خوانش چهارم-کتاب هزار دلیل برای شاد بودن_بایرون کیتی
📻@AlphaPodcast
هزار و یک دلیل برای شاد بودن
🔸 اثر بایرون کیتی
🔸 اثر بایرون کیتی
خوانش 5-کتاب هزار و یک دلیل برای شاد بودن_بایرون کیتی
📻@AlphaPodcast
🔸 هزار و یک دلیل برای شاد بودن
🔸 اثر بایرون کیتی
🔸 اثر بایرون کیتی
آیا اشتباه است که به اموال خود ببالیم یا نسبت به کسانی که بیشتر از ما دارند، احساس بیزاری کنیم؟ به هیچ روا آن احساس غرور، نیاز به برجسته بودن آن احساس آشکار بزرگ نمایی خود که من از طریق «بیش تر داشتن» به دست می آورد و احساس کاستی که از کمتر داشتن حس می کند نه درست است و نه اشتباه این «من درون» است من درون اشتباه نمی کند بلکه فقط نا آگاه است. هنگامی که من درون را در خود مشاهده کنید. به ورای آن خواهید رفت. «من درون را خیلی جدی نگیرید هر گاه رفتار های خودپسندانه را در خودتان مشاهده می کنید، لبخند بزنید. شاید بسیاری از اوقات حتی خنده تان بگیرد. چگونه بشر توانسته است این همه وقت فریب «من درون» را بخورد؟ اگر «من درون» را به صورت مشکل شخصی در نظر بگیرید این حتی «من درون» بیش تری است.
اکهارت تله
جهانی نو
اکهارت تله
جهانی نو
خودبرتر 11:
آنچه باعث جنگ درونی میشود عدم پذیرش است به مقاومت های ذهنتان واقف باشید
هر نقصی یا فکری را نپذیریم انکار کرده ایم وان چیز بذری میشود در ناخودآگاه ما وهمین بذرکم کم درناخوداگاه رشد خواهد کرد واقف باش
ذهن با تولید افکار تورا دراختیار میگیرد تمام وسوسه ها از امیال درونی ماست
ذهن جلو جلو حرکت میکند چون عجول است شتاب زده حرف میزند رانندگی میکند پیشگویی میکند
ذهن انسان همیشه درحال فرار است مقاومت میکند چون نمیخواهد ازمنطقه امن ش فراتر رود
به قضاوت ها تفسیر ها تعبیرها بد وخوب کردن ها درست وغلط بودن ها واقف باشید منفی نگریها بدبینی ها پیش داوریها واقف باشید
به چراها اماها اگرها ذهنتان واقف باشید اینها شما را در گذشته نگه میدارد واقف باش
دست ازگله وشکایت ها بردار اینها به شما کمک نخواهد کرد دست از توجیهات بهانه ها بردار اینها باعث میشود در بچه گی باقی بمانیم درجا بزنیم
نوشتن دوتا کاربرد مهم دارد
یکی اینکه خالی میشویم از افکار احساسات پوچ که مثل ابر چشم های مارا کور کرده است
یکی اینکه وقتی مینویسیم ابرها کنار میروند وما خودمان را می بینیم ومتوجه نواقص ها صغف ها افکار پوج پی میبریم
با نوشتن به شناخت خودمان پی میبریم واین شناخت کم کم تبدیل به ادراک میشود تبدیل به روشن بینی میشود وبا بدست آوردن ادراک عملکرد ما بالا میرود وتغییرات درونی اتفاق میافتد
ذهن همیشه میگه ولش کن بیخیال کی حوصله داره چون با نوشتن ذهن تان ازفعالیت می افتد ذهن از سکوت میترسد بخاطر همین مقاومت می کند برخلاف ذهنتان عمل کنید کم کم تسلیم تان میشود مهم نیست چه چیزی مینویسید مهم خالی کردن زباله ها ست اگر بمونه بویش هم خودش را هم دیگران را اذیت می کند.
آنچه باعث جنگ درونی میشود عدم پذیرش است به مقاومت های ذهنتان واقف باشید
هر نقصی یا فکری را نپذیریم انکار کرده ایم وان چیز بذری میشود در ناخودآگاه ما وهمین بذرکم کم درناخوداگاه رشد خواهد کرد واقف باش
ذهن با تولید افکار تورا دراختیار میگیرد تمام وسوسه ها از امیال درونی ماست
ذهن جلو جلو حرکت میکند چون عجول است شتاب زده حرف میزند رانندگی میکند پیشگویی میکند
ذهن انسان همیشه درحال فرار است مقاومت میکند چون نمیخواهد ازمنطقه امن ش فراتر رود
به قضاوت ها تفسیر ها تعبیرها بد وخوب کردن ها درست وغلط بودن ها واقف باشید منفی نگریها بدبینی ها پیش داوریها واقف باشید
به چراها اماها اگرها ذهنتان واقف باشید اینها شما را در گذشته نگه میدارد واقف باش
دست ازگله وشکایت ها بردار اینها به شما کمک نخواهد کرد دست از توجیهات بهانه ها بردار اینها باعث میشود در بچه گی باقی بمانیم درجا بزنیم
نوشتن دوتا کاربرد مهم دارد
یکی اینکه خالی میشویم از افکار احساسات پوچ که مثل ابر چشم های مارا کور کرده است
یکی اینکه وقتی مینویسیم ابرها کنار میروند وما خودمان را می بینیم ومتوجه نواقص ها صغف ها افکار پوج پی میبریم
با نوشتن به شناخت خودمان پی میبریم واین شناخت کم کم تبدیل به ادراک میشود تبدیل به روشن بینی میشود وبا بدست آوردن ادراک عملکرد ما بالا میرود وتغییرات درونی اتفاق میافتد
ذهن همیشه میگه ولش کن بیخیال کی حوصله داره چون با نوشتن ذهن تان ازفعالیت می افتد ذهن از سکوت میترسد بخاطر همین مقاومت می کند برخلاف ذهنتان عمل کنید کم کم تسلیم تان میشود مهم نیست چه چیزی مینویسید مهم خالی کردن زباله ها ست اگر بمونه بویش هم خودش را هم دیگران را اذیت می کند.
ماهیت اساسی غم و اندوه
در دنیای امروز، غلبه بر اندوه خود پس از مرگ یکی از عزیزان تبدیل به معضلی بزرگ شده است؛ اما باید درک کنید که غم شما به دلیل مرگ دیگران نیست. مرگ یک انسان برای شما اهمیتی ندارد. روزانه هزاران نفر می میرند. چرا در دنیا، حتی در شهر خودتان، این تعداد آدم میمیرند، این همه مردم در تشییع جنازه شرکت می کنند، تعداد زیادی در سوگ و ماتم هستند و با این حال این اتفاقات شما را تحت تأثیر قرار نمی دهد. خلایی درون شما ایجاد نمیکند. همچنان در همان شهر حضور دارید. مسئله این است که مرگ فردی خاص خلایی در زندگی شما ایجاد میکند. در اصل، شما غمگین میشوید زیرا کسی که از بسیاری جهات بخشی از زندگی شما بوده، رفته است؛ بنابراین بخشی از زندگیتان خالی شده است و شما قادر به مدیریت آن خلا نیستید. به تعبیری؛ عده ای از شما مشغول بازی بودید و اکنون ناگهان یک نفر انصراف داده است. به همین دلیل در بازی وقفه ای به وجود آمده است و شما قادر به مدیریت آن نیستید.
مشکل شما این است که این مرگ خاص شما را ناتمام میگذارد. زندگی تان را حول یک نفر ساخته اید، در ذهنتان برنامه ریزی کرده اید؛ با این شخص ازدواج میکنم، صاحب دو فرزند میشویم، به بچه هایمان میگویم چنین کنند و چنان کنند و غیره؛ اما این شخص از زندگی شما ناپدید میشود و ناگهان تمام آن رؤیاها از بین میرود. نمیدانید با خودتان چه بکنید. سرخورده هستید. ناامید هستید، به این معنی که تصورات تان از بین رفته است. زمانی که تصوراتتان از بین میرود، مایا از بین میرود. این لحظه زمان دستیابی به واقعیت است. متأسفانه، اکثر مردم این پیشامد را به فرایندی بسیار دردناک و مخرب در درون خود تبدیل می کنند.
غم و اندوه فقط به عدم کمال شما مربوط میشود. نقل این کلام بسیار ظالمانه است؛ اما حقیقت دارد که اکثر افراد در صورت از دست دادن تمام سرمایه یا دارایی خود بیشتر عذاب میکشند تا اینکه همسر، والدین یا فرزند خود را از دست بدهند. ممکن است بی رحمانه به نظر برسد؛ اما واقعیت همین است. به همین دلیل این احتمال وجود دارد که غم و اندوه حتی بدون مرگ کسی بر انسان عارض شود. ممکن است افراد تنها به این دلیل که موفق نیستند غمگین شوند. ممکن است افراد غمگین شوند؛ زیرا نمیتوانند به آنچه میخواهند برسند. اگر خانه شان بسوزد، احتمالاً غمگین میشوند.
اگر ماشین شان گم شود، ممکن است غمگین شوند. اگر خرس عروسکی کودکی خراب شود، ممکن است غمگین شود. ممکن است کودک بیشتر از آنکه دلتنگ والدینش شود، دلتنگ آن خرس عروسکی شود. ممکن است خیلی بیشتر از اینکه برای مرگ پدر بزرگش غصه بخورد برای مرگ سگش ناراحت شود. من شاهد این اتفاق بودم و مردم متعجب شده بودند؛ اما خیلی انسانی است. ارتباط پسر با سگ عمیقتر از ارتباطش با پدربزرگ است. چه باید کرد؟
شما باید بررسی کنید که چرا در صورت از دست دادن عزیزی احساس نقصان می کنید. این زندگی به صورت کامل به وجود آمده است. اگر زندگی را آن طور که هست بشناسید، امکان هیچگونه کاستی وجود ندارد. این زندگی کامل است. اگر زندگی ناقص باشد، به این معنی است که خالق کار خود را درست انجام نداده است. نه این طور نیست، کار خالق بسیار عالی است؛ بسیار بهتر از آن چیزی که اغلب مردم تصور میکنند. بسیار کار خارق العاده ای است. اگر زندگی را به همان شکلی که هست تجربه کنید، هیچ چیزی درونتان خلا ایجاد نمیکند؛ زیرا این زندگی کامل است. آن وقت این حفره را با حرفه یا خودرو یا خانه یا خانواده خود یا چیز دیگری پر نمیکنید.
این زندگی میتواند با بسیاری از چیزها تعامل داشته باشد، ارتباط برقرار کند، با آنها همراه شود و تمام این موارد را در بر بگیرد؛ اما باز هم به خودی خود، این زندگی کامل است همان گونه که هست. اگر این تجربه و وضعیتی است که شما در آن قرار دارید، چه شغل خود را از دست بدهید، چه دارایی یا کسی که برای تان عزیز است، غمگین نخواهید شد.
سادگورو
مرگ موهبتی الهی
در دنیای امروز، غلبه بر اندوه خود پس از مرگ یکی از عزیزان تبدیل به معضلی بزرگ شده است؛ اما باید درک کنید که غم شما به دلیل مرگ دیگران نیست. مرگ یک انسان برای شما اهمیتی ندارد. روزانه هزاران نفر می میرند. چرا در دنیا، حتی در شهر خودتان، این تعداد آدم میمیرند، این همه مردم در تشییع جنازه شرکت می کنند، تعداد زیادی در سوگ و ماتم هستند و با این حال این اتفاقات شما را تحت تأثیر قرار نمی دهد. خلایی درون شما ایجاد نمیکند. همچنان در همان شهر حضور دارید. مسئله این است که مرگ فردی خاص خلایی در زندگی شما ایجاد میکند. در اصل، شما غمگین میشوید زیرا کسی که از بسیاری جهات بخشی از زندگی شما بوده، رفته است؛ بنابراین بخشی از زندگیتان خالی شده است و شما قادر به مدیریت آن خلا نیستید. به تعبیری؛ عده ای از شما مشغول بازی بودید و اکنون ناگهان یک نفر انصراف داده است. به همین دلیل در بازی وقفه ای به وجود آمده است و شما قادر به مدیریت آن نیستید.
مشکل شما این است که این مرگ خاص شما را ناتمام میگذارد. زندگی تان را حول یک نفر ساخته اید، در ذهنتان برنامه ریزی کرده اید؛ با این شخص ازدواج میکنم، صاحب دو فرزند میشویم، به بچه هایمان میگویم چنین کنند و چنان کنند و غیره؛ اما این شخص از زندگی شما ناپدید میشود و ناگهان تمام آن رؤیاها از بین میرود. نمیدانید با خودتان چه بکنید. سرخورده هستید. ناامید هستید، به این معنی که تصورات تان از بین رفته است. زمانی که تصوراتتان از بین میرود، مایا از بین میرود. این لحظه زمان دستیابی به واقعیت است. متأسفانه، اکثر مردم این پیشامد را به فرایندی بسیار دردناک و مخرب در درون خود تبدیل می کنند.
غم و اندوه فقط به عدم کمال شما مربوط میشود. نقل این کلام بسیار ظالمانه است؛ اما حقیقت دارد که اکثر افراد در صورت از دست دادن تمام سرمایه یا دارایی خود بیشتر عذاب میکشند تا اینکه همسر، والدین یا فرزند خود را از دست بدهند. ممکن است بی رحمانه به نظر برسد؛ اما واقعیت همین است. به همین دلیل این احتمال وجود دارد که غم و اندوه حتی بدون مرگ کسی بر انسان عارض شود. ممکن است افراد تنها به این دلیل که موفق نیستند غمگین شوند. ممکن است افراد غمگین شوند؛ زیرا نمیتوانند به آنچه میخواهند برسند. اگر خانه شان بسوزد، احتمالاً غمگین میشوند.
اگر ماشین شان گم شود، ممکن است غمگین شوند. اگر خرس عروسکی کودکی خراب شود، ممکن است غمگین شود. ممکن است کودک بیشتر از آنکه دلتنگ والدینش شود، دلتنگ آن خرس عروسکی شود. ممکن است خیلی بیشتر از اینکه برای مرگ پدر بزرگش غصه بخورد برای مرگ سگش ناراحت شود. من شاهد این اتفاق بودم و مردم متعجب شده بودند؛ اما خیلی انسانی است. ارتباط پسر با سگ عمیقتر از ارتباطش با پدربزرگ است. چه باید کرد؟
شما باید بررسی کنید که چرا در صورت از دست دادن عزیزی احساس نقصان می کنید. این زندگی به صورت کامل به وجود آمده است. اگر زندگی را آن طور که هست بشناسید، امکان هیچگونه کاستی وجود ندارد. این زندگی کامل است. اگر زندگی ناقص باشد، به این معنی است که خالق کار خود را درست انجام نداده است. نه این طور نیست، کار خالق بسیار عالی است؛ بسیار بهتر از آن چیزی که اغلب مردم تصور میکنند. بسیار کار خارق العاده ای است. اگر زندگی را به همان شکلی که هست تجربه کنید، هیچ چیزی درونتان خلا ایجاد نمیکند؛ زیرا این زندگی کامل است. آن وقت این حفره را با حرفه یا خودرو یا خانه یا خانواده خود یا چیز دیگری پر نمیکنید.
این زندگی میتواند با بسیاری از چیزها تعامل داشته باشد، ارتباط برقرار کند، با آنها همراه شود و تمام این موارد را در بر بگیرد؛ اما باز هم به خودی خود، این زندگی کامل است همان گونه که هست. اگر این تجربه و وضعیتی است که شما در آن قرار دارید، چه شغل خود را از دست بدهید، چه دارایی یا کسی که برای تان عزیز است، غمگین نخواهید شد.
سادگورو
مرگ موهبتی الهی
کسانیکه که تواناییِ امپاتی شون(همدلی و همدردی و دلسوزی) دوباره فعال میشه، حساستر و حساستر میشن و مدتی طول میکشه تا با این توانایی، میزان بشن.
نگران نباش با قلبت درمیان بزار☺️
نگران نباش با قلبت درمیان بزار☺️
#سوال_از_اشو
من بین طبیعی بودن و رها بودن و هشیار بودن، تضادی احساس می کنم.
#پاسخ
تضادی وجود ندارد ولی می توانی تضاد را ایجاد کنی.
حتی وقتی که تضادی وجود نداشته باشد، ذهن می تواند تضاد بیافریند.
زیرا ذهن نمی تواند بدون داشتن تضاد وجود داشته باشد.
رها بودن و طبیعی بودن یک هشیاری خود انگیخته به تو می بخشد، نیازی نیست تا برای هشیاری تلاشی بکنی، مانند سایه به دنبال خواهد آمد.
اگر طبیعی و رها باشی، هشیاری خواهد آمد. نیازی نیست تا تلاش دیگری برایش انجام بدهی، زیرا رها بودن و طبیعی بودن بطور خودکار به شکوفایی هشیاری منتهی می گردد.
یا اینکه، اگر هشیار باشی، آنگاه طبیعی و رها خواهی شد. این ها با هم می آیند.
ولی اگر برای هر دو بکوشی، آنوقت تضاد ایجاد کرده ای. نیازی نیست که برای هر دو تلاش کنی.
وقتی می گویم؛رها و طبیعی باش یعنی چه؟
یعنی اینکه تلاش نکن. فقط هر آنچه که هستی، باش.
اگر ناهشیار هستی، پس ناهشیار باش، زیرا این چیزی است که تو در حالت آزاد و طبیعی خودت هستی.
مراقب باش. اگر هر تلاشی انجام بدهی، آنوقت چگونه می توانی طبیعی و رها باشی؟
فقط آسوده باش و هر آنچه را که هستی بپذیر و پذیرش خودت را نیز بپذیر.
از آنجا حرکت نکن. قبل از اینکه اوضاع جا بیفتد زمانی خواهد گذشت.
زمانی که چیزها جا افتادند و جریان طبیعی شد، ناگهان تعجب خواهی کرد. یک روز صبح بطور غیر منتظره در خواهی یافت که هشیار هستی نیازی به تلاش نیست.
یا اینکه، اگر از طریق هشیاری عمل می کنی و این دو روش متفاوت هستند؛
از جایگاهی متفاوت شروع می شوند آنوقت به رها بودن و طبیعی بودن فکر نکن.
فقط تلاش کن هشیار باشی، این زمانی طولانی خواهد برد تا هشیاری طبیعی شود و نیاز به تلاش نداشته باشد.
تا زمانی که به آن نقطه نرسی که تلاش مورد نیاز نباشد، هشیاری هنوز به دست نیامده است.
زمانی که تلاش را کاملاً فراموش کنی و فقط هشیار باشی، آنوقت است که به آن دست یافته ای. آنوقت درست در کنار آن، پدیده ی طبیعی بودن و رها بودن را خواهی یافت. این دو با هم می آیند.
این ها همیشه با هم رخ می دهند.
آن ها دو جنبه از یک پدیده هستند ولی نمی توانی با هم روی آنها کار کنی. درست مانند این است که کسی از کوه بالا می رود. راه های زیادی وجود دارند: همگی به آن قله می رسند،
تمام راه ها در آن بالا به هم می رسند. ولی نمی توانی با هم در دو راه گام برداری. اگر امتحان کنی دیوانه خواهی شد و هرگز به قله نخواهی رسید.
چگونه می توانی از دو مسیر با هم راه بروی و خوب بدانی که هر دو مسیر به یک قله ختم می شوند؟
ولی فرد باید در یک مسیر راه برود.
در نهایت وقتی که به قله رسید، در خواهد یافت که تمام راه ها در آنجا به هم می رسند.
برای راه رفتن همیشه یک مسیر را انتخاب کن.
البته، وقتی که رسیدی، تمام راه ها به همان نقطه می رسند، به همان قله ختم می شوند.
روند هشیار بودن از نوعی متفاوت است. بودا آن را دنبال کرد.
او آن را یادآوریِ خود یا هشیاری درست خوانده است.
در این عصر،یک بودایی دیگر، جرج گُرجیف، آن راه را دنبال کرد و آن را یادآوریِ خود خواند.
یک بودای دیگر، کریشنامورتی، همیشه در مورد هشیاری و گوش به زنگ بودن سخن می گوید.
این یک راه است.
تیلوپا به راهی دیگر تعلق دارد:
طریقت رها بودن و طبیعی بودن، حتی زحمت هشیار بودن را هم به خود نمی دهد فقط همانگونه که هستی باش، بدون اینکه هیچ تلاشی برای بهبود داشته باشی.
و من به شما می گویم که جایگاه تیلوپا بالاتر از بودا، گرجیف و کریشنامورتی است، زیرا او هیچ تضادی نمی آفریند.
او فقط می گوید:
"نخست هر آنچه که هستی باش"
حتی تلاشی معنوی نداشته باش،
زیرا این نیز بخشی از نفس است.
چه کسی سعی دارد بهتر شود؟
چه کسی سعی دارد هشیار باشد؟
چه کسی می کوشد به اشراق برسد؟
چه کسی در درون تو هست؟
باز هم این همان نفس است.
همان نفس که سعی داشت رئیس جمهور و یا نخست وزیر بشود،
اینک می خواهد که به بیداری برسد.
خودِ بودا اشراق را "آخرین کابوس"نامیده است.
اشراق آخرین کابوس است زیرا باز هم یک رویا است. و نه تنها یک رویا است،
بلکه کابوس است،
زیرا توسط آن رنج می کشی.
جایگاه تیلوپا غایت بینش است.
اگر بتوانی آن را درک کنی،
آنگاه به هیچ تلاشی از هیچ نوع نیاز نداری.
فقط آسوده می شوی و همه چیز به خودی خود جاری می گردد.
فرد فقط باید در حالت بی عملی قرار بگیرد.
نشستن در سکوت:
و بهار خودش می آید و علف ها خودشان خواهند روئید.
#اشو
#ابتدا و انتها
من بین طبیعی بودن و رها بودن و هشیار بودن، تضادی احساس می کنم.
#پاسخ
تضادی وجود ندارد ولی می توانی تضاد را ایجاد کنی.
حتی وقتی که تضادی وجود نداشته باشد، ذهن می تواند تضاد بیافریند.
زیرا ذهن نمی تواند بدون داشتن تضاد وجود داشته باشد.
رها بودن و طبیعی بودن یک هشیاری خود انگیخته به تو می بخشد، نیازی نیست تا برای هشیاری تلاشی بکنی، مانند سایه به دنبال خواهد آمد.
اگر طبیعی و رها باشی، هشیاری خواهد آمد. نیازی نیست تا تلاش دیگری برایش انجام بدهی، زیرا رها بودن و طبیعی بودن بطور خودکار به شکوفایی هشیاری منتهی می گردد.
یا اینکه، اگر هشیار باشی، آنگاه طبیعی و رها خواهی شد. این ها با هم می آیند.
ولی اگر برای هر دو بکوشی، آنوقت تضاد ایجاد کرده ای. نیازی نیست که برای هر دو تلاش کنی.
وقتی می گویم؛رها و طبیعی باش یعنی چه؟
یعنی اینکه تلاش نکن. فقط هر آنچه که هستی، باش.
اگر ناهشیار هستی، پس ناهشیار باش، زیرا این چیزی است که تو در حالت آزاد و طبیعی خودت هستی.
مراقب باش. اگر هر تلاشی انجام بدهی، آنوقت چگونه می توانی طبیعی و رها باشی؟
فقط آسوده باش و هر آنچه را که هستی بپذیر و پذیرش خودت را نیز بپذیر.
از آنجا حرکت نکن. قبل از اینکه اوضاع جا بیفتد زمانی خواهد گذشت.
زمانی که چیزها جا افتادند و جریان طبیعی شد، ناگهان تعجب خواهی کرد. یک روز صبح بطور غیر منتظره در خواهی یافت که هشیار هستی نیازی به تلاش نیست.
یا اینکه، اگر از طریق هشیاری عمل می کنی و این دو روش متفاوت هستند؛
از جایگاهی متفاوت شروع می شوند آنوقت به رها بودن و طبیعی بودن فکر نکن.
فقط تلاش کن هشیار باشی، این زمانی طولانی خواهد برد تا هشیاری طبیعی شود و نیاز به تلاش نداشته باشد.
تا زمانی که به آن نقطه نرسی که تلاش مورد نیاز نباشد، هشیاری هنوز به دست نیامده است.
زمانی که تلاش را کاملاً فراموش کنی و فقط هشیار باشی، آنوقت است که به آن دست یافته ای. آنوقت درست در کنار آن، پدیده ی طبیعی بودن و رها بودن را خواهی یافت. این دو با هم می آیند.
این ها همیشه با هم رخ می دهند.
آن ها دو جنبه از یک پدیده هستند ولی نمی توانی با هم روی آنها کار کنی. درست مانند این است که کسی از کوه بالا می رود. راه های زیادی وجود دارند: همگی به آن قله می رسند،
تمام راه ها در آن بالا به هم می رسند. ولی نمی توانی با هم در دو راه گام برداری. اگر امتحان کنی دیوانه خواهی شد و هرگز به قله نخواهی رسید.
چگونه می توانی از دو مسیر با هم راه بروی و خوب بدانی که هر دو مسیر به یک قله ختم می شوند؟
ولی فرد باید در یک مسیر راه برود.
در نهایت وقتی که به قله رسید، در خواهد یافت که تمام راه ها در آنجا به هم می رسند.
برای راه رفتن همیشه یک مسیر را انتخاب کن.
البته، وقتی که رسیدی، تمام راه ها به همان نقطه می رسند، به همان قله ختم می شوند.
روند هشیار بودن از نوعی متفاوت است. بودا آن را دنبال کرد.
او آن را یادآوریِ خود یا هشیاری درست خوانده است.
در این عصر،یک بودایی دیگر، جرج گُرجیف، آن راه را دنبال کرد و آن را یادآوریِ خود خواند.
یک بودای دیگر، کریشنامورتی، همیشه در مورد هشیاری و گوش به زنگ بودن سخن می گوید.
این یک راه است.
تیلوپا به راهی دیگر تعلق دارد:
طریقت رها بودن و طبیعی بودن، حتی زحمت هشیار بودن را هم به خود نمی دهد فقط همانگونه که هستی باش، بدون اینکه هیچ تلاشی برای بهبود داشته باشی.
و من به شما می گویم که جایگاه تیلوپا بالاتر از بودا، گرجیف و کریشنامورتی است، زیرا او هیچ تضادی نمی آفریند.
او فقط می گوید:
"نخست هر آنچه که هستی باش"
حتی تلاشی معنوی نداشته باش،
زیرا این نیز بخشی از نفس است.
چه کسی سعی دارد بهتر شود؟
چه کسی سعی دارد هشیار باشد؟
چه کسی می کوشد به اشراق برسد؟
چه کسی در درون تو هست؟
باز هم این همان نفس است.
همان نفس که سعی داشت رئیس جمهور و یا نخست وزیر بشود،
اینک می خواهد که به بیداری برسد.
خودِ بودا اشراق را "آخرین کابوس"نامیده است.
اشراق آخرین کابوس است زیرا باز هم یک رویا است. و نه تنها یک رویا است،
بلکه کابوس است،
زیرا توسط آن رنج می کشی.
جایگاه تیلوپا غایت بینش است.
اگر بتوانی آن را درک کنی،
آنگاه به هیچ تلاشی از هیچ نوع نیاز نداری.
فقط آسوده می شوی و همه چیز به خودی خود جاری می گردد.
فرد فقط باید در حالت بی عملی قرار بگیرد.
نشستن در سکوت:
و بهار خودش می آید و علف ها خودشان خواهند روئید.
#اشو
#ابتدا و انتها
🌟سؤال: آدم چگونه میتواند آمدن درک حقیقت خویش را تسریع کند؟
جواب: هنگامی که انسان تلاش میکند تا " من " واقعی را بشناسد دلبستگی به عینیتها ، فکرهای بد و پست به تدریج بر کنده میشوند. هرچه که انسان بیشتر خویش را فراموش نکند، کیفیتهای بالابرنده باز هم بیشتر از آنِ ما میشوند.
سؤال: چرا در کتابی از آثار باستانی اوپانیشاد میگوید "، " کسی که خویش انتخاب میکند، او فقط برای او خودش را آشکار میسازد، نه برای دیگران؟ " آیا این خودسرانه به نظر نمیرسد؟
...
جواب: نه . او درست است. او فقط آنانی را انتخاب میکند که خودشان را برای او نثار کنند، که سرسپردگان او شوند. او چنین مریدانی را بسمت خودش به درون میکشاند. آدم باید برای یافتن خویش به درون متوجه شود. کسی که از او فکر میکند، به سوی خودش کشانده خواهد شد.
همه چنین فکرهایی مثل " دستیابی سخت است " یا " درک حقیقت خویش بسیار دور از من است "، یا " من سختیهای بسیاری را به دست آوردهام تا بر آنها چیره شوم که حقیقت را بدانم "، همانگونه که آنها موانعی هستند ، باید دست برداشته شوند ؛ آنها به وسیله این نفس کاذب آفریده میشوند. آنها غیرواقعی هستند.
شک نکنید که شما آن واقعیت هستید؛ در آن درک زندگی کنید. هرگز آن را با ارجاع درک خودتان از او برای زمانی در آینده زیر سؤال نبرید. به خاطر آنکه مردم به چنین فکرهایی باور میکنند، قربانیِ این افکار شده و هیپنوتیزم میشوند.
رامانا ماهارشی
جواب: هنگامی که انسان تلاش میکند تا " من " واقعی را بشناسد دلبستگی به عینیتها ، فکرهای بد و پست به تدریج بر کنده میشوند. هرچه که انسان بیشتر خویش را فراموش نکند، کیفیتهای بالابرنده باز هم بیشتر از آنِ ما میشوند.
سؤال: چرا در کتابی از آثار باستانی اوپانیشاد میگوید "، " کسی که خویش انتخاب میکند، او فقط برای او خودش را آشکار میسازد، نه برای دیگران؟ " آیا این خودسرانه به نظر نمیرسد؟
...
جواب: نه . او درست است. او فقط آنانی را انتخاب میکند که خودشان را برای او نثار کنند، که سرسپردگان او شوند. او چنین مریدانی را بسمت خودش به درون میکشاند. آدم باید برای یافتن خویش به درون متوجه شود. کسی که از او فکر میکند، به سوی خودش کشانده خواهد شد.
همه چنین فکرهایی مثل " دستیابی سخت است " یا " درک حقیقت خویش بسیار دور از من است "، یا " من سختیهای بسیاری را به دست آوردهام تا بر آنها چیره شوم که حقیقت را بدانم "، همانگونه که آنها موانعی هستند ، باید دست برداشته شوند ؛ آنها به وسیله این نفس کاذب آفریده میشوند. آنها غیرواقعی هستند.
شک نکنید که شما آن واقعیت هستید؛ در آن درک زندگی کنید. هرگز آن را با ارجاع درک خودتان از او برای زمانی در آینده زیر سؤال نبرید. به خاطر آنکه مردم به چنین فکرهایی باور میکنند، قربانیِ این افکار شده و هیپنوتیزم میشوند.
رامانا ماهارشی
- نمیتوانم باور کنم که میتوانم به نقطهای برسم که از همهی مشکلاتم رهای رها باشم.
+ حق با توست، تو هرگز نمیتوانی به چنین نقطهای برسی، زیرا تو هماکنون در آن نقطه هستی. در زمان هیچ رهاییای وجود ندارد، تو نمیتوانی در آینده آزاد باشی، حضور در لحظهی حال کلید آزادی توست. بنابراین تو فقط در لحظهی حال است که میتوانی آزادی را تجربه کنی.
- نمیدانم چگونه میتوانم در لحظهی حال آزاد باشم. من معمولاً از زندگی خود در لحظهی حال خشنود نیستم. این یک واقعیت است و اگر من به خود بیاورانم که آنچه در لحظهی حال میگذرد خوب است، فقط خود را گول زدهام، زیرا میدانم که چنین نیست.
+ ذهن تو اسیر زمان است و تو فکر میکنی که ساکن لحظهی حال هستی. ممکن نیست همزمان ناشاد و ساکن لحظهی حال باشی. آنچه را که تو زندگیات میخوانی، چیزی نیست مگر وضعیت زندگی تو. وضعیت زندگی تو اسیر زمان است. گذشته و آینده. حوادثی در گذشتهی زندگی تو رخ داده است که تو دوست داری آن حوادث اتفاق نمیافتادند. تو هنوز در برابر آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است مقاومت میکنی و اکنون در حال مقاومت کردن در برابر چیزی هستی که هست. این امید است که تو را نگه داشته است، اما امید همواره متوجهی آینده است. این توجهی مداوم به آینده موجب نفی لحظهی حال میشود. با نفی لحظهی حال است که احساس ناشادمانی میکنی.
- درست است که وضعیت کنونی زندگی من معلول اتفاقات گذشته است، اما وضعیت کنونی زندگی من، وضعیت کنونی من است و همین وضعیت است که مرا ناشاد میسازد.
+ وضعیت زندگیات را چند لحظه فراموش کن و توجهی خود را به زندگیات معطوف کن.
- چه تفاوتی دارند این دو؟
+ وضعیت زندگی تو در زمان وجود دارد. زندگی تو در لحظهی حال میگذرد. وضعیت زندگی تو ساخته و پرداختهی ذهن توست. زندگی توست که واقعی است. پیدا کن در تنگی را که به زندگی منتهی میشود. این در لحظهی حال نام دارد. ممکن است وضعیت زندگی تو مالامال از مشکلات باشد - بسیاری از وضعیتهای زندگی چنین است - اما ببین آیا در لحظهی حال مشکلی داری؟ نه فردا و یا ده دقیقهی بعد، بلکه در لحظهی کنونی، آیا در این لحظه مشکلی داری؟ وقتی زندگی خود را پر از مسئله و مشکل میبینی، دیگر جایی برای تازهها باقی نمیگذاری که بیایند و در تو جای بگیرند. کلید حل مشکلات در دست تازههاست، بنابراین هر وقت که مجالی دست داد، جایی برای تازهها بازکن، فضایی تا بتوانی زندگی خفته در زیر لایهی وضعیت زندگیات را پیدا کنی. از حواس خود به طور کامل استفاده کن. در جایی که هستی باش، به پیرامون خود نگاه کن. فقط نگاه کن، تفسیر و تعبیر نکن. نور را ببین، شکلها و صورتها ببین، رنگها را ببین، حالتها را ببین.
نسبت به حضور ساکت و خاموش همه چیز آگاه باش. نسبت به فضایی که همه چیز را در خود جای داده است آگاه باش. به صداها گوش بده، آنها را مورد قضاوت قرار نده. به سکوتی که زیر لایهی صداها پنهان است گوش بده. چیزی را لمس کن - هر چیزی را که میخواهی - آن را احساس کن و هستیاش را تأیید کن. ریتم نفسهای خود را مشاهده کن؛ هوایی را احساس کن که داخل ریههای تو میشود و دوباره خارج میشود. احساس کن انرژی زندگی را که در درون بدن توست. بگذار همهی آن چیزهایی که در درون و بیرون تو هستند همچنان که هستند باشند. «بودن» همهی چیزها را بپذیر. به ژرفای لحظهی حال فرو برو. تو اکنون دنیای مردهی مفاهیم ذهنی را پشت سر گذاشتهای. دنیای زمان را. تو از ذهن حماقتپیشه بیرون آمدهای. ذهنی که انرژی حیاتی تو را میمکد و تو و جامعه و زمین را مسموم میسازد. تو حالا از خواب زمان بیدار شدهای و لحظهی حال را لمس کردهای.
📗 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
+ حق با توست، تو هرگز نمیتوانی به چنین نقطهای برسی، زیرا تو هماکنون در آن نقطه هستی. در زمان هیچ رهاییای وجود ندارد، تو نمیتوانی در آینده آزاد باشی، حضور در لحظهی حال کلید آزادی توست. بنابراین تو فقط در لحظهی حال است که میتوانی آزادی را تجربه کنی.
- نمیدانم چگونه میتوانم در لحظهی حال آزاد باشم. من معمولاً از زندگی خود در لحظهی حال خشنود نیستم. این یک واقعیت است و اگر من به خود بیاورانم که آنچه در لحظهی حال میگذرد خوب است، فقط خود را گول زدهام، زیرا میدانم که چنین نیست.
+ ذهن تو اسیر زمان است و تو فکر میکنی که ساکن لحظهی حال هستی. ممکن نیست همزمان ناشاد و ساکن لحظهی حال باشی. آنچه را که تو زندگیات میخوانی، چیزی نیست مگر وضعیت زندگی تو. وضعیت زندگی تو اسیر زمان است. گذشته و آینده. حوادثی در گذشتهی زندگی تو رخ داده است که تو دوست داری آن حوادث اتفاق نمیافتادند. تو هنوز در برابر آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است مقاومت میکنی و اکنون در حال مقاومت کردن در برابر چیزی هستی که هست. این امید است که تو را نگه داشته است، اما امید همواره متوجهی آینده است. این توجهی مداوم به آینده موجب نفی لحظهی حال میشود. با نفی لحظهی حال است که احساس ناشادمانی میکنی.
- درست است که وضعیت کنونی زندگی من معلول اتفاقات گذشته است، اما وضعیت کنونی زندگی من، وضعیت کنونی من است و همین وضعیت است که مرا ناشاد میسازد.
+ وضعیت زندگیات را چند لحظه فراموش کن و توجهی خود را به زندگیات معطوف کن.
- چه تفاوتی دارند این دو؟
+ وضعیت زندگی تو در زمان وجود دارد. زندگی تو در لحظهی حال میگذرد. وضعیت زندگی تو ساخته و پرداختهی ذهن توست. زندگی توست که واقعی است. پیدا کن در تنگی را که به زندگی منتهی میشود. این در لحظهی حال نام دارد. ممکن است وضعیت زندگی تو مالامال از مشکلات باشد - بسیاری از وضعیتهای زندگی چنین است - اما ببین آیا در لحظهی حال مشکلی داری؟ نه فردا و یا ده دقیقهی بعد، بلکه در لحظهی کنونی، آیا در این لحظه مشکلی داری؟ وقتی زندگی خود را پر از مسئله و مشکل میبینی، دیگر جایی برای تازهها باقی نمیگذاری که بیایند و در تو جای بگیرند. کلید حل مشکلات در دست تازههاست، بنابراین هر وقت که مجالی دست داد، جایی برای تازهها بازکن، فضایی تا بتوانی زندگی خفته در زیر لایهی وضعیت زندگیات را پیدا کنی. از حواس خود به طور کامل استفاده کن. در جایی که هستی باش، به پیرامون خود نگاه کن. فقط نگاه کن، تفسیر و تعبیر نکن. نور را ببین، شکلها و صورتها ببین، رنگها را ببین، حالتها را ببین.
نسبت به حضور ساکت و خاموش همه چیز آگاه باش. نسبت به فضایی که همه چیز را در خود جای داده است آگاه باش. به صداها گوش بده، آنها را مورد قضاوت قرار نده. به سکوتی که زیر لایهی صداها پنهان است گوش بده. چیزی را لمس کن - هر چیزی را که میخواهی - آن را احساس کن و هستیاش را تأیید کن. ریتم نفسهای خود را مشاهده کن؛ هوایی را احساس کن که داخل ریههای تو میشود و دوباره خارج میشود. احساس کن انرژی زندگی را که در درون بدن توست. بگذار همهی آن چیزهایی که در درون و بیرون تو هستند همچنان که هستند باشند. «بودن» همهی چیزها را بپذیر. به ژرفای لحظهی حال فرو برو. تو اکنون دنیای مردهی مفاهیم ذهنی را پشت سر گذاشتهای. دنیای زمان را. تو از ذهن حماقتپیشه بیرون آمدهای. ذهنی که انرژی حیاتی تو را میمکد و تو و جامعه و زمین را مسموم میسازد. تو حالا از خواب زمان بیدار شدهای و لحظهی حال را لمس کردهای.
📗 کتاب نیروی حال از اکهارت تله
خوب و بد
بیش تر مردم در مقطعی از زندگی خود آگاه می شوند که نه تنها تولد، رشـد، موفقیت، تندرستی، لذت و برد هست، بلکـه زیـان، شکست، بیماری، سالمندی، فرسودگی، درد و مرگ نیز وجود دارد که ما به طور قراردادی بر چسب «خوب» و «بد» و «نظم» و «بی نظمی» بر آن ها می زنیم. «معنای» زندگی مردم به طور معمـول بـه آنچه که «خوب» می نامند مربوط می شود، اما «خوب» همواره در خطر ناپایداری، فروپاشی، بی نظمی و چیز های بیهوده و «بد» قرار دارد و این زمانی است که نمی توان توضیحی برای این رویدادها یافت و زندگی بی معنا می گردد. دیر یا زود و با وجود بیمه نامه های گوناگونی که داریم، بی نظمی به زندگی همه حمله می کند. آن چه «بد» می نامیم، شاید به صورت زیان، سانحه، بیماری، از کارافتادگی، سالمندی و مرگ روی دهد. با این همه، هجـوم آشفتگی به زندگی و برایند شکست در مفهـوم تعریف شده ذهنی، می تواند به یافتن دریچه ای به سوی ذات متعالی بینجامد. در کتاب مقدس چنین آمده است: «حكمـت ایـن جـهـان بـرای خـدا نابخردی است.» حکمت این دنیا چیست؟ حرکت و جنبش فکر و معنایی که فکر آن را کاملاً تعریف کند.
فکر کردن موجب جداسازی یک رویداد یا وضعیت و آن را خوب یا بد نامیدن می شود؛ گویی آن شرایط، موجودیتی جداگانه دارد. با وابستگی شدید به فکر کردن، واقعیت از هم گسسته می شود. این گسستگی، یک توهم است، اما وقتی در آن گیر افتاده باشید، بسیار واقعی به نظر می آید. با وجود این، جهـان
یک کل بخش ناپذیر است که همه چیزها در آن به هم پیوسته اند و هیچ چیزی به شکل جداگانه وجود ندارد.
پیوستگی ژرف تر همه چیز ها و رویداد ها با همدیگر، این مفهوم را می رساند که برچسب های ذهنی مانند «خوب» و «بد» در نهایت توهمی بیش نیستند و همیشه بر چشم اندازی محدود دلالت می کنند و بنا بر این فقط به طور نسبی و موقت حقیقت دارند. این نکته در داستان مـرد خردمندی که در قرعه کشی صاحب یک اتومبیل گران بها می شود، توضیح داده شده است. دوستان و خانواده مرد برای او بسیار خوشحال شدند و آمدند که این برد را جشن بگیرند. آن ها گفتند: «واقعا عالی ست! چه قدر بخت با تو یار است!» مرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» مرد برای چند هفته ای از رانندگی با آن اتومبیـل لذت برد تا این که روزی یک راننده بی توجه، بر سر چهار راهی با اتومبیل جدید او تصادف کرد و او را با چندین زخم روانه بیمارستان نمود. دوستان و خانواده مـرد بـه دیدنش آمدند و گفتند: «به راستی که خیلی بدبیاری آوردی!» دوباره مـرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» یکی از شب هایی که او هنوز در بیمارستان بود، در محلی که خانه اش قرار داشت، رانش زمین روی داد و خانه اش را به درون دریا برد. روز بعد دوستانش بار دیگر نزد او آمدند و گفتند: «چه قدر بختیار هستی که این جا در بیمارستان بودی!» او دوباره گفت: «شاید.»
«شاید گفتن» این مرد خردمند، نشان دهنـده خـودداری او از داوری در باره رخداد ها است. او به جای این که به داوری در باره آن رویداد ها بنشیند، با پذیرش آن ها، وارد حیطه آگاهی همسـو بـا نظـام متعـالـی تـری شـد. آن مـرد می دانست که در بیش تر زمان ها برای ذهن، درک علـت یا نیتی که رویدادی اتفاقی به نظر می آید، در زمینه کل هستی ممکن نیست. اما نه هیچ رویدادی اتفاقی است و نه پیشامد یا چیزی به طور جداگانه رخ می دهد. اتم هایی که به جسم شما شکل می بخشند، زمانی درون ستاره ها به وجود آمده بودند و به این ترتيب حتى علت کوچک ترین رویداد هم به معنای واقعی می تواند مرتبط با بیکران و به شیوه ای باور نکردنی در پیوند با کل باشد. اگر بخواهید که رد پای علت هر رویدادی را بیابید، باید تا آغـاز آفرینش به عقب باز گردید. جهـان هستی، بی نظم نیست. هر یک از حروف جهان هستی به معنی نظم و ترتیب است، اما این نظمی نیست که ذهن بشر بتولند هیچ گاه آن را درک کند، هر چند گه گاه می تواند لمحه ای از آن را ببیند.
اکهارت تله
جهانی نو
بیش تر مردم در مقطعی از زندگی خود آگاه می شوند که نه تنها تولد، رشـد، موفقیت، تندرستی، لذت و برد هست، بلکـه زیـان، شکست، بیماری، سالمندی، فرسودگی، درد و مرگ نیز وجود دارد که ما به طور قراردادی بر چسب «خوب» و «بد» و «نظم» و «بی نظمی» بر آن ها می زنیم. «معنای» زندگی مردم به طور معمـول بـه آنچه که «خوب» می نامند مربوط می شود، اما «خوب» همواره در خطر ناپایداری، فروپاشی، بی نظمی و چیز های بیهوده و «بد» قرار دارد و این زمانی است که نمی توان توضیحی برای این رویدادها یافت و زندگی بی معنا می گردد. دیر یا زود و با وجود بیمه نامه های گوناگونی که داریم، بی نظمی به زندگی همه حمله می کند. آن چه «بد» می نامیم، شاید به صورت زیان، سانحه، بیماری، از کارافتادگی، سالمندی و مرگ روی دهد. با این همه، هجـوم آشفتگی به زندگی و برایند شکست در مفهـوم تعریف شده ذهنی، می تواند به یافتن دریچه ای به سوی ذات متعالی بینجامد. در کتاب مقدس چنین آمده است: «حكمـت ایـن جـهـان بـرای خـدا نابخردی است.» حکمت این دنیا چیست؟ حرکت و جنبش فکر و معنایی که فکر آن را کاملاً تعریف کند.
فکر کردن موجب جداسازی یک رویداد یا وضعیت و آن را خوب یا بد نامیدن می شود؛ گویی آن شرایط، موجودیتی جداگانه دارد. با وابستگی شدید به فکر کردن، واقعیت از هم گسسته می شود. این گسستگی، یک توهم است، اما وقتی در آن گیر افتاده باشید، بسیار واقعی به نظر می آید. با وجود این، جهـان
یک کل بخش ناپذیر است که همه چیزها در آن به هم پیوسته اند و هیچ چیزی به شکل جداگانه وجود ندارد.
پیوستگی ژرف تر همه چیز ها و رویداد ها با همدیگر، این مفهوم را می رساند که برچسب های ذهنی مانند «خوب» و «بد» در نهایت توهمی بیش نیستند و همیشه بر چشم اندازی محدود دلالت می کنند و بنا بر این فقط به طور نسبی و موقت حقیقت دارند. این نکته در داستان مـرد خردمندی که در قرعه کشی صاحب یک اتومبیل گران بها می شود، توضیح داده شده است. دوستان و خانواده مرد برای او بسیار خوشحال شدند و آمدند که این برد را جشن بگیرند. آن ها گفتند: «واقعا عالی ست! چه قدر بخت با تو یار است!» مرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» مرد برای چند هفته ای از رانندگی با آن اتومبیـل لذت برد تا این که روزی یک راننده بی توجه، بر سر چهار راهی با اتومبیل جدید او تصادف کرد و او را با چندین زخم روانه بیمارستان نمود. دوستان و خانواده مـرد بـه دیدنش آمدند و گفتند: «به راستی که خیلی بدبیاری آوردی!» دوباره مـرد لبخندی زد و گفت: «شاید.» یکی از شب هایی که او هنوز در بیمارستان بود، در محلی که خانه اش قرار داشت، رانش زمین روی داد و خانه اش را به درون دریا برد. روز بعد دوستانش بار دیگر نزد او آمدند و گفتند: «چه قدر بختیار هستی که این جا در بیمارستان بودی!» او دوباره گفت: «شاید.»
«شاید گفتن» این مرد خردمند، نشان دهنـده خـودداری او از داوری در باره رخداد ها است. او به جای این که به داوری در باره آن رویداد ها بنشیند، با پذیرش آن ها، وارد حیطه آگاهی همسـو بـا نظـام متعـالـی تـری شـد. آن مـرد می دانست که در بیش تر زمان ها برای ذهن، درک علـت یا نیتی که رویدادی اتفاقی به نظر می آید، در زمینه کل هستی ممکن نیست. اما نه هیچ رویدادی اتفاقی است و نه پیشامد یا چیزی به طور جداگانه رخ می دهد. اتم هایی که به جسم شما شکل می بخشند، زمانی درون ستاره ها به وجود آمده بودند و به این ترتيب حتى علت کوچک ترین رویداد هم به معنای واقعی می تواند مرتبط با بیکران و به شیوه ای باور نکردنی در پیوند با کل باشد. اگر بخواهید که رد پای علت هر رویدادی را بیابید، باید تا آغـاز آفرینش به عقب باز گردید. جهـان هستی، بی نظم نیست. هر یک از حروف جهان هستی به معنی نظم و ترتیب است، اما این نظمی نیست که ذهن بشر بتولند هیچ گاه آن را درک کند، هر چند گه گاه می تواند لمحه ای از آن را ببیند.
اکهارت تله
جهانی نو
هرگز نمی توانید اقیانوس شوید،
مگر آنکه جرأت چشم برداشتن از ساحل را داشته باشید.
وقتی دل بدریای بینهایتِ معرفتِ درونت میزنی، فکر نکن - شیرجه بزن😊
اگر شروع به فکر کردن کنی، ذهن پشیمونت میکنه و جرئتِ شیرچه زدن رو با باورهای شک و تردید براندازش، ازت میگیره و نمیزاره ریسک کنی. به ذهنت اعتماد نکن، به قلبت اعتماد کن☺️
سر محدود به افکار هست ولی قلب محدودیتِ فکری نداره☺️
🌞💖
مگر آنکه جرأت چشم برداشتن از ساحل را داشته باشید.
وقتی دل بدریای بینهایتِ معرفتِ درونت میزنی، فکر نکن - شیرجه بزن😊
اگر شروع به فکر کردن کنی، ذهن پشیمونت میکنه و جرئتِ شیرچه زدن رو با باورهای شک و تردید براندازش، ازت میگیره و نمیزاره ریسک کنی. به ذهنت اعتماد نکن، به قلبت اعتماد کن☺️
سر محدود به افکار هست ولی قلب محدودیتِ فکری نداره☺️
🌞💖
مهم زیباییِ مسیر، در همین لحظه بی آغاز و بی پایانِ و هرچقدر در وجودت، عمیقتر میشی، بیشتر و بیشتر در عشق الهی غرق میشی. نفست میسوزه و سرشار از سرور و شعفِ آن "بی نام و شکل" میشی☺️👌
مسیر یا جاده زندگی، همون هدفِ غاییِ😊
🌞💖
مسیر یا جاده زندگی، همون هدفِ غاییِ😊
🌞💖
سکوت و صلح درونی🕊 🧖🏻♀🎍🤍
گاهی اوقات برای حفظ صلح درونی خود، لازم است از متحد قدرتمندی به نام سکوت استفاده کنیم. به یاد داشته باش وقتی که از سکوت آگاهانه استفاده میکنی از نتیجهی این عمل شگفت زده خواهی شد. بنابرین ..
وقتی حرفهای ناگوار میشنوید. / وقتی کسی عصبانیت میکند. / وقتی به شما تهمت زده میشود / وقتی از کسی توهین دریافت میکنی.
وقتی انتقاد شما را آزار میدهد./ وقتی نادانی شما را متهم میکند./ وقتی کسی شما را تحریک به بحث و جدل میکند.
سکوت کن، سکوت همان مهربانی و بخشش است که در موقعیتهای خاص شما آن را انتخاب میکنی و منتظر زمان مناسب و چالش برانگیز میمانی تا از این ابزار به نفع صلح درونی بهره ببری، به همین دلیل یکی از قدرتمندترین ابزارها برای ایجاد صلح، سکوت است...
چون دیگر هیچکس قادر نخواهد بود به فضای مقدس(هیچ) شما نفوذ کند..
صلح درونی اینگونه برقرار میشود چون دیگه نقطه ضعفی نداری تا دیگران به درونات حمله ور بشن. تو خالی هستی و منی درونت نیست تا چیزی یا کلمه تندی از دیگران بهش بربخوره و خشمگین، عصبانی یا ناراحت یا اندوهگین بشه...
گاهی اوقات برای حفظ صلح درونی خود، لازم است از متحد قدرتمندی به نام سکوت استفاده کنیم. به یاد داشته باش وقتی که از سکوت آگاهانه استفاده میکنی از نتیجهی این عمل شگفت زده خواهی شد. بنابرین ..
وقتی حرفهای ناگوار میشنوید. / وقتی کسی عصبانیت میکند. / وقتی به شما تهمت زده میشود / وقتی از کسی توهین دریافت میکنی.
وقتی انتقاد شما را آزار میدهد./ وقتی نادانی شما را متهم میکند./ وقتی کسی شما را تحریک به بحث و جدل میکند.
سکوت کن، سکوت همان مهربانی و بخشش است که در موقعیتهای خاص شما آن را انتخاب میکنی و منتظر زمان مناسب و چالش برانگیز میمانی تا از این ابزار به نفع صلح درونی بهره ببری، به همین دلیل یکی از قدرتمندترین ابزارها برای ایجاد صلح، سکوت است...
چون دیگر هیچکس قادر نخواهد بود به فضای مقدس(هیچ) شما نفوذ کند..
صلح درونی اینگونه برقرار میشود چون دیگه نقطه ضعفی نداری تا دیگران به درونات حمله ور بشن. تو خالی هستی و منی درونت نیست تا چیزی یا کلمه تندی از دیگران بهش بربخوره و خشمگین، عصبانی یا ناراحت یا اندوهگین بشه...
بر عواطف و احساسات خود تسلط یابید
یکی از عوامل عصبانیت، سخن گفتن از روی نامهربانی است. از غیبت کردن و پشت سر دیگری حرف زدن بپرهیزید. بیش از هر چیزی به اصلاح خود بپردازید. از کلام مهر آمیز استفاده جویید. پرخاشجو نباشید.
اگر همسر شما خشمگین شود و خشم شما را بر انگیزاند، برای قدم زدن به بیرون بروید و پیش از واکنش خونسردی خود را باز یابید. اگر او با کلام تند با شما صحبت کرد، شما با همان لحن پاسخ ندهید. تا زمانی که تعادل برقرار شود سکوت بهترین روش است. از لجاجت و تحقیر دیگری اجتناب ورزید و از جدال و دعوا خودداری کنید.
تا زمانی که هر دو عقل و منطق آرام خود را باز یابید صبر کنید. اجازه ندهید کسی آرامش شما را سلب کند؛ و با کلام ناشایست آرامش دیگران را بر هم نزنید. سوء استفاده از کلام از هر سلاحی خطرناکتر است. در حال خشم و تهییج احساسات ممکن است چیزی بگویید که واقعا دلتان نمیخواست بگویید و بعد پشیمان میشوید؛ اما بیست سال بعد و یا بیشتر طرف مقابلتان آن را هنوز به یاد میآورد.
در این مورد حافظه چیز خوبی نیست، اگر قدرت حافظه در راه درستی استفاده شود یک موهبت است، اما اگر خزانه چیزهای منفی شود که دیگران در حق ما انجام دادهاند، آنگاه بسیار مضر است.
اگر همسر شما سر شما جیغ بکشد و شما هم سرش داد بکشید، عذاب خود را دو برابر کردهاید. یک بار از کلام سنگین او و بار دیگر از کلام خودتان رنج بردهاید و در واقع به خودتان آسیب وارد کردهاید. بطوری که در آخر میبینید هیچ نیرویی در شما باقی نمانده است. برای همین است که تعداد جداییها و طلاقها بسیار است.
واقعیت این است، تا زمانی که اشخاص یاد نگرفتهاند چگونه بر احساسات خود غلبه کنند نباید ازدواج کنند.
این هنر و روشهای آرامش و تمرکز بایست در مدارس تدریس و آموزش داده شود. خانوادههای آمریکایی دارند از هم میپاشند به این دلیل که این هنرها نه در خانه به آنها آموزش داده میشود و نه در مدارس.
چگونه ممکن است دو انسان که به عصبی بودن اعتیاد دارند میتوانند با هم زندگی کنند و با بی قراری عصبی خود، همدیگر را از بین نبرند؟ در ابتدای زناشویی عروس و داماد بر موجی از هیجان و احساسات سوار هستند. اما پس از مدتی وقتی این احساسات به طرزی اجتناب ناپذیر رنگ میبازند، شخصیتهای واقعی آنها خود را نشان میدهند و جدال و سرخوردگی آغاز میگردد.
دل آدمی به عشق واقعی، دوستی و مهمتر از همه به صلح و آرامش نیازمند است.
وقتی آرامش از بین برود، به معبد جسم بیحرمتی شده است. یک شبکه سالم عصبی همه اعضای جسم و احساسات را در هماهنگی درست نگاه میدارد. برای سالم نگه داشتن دستگاه عصبی بایست از عواطفی چون ترس، خشم، طمع و حسادت رها شد.
ترس را به دور اندازید. از چه میترسید؟ حتی مقدار کمی ترس، مانند ترس از تاریکی و یا نگرانی در مورد آینده و چه "ممکن است" اتفاق بیفتد، اثری بیش از حد تصور بر دستگاه عصبی دارد. پس چرا باید از مرگ هراس داشت؟ خداوند آن را برای همه اختیار کرده است، پس نمیتواند آنقدرها بد باشد. این فکر بسیار آرام بخشی است، آن را در خود حفظ کنید. مرگ درست مانند یک خواب فرح بخش است؛ و شما از خوابیدن نمیترسید، مگر نه؟ مرگ یک آسایش کامل است.
خداوند مرگ را برای رهایی از همه دشواریهای اینجایی و برای فرصت یک آغاز تازه در یک زندگی تازه به شما داده است.
پارماهانزا یوگاناندا
یکی از عوامل عصبانیت، سخن گفتن از روی نامهربانی است. از غیبت کردن و پشت سر دیگری حرف زدن بپرهیزید. بیش از هر چیزی به اصلاح خود بپردازید. از کلام مهر آمیز استفاده جویید. پرخاشجو نباشید.
اگر همسر شما خشمگین شود و خشم شما را بر انگیزاند، برای قدم زدن به بیرون بروید و پیش از واکنش خونسردی خود را باز یابید. اگر او با کلام تند با شما صحبت کرد، شما با همان لحن پاسخ ندهید. تا زمانی که تعادل برقرار شود سکوت بهترین روش است. از لجاجت و تحقیر دیگری اجتناب ورزید و از جدال و دعوا خودداری کنید.
تا زمانی که هر دو عقل و منطق آرام خود را باز یابید صبر کنید. اجازه ندهید کسی آرامش شما را سلب کند؛ و با کلام ناشایست آرامش دیگران را بر هم نزنید. سوء استفاده از کلام از هر سلاحی خطرناکتر است. در حال خشم و تهییج احساسات ممکن است چیزی بگویید که واقعا دلتان نمیخواست بگویید و بعد پشیمان میشوید؛ اما بیست سال بعد و یا بیشتر طرف مقابلتان آن را هنوز به یاد میآورد.
در این مورد حافظه چیز خوبی نیست، اگر قدرت حافظه در راه درستی استفاده شود یک موهبت است، اما اگر خزانه چیزهای منفی شود که دیگران در حق ما انجام دادهاند، آنگاه بسیار مضر است.
اگر همسر شما سر شما جیغ بکشد و شما هم سرش داد بکشید، عذاب خود را دو برابر کردهاید. یک بار از کلام سنگین او و بار دیگر از کلام خودتان رنج بردهاید و در واقع به خودتان آسیب وارد کردهاید. بطوری که در آخر میبینید هیچ نیرویی در شما باقی نمانده است. برای همین است که تعداد جداییها و طلاقها بسیار است.
واقعیت این است، تا زمانی که اشخاص یاد نگرفتهاند چگونه بر احساسات خود غلبه کنند نباید ازدواج کنند.
این هنر و روشهای آرامش و تمرکز بایست در مدارس تدریس و آموزش داده شود. خانوادههای آمریکایی دارند از هم میپاشند به این دلیل که این هنرها نه در خانه به آنها آموزش داده میشود و نه در مدارس.
چگونه ممکن است دو انسان که به عصبی بودن اعتیاد دارند میتوانند با هم زندگی کنند و با بی قراری عصبی خود، همدیگر را از بین نبرند؟ در ابتدای زناشویی عروس و داماد بر موجی از هیجان و احساسات سوار هستند. اما پس از مدتی وقتی این احساسات به طرزی اجتناب ناپذیر رنگ میبازند، شخصیتهای واقعی آنها خود را نشان میدهند و جدال و سرخوردگی آغاز میگردد.
دل آدمی به عشق واقعی، دوستی و مهمتر از همه به صلح و آرامش نیازمند است.
وقتی آرامش از بین برود، به معبد جسم بیحرمتی شده است. یک شبکه سالم عصبی همه اعضای جسم و احساسات را در هماهنگی درست نگاه میدارد. برای سالم نگه داشتن دستگاه عصبی بایست از عواطفی چون ترس، خشم، طمع و حسادت رها شد.
ترس را به دور اندازید. از چه میترسید؟ حتی مقدار کمی ترس، مانند ترس از تاریکی و یا نگرانی در مورد آینده و چه "ممکن است" اتفاق بیفتد، اثری بیش از حد تصور بر دستگاه عصبی دارد. پس چرا باید از مرگ هراس داشت؟ خداوند آن را برای همه اختیار کرده است، پس نمیتواند آنقدرها بد باشد. این فکر بسیار آرام بخشی است، آن را در خود حفظ کنید. مرگ درست مانند یک خواب فرح بخش است؛ و شما از خوابیدن نمیترسید، مگر نه؟ مرگ یک آسایش کامل است.
خداوند مرگ را برای رهایی از همه دشواریهای اینجایی و برای فرصت یک آغاز تازه در یک زندگی تازه به شما داده است.
پارماهانزا یوگاناندا
صلح و آرامش
برای یافتن آرامش تلاش نکنید، آشفتگی را بپذیرید - در آرامش خواهید بود. آن وقت هیچ کس در دنیا نمیتواند مزاحم شما شود. اگر من آماده مزاحم باشم، چه کسی میتواند مزاحم من شود، اگر من آماده توهین باشم، پس چه کسی میتواند به من توهین کند؟
چون من برای ناآرامی آماده نیستم، بنابرین هر کسی میتواند مزاحم شود.
اگر فرآیند ذهن را به درستی درک کنیم، با درک فرآیند ذهن، زندگی تغییر میکند. روند کار به این صورت است که ذهن همیشه چیزها را به دو بخش تقسیم میکند - احترام و بی احترامی، شادی و غم، صلح و جنگ... و میگوید یکی از این دو را نمیخواهد، جالب نیست و فقط یکی مورد نیاز است جالب است - این فقط یک بازی ذهنی است.
دو راه برای فرار از این ذهن وجود دارد - یا با هر دو موافقت کنید - ذهن خواهد مرد. یا هر دو را رها کنید باز هم ذهن میمیرد. آنچه را که برای شما مناسب است انجام دهید - در غیر این صورت هیچ راهی برای آرامش شما وجود ندارد.
تا زمانی که بخواهید آرام باشید، نمیتوانید آرام باشید. تا زمانی که میخواهی شاد باشی، غم و اندوه سرنوشت تو خواهد بود و تا زمانی که دیوانه رستگاری هستی، جهان مدار تو خواهد بود. برای هر دو آماده باش - تقاضا را به حال خود رها کن - هر اتفاقی بیفتد بگو من آماده هستم.
سعی کنید کمی از آن استفاده کنید - 24 ساعت، نه بیشتر. شما از بدو تولد تا به امروز از دعوا استفاده کردید، 24 ساعت تصمیم بگیرید که از ساعت 6 صبح امروز تا 6 صبح فردا هر اتفاقی بیفتد، قبول کنید. هر جا مخالفت باشد، به خودت بگو، درگیری ایجاد نمیکنم.
امتحان کنید، 24 ساعت دیگر نسیم جدیدی وارد زندگی شما خواهد شد. انگار ناگهان پنجرهای باز میشود و هوای تازه وارد زندگیات خواهد شد. آن وقت این 24 ساعت هرگز تمام نمیشود. یک بار آن را تجربه کنید، سپس به عمق آن خواهید رفت.
هیچ روشی برای آرام بودن وجود ندارد، آرام بودن چشم انداز زندگی است. هیچ روشی وجود ندارد. نا آرامی را بپذیر، غم و اندوه را بپذیر، مرگ را بپذیر، پس هرگز مرگ نخواهی داشت.
هر چیزی را بپذیریم، از آن فراتر میرویم
#اشو
برای یافتن آرامش تلاش نکنید، آشفتگی را بپذیرید - در آرامش خواهید بود. آن وقت هیچ کس در دنیا نمیتواند مزاحم شما شود. اگر من آماده مزاحم باشم، چه کسی میتواند مزاحم من شود، اگر من آماده توهین باشم، پس چه کسی میتواند به من توهین کند؟
چون من برای ناآرامی آماده نیستم، بنابرین هر کسی میتواند مزاحم شود.
اگر فرآیند ذهن را به درستی درک کنیم، با درک فرآیند ذهن، زندگی تغییر میکند. روند کار به این صورت است که ذهن همیشه چیزها را به دو بخش تقسیم میکند - احترام و بی احترامی، شادی و غم، صلح و جنگ... و میگوید یکی از این دو را نمیخواهد، جالب نیست و فقط یکی مورد نیاز است جالب است - این فقط یک بازی ذهنی است.
دو راه برای فرار از این ذهن وجود دارد - یا با هر دو موافقت کنید - ذهن خواهد مرد. یا هر دو را رها کنید باز هم ذهن میمیرد. آنچه را که برای شما مناسب است انجام دهید - در غیر این صورت هیچ راهی برای آرامش شما وجود ندارد.
تا زمانی که بخواهید آرام باشید، نمیتوانید آرام باشید. تا زمانی که میخواهی شاد باشی، غم و اندوه سرنوشت تو خواهد بود و تا زمانی که دیوانه رستگاری هستی، جهان مدار تو خواهد بود. برای هر دو آماده باش - تقاضا را به حال خود رها کن - هر اتفاقی بیفتد بگو من آماده هستم.
سعی کنید کمی از آن استفاده کنید - 24 ساعت، نه بیشتر. شما از بدو تولد تا به امروز از دعوا استفاده کردید، 24 ساعت تصمیم بگیرید که از ساعت 6 صبح امروز تا 6 صبح فردا هر اتفاقی بیفتد، قبول کنید. هر جا مخالفت باشد، به خودت بگو، درگیری ایجاد نمیکنم.
امتحان کنید، 24 ساعت دیگر نسیم جدیدی وارد زندگی شما خواهد شد. انگار ناگهان پنجرهای باز میشود و هوای تازه وارد زندگیات خواهد شد. آن وقت این 24 ساعت هرگز تمام نمیشود. یک بار آن را تجربه کنید، سپس به عمق آن خواهید رفت.
هیچ روشی برای آرام بودن وجود ندارد، آرام بودن چشم انداز زندگی است. هیچ روشی وجود ندارد. نا آرامی را بپذیر، غم و اندوه را بپذیر، مرگ را بپذیر، پس هرگز مرگ نخواهی داشت.
هر چیزی را بپذیریم، از آن فراتر میرویم
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاسخ اشو به سوال گزارشگر
خداوند در جلوه های متفاوت با خودش عاشقی میکند ولی عشق او از روی هوسبازی نیست بلکه سرشاز از عشق و نور است ...
خداوند در جلوه های متفاوت با خودش عاشقی میکند ولی عشق او از روی هوسبازی نیست بلکه سرشاز از عشق و نور است ...
همه انسانها در عالمِ خیالپردازی ها و رویاگری های امیالِ نفسانی شان، ابعادی بسیار دارند که فانتزی های جنسی هم بخشی از این ابعاد است و هر کسی، دنیای فانتزی های خودش را دارد که متفاوت با دیگران است و هیچکسی از فانتزی های دیگری خبر ندارد بخصوص فانتزی های جنسی.
همه ما انسانها از طریق نیروی جنسی والدینمان بدنیا میآییم و اکثریت به این بُعد وجودینشان آگاهی ندارند. نیروی جنسی همان نیرو یا انرژی حیاتِ زندگیست که طبیعت، آن را برای بقای گونه بشری بعمل آورده است. انسانها در ناآگاهی، از این نیروی نابِ زندگی، یا در افراط و تفریط آن، برای ارضای امیالِ نفسانی(حیوانی) مصرف میکنند یا برعکس، سرکوب میشود و در هر دو صورت، انسان دچاره اختلالات روحی و روانی شده و در نارضایتی بسر میبرد. در هر چه افراط یا سرکوب بعمل آید، قطعا بیمارگون میشود و بشکل بیماریهای گوناگونی، خودش را در روح و روان و جسم، بروز میدهد.
آگاهی به نیروی جنسی، تنها راهیست که میتوان این نیرو را به بالا راند تا با سطوح والاتری از آگاهی، متصل و از آن بهرهمند شد. ارگاسم معنوی، هنگامی ست که نیروی جنسی از شهوت پالایش داده شود و تطهیر و استحاله و ناب گردد تا به چاکرای تاجی برخیزد. آنموقع انسان با کیهان یکی میشود. این بالاترین تجربه انسانی در تمامیتِ وجودش است.
🌞💖
همه ما انسانها از طریق نیروی جنسی والدینمان بدنیا میآییم و اکثریت به این بُعد وجودینشان آگاهی ندارند. نیروی جنسی همان نیرو یا انرژی حیاتِ زندگیست که طبیعت، آن را برای بقای گونه بشری بعمل آورده است. انسانها در ناآگاهی، از این نیروی نابِ زندگی، یا در افراط و تفریط آن، برای ارضای امیالِ نفسانی(حیوانی) مصرف میکنند یا برعکس، سرکوب میشود و در هر دو صورت، انسان دچاره اختلالات روحی و روانی شده و در نارضایتی بسر میبرد. در هر چه افراط یا سرکوب بعمل آید، قطعا بیمارگون میشود و بشکل بیماریهای گوناگونی، خودش را در روح و روان و جسم، بروز میدهد.
آگاهی به نیروی جنسی، تنها راهیست که میتوان این نیرو را به بالا راند تا با سطوح والاتری از آگاهی، متصل و از آن بهرهمند شد. ارگاسم معنوی، هنگامی ست که نیروی جنسی از شهوت پالایش داده شود و تطهیر و استحاله و ناب گردد تا به چاکرای تاجی برخیزد. آنموقع انسان با کیهان یکی میشود. این بالاترین تجربه انسانی در تمامیتِ وجودش است.
🌞💖