نهاد رهبری دانشگاه علوم پزشکی سبزوار
180 subscribers
2.95K photos
392 videos
45 files
373 links
Download Telegram
#کف_خیابون 55

گفتم: «الان فکر خاصی به ذهنم نمیرسه... اولیتت را بذار رو عفت... ازش چشم برندار... ببین میتونی بفهمی بقیشون کجا میرن و چیکار میکنن؟!»

مکالمه رو تموم کردیم... به عبداللهی گفتم: «ببینید میتونید با بچه های قم یه ارتباط بگیرید... میخوام دو سه نفر از خانمای قمی آماده باشن که به محض اعلام نیاز به تعقیب و مراقبه مشغول بشن!»

233 و مسافراش سوار شدند... همینجوری با هم حرفای متفرقه میزدند و 233 هم ساکت بود... تا اینکه رسیدند به قم... میدون 72 تن... 233 گفت: «آدرستون بفرمایید!»

یکی از زن ها گفت: «عفت جان کجا بود آدرسمون؟!»

عفت هم گفت: «لازم نیست به ایشون زحمت بدیم! از همین جا میتونیم یه در بست بگیریم! اگر این خانم کار دارن میتونن تشریف ببرند!»

233 گفت: «من مشکلی ندارم... قابلی نداره اما من پولمو میگریم... مزاحم نیستید. قم هم چندان قشنگ بلد نیستم اما پیدا میکنیم!»

ظاهرا حوصلشون نشد پیاده بشن و ماشینشون را عوض کنند! خیلی هم عالی... چون ما را دقیقا بردند در خونه ای که باید چهار نفرشون پیاده میشدند... خونه ای در بلوار امین... یکی از محوری ترین خیابون های قم... داخل یکی از کوچه هایی که منازل لوکس و نوساز داشت...

در یکی از خونه ها وایسادن... 233 میگفت: «وقتی رسیدیم در خونه مد نظر، دیدیم یه ماشین دیگه هم هست و سه چهار تا زن دیگه هم از اون ماشین تازه داشتن پیاده میشدن... اونا هم معلوم بود که قمی نبودن و تازه اومده بودن قم... سر و وضع اون زن ها هم مثل زن هایی بود که ما رسونده بودیم! ینی بسیار فاسد و زننده و جلف!»

وقتی داشتن پیاده میشدن، 233 بهشون گفت: «من امروز مجبورم قم باشم چون برای آخر شب مسافر دارم و واسم ارزشی نداره که برگردم تهران و دوباره بیام... اگر خواستید بهم زنگ بزنین تا در اختیار باشم.»

خیلی خدا لطف کرد و انتظار شنیدن این حرف را از عفت نداشتیم... چون عفت چند لحظه رفت داخل اون خونه و برگشت... بعد رو کرد به 233 و گفت: «میتونید تماس بگیرید که واسه امشب مسافر نداشته باشید؟ در اختیار ما باش!»

233 جوابش داد که: «خودم که روم نمیشه تماس بگیرم بگم نمیام... بذار به یکی از بچه ها بگم ببینم میتونه اون زحمتش بکشه و اونو ببره؟!»

خلاصه 233 موندگار شد... بهش گفته بودن که جایی نرو که الان ما میاییم... حالا ساعت چند؟ حدود سه و نیم رسیده بودن منزل بلوار امین... حدود چهار و نیم هم دوباره اومدن چهارتاشون سوار ماشین 233 شدن... با چادری رنگی و یا حتی سیاه... اما با آرایش بسیار حرفه ای و جذاب... و لباس های زیر چادرشون، بسیار جلف و چسبون!!

از اینجا به بعد، ماجرا داشت جالبتر میشد... چون وقتی همشون اومدن و سوار ماشین 233 شدند، بهش آدرس منزل نداده بودند! چون عفت اومده جلو نشسته و گفت برو به طرف حرم!

233 میگفت: رفتم به طرف حرم... تا رسیدم به میدون جانبازان... عفت گفت وایسا! منم وایسادم... عفت به رویا و یکی دیگه از زنها گفت: «صفائیه برای شما... بقیه هم الان میان... بلدین که... از همین جا تا پاساژ قدس... بیشتر هم رفتید اشکال نداره... برید!!»

بعد به 233 میگه برو بلوار جلوی حرم! 233 هم میره بلوار جلوی حرم... دقیقا تا ایستگاه اتوبوس های واحد! بعدش رو کرده به زن سوم و بهش گفت: «اینم حرم! یادت باشه ها! زیر 30 سال! برو... خوش بگذره! راستی گوشیت سایلنت نباشه تا بتونی جوابم بدی!»

چندان مسئله حاد و گیج کننده ای نبود... عفت دو سه تا زن را تو خیابون ها با اون وضعیت چهره و هیکل اما با چادرهای رنگ تیره پیاده کرده بود... قطعا برای خرید کتاب از پاساژ قدس و فلافل های معروف قم و این چیزا که پیاده نشده بودند! اونا پیاده شدن که فقط راه برن! فقط در خیابون صفائیه راه برن و تا پاساژ قدس قدم بزنن!! همین! ینی اونا چندین زن یا اون وضعیت را هر روز از تهران میاوردن قم که فقط راه برن و با اون شکل و هیکل، دلبری کنند و قر بدن! ینی اونا برای «کف خیابون» قم نقشه هفتگی داشتن و از اونجا شروع کرده بودند!!

فقط منظورش از اینکه گفت «زیر 30 سال!» را اون موقع نفهمیدیم... بعدا خودتون میفهمید چه نقشه هایی پیاده میکردند! و چرا جامعه هدفشون، زیر 30 سال بود؟!

ادامه دارد...

دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour

@HEYATYOSEFZAHRA
#کف_خیابون 56

خب بخش اصلی ماموریت 233 مربوط میشد به عفت! وقتی نفر سوم رو اطراف حرم پیاده کردن، عفت گفت حرکت کن! حرم را دور زدند... بهش آدرس دفتر یکی از مراجع را داد... داستان داشت جالبتر هم میشد... چون آدرس یکی از مراجعی داد که رو اعضای دفترش بحث های مختلفی بوده و هست...

از ذکر نام اون مرجع و حدود آدرس دفتر و منزلش معذورم... اما 233 گزارش داد که: قبل از اینکه برن اونجا، عفت رفت یکی از مغازه های کنار بانک... کنار بانک صادرات... با کمال تعجب، اون موقع غروب با یه کیسه پول درشت برگشت... از توی آیینه جلوی سرنشین، خودشو مرتب کرد... خیلی ماهرانه خط چشم برداشت و برق لبشو دوباره زد ... یه کم آراسته تر شد ... نوک روسری رنگیشو از چادرش انداخت بیرون... جوری که هم چادرش به چشم بیاد و هم نوک روسریش... خانما میدونن چی میگم...

بعدش گوشیشو آورد بیرون... واسه یکی زنگ زد... خیلی آروم و نرم و با عشوه اما با احتیاط (ینی مثلا میخواد حرمت ها هم حفظ بشه) حرف زد و گفت: «سلام حاج آقا! خدا خدا میکردم خودتون گوشیو بردارید! امانتی دارم که باید برسونم خدمتتون! میتونم بیام داخل و پولو تقدیم کنم و یه کم با هم حرف بزنیم؟!!»

233 صدای اون ور خطو میشنیده که میگفته: «چرا که نه! حتما تشریف بیارید! تنهایید؟!»

عفت هم جوابش داد و گفت: «آره حاج آقا! منو ببخشید اگر دم اذون دارم مزاحمتون میشم. میدونم فقط صبح ها کار میکنید اما خب! گفتم الان بیام خدمتتون! یه کم هم دلم گرفته!! ... باید باهاتون حرف بزنم!»

به این کلید واژه ها دقت کنین: «عفت! امانتی! پول! دلتنگی! خلوت! رییس دفتر آیت الله! حاج آقا!»

ینی قشنگ مشخص بود که داستان، پرداخت خمس و تقید به مرجعیت و پایبندی به دین و به خاطر رضای خدا و شادی دل پیغمبر نبود! فقط یه خانم میتونه بفهمه که یه زن، اگر نقشه ای تو ذهنش باشه و بخواد شیطنت بکنه، چقدر میتونه خطرناک باشه!

وقتی یه زن با این سر و وضع و هیکل... با 20 میلیون تومن پول ... اون موقع غروب... میره دفتر کسی که دوس داره رییس دفترش باهاش در خلوت حرف بزنه و درد دل کنه... فقط خدا میدونه که چه نقشه ی توپ و از پیش تعیین شده ای دارن و چه در سر پروروندن که دارن اون حاج آقا را اونجوری شکار میکنند!!

233 میگفت که عفت بهش گفته: «تو برو! شمارت را دارم... خودم واست میزنگم... اگر هرکدوم از بچه های ما برات زنگ زدند برو دنبالشون. برو!»

رفت دم در دفتر... زنگ زد... درو باز کردن... رفت داخل و از پشت، در را بست!

فورا 233 برای من زنگ زد... اعلام موقعیت کرد و شرح ماوقع داد... بهش گفتم: «کاری که اونجا از دستمون برنمیاد! عفت و اون حاج آقا معلوم نیست دارن چی میگن و چیکار میکنن! برو چک کن ببین اون سه نفر کجان؟ دارن چیکار میکنن؟ مخصوصا اون نفر سوم! یه کاری کن بتونی پیداش کنی و سر از کارش دربیاری!

گفت: «چشم! اما ببخشید... مثل اینکه داره در دفتر اون بنده خدا باز میشه... اجازه بدید ... اینجا چه خبره؟! داره کم کم شلوغ میشه!»
گفتم: «ینی چی؟!»

با تعجب و استرس گفت: «قربان! پلیس! پلیس 110 اومد!!»

ادامه دارد...

دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour

@HEYATYOSEFZAHRA
🌺میلاد یگانه منجی عالم بشریت بر همه عاشقان ولایت مبارک باد🌺

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تعجیل_در_فرج_صلوات

🌹هیئت دانشجویی یوسف الزهرا🌹
@HEYATYOSEFZAHRA
پخش شربت:
شب ولادت🌸آقا امام زمان (عج)🌸
همراه با پخش مولودی،
در مجتمع خوابگاه حضرت زینب(س).

🌹هیئت دانشجویی یوسف الزهرا🌹
@HEYATYOSEFZAHRA
🔉🔉🔉

🌼🌹به مناسبت میلاد منجی عالم بشریت آقا امام زمان(عج)🌼🌹

#مراسم_احیا_جمعی از دانشجویان در امامزاده شعیب(ع)

@heyatyosefzahra
Forwarded from کانون مهدویت
از این نگاها...

😍😍😍😍❤️
Forwarded from MJavad
سرود : اومده حضرت مهدی، صاحب زمون | حاج میثم مطیعی
Haj Meysam Motiee
🎙اومده حضرت مهدی، صاحب زمون (سرود)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
👈 متن شعر: meysammotiee.ir/post/1111

🌹 @HeyatYosefZahra
Forwarded from MJavad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #نماهنگ
🔺با نوای: حاج میثم مطیعی

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
تمام هستی زهرا نصیب #نرجس شد

#یا_صاحب_الزمان

🌹 @HeyatYosefZahra
در لحظات غروب خورشید جمعه روز نیمه شعبان ، به سفارش صدیقه کبری سلام الله علیها برای ظهور بهار روزگاران دست به دعا بر میداریم:

💠 أللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِکَ الفَرَج...

🌹هیئت دانشجویی یوسف الزهرا🌹
انتشار قسمت های 57 و 58

مستند داستانی 《کف خیابون》

👈 حتی دشمن هم تا مشروعیتی برای خودش نتراشد، دشمنی نمیکند‼️

دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
#کف_خیابون 57

البته دلیلی برای نگرانی ما وجود نداشت... فقط میترسیدیم که چون با اداره قم هماهنگی نشده و نیرو انتظامی اونجا در جریان پروژه ما نیستند دست به اقدامی بزنند که نشه جمعش کرد و دستمون توی پوست گردو بمونه!

اتفاقا به خیر گذشت... چون پلیس 110 برای بیت و دفتر یکی دیگه وارد کوچه شده بودند و میترسم اگر بیشتر توضیح بدم، بعضیا بفهمند که کدوم دفتر و چرا؟.......! پس فقط همینو بدونین که حضور 110 اون موقع و در اون کوچه، کاری به سوژه های ما نداشت!

تا 233 اونجا بود، به عبداللهی گفتم نقشه هوایی اونجا و مخصوصا اون دفتر را برام دانلود کنه. وقتی دانلود کرد و بررسی کردم، فهمیدم که هیچ در دیگری نداره و سه تا اتاق هم بیشتر نداشت! این مسئله، احتمال اینکه همشون دور هم هستند را تقویت میکرد. چون شواهد دیگری هم داشتیم (که از بیانش معذورم) که دلالت میکرد اونا برای کار دیگری جز اون جلسه در اونجا جمع نشده بودند!

تصمیم گرفتیم به صورت دقیق تر بفهمیم که اونجا چه خبره؟! شاید دیگه چنین موقعیت خوبی گیرمون نمیومد! از طرفی هم، کار 233 نبود که بفرستیمش داخل!

فکرم رفت به طرف ابوالفضل! فورا پیجش کردم! گفت من تو خیابون های قم هست... اطراف حرم... موتورم خراب شد یه کم دیر رسیدم... به موتورش میگفت «ذوالجناح!»

گفتم: زود باش ذوالجناحت را آتیش کن و برو فلان آدرس که برات میفرستم. تا رسیدی خبرم کن.

شاید سه چهار دقیقه هم نشد که توی اون شلوغی اون موقع خیابونای قم، رسید به جایی که گفتم... بهش گفتم: «ببین ابوالفضل جان! همین طورش هم خیلی از برنامه عقبیم! تا همین جاش هم عنایات حضرت معصومه بوده وگرنه نمیتونستیم به همین سر نخ خا هم برسیم... نمیخوام فعلا پای اداره قم را به پروژه خودمون باز کنم... اما لطفا کاری که بهت میگم، به طور دقیق و ظریف انجام بده!»

ابوالفضل گفت: «چشم حاجی! فرمون بده!»

گفتم: «ببین! برو کوچه شماره ..... الان روی نقشه ای برات فرستادم نگاه کن... از سمت چپت، سه تا خونه را بشمار برو جلو... رفتی؟!»

گفت: «صبر کن حاجی! اره... الان پشت خونه سومم!»

گفتم: «آباریک الله! یه دیوار سمت راستت میبینی! مگه نه؟!»

گفت: «دیوار که چه عرض کنم! بیشتر میخوره دیوار حائل اسرائیل باشه! از بس بلنده!»

گفتم: «شوخی میکنی! ینی چی؟ ینی اون قدر بلند؟!»

گفت: «آره بابا... نگی تو این شلوغی کوچه ها برم بالا که دلگیر میشما!»

گفتم: «په نه په میخواستی بشینی اونجا فال بگیری؟! من میخوام تو الان از اون دیوار بری بالا و کاری که بهت میگم انجام بدی!»

گفت: «حاجی! نگو تو رو قرآن! درسته چست و چابکم اما بابا لنگ دراز که نیستم! چیکار کنم؟ کوچه هم شلوغه!»

گفتم: «من نمیدونم... من میخوام یکی از FFDG های صوتی را توی اون دفتر کار بذاری! یه راهی پیدا کن!»

با 233 ارتباط گرفتم... گفتم: «مکالمه من و ابوالفضل را شنیدی؟ چیزی به ذهنت نمیرسه؟ راهی؟ چیزی؟»

233 گفت: «دارم فکر میکنم... اما بعیده بتونیم از دیوار بریم بالا! ... آهان... یه راه بیشتر نداریم...»

گفتم: «زود بگید!»

گفت: «بنظرم باید جلسشون را موقتا بهم بریزیم... نه ... اصلا یه راه دیگه! آقا ابوالفضل میتونه نقشه....؟!»

گفتم: «آره... چرا نتونه؟! پول میگیره که بتونه!»

به ابوالفضل گفتم: «ابوالفضل شنیدی؟!»

ابوالفضل گفت: «آره... اما نیست که خیلی هم پول میگیریم! حالا کفتر از کجا بیارم؟!»

گفتم: «قرار نیست که کفتر دستت باشه! در بزن و بگو ببخشید کفترم روی پشت بومتون افتاده! راستی ریش داری یا زدی؟»

آقا سرتون را درد نیارم... دیرمون شد... اما خیلی خوب بود که ابوالفضل تونست یه دستگاه میکرو FFDG را اونجا کار بذاره و وصلش کنه به گوشی من و منم وصلش کنم به مونیتور ادره!

ادامه دارد...

دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour

@HEYATYOSEFZAHRA
#کف_خیابون 58

اما 233 دوباره مجبور شد جای ماشینشو عوض کنه... دوباره با هزار بدبختی رفت یه جای پارک دیگه پیدا کرد ... کسانی که اون منطقه را بلدند میدونند که به خاطر دوربین های اون کوچه ها و حجم ترافیکش، پیدا کردن جای پارک تقریبا از محالات هست! اما بالاخره یه جایی ماشینو چپوند ... چادر سیاه عربی و پوشیه هم انداخت روی صورتش... و فورا برگشت سرجاش!

تا توی اون کوچه بود، رفت و آمدهای زیادی بعد از رفتن عفت به اونجا مشاهده کرده بود. حدودا بیش از 15 نفر در مدت زمان کمتر از نیم ساعت به اون دفتر مراجعه کردن و پشت سرشون هم در را بستند!

نکته قابل توجه تر این بود که همه اون 15 نفر، معمم به لباس روحانیت و از سن و سال های بین 25 تا 45 سال بود! هیچکدومشون با ماشین و راننده شخصی نرفته بودند الا دو نفرشون!

اون دو نفر را فورا با عکسی که 233 از هرکدومشون فرستاد، تشخیص هویت کردیم! متاسفانه هردوشون از کسانی بودند که هم صاحب کرسی تدریس بودند و هم هر دوشون عالم زاده و از فرزندان علمایی بودند که حتی معروف به اخلاق و کرسی درس اخلاق و فقه بودند!

233 تونست از سه چهار نفر دیگشون هم عکس بگیره و بفرسته! یکیشون سابقه دار بود و قبلا به خاطر تبلیغ بر علیه نظام در شبکه های معاند، به تحمل حبس و تبعید مجازات شده بود! دو نفر دیگشون از طلاب سطوح عالی و از شاگردان پر و پا قرص دو تن از مراجع بودند!

در طول اون سه چهار ساعتی که 233 بنده خدا اونجا کشیک میداد، به عبداللهی گفتم ته و توه دفتر و بیت اون مرجع را درباره! البته به زعم بعضی ها مرجع! وگرنه ....... حالا بعدا خودتون خواهید فهمید!

مطالب خوبی به دست آوردیم... فقط به سه موردش اشاره میکنم و رد میشم:

یکی اینکه حساب های بانکی و وجوهات دفتر اون مرجع، حدودا سه چهار ماه بود که خالی شده و مردم از پرداخت وجوهات بهش خودداری میکردند! این بحران مالی، تا حدی اون مرجع را تحت فشار قرار داده بوده که حتی توان اداره دفتر و بیت و شاگرداش هم نداشته!

دوم اینکه به خاطر کنتاکتی که بین اون و بعضی از علمای دیگه وجود داشته، و همچنین زاویه ای که اون مرجع با نظام پیدا کرده بوده و بارها مورد دستاویز شبکه بهایی مسلک «من و تو» و شبکه VOA قرار گرفته بوده، سبب شده که مردم ازش فاصله بگیرن. به حدی که نتونه حتی پاسخگوی نیازهای تعداد اندک مقلیدنش باشه!

سوم اینکه دو سه بار دیگه هم به پلیس و دستگاه های امنیتی گزارش شده بوده که تردد مشکوک به دفتر اون بنده خدا زیاد هست و حتی در مواردی، منجر به مزاحمت برای اهالی اون منطقه شده بوده! مثلا وقتی به دیدارش میومدند، اغلب افراد جلف و مانکنی بودند و حرمت اون منطقه و شهر را نگه نمیداشتند!

🤔👈 خب دیگه فکر نکنم نیاز به نتیجه گیری باشه! قطعا خوانندگان محترم این مستند، از هوش و درایت خوبی برخوردارند و میتونن بفهمند که: چنین مرجع «تنها» و «بی پول» و «مسئله دار» و «دفتر و مدیر دفتر پرحاشیه» و «زاویه دار با نظام»، حکم هلو بپر تو گلو داره واسه کسانی که قصد دارند پشتون به یک حکم «مثلا» شرعی گرم باشه!!

ادامه دارد...

دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour

@HEYATYOSEFZAHRA
امام علي  عليه السلام :
… زَلَّةُ الْعالِمِ کَانْکِسارِ السَّفينَةِ تَغْرَقُ و تُغْرِقُ مَعَها غَیْرَها؛
لغزش عالم، مانند شکستن کشتى است. خود، غرق مى ‏شود و ديگران را هم با خود غرق مى‏ کند.
غرر الحکم
چه غریبانه زمزمه کرد :

امسال هم نیامدی!!!

رفتگری که

داشت لیوان های یکبار مصرف

نیمه شعبان را جارو میکرد...

#سلامتی_امام_زمان_صلوات💐


@HEYATYOSEFZAHRA
#ایستگاه_بصیرت
ــــــــــــــــــ

🔻ملت بزرگ و انقلابی ایران عزیز🔻

🔴⚠️👈فارغ از هرگونه #جناح‌بندی‌سیاسی، انتخابات 29 اردیبهشت #حساس‌ترین و #حیاتی‌ترین انتخابات در طول عمر این نــــظام است.

🔴⚠️👈 انتخابات 29 اردیبهشت رای به #انقلاب است نه جناح‌بندی‌ها، رای به #فرهنگ اسلامی است، رای به #اسلام_ناب_محمدی است نه اسلام آمریکایی و لیبرالی.

🔻دوستان عزیز و گرامی🔻

🔴⚠️👈 رای به اسلام لیبرالی، یعنی رای به کنار گذاشتن نیروهای دلسوز و فداکار و انقلابی و فرهنگی.(سند ٢٠٣٠ که در این دولت تصویب و اجرا شده موید این ادعاست)

🔴⚠️👈 همه رای بدهند، اما #بدانید به کدام جریان و تفکر رای داده اید؟ تفکری که مقابل با ولایت است و #ناتوان از برخورد با #حقوق‌های_نجومی و رانت و فساد یا تفکری که به #نفع_مردم و برای مردم و در خود مردم به مقابله با فساد و رانت می‌پردازد.

🔴⚠️👈 #برخی‌ها منتظر نتیجه انتخابات هستند تا عملا ما رو #حذف کنند (کما اینکه #دوبار هم اقدام شده) اما #بدانند که ما این راه رو با قدرت ادامه خواهیم داد و بااین حرف‌ها #پا_پس_نمی‌کشیم.

امضــــــــاء: #مدیریت_کانال

✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
🔴⚠️👈 کانال بصیرت سیاسی👇

https://telegram.me/joinchat/DGObBD-a7xu5CbcwJLrv3Q
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
🆔 @mojahedan313
Forwarded from MJavad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 کلیپ مهم/آغاز #فتنه جدید وخطرناک در آستانۀ #انتخابات

چه کسانی همیشه باعث تحمیل #جنگ و #تحریم شده‌اند؟

👌تنها راه دورکردن سایۀ جنگ وتحریم
goo.gl/1CQs65
#استاد_پناهیان

🌹 @HeyatYosefZahra