مقاومت میکنی و اکنون در حال مقاومت کردن در برابر چیزی هستی که هست. این امید است که تو را نگه داشته است، اما امید همواره متوجهی آینده است. این توجهی مداوم به آینده موجب نفی لحظهی حال میشود. با نفی لحظهی حال است که احساس ناشادمانی میکنی.
- درست است که وضعیت کنونی زندگی من معلول اتفاقات گذشته است، اما وضعیت کنونی زندگی من، وضعیت کنونی من است و همین وضعیت است که مرا ناشاد میسازد.
+ وضعیت زندگیات را چند لحظه فراموش کن و توجهی خود را به زندگیات معطوف کن.
- چه تفاوتی دارند این دو؟
+ وضعیت زندگی تو در زمان وجود دارد. زندگی تو در لحظهی حال میگذرد. وضعیت زندگی تو ساخته و پرداختهی ذهن توست. زندگی توست که واقعی است. پیدا کن در تنگی را که به زندگی منتهی میشود. این در لحظهی حال نام دارد. ممکن است وضعیت زندگی تو مالامال از مشکلات باشد - بسیاری از وضعیتهای زندگی چنین است - اما ببین آیا در لحظهی حال مشکلی داری؟ نه فردا و یا ده دقیقهی بعد، بلکه در لحظهی کنونی، آیا در این لحظه مشکلی داری؟ وقتی زندگی خود را پر از مسئله و مشکل میبینی، دیگر جایی برای تازهها باقی نمیگذاری که بیایند و در تو جای بگیرند. کلید حل مشکلات در دست تازههاست، بنابراین هر وقت که مجالی دست داد، جایی برای تازهها بازکن، فضایی تا بتوانی زندگی خفته در زیر لایهی وضعیت زندگیات را پیدا کنی. از حواس خود به طور کامل استفاده کن. در جایی که هستی باش، به پیرامون خود نگاه کن. فقط نگاه کن، تفسیر و تعبیر نکن. نور را ببین، شکلها و صورتها ببین، رنگها را ببین، حالتها را ببین.
نسبت به حضور ساکت و خاموش همه چیز آگاه باش. نسبت به فضایی که همه چیز را در خود جای داده است آگاه باش. به صداها گوش بده، آنها را مورد قضاوت قرار نده. به سکوتی که زیر لایهی صداها پنهان است گوش بده. چیزی را لمس کن - هر چیزی را که میخواهی - آن را احساس کن و هستیاش را تأیید کن. ریتم نفسهای خود را مشاهده کن؛ هوایی را احساس کن که داخل ریههای تو میشود و دوباره خارج میشود. احساس کن انرژی زندگی را که در درون بدن توست. بگذار همهی آن چیزهایی که در درون و بیرون تو هستند همچنان که هستند باشند. «بودن» همهی چیزها را بپذیر. به ژرفای لحظهی حال فرو برو. تو اکنون دنیای مردهی مفاهیم ذهنی را پشت سر گذاشتهای. دنیای زمان را. تو از ذهن حماقتپیشه بیرون آمدهای. ذهنی که انرژی حیاتی تو را میمکد و تو و جامعه و زمین را مسموم میسازد. تو حالا از خواب زمان بیدار شدهای و لحظهی حال را لمس کردهای.
📗 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
+ حق با توست، تو هرگز نمیتوانی به چنین نقطهای برسی، زیرا تو هماکنون در آن نقطه هستی. در زمان هیچ رهاییای وجود ندارد، تو نمیتوانی در آینده آزاد باشی، حضور در لحظهی حال کلید آزادی توست. بنابراین تو فقط در لحظهی حال است که میتوانی آزادی را تجربه کنی.
- نمیدانم چگونه میتوانم در لحظهی حال آزاد باشم. من معمولاً از زندگی خود در لحظهی حال خشنود نیستم. این یک واقعیت است و اگر من به خود بیاورانم که آنچه در لحظهی حال میگذرد خوب است، فقط خود را گول زدهام، زیرا میدانم که چنین نیست.
+ ذهن تو اسیر زمان است و تو فکر میکنی که ساکن لحظهی حال هستی. ممکن نیست همزمان ناشاد و ساکن لحظهی حال باشی. آنچه را که تو زندگیات میخوانی، چیزی نیست مگر وضعیت زندگی تو. وضعیت زندگی تو اسیر زمان است. گذشته و آینده. حوادثی در گذشتهی زندگی تو رخ داده است که تو دوست داری آن حوادث اتفاق نمیافتادند. تو هنوز در برابر آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است مقاومت میکنی و اکنون در حال مقاومت کردن در برابر چیزی هستی که هست. این امید است که تو را نگه داشته است، اما امید همواره متوجهی آینده است. این توجهی مداوم به آینده موجب نفی لحظهی حال میشود. با نفی لحظهی حال است که احساس ناشادمانی میکنی.
- درست است که وضعیت کنونی زندگی من معلول اتفاقات گذشته است، اما وضعیت کنونی زندگی من، وضعیت کنونی من است و همین وضعیت است که مرا ناشاد میسازد.
+ وضعیت زندگیات را چند لحظه فراموش کن و توجهی خود را به زندگیات معطوف کن.
- چه تفاوتی دارند این دو؟
+ وضعیت زندگی تو در زمان وجود دارد. زندگی تو در لحظهی حال میگذرد. وضعیت زندگی تو ساخته و پرداختهی ذهن توست. زندگی توست که واقعی است. پیدا کن در تنگی را که به زندگی منتهی میشود. این در لحظهی حال نام دارد. ممکن است وضعیت زندگی تو مالامال از مشکلات باشد - بسیاری از وضعیتهای زندگی چنین است - اما ببین آیا در لحظهی حال مشکلی داری؟ نه فردا و یا ده دقیقهی بعد، بلکه در لحظهی کنونی، آیا در این لحظه مشکلی داری؟ وقتی زندگی خود را پر از مسئله و مشکل میبینی، دیگر جایی برای تازهها باقی نمیگذاری که بیایند و در تو جای بگیرند. کلید حل مشکلات در دست تازههاست، بنابراین هر وقت که مجالی دست داد، جایی برای تازهها بازکن، فضایی تا بتوانی زندگی خفته در زیر لایهی وضعیت زندگیات را پیدا کنی. از حواس خود به طور کامل استفاده کن. در جایی که هستی باش، به پیرامون خود نگاه کن. فقط نگاه کن، تفسیر و تعبیر نکن. نور را ببین، شکلها و صورتها ببین، رنگها را ببین، حالتها را ببین.
نسبت به حضور ساکت و خاموش همه چیز آگاه باش. نسبت به فضایی که همه چیز را در خود جای داده است آگاه باش. به صداها گوش بده، آنها را مورد قضاوت قرار نده. به سکوتی که زیر لایهی صداها پنهان است گوش بده. چیزی را لمس کن - هر چیزی را که میخواهی - آن را احساس کن و هستیاش را تأیید کن. ریتم نفسهای خود را مشاهده کن؛ هوایی را احساس کن که داخل ریههای تو میشود و دوباره خارج میشود. احساس کن انرژی زندگی را که در درون بدن توست. بگذار همهی آن چیزهایی که در درون و بیرون تو هستند همچنان که هستند باشند. «بودن» همهی چیزها را بپذیر. به ژرفای لحظهی حال فرو برو. تو اکنون دنیای مردهی مفاهیم ذهنی را پشت سر گذاشتهای. دنیای زمان را. تو از ذهن حماقتپیشه بیرون آمدهای. ذهنی که انرژی حیاتی تو را میمکد و تو و جامعه و زمین را مسموم میسازد. تو حالا از خواب زمان بیدار شدهای و لحظهی حال را لمس کردهای.
📗 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
خوب و بد
بیش تر مردم در مقطعی از زندگی خود آگاه می شوند که نه تنها تولد، رشـد، موفقیت، تندرستی، لذت و برد هست، بلکـه زیـان، شکست، بیماری، سالمندی، فرسودگی، درد و مرگ نیز وجود دارد که ما به طور قراردادی بر چسب «خوب» و «بد» و «نظم» و «بی نظمی» بر آن ها می زنیم. «معنای» زندگی مردم به طور معمـول بـه آنچه که «خوب» می نامند مربوط می شود، اما «خوب» همواره در خطر ناپایداری، فروپاشی، بی نظمی و چیز های بیهوده و «بد» قرار دارد و این زمانی است که نمی توان توضیحی برای این رویدادها یافت و زندگی بی معنا می گردد. دیر یا زود و با وجود بیمه نامه های گوناگونی که داریم، بی نظمی به زندگی همه حمله می کند. آن چه «بد» می نامیم، شاید به صورت زیان، سانحه، بیماری، از کارافتادگی، سالمندی و مرگ روی دهد. با این همه، هجـوم آشفتگی به زندگی و برایند شکست در مفهـوم تعریف شده ذهنی، می تواند به یافتن دریچه ای به سوی ذات متعالی بینجامد. در کتاب مقدس چنین آمده است: «حكمـت ایـن جـهـان بـرای خـدا نابخردی است.» حکمت این دنیا چیست؟ حرکت و جنبش فکر و معنایی که فکر آن را کاملاً تعریف کند.
فکر کردن موجب جداسازی یک رویداد یا وضعیت و آن را خوب یا بد نامیدن می شود؛ گویی آن شرایط، موجودیتی جداگانه دارد. با وابستگی شدید به فکر کردن، واقعیت از هم گسسته می شود. این گسستگی، یک توهم است، اما وقتی در آن گیر افتاده باشید، بسیار واقعی به نظر می آید. با وجود این، جهـان
یک کل بخش ناپذیر است که همه چیزها در آن به هم پیوسته اند و هیچ چیزی به شکل جداگانه وجود ندارد.
پیوستگی ژرف تر همه چیز ها و رویداد ها با همدیگر، این مفهوم را می رساند که برچسب های ذهنی مانند «خوب» و «بد» در نهایت توهمی بیش نیستند و همیشه بر چشم اندازی محدود دلالت می کنند و بنا بر این فقط به طور نسبی و موقت حقیقت دارند. این نکته در داستان مـرد خردمندی که در قرعه کشی صاحب یک اتومبیل گران بها می شود، توضیح داده شده است. دوستان و خانواده مرد برای او بسیار خوشحال شدند و آمدند که این برد را جشن بگیرند. آن ها گفتند: «واقعا عالی ست! چه قدر بخت با تو یار است!» مرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» مرد برای چند هفته ای از رانندگی با آن اتومبیـل لذت برد تا این که روزی یک راننده بی توجه، بر سر چهار راهی با اتومبیل جدید او تصادف کرد و او را با چندین زخم روانه بیمارستان نمود. دوستان و خانواده مـرد بـه دیدنش آمدند و گفتند: «به راستی که خیلی بدبیاری آوردی!» دوباره مـرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» یکی از شب هایی که او هنوز در بیمارستان بود، در محلی که خانه اش قرار داشت، رانش زمین روی داد و خانه اش را به درون دریا برد. روز بعد دوستانش بار دیگر نزد او آمدند و گفتند: «چه قدر بختیار هستی که این جا در بیمارستان بودی!» او دوباره گفت: «شاید.»
«شاید گفتن» این مرد خردمند، نشان دهنـده خـودداری او از داوری در باره رخداد ها است. او به جای این که به داوری در باره آن رویداد ها بنشیند، با پذیرش آن ها، وارد حیطه آگاهی همسـو بـا نظـام متعـالـی تـری شـد. آن مـرد می دانست که در بیش تر زمان ها برای ذهن، درک علـت یا نیتی که رویدادی اتفاقی به نظر می آید، در زمینه کل هستی ممکن نیست. اما نه هیچ رویدادی اتفاقی است و نه پیشامد یا چیزی به طور جداگانه رخ می دهد. اتم هایی که به جسم شما شکل می بخشند، زمانی درون ستاره ها به وجود آمده بودند و به این ترتيب حتى علت کوچک ترین رویداد هم به معنای واقعی می تواند مرتبط با بیکران و به شیوه ای باور نکردنی در پیوند با کل باشد. اگر بخواهید که رد پای علت هر رویدادی را بیابید، باید تا آغـاز آفرینش به عقب باز گردید. جهـان هستی، بی نظم نیست. هر یک از حروف جهان هستی به معنی نظم و ترتیب است، اما این نظمی نیست که ذهن بشر بتولند هیچ گاه آن را درک کند، هر چند گه گاه می تواند لمحه ای از آن را ببیند.
اکهارت تله
جهانی نو
بیش تر مردم در مقطعی از زندگی خود آگاه می شوند که نه تنها تولد، رشـد، موفقیت، تندرستی، لذت و برد هست، بلکـه زیـان، شکست، بیماری، سالمندی، فرسودگی، درد و مرگ نیز وجود دارد که ما به طور قراردادی بر چسب «خوب» و «بد» و «نظم» و «بی نظمی» بر آن ها می زنیم. «معنای» زندگی مردم به طور معمـول بـه آنچه که «خوب» می نامند مربوط می شود، اما «خوب» همواره در خطر ناپایداری، فروپاشی، بی نظمی و چیز های بیهوده و «بد» قرار دارد و این زمانی است که نمی توان توضیحی برای این رویدادها یافت و زندگی بی معنا می گردد. دیر یا زود و با وجود بیمه نامه های گوناگونی که داریم، بی نظمی به زندگی همه حمله می کند. آن چه «بد» می نامیم، شاید به صورت زیان، سانحه، بیماری، از کارافتادگی، سالمندی و مرگ روی دهد. با این همه، هجـوم آشفتگی به زندگی و برایند شکست در مفهـوم تعریف شده ذهنی، می تواند به یافتن دریچه ای به سوی ذات متعالی بینجامد. در کتاب مقدس چنین آمده است: «حكمـت ایـن جـهـان بـرای خـدا نابخردی است.» حکمت این دنیا چیست؟ حرکت و جنبش فکر و معنایی که فکر آن را کاملاً تعریف کند.
فکر کردن موجب جداسازی یک رویداد یا وضعیت و آن را خوب یا بد نامیدن می شود؛ گویی آن شرایط، موجودیتی جداگانه دارد. با وابستگی شدید به فکر کردن، واقعیت از هم گسسته می شود. این گسستگی، یک توهم است، اما وقتی در آن گیر افتاده باشید، بسیار واقعی به نظر می آید. با وجود این، جهـان
یک کل بخش ناپذیر است که همه چیزها در آن به هم پیوسته اند و هیچ چیزی به شکل جداگانه وجود ندارد.
پیوستگی ژرف تر همه چیز ها و رویداد ها با همدیگر، این مفهوم را می رساند که برچسب های ذهنی مانند «خوب» و «بد» در نهایت توهمی بیش نیستند و همیشه بر چشم اندازی محدود دلالت می کنند و بنا بر این فقط به طور نسبی و موقت حقیقت دارند. این نکته در داستان مـرد خردمندی که در قرعه کشی صاحب یک اتومبیل گران بها می شود، توضیح داده شده است. دوستان و خانواده مرد برای او بسیار خوشحال شدند و آمدند که این برد را جشن بگیرند. آن ها گفتند: «واقعا عالی ست! چه قدر بخت با تو یار است!» مرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» مرد برای چند هفته ای از رانندگی با آن اتومبیـل لذت برد تا این که روزی یک راننده بی توجه، بر سر چهار راهی با اتومبیل جدید او تصادف کرد و او را با چندین زخم روانه بیمارستان نمود. دوستان و خانواده مـرد بـه دیدنش آمدند و گفتند: «به راستی که خیلی بدبیاری آوردی!» دوباره مـرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» یکی از شب هایی که او هنوز در بیمارستان بود، در محلی که خانه اش قرار داشت، رانش زمین روی داد و خانه اش را به درون دریا برد. روز بعد دوستانش بار دیگر نزد او آمدند و گفتند: «چه قدر بختیار هستی که این جا در بیمارستان بودی!» او دوباره گفت: «شاید.»
«شاید گفتن» این مرد خردمند، نشان دهنـده خـودداری او از داوری در باره رخداد ها است. او به جای این که به داوری در باره آن رویداد ها بنشیند، با پذیرش آن ها، وارد حیطه آگاهی همسـو بـا نظـام متعـالـی تـری شـد. آن مـرد می دانست که در بیش تر زمان ها برای ذهن، درک علـت یا نیتی که رویدادی اتفاقی به نظر می آید، در زمینه کل هستی ممکن نیست. اما نه هیچ رویدادی اتفاقی است و نه پیشامد یا چیزی به طور جداگانه رخ می دهد. اتم هایی که به جسم شما شکل می بخشند، زمانی درون ستاره ها به وجود آمده بودند و به این ترتيب حتى علت کوچک ترین رویداد هم به معنای واقعی می تواند مرتبط با بیکران و به شیوه ای باور نکردنی در پیوند با کل باشد. اگر بخواهید که رد پای علت هر رویدادی را بیابید، باید تا آغـاز آفرینش به عقب باز گردید. جهـان هستی، بی نظم نیست. هر یک از حروف جهان هستی به معنی نظم و ترتیب است، اما این نظمی نیست که ذهن بشر بتولند هیچ گاه آن را درک کند، هر چند گه گاه می تواند لمحه ای از آن را ببیند.
اکهارت تله
جهانی نو
هرگز نمی توانید اقیانوس شوید،
مگر آنکه جرأت چشم برداشتن از ساحل را داشته باشید.
وقتی دل بدریای بینهایتِ معرفتِ درونت میزنی، فکر نکن - شیرجه بزن😊
اگر شروع به فکر کردن کنی، ذهن پشیمونت میکنه و جرئتِ شیرچه زدن رو با باورهای شک و تردید براندازش، ازت میگیره و نمیزاره ریسک کنی. به ذهنت اعتماد نکن، به قلبت اعتماد کن☺️
سر محدود به افکار هست ولی قلب محدودیتِ فکری نداره☺️
🌞💖
مگر آنکه جرأت چشم برداشتن از ساحل را داشته باشید.
وقتی دل بدریای بینهایتِ معرفتِ درونت میزنی، فکر نکن - شیرجه بزن😊
اگر شروع به فکر کردن کنی، ذهن پشیمونت میکنه و جرئتِ شیرچه زدن رو با باورهای شک و تردید براندازش، ازت میگیره و نمیزاره ریسک کنی. به ذهنت اعتماد نکن، به قلبت اعتماد کن☺️
سر محدود به افکار هست ولی قلب محدودیتِ فکری نداره☺️
🌞💖
مهم زیباییِ مسیر، در همین لحظه بی آغاز و بی پایانِ و هرچقدر در وجودت، عمیقتر میشی، بیشتر و بیشتر در عشق الهی غرق میشی. نفست میسوزه و سرشار از سرور و شعفِ آن "بی نام و شکل" میشی☺️👌
مسیر یا جاده زندگی، همون هدفِ غاییِ😊
🌞💖
مسیر یا جاده زندگی، همون هدفِ غاییِ😊
🌞💖
سکوت و صلح درونی🕊 🧖🏻♀🎍🤍
گاهی اوقات برای حفظ صلح درونی خود، لازم است از متحد قدرتمندی به نام سکوت استفاده کنیم. به یاد داشته باش وقتی که از سکوت آگاهانه استفاده میکنی از نتیجهی این عمل شگفت زده خواهی شد. بنابرین ..
وقتی حرفهای ناگوار میشنوید. / وقتی کسی عصبانیت میکند. / وقتی به شما تهمت زده میشود / وقتی از کسی توهین دریافت میکنی.
وقتی انتقاد شما را آزار میدهد./ وقتی نادانی شما را متهم میکند./ وقتی کسی شما را تحریک به بحث و جدل میکند.
سکوت کن، سکوت همان مهربانی و بخشش است که در موقعیتهای خاص شما آن را انتخاب میکنی و منتظر زمان مناسب و چالش برانگیز میمانی تا از این ابزار به نفع صلح درونی بهره ببری، به همین دلیل یکی از قدرتمندترین ابزارها برای ایجاد صلح، سکوت است...
چون دیگر هیچکس قادر نخواهد بود به فضای مقدس(هیچ) شما نفوذ کند..
صلح درونی اینگونه برقرار میشود چون دیگه نقطه ضعفی نداری تا دیگران به درونات حمله ور بشن. تو خالی هستی و منی درونت نیست تا چیزی یا کلمه تندی از دیگران بهش بربخوره و خشمگین، عصبانی یا ناراحت یا اندوهگین بشه...
گاهی اوقات برای حفظ صلح درونی خود، لازم است از متحد قدرتمندی به نام سکوت استفاده کنیم. به یاد داشته باش وقتی که از سکوت آگاهانه استفاده میکنی از نتیجهی این عمل شگفت زده خواهی شد. بنابرین ..
وقتی حرفهای ناگوار میشنوید. / وقتی کسی عصبانیت میکند. / وقتی به شما تهمت زده میشود / وقتی از کسی توهین دریافت میکنی.
وقتی انتقاد شما را آزار میدهد./ وقتی نادانی شما را متهم میکند./ وقتی کسی شما را تحریک به بحث و جدل میکند.
سکوت کن، سکوت همان مهربانی و بخشش است که در موقعیتهای خاص شما آن را انتخاب میکنی و منتظر زمان مناسب و چالش برانگیز میمانی تا از این ابزار به نفع صلح درونی بهره ببری، به همین دلیل یکی از قدرتمندترین ابزارها برای ایجاد صلح، سکوت است...
چون دیگر هیچکس قادر نخواهد بود به فضای مقدس(هیچ) شما نفوذ کند..
صلح درونی اینگونه برقرار میشود چون دیگه نقطه ضعفی نداری تا دیگران به درونات حمله ور بشن. تو خالی هستی و منی درونت نیست تا چیزی یا کلمه تندی از دیگران بهش بربخوره و خشمگین، عصبانی یا ناراحت یا اندوهگین بشه...
بر عواطف و احساسات خود تسلط یابید
یکی از عوامل عصبانیت، سخن گفتن از روی نامهربانی است. از غیبت کردن و پشت سر دیگری حرف زدن بپرهیزید. بیش از هر چیزی به اصلاح خود بپردازید. از کلام مهر آمیز استفاده جویید. پرخاشجو نباشید.
اگر همسر شما خشمگین شود و خشم شما را بر انگیزاند، برای قدم زدن به بیرون بروید و پیش از واکنش خونسردی خود را باز یابید. اگر او با کلام تند با شما صحبت کرد، شما با همان لحن پاسخ ندهید. تا زمانی که تعادل برقرار شود سکوت بهترین روش است. از لجاجت و تحقیر دیگری اجتناب ورزید و از جدال و دعوا خودداری کنید.
تا زمانی که هر دو عقل و منطق آرام خود را باز یابید صبر کنید. اجازه ندهید کسی آرامش شما را سلب کند؛ و با کلام ناشایست آرامش دیگران را بر هم نزنید. سوء استفاده از کلام از هر سلاحی خطرناکتر است. در حال خشم و تهییج احساسات ممکن است چیزی بگویید که واقعا دلتان نمیخواست بگویید و بعد پشیمان میشوید؛ اما بیست سال بعد و یا بیشتر طرف مقابلتان آن را هنوز به یاد میآورد.
در این مورد حافظه چیز خوبی نیست، اگر قدرت حافظه در راه درستی استفاده شود یک موهبت است، اما اگر خزانه چیزهای منفی شود که دیگران در حق ما انجام دادهاند، آنگاه بسیار مضر است.
اگر همسر شما سر شما جیغ بکشد و شما هم سرش داد بکشید، عذاب خود را دو برابر کردهاید. یک بار از کلام سنگین او و بار دیگر از کلام خودتان رنج بردهاید و در واقع به خودتان آسیب وارد کردهاید. بطوری که در آخر میبینید هیچ نیرویی در شما باقی نمانده است. برای همین است که تعداد جداییها و طلاقها بسیار است.
واقعیت این است، تا زمانی که اشخاص یاد نگرفتهاند چگونه بر احساسات خود غلبه کنند نباید ازدواج کنند.
این هنر و روشهای آرامش و تمرکز بایست در مدارس تدریس و آموزش داده شود. خانوادههای آمریکایی دارند از هم میپاشند به این دلیل که این هنرها نه در خانه به آنها آموزش داده میشود و نه در مدارس.
چگونه ممکن است دو انسان که به عصبی بودن اعتیاد دارند میتوانند با هم زندگی کنند و با بی قراری عصبی خود، همدیگر را از بین نبرند؟ در ابتدای زناشویی عروس و داماد بر موجی از هیجان و احساسات سوار هستند. اما پس از مدتی وقتی این احساسات به طرزی اجتناب ناپذیر رنگ میبازند، شخصیتهای واقعی آنها خود را نشان میدهند و جدال و سرخوردگی آغاز میگردد.
دل آدمی به عشق واقعی، دوستی و مهمتر از همه به صلح و آرامش نیازمند است.
وقتی آرامش از بین برود، به معبد جسم بیحرمتی شده است. یک شبکه سالم عصبی همه اعضای جسم و احساسات را در هماهنگی درست نگاه میدارد. برای سالم نگه داشتن دستگاه عصبی بایست از عواطفی چون ترس، خشم، طمع و حسادت رها شد.
ترس را به دور اندازید. از چه میترسید؟ حتی مقدار کمی ترس، مانند ترس از تاریکی و یا نگرانی در مورد آینده و چه "ممکن است" اتفاق بیفتد، اثری بیش از حد تصور بر دستگاه عصبی دارد. پس چرا باید از مرگ هراس داشت؟ خداوند آن را برای همه اختیار کرده است، پس نمیتواند آنقدرها بد باشد. این فکر بسیار آرام بخشی است، آن را در خود حفظ کنید. مرگ درست مانند یک خواب فرح بخش است؛ و شما از خوابیدن نمیترسید، مگر نه؟ مرگ یک آسایش کامل است.
خداوند مرگ را برای رهایی از همه دشواریهای اینجایی و برای فرصت یک آغاز تازه در یک زندگی تازه به شما داده است.
پارماهانزا یوگاناندا
یکی از عوامل عصبانیت، سخن گفتن از روی نامهربانی است. از غیبت کردن و پشت سر دیگری حرف زدن بپرهیزید. بیش از هر چیزی به اصلاح خود بپردازید. از کلام مهر آمیز استفاده جویید. پرخاشجو نباشید.
اگر همسر شما خشمگین شود و خشم شما را بر انگیزاند، برای قدم زدن به بیرون بروید و پیش از واکنش خونسردی خود را باز یابید. اگر او با کلام تند با شما صحبت کرد، شما با همان لحن پاسخ ندهید. تا زمانی که تعادل برقرار شود سکوت بهترین روش است. از لجاجت و تحقیر دیگری اجتناب ورزید و از جدال و دعوا خودداری کنید.
تا زمانی که هر دو عقل و منطق آرام خود را باز یابید صبر کنید. اجازه ندهید کسی آرامش شما را سلب کند؛ و با کلام ناشایست آرامش دیگران را بر هم نزنید. سوء استفاده از کلام از هر سلاحی خطرناکتر است. در حال خشم و تهییج احساسات ممکن است چیزی بگویید که واقعا دلتان نمیخواست بگویید و بعد پشیمان میشوید؛ اما بیست سال بعد و یا بیشتر طرف مقابلتان آن را هنوز به یاد میآورد.
در این مورد حافظه چیز خوبی نیست، اگر قدرت حافظه در راه درستی استفاده شود یک موهبت است، اما اگر خزانه چیزهای منفی شود که دیگران در حق ما انجام دادهاند، آنگاه بسیار مضر است.
اگر همسر شما سر شما جیغ بکشد و شما هم سرش داد بکشید، عذاب خود را دو برابر کردهاید. یک بار از کلام سنگین او و بار دیگر از کلام خودتان رنج بردهاید و در واقع به خودتان آسیب وارد کردهاید. بطوری که در آخر میبینید هیچ نیرویی در شما باقی نمانده است. برای همین است که تعداد جداییها و طلاقها بسیار است.
واقعیت این است، تا زمانی که اشخاص یاد نگرفتهاند چگونه بر احساسات خود غلبه کنند نباید ازدواج کنند.
این هنر و روشهای آرامش و تمرکز بایست در مدارس تدریس و آموزش داده شود. خانوادههای آمریکایی دارند از هم میپاشند به این دلیل که این هنرها نه در خانه به آنها آموزش داده میشود و نه در مدارس.
چگونه ممکن است دو انسان که به عصبی بودن اعتیاد دارند میتوانند با هم زندگی کنند و با بی قراری عصبی خود، همدیگر را از بین نبرند؟ در ابتدای زناشویی عروس و داماد بر موجی از هیجان و احساسات سوار هستند. اما پس از مدتی وقتی این احساسات به طرزی اجتناب ناپذیر رنگ میبازند، شخصیتهای واقعی آنها خود را نشان میدهند و جدال و سرخوردگی آغاز میگردد.
دل آدمی به عشق واقعی، دوستی و مهمتر از همه به صلح و آرامش نیازمند است.
وقتی آرامش از بین برود، به معبد جسم بیحرمتی شده است. یک شبکه سالم عصبی همه اعضای جسم و احساسات را در هماهنگی درست نگاه میدارد. برای سالم نگه داشتن دستگاه عصبی بایست از عواطفی چون ترس، خشم، طمع و حسادت رها شد.
ترس را به دور اندازید. از چه میترسید؟ حتی مقدار کمی ترس، مانند ترس از تاریکی و یا نگرانی در مورد آینده و چه "ممکن است" اتفاق بیفتد، اثری بیش از حد تصور بر دستگاه عصبی دارد. پس چرا باید از مرگ هراس داشت؟ خداوند آن را برای همه اختیار کرده است، پس نمیتواند آنقدرها بد باشد. این فکر بسیار آرام بخشی است، آن را در خود حفظ کنید. مرگ درست مانند یک خواب فرح بخش است؛ و شما از خوابیدن نمیترسید، مگر نه؟ مرگ یک آسایش کامل است.
خداوند مرگ را برای رهایی از همه دشواریهای اینجایی و برای فرصت یک آغاز تازه در یک زندگی تازه به شما داده است.
پارماهانزا یوگاناندا
صلح و آرامش
برای یافتن آرامش تلاش نکنید، آشفتگی را بپذیرید - در آرامش خواهید بود. آن وقت هیچ کس در دنیا نمیتواند مزاحم شما شود. اگر من آماده مزاحم باشم، چه کسی میتواند مزاحم من شود، اگر من آماده توهین باشم، پس چه کسی میتواند به من توهین کند؟
چون من برای ناآرامی آماده نیستم، بنابرین هر کسی میتواند مزاحم شود.
اگر فرآیند ذهن را به درستی درک کنیم، با درک فرآیند ذهن، زندگی تغییر میکند. روند کار به این صورت است که ذهن همیشه چیزها را به دو بخش تقسیم میکند - احترام و بی احترامی، شادی و غم، صلح و جنگ... و میگوید یکی از این دو را نمیخواهد، جالب نیست و فقط یکی مورد نیاز است جالب است - این فقط یک بازی ذهنی است.
دو راه برای فرار از این ذهن وجود دارد - یا با هر دو موافقت کنید - ذهن خواهد مرد. یا هر دو را رها کنید باز هم ذهن میمیرد. آنچه را که برای شما مناسب است انجام دهید - در غیر این صورت هیچ راهی برای آرامش شما وجود ندارد.
تا زمانی که بخواهید آرام باشید، نمیتوانید آرام باشید. تا زمانی که میخواهی شاد باشی، غم و اندوه سرنوشت تو خواهد بود و تا زمانی که دیوانه رستگاری هستی، جهان مدار تو خواهد بود. برای هر دو آماده باش - تقاضا را به حال خود رها کن - هر اتفاقی بیفتد بگو من آماده هستم.
سعی کنید کمی از آن استفاده کنید - 24 ساعت، نه بیشتر. شما از بدو تولد تا به امروز از دعوا استفاده کردید، 24 ساعت تصمیم بگیرید که از ساعت 6 صبح امروز تا 6 صبح فردا هر اتفاقی بیفتد، قبول کنید. هر جا مخالفت باشد، به خودت بگو، درگیری ایجاد نمیکنم.
امتحان کنید، 24 ساعت دیگر نسیم جدیدی وارد زندگی شما خواهد شد. انگار ناگهان پنجرهای باز میشود و هوای تازه وارد زندگیات خواهد شد. آن وقت این 24 ساعت هرگز تمام نمیشود. یک بار آن را تجربه کنید، سپس به عمق آن خواهید رفت.
هیچ روشی برای آرام بودن وجود ندارد، آرام بودن چشم انداز زندگی است. هیچ روشی وجود ندارد. نا آرامی را بپذیر، غم و اندوه را بپذیر، مرگ را بپذیر، پس هرگز مرگ نخواهی داشت.
هر چیزی را بپذیریم، از آن فراتر میرویم
#اشو
برای یافتن آرامش تلاش نکنید، آشفتگی را بپذیرید - در آرامش خواهید بود. آن وقت هیچ کس در دنیا نمیتواند مزاحم شما شود. اگر من آماده مزاحم باشم، چه کسی میتواند مزاحم من شود، اگر من آماده توهین باشم، پس چه کسی میتواند به من توهین کند؟
چون من برای ناآرامی آماده نیستم، بنابرین هر کسی میتواند مزاحم شود.
اگر فرآیند ذهن را به درستی درک کنیم، با درک فرآیند ذهن، زندگی تغییر میکند. روند کار به این صورت است که ذهن همیشه چیزها را به دو بخش تقسیم میکند - احترام و بی احترامی، شادی و غم، صلح و جنگ... و میگوید یکی از این دو را نمیخواهد، جالب نیست و فقط یکی مورد نیاز است جالب است - این فقط یک بازی ذهنی است.
دو راه برای فرار از این ذهن وجود دارد - یا با هر دو موافقت کنید - ذهن خواهد مرد. یا هر دو را رها کنید باز هم ذهن میمیرد. آنچه را که برای شما مناسب است انجام دهید - در غیر این صورت هیچ راهی برای آرامش شما وجود ندارد.
تا زمانی که بخواهید آرام باشید، نمیتوانید آرام باشید. تا زمانی که میخواهی شاد باشی، غم و اندوه سرنوشت تو خواهد بود و تا زمانی که دیوانه رستگاری هستی، جهان مدار تو خواهد بود. برای هر دو آماده باش - تقاضا را به حال خود رها کن - هر اتفاقی بیفتد بگو من آماده هستم.
سعی کنید کمی از آن استفاده کنید - 24 ساعت، نه بیشتر. شما از بدو تولد تا به امروز از دعوا استفاده کردید، 24 ساعت تصمیم بگیرید که از ساعت 6 صبح امروز تا 6 صبح فردا هر اتفاقی بیفتد، قبول کنید. هر جا مخالفت باشد، به خودت بگو، درگیری ایجاد نمیکنم.
امتحان کنید، 24 ساعت دیگر نسیم جدیدی وارد زندگی شما خواهد شد. انگار ناگهان پنجرهای باز میشود و هوای تازه وارد زندگیات خواهد شد. آن وقت این 24 ساعت هرگز تمام نمیشود. یک بار آن را تجربه کنید، سپس به عمق آن خواهید رفت.
هیچ روشی برای آرام بودن وجود ندارد، آرام بودن چشم انداز زندگی است. هیچ روشی وجود ندارد. نا آرامی را بپذیر، غم و اندوه را بپذیر، مرگ را بپذیر، پس هرگز مرگ نخواهی داشت.
هر چیزی را بپذیریم، از آن فراتر میرویم
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاسخ اشو به سوال گزارشگر
خداوند در جلوه های متفاوت با خودش عاشقی میکند ولی عشق او از روی هوسبازی نیست بلکه سرشاز از عشق و نور است ...
خداوند در جلوه های متفاوت با خودش عاشقی میکند ولی عشق او از روی هوسبازی نیست بلکه سرشاز از عشق و نور است ...
همه انسانها در عالمِ خیالپردازی ها و رویاگری های امیالِ نفسانی شان، ابعادی بسیار دارند که فانتزی های جنسی هم بخشی از این ابعاد است و هر کسی، دنیای فانتزی های خودش را دارد که متفاوت با دیگران است و هیچکسی از فانتزی های دیگری خبر ندارد بخصوص فانتزی های جنسی.
همه ما انسانها از طریق نیروی جنسی والدینمان بدنیا میآییم و اکثریت به این بُعد وجودینشان آگاهی ندارند. نیروی جنسی همان نیرو یا انرژی حیاتِ زندگیست که طبیعت، آن را برای بقای گونه بشری بعمل آورده است. انسانها در ناآگاهی، از این نیروی نابِ زندگی، یا در افراط و تفریط آن، برای ارضای امیالِ نفسانی(حیوانی) مصرف میکنند یا برعکس، سرکوب میشود و در هر دو صورت، انسان دچاره اختلالات روحی و روانی شده و در نارضایتی بسر میبرد. در هر چه افراط یا سرکوب بعمل آید، قطعا بیمارگون میشود و بشکل بیماریهای گوناگونی، خودش را در روح و روان و جسم، بروز میدهد.
آگاهی به نیروی جنسی، تنها راهیست که میتوان این نیرو را به بالا راند تا با سطوح والاتری از آگاهی، متصل و از آن بهرهمند شد. ارگاسم معنوی، هنگامی ست که نیروی جنسی از شهوت پالایش داده شود و تطهیر و استحاله و ناب گردد تا به چاکرای تاجی برخیزد. آنموقع انسان با کیهان یکی میشود. این بالاترین تجربه انسانی در تمامیتِ وجودش است.
🌞💖
همه ما انسانها از طریق نیروی جنسی والدینمان بدنیا میآییم و اکثریت به این بُعد وجودینشان آگاهی ندارند. نیروی جنسی همان نیرو یا انرژی حیاتِ زندگیست که طبیعت، آن را برای بقای گونه بشری بعمل آورده است. انسانها در ناآگاهی، از این نیروی نابِ زندگی، یا در افراط و تفریط آن، برای ارضای امیالِ نفسانی(حیوانی) مصرف میکنند یا برعکس، سرکوب میشود و در هر دو صورت، انسان دچاره اختلالات روحی و روانی شده و در نارضایتی بسر میبرد. در هر چه افراط یا سرکوب بعمل آید، قطعا بیمارگون میشود و بشکل بیماریهای گوناگونی، خودش را در روح و روان و جسم، بروز میدهد.
آگاهی به نیروی جنسی، تنها راهیست که میتوان این نیرو را به بالا راند تا با سطوح والاتری از آگاهی، متصل و از آن بهرهمند شد. ارگاسم معنوی، هنگامی ست که نیروی جنسی از شهوت پالایش داده شود و تطهیر و استحاله و ناب گردد تا به چاکرای تاجی برخیزد. آنموقع انسان با کیهان یکی میشود. این بالاترین تجربه انسانی در تمامیتِ وجودش است.
🌞💖
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، من از مشرّفشدن به سانیاس میترسم، بااینکه بلافاصله جذب آن میشوم.
من بخاطر شوهرم میترسم. فکر نمیکنم او قادر به درک آن باشد.
#پاسخ
تو خیلی نسبت به شوهرت احترام نمی گذاری
آیا فکر میکنی همسرت احمق است یا چیزی شبیه آن؟
چرا او نباید این را درک کند؟
اگر او عاشق تو باشد، آن را درک خواهد کرد. عشق همان ادراک است
اگر عاشق تو نباشد، آنوقت چه به سانیاس مشرّف بشوی و چه نشوی، تو را درک نخواهد کرد.
نکته دوم: اگر او سانیاس تو را درک نکند، این مشکل اوست. تو باید زندگی خودت را زندگی کنی. هرگز سازش نکن، وگرنه خیلی چیزها را از دست خواهی داد. هرگز سازش نکن! اگر احساس میکنی که میخواهی سانیاسین بشوی، سانیاسین بشو. ریسک کن
اگر او عاشق تو باشد، هیچ مشکلی نیست، او درک خواهد کرد
_زیرا عشق آزادی میدهد_
اگر عاشق تو نباشد، آنوقت او مشکل خواهد داشت، زیرا احساس خواهد کرد که تو از تصاحبگری او بیرون میروی، مستقل میشوی، سعی داری خودت باشی. ولی تعظیمکردن به چنین انتظاراتی یک خودکشی است. این مشکل اوست. تو باید زندگی خودت را داشته باشی و او نیز باید زندگی خودش را زندگی کند. هیچکس نباید سعی کند چیزهایی را به دیگر تحمیل کند.
ولی احساس من این است که تو نیز باید چیزهایی را بر او تحمیل کرده باشی، برای همین میترسی
اگر تو هیچ چیزی بر او تحمیل نکرده باشی، میتوانی مستقل باشی
ولی این یک توافق دوجانبه است:
مردم بردهی همدیگر هستند و هرگاه دیگری را اسیر خودت کنی، یادت باشد که او را ارباب خودت نیز کردهای
این یک توافق دوجانبه است. تو میباید سعی کرده باشی که او را کنترل کنی و چیزهایی را بر او تحمیل کنی، باید سعی کرده باشی که او را فلج کنی. حالا که میخواهی مستقل شوی، او نیز استقلال خودش را طلب خواهد کرد. آنگاه او به راه خودش میرود و تو نمیتوانی از پسِ این کار او برآیی.
ترس واقعی همین است.
ولی اگر کاری را که دوست داری انجام ندهی، اگر آنچه که میخواستی بشوی، نشوی؛ هرگز قادر به بخشیدن او نخواهی بود. و انتقام خواهی گرفت:
خشمگین و غضبناک خواهی شد ـــ
زیرا پیوسته به این فکر خواهی کرد که میخواستی سانیاسین بشوی و فقط بخاطر این مرد…. و آنوقت احساس زندانی بودن و مقیدشدن میکنی. هیچکس دوست ندارد که زندانی باشد. آنوقت فرد شروع میکند به نفرت ورزیدن به کسی که سبب زندانیشدنش است، آنوقت به راههای ظریف سعی خواهد کرد که انتقام بگیرد. این ازدواج تو را نابود خواهد کرد.
هرگز موقعیتی را خلق نکن که در آن نتوانی دیگری را ببخشی
فقط دو انسان مستقل هستند که میتوانند همدیگر را ببخشید
بردگان قادر به بخشیدن نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
اگر کسی را دوست داشته باشی،
توقع نداری که همیشه آری بگوید.
اگر عاشق کسی باشی به او اجازه میدهی که آری و یا نه بگوید.
تو به او احترام میگذاری و از او انتظار نخواهی داشت.
عشق حتی به نه نیز اعتماد دارد.
در دوستی اگر نتوان "نه"گفت،
آن دوستی ارزشی ندارد و بی معناست.
هرگاه شرط بگذاری
عشق را نابود میکنی
این را به یاد بسپار:
هیچگاه برای عشق شرط نگذار.
بگذار عشق تو یک شراکت آزادی در آزادی باشد.
عشاق واقعی و دوستان واقعی
یکدیگر را آزاد میگذارند.
عشق شرط نمیشناسد.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، من از مشرّفشدن به سانیاس میترسم، بااینکه بلافاصله جذب آن میشوم.
من بخاطر شوهرم میترسم. فکر نمیکنم او قادر به درک آن باشد.
#پاسخ
تو خیلی نسبت به شوهرت احترام نمی گذاری
آیا فکر میکنی همسرت احمق است یا چیزی شبیه آن؟
چرا او نباید این را درک کند؟
اگر او عاشق تو باشد، آن را درک خواهد کرد. عشق همان ادراک است
اگر عاشق تو نباشد، آنوقت چه به سانیاس مشرّف بشوی و چه نشوی، تو را درک نخواهد کرد.
نکته دوم: اگر او سانیاس تو را درک نکند، این مشکل اوست. تو باید زندگی خودت را زندگی کنی. هرگز سازش نکن، وگرنه خیلی چیزها را از دست خواهی داد. هرگز سازش نکن! اگر احساس میکنی که میخواهی سانیاسین بشوی، سانیاسین بشو. ریسک کن
اگر او عاشق تو باشد، هیچ مشکلی نیست، او درک خواهد کرد
_زیرا عشق آزادی میدهد_
اگر عاشق تو نباشد، آنوقت او مشکل خواهد داشت، زیرا احساس خواهد کرد که تو از تصاحبگری او بیرون میروی، مستقل میشوی، سعی داری خودت باشی. ولی تعظیمکردن به چنین انتظاراتی یک خودکشی است. این مشکل اوست. تو باید زندگی خودت را داشته باشی و او نیز باید زندگی خودش را زندگی کند. هیچکس نباید سعی کند چیزهایی را به دیگر تحمیل کند.
ولی احساس من این است که تو نیز باید چیزهایی را بر او تحمیل کرده باشی، برای همین میترسی
اگر تو هیچ چیزی بر او تحمیل نکرده باشی، میتوانی مستقل باشی
ولی این یک توافق دوجانبه است:
مردم بردهی همدیگر هستند و هرگاه دیگری را اسیر خودت کنی، یادت باشد که او را ارباب خودت نیز کردهای
این یک توافق دوجانبه است. تو میباید سعی کرده باشی که او را کنترل کنی و چیزهایی را بر او تحمیل کنی، باید سعی کرده باشی که او را فلج کنی. حالا که میخواهی مستقل شوی، او نیز استقلال خودش را طلب خواهد کرد. آنگاه او به راه خودش میرود و تو نمیتوانی از پسِ این کار او برآیی.
ترس واقعی همین است.
ولی اگر کاری را که دوست داری انجام ندهی، اگر آنچه که میخواستی بشوی، نشوی؛ هرگز قادر به بخشیدن او نخواهی بود. و انتقام خواهی گرفت:
خشمگین و غضبناک خواهی شد ـــ
زیرا پیوسته به این فکر خواهی کرد که میخواستی سانیاسین بشوی و فقط بخاطر این مرد…. و آنوقت احساس زندانی بودن و مقیدشدن میکنی. هیچکس دوست ندارد که زندانی باشد. آنوقت فرد شروع میکند به نفرت ورزیدن به کسی که سبب زندانیشدنش است، آنوقت به راههای ظریف سعی خواهد کرد که انتقام بگیرد. این ازدواج تو را نابود خواهد کرد.
هرگز موقعیتی را خلق نکن که در آن نتوانی دیگری را ببخشی
فقط دو انسان مستقل هستند که میتوانند همدیگر را ببخشید
بردگان قادر به بخشیدن نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
اگر کسی را دوست داشته باشی،
توقع نداری که همیشه آری بگوید.
اگر عاشق کسی باشی به او اجازه میدهی که آری و یا نه بگوید.
تو به او احترام میگذاری و از او انتظار نخواهی داشت.
عشق حتی به نه نیز اعتماد دارد.
در دوستی اگر نتوان "نه"گفت،
آن دوستی ارزشی ندارد و بی معناست.
هرگاه شرط بگذاری
عشق را نابود میکنی
این را به یاد بسپار:
هیچگاه برای عشق شرط نگذار.
بگذار عشق تو یک شراکت آزادی در آزادی باشد.
عشاق واقعی و دوستان واقعی
یکدیگر را آزاد میگذارند.
عشق شرط نمیشناسد.
#اشو
درود بر عزیزان جان 🙏🙏. دوستان برگردیم به سالهای اول خلقت ،این جهان با این عظمت و شکوه ،چقد همه جا ساکت وآرام و دنج بوده ،طبیعت خود در حال مدیتیشن و مراقبه بوده ،نه سخنی نه حرفی ،نه گفتی نه شنودی ،هنوز کلمه اختراع نشده بود هر چه بود صوت و آوایی بود در فضا گه گاهی صدای زوزه بادی یا نسیم ملایمی ،رعد وبرقی از در آسمان وامواج دریا که به ساحل می خورد ،جانداری آمده بود به نام انسان که هنوز قدرت تکلم نداشت ،دغدغه اش زنده ماندن وبقا بود صدایی از حنجره اش بیرون می آمد که اوایل معنی هم نداشت به یاد آوریم که زبان هنوز کشف نشده بود وگفتگویی صورت نمی گرفت در بینشان هر چه بود ایما و اشاره بود در حد نیازهای اولیه ،هرچه بود همان بود که در لحظه و زمان اتفاق میافتاد و در فضا شناور بود نه افکاری بود نه اندیشه ای. زندگی در جریان خود به جلو میرفت وبه مسیر خود ادامه میداد و البته در خلق کار جدید و نو به نو ،طبیعت به اقتضای طبیعیش داشت خود را باز سازی میکرد و کارگاه خلقت دست به آفرینش زده بود بدون هیاهو و سروصدا هر چه بود سکوت بود سکوت ،جهان در حال گسترش و بزرگ شدن بود تا ا.....ا. رسید به جایی که الان هستیم. به دنیا وجاندارن که نگاه کنیم همه در سکوت و آرامش وبی ذهنی کار خود را میکنند و درست همان کاری انجام می دهند که در سرشتشان نهاده شده ،اما انسان چرا به این روز افتاده ،ما از اصلمان وسرشتمان دور شده یم وبه ذهن و قصه های جو واجور آن مشغول ودر زندان خودساخته مان دست وپا می زنیم ،این ذهن وگفتگوی درونی است که برای ما مشکل ساز شده است ،البته چون قدرت تعقل به ما داده شده ،باید باشد اما ما آن را زیادی جدی گرفته تیم واز اصل و خویش خود دور شده ایم ،پس به جاست که به طبیعت برگردیم وبه دیگر جانداران ونباتات نگاه کنیم وسکوت وخاموشی را از آنها یاد بگیریم وبا آنها به وحدت و یگانگی برسیم 🙏🙏🙏🙏 قصه ایی که امروز در تنهایی مرا به سوی خود کشید❤️❤️❤️❤️💐💐💐💐💐
بخاطر بسپارید:
میل جنسی داغ است حرارت دارد ولی عشق، خنک است که در بدنتان حس و احساسش میکنید و بخوبی تشخیص ميدهيد☺️
میل جنسی داغ است حرارت دارد ولی عشق، خنک است که در بدنتان حس و احساسش میکنید و بخوبی تشخیص ميدهيد☺️
اگر چیزی در اطرافت تو را آزار میدهد یعنی جاری نیستی. دلیلش را در درونت بجوی. دلیلش تو هستی. تو حتما انتظارات و توقعاتی از زندگی داری که برآورده نمیشن. باید
خواسته ای داشته باشی یا شرط و شروطی گذاشته باشی. طلسمِ شرط و شروط ها رو بشکن تا ازشون خالی بشی تا جاری باشی.
عشقِ خالصانه، شرط و شروط نمی شناسد.
خواسته ای داشته باشی یا شرط و شروطی گذاشته باشی. طلسمِ شرط و شروط ها رو بشکن تا ازشون خالی بشی تا جاری باشی.
عشقِ خالصانه، شرط و شروط نمی شناسد.
خریت راحترین کار است که انسان درانکار
خودش فوق تخصص دارد وقتی ازنفی وانکار
تان بیرون میزنید ازپشت کهنه نقاب ها
هول بازیها هوس بازیها شهوت رانی ها
رویاگری نقشه های نفس مشاهده میکنید که چگونه میخواد به خواسته اش برسه وقتی اجازه
می دهید به نفس ترسها استرسها را مشاهده
می کنید ومی بینید همه چیز توهم است نفس
وقتی روبرو نمیشود فربه تر میشود تشنه تر میشود ولحظه شماری میکند تا دوباره شکار
سر برسه ازهرطرفندی سعی می کند خودش را
خوب جلوه دهد ولی توشاهدی ومی بینی آنچه
هست یا بوده نیست همش درس است ودرس.
خودش فوق تخصص دارد وقتی ازنفی وانکار
تان بیرون میزنید ازپشت کهنه نقاب ها
هول بازیها هوس بازیها شهوت رانی ها
رویاگری نقشه های نفس مشاهده میکنید که چگونه میخواد به خواسته اش برسه وقتی اجازه
می دهید به نفس ترسها استرسها را مشاهده
می کنید ومی بینید همه چیز توهم است نفس
وقتی روبرو نمیشود فربه تر میشود تشنه تر میشود ولحظه شماری میکند تا دوباره شکار
سر برسه ازهرطرفندی سعی می کند خودش را
خوب جلوه دهد ولی توشاهدی ومی بینی آنچه
هست یا بوده نیست همش درس است ودرس.