روح در بدنت است ولی تو بدن نیستی...
روح در ذهنِ غیره کلامی توست ولی تو ذهنی که با کلام فعال میشود، نیستی...
روح الهی فراسوی حسهای پنجگانه توست ...
حسهای پنجگانه به دنیای خیالی و بیرونی باز میشوند.
حسهای درونت را بجوی تا آنچه فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ست را درک و تجربه کنی...
خداوند، درست در پس حسهای پنجگانه دنیوی توست...
هرچه در موردش بزبان آوری، کلامیست و شعور بینام و بی شکل و نامرئی که خداوند است، کلامی نیست...
حسهای پنجگانه دنیوی، مانعی برای درک و دریافتِ روح الهی ست...
ذهنِ کلامی و مفهومی، وقتی نام خدا به میان میآید، با تعریف و تفسیرش از خداوند، شروع به فلسفه بافی میکند تا با تصورات و تخیلات، شخصی اش کند ولی خداوند شخص نیست.
تجربه زنده خداوندی، لحظه به لحظه است، بی آنکه ذهن با همه تفسیراتِ فلسفی اش که جایگزینی کلامی و فکری در مورده خداوند است، شروع به ترجمه محتویاتِ تعریف و تعبیر و تفسیر شده با همه ساختاره باورهای پیش ساخته و موجودش در مورده خداوند کند.
سالک، نیاز به درک و هشیاری دارد تا حساستر و حساستر و حساستر به این لحظه شود وقتی در کیفیتِ سکوت و سکونِ ذهنت هستی، آنچه فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ات است و همین لحظه حاضر است را با حسهای والایت که بسیار حساستر و ظریفتر از حسهای زمختِ دنیوی اند، حس میکنی و درمیابی ...
حسهای پنجگانه دنیوی ما، متمایل به بیرون خودمان است ابزارهایی برای بدست آوردن و به چنگ آوردن خواسته ها و آرزوهای بی پایان نفس مایند.
نفس، موجودی خیالی و توهمی ست که در آینه ذهنمان، شکل و فرم گرفته و نقش بسته که گرد و غباره گذشته ها را با خود حمل میکند. با آنها نمیتوانی وارده الوهیت شوی، الوهیت درست در فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ست.
الوهیت پیشاپیش در وجود ماست و چون بدست آوردنی نیست، باید به فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ات، هشیار شوی. با توجه آگاهانه آن را همین لحظه درمیابی.
حواسِ دنیوی، بسوی دنیای وهم و خیالِ جهانِ بیرونی، باز میشوند و تو را از حضور این لحظه وامیدارند.
🌞💖
روح در ذهنِ غیره کلامی توست ولی تو ذهنی که با کلام فعال میشود، نیستی...
روح الهی فراسوی حسهای پنجگانه توست ...
حسهای پنجگانه به دنیای خیالی و بیرونی باز میشوند.
حسهای درونت را بجوی تا آنچه فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ست را درک و تجربه کنی...
خداوند، درست در پس حسهای پنجگانه دنیوی توست...
هرچه در موردش بزبان آوری، کلامیست و شعور بینام و بی شکل و نامرئی که خداوند است، کلامی نیست...
حسهای پنجگانه دنیوی، مانعی برای درک و دریافتِ روح الهی ست...
ذهنِ کلامی و مفهومی، وقتی نام خدا به میان میآید، با تعریف و تفسیرش از خداوند، شروع به فلسفه بافی میکند تا با تصورات و تخیلات، شخصی اش کند ولی خداوند شخص نیست.
تجربه زنده خداوندی، لحظه به لحظه است، بی آنکه ذهن با همه تفسیراتِ فلسفی اش که جایگزینی کلامی و فکری در مورده خداوند است، شروع به ترجمه محتویاتِ تعریف و تعبیر و تفسیر شده با همه ساختاره باورهای پیش ساخته و موجودش در مورده خداوند کند.
سالک، نیاز به درک و هشیاری دارد تا حساستر و حساستر و حساستر به این لحظه شود وقتی در کیفیتِ سکوت و سکونِ ذهنت هستی، آنچه فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ات است و همین لحظه حاضر است را با حسهای والایت که بسیار حساستر و ظریفتر از حسهای زمختِ دنیوی اند، حس میکنی و درمیابی ...
حسهای پنجگانه دنیوی ما، متمایل به بیرون خودمان است ابزارهایی برای بدست آوردن و به چنگ آوردن خواسته ها و آرزوهای بی پایان نفس مایند.
نفس، موجودی خیالی و توهمی ست که در آینه ذهنمان، شکل و فرم گرفته و نقش بسته که گرد و غباره گذشته ها را با خود حمل میکند. با آنها نمیتوانی وارده الوهیت شوی، الوهیت درست در فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ست.
الوهیت پیشاپیش در وجود ماست و چون بدست آوردنی نیست، باید به فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی ات، هشیار شوی. با توجه آگاهانه آن را همین لحظه درمیابی.
حواسِ دنیوی، بسوی دنیای وهم و خیالِ جهانِ بیرونی، باز میشوند و تو را از حضور این لحظه وامیدارند.
🌞💖
حسهای پنجگانه دنیوی، انسان را به جستجوی خداوند وامیدارند یعنی بسمتِ بیرون از وجودشان متمرکز میکنند، به سمتی که با جستارهایشان از حضوره الهی در این لحظه، دور، غافل و ناهشیار میسازند.
حضوره الهی، فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی بشریست.
🌞💖
حضوره الهی، فراسوی حسهای پنجگانه دنیوی بشریست.
🌞💖
چرا انسان تا اين حد دل مشغول عشق است؟
فيلمهاي سينمايي، برنامه هاي تلويزيوني و راديويي، مجله ها و كتابها همگي به موضوع عشق مي پردازند.
بنظر مي رسد كه انسان علاقه شديدي به موضوع عشق دارد.
آري، انسان به عشق علاقه مند است اما تمام اين چيزها بدل عشق هستند.
انسان نتوانسته است عشق راستين را تجربه كند. او به سينما مي رود، فيلمي را درباره كسي در نقش عشق تماشا مي كند، خودش را به جاي او مي انگارد، فراموش مي كند كه يك تماشاگر است، جزيي از ماجراي فيلم مي شود و با شخصيت ويژه اي هم ذات پنداري مي كند.
با خواندن داستاني، بخشي از آن داستان مي شود. با از بر خواندن شعري زيبا گمان مي كند كه تجربه خودش را از عشق بيان كرده است.
اينها بدلهايي نارسا براي تجربه واقعي عشق هستند. اگر انسان طعم واقعي عشق را بچشد، تمام اين چيزهاي بي معنا از زمين رخت بر خواهند بست.
هميشه به ياد داشته باش كه فقط انسانهاي گرسنه به غذا فكر مي كنند. فقط انسانهاي برهنه به پوشاك مي انديشند. فقط كساني كه سقفي بالاي سر ندارند به خانه فكر مي كنند.
ما فقط به چيزهايي كه نداريم فكر مي كنيم نه به چيزهاي كه داريم.
عاشق بودن جرات و شهامت مي خواهد، زيرا عشق نيازمند بزرگترين فداكاريهاي زندگي است: واگذاري "خود ".
آنگاه معجزه اي رخ مي دهد: عشق در تو وارد مي شود، تو را سرشار مي كند و از تو لبريز مي شود و در نهايت، عشق، تجربه تو از هستي و حقيقت مي شود.
اشو
فيلمهاي سينمايي، برنامه هاي تلويزيوني و راديويي، مجله ها و كتابها همگي به موضوع عشق مي پردازند.
بنظر مي رسد كه انسان علاقه شديدي به موضوع عشق دارد.
آري، انسان به عشق علاقه مند است اما تمام اين چيزها بدل عشق هستند.
انسان نتوانسته است عشق راستين را تجربه كند. او به سينما مي رود، فيلمي را درباره كسي در نقش عشق تماشا مي كند، خودش را به جاي او مي انگارد، فراموش مي كند كه يك تماشاگر است، جزيي از ماجراي فيلم مي شود و با شخصيت ويژه اي هم ذات پنداري مي كند.
با خواندن داستاني، بخشي از آن داستان مي شود. با از بر خواندن شعري زيبا گمان مي كند كه تجربه خودش را از عشق بيان كرده است.
اينها بدلهايي نارسا براي تجربه واقعي عشق هستند. اگر انسان طعم واقعي عشق را بچشد، تمام اين چيزهاي بي معنا از زمين رخت بر خواهند بست.
هميشه به ياد داشته باش كه فقط انسانهاي گرسنه به غذا فكر مي كنند. فقط انسانهاي برهنه به پوشاك مي انديشند. فقط كساني كه سقفي بالاي سر ندارند به خانه فكر مي كنند.
ما فقط به چيزهايي كه نداريم فكر مي كنيم نه به چيزهاي كه داريم.
عاشق بودن جرات و شهامت مي خواهد، زيرا عشق نيازمند بزرگترين فداكاريهاي زندگي است: واگذاري "خود ".
آنگاه معجزه اي رخ مي دهد: عشق در تو وارد مي شود، تو را سرشار مي كند و از تو لبريز مي شود و در نهايت، عشق، تجربه تو از هستي و حقيقت مي شود.
اشو
جامعه نمیخواهد تو آزاد باشی؛ نه حکومت و نه مذهب و نه صاحبان منافع، هیچکدام نمیخواهند تو آزاد باشی. آنان میخواهند تو فلج باشی و تو را افلیج میسازند؛ آنان میخواهند هوشمندی تو را نابود کنند.
آنان همچنین مایل نیستند تو خیلی خوشحال باشی زیرا مردمان خوشحال خطرناک هستند. از نظر آنان مردمان رنجور و آزمند خوب هستند! مردمان رنجور همیشه قابل کنترل هستند و همیشه آماده هستند تا برده آنان شوند. آنان چنان رنجور هستند که همیشه دنبال کسی هستند که از آنان حمایت کند و زندگیشان را کمی آسانتر کند. مردمان خوشحال مستقل میشوند: هرچه خوشحالتر باشند، مستقلتر هستند.
یک مسیح، یک بودا … مسرورترین انسانهایی هستند که زمین به خود شناخته است. آنان کاملاً افراد مستقل و خودانگیخته اند. آنان یک ذره اهمیت نمیدهند که دیگران چه میگویند. آنان اهمیتی به نظرات دیگران نمیدهند زیرا که به کسی یا مکتبی یا فلسفه ایی وابسته نیستند. رقص و سُرور آنان، امری درونی است.
جامعه نمیخواهد که تو واقعاً مسرور باشی؛ میخواهد که تو غمگین و بیمار باشی؛ تو را آسیبدیده و روانپریش میخواهد.
و فقط یک جامعهی روانپریش است که میتواند تحت سلطهی روحانیون و رهبران مذهبی یا سیاستمداران دیوانه قرار بگیرد. فقط مردمی که تمام هوشمندی خودشان را از دست دادهاند میتوانند تحت رهبری ابلهانی چون آدلف هیتلر و موسولینی و ... قرار بگیرند. اینگونه اشخاص نمیتوانند رهبر مردمان هوشمند باشند. این اشخاص دیوانه هستند!
در دنیایی بهتر، هیچگونه امکانی برای آدلف هیتلر وجود ندارد. لحظهای که فردی مانند او سر بلند کند او را در آسایشگاه روانی بستری میکنند؛ او باید تحتِ روان درمانی قرار بگیرد؛ دیوانه است. ولی هماکنون اینگونه افراد بسیار بانفوذ هستند. خودِ همین جنونِ قدرت است که به آنان قدرت میبخشد. آنان چنان دیوانه هستند که مردمی که آنقدرها هم دیوانه نیستند، شروع میکنند به پیروی از آنان!
و تفاوت مردم فقط در درجات است! کسی بیشتر از تو دیوانه است و تو قدری کمتر از او دیوانه هستی؛ و البته کسیکه از همگی شما دیوانهتر است، فرمانده و رهبر شما میشود. او لجبازتر، جزمیتر و بهنظر مصممتر و باارادهتر از بقیه است و یک نوع نفوذ هیپنوتیزمی و شیفتگی دارد؛ ولی این فقط وقتی ممکن است که تو تمام هوشمندی خودت را از دست داده باشی.
تلاش من در اینجا این است که چیزی را به شما پس بدهم که واقعاً مال شماست. من نمیخواهم که شما بخشی از یک مذهب و فرقه بشوید. من فقط مایلم شما هشیار و طبیعی باشید. طبیعی بودن دیانت است ــ نه مسیحی و نه هندو و نه محمدی و ... فقط طبیعی باشید. همین کافی است. نیازی نیست که یک نظریهی خاص را انتخاب کنید. دیانت هیچ ربطی به فلسفه الهیات و مقدسات و نظریات ندارد، بلکه پدیدهای وجودین است.
و تا وقتی که عاشق زندگی نباشی، عاشق خداوند هم نمیتوانی باشی. اگر او خالق باشد تو باید مخلوقات او را دوست بداری تا بتوانی خودش را دوست داشته باشی. نفرت از مخلوقات خدا و نشان دادن عشق به خدا بسیار مضحک و مسخره و زشت است. محکومکردن خلقت و تحسین خالق کاملاً احمقانه، غیرمنطق و ناهوشمندانه است. اگر عاشق موسیقی باشی، فقط آنوقت میتوانی عاشق موسیقیدان باشی و برعکس. و این جهانِ هستی بسیار زیباست.
غیر از انسان در هیچکجای این عالم، غم و اندوهی نخواهی یافت. درختان غمگین نیستند؛ حیوانات غمگین نیستند و ستارگان و کوهها نیز غمگین نیستند… فقط انسان…. زیرا فقط انسان است که دستکاری شده، از او بهرهکشی شده و از مرکز وجودش بهدور افتاده است.
آری مَستا، وقتی شما را خندان و عاشق و خوش و مشغول رقص و آواز میبینم، احساس میکنم که دوست دارم بخاطر شما قدری بیشتر در اینجا درنگ کنم. من به تو اسم آناند مَستا Anand Masta را دادم. آناند یعنی سُرور و مستا یعنی دیوانه ـــ دیوانهوار مسرور و تماماً مست در سرور. و تعداد بسیار اندکی از سانیاسینها هستند که بقدر تو نام خودشان را زندگی میکنند. من کاملاً از تو راضی هستم. تمام برکات من از آنِ تو. بیشتر و بیشتر مست شو بی سر شو!
اشو
«دامّا پادا»
تفسیر سخنان بودا
آنان همچنین مایل نیستند تو خیلی خوشحال باشی زیرا مردمان خوشحال خطرناک هستند. از نظر آنان مردمان رنجور و آزمند خوب هستند! مردمان رنجور همیشه قابل کنترل هستند و همیشه آماده هستند تا برده آنان شوند. آنان چنان رنجور هستند که همیشه دنبال کسی هستند که از آنان حمایت کند و زندگیشان را کمی آسانتر کند. مردمان خوشحال مستقل میشوند: هرچه خوشحالتر باشند، مستقلتر هستند.
یک مسیح، یک بودا … مسرورترین انسانهایی هستند که زمین به خود شناخته است. آنان کاملاً افراد مستقل و خودانگیخته اند. آنان یک ذره اهمیت نمیدهند که دیگران چه میگویند. آنان اهمیتی به نظرات دیگران نمیدهند زیرا که به کسی یا مکتبی یا فلسفه ایی وابسته نیستند. رقص و سُرور آنان، امری درونی است.
جامعه نمیخواهد که تو واقعاً مسرور باشی؛ میخواهد که تو غمگین و بیمار باشی؛ تو را آسیبدیده و روانپریش میخواهد.
و فقط یک جامعهی روانپریش است که میتواند تحت سلطهی روحانیون و رهبران مذهبی یا سیاستمداران دیوانه قرار بگیرد. فقط مردمی که تمام هوشمندی خودشان را از دست دادهاند میتوانند تحت رهبری ابلهانی چون آدلف هیتلر و موسولینی و ... قرار بگیرند. اینگونه اشخاص نمیتوانند رهبر مردمان هوشمند باشند. این اشخاص دیوانه هستند!
در دنیایی بهتر، هیچگونه امکانی برای آدلف هیتلر وجود ندارد. لحظهای که فردی مانند او سر بلند کند او را در آسایشگاه روانی بستری میکنند؛ او باید تحتِ روان درمانی قرار بگیرد؛ دیوانه است. ولی هماکنون اینگونه افراد بسیار بانفوذ هستند. خودِ همین جنونِ قدرت است که به آنان قدرت میبخشد. آنان چنان دیوانه هستند که مردمی که آنقدرها هم دیوانه نیستند، شروع میکنند به پیروی از آنان!
و تفاوت مردم فقط در درجات است! کسی بیشتر از تو دیوانه است و تو قدری کمتر از او دیوانه هستی؛ و البته کسیکه از همگی شما دیوانهتر است، فرمانده و رهبر شما میشود. او لجبازتر، جزمیتر و بهنظر مصممتر و باارادهتر از بقیه است و یک نوع نفوذ هیپنوتیزمی و شیفتگی دارد؛ ولی این فقط وقتی ممکن است که تو تمام هوشمندی خودت را از دست داده باشی.
تلاش من در اینجا این است که چیزی را به شما پس بدهم که واقعاً مال شماست. من نمیخواهم که شما بخشی از یک مذهب و فرقه بشوید. من فقط مایلم شما هشیار و طبیعی باشید. طبیعی بودن دیانت است ــ نه مسیحی و نه هندو و نه محمدی و ... فقط طبیعی باشید. همین کافی است. نیازی نیست که یک نظریهی خاص را انتخاب کنید. دیانت هیچ ربطی به فلسفه الهیات و مقدسات و نظریات ندارد، بلکه پدیدهای وجودین است.
و تا وقتی که عاشق زندگی نباشی، عاشق خداوند هم نمیتوانی باشی. اگر او خالق باشد تو باید مخلوقات او را دوست بداری تا بتوانی خودش را دوست داشته باشی. نفرت از مخلوقات خدا و نشان دادن عشق به خدا بسیار مضحک و مسخره و زشت است. محکومکردن خلقت و تحسین خالق کاملاً احمقانه، غیرمنطق و ناهوشمندانه است. اگر عاشق موسیقی باشی، فقط آنوقت میتوانی عاشق موسیقیدان باشی و برعکس. و این جهانِ هستی بسیار زیباست.
غیر از انسان در هیچکجای این عالم، غم و اندوهی نخواهی یافت. درختان غمگین نیستند؛ حیوانات غمگین نیستند و ستارگان و کوهها نیز غمگین نیستند… فقط انسان…. زیرا فقط انسان است که دستکاری شده، از او بهرهکشی شده و از مرکز وجودش بهدور افتاده است.
آری مَستا، وقتی شما را خندان و عاشق و خوش و مشغول رقص و آواز میبینم، احساس میکنم که دوست دارم بخاطر شما قدری بیشتر در اینجا درنگ کنم. من به تو اسم آناند مَستا Anand Masta را دادم. آناند یعنی سُرور و مستا یعنی دیوانه ـــ دیوانهوار مسرور و تماماً مست در سرور. و تعداد بسیار اندکی از سانیاسینها هستند که بقدر تو نام خودشان را زندگی میکنند. من کاملاً از تو راضی هستم. تمام برکات من از آنِ تو. بیشتر و بیشتر مست شو بی سر شو!
اشو
«دامّا پادا»
تفسیر سخنان بودا
اعتماد و توکل رایحه ای است که از گل عشق بر میخیزد. بدون عشق هیچ اعتمادی وجود نخواهد داشت. تنها از طریق شهامتی که انسان به واسطه عشق کسب میکند میتواند اعتماد و توکل کند. ذهن هرگز عاشق نمیشود و همیشه در شک و تردید است. عشق مترادف ،نور و شک و تردید همانند تاریکی است. هنگامی که روشنایی پدیدار میشود تاریکی ناپدید می گردد. در روشنایی میتوانید مواردی را مشاهده کنید که وجود دارند ولی به علت تاریکی امکان دیدن آنها نبوده است نور و روشنایی امکان مشاهده آنها را فراهم می سازد.
دقیقاً همین حالت برای جهان درونی آگاهی وجود دارد. شک و تردید تاریکی است. شک و تردید اجازه نمیدهد که ببینید واقعاً که هستید، اجازه نمیدهد از گنج گرانبهایی که در درون شما وجود دارد آگاه شوید، اجازه نمی دهد از جاودانگی روح و روحانیت وجود خویش آگاه گردید. به محض پدیدار شدن عشق، تاریکی شک و تردید از بین میرود. در این زمان میتوانید ببینید که هستید. و پس از این دیدن است که اعتماد و توکل به وجود می آید.
اشو
عشق، رقص زندگی
دقیقاً همین حالت برای جهان درونی آگاهی وجود دارد. شک و تردید تاریکی است. شک و تردید اجازه نمیدهد که ببینید واقعاً که هستید، اجازه نمیدهد از گنج گرانبهایی که در درون شما وجود دارد آگاه شوید، اجازه نمی دهد از جاودانگی روح و روحانیت وجود خویش آگاه گردید. به محض پدیدار شدن عشق، تاریکی شک و تردید از بین میرود. در این زمان میتوانید ببینید که هستید. و پس از این دیدن است که اعتماد و توکل به وجود می آید.
اشو
عشق، رقص زندگی
هرچه بیشتر زلالیت و شفافیت وارده ذهنتان شود، نگاه و بینشتان دگرگون میشود، ذهن، دستگاهی جداساز و تفکیک گر است که همه چیز را نامگذاری میکند و جدا جدا از هم نشانتان میدهد. وقتی واقعیت و چیزها را همانطور که هستند، نه جدا ازهم ببینید، وضوح و نظم وارده ذهن میشود و زلال تر و شفافتر میبینید.
🌞💖
🌞💖
دزده هشیاری، عقل نابصیر و نفسانی شماست که با ابزارهای فکری و حس های پنجگانه دنیوی که معطوف و متمرکز به دنیای بیرونند و جایگزینی برای هشیاری بیدار شما شده اند، از دریچه فهم و درکِ ساختاره باورهای گذشته هایتان(دانستگی ها و خاطرات و ...)، پر شده اند که ناخودآگاه حملشان میکنید واز حضور در لحظه ناهشیارتان میسازند.
🌞💖
🌞💖
#تو_جسم_نیستی
مرگ بسیار قدرتمند است،
اما یک چیز را نمی تواند از تو بگیرد،
و آن مراقبه است.
اگر بتوانی در وجودت پا بگیری،
و با همه وجود هشیار،
خودآگاه و سراپا گوش باشی،
در خواهی یافت که تو جسم نیستی،
تو ذهن نیستی، و تو قلب نیستی.
تو فقط روح شاهدی و آن شهادت
با تو رخت بر خواهد بست.
آنگاه تو می توانی حتی مرگ را گواه باشی.
اشو
مرگ بسیار قدرتمند است،
اما یک چیز را نمی تواند از تو بگیرد،
و آن مراقبه است.
اگر بتوانی در وجودت پا بگیری،
و با همه وجود هشیار،
خودآگاه و سراپا گوش باشی،
در خواهی یافت که تو جسم نیستی،
تو ذهن نیستی، و تو قلب نیستی.
تو فقط روح شاهدی و آن شهادت
با تو رخت بر خواهد بست.
آنگاه تو می توانی حتی مرگ را گواه باشی.
اشو
این را بیاد بسپار که:
رسیدن به والا ترین قله های معرفت و اشراق در توان همه هست، شخص فقط به یک برانگیخته شدن نیاز دارد،
یک چالش
وقتی که انسانهای بسیاری را ببینی که به چنان بلندیهایی از وقار و آگاهی دست یافته اند، و صادقانه به خودت و جایی که در آن ایستاده ای نگاه کنی، دیگر نمی توانی جایی که هستی بمانی. ناگهان شوقی عظیم در تو برمی خیزد،
چیزی در درونت میگوید، باید کاری کرد. من دارم زندگی ام را هدر میدهم
در حالی که دیگران به مقصد رسیده اند، آنها هر آنچه را که ارزش دانستن دارد را دانسته اند و بزرگترین وجد و سرور را تجربه کرده اند.
و من چه میکنم....؟
در ساحل گوش ماهی جمع میکنم...!!
اشو
رسیدن به والا ترین قله های معرفت و اشراق در توان همه هست، شخص فقط به یک برانگیخته شدن نیاز دارد،
یک چالش
وقتی که انسانهای بسیاری را ببینی که به چنان بلندیهایی از وقار و آگاهی دست یافته اند، و صادقانه به خودت و جایی که در آن ایستاده ای نگاه کنی، دیگر نمی توانی جایی که هستی بمانی. ناگهان شوقی عظیم در تو برمی خیزد،
چیزی در درونت میگوید، باید کاری کرد. من دارم زندگی ام را هدر میدهم
در حالی که دیگران به مقصد رسیده اند، آنها هر آنچه را که ارزش دانستن دارد را دانسته اند و بزرگترین وجد و سرور را تجربه کرده اند.
و من چه میکنم....؟
در ساحل گوش ماهی جمع میکنم...!!
اشو
منِ درون(بدن/ذهن)، فاقده عشق است. زندانی ست که عقل نابصیر و نفسانی با مقایسه گری و رقابت جویی و برتری، جنگجویانه برای برد و باخت و پیروزی در دنیای وهمی و خیالی اش، با خیالبافی و تخیلات و نقشه کشی هایش، دنیاهای بیشماری طرح و تصور و تجسم و خلق میکند. دنیاهایی پر از ترس و خشم و نفرت و حرص و آز و طمع و ... در جدایی از منشا خلقت و آفرینش، برای دست یافتن به مقاصد و نیتهای ناپاک و سودجویانه و منفعت طلبانه اش و در این امر، اشتهای بی پایانی برای بدست آوردن و رسیدن به خواسته ها و آرزوهای بی پایانش در آینده ایی که هرگز نخواهند آمد، دارد. کافیست مشاهده اش کنی تا فریبِ وعده و وعیدهای آینده های بهشتی اش را نخوری و در سکوت و حضوره نیرومنده این لحظه هشیارانه با توجه آگاهانه، شاهدش بمانی. حسهای پنجگانه ات، هشیاری تورا به بیرون میبرند و حسهای زنده و والایت تورا به درون معطوف میکنند.
با ادراکات پنجگانه بیرونی ات، فقط دنیای بیرونت را میشناسی همانها که محتوای شرطی شده موجود در ذهنت هستند که به مرور زمان در ضمیر خودآگاهت انباشته شده اند و جز آنها چیزی نمیدانی و نمی شناسی که به آنها شناخته ها میگوییم برای ورود به ناشناخته ها باید وارده خلا و تاریکی های ناخودآگاهت شوی همانجا که خداوند منتظره توست در پسِ خلا و تاریکی های خلقت و آفرینش که از آن هراس داری. نفس از مرگش میترسد و تا خلا را میبیند از آن میگریزد ولی در همان خلا، در نبوده نفس، خداوند است.
🌞💖
با ادراکات پنجگانه بیرونی ات، فقط دنیای بیرونت را میشناسی همانها که محتوای شرطی شده موجود در ذهنت هستند که به مرور زمان در ضمیر خودآگاهت انباشته شده اند و جز آنها چیزی نمیدانی و نمی شناسی که به آنها شناخته ها میگوییم برای ورود به ناشناخته ها باید وارده خلا و تاریکی های ناخودآگاهت شوی همانجا که خداوند منتظره توست در پسِ خلا و تاریکی های خلقت و آفرینش که از آن هراس داری. نفس از مرگش میترسد و تا خلا را میبیند از آن میگریزد ولی در همان خلا، در نبوده نفس، خداوند است.
🌞💖
حرف و اسراره دل تان را جز با خودبرتر و آگاهتان به کسانیکه درگیروداره نفسشان هستند بیان نکنید تا به ضرر خودتان تمام نشود.
به قول معروف، سفره دلتان را برای هیچکسی پهن نکنید. انسانها، از روی ناآگاهی، بیوقفه اذهان همدیگر را با چیزهایی که نباید به زبان رانده شوند، پر میکنند و این حرفها و صحبتها، در حافظه ذهن ها پر میشوند که عواقبش را همه خوب میدانیم.
ذهنی که پر از حرف و بحث و گفتگو شود، پرشده از حرف و بحث و گفتگوهای مخاطبینش است که هیچ ارزشی برای آگاهی، انسان ندارند، برعکس فقط اذهان پر از حرفها و گفت و شنودها میشوند که در مسیر آگاهی، باید از نو خالی شوند. ذهنی که پر از حرفهاست، الوهیت نمیتواند وارد شود. ذهنتان را بیهوده پر از حرفها نکنید تا دوباره در اجباره خالی کردنش نمانید اگر واقعا و عمیقا طالبِ صلح و آرامش درونی هستید و از ذهن پر سر و صدا و پر مشغله تان رنج میبرید. از ذهنتان مثل سطل زباله برای دیگران و چیزهای بی ارزش استفاده نکنید، بخصوص وقتی در مجازی ها هستید. انرژی هایتان را بسمت درون هدایت کنید تا به بیرون نشت نکنند. بی رمقی حاصلِ نشتِ انرژی بسمت بیرون است.
🌞💖
به قول معروف، سفره دلتان را برای هیچکسی پهن نکنید. انسانها، از روی ناآگاهی، بیوقفه اذهان همدیگر را با چیزهایی که نباید به زبان رانده شوند، پر میکنند و این حرفها و صحبتها، در حافظه ذهن ها پر میشوند که عواقبش را همه خوب میدانیم.
ذهنی که پر از حرف و بحث و گفتگو شود، پرشده از حرف و بحث و گفتگوهای مخاطبینش است که هیچ ارزشی برای آگاهی، انسان ندارند، برعکس فقط اذهان پر از حرفها و گفت و شنودها میشوند که در مسیر آگاهی، باید از نو خالی شوند. ذهنی که پر از حرفهاست، الوهیت نمیتواند وارد شود. ذهنتان را بیهوده پر از حرفها نکنید تا دوباره در اجباره خالی کردنش نمانید اگر واقعا و عمیقا طالبِ صلح و آرامش درونی هستید و از ذهن پر سر و صدا و پر مشغله تان رنج میبرید. از ذهنتان مثل سطل زباله برای دیگران و چیزهای بی ارزش استفاده نکنید، بخصوص وقتی در مجازی ها هستید. انرژی هایتان را بسمت درون هدایت کنید تا به بیرون نشت نکنند. بی رمقی حاصلِ نشتِ انرژی بسمت بیرون است.
🌞💖
استفاده صحیح از دنیای مجازی را بیاموزید. دنیای مجازی با همه تکنولوژیهای پیشرفته و رسانههای گروهی اش، مثل مدیوم های این عالمند اگر استفاده ناصحیح از آنها کنید، عواقبِ سوءاستفاده از اعمال ناصحیح و ناشایست تان، دیر یا زود بسمتِ خودتان باز خواهند گشت تا درسهایش را بخوبی بیاموزید.
تا درسهای تجربیاتِ فردی زندگی را در عرصه حیات، نیاموزید، از کلاسِ درسهایش هم خلاصی نمی یابید و آنها برایتان از دوباره تکرار خواهند شد.
چرخه های تکراریِ کارما، برای یادگیری و آموزش شماست.
🌞💖
تا درسهای تجربیاتِ فردی زندگی را در عرصه حیات، نیاموزید، از کلاسِ درسهایش هم خلاصی نمی یابید و آنها برایتان از دوباره تکرار خواهند شد.
چرخه های تکراریِ کارما، برای یادگیری و آموزش شماست.
🌞💖
خودبرتر 11:
به جای فکر کردن اقدام کن
به جای فکرکردن حرکت کن
به جای فکرکردن بسپار
به جای فکر کردن زنگ بزن
به جای فکر کردن اقرار کن
به جای فکر کردن سکوت کن
بزرگترین مانع افکاراست به افکارتان بها ندید باور ندید همراش نشید به افکارتان هرلحظه شک کنید تا باورهای کهنه درهم بشکند آنچه مارا رهبری میکند باورها ی ماست باورهایتان را باور نکنید تا از محدودیت ها ذهنتان فراتر بروید
وقتی نقاب دارید رول یا نقش بازی می کنید ادا وتظاهر دارید ماسک میزنید درانکار خودتان هستید
وقتی سعی میکنید نواقص خودتان را کنترل کنید درانکار هستید عدم پذیرش نواقص ها باعث رشد نواقص ها میشود
کنترل موقتی جواب میدهد کنترل یعنی سرکوب گری
برای اینکه نواقص ها کمرنگ شود جلوش ونگیرید بلکه فقط هشیار باشید هرلحظه ازخودتان آگاه باشید
خودتان بخاطر خشم وعصبانیت یا هرنواقصی سرزنش نکنید واحساس گناه ندهید چون باعث رشد نواقص تان میشود واقف باشید
هرنقصی کنترل (سرکوب گری )شود باعث نشخوار فکری میشود وهمین امر باعث میشود نواقص های ما فربه تر میشود.
به جای فکر کردن اقدام کن
به جای فکرکردن حرکت کن
به جای فکرکردن بسپار
به جای فکر کردن زنگ بزن
به جای فکر کردن اقرار کن
به جای فکر کردن سکوت کن
بزرگترین مانع افکاراست به افکارتان بها ندید باور ندید همراش نشید به افکارتان هرلحظه شک کنید تا باورهای کهنه درهم بشکند آنچه مارا رهبری میکند باورها ی ماست باورهایتان را باور نکنید تا از محدودیت ها ذهنتان فراتر بروید
وقتی نقاب دارید رول یا نقش بازی می کنید ادا وتظاهر دارید ماسک میزنید درانکار خودتان هستید
وقتی سعی میکنید نواقص خودتان را کنترل کنید درانکار هستید عدم پذیرش نواقص ها باعث رشد نواقص ها میشود
کنترل موقتی جواب میدهد کنترل یعنی سرکوب گری
برای اینکه نواقص ها کمرنگ شود جلوش ونگیرید بلکه فقط هشیار باشید هرلحظه ازخودتان آگاه باشید
خودتان بخاطر خشم وعصبانیت یا هرنواقصی سرزنش نکنید واحساس گناه ندهید چون باعث رشد نواقص تان میشود واقف باشید
هرنقصی کنترل (سرکوب گری )شود باعث نشخوار فکری میشود وهمین امر باعث میشود نواقص های ما فربه تر میشود.
این را به یاد داشته باش:
اولین چیز، درک شخصی خودت است.
خدمت به دیگران در درجه دوم قرار دارد.
تا زمانی که به حقیقت نرسیدهای،
اصرار وسوسهی کمک به دیگران مضر است.
سعی نکن یک گورو باشی،
سعی نکن یک کمک کننده باشی،
زیرا آشفتگی زیادی ایجاد خواهی کرد،
مشکلات بیشتری به وجود خواهی آورد.
پس برای پند و اندرز دادن به دیگران وسوسه نشو.
راهنمایی نکن. سعی نکن استاد باشی، اول مرید باش.
زمانی که به نور درون دست پیدا کنی،
کمک و راهنمایی از تو جاری میشود.
#اشو
اولین چیز، درک شخصی خودت است.
خدمت به دیگران در درجه دوم قرار دارد.
تا زمانی که به حقیقت نرسیدهای،
اصرار وسوسهی کمک به دیگران مضر است.
سعی نکن یک گورو باشی،
سعی نکن یک کمک کننده باشی،
زیرا آشفتگی زیادی ایجاد خواهی کرد،
مشکلات بیشتری به وجود خواهی آورد.
پس برای پند و اندرز دادن به دیگران وسوسه نشو.
راهنمایی نکن. سعی نکن استاد باشی، اول مرید باش.
زمانی که به نور درون دست پیدا کنی،
کمک و راهنمایی از تو جاری میشود.
#اشو
فراموشی یعنی اینکه من کسی هستم
در صورتی که کسی وجود ندارد
شخص یک فکر است
که به تدریج بعد از تولد پدیدار میشود
حافظه ی جمعی به آن شکل میدهد و
استمرار میبخشد
یه باغ با صد تا درخت میوه
سندش به نام من هست
باغِ من
آیا اون باغ اسم دارد
اون باغ فقط هست هیچ اسمی ندارد
اسم ها یک قرارداد هست یک فکر است
حالا من میمیرم باغ آنجاست
اکنون به نام فرزندم
اسم ها عوض میشود اما باغ آنجاست
فقط زندگی وجود دارد
حافظه ی جمعی از طریق مجموعه ی دانستگی نامگذاری میکند و داستان ها خلق میشود در صورتی که پشت همه ی داستان ها
زندگی در سکوت جاریست
هیچکس اینجا نیست
قبری که بالای سرش گریه میکنیم خالیست
سکوت پاسخ نهاییست
به همان جایی میرسی که بودی
به همین جا
کل جستجو یک پدیده ی روانشناختی ست
اگر روان در جایگاه اصلی خودش قرار بگیرد
که همان شاهد بودن است نه قضاوت
جستجو به پایان میرسد
شاهد بودن بی عملیست
جوهرِ آیینه ست
کسی که
نوع نگاهش را توصیف و تفسیر میکند
به محض توصیف آن
خودش را در آن جهانِ توصیف شده
خواهد دید.
در صورتی که کسی وجود ندارد
شخص یک فکر است
که به تدریج بعد از تولد پدیدار میشود
حافظه ی جمعی به آن شکل میدهد و
استمرار میبخشد
یه باغ با صد تا درخت میوه
سندش به نام من هست
باغِ من
آیا اون باغ اسم دارد
اون باغ فقط هست هیچ اسمی ندارد
اسم ها یک قرارداد هست یک فکر است
حالا من میمیرم باغ آنجاست
اکنون به نام فرزندم
اسم ها عوض میشود اما باغ آنجاست
فقط زندگی وجود دارد
حافظه ی جمعی از طریق مجموعه ی دانستگی نامگذاری میکند و داستان ها خلق میشود در صورتی که پشت همه ی داستان ها
زندگی در سکوت جاریست
هیچکس اینجا نیست
قبری که بالای سرش گریه میکنیم خالیست
سکوت پاسخ نهاییست
به همان جایی میرسی که بودی
به همین جا
کل جستجو یک پدیده ی روانشناختی ست
اگر روان در جایگاه اصلی خودش قرار بگیرد
که همان شاهد بودن است نه قضاوت
جستجو به پایان میرسد
شاهد بودن بی عملیست
جوهرِ آیینه ست
کسی که
نوع نگاهش را توصیف و تفسیر میکند
به محض توصیف آن
خودش را در آن جهانِ توصیف شده
خواهد دید.
مدتی پس از فروکش کردن تندیس درد یا شاید روز بعد، می توانید با کودک خود در باره آن پیشامد صحبت کنید، ولی از تندیس درد چیزی به او نگویید. به جای توضیح در باره تندیس درد، برای نمونه ایـن سـؤال هـا را بـرای او مطـرح کنید: «دیروز چه شده بود که از جیغ کشیدن دست برنمی داشتی؟ آیـا یـادت می آید؟ چه احساسی داشتی؟ آیا احساس خوبی بود؟ آیا آن احساس اسـم هـم دارد؟ اسمی ندارد؟ اگر قرار بود اسم داشته باشد، اسمش چه می توانست باشد؟ اگر می توانستی آن را ببینی، می توانست چه شکلی باشد؟ می توانی عکس آن را برایم بکشی که ببینم چه شکلی دارد؟ وقتی که رفت، چه اتفاقی افتاد؟ آیا خوابش برد؟ فکر می کنی دوباره برگردد؟»
این ها فقط چند سؤال پیشنهادی است. همه این پرسش ها برای بیداری قوه مشاهده در بچه، یعنی حضور، طراحی شده اند و به کودک کمک می کنند تا خود را با تندیس درد یکی نداند. شاید هم بخواهید با اصطلاحات خـود کـودک، از تندیس درد خودتان برایش حرف بزنید. بار دیگر که تندیس درد او را به تصرف در آورد، شما می توانید بگویید: «باز هم برگشته، مگر نه؟» می توانید واژه هایی را که پیش تر با کودک درباره اش صحبت کرده بودید، به کار ببرید. توجه کودک را به سوی احساسی که داشت، هدایت کنید. بگذارید که رفتـار شـمـا نشـان گر کنجکاوی و توجه باشد تا برخوردی انتقادی و سرزنش آمیز.
به احتمال زیاد این کار، تندیس درد را در مسیر خود متوقف نخواهد کرد و شاید این گونه به نظر برسد که بچه حتی حرف های شما را هـم نمـی شـنود. با این حال، هنگام فعال شدن تندیس درد، میزانی از هوشیاری در پس زمینه آگاهی کودک باقی خواهد ماند. پس از مدتی کوتاه، هوشیاری، نیرومندتر و تندیس درد، ضعیف تر خواهد شد. آن گاه کودک در «حضور» رشد می یابد. یک روز شاید متوجه شوید ایـن کودک است که می گوید، تندیس درد شما اختیارتان را در دست گرفته است.
اکهارت تله
جهانی نو
این ها فقط چند سؤال پیشنهادی است. همه این پرسش ها برای بیداری قوه مشاهده در بچه، یعنی حضور، طراحی شده اند و به کودک کمک می کنند تا خود را با تندیس درد یکی نداند. شاید هم بخواهید با اصطلاحات خـود کـودک، از تندیس درد خودتان برایش حرف بزنید. بار دیگر که تندیس درد او را به تصرف در آورد، شما می توانید بگویید: «باز هم برگشته، مگر نه؟» می توانید واژه هایی را که پیش تر با کودک درباره اش صحبت کرده بودید، به کار ببرید. توجه کودک را به سوی احساسی که داشت، هدایت کنید. بگذارید که رفتـار شـمـا نشـان گر کنجکاوی و توجه باشد تا برخوردی انتقادی و سرزنش آمیز.
به احتمال زیاد این کار، تندیس درد را در مسیر خود متوقف نخواهد کرد و شاید این گونه به نظر برسد که بچه حتی حرف های شما را هـم نمـی شـنود. با این حال، هنگام فعال شدن تندیس درد، میزانی از هوشیاری در پس زمینه آگاهی کودک باقی خواهد ماند. پس از مدتی کوتاه، هوشیاری، نیرومندتر و تندیس درد، ضعیف تر خواهد شد. آن گاه کودک در «حضور» رشد می یابد. یک روز شاید متوجه شوید ایـن کودک است که می گوید، تندیس درد شما اختیارتان را در دست گرفته است.
اکهارت تله
جهانی نو
اگر می خواهید به ذهن خود گوش دهید،روزگار سختی روی این زمین خواهید داشت، زیرا خواهید دید که بعضی چیزها یک روز خوب می شوند و به نظر می رسد روز بعد بد می شوند
و بعد از آن خوشحال میشوید که همه چیز را طوری که میخواهید پیش میبرید،وقتی آنها به سمت دیگری میروند، بدبخت میشوید
این راه دنیاست با شما بازی می کند تا بیدار شوید چون شما باید بیدار شوید
باید تمام بازیهایتان، تمام نگرشهای ذهنیتان، تمام گذشته و آیندهتان، تمام باورها و تفکر مفهومیتان را تسلیم کنید.همه این چیزها باید بروند، همه اشیا و موضوعات شما، همه به اصطلاح هوش انسانی شما، همه چیزهایی که یاد گرفته اید باید برود
سپس آزاد خواهید شد
اما تا زمانی که به کوچکترین چیزی چنگ بزنی... ممکن است عاشق گل رز شده باشی.اگر به گل رز نگاه کنی و به گل رز ایمان بیاوری، تو را در بند زمین نگه می دارد
تو خودت گل رز هستی گل رز وجود دارد زیرا تو وجود داری
همانطور که جهان وجود دارد زیرا تو وجود داری
وقتی تو دیگر وجود نداشته باشی،دنیا هم از بین می رود. وقتی دیگر وجود نداری، فقط واقعیت وجود دارد پس کاملاً آزاد می شوی
رابرت_آدامز
عاشقتم نور زیبا
و بعد از آن خوشحال میشوید که همه چیز را طوری که میخواهید پیش میبرید،وقتی آنها به سمت دیگری میروند، بدبخت میشوید
این راه دنیاست با شما بازی می کند تا بیدار شوید چون شما باید بیدار شوید
باید تمام بازیهایتان، تمام نگرشهای ذهنیتان، تمام گذشته و آیندهتان، تمام باورها و تفکر مفهومیتان را تسلیم کنید.همه این چیزها باید بروند، همه اشیا و موضوعات شما، همه به اصطلاح هوش انسانی شما، همه چیزهایی که یاد گرفته اید باید برود
سپس آزاد خواهید شد
اما تا زمانی که به کوچکترین چیزی چنگ بزنی... ممکن است عاشق گل رز شده باشی.اگر به گل رز نگاه کنی و به گل رز ایمان بیاوری، تو را در بند زمین نگه می دارد
تو خودت گل رز هستی گل رز وجود دارد زیرا تو وجود داری
همانطور که جهان وجود دارد زیرا تو وجود داری
وقتی تو دیگر وجود نداشته باشی،دنیا هم از بین می رود. وقتی دیگر وجود نداری، فقط واقعیت وجود دارد پس کاملاً آزاد می شوی
رابرت_آدامز
عاشقتم نور زیبا