نقد
3.32K subscribers
200 photos
17 files
788 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ گامی تازه در نقد مارکسی
▫️معرفی مقوله‌ی «شیوه‌ی وجود»

نوشته‌ی: کمال خسروی

26 آوریل 2020

🔸 موضوع این فصل* برجسته‌کردن مقوله‌ای مارکسی است که در حوزه‌ی بحث‌های یک سده و نیم گذشته پیرامون «گفتمان شناختیِ» مارکسی و مارکسیستی کمتر مطرح شده یا اساساً نادیده مانده است. هدف از طرح این مقوله در وهله‌ی نخست نقشی است که می‌تواند در درک و دریافت تازه‌ای از روش مارکس در کاپیتال به‌طور اخص و از روش نقد اقتصاد سیاسی به‌طور اعم ایفا کند؛ اما هدف نهایی و انگیزه و امید این است که بتوانیم به‌یاری این مقوله دریچه‌ای تازه بر دستگاه مفهومی دیالکتیک انتقادی و «منطقِ» نقد به‌طور اعم بگشاییم و گامی کوچک در راستای برساختن این دستگاه برداریم. بی‌گمان معرفی این مقوله بدون آشنایی با زمینه‌ای که در آن طرح می‌شود ممکن نیست، اما قصد ما ارائه‌ی گزارشی طولانی از گرایش‌ها و مشاجرات صدوپنجاه سال گذشته پیرامون مباحث مربوط به روش‌شناسی، معرفت‌شناسی و هستی‌شناسیِ اجتماعی ــ که از این پس زیر عنوان کلی «گفتمانِ شناختی» از آن یاد می‌کنیم ــ یا فلسفه، ایدئولوژی و علم نزد مارکس و مارکسیسم نیست و جز طرح مقدمه‌ای کوتاه و ضروری، آشناییِ ــ دست‌کم عمومی ــ خواننده را با این مباحث مفروض می‌گیریم.

🔸 در همه‌ی آثار مارکس که موضوع‌شان به‌طور اخص نقد اقتصاد سیاسی است با دوگانه‌هایی روبرو می‌شویم که هیچ گرایشی نه وجودشان را انکار می‌کند و نه اهمیت‌شان را. دوگانه‌هایی که شاید بتوان بر آن‌ها نام عمومیِ «درونی/بیرونی»، یا به‌عبارت دقیق‌تر، «پیوستار درونی/نمود بیرونی» نهاد. تقریباً در همه‌ی بخش‌ها و فصل‌های آثار مذکور می‌توان در مواردی پرشمار با دوگانه‌هایی (اعم از دوگانه‌ی موقعیت‌ها، سطح‌ها، رابطه‌ها، مقوله‌ها، حالت‌ها و غیره) روبرو شد که مارکس آن‌ها را با تعابیری مانند درونی/بیرونی، عمقی/سطحی، باطنی/ظاهری، ذاتی یا جوهری/پدیداری، محتوا/شکل و از این دست توصیف کرده است. در ادامه‌ی بحث با نمونه‌های متعددی از آن‌ها آشنا خواهیم شد. این دوگانه‌ها، و به‌ویژه پی‌آمدهای اجتناب‌ناپذیرشان در گفتمان ایدئولوژی‌های مارکسیستی و تعبیر و سوءتعبیر و ترجمه‌ی بلافصل آن‌ها به دوگانه‌های اصلی/فرعی، مهم و اساسی/بی‌اهمیت، تعیین‌کننده/تعیین‌شونده و علت/معلول، بهترین حوزه برای درک علتِ ضرورتِ جستجو و یافتن آن ظرف فراگیر است. به‌ویژه، هیچکس به اندازه‌ی خودِ مارکس بر تمایز بین این دو مشخصه تأکید نداشته و ظاهراً علم و علمی‌بودنِ کار خود را دقیقاً بر توانایی تشخیص همین تمایز استوار کرده است. در کم‌تر نوشته‌ای در این زمینه گفته‌ی مشهور مارکس در جلد سوم کاپیتال غایب است؛ در این جستار، نیز، به‌ناگزیر: «علم، همه زائد می‌بود، اگر شکلِ پدیداری و ذاتِ اشیاء بی‌واسطه بر هم منطبق بودند.»

🔸 مقوله‌ای که ما در این جستار قصدِ معرفی، یا بهتر است بگوییم برجسته‌ساختن و در معرضِ دید قراردادنِ آن‌را داریم، مقوله‌ی «شیوه‌ی وجود» یا «شیوه‌ی هستندگی» است. «شیوه‌ی وجود» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Existenzweise و «شیوه‌ی هستندگی» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Daseinsweise. ما برای واژه‌ی Weise معادلِ «شیوه» و برای واژه‌های Existenz و Dasein به‌ترتیب «وجود» و «هستندگی» را برگزیده‌ایم. منظور از «شیوه‌ی وجود» یا «شیوه‌ی هستندگی»، نحوه، چگونگی، یا حیّزِ حضور و موجودیت چیز، رویداد، رابطه یا واقعیت، در تمامیتِ آن است؛ یعنی شامل همه‌ی وجوهی که بتوان آن‌ها را به ریشه، پایه، شالوده، ذات، مبنا و نیز، شکلِ پدیداری، شکلِ واقع‌شدن، حضور و هم‌چنین همه‌ی جلوه‌های آن در تعامل با آگاهی ــ راست یا ناراست، از لحاظ معرفت‌شناختی ــ نسبت داد...

🔹 *‌ متن کامل این مقاله، که فصلی‌ست از کتابی در دست تألیف توسط کمال خسروی پیرامون دیالکتیک انتقادی و روش نقد را در لینک زیر بخوانید:


https://wp.me/p9vUft-1mz

#کمال_خسروی
#نقد #هستی‌شناسی_اجتماعی #دیالکتیک_انتقادی #روش #شیوه‌_وجود
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ فریفتاری وارونگیِ واقعی
▫️ دیالکتیک انتقادی ـ فصل چهارم*

نوشته‌ی: کمال خسروی

8 ژوئیه 2020

🔸 فرانمودها مشخص‌ترین و در عین‌حال انتزاعی‌ترین شیوه‌ی وجود سرمایه و مناسبات تولید سرمایه‌دارانه‌اند. یکی از وجوه مشخصه‌ی فرانمودها، فریفتاری آن‌هاست و یکی از وجوه وجودی این فریفتاری، وارونه‌نمایی و وارونگیِ واقعی است. «وارونگی» از جمله اصطلاحاتی است که مانند «دیالکتیک» یا «ایدئولوژی» در گفتمان مارکسی و مارکسیستی رواج و «محبوبیت»ی ورای مرزهای مباحث اکیداً تخصصی در حوزه‌ی گفتمانِ ‌شناختی یافته و گاه پیرایه‌ای شده است که حتی به چهره‌ی سیاه‌مشق‌های آکادمیک و تفسیرهای روزنامه‌نگارانه و روزمره نیز رنگی «روشنفکرانه» می‌زند. از میان «وارونگی»هایی که در متون علوم اجتماعی و تاریخی به‌طور اعم و مباحث مارکسیستی و نقد اقتصاد سیاسی به‌طور اخص شهرت و محبوبیت بیش‌تری دارند، سه نمونه برجسته‌ترند: 1) وارونگی دیالکتیک هگل؛ 2) وارونگی سوژه [Subjekt] و محمول [Prädikat]، که عموماً به‌صورت وارونگی موضوع و محمول از آن یاد می‌شود؛ و 3) وارونگی سوژه و ابژه.

🔸 بی‌گمان نمی‌توان انتظار داشت در متونی که اختصاصاً به موضوع «وارونگی» می‌پردازند یا آن‌را مبنای استدلال‌های دیگری در حوزه‌های متفاوت دیگر قرار می‌دهند، هم‌زمان به این سه نوع وارونگی اشاره شده باشد؛ و کمتر از آن می‌توان انتظار داشت که اگر پای همه‌ی آن‌ها درمیان بوده است، روشن شده باشد که آیا آن‌ها با هم رابطه‌ای دارند؟ آیا وارونگی دیالکتیکِ هگل نزد مارکس، در عین‌حال همان وارونگی موضوع و محمول یا سوژه و ابژه است؟ و اگر وارونگی موضوع و محمول است، به چه معنایی؟ رابطه‌ی موضوع و محمول به نوبه‌ی خود سه ساحتِ دستوری یا نحوی، منطقی/معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی دارد. منظور کدام‌یک از این‌هاست؟ اگر وارونگی سوژه و ابژه است، غرض از سوژه و ابژه کیست و چیست؟ به زنجیره‌ی این پرسش‌ها می‌توان حلقه‌های بسیار دیگری افزود. در کنار این سه نمونه‌ی مشهور وارونگی، جای وارونگی‌های دیگر مانند وارونگی فرآیند شیوه‌ی پژوهش و فرآیند شیوه‌ی بازنمایی از لحاظ مواد و راستای کار، یا وارونگی ترتیب و توالی مقولات در نقد اقتصاد سیاسی با ترتیب و توالی پدیدارشدن‌شان در تاریخ، اغلب خالی است؛ وارونگی‌هایی که خویشاوندی بسیار نزدیک با این نمونه‌های سه‌گانه دارند و دست‌کم از حیث روش‌شناختی و معرفت‌شناختی در گفتمان مارکسی به‌هیچ‌روی از اهمیت کمتری برخوردار نیستند.

🔸 هدف ما در این فصل، نخست معرفی «وارونگی»های سه‌گانه‌ی فوق است؛ سپس کند و کاوی در خویشاوندی‌شان در گفتمان شناختی مارکسی و سرانجام معرفی دوباره‌ی ظرفی که در آن واقعیت و فعلیت دارند. مسیری که در رسیدن به این هدف طی می‌کنیم چنین است که نخست به وارونگی دیالکتیک هگل می‌پردازیم و از آن‌جا راه را برای پرداختن به دو وارونگی دیگر و نیز وارونگی‌هایی که کمتر مورد عنایت‌اند، هموار می‌کنیم.

🔹 *‌ متن کامل این مقاله، که فصلی‌ست از کتابی در دست تألیف توسط کمال خسروی پیرامون دیالکتیک انتقادی و روش نقد را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1zu

#کمال_خسروی
#فرانمود #وارونگی #انتزاع_پیکریافته #دیالکتیک_انتقادی #روش
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ مارکس و مقولات بنیادین نظریه‌ی جامعه‌شناختی
▫️ یادداشت‌هایی از تِرم تابستانی
1962

نوشته‌ی: آدورنو- بَکهاوس
ترجمه‌ی: کمال خسروی

18 ژانویه 2022

📝 توضیح مترجم: تئودور آدورنو ُنه سال پس از پایان دوران تبعید در آمریکا و بازگشت به آلمان، بار دیگر در سال 1957 کرسی استادی را در دانشگاه فرانکفورت احراز کرد. درس‌های او در ترم‌های تابستانی از سال 1960 به‌بعد، با عنوان «فلسفه و جامعه‌شناسی» دربردارنده‌ی اندیشه‌های اصیلی در قلمرو نظریه‌ی انتقادیِ مکتب فرانکفورت‌اند. متن زیر، حاصل تندنویسی‌ها و یادداشت‌های هانس‌– گئورگ بکهاوس، یکی از شاگردان آن زمان آدورنو، از درسی در سال 1962 است. بکهاوس این یادداشت‌ها را به‌عنوان ضمیمه‌ی کتاب مهم و اثرگذارش «دیالکتیک شکل ارزش» (1997) منتشر کرد. برداشت‌های بکهاوس و گفته‌های آدورنو در این متن، بی‌گمان از استحکام و انسجامی همانند متون تالیفی هیچ‌یک از این دو اندیشمند برخوردار نیستند، اما بیان اندیشه‌های آنان در عین اختصار و سادگی، و از این رو، نابسندگی، زبان و بیانی گویاتر از نوشتارها و جستارهای دیگرشان دارد و درجای خود شایسته‌ی تامل است.

▪️از متن مقاله:

🔸 درباره‌ی «نام‌گرایی اجتماعیِ» پوپر: نزد او مقوله‌ی قانون در سکوتی تأییدآمیز برابر نهاده می‌شود با قاعده‌مندیِ رویدادهای مکرر. درحالی‌که در حقیقت غرض از مقوله‌ی قانون، ثبت روالی معین در ساختار آن است. برای تحصل‌گروی [Positivismus]، منجمد و متجسدکردنِ تقسیم حوزه‌ی علوم و از این‌طریق، انکار تعریف اخیر از مقوله‌ی قانون نیز، امری است بنیادین؛ و این‌که پوپر استدلال می‌کند که علمِ تاریخ توانایی سنجش مقوله‌ی قانون را ندارد، دقیقاً از همین‌روست. این‌جا علم تاریخ منزوی می‌شود. مارکس به «اقتصادگرایی» [اکونومیسم] متهم می‌شود. آدورنو: پیوستارهایی فکری وجود دارند که خود را چنان قائم به‌ذات می‌کنند که اگر بدون ملاحظه‌ی جوانب دیگر فقط به علت‌های اقتصادی تقلیل داده شوند، از «مارکس» یک «مورکس» می‌سازند. مسئله بیش‌تر بر سر این است ــ وظیفه‌ی ما هم همین است ــ که برای قائم به‌ذات‌شدنِ پیوستارهای فکری شرایطی را عرضه کنیم که به چنین قائم به‌ذاتْ شدنی راه می‌برند. خودِ قائم به‌ذات‌شدن را باید از جنبش پویای [Dynamik] اجتماعی مشتق کرد. پوپر، مارکس را به «ذات‌گرایی» متهم می‌کند. مارکس اگر زنده بود پوزخندی می‌زد و خود می‌خواست در زمره‌ی نام‌گرایان باشد (زیرا او بود که می‌خواست هگل را از سر، روی پا قرار دهد.) با این‌حال مایلم بگویم که مادام که نزد مارکس آن‌دسته از مقولات ساختاری که بدون آن‌ها چندین چهرگیِ جامعه قابل اندیشیدن نیست، قائم به‌ذات‌اند، حق با پوپر است، درحالی‌که می‌دانیم پوپر در اساس نظریه‌ستیز است. در آن لحظه که از قائم به‌ذات‌بودگیِ مقولات چشم‌پوشی شود، امکان نظریه انکار شده است. به‌جای نظریه، آن‌گاه این خواسته می‌نشیند که جامعه‌شناسی به‌عنوان آژانس خبریِ جامعه باید داده‌هایی کاملاً سازمان‌یافته فراهم آورد که هریک به‌نوبه‌ی خود به‌کار پراکسیسِ حاکم می‌آیند.

🔸 هسته‌ی دیالکتیک این است: سرمایه‌داران مجبورند در تلاش برای انباشت ارزش اضافی باشند. برای دست‌یابی به این هدف، آن‌ها به ناگزیر به این‌سو رانده می‌شوند که ماشین‌هایی بسازند و کار زنده را با کار مرده جایگزین کنند. اگر نکنند، در جنگ رقابت مغلوب خواهند شد. در این‌جا، یک وجه وجودی از سپهر گردش، بر سپهر تولید، که مقدم بر آن است، اثر می‌گذارد. اما از آن‌جا که سرمایه‌داران ناگزیر از انباشت سرمایه هستند، از این‌طریق شرایطی برای نیروهای بارآور فراهم می‌آورند که در قید و بندهای اقتصاد سرمایه‌دارانه نمی‌گنجند. از این‌طریق، هم‌چنین پویایی‌ای پدید می‌آورند که علیه خودِ آن‌ها عمل می‌کند، بیش از پیش کار بیش‌تری زائد می‌شود و به این ترتیب شرایط بحران و تهدید دائماً فزاینده‌ی خودِ نظام فراهم می‌آیند. نظام برای آن‌که بتواند خود را حفظ کند، مجبور است دقیقاً چنان شرایطی را پدید آورد که به‌گونه‌ای فزاینده زیر پای امکانات خودِ نظام را خالی می‌کنند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Lq

#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی #آدورنو
#ماتریالیسم_تاریخی #نقد_ایدئولوژی #نظریه‌ی_ارزش #دیالکتیک_انتقادی
👇🏽

🖋@naghd_com