عشق و نور
1.19K subscribers
441 photos
1.34K videos
21 files
588 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
عصارۀ تمامی نیایش ها سفر کردن به ورای تاریکی است. عصاره تمامی مذاهب آموزش این نکته است که چگونه میتوان به ورای تاریکی سفر کرد.
نفس تاریک است ولی روح روشن است. روح در پی لایه های نفس پنهان گشته است. باید عمیقاً به درون خود سفر کنید. درست مثل کندن یک چاه، باید لایه های مختلف سنگ و خاک را بکنید تا به آب تازه برسید. به همین صورت لایه های مختلف نفس را باید پشت سر گذاشت تا روزی ناگهان وجود انسان از روشنایی روح منور گردد.
تجربه آزادی و رهایی چیزی نیست جز همین روشنایی. نور باید از درون تاریکی آزاد گردد. روح باید از زندان نفس رها شود.
همیشه به یاد داشته باشید که شما بخشی از هستی الهی هستید، بنابراین، هرگز از خداوند جدا نیستید. حتی اگر بخواهیم از خدا جدا باشیم نیز این امکان وجود ندارد. تنها چیزی که در این هستی غیر ممکن است جدایی از خداوند است. میتوانیم باور کنیم که از او جدا هستیم، ولی این تنها یک بارو خواهد بود و حقیقتی ندارد. میتوان این گونه فکر کرد، میتوان براساس این ایده زندگی کرد که ما جدا هستیم، ولی در این حقیقت که «ما با خداوند یگانه هستیم» تغییری ایجاد نمی شود.

اشو
عشق، رقص زندگی
(نقاب معنویت)
ذهن بقدری زیرکانه نقاب معنویت میزند که فقط کنده شدن میتواند از وجود نقاب با خبرت کند.
هر کنده شدنی تلنگریست تا متوجه  شوی در چه کیفیتی مستقر هستی 🪷
ذهن برای اینکه کنده نشود تلاشش را بسیار زیرکانه انجام میدهد اما خودفریبی و ریا  تاریخ مصرف معینی دارد،
هستند کسانیکه تا اخرین لحظه عمرشان در لباس تقدس نقش بازی میکنند،  و عده ای نیز فریب بازیگری بسیار ماهرانه انها را میخورند،  این فریب دادن و فریب خوردن فقط به فرکانس که در آن مستقر هستیم ارتباط دارد، 
کسانیکه در این فرکانس نیستند کاملا به این موضوع اگاهند.

 
عینکِ معنویت به چشم زدن و تظاهر به معنوی تر و مقدس تر از همنوعانِ خود بودن از قدیم و ندیم رواج و دوام یافته و از حقه های دیرینه ادیان و مذاهبِ پدرمدار و مردسالارانه بشریست که برای انسانهای آگاه جهان، دیگر هیچ شک و تردیدی درآن باقی نمانده است.
زمانی كه بتوانی آنچه را كه هست، چنان كه هست ببينی، نه آنچه كه بايد باشد،تنها آن زمان است كه بيدار شده‌ای،
آنگاه هر كجا بروی بهشت است.

#اشو
این را به یاد داشته باش:
اولین چیز، درک شخصی خودت است.
خدمت به دیگران در درجه دوم قرار دارد.

تا زمانی که به حقیقت نرسیده‌ای،
اصرار وسوسه‌ی کمک به دیگران مضر است.
سعی نکن یک گورو باشی،
سعی نکن یک کمک کننده باشی،
زیرا آشفتگی زیادی ایجاد خواهی کرد،
مشکلات بیشتری به وجود خواهی آورد.

پس برای اندرز دادن وسوسه نشو.
راهنمایی نکن. سعی نکن استاد باشی، اول مرید باش.
زمانی که به نور درون دست پیدا کنی،
کمک و راهنمایی از تو جاری می‌شود.

#اوشو
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چاهی عمیق از غم و اندوه از جدائی ها، در ناخودآگاه توست و تو آنقدر باید با عمیق تر شدن در وجودت، این چاه را حفر کنی و لایه لایه تمیزش کنی تا در لایه های زیرین ناخودآگاهت به آب زلال و شفاف برسی.
آنموق است که عصاره عشقِ خودجوش و بیشرطه الهی از عمقترین هسته وجودت شروع به جوشش و ترواش می‌کند و عطرش را به هر سو می پراکند.

🌞💖
#سوال_از_اشو

ﺍشوی ﻋﺰﯾﺰ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﭼﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟

#پاسخ

ﭘﺮﯾﻢ ﮔﺎﺭﺑﺎ Prem Garbha ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﺮﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ.

ﮐﺴﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺪﻧﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻦ: ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﯽ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻦ ﻭ ﺣﺎﺻﻞ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.

ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺟﺎﻧﺒﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻃﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ، ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺎﺷﯽ

ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ، ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ:
ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺳﺒﺰ ﻧﯿﺴﺘﻢ؟
ﭼﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺳﺨﺘﮕﯿﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﮔﻞ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ؟!

ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﮑﻨﯽ، ﺯﯾﺮﺍ ﺭﻧﺞ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺩ. ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺯﯾﺮﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺮﻃﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻨﯽ؛ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﻫﺎ ﻭ ﻃﻮﻃﯽ ﻫﺎ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺣﺴﺎﺩﺗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ:
ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮔﺮﺍﻧﺒﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺑﺪاّ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﺒﻮﺩ.

ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺮﺍﻧﺴﺎﻥ ﯾﮏ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﻨﺤﺼﺮﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺍﺳﺖ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺟﺎ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻨﺤﺼﺮﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﻭ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺍﺳﺖ. ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ: ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺎﺷﯽ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﻭ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﯼ کپی شده ندارد

ﺗﻮ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺘﯽ. ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺁﻧﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﻤﻦ ﻃﺮﻑ ﺗﻮ ﺳﺒﺰﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪ، ﭼﻤﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺒﺰ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ .... ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ، ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺍﻭ ﺧﻼﺹ ﺑﺸﻮﯼ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﻥ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ! ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮐﻨﯽ! ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﺟﻬﻨﻤﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺎﺭﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺳﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ، " ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﮎ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﯿﻞ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ ". ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﮔﻔﺖ، " ﺧﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﻣﭙﺴﻮﻥ ﭼﯽ؟"ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ، "ﺁﻥ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ".
" ﻭ ﻣﺎﻝ ﻻﺭﺳﻦ ﭼﯽ؟"
"ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻦ ".
ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺟﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﮔﻔﺖ، " ﺁﻫﺎ، ﭘﺲ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺪ ﻧﺒﻮﺩﻩ!

ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﯼ: ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺑﺒﺎﺯﻧﺪ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﯼ. ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻃﻌﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻠﺨﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﻭﻟﯽ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻓﮑﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺎﺭﺩﯾﮕﺮ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﮐﻨﻢ:
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻋﺼﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﻧﺪ؛ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﺮﻭﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺷﺪ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺑﺸﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺳﺖ.

ﺗﻮ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ: ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ: ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ. ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ.
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﻨﺪﺍﻥ. ﺷﺎﯾﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺎﯾﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺑﺨﻨﺪﺩ. ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ ﺍﺳﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﻗﻠﺒﺖ ﺍﺑﺪﺍٌ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﺑﺎﺷﺪ.

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺣﺴﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﺼﻨﻌﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﻭﺭ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ ﯼ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺧﻮﺩﺕ، ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

ﺭﺷﺪ ﮐﻦ، ﯾﮏ ﻓﺮﺩ ﺍﺻﯿﻞ ﺗﺮ ﻭ ﺍﺻﯿﻞ ﺗﺮ ﺑﺸﻮ. ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ، ﻭ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ﺁﻥ ﺩﺭﻫﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ.

#اشو
مرگی در کار نیست.
مرگ فقط تغییری از یک شکل به شکلی دیگر است،
و سرانجام از شکل به بی شکلی.
و هدف همین است،
زیرا هر شکل نوعی زندان است.
تا وقتی بی شکل نشده ای،
نمی توانی از بدبختی، حسادت، خشم، کینه، حرص و ترس خلاص شوی
زیرا اینها با شکل تو ارتباط دارند.

اشو
لحظه به لحظه زندگی کردن

‍ اشو عزیز: راز آرامش حقیقی در چیست؟

وقتى از استاد بزرگ ذن "جوشوا" سؤال می‌شود: "اساس آموزش شما چيست؟ او می‌گوید:"وقتى هوا گرم است، گرم است. و وقتى هوا سرد است، سرد است.

شخصى كه اين سؤال را مطرح كرده بود با حیرت و شگفتی به استاد ذن گفت: "آيا با من شوخى می‌كنید؟ تمام فلسفه شما اين است كه وقتی هوا گرم است، گرم است، و وقتى سرد، سرد است؟! اين چه نوع فلسفه اى است؟!

جوشوا گفت: "اين تمام آن چيزى است كه من به شاگردانم و آنان که طالب آرامش‌اند آموزش می‌دهم: این یعنی، در هر شرايطى فقط در زمان حال زندگى كنيد. وقتى كه هوا گرم است، عكس آن چيزى را كه هست آرزو نكنيد.

خواستن معنايش اين است كه وقتى كه گرم است، شما می‌خواهید سرد باشد و يا وقتى كه سرد است، می‌خواهید گرم باشد. ميل و آرزو يعنى همين. شما چيزى را می‌خواهید كه وجود ندارد.

آرزو يعنى خواستن چيزى كه برخلاف واقعيت موجود زندگی‌تان است. به هنگام جوانى، جوان و به هنگام پيرى، پير باشيد و از هر دوی آنها لذت ببرید. این لحظه به لحظه زندگى كردن است. بدون اينكه انسان بخواهد اراده خود را بر عالم هستى و خداوند تحميل كند. تلاش براى تحميل اراده خود بر هستى عملى غيرطبيعى و خشونت آميز است.

ولى شما همواره به دنبال چيزهاى ديگرى هستيد و از آنچه كه در زندگی‌تان دارید و پيش می‌آید هرگز احساس رضايت نمی‌کنید. هیچگاه خواسته‌هايتان عملى نمی‌شوند. هرگز رویاهایتان عملی نخواهد شد. زيرا اين دنیا، اين هستىِ عظيم، وظيفه ندارد خواسته‌های شما را تحقق بخشد. می‌توانید در جهت موافق و يا مخالف آن حركت كنيد.

اگر با آن در تضاد باشی و همواره در آرزو و میل کسی شدن و بدست آوردن چیزی باشید، در جهنم زندگى می‌كنید. و اگر با آن همسو باشيد و قانع و راضی به داشته‌هایتان باشید و از آنها لذت ببرید و شاکر باشید، در بهشت زندگى می‌كنید. اين تعريف من از آرامش حقیقی است.

اوشو
ریشه باورهای بنیادین، در تاریکی های ناخودآگاه(ناشناخته های وجود) پنهانند. هرچقدر هم که خوداگاهت(شناخته های منِ شخصی) را تماشا کنی همانها را میبینی. تا زمانیکه ریشه افکار و باورهایت را در تاریکی های ناخودآگاهت مشاهده نکنی، همچنان مثل درختی آفت زده که شاخ و برگهای ناسالم دارد، میوه های فاسد و خراب و پوسیده و آفت زده اش را بخوردت می‌دهد. تیشه به ریشه درخت بزن تا درختی نو در خاکِ حاصلخیز(عشق و خرد و آگاهی) بکاری و به دانه اش آب دهی تا اندک اندک رشد کند و نهال شود وقتی به تبدیل به درختی تنومند شد، بسوی آسمانِ لایتناهی، قد میکشد و میوه های سالم و خوش طعم و آبدار میدهد.
یکی از نخستین بیداری هایی که شاهد رخ دادن آن بودم، چندین سال پیش روی داد. زنگ در خانهام حدود ساعت یازده شـب بـه صـدا در آمد. صـدای مضطرب همسایه ام اتل را از آیفون شنیدم که می گفت: «باید صحبت کنیم. خیلی مهم است! در را باز کن.» اتل زن میان سال، باهوش و بسیار تحصیل کرده ای بود که در ضمن «مـن درون» بسیار نیرومند و تندیس درد سنگینی داشـت. هنگامی که او به سن بلوغ رسیده بود، از چنگ رژیم نازی آلمان گریخته بود و بسیاری از اعضای خانواده اش در اردوگاه های کار اجباری از بین رفته بودند.
اتل، آشفته و با دستانی که می لرزید، روی مبل نشست، آن زن نامـه و مـدارکی را از پرونده ای که با خود آورده بود، بیرون کشید و آن ها را روی زمین و مبـل پخش کرد. بی درنگ احساس عجیبی به من دست داد؛ گویی کلید تنظیم کننده نور درونم را تا کم ترین درجه کاهش داده بودند. نمی توانستم کاری بیش از ایـن انجام دهم که پذیرا و هوشیار بمانم و به طور کامـل بـا هـمـه ياخـتـه هـای بـدنم حضور داشته باشم. او را بدون هیچ داوری یا اندیشه ای نگاه کردم و در سکون، بدون هیچ تفسیر ذهنی، به حرف هایش گوش سپردم. سیل کلمات از دهان آن زن بیرون می ریخت: «امروز باز هم نامه نگران کننده دیگری برایم فرستادند. آن ها دارند علیه من پرونده سازی می کنند. باید به من کمک کنید. باید به اتفاق هم به جنگ آن ها برویم. وکیل های دغل بازشان از هیچ کاری روگردان نیستند. خانه ام را از دست خواهم داد. آن ها تهدیدم کرده اند که همه اموالم را از دسـت خـواهـم داد.» این طور به نظر می رسید که اتل هزینه خدمات ساختمان را نپذیرفته، زیرا مدیران ساختمان تعمیرات لازم را انجام نداده بودند و آن ها در مقابل، تهدید کرده بودند که او را به دادگاه خواهند کشاند.
آن زن حدود ده دقیقه ای به حرف های خود ادامه داد. من نشسته بودم و او را نگاه می کردم و به حرف هایش گوش می دادم. ناگهان اتل دست از صحبت کشید و به کاغذ هایی که دور و برش پراکنده شده بود نگاه کرد؛ گویی که از خواب بیدار شده است. آن زن آرام و ملایم شد و کـل ميـدان انرژی او تغییر یافت. سپس به من نگاه کرد و گفت: «این اصلا چیز مهمی نیست، هست؟» به او گفتم: «نه، نیست.» آن زن برای چندلحظه ای ساکت نشست و سپس کاغذ ها را جمع کرد و رفت. صبح روز بعد اتل جلوی مرا در خیابان گرفت و با بد گمانی به مـن گفت: «دیشب با من چه کار کردی؟ دیشب تنها شبی بود که در چند سال اخیـر توانستم خوب بخوابم. در حقیقت تا صبح مثل یک بچه خوابیدم.»
اتل بر این باور بود که من باید کاری با او کرده باشم، اما هیچ کاری نکرده بودم. به جای این که از من بپرسد با او چه کار کرده ام، شاید باید می پرسید که چه کاری نکرده ام. من نه نسبت به این زن واکنش نشان داده بودم، نه حقیقت داستانش را تأیید کرده و نه با افکار و احساسات بیش تر به ذهن و تندیس درد او خوراک رسانده بودم. فقط اجازه داده بودم تا هر آن چه را در آن لحظه تجربـه می کند، تجربه کند. نیروی اجازه دادن، در دخالت نداشتن و کاری نکردن است. حضور داشتن، همیشه بی نهایت نیرومند تر از هر گفته یا عملی ست؛ هر چند که گاهی اوقات حضور داشتن می تواند به کلمه یا عمل تبدیل شود.
با این حال آن چه برای اتل روی داد، یک دگرگونی دایمی نیست، بلکه نگاهی است گذرا در باره این که چه امکانی وجود دارد و این که پیش تر در درون او چه بوده است. در مکتب ذن، چنین نگاهی را ساتوری می خواننـد. ساتوری، یک لحظه حضور و برای مدتی کوتاه بیرون آمدن از صـدای درون سر ـ فرایند اندیشه و بازتاب آن به جسم به صورت احساس ـ است. ساتوری، گسترش یافتن درون می باشد؛ جایی که آشفتگی های ذهن و همهمه احساس، آن را شلوغ کرده است.
ذهن فکر کننده نمی تواند حضور را بفهمد و از این رو اغلب آن را بد تفسیر می کند. ذهن به شما خواهد گفت که بی توجه، سرد و نجوش و بی عاطفه هستید و ارتباط برقرار نمی کنید. حقیقت این است که شما ارتباط می گیرید، اما در سطحی ژرف تر از احساس و اندیشه چنین می کنید. در واقع در آن سطح، یک پیوستگی و یگانگی راستین وجود دارد که فراتر از ارتباط گیری ست. در سکون حضور می توانید آن جوهره بی شکل را در خود و دیگری بـه صـورت یگانه ببینید. شناخت یگانگی خود با دیگری، عشق، توجه و همدلی راستین است.

اکهارت تله
جهانی نو
اگر سعادت و خوشبختی ات را به دیگران واگذار کنی، درست برعکسش را تجربه میکنی چون دیگران را خوشبخت تر و سعادتمندتر از خودت میپنداری هر چند که از درونشان بیخبر باشی. انسان تا به آگاهی نرسد هرآنچه که از بیرونش قابل رویت باشد، فقط ظاهری ست ظاهر نفسِ اوست هرچقدر هم که بنظر موفق و خوشبخت بنظر برسد. درونِ انسانها برای هم قابل رویت نیست. مردم در مقایسه گری خودشان‌ با دیگران، آنان‌ را خوشبختر از خودشان می‌پندارند. فریب ظاهرها را نخورید هر کسی گذشته های خودش را با اسراره دلش حمل می‌کند و هرگز ظاهرش گویای درونش نیست. در اصل اعمال و رفتاره انسانها گویاتر از سخنانشان میباشد.

🌞💖
روز بدون سرزنش و قضاوت

وقتی تقصیر را گردن کسی دیگر می‌اندازید، دو اتفاق می افتد: اول این که در تله سرزنش و دفاع از اعمال و رفتارتان می‌افتید. سرزنش، انرژی گیر کرده است. انرژی‌ای است که در شما، وقتی در حالی که داستان‌تان را، موقعیت‌تان را و حق قربانی شدن خود را توجیه می‌کنید، تولید تفکر چرخشی و نشخوار فکری می‌کند.

در ابتدا، با تغییر ماهیت دادن به مشکلات، به نظر قدرتمند می‌رسد، ولی در دراز مدت انرژی شما را تقلیل می‌دهد، بی‌حاصل و بی‌نتیجه می‌گردد.

دوم این که، دیگران را مسئول خوشحالی خودتان می‌کنید. این مسئولیتی نیست که دیگران داوطلبانه بر عهده بگیرند و به هر صورت انتظار نادرست و نامعقولانه‌ای است. مشروط کردن خوشحالی ما بر مبنای رفتار دیگران، جاده‌ای بن بست است. در واقع می‌گویید ”فقط اگر فلان اتفاق پیش آید، خوشحال خواهم بود.“

وقتی عادتِ قضاوت و سرزنش کردن و دفاع از نفسِ خودت را متوقف کنی و مسئولیت اعمال و عکس‌العمل‌ها و کنش و واکنش‌های خودت را بر عهده گیرید، می‌توانید دوباره آزادانه و با نگرش و چشم اندازی جدید به وقایع بنگرید و با بینشی والاتر، نور آگاهی تان را بالاتر ببرید و در ادامه بازنگری تاریکی های ناخودآگاهتان، رشد کنيد.

از قدرت تصورتان استفاده کنید، که دیگر هیچ سرزنشی در دنیا وجود ندارد، هیچ تقصیری وجود ندارد که گردن کسی بیندازید، هیچ قضاوتی وجود ندارد تا با آن تصمیم بگیرید کسی دیگر چه باید می‌کرد یا چه باید بکند. در این صورت چشم‌انداز شما چه تغییری می‌کند؟ اگر قضاوت و سرزنش، از وجودتان محو شود، چه دگرگونی هایی، موجبِ شفای درونتان، می‌شود؟ به حصوره نیرومنده این لحظه به نور آگاهی، اجازه دهید هر روزتان، روزی عاری از سرزنش و قضاوت و مقاومت شود. هر روزی، روز دیگر را رقم میزند. هرچه‌قدر نور آگاهی تان افزون‌تر شود، نفستان تسلیم هستی شده و محو و ناپدید می‌گردد که تاثیراتِ معجزه گرانه اش به ورای تصوراتتان می‌رود بسوی ناشناخته ها.

خودشناسی آغاز خردمندی‌ست
بجای اینکه به انرژی مثبت و منفی فکر کنید که در دنیای مدرن ما بسیار رایج شده و اکثریت آگاهی به این انرژی ها ندارند، کافیست خوش‌بین و هشیار به این لحظه باشید.
مثبت و منفی هردو لازمند تا انرژی در جریان بماند سلسله اعصاب انسانها هم با مثبت و منفی کار می‌کند.

🌞💖
هوش و نبوغ در منطقه ایران بسیار بالاست فقط متاسفانه در اختیار و خدمت به هوشمندیِ تاریکی هاست آنهم بخاطره ترکتازی و قدرت‌طلبی و دینمداری حکومتِ مردانه است. هرچه انسانها به وضعیتِ نامساعد و نامتعادلیِ قدرت در ایران آگاهتر بشن، تعادلِ از دست رفته جنبه های مؤنث و مذکر خلقت و آفرینش(تائو) بهتر و هماهنگ‌تر خواهد بود. البته با افزایشِ آگاهیِ مردم که برابر با فروپاشی های عظیم و پی در پی در نظام و ساختارهای باورمندی های موجود در حکومت و جامعه است، پتانسیل‌هایی جدیدی برای تعادل و میزان در قدرت، بوجود آمده و شکل و فرمهای تازه ایی خواهد یافت.
همه ما انسانها در فراموشی از کیستی مان در این دنیا در کالبده انسانی زاده میشویم تا به درک و شناختِ تجربه موقتیِ انسان بودن، در منحصر بفرد بودمان برسیم. تنها هدفِ زندگی بیادآوردنِ کیستی ماست.

🌞💖
هرگاه با حواس جمعی راه می روید، ۱۰۰ درصد خود را در راه رفتن تان می گذارید. از هر گام آگاه می شوید. از هر گام آگاه هستید: شما هستید که آگاهانه راه می روید، انرژی خو گرفته نیست که شما را می کشاند‌. اختیار داری و اقتدار خود را نگاه می دارید. شاه یا ملکه ای است که تصمیم می گیرد. راه می روید چون نیتتان راه رفتن است و در هر گام آزادی دارید. هر گام را نیت مندانه بر میدارید و هر گامی که با حواس جمعی برداشته میشود شما را در تماس با شگفتی های زندگی می گذارد که اینجا و اکنون در دسترس است. با راه رفتن به این شیوه كل تن و ذهن تان را در هر گام می گذارید. برای همین است که هنگام راه رفتن، نمی اندیشید. اگر بیندیشید، اندیشیدن، راه رفتن تان را از شما می دزدد. دیگر راه نمی روید چون گفت و گوی درون راه رفتن تان را از شما میگیرد.
راه رفتن به این شیوه لذت بخش است. زمانی که حواس جمعی و کانونمندی هنوز در شما زنده است، خودتان هستید، خودتان را از دست نمی دهید، مانند یک بودا راه می روید، بدون حواس جمعی، می توانید راه رفتن را تحمیل ببینید، کاری توان فرسا. با حواس جمعی، راه رفتن را زندگی می بینید.


تیک نات هان
سکوت