اگاهی یا نیروی توجه کودک
در دیده ی اوست
به مرور که بزرگ شد
از طریق جامعه و مذهب وخانواده و مکاتب آموزش داده میشود تا جهان را آنگونه ببیند
که آنها میبینند و آنها میخواهند
تا کاملآ این واقعیت جمعی را باور کند
به این صورت کودک آگاهی و توجه ش
از دیده در محفوظات
غرق در تصاویر و تصورات به خواب میرود
ببین
آنچه که هست را همانگونه که هست
این یعنی معصومیت
🙏🙏🙏
در دیده ی اوست
به مرور که بزرگ شد
از طریق جامعه و مذهب وخانواده و مکاتب آموزش داده میشود تا جهان را آنگونه ببیند
که آنها میبینند و آنها میخواهند
تا کاملآ این واقعیت جمعی را باور کند
به این صورت کودک آگاهی و توجه ش
از دیده در محفوظات
غرق در تصاویر و تصورات به خواب میرود
ببین
آنچه که هست را همانگونه که هست
این یعنی معصومیت
🙏🙏🙏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
•مانترای اوم(OM):
"اوم" رایج ترین مانترا تو زبان سانسکریتِ.اوم اولین صوتیه که در زمان خلقت عالم مرتعش شده؛برای همینه که بیشتر مانتراهای سانسکریت با اوم شروع میشن.
اوم نشون دهندهی چرخهی حیات، مرگ و تولد دوبارهست.حرف «ا» نشون دهندهی خلقت، حرف «و» نشون دهندهی ادامهی حیات و حرف «م» نشون دهندهی مرگ و زواله.مانترای اوم به شما کمک میکنه تا ارتباط تون با ایگو یا نفس، قطع و دوباره با روح تون ارتباط برقرار کنید.وقتی هر سیلاب رو به طور کامل ادا کنید،احساس میکنید که انرژی از کف لگن شما به سمت قلبتون میاد و از اونجا به سر میرسه.این مسیر، مسیر حرکت کندالینیست که هدفش آزاد سازی روح از جسم در این چرخه از زندگی شماست.
فرکانس کلمه ی "اوم" 432 هرتزه. در نتیجه دارای قدرت شفادهی ذهن و جسم در سطح سلولی، و ایجاد انطباق با محیط اطرافه.مانترای اوم تمامی تنش ها و اضطرابها رو با آروم کردن ذهن و به تعادل رساندن انرژی های درونی برطرف میکنه.در سطح فیزیکی، مانترای اوم عملکرد ریه ها و دستگاه گوارش رو بهبود میبخشه و بدن رو سم زدایی میکنه.🕉
"اوم" رایج ترین مانترا تو زبان سانسکریتِ.اوم اولین صوتیه که در زمان خلقت عالم مرتعش شده؛برای همینه که بیشتر مانتراهای سانسکریت با اوم شروع میشن.
اوم نشون دهندهی چرخهی حیات، مرگ و تولد دوبارهست.حرف «ا» نشون دهندهی خلقت، حرف «و» نشون دهندهی ادامهی حیات و حرف «م» نشون دهندهی مرگ و زواله.مانترای اوم به شما کمک میکنه تا ارتباط تون با ایگو یا نفس، قطع و دوباره با روح تون ارتباط برقرار کنید.وقتی هر سیلاب رو به طور کامل ادا کنید،احساس میکنید که انرژی از کف لگن شما به سمت قلبتون میاد و از اونجا به سر میرسه.این مسیر، مسیر حرکت کندالینیست که هدفش آزاد سازی روح از جسم در این چرخه از زندگی شماست.
فرکانس کلمه ی "اوم" 432 هرتزه. در نتیجه دارای قدرت شفادهی ذهن و جسم در سطح سلولی، و ایجاد انطباق با محیط اطرافه.مانترای اوم تمامی تنش ها و اضطرابها رو با آروم کردن ذهن و به تعادل رساندن انرژی های درونی برطرف میکنه.در سطح فیزیکی، مانترای اوم عملکرد ریه ها و دستگاه گوارش رو بهبود میبخشه و بدن رو سم زدایی میکنه.🕉
تا نفست را در راه عشق نسوزانی همچنان در حرص و آز و طمع نفست میسوزی و میسازی ...
رهایی از نفس فقط با سوزاندنش ممکن است ...
رهایی از نفس فقط با سوزاندنش ممکن است ...
خودبرتر 11:
به افکارتان آگاه باشید افکارتان وسوسه هایی ست که هرلحظه درسرتان جولان میدهد بهش باور ندهید بها ندهید همراش نشوید تا غرق افکارتان نشوید
نواقص هایمان را عادت ها رهبری میکند اگر عادت ها تغییر نکند نواقص ها تکرار میشوند
برای خلاصی از نقص ها باید از عادت ها خودتان آگاه شوید تا بتوانید در انجام دادن نواقص ها تکرار نشوید
باورهای ما نواقص های مارا میسازند ونواقص ما عادات را بوجود میآورد
آنچه مارا می آزارد باورهای ماست باورها ما را رهبری می کنند اگر برخلافش انجام دهید احساسات مختلفی مثل پوچی را تجربه خواهید کرد
باورها ستون ذهن ماست بدون باورها ذهن نمیتواند هیچکاری انجام دهد
باورهای ما ساخته وپرداخته جامعه است باورش نکنید تا بتوانید آزاد از احساس،گناه شرم حیا ترس شوید
اگر برای کسی چراغ روشن کنید مسیر خودتان هم روشن میشود
ازخودتان فرار نکنید مسولیت های خودتان بپذیرید پذیرش باعث رشد شما میشود
دست از توجیهات وبهانه ها بردارید اگر نمیتونی بپذیر ی سکوت کن
دست از گله وشکایت بردارید غر غر نکنید با قبول وپذیرش متحول میشوی.
به افکارتان آگاه باشید افکارتان وسوسه هایی ست که هرلحظه درسرتان جولان میدهد بهش باور ندهید بها ندهید همراش نشوید تا غرق افکارتان نشوید
نواقص هایمان را عادت ها رهبری میکند اگر عادت ها تغییر نکند نواقص ها تکرار میشوند
برای خلاصی از نقص ها باید از عادت ها خودتان آگاه شوید تا بتوانید در انجام دادن نواقص ها تکرار نشوید
باورهای ما نواقص های مارا میسازند ونواقص ما عادات را بوجود میآورد
آنچه مارا می آزارد باورهای ماست باورها ما را رهبری می کنند اگر برخلافش انجام دهید احساسات مختلفی مثل پوچی را تجربه خواهید کرد
باورها ستون ذهن ماست بدون باورها ذهن نمیتواند هیچکاری انجام دهد
باورهای ما ساخته وپرداخته جامعه است باورش نکنید تا بتوانید آزاد از احساس،گناه شرم حیا ترس شوید
اگر برای کسی چراغ روشن کنید مسیر خودتان هم روشن میشود
ازخودتان فرار نکنید مسولیت های خودتان بپذیرید پذیرش باعث رشد شما میشود
دست از توجیهات وبهانه ها بردارید اگر نمیتونی بپذیر ی سکوت کن
دست از گله وشکایت بردارید غر غر نکنید با قبول وپذیرش متحول میشوی.
سرچشمه تمامی فراوانی ها بیرون از شما قرار ندارد، بلکه بخشـی سـت از آن کسی که هستید. با این حال با شناختن، به جا آوردن و سپاس از فراوانی هایی که در بیرون وجود دارد، آغاز کنید. فراوانی هستی را در پیرامـون خـود بنگرید: گرمای تابش خورشید بر پوست، نمایش گلهای زیبا در بیرون یک گل فروشی،
گاز زدن به میوه ای آبدار و خیس شدن در زیر باران! با هر گامی که برمی داریم فراوانی هستی را می بینیم. سپاس از نعمت های فراوان پیرامونتان، فراوانی های به خواب رفته درون را بیدار می کند. سپس بگذارید که این فراوانی های به خـواب رفته، به بیرون جریان یابد. هنگامی که به غریبه ای لبخند می زنید، ایـن خـود باریکه ای از جریان انرژی رو به بیرون است. در این حالت، شـما بخشنده می شوید. سپس از خود بپرسید: در اینجا چه می توانم ببخشم؟ چگونه می توانم در این موقعیت به این شخص خدمتی بکنم؟ شما نیازی به داشتن چیزی ندارید تا احساس فراوانی کنید، هر چند که با همواره احساس فراوانی کردن، چیزها به طور یقین به سوی شما خواهند آمد. فراوانی فقط به سراغ کسانی می آید که پیشاپیش از آن برخوردار هستند. شاید این روند، نا عادلانه به نظر برسد؛ البته که نا عادلانه نیست. این، قانون جهان است. فراوانی و کمبود، هر دو حالت هـایی درونی هستند که به صورت واقعیت شما آشکار می شوند.
اکهارت تله
جهانی نو
گاز زدن به میوه ای آبدار و خیس شدن در زیر باران! با هر گامی که برمی داریم فراوانی هستی را می بینیم. سپاس از نعمت های فراوان پیرامونتان، فراوانی های به خواب رفته درون را بیدار می کند. سپس بگذارید که این فراوانی های به خـواب رفته، به بیرون جریان یابد. هنگامی که به غریبه ای لبخند می زنید، ایـن خـود باریکه ای از جریان انرژی رو به بیرون است. در این حالت، شـما بخشنده می شوید. سپس از خود بپرسید: در اینجا چه می توانم ببخشم؟ چگونه می توانم در این موقعیت به این شخص خدمتی بکنم؟ شما نیازی به داشتن چیزی ندارید تا احساس فراوانی کنید، هر چند که با همواره احساس فراوانی کردن، چیزها به طور یقین به سوی شما خواهند آمد. فراوانی فقط به سراغ کسانی می آید که پیشاپیش از آن برخوردار هستند. شاید این روند، نا عادلانه به نظر برسد؛ البته که نا عادلانه نیست. این، قانون جهان است. فراوانی و کمبود، هر دو حالت هـایی درونی هستند که به صورت واقعیت شما آشکار می شوند.
اکهارت تله
جهانی نو
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب؛ گاهی وقتی که فقط نشستهام، این سوال به ذهن میآید: حقیقت چیست؟
ولی وقتی به اینجا میآیم تشخیص میدهم که قادر به پرسیدن نیستم.
ولی آیا میتوانم بپرسم که در آن لحظاتی که این پرسش بسیار با قدرت برخاسته، و اگر شما نزدیک بودید آن را میپرسیدم، چه اتفاقی میافتد؟
یا اگر پاسخ نمیدادید؛ ریش شما یا یقهتان را میگرفتم و میپرسیدم، “حقیقت چیست، اشو؟”
#پاسخ
این مهمترین سوالی است که میتواند در ذهن هرکسی برخیزد، ولی هیچ پاسخی برای آن وجود ندارد.
مهمترین پرسش، غاییترین سوال نمیتواند پاسخ داده شود؛ برای همین غایی است.
چیدویلاس Chidvilas این پرسشی مطلقاً بااهمیت است. هیچ پرسشی برتر از این نیست، زیرا هیچ دیانتی بالاتر از حقیقت وجود ندارد. این را باید درک کرد؛ این پرسش باید مورد تحلیل قرار بگیرد. با تحلیل این پرسش و سعی در درک خودِ این پرسش، شاید نگرشی پیدا کنید که حقیقت چیست
من به آن پاسخ نمیدهم؛ نمیتوانم به آن پاسخ دهم؛ هیچکس نمیتواند به آن پاسخ دهد. ولی میتوانیم عمیقتر وارد این پرسش شویم
با عمیقتر رفتن به درون این پرسش، خودِ سوال شروع میکند به ناپدیدشدن. وقتی که پرسش ناپدید شد، پاسخ را در مرکز قلب خود خواهید یافت
تو حقیقت هستی، پس چگونه میتوانی آن را از دست بدهی؟
شاید این را ازیاد برده باشی، شاید ردّ آن را گم کرده باشی، شاید فراموش کرده باشی که چگونه وارد وجود خودت، وارد حقیقت خودت بشوی
حقیقت یک نظریه نیست، یک ایدهی جزمی نیست. حقیقت نه هندو است، نه مسیحی، نه محمدی. حقیقت نه مال من است و نه مال تو
حقیقت به هیچکس تعلق ندارد،
ولی همه به حقیقت تعلق دارند
حقیقت یعنی آنچه هتست: این دقیقاً معنای این واژه است. از واژهی لاتین: وروس Verus میآید
وروس یعنی: آنچه که وجود دارد
بنابراین، لحظهای که به این پرسشِ “حقیقت چیست” پاسخ بدهی،
واقعیت میشود، دیگر حقیقت نیست. تفسیر واردش شده، ذهن به آن رنگ زده است. و به تعداد ذهنها واقعیتها وجود دارند
واقعیتهای بسیار وجود دارند
حقیقت یکی است زیرا حقیقت فقط وقتی شناخته میشود که ذهن وجود نداشته باشد
این ذهن است که تو را از من جدا نگه میدارد، تو را از بقیه، از جهانهستی جدا نگه میدارد. اگر از دریچهی ذهن نگاه کنی، آنوقت ذهن تصویری از حقیقت به تو میدهد. این فقط یک تصویر است، یک عکسبرداری از آنچه که هست. و البته عکس به دوربین وابسته است، به فیلمی که استفاده شده، به مواد شیمیایی و چگونگی ظهور و چاپ آن بستگی دارد. هزارویک چیز وارد میشود و سپس واقعیت میگردد.
واژهی واقعیت Reality هم برای درک شدن زیباست. از ریشهی “رِز” Res میآید، بهمعنی چیز یا اشیاء
حقیقت یک شیي نیست؛ وقتی که تفسیر شد، وقتی که ذهن آن را گرفت و آن را تعریف و محدود کرد، یک شیي میشود
وقتی عاشق زنی میشوی،حقیقتی در آن هست
اگر مطلقاً ناآگاهانه عاشق شده باشی، اگر به هیچ ترتیبی آن را “انجام” نداده باشی، اگر آن را بازی و مدیریت نکرده باشی، حتی اگر در مورد فکر هم نکرده باشی. ناگهان زنی را میبینی و به چشمان او نگاه میکنی و چیزی جا میافتد. تو انجامدهنده نیستی، فقط توسط آن برخورد تسخیر شدهای، فقط در آن سقوط میکنی. این هیچ ربطی به تو ندارد. نفْس تو درگیر نیست؛ دستکم نه در همان اول و ابتدای آن برخورد؛
وقتی که عشق دست نخورده است.
در آن لحظه، حقیقت وجود دارد،
ولی تفسیری وجود ندارد
برای همین است که عشق قابل تعریف نیست
ولی بزودی ذهن وارد میشود، شروع میکند به مدیریت اوضاع و تو بر وضعیت مسلط میشوی. شروع میکنی به صحبت در مورد آن دختر که او دوستدخترت است، شروع میکنی به فکرکردن که چگونه با او ازدواج کنی، به آن زن بعنوان همسر خودت فکر میکنی. حالا اینها شیي هستند: دوست دختر، همسر…. اینها اشیاء هستند. حقیقت دیگر وجود ندارد، عقبنشینی کرده است. اینک اشیاء مهمتر شدهاند. چیزی که تعریف شده باشد بیشتر امن است، چیزهای تعریف نشده ناامن هستند. شروع کردهای به کشتن و مسمومکردنِ حقیقت. دیریازود یک زن و شوهر وجود خواهد داشت ــ دو شیي! ولی آن زیبای ازبین رفته است، آن خوشی ناپدید شده است، ماهعسل تمام شده است
ماهعسل درست در لحظهای تمام میشود که حقیقت به واقعیت تبدیل شود، وقتی که عشق به یک رابطه تبدیل شود.ماهعسل بسیار کوتاه است متاسفانه من در مورد آن ماهعسل که شما برایش به سفر میروید صحبت نمیکنم
ماهعسل بسیار کوتاه است.شاید برای یک لحظه وجود داشت؛ ولی خلوص آن، پاکی کامل آن، الوهیت آن، ماورایی بودن آن، اینها به جاودانگی تعلق دارند و بخشی از زمان نیستند. اینها بخشی از دنیای مادّی نیستند. مانند اشعهای از نور است که وارد سوراخی تاریک شده باشد؛ از ماوراء میآید
کاملاً درست است که عشق را خدا بخوانیم، زیرا عشق همان حقیقت است در زندگی معمولی نزدیکترین چیزی که به حقیقت نزدیک است، عشق است
ادامه👇
اشوی محبوب؛ گاهی وقتی که فقط نشستهام، این سوال به ذهن میآید: حقیقت چیست؟
ولی وقتی به اینجا میآیم تشخیص میدهم که قادر به پرسیدن نیستم.
ولی آیا میتوانم بپرسم که در آن لحظاتی که این پرسش بسیار با قدرت برخاسته، و اگر شما نزدیک بودید آن را میپرسیدم، چه اتفاقی میافتد؟
یا اگر پاسخ نمیدادید؛ ریش شما یا یقهتان را میگرفتم و میپرسیدم، “حقیقت چیست، اشو؟”
#پاسخ
این مهمترین سوالی است که میتواند در ذهن هرکسی برخیزد، ولی هیچ پاسخی برای آن وجود ندارد.
مهمترین پرسش، غاییترین سوال نمیتواند پاسخ داده شود؛ برای همین غایی است.
چیدویلاس Chidvilas این پرسشی مطلقاً بااهمیت است. هیچ پرسشی برتر از این نیست، زیرا هیچ دیانتی بالاتر از حقیقت وجود ندارد. این را باید درک کرد؛ این پرسش باید مورد تحلیل قرار بگیرد. با تحلیل این پرسش و سعی در درک خودِ این پرسش، شاید نگرشی پیدا کنید که حقیقت چیست
من به آن پاسخ نمیدهم؛ نمیتوانم به آن پاسخ دهم؛ هیچکس نمیتواند به آن پاسخ دهد. ولی میتوانیم عمیقتر وارد این پرسش شویم
با عمیقتر رفتن به درون این پرسش، خودِ سوال شروع میکند به ناپدیدشدن. وقتی که پرسش ناپدید شد، پاسخ را در مرکز قلب خود خواهید یافت
تو حقیقت هستی، پس چگونه میتوانی آن را از دست بدهی؟
شاید این را ازیاد برده باشی، شاید ردّ آن را گم کرده باشی، شاید فراموش کرده باشی که چگونه وارد وجود خودت، وارد حقیقت خودت بشوی
حقیقت یک نظریه نیست، یک ایدهی جزمی نیست. حقیقت نه هندو است، نه مسیحی، نه محمدی. حقیقت نه مال من است و نه مال تو
حقیقت به هیچکس تعلق ندارد،
ولی همه به حقیقت تعلق دارند
حقیقت یعنی آنچه هتست: این دقیقاً معنای این واژه است. از واژهی لاتین: وروس Verus میآید
وروس یعنی: آنچه که وجود دارد
بنابراین، لحظهای که به این پرسشِ “حقیقت چیست” پاسخ بدهی،
واقعیت میشود، دیگر حقیقت نیست. تفسیر واردش شده، ذهن به آن رنگ زده است. و به تعداد ذهنها واقعیتها وجود دارند
واقعیتهای بسیار وجود دارند
حقیقت یکی است زیرا حقیقت فقط وقتی شناخته میشود که ذهن وجود نداشته باشد
این ذهن است که تو را از من جدا نگه میدارد، تو را از بقیه، از جهانهستی جدا نگه میدارد. اگر از دریچهی ذهن نگاه کنی، آنوقت ذهن تصویری از حقیقت به تو میدهد. این فقط یک تصویر است، یک عکسبرداری از آنچه که هست. و البته عکس به دوربین وابسته است، به فیلمی که استفاده شده، به مواد شیمیایی و چگونگی ظهور و چاپ آن بستگی دارد. هزارویک چیز وارد میشود و سپس واقعیت میگردد.
واژهی واقعیت Reality هم برای درک شدن زیباست. از ریشهی “رِز” Res میآید، بهمعنی چیز یا اشیاء
حقیقت یک شیي نیست؛ وقتی که تفسیر شد، وقتی که ذهن آن را گرفت و آن را تعریف و محدود کرد، یک شیي میشود
وقتی عاشق زنی میشوی،حقیقتی در آن هست
اگر مطلقاً ناآگاهانه عاشق شده باشی، اگر به هیچ ترتیبی آن را “انجام” نداده باشی، اگر آن را بازی و مدیریت نکرده باشی، حتی اگر در مورد فکر هم نکرده باشی. ناگهان زنی را میبینی و به چشمان او نگاه میکنی و چیزی جا میافتد. تو انجامدهنده نیستی، فقط توسط آن برخورد تسخیر شدهای، فقط در آن سقوط میکنی. این هیچ ربطی به تو ندارد. نفْس تو درگیر نیست؛ دستکم نه در همان اول و ابتدای آن برخورد؛
وقتی که عشق دست نخورده است.
در آن لحظه، حقیقت وجود دارد،
ولی تفسیری وجود ندارد
برای همین است که عشق قابل تعریف نیست
ولی بزودی ذهن وارد میشود، شروع میکند به مدیریت اوضاع و تو بر وضعیت مسلط میشوی. شروع میکنی به صحبت در مورد آن دختر که او دوستدخترت است، شروع میکنی به فکرکردن که چگونه با او ازدواج کنی، به آن زن بعنوان همسر خودت فکر میکنی. حالا اینها شیي هستند: دوست دختر، همسر…. اینها اشیاء هستند. حقیقت دیگر وجود ندارد، عقبنشینی کرده است. اینک اشیاء مهمتر شدهاند. چیزی که تعریف شده باشد بیشتر امن است، چیزهای تعریف نشده ناامن هستند. شروع کردهای به کشتن و مسمومکردنِ حقیقت. دیریازود یک زن و شوهر وجود خواهد داشت ــ دو شیي! ولی آن زیبای ازبین رفته است، آن خوشی ناپدید شده است، ماهعسل تمام شده است
ماهعسل درست در لحظهای تمام میشود که حقیقت به واقعیت تبدیل شود، وقتی که عشق به یک رابطه تبدیل شود.ماهعسل بسیار کوتاه است متاسفانه من در مورد آن ماهعسل که شما برایش به سفر میروید صحبت نمیکنم
ماهعسل بسیار کوتاه است.شاید برای یک لحظه وجود داشت؛ ولی خلوص آن، پاکی کامل آن، الوهیت آن، ماورایی بودن آن، اینها به جاودانگی تعلق دارند و بخشی از زمان نیستند. اینها بخشی از دنیای مادّی نیستند. مانند اشعهای از نور است که وارد سوراخی تاریک شده باشد؛ از ماوراء میآید
کاملاً درست است که عشق را خدا بخوانیم، زیرا عشق همان حقیقت است در زندگی معمولی نزدیکترین چیزی که به حقیقت نزدیک است، عشق است
ادامه👇
حقیقت چیست؟
ادامه پاسخ 👇
چیدویلاس سوال میکند،
“حقیقت چیست؟”
پرسیدن باید ناپدید شود:
فقط آنوقت خواهی شناخت.
اگر بپرسی “حقیقت چیست؟”
چه چیزی را میپرسی؟
اگر بگویم حقیقت A است، حقیقت B است یا C است، آیا اینها پاسخ خواهند بود؟ اگر بگویم حقیقت A است، آنوقت به یقین A حقیقت نخواهد بود: این چیز دیگری است که بعنوان مترادف حقیقت از آن استفاده میکنم. اگر مطلقاً مترادفِ حقیقت باشد، آنوقت یک دوبارهگویی خواهد بود. آنوقت میتوانم بگویم، “حقیقت، حقیقت است!”
ولی این مسخره و بیمعنی است.
این هیچ چیزی را حل نمی کند. اگر دقیقاً یکسان باشد، اگر A حقیقت باشد، آنوقت یعنی “حقیقت، حقیقت است!” اگر A با حقیقت فرق داشته باشد، اگر دقیقاً حقیقت نباشد، آنوقت من آن را دروغین میکنم. آنوقت گفتن اینکه A حقیقت است فقط یک تقریب است و دقیق نیست
و به یاد بسپار: حقیقت چیزی تقریبی نیست،حقیقت یا وجود دارد یا وجود ندارد
پس نمیتوانم بگویم حقیقت، A هست!
حتی نمیتوانم بگویم، “خدا حقیقت است،” زیرا اگر خدا حقیقت باشد، آنوقت یک دوبارهگویی است: “حقیقت، حقیقت است!” اگر خدا با حقیقت متفاوت باشد، آنوقت چیزی میگویم ولی آنچه میگویم اشتباه است. آنوقت خدا متفاوت است، پس چگونه میتواند حقیقت باشد؟ اگر بگویم تقریباً حقیقت است، از نظر زبانشناسی بهنظر درست میآید، ولی درست نیست. “تقریباً” approximately یعنی دروغی در آن هست، چیزی کاذب در آن وجود دارد. وگرنه چرا صددرصد حقیقت نیست؟ اگر ۹۰٪ حقیقت باشد، پس چیزی در آن هست که حقیقی نیست
و حقیقت و غیرحقیقت نمیتوانند باهم وجود داشته باشند، درست مانند نور و تاریکی که نمیتوانند باهم وجود داشته باشند ـــ زیرا تاریکی چیزی جز غیبت نیست. غیبت و حضور نمیتوانند باهم وجود داشته باشند؛
حقیقت و غیرحقیقت نمیتوانند باهم وجود داشته باشند. غیرحقیقت چیزی نیست جز نبودِ حقیقت.
وارد این سوال بشو. این پرسشی بااهمیت است، در قلب تو برخاسته: “حقیقت چیست؟” ـــ خواستهای برای شناخت آنچه هست برخاسته است. آن را کنار نزن، واردش بشو. چیدویلاس، هروقت دوباره اتفاق افتاد، چشمانت را ببند و وارد این پرسش بشو. بگذار روی آن بسیار بسیار متمرکز باشی: “… حقیقت…. چیست؟” بگذار یک تمرکز دقیق وجود داشته باشد. هرچیز دیگر را فراموش کن، گویی که تمام زندگیت به این پرسش ساده بستگی دارد: “حقیقت چیست؟” بگذار برایت موضوع مرگ و زندگی باشد. و سعی نکن به آن پاسخ بدهی، زیرا پاسخ را نمیدانی.
شاید پاسخهایی بیایند ـــ ذهن همیشه سعی دارد تا پاسخهایی را فراهم کند ـــ ولی این واقعیت را ببین که تو نمیدانی، برای همین سوال میکنی. پس ذهن تو چگونه میتواند پاسخی بدهد؟ ذهن نمیداند، پس به ذهن بگو، “ساکت باش!” اگر میدانستی، پس نیازی نبود که سوال کنی. چون نمیدانی این پرسش در تو برخاسته
مراقب ذهن باشید. ذهن همیشه نقلقول میکند، ذهن همهچیز را میداند بدون اینکه هیچ چیزی را بشناسد! ذهن یک متظاهر است. این پدیده را خوب نگاه کن: من این را بینش میخوانم. موضوع فکر کردن در کار نیست. اگر در مورد حقیقت فکر کنی، بازهم ذهن است. باید خوب و خوب ببینی. باید اعماق این پدیده را ببینی: این عملکرد ذهن را که چگونه عمل میکند. ذهن از اینجا و آنجا قرض میگیرد، به وامگرفتن و انباشتن ادامه میدهد. ذهن یک محتکر است، دانش را احتکار میکند. ذهن بسیار دانشآلوده میشود، و پس وقتی یک سوال بسیار مهمّ میپرسی، ذهن یک پاسخ بسیار بیاهمیت و بیهوده به آن میدهد؛ پاسخی سطحی و آشغال.
میتوانی پیوسته از ذهن سوال کنی: “حقیقت چیست؟، حقیقت چیست؟، حقیقت چیست؟” و لحظهای متوقف شوی، ذهن یک پاسخ غیرمهم خواهد داد، هرپاسخی را که از قبل یادگرفته خواهد داد. مراقب ذهن باشید.
ذهن همان شیطان است، هیچ شیطان دیگری وجود ندارد. و این ذهن خودت است. این بینش باید پرورش یابد ــ نگاه کردن عمیق به مکانیسم ذهن
ذهن با یک ضربه شمشیر تیز به دو نیم کنید. آن شمشیر، هشیاری است.
ذهن را دو نیمه کنید و واردش شوید و به ورای آن بروید! و اگر بتوانید از میان ذهن عبور کنید و به ورای ذهن بروید، لحظهای از بیذهنی در شما برمیخیزد ـــ پاسخ در آنجاست: نه یک پاسخ شفاهی، نه یک نقلقول از متون مذهبی، نه پاسخی از گفتههای دیگران، بلکه پاسخی که اصالتاً مال خودت است، یک تجربه است. حقیقت یک تجربهی وجودین است
ادامه 👇
ادامه پاسخ 👇
چیدویلاس سوال میکند،
“حقیقت چیست؟”
پرسیدن باید ناپدید شود:
فقط آنوقت خواهی شناخت.
اگر بپرسی “حقیقت چیست؟”
چه چیزی را میپرسی؟
اگر بگویم حقیقت A است، حقیقت B است یا C است، آیا اینها پاسخ خواهند بود؟ اگر بگویم حقیقت A است، آنوقت به یقین A حقیقت نخواهد بود: این چیز دیگری است که بعنوان مترادف حقیقت از آن استفاده میکنم. اگر مطلقاً مترادفِ حقیقت باشد، آنوقت یک دوبارهگویی خواهد بود. آنوقت میتوانم بگویم، “حقیقت، حقیقت است!”
ولی این مسخره و بیمعنی است.
این هیچ چیزی را حل نمی کند. اگر دقیقاً یکسان باشد، اگر A حقیقت باشد، آنوقت یعنی “حقیقت، حقیقت است!” اگر A با حقیقت فرق داشته باشد، اگر دقیقاً حقیقت نباشد، آنوقت من آن را دروغین میکنم. آنوقت گفتن اینکه A حقیقت است فقط یک تقریب است و دقیق نیست
و به یاد بسپار: حقیقت چیزی تقریبی نیست،حقیقت یا وجود دارد یا وجود ندارد
پس نمیتوانم بگویم حقیقت، A هست!
حتی نمیتوانم بگویم، “خدا حقیقت است،” زیرا اگر خدا حقیقت باشد، آنوقت یک دوبارهگویی است: “حقیقت، حقیقت است!” اگر خدا با حقیقت متفاوت باشد، آنوقت چیزی میگویم ولی آنچه میگویم اشتباه است. آنوقت خدا متفاوت است، پس چگونه میتواند حقیقت باشد؟ اگر بگویم تقریباً حقیقت است، از نظر زبانشناسی بهنظر درست میآید، ولی درست نیست. “تقریباً” approximately یعنی دروغی در آن هست، چیزی کاذب در آن وجود دارد. وگرنه چرا صددرصد حقیقت نیست؟ اگر ۹۰٪ حقیقت باشد، پس چیزی در آن هست که حقیقی نیست
و حقیقت و غیرحقیقت نمیتوانند باهم وجود داشته باشند، درست مانند نور و تاریکی که نمیتوانند باهم وجود داشته باشند ـــ زیرا تاریکی چیزی جز غیبت نیست. غیبت و حضور نمیتوانند باهم وجود داشته باشند؛
حقیقت و غیرحقیقت نمیتوانند باهم وجود داشته باشند. غیرحقیقت چیزی نیست جز نبودِ حقیقت.
وارد این سوال بشو. این پرسشی بااهمیت است، در قلب تو برخاسته: “حقیقت چیست؟” ـــ خواستهای برای شناخت آنچه هست برخاسته است. آن را کنار نزن، واردش بشو. چیدویلاس، هروقت دوباره اتفاق افتاد، چشمانت را ببند و وارد این پرسش بشو. بگذار روی آن بسیار بسیار متمرکز باشی: “… حقیقت…. چیست؟” بگذار یک تمرکز دقیق وجود داشته باشد. هرچیز دیگر را فراموش کن، گویی که تمام زندگیت به این پرسش ساده بستگی دارد: “حقیقت چیست؟” بگذار برایت موضوع مرگ و زندگی باشد. و سعی نکن به آن پاسخ بدهی، زیرا پاسخ را نمیدانی.
شاید پاسخهایی بیایند ـــ ذهن همیشه سعی دارد تا پاسخهایی را فراهم کند ـــ ولی این واقعیت را ببین که تو نمیدانی، برای همین سوال میکنی. پس ذهن تو چگونه میتواند پاسخی بدهد؟ ذهن نمیداند، پس به ذهن بگو، “ساکت باش!” اگر میدانستی، پس نیازی نبود که سوال کنی. چون نمیدانی این پرسش در تو برخاسته
مراقب ذهن باشید. ذهن همیشه نقلقول میکند، ذهن همهچیز را میداند بدون اینکه هیچ چیزی را بشناسد! ذهن یک متظاهر است. این پدیده را خوب نگاه کن: من این را بینش میخوانم. موضوع فکر کردن در کار نیست. اگر در مورد حقیقت فکر کنی، بازهم ذهن است. باید خوب و خوب ببینی. باید اعماق این پدیده را ببینی: این عملکرد ذهن را که چگونه عمل میکند. ذهن از اینجا و آنجا قرض میگیرد، به وامگرفتن و انباشتن ادامه میدهد. ذهن یک محتکر است، دانش را احتکار میکند. ذهن بسیار دانشآلوده میشود، و پس وقتی یک سوال بسیار مهمّ میپرسی، ذهن یک پاسخ بسیار بیاهمیت و بیهوده به آن میدهد؛ پاسخی سطحی و آشغال.
میتوانی پیوسته از ذهن سوال کنی: “حقیقت چیست؟، حقیقت چیست؟، حقیقت چیست؟” و لحظهای متوقف شوی، ذهن یک پاسخ غیرمهم خواهد داد، هرپاسخی را که از قبل یادگرفته خواهد داد. مراقب ذهن باشید.
ذهن همان شیطان است، هیچ شیطان دیگری وجود ندارد. و این ذهن خودت است. این بینش باید پرورش یابد ــ نگاه کردن عمیق به مکانیسم ذهن
ذهن با یک ضربه شمشیر تیز به دو نیم کنید. آن شمشیر، هشیاری است.
ذهن را دو نیمه کنید و واردش شوید و به ورای آن بروید! و اگر بتوانید از میان ذهن عبور کنید و به ورای ذهن بروید، لحظهای از بیذهنی در شما برمیخیزد ـــ پاسخ در آنجاست: نه یک پاسخ شفاهی، نه یک نقلقول از متون مذهبی، نه پاسخی از گفتههای دیگران، بلکه پاسخی که اصالتاً مال خودت است، یک تجربه است. حقیقت یک تجربهی وجودین است
ادامه 👇
حقیقت چیست؟
ادامه پاسخ 👇
این پرسشی بسیار مهم است، ولی باید نسبت به آن بسیار محترمانه رفتار کنید. عجله نکنید تا پاسخی برایش پیدا کنید؛ وگرنه هر آشغالی میتواند پاسخ اصیل را ازبین ببرد. اجازه ندهید تا ذهن این پرسش را بکُشد. و روش ذهن برای کشتن این پرسش این است که پاسخهایی را بدهد که زندگی نشدهاند، تجربه نشدهاند.
حقیقت تو هستی! ولی این فقط در سکوت کامل رخ میدهد، جایی که حتی یک فکر هم حرکت نمیکند، جایی که ذهن چیزی برای گفتن ندارد، جایی که هیچ موجی در دریاچهی آگاهی برنمیخیزد. در این موقعیت است که آگاهی شما منحرف نشده و اصیل است. وقتی که موجی از افکار وجود داشته باشد، انحراف و اختلال وجود دارد.
فقط به یک دریاچه برو. در ساحل بایست و بازتابهای صورت خود را در سطح آب تماشا کن. اگر امواج روی دریاچه وجود دارند، باد میوزد، بازتابهای تو لرزان هستند. نمیتوانی تشخیص بدهی که چی به چیست ــ دماغت کجاست و چشمهایت کجاست! فقط میتوانی حدس بزنی. ولی وقتی که دریاچه آرام است و باد نمیوزد و حتی یک موج هم روی دریاچه وجود ندارد، ناگهان تو آنجا هستی:
در تمامیت کامل، بازتاب صورتت در آنجا هست. آن دریاچه یک آینه میشود.
هرگاه فکری در آگاهی تو حرکت کند، آن را مختل میسازد. و افکار بسیار وجود دارند؛ میلیونها فکر که پیوسته در رفت و آمد هستند؛ همیشه در ساعات شلوغی ترافیک هستی. تمام ۲۴ ساعت روز ساعات پررفتوآمد هستند و ترافیک شلوغ پیوسته ادامه دارد و هریک فکر با هزار ویک فکر دیگر مرتبط است. آنها همگی دستبه دستِ هم دارند و به هم زنجیر شدهاند و تمام این شلوغی در درون تو چرخ میزند! چگونه میتوانی حقیقت را بشناسی؟
از این شلوغی بیرون بیا.
مراقبه همین است، تمام مراقبه در همین است:
یک آگاهیِ بدون ذهن، آگاهی بدون افکار؛ آگاهی بدون امواج ـــ یک آگاهی غیرمتزلزل و پایدار
آنوقت حقیقت با تمام شکوه و زیبایی خود وجود دارد. آنوقت حقیقت را یافتهای ـــ آن را خدا بخوان، یا نیروانا یا هرچه دوست داری آن را نام بده.
حقیقت وجود دارد و همچون یک تجربه وجود دارد. تو در حقیقت قرار داری و حقیقت در تو هست.
از این پرسش استفاده کن. آن را بیشتر نافذ کن. نفوذ آن را بیشتر کن؛ همه چیز را به مخاطره بینداز تا ذهن نتواند تو را با پاسخهای سطحی فریب بدهد. وقتی ذهن ناپدید شد، وقتی ذهن دیگر حقّههای قدیمی خودش را بازی نکند، حقیقت را خواهی شناخت. تو حقیقت را در سکوت خواهی شناخت؛ در یک هشیاری بدون افکار حقیقت را خواهی یافت.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
ادامه پاسخ 👇
این پرسشی بسیار مهم است، ولی باید نسبت به آن بسیار محترمانه رفتار کنید. عجله نکنید تا پاسخی برایش پیدا کنید؛ وگرنه هر آشغالی میتواند پاسخ اصیل را ازبین ببرد. اجازه ندهید تا ذهن این پرسش را بکُشد. و روش ذهن برای کشتن این پرسش این است که پاسخهایی را بدهد که زندگی نشدهاند، تجربه نشدهاند.
حقیقت تو هستی! ولی این فقط در سکوت کامل رخ میدهد، جایی که حتی یک فکر هم حرکت نمیکند، جایی که ذهن چیزی برای گفتن ندارد، جایی که هیچ موجی در دریاچهی آگاهی برنمیخیزد. در این موقعیت است که آگاهی شما منحرف نشده و اصیل است. وقتی که موجی از افکار وجود داشته باشد، انحراف و اختلال وجود دارد.
فقط به یک دریاچه برو. در ساحل بایست و بازتابهای صورت خود را در سطح آب تماشا کن. اگر امواج روی دریاچه وجود دارند، باد میوزد، بازتابهای تو لرزان هستند. نمیتوانی تشخیص بدهی که چی به چیست ــ دماغت کجاست و چشمهایت کجاست! فقط میتوانی حدس بزنی. ولی وقتی که دریاچه آرام است و باد نمیوزد و حتی یک موج هم روی دریاچه وجود ندارد، ناگهان تو آنجا هستی:
در تمامیت کامل، بازتاب صورتت در آنجا هست. آن دریاچه یک آینه میشود.
هرگاه فکری در آگاهی تو حرکت کند، آن را مختل میسازد. و افکار بسیار وجود دارند؛ میلیونها فکر که پیوسته در رفت و آمد هستند؛ همیشه در ساعات شلوغی ترافیک هستی. تمام ۲۴ ساعت روز ساعات پررفتوآمد هستند و ترافیک شلوغ پیوسته ادامه دارد و هریک فکر با هزار ویک فکر دیگر مرتبط است. آنها همگی دستبه دستِ هم دارند و به هم زنجیر شدهاند و تمام این شلوغی در درون تو چرخ میزند! چگونه میتوانی حقیقت را بشناسی؟
از این شلوغی بیرون بیا.
مراقبه همین است، تمام مراقبه در همین است:
یک آگاهیِ بدون ذهن، آگاهی بدون افکار؛ آگاهی بدون امواج ـــ یک آگاهی غیرمتزلزل و پایدار
آنوقت حقیقت با تمام شکوه و زیبایی خود وجود دارد. آنوقت حقیقت را یافتهای ـــ آن را خدا بخوان، یا نیروانا یا هرچه دوست داری آن را نام بده.
حقیقت وجود دارد و همچون یک تجربه وجود دارد. تو در حقیقت قرار داری و حقیقت در تو هست.
از این پرسش استفاده کن. آن را بیشتر نافذ کن. نفوذ آن را بیشتر کن؛ همه چیز را به مخاطره بینداز تا ذهن نتواند تو را با پاسخهای سطحی فریب بدهد. وقتی ذهن ناپدید شد، وقتی ذهن دیگر حقّههای قدیمی خودش را بازی نکند، حقیقت را خواهی شناخت. تو حقیقت را در سکوت خواهی شناخت؛ در یک هشیاری بدون افکار حقیقت را خواهی یافت.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
🍃
❄️✨🌨✨✨🌨✨❄️
🎆 هروقت كه ديدی، بگذار كه فقط ديدن باشد.
هر وقت كه شنيدی، بگذار كه فقط شنيدن باشد.
هر وقت كه بویی به مشامت خورد، بگذار كه فقط بو باشد.
هر وقت كه مزه ای حس كردی، بگذار كه فقط مزه باشد.
اگر فكری در ذهن آمد، بگذار كه فقط فكر باشد.
فقط هشیار و ناظر باش!
و تا زمانی كه اين كار را انجام دهی ديگر (من) وجود ندارد.
و اين آخر رنج و عذاب می باشد...!
❄️✨🌨✨✨🌨✨❄️
❄️✨🌨✨✨🌨✨❄️
🎆 هروقت كه ديدی، بگذار كه فقط ديدن باشد.
هر وقت كه شنيدی، بگذار كه فقط شنيدن باشد.
هر وقت كه بویی به مشامت خورد، بگذار كه فقط بو باشد.
هر وقت كه مزه ای حس كردی، بگذار كه فقط مزه باشد.
اگر فكری در ذهن آمد، بگذار كه فقط فكر باشد.
فقط هشیار و ناظر باش!
و تا زمانی كه اين كار را انجام دهی ديگر (من) وجود ندارد.
و اين آخر رنج و عذاب می باشد...!
❄️✨🌨✨✨🌨✨❄️
🌸 انرژی ساطع شده توسط افرادی که مدیتیشن میکنند صدها یا هزارها برابر بیشتر از سطح انرژی انسانهای عادی است.
قبل از اینكه بتوانی نور شوی، قبل از اینكه منوّر شوی، باید شعلهی نفس را كاملاً خاموش كنی. نخست باید به اعماق تاریكی سقوط كنی و سپس همان تاریكی، نور میگردد. معجزهی سفر درون همین است.
فرد به تاریكی سقوط میكند. زیرا تو اكنون شعلهای كوچك از نفس داری تا كمك كند كه ببینی، دستوپا بزنی و راهت را پیدا كنی، فقط یك چراغ كوچك نفس و تو میترسی كه آن را خاموش كنی، زیرا آنوقت در تاریكی كامل خواهی افتاد. و این درست است: برای مدتی در تاریكی هستی، زمانیكه تمام نورها از زندگیت ناپدید شوند. این چیزی است كه عرفا به آن "شب تاریك روح" میگویند. نور معمولی كه نفس به تو میدهد زیاد نیست، ولی با اینوجود نور مختصری به تو میدهد. مانند كرم شب تاب است: تو را به جایی رهنمون نمیشود؛ حتی یك كرمشبتاب نیز امید خوبی است كه نور وجود دارد. و وقتی تو شعلهی نفس را خاموش كنی، در تاریكی كامل خواهی افتاد.
از "طبیعت" جدا نیستیم
تمدن همان "طبیعت" کنترل شده ست
و کنترل منجر به پدید آمدن حس جداییست
اشراق و خودآگاهی همهاش همین است : درک عمیق اینکه هیچ مشکلی وجود ندارد ... خب ، حالا که مشکلی برای حل کردن نیست ، چه خواهی کرد؟ ... تو بلافاصله شروع به زندگی کردن خواهی کرد ، تو خواهی خورد ، تو خواهی خوابید ، تو عشق خواهی ورزید ، تو کار خواهی کرد ، تو گفتگوهای معمولی خواهی داشت ، تو آواز خواهی خواند ، تو خواهی رقصید ... چه کار دیگری آنجا هست که انجام شود؟ ...
اشو
قبل از اینكه بتوانی نور شوی، قبل از اینكه منوّر شوی، باید شعلهی نفس را كاملاً خاموش كنی. نخست باید به اعماق تاریكی سقوط كنی و سپس همان تاریكی، نور میگردد. معجزهی سفر درون همین است.
فرد به تاریكی سقوط میكند. زیرا تو اكنون شعلهای كوچك از نفس داری تا كمك كند كه ببینی، دستوپا بزنی و راهت را پیدا كنی، فقط یك چراغ كوچك نفس و تو میترسی كه آن را خاموش كنی، زیرا آنوقت در تاریكی كامل خواهی افتاد. و این درست است: برای مدتی در تاریكی هستی، زمانیكه تمام نورها از زندگیت ناپدید شوند. این چیزی است كه عرفا به آن "شب تاریك روح" میگویند. نور معمولی كه نفس به تو میدهد زیاد نیست، ولی با اینوجود نور مختصری به تو میدهد. مانند كرم شب تاب است: تو را به جایی رهنمون نمیشود؛ حتی یك كرمشبتاب نیز امید خوبی است كه نور وجود دارد. و وقتی تو شعلهی نفس را خاموش كنی، در تاریكی كامل خواهی افتاد.
از "طبیعت" جدا نیستیم
تمدن همان "طبیعت" کنترل شده ست
و کنترل منجر به پدید آمدن حس جداییست
اشراق و خودآگاهی همهاش همین است : درک عمیق اینکه هیچ مشکلی وجود ندارد ... خب ، حالا که مشکلی برای حل کردن نیست ، چه خواهی کرد؟ ... تو بلافاصله شروع به زندگی کردن خواهی کرد ، تو خواهی خورد ، تو خواهی خوابید ، تو عشق خواهی ورزید ، تو کار خواهی کرد ، تو گفتگوهای معمولی خواهی داشت ، تو آواز خواهی خواند ، تو خواهی رقصید ... چه کار دیگری آنجا هست که انجام شود؟ ...
اشو
فکر کن که تمام پدیده ها مانند ″رویا″ هستند.
این یک تکنیک بسیار بسیار قوی است.
شروع کن به چنین تامل کردن:
اگر در خیابان راه میروی،
بیندیش که مردمی که در حال گذر هستند
همگی رویا هستند.
فروشگاه ها و فروشندگان و مشتریان و مردمی که می روند و می آیند
همگی رویا هستند.
خانه ها، اتوبوس ها، قطار، هواپیما،...
همه رویا هستند.
بی درنگ از چیزی فوق العاده با اهمیتی
که در درونت رخ می دهد
شگفت زده خواهی شد:
لحظه ای که فکر کنی،
"همه چیز رویاست"
ناگهان، همچون یک برق،
یک چیز وارد نگرشت می شود:
"من هم رویا هستم."
زیرا، اگر آنچه که دیده شود یک رویا باشد،
آنوقت این "من" کیست؟
اگر موضوع نظارت یک رویا است
آنوقت ناظر هم رویا است.
اگر شیئ دروغ باشد،
چگونه آن بیننده می تواند راست باشد؟
ناممکن است.
اگر همه چیز را همچون رویا تماشا کنی،
ناگهان درمی یابی که چیزی از وجودت لیز می خورد
و به بیرون می رود:
مفهوم نفس ego
این تنها راه خلاصی از نفس است
و ساده ترین راه.
فقط آزمایش کن
به این روش مراقبه کن
بارها و بارها این را مراقبه کن
یک روز آن معجزه رخ خواهد داد:
به درون می روی،
نفس را آنجا نخواهی یافت.
نفس یک محصول جانبی است،
محصول جانبی از آن توهم
که هر آنچه که می بینی درست است.
اگر فکر کنی که اشیاء واقعی هستند،
آنوقت نفس می تواند وجود داشته باشد:
یک محصول جانبی است.
اگر فکر کنی که اشیاء رویا هستند،
نفس ازبین می رود.
و اگر همواره فکر کنی که تمام این یک رویا است،
آنوقت یک روز،
در یک رویای شبانه،
متعجب خواهی شد:
ناگهان در آن خواب هم خواهی دید
که این نیز یک رویا است!
و بلافاصله، به محضی که این یادآوری رخ داد،
آن رویا ازبین می رود.
و برای نخستین بار خودت را در خواب عمیق تجربه می کنی،
و بیدار هستی
یک تجربه ی بسیار متناقض نما،
ولی با فایده ی بسیار.
وقتی که دیدی رویاهایت ناپدید می شوند
به دلیل اینکه تو از رویا آگاه شدی،
آنگاه کیفیت آگاهی و معرفت تو طعمی دیگر خواهد داشت.
صبح روز بعد
با کیفیتی تماما متفاوت
از خواب بیدار می شوی
که آن را هرگز قبلاٌ نشناخته ای.
برای نخستین بار بیدار می شوی.
اینک می دانی که تمام آن صبح های دیگر کاذب بوده اند،
تو هرگز قبلا بیدار نبوده ای.
رویاها ادامه داشته اند
تنها تفاوت در این بوده
که شب ها با چشمان بسته رویا می دیدی
و در روز با چشم های باز رویا می دیدی.
ولی چون به سبب رخ دادن هشیاری
رویا ازبین رفته است،
ناگهان در رویا هشیار گشته ای.
و به یاد بسپار:
رویا و هشیاری
نمی توانند باهم وجود داشته باشند
هشیاری در اینجا برخاسته
و در آنجا رویا از بین رفته است.
وقتی که شما در خواب بیدار می شوید،
صبح روز بعد چنان با اهمیت خواهد بود
که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.
هیچ چیز مانند این قبلا رخ نداده.
چشمانت بسیار روشن خواهند بود،
بسیار شفاف
و همه چیز به نظر بسیار روان گردان،
بسیار رنگین،
بسیار زنده می شود.
حتی به نظر می رسند که سنگ ها نفس می کشند و ضربان دارند:
حتی سنگ ها هم تپش قلب دارند. وقتی بیداری،
تمامی هستی کیفیتش دگرگون می شود.
ما در رویا زندگی می کنیم.
ما در خواب هستیم.
حتی وقتی که فکر می کنیم بیدار هستیم.
فکر کن که تمام پدیده ها مانند رویا هستند...
🌸⚜🌸⚜🌸
فکر کن که تمام پدیده ها مانند ″رویا″ هستند.
این یک تکنیک بسیار بسیار قوی است.
شروع کن به چنین تامل کردن:
اگر در خیابان راه میروی،
بیندیش که مردمی که در حال گذر هستند
همگی رویا هستند.
فروشگاه ها و فروشندگان و مشتریان و مردمی که می روند و می آیند
همگی رویا هستند.
خانه ها، اتوبوس ها، قطار، هواپیما،...
همه رویا هستند.
بی درنگ از چیزی فوق العاده با اهمیتی
که در درونت رخ می دهد
شگفت زده خواهی شد:
لحظه ای که فکر کنی،
"همه چیز رویاست"
ناگهان، همچون یک برق،
یک چیز وارد نگرشت می شود:
"من هم رویا هستم."
زیرا، اگر آنچه که دیده شود یک رویا باشد،
آنوقت این "من" کیست؟
اگر موضوع نظارت یک رویا است
آنوقت ناظر هم رویا است.
اگر شیئ دروغ باشد،
چگونه آن بیننده می تواند راست باشد؟
ناممکن است.
اگر همه چیز را همچون رویا تماشا کنی،
ناگهان درمی یابی که چیزی از وجودت لیز می خورد
و به بیرون می رود:
مفهوم نفس ego
این تنها راه خلاصی از نفس است
و ساده ترین راه.
فقط آزمایش کن
به این روش مراقبه کن
بارها و بارها این را مراقبه کن
یک روز آن معجزه رخ خواهد داد:
به درون می روی،
نفس را آنجا نخواهی یافت.
نفس یک محصول جانبی است،
محصول جانبی از آن توهم
که هر آنچه که می بینی درست است.
اگر فکر کنی که اشیاء واقعی هستند،
آنوقت نفس می تواند وجود داشته باشد:
یک محصول جانبی است.
اگر فکر کنی که اشیاء رویا هستند،
نفس ازبین می رود.
و اگر همواره فکر کنی که تمام این یک رویا است،
آنوقت یک روز،
در یک رویای شبانه،
متعجب خواهی شد:
ناگهان در آن خواب هم خواهی دید
که این نیز یک رویا است!
و بلافاصله، به محضی که این یادآوری رخ داد،
آن رویا ازبین می رود.
و برای نخستین بار خودت را در خواب عمیق تجربه می کنی،
و بیدار هستی
یک تجربه ی بسیار متناقض نما،
ولی با فایده ی بسیار.
وقتی که دیدی رویاهایت ناپدید می شوند
به دلیل اینکه تو از رویا آگاه شدی،
آنگاه کیفیت آگاهی و معرفت تو طعمی دیگر خواهد داشت.
صبح روز بعد
با کیفیتی تماما متفاوت
از خواب بیدار می شوی
که آن را هرگز قبلاٌ نشناخته ای.
برای نخستین بار بیدار می شوی.
اینک می دانی که تمام آن صبح های دیگر کاذب بوده اند،
تو هرگز قبلا بیدار نبوده ای.
رویاها ادامه داشته اند
تنها تفاوت در این بوده
که شب ها با چشمان بسته رویا می دیدی
و در روز با چشم های باز رویا می دیدی.
ولی چون به سبب رخ دادن هشیاری
رویا ازبین رفته است،
ناگهان در رویا هشیار گشته ای.
و به یاد بسپار:
رویا و هشیاری
نمی توانند باهم وجود داشته باشند
هشیاری در اینجا برخاسته
و در آنجا رویا از بین رفته است.
وقتی که شما در خواب بیدار می شوید،
صبح روز بعد چنان با اهمیت خواهد بود
که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.
هیچ چیز مانند این قبلا رخ نداده.
چشمانت بسیار روشن خواهند بود،
بسیار شفاف
و همه چیز به نظر بسیار روان گردان،
بسیار رنگین،
بسیار زنده می شود.
حتی به نظر می رسند که سنگ ها نفس می کشند و ضربان دارند:
حتی سنگ ها هم تپش قلب دارند. وقتی بیداری،
تمامی هستی کیفیتش دگرگون می شود.
ما در رویا زندگی می کنیم.
ما در خواب هستیم.
حتی وقتی که فکر می کنیم بیدار هستیم.
فکر کن که تمام پدیده ها مانند رویا هستند...
🌸⚜🌸⚜🌸
تراژدی زندگی مرگ نیست، بلکه چیزی است که اجازه می دهیم تا زمانی که زندگی می کنیم در درون ما بمیرد.
عشق
قوطه ور شدن در مااجراایی معجزه واار و در عبور از هر خووب و بد در لمس هرر درد و لذت و در چشیددن هر اشک و آه و شاادی و لبخند است
و باازگشت از سفری از ظوااهر به عمییقترین هسته بی ظاهر وجوود که عششق است و آغاز و پاایان و صورت و سیرت و محتواایش نیز به رسم عششق بوده...
عشق
قوطه ور شدن در مااجراایی معجزه واار و در عبور از هر خووب و بد در لمس هرر درد و لذت و در چشیددن هر اشک و آه و شاادی و لبخند است
و باازگشت از سفری از ظوااهر به عمییقترین هسته بی ظاهر وجوود که عششق است و آغاز و پاایان و صورت و سیرت و محتواایش نیز به رسم عششق بوده...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
متدین واقعی به هیچ مذهبی به هیچ ملتی به هیچ نژادی و به هیچ رنگی تعلق ندارد
او بـه كـل انسانیت تعلق دارد
💖💖💖
او بـه كـل انسانیت تعلق دارد
💖💖💖