عشق و نور
1.21K subscribers
449 photos
1.35K videos
22 files
594 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
دنیا فقط از تو مهربانی میخواهد، مهربان باشی دنیا به تو لبخند خواهد زد☺️
گرجیف  همیشه  به  شاگردان  خود  می گفت:«وقتی پیکان آگاهی شما دوطرفه شود، وقتی آگاهی شما در هر دو طرف شروع به شکفتن کند، به روشن شدگی رسیده اید.»

او همیشه سعی کرد تا شاگردانش به این درجه از آگاهی برسند.

وقتی کسی را نگاه می کنید، سعی کنید در عین حال که او واعمالش را می بینید به خودتان هم نگاهی  بیندازید . با خود بگویید:« من در حال نگاه کردن هستم. من شاهدم »

در واقع نوک پیکان آگاهی و مشاهدهء شما هم به سوی شخص و هم به سوی خودتان اشاره رفته است.سعی کنید تا  در آن واحد از دنیای درون و بیرون خود مطلع باشید.

اگر بتوانید این کار را انجام دهید بین هر دو تعادل و هماهنگی ایجاد می کنید. اگر بتوانیددرهرموردی نه موافق و ‌نه مخالف متعصبی باشید،خواهیددیدکه دیگرچیزی برای فکر کردن  باقی نمیماند . همین کار برای شما تعادل را بوجود می آورد.

ُشو
#واگیان_تانترا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈

🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
‌در سکوت پاک نهاد، میتوانید راه بروید، بنشینید. زمانی که چنین سکوتی دارید، به اندازه کافی آزادی دارید تا از انرژی زندگی سرشار شوید و به تمام شگفتی‌ های زندگی، حیرت کرده و ستایشش کنید. چراکه به راستی آزاد هستید - آزاد- از افسوس ها و رنج برآمده از گذشته ها، آزاد از وحشت و سرگشتگی درباره آینده، آزاد از تمامیِ وراجی های ذهنی با همه مفاهیم و باورهایش در مورده مرگ. زیباترین مرگ، مرگ نفسِ جداساز است که با رحمت الهی همراه است. وقتی نفس بمیرد، قطره در دریا حل شده و دریا در قطره، زنده می‌شود.
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون

تا کی زنی بر خانه‌ها تو قفل با دندانه‌ها
تا چند چینی دانه‌ها دام اجل کردت زبون

این باغ من آن خان من این آن من آن آن من
ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون

برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو ازباغ و چمن ساکن شو اندر خاک وخون

مولانا
بخشایش، بار گذشته را از روی شانه هایمان بر می دارد تا بتوانیــم بــدون بـر دوش کشیدن آن راحت تر پیش برویم. گذشته برای ملت ها و هر انسانی همانند جسدی ست که نباید بخواهیم آن را با خودمان حمل کنیم. خاطرات باید آموزنده باشند، نه شکنجه گر. ما در پی تندرستی، شادی و یکپارچگی هستیم. ما با بخشیدن رفتار نادرستی که انجام داده ایم، خودمان را از عذاب و شکنجه رها می سازیم.
توجه کنید ما چگونه برای آزار خودمان، بارها و بارها از خاطرات بد گذشته کمک می گیریم. هیچ عدالتی در خاطرات بد گذشته وجود ندارد. شما درد گذشته ای را بارها و بارها احساس میکنید که بر هیچ کس جز خودتان تأثیر نمی گذارد. یادآوری خاطرات، شما و همچنین روزگار اطرافیان نزدیکتان را سیاه می کند. شما تا جایی پیش میروید که لحظه حالتان هم به گذشته تبدیل میشود. نفرت و انزجار، آینده را تیره و تار می کند. همه لحظه های واقعی در لحظه هایی که دیگر وجود ندارند، گم میشوند. بنا بر این، احساس میکنید که چیزی را از دست داده اید.

دُن میگل روییز
سه پرسش
شما آگاهی هستید
آگاهی نام دیگر شماست
از این‌رو نیازی نیست به آگاهی دست یابید یا آنرا در خود پرورش دهید
آگاهی، ذات وجود شماست که بی تغییر هميشه بوده و هست و خواهد بود
آگاهی، ازلی و نامیراست. مرگ و میر بر آن حاکم نیست. آنچه می‌میرد، مرگِ توهم ِ منی خیالی و غیره واقعی ست.
هرآنچه واقعی ست، هرگز نمی‌میرد و آن عشق است و عشق خداوند است☺️

در مفاهیمِ ذهنی تان دنبالِ خداوند نگردید.
خداوند فراتر از مفاهیمِ بشریست.
فهم با مفاهیم می‌فهمد. آنان که فراتر از فهم مفهومی، به حیطه ناشناخته ها که فرافهمی ست‌ پا می‌نهند سرشار از آن بی نام و بی شکل و بی وصف میشوند.
🌞💖
فهم من شد عجبا دشمن من‌
من از این فهم ضررها دیدم
ای خدا کاش نمی‌فهمیدم
Audio
با پیر شدن خردمند نمیشوی!
🌻اشو
🦋خوانش فروزان
اشـoshoـو:
#خلاقیت حالت بسیار متناقضی،
از آگاهی و بودن است.
عمل از طریق بی عملی است،
همان چیزی که لائوتسه آن را
وی-وو- وی می خواند و اجازه می دهد چیزی از طریق تو به وقوع بپیوندد
انجام دادن نیست، امکان دادن است به صورت گذرگاه در آمدن است.
به طوری که کل هستی بتواند از طریق تو به جریان درآید.
تبدیل شدن به خیزران میان تهی است؛ فقط یک نی توخالی...
و آگاه بی درنگ چیزی اتفاق می افتد، زیرا خدا در ورای انسان پنهان است کافی است کمی راه را بر او باز کنی تا به درونت قدم بگذارد این خلاقیت است اینکه راه را به روی خدا باز می گذاری
خلاقیت یک حالت روحانی است.
به همین دلیل هم می گویم:
شاعر از روحانی هم به خداوند نزدیک تر است.
یک رقصنده حتی از شاعر هم به خدا نزدیک تر است.
یک فیلسوف از همه دورتر است زیرا هرقدر بیشتر فکر کنی دیوار نفوذ ناپذیرتر و ستبری بین خودت و کل هستی پدید می آوری، هرقدر افزون تر به تفکر بپردازی نفس خود را بیشتر تقویت می کنی، نفس چیزی نیست جز همه افکاری که در گذشته بر روی هم انباشته ای
وقتی تو نیستی خدا هست:
این خلاقیت است.
به طور ساده خلاقیت یعنی وقتی که تو در سکون مطلق به سر می بری،
معنی آن بی عملی ست، آرامش است. زیرا از آرامش است که عمل بسیار زاده خواهد شد.
اما این چیزی نیست که از تو جرقه بزند تو فقط یک وسیله هستی نغمه ای از طریق تو سروده خواهد شد
تو خالق آن نیستی این نغمه از ماوراء منشا می گیرد، همیشه از ماوراء می آید. وقتی تو آن را بیافرینی معمولی و تکرار است، چون کالای انباری می نماید
وقتی از طریق تو حادث شود.
زیبایی اثیری و خارق العاده ای دارد، چیزی از ناشناخته را با خود به دنبال دارد

#اشو
#کتاب_خلاقیت


تنبلی با بی عملی متفاوت است
وقتی تنبل هستی،  این یک احساس منفی است، احساس می کنی که هیچ انرژی نداری ،احساس کندی و بی حسی و خواب آلودگی داری. انگار مرده ای

اما وقتی در حالت بی عملی هستی سرشار از انرژی هستی و این حالت بسیار مثبت است. تو انرژی کاملی داری که می جوشد و سرریز  می کند. تو تابان و سرزنده هستی. تو خواب آلود نیستی بلکه بسیار هوشیاری
اما این امکان هست که ذهنت تو را فریب بدهد : ذهن می تواند تنبلی را به عنوان بی عملی توجیه کند. می تواند بگوید من یک استاد ذن شده ام ... اما تو هیچکس دیگری را فریب نمی دهی.
تو فقط خودت را فریب می دهی.
پس هوشیار باش

#اشو
#سوال_از_اشو

مرشد عزیز، می‌خواهم این ذهن زشت را از سیستم خودم بیرون بریزم.
چگونه اینکار را انجام دهم؟

#پاسخ

نارایانو Narayano؛ هیچ چیز را نباید از سیستم خودت بیرون بریزی
همه چیز باید دگرگون شده و جذب شود. این ذهن زشت نیست
استفاده‌ی تو از ذهن است که زشت است. استفاده‌ات را تغییر بده
ذهن چیزی زشت نیست، تو هستی که ناهشیاری
آن کالسکه زیباست، یک کالسکه‌ی طلایی است؛ ولی کالسکه‌ران مست است و سخت خفته؛ و او نام‌های بد به کالسکه می‌دهد و آن را سرزنش می‌کند. وقتی خودش را در چاله فروافتاده می‌بیند، اسب‌ها را شلاق می‌زند، کالسکه را محکوم می‌کند، سازنده‌ی کالسکه را سرزنش می‌کند و هرگز فکر نمی‌کند که تقصیر از کالسکه نیست، اسب‌ها مقصّر نیستند و سازنده‌ی کالسکه نیز مقصر نیست
تقصیر از خودش است، او مست بوده، او در خواب بوده. اگر گالسکه در چاله سقوط کرده، طبیعی است، تمام مسئولیت از خودش است

موضوع نابود کردن ذهن یا دور انداختن ذهن نیست
ذهن یک مکانیسم زیباست، زیباترین مکانیسم در جهان‌هستی است
ولی این تویی که خدمتکار ذهن شده‌ای تو ارباب هستی و آن ارباب همچون یک نوکر عمل می‌کند؛ ذهن یک مستخدم است
و تو آن خدمتکار را ارباب خودت ساخته‌ای

داستانی باستانی شنیده‌ام:
پادشاهی از یکی از خدمتکارانش بسیار راضی بود. این خادم چنان با خلوص و صداقت به شاه خدمت می‌کرد که حاضر بود جان خودش را فدای شاه کند. شاه بسیار خوشحال و راضی بود و این خادم بارها زندگی شاه را با خطرانداختن زندگیش نجات داده بود. او محافظ شخصی شاه بود.
یک روز شاه چنان از این خادم احساس خوبی داشت که گفت، “اگر آرزویی داری، اگر هر خواسته‌ای داری فقط به من بگو تا آن را برآورده سازم. تو برای من چنان کارهایی کرده‌ای که من هرگز نمی‌توانم جبران کنم و از تو قدردانی کنم؛
ولی امروز مایلم هرگونه آرزویی را داری برایت برآورده کنم.”
آن خادم گفت،‌ ”شما پیشاپیش خیلی به من بخشیده‌اید. فقط همین همیشه بودن با شما برای من یک برکت و نعمت است، من نیاز به هیچ چیز ندارم.”
ولی شاه اصرار داشت. هرچه خادم بیشتر بی‌نیازی خودش را اعلام می‌کرد، اصرار شاه بیشتر می‌شد
عاقبت خادم گفت:“خوب، باشد. پس مرا به مدت ۲۴ ساعت شاه اعلام کن و خودت محافظ من باش.”
شاه قدری بیمناک و هراسان شد؛ ولی او مردی بود که به قول خودش عمل می‌کرد و باید به قول خودش عمل می‌کرد. بنابراین به مدت ۲۴ ساعت، ‌شاه محافظ شد و محافظ شاه شد
و آیا می‌دانید آن محافظ چه کرد؟ نخستین کاری که کرد این بود که دستور داد شاه به قتل برسد، او را به مرگ محکوم کرد!
شاه گفت، “چه می‌کنی؟”
خادم گفت، “ساکت باش! تو فقط یک محافظ هستی و نه بیشتر. این خواست من است و حالا من شاه هستم!”
شاه کشته شد و آن خادم برای همیشه فرمانروای آن سرزمین شد.

خادمان راه‌های شیطانی خودشان را برای ارباب شدن دارند.
ذهن یکی از زیباترین، پیچیده‌ترین و متکامل‌ترین مکانیسم‌ها است
ذهن به شما خوب خدمت کرده است، خدمت می‌کند. به سبب خدمات ذهن است که تو همان داستان را در زندگیت تکرار می‌کنی، همه همان داستان را تکرار می‌کنند
تو ذهن را ارباب کرده‌ای و اینک آن ارباب با تو مانند یک برده رفتار می‌کند.

مشکل همین است؛ نه اینکه ذهن را باید دور انداخت. اگر ذهن را دور بیندازی، دیوانه خواهی شد

دست از دورانداختنِ ذهن بردار دورانداختن آن کار آسانی است ولی بازپس‌گیری آن بسیار دشوار است
تو به ذهن نیاز داری
فقط ارباب ذهن باش
از ذهن استفاده کن و مورد مصرف ذهن قرار نگیر

و تمام مراقبه یعنی همین:
هنر دورشدن از ذهن، بالاتر از ذهن بودن، رفتن به فراسوی ذهن، دانستن اینکه “من ذهن نیستم.”
این به آن معنی نیست که تو باید ذهن را دور بیندازی. دانستن اینکه “من ذهن نیستم،” تو را بار دیگر یک ارباب می‌کند. می‌توانی از ذهن استفاده کنی. هم‌اکنون، تو اختیار ذهن را در دست نداری. یک کالسکه‌ران خوب نیستی
یک کالسکه‌رانِ خوب باش

نخستین گام این است که بدانی تو ذهن نیستی
اگر تو ذهن باشی، آنوقت نمی‌توانی ارباب باشی، زیرا هیچ جدایی و فاصله بین تو و ذهن وجود ندارد
قدری فاصله ایجاد کن. ذهن را تماشا کن:
عملکرد آن را نظاره کن و فاصله‌ای بین خودت و ذهنت خلق کن. با تماشاگری، آن فاصله بطور خودکار ایجاد می‌شود.

برای همین است که بودا بارها و بارها می‌گوید:
تماشا کن، روز و شب مشاهده کن. آهسته‌آهسته خواهی دید که تو معرفت و آگاهی هستی و ذهن فقط یک ابزار در دسترس تو
آنگاه می‌توانی هرگاه نیاز داری می‌توانی از ذهن استفاده کنی و هروقت نیاز نداری می‌توانی آن را خاموش کنی. هم‌اکنون، تو نمی‌دانی چگونه ذهنت را خاموش کنی؛ همیشه روشن است
مانند رادیویی است که در اتاقت که همیشه روشن است و تو نمی‌دانی چگونه آن را خاموش کنی

ادامه دارد 👇👇
ادامه 👇
پس مجبور هستی وقتی می‌خوابی با یک رادیوی روشن بخوابی که انواع تبلیغات و آهنگ‌هایی را که هزاران بار شنیده‌ای تکرار می‌کند، ولی تو نمی‌دانی چگونه آن را خاموش کنی
تو تمام روز را خسته هستی، بارها می‌خواهی از شرّ آن رادیو خلاص شوی، ولی نمی‌توانی، زیرا بلد نیستی چگونه آن را خاموش کنی

ذهن تو پیوسته روشن است
می‌گویند که ذهن چنان مکانیسم شگفت‌انگیزی است که از لحظه‌ی تولدت شروع به کار می‌کند و تا لحظه‌ای که روبروی مخاطبین بایستی کار می‌کند سپس ناگهان متوقف می‌شود، آنوقت اتفاقی برایش می‌افتد. وگرنه تا لحظه‌ی مرگ به کار ادامه می‌دهد
و مردمان بسیار کمی هستند که روبروی جمعیتی می‌ایستند؛ پس ذهن بدون مانع کارش را ادامه می‌دهد و تو را کاملاً  خسته و فرسوده و کسل و ناتوان نگه می‌دارد. و ذهن همیشه و همیشه همان چیزها را به تو می‌گوید که بارها تکرار کرده

چرا مردم اینهمه کسل شده‌اند؟

زندگی کسل‌کننده نیست
این را به یاد بسپار:
زندگی همیشه یک راز عظیم است، همیشه یک شگفتی و اعجاب است؛ همیشه تازه است؛ همواره خودش را تازه و جوان می‌سازد. برگ‌های جدید می‌رویند؛ برگ‌های کهنه فرو می‌ریزند؛ گل‌های تازه پدیدار می‌شوند؛ گل‌های کهنه ناپدید می‌شوند
ولی تو نمی‌توانی زندگی را ببینی، زیرا پیوسته توسط ذهن خودت کسل شده‌ای
ذهن همیشه چیزهایی را به تو می‌گوید که هزاران بار شنیده‌ای. تو بسیار خسته به‌نظر می‌رسی
به یک دلیل ساده که نمی‌دانی چگونه ذهنت را خاموش کنی

ذهن را نباید دور انداخت
ذهن را باید سرجای خودش نشاند؛ ذهن یک خادم زیباست، ولی یک ارباب بسیار زشت. تو افسار را در دست خودت بگیر و خودت ارباب باش

و نخستین کار و اولین قدم این است:
از ذهن فاصله بگیر. ببین که تو ذهن نیستی، فاصله‌ای ایجاد کن؛ هرچه فاصله بیشتر باشد، بیشتر ظرفیت خاموش کردن آن را خواهی داشت

و تو با یک معجزه‌ی دیگر برخورد می‌کنی:
وقتی ذهن را خاموش می‌کنی، ذهن نیز تازه و هوشمندتر باقی می‌ماند
زیرا ذهن روندی خسته‌کننده است
فقط فکر کن: از زمانی که متولد شده‌ای تا زمان مرگت ذهن مشغول کار است

ذهن باید سرجای درست خودش قرار داده شود، و وقتی به آن نیاز داشتی از آن استفاده می‌کنی؛ درست همانطور که در وقت نیاز از پاهایت استفاده می‌کنی. وقتی نیاز نداشته باشی از پاهایت استفاده نمی‌کنی. اگر وقتی روی صندلی نشسته باشی و شروع کنی به حرکت پاهایت به بالا و پایین، آنوقت مردم فکر می‌کنند تو دیوانه شده‌ای
و این درست چیزی است که در ذهن رخ می‌دهد و بازهم تو فکر می‌کنی که دیوانه نیستی!

یک هشیاری مراقبه‌گون به شناخت کلید می‌رسد. هرگاه بخواهد ذهن را خاموش کند، فقط می‌گوید، “حالا خفه شو!” و همین! و ذهن فقط ساکت می‌شود و سکوتی عمیق در درون حاکم می‌شود
و در این لحظات است که ذهن می‌تواند برای لحظاتی استراحت کند، وگرنه تمام فعالیت‌هایش بسیار خسته‌کننده خواهد بود

هرچیزی خسته می‌شود
حتی فلزات نیز دچار کوفتگی می‌شوند و ذهن تو از بافت‌های بسیار لطیف ساخته شده است، چنان لطیف که هیچ چیز لطیف‌تر از آن در جهان‌هستی یافت نمی‌شود. در جمجمه‌ی تو میلیون‌ها رشته‌های ریز و کوچک مشغول به کار هستند. اعصاب مغز چنان ریز هستند که در مقایسه، موهای تو در برابر آنها بسیار ضخیم هستند، میلیون‌ها بار ضخیم‌تر هستند. چنان پدیده‌ی لطیف؛ ولی ما نمی‌دانیم چگونه از آنها استفاده کنیم. اینها نیاز به استراحت دارند.

بنابراین، یک انسان مراقبه‌گر هوشمند‌تر و عاقل‌تر می‌شود
هر عملی که انجام بدهد، هنری در آن هست هرآنچه را که لمس کند به طلا تبدیل می‌شود. ذهن با مراقبه یک برکت است و بدون آن، یک نفرین.

مراقبه را به وجودت اضافه کن و آن نفرین ازبین می‌رود و خودِ آن نفرین به برکت تبدیل می‌شود
ذهن برکتی در لباس مُبَدّل است
تو هنر استفاده از ذهن و چگونگی چیرگی بر آن را نیاموخته‌ای
موضوع دورانداختن ذهن نیست؛ این کمکی نخواهد کرد. این کار تو را بیشتر توخالی و بی‌فایده‌تر می‌سازد
اگر مغز، اگر ذهن دور انداخته شود، تو فقط یک کَلَم cabbage خواهی بود. یا اگر واژه‌ی “کَلَم” را دوست نداری، پس گُلِ‌کَلَم cauliflower! و تفاوت زیادی بین کلم و گل‌کلم وجود ندارد. گل‌کلم همان کلم است با یک مدرک دانشگاهی! می‌توانی انتخاب کنی: می‌توانی کَلَم باشی یا گُلِ‌کَلَم، ولی انسان نخواهی بود. درواقعیت، تعداد بسیار معدودی از انسان‌ها، انسان هستند
انسان کسی است که ارباب ذهن خودش باشد.

لغت انگلیسی “انسان” Man از ریشه‌ی واژه‌‌ی سانسکریت Manas به معنی ذهن می‌آید. ارباب ذهن بودن معنای انسان‌بودن است
اگر ارباب ذهن خودت نباشی، انسانی در درونت وجود ندارد؛ فقط یک کامپیوتر عمل می‌کند، یک ماشین مشغول کار است، بدون هیچ اربابی
موقعیت چنین است. برای همین است که دنیا چنین پُرآشوب و چنان دیوانه شده است.

#اشو
دامّا پادا
هر چه را که به دیگری بخشی، میچرخد و به خودت برمی گردد حتی یک لبخنده دلنشین.

_دیگران را مسخره میکنی، خودت دلقک تر جلوه میکنی.

_گوش نمی کنی، شنیده نمی شوی.
_دیگران را نمی بینی ، نادیده گرفته خواهی شد.

_به بدنت توجه نمیکنی، بدنت به تو بی توجهی می کند و بیمار می شوی.

_به دیگری بی احترامی میکنی، در واقع نشان می دهی که قابل احترام نیستی.
_قواعده شهروندی را رعایت نمی کنی، خودت نا آسوده زندگی خواهی کرد.

_دیگران را نمی بخشی، خودت در تب و تابِ عجز و ناتوانی، از بخشوده شدن درمانده خواهی بود.
_به دیگری خشم میگیری، خودت مسموم میشوی و بارها در خشمت خواهی سوخت چون از تو برخاسته
_سکوت نمی کنی ، خودت در ازدحامِ ذهنی بسر خواهی برد.

_وقتی از شرایط و ديگران نفرت داری، این خودت هستی که مسموم از سمومِ نفرت درون خودت میشوی.

_صبور نیستی ، رشده مطلوب را از دست میدهی.
_دوست نمی داری، دوست داشتنی نمی شوی.

خود را دریاب.

بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.
مایا(توهم) یعنی بازی خدا و شیطان.
خیر(خدا) و شر(شیطان)، دوتا تیم هستند چون فقط در قطبیت ها و تضادها که جفت همند، بازی های خدا و شیطان با نیروهای خیر و شر، ممکن میشه.
آگاهی یا شعور الهی، در عالم ماده که بشکل نوزاد در بدنِ احساسی با حس‌های پنجگانه دنیوی، متولد میشه، با رشدی که از کودکی تا بزرگسالی میکنه، این دنیا، بر حسبِ جبر و اختیار و انسانهای پیرامونش، قابلِ فهم و درکی محدود به انباشته های شخصی ذهن خودش میشه. بدونِ بدن، درکی از زمان و مکان و ماده امکانپذیر نمی‌بود.
هر کسی که اینجا در ناهشیاری زاده میشه، مدت زمانی‌، کیستی و چیستیِ آگاهی رو که پیشاپیش در وجودش پنهان‌ گشته، فراموش میکنه و قاطی بازی های مایا(توهم) در این عالم میشه.
کسانیکه بیدار میشن، به درونِ تاریکی های درونشون میرن که سرچشمه و منشأ خلقت و آفرینش هست، اندک اندک با عبور از خلا و تاریکی های درونشون که با درک و شناخته بیواسطه حقیقت وجودشون، همراهه، از این بازی های خدا هست یا نیست، با خودپرسشی و کاویدنِ ذهنشون از محتواش و خالی شدن از من های بازیگری با هویت های خیالی و توهمی شون، خارج میشن و دوباره تبدیل به کودکی پاک و معصوم میشن.
🌞💖
خودت، دروغینِ و هی با هویتِ شرطی شده در ذهنت، فریبت میده چون هشیار به این لحظه نیستی و هویتِ ساختگی تو به اشتباه، خودت می‌پنداری و فکر میکنی این منم با نامی که از کودکی بتو داده شده.
در واقعیتِ این لحظه که در بدنت هستی، سکنی کن هرچند در حالِ تغییری و همه چی در حالِ گذره.
هشیارانه و مراقبگون در ژرفای سکوتِ قلبت، شاهده همین لحظه باش ببین چه در درونت میگذره. هرچی می‌بینی، نمیتونی باشی، بدون پیش‌داوری و قضاوتِ خود غیره واقعی ات(منیتهای سایه وار، غیره واقعی، تقلبی، جعلی، خیالی و توهمی با همه نقابها و رلهای بازیگری های نفس ) بزار بیان و با فاصله نگاهشون کن و بی آنکه باهاشون هویت بگیری، احساسشون کن تا دگرگونشون کنی و مابقی رو بزار برن بهشون نچسب و دنبالشون نرو تا ببینی کجا میرن. منیت‌ها و در نهايت کتابِ سایه ها(شر یا شیطان)، در آتشکده کائنات میسوزه.
آنچه که واقعا ارزشمنده، آگاهی و هشیاری توست که در پسِ تفکراتِ ناآگاهانه توست☺️

🌞💖
ذهنتو بجای پر کردن از مطالب و معلومات و اطلاعات و غیره ... خالی نگه دار چون تو ذهنهای پر شده از علم و دانش و دانستگی ها، الوهیت نمیتونه وارد بشه☺️
عمری ذهنتو پر از چیزهایی کردی که جز بدبختی و سردرگمی و سرگشتگی که در عجز و ناتوانی گیر کردی، چیزی عایدت نشده، اکنون از محتوای ذهنت، خالی شو تا در هستی یا خداوند حل بشی و آگاهی که هستی رو حس کنی☺️
🌞💖
بی نظمی و نظم متعالی


هنگامی که خود را فقط از طریق محتوا بشناسید، فکر می کنید می دانید چه چیزی برای شما خوب و چه چیزی بد است. شما رویدادها را به صورت «ایـن برای من خوب و آن برای من بـد اسـت»، از هـم جـدا می کنید. و این درک گسیخته ای از هستی است که همه چیز در آن به همدیگر پیوسته اند، که در آن تمامیت کل، همه رویداد ها جایگاه و کارکرد خود را دارند. با وجود این، تمامیت، بیش از ظاهر سطحی چیزها، بیش از جمع کل بخش هاست و بیش از هر آن چه هستی شما یا جهان در خود دارد.
در پس چیز هایی که گاهی به نظر بیهوده می آیند، حتـى تـوالی رویداد های آشفته در زندگی ما و نیز در دنیا، بخشی نهفته از نظم متعالی قرار دارد. مكتـب دن این مفهوم را به زیباترین شکل بیان کرده است: «برف میبارد و هر دانه برف در جای مناسب خود می نشیند.» ما هیچگاه نمی توانیم ایـن نظـم متعالی را از طریق اندیشیدن بفهمیم، زیرا به هر چه فکر کنیم محتوا است، در حالی که نظـم متعالی از حیطه بی شکل آگاهی، یعنی از شعور جهـان انتشار می یابد. امـا مـا می توانیم نگاهی کوتاه به آن بیندازیم و از این بیش تر، با آن همسو شویم، یعنی با آشکار شدن نیت متعالی، آگاهانه با آن همراه شویم.

اکهارت تله
جهانی نو
#خوب_و_بد_وجود_ندارد!

وقتی به چیزی به چشم خوب می نگری و به دیگری به چشم بد، به آنچه آن را خوب می نامی وابسته می شوی و تمام تلاشت را می کنی تا از آنچه آن را بد می نامی دوری کنی و البته آنچه بد می نامی از درون بر تو فرمانروایی می کند و تو را شقه شقه میکند.

این شیوه و روشِ صحیح زیستن نیست.
اگر چیزی را خلاف آنچه هست ببینی، این بدان معناست که دنیا را به عقاید و پیش داوری ها و الگوها و قضاوتهای سطحی و برداشت های غلط ذهنی و بسته خودت آلوده می کنی.

خلقت، برای این است که هر چیزی را همان طور که هست ببینی، نه اینکه آن را آن طور که می خواهی تغییر دهی. این قباحتی است که بشریت به آفرینش روا داشته است.
آفرینشی چنین باشکوه و دقیق. دیگر چه کاری برای ما می ماند؟ اگر می توانی مجذوب آن شو، همین و بس...
تمام بدبختی های این کره خاکی از مفهوم شخصی "من" ناشی می‌شود.
این مفهوم، ذاتِ وجودت را می‌پوشاند و
هنگامی که به آن ذاتِ درونی، آگاه نباشی در نهایت همواره بدبختی می آفرینی.
وقتی نمی‌دانی کیستی، یک من ذهنی می‌سازی تا جایگزین وجود الهی و زیبای تو شود و به آن "من" هراسان و نیازمند می چسبی. آنگاه حمایت و تقویتِ آن مفهوم کاذبِ من، نیروی محرک اصلی تو می‌شود.

اکهارت تله