زبان نایینی
1.02K subscribers
4.08K photos
1.43K videos
209 files
365 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#آن_روزها
.
ماه رمضان در طهران قدیم
جعفر شهری

از اول ماه احوال و رفتار و قیافه‌ها تغییرات کلی می‌گرفت. صورت‌ها آرام و ملکوتی، چهره‌ها متین، قدم‌ها آهسته، سرها به‌زیر، چشم‌ها درویش(!)، دل‌ها تحت کنترل، راعیِ حلال و حرام و مکروه و مباح و نجس و پاک و زشت و زیبا. بهترین و مرغوب‌ترین خواروبار، با نازل‌ترین قیمت‌ها به دکان‌ها آمده، در اختیار مردم قرار می‌گرفت. هوس‌انگیزترین نان‌های سنگک یک ذرع و نیمی خشک‌ ناخنی خشخاش و سیاه‌دانه‌زده      و تافتون‌های شانه‌زده کنجدی و روغنی، شیرمال‌های روغن‌دار خوش‌عطروبو و دوباره‌تنورهای سبوس‌دار پنجه‌کش خاصه، مخصوصاً کماج‌های طرشتی اعلا در نانوایی‌ها پیدا می‌شد و دلخواه‌ترین گوشت‌های شیشکِپروار سی‌منه، با دنبه‌های چرخیِ بغل‌پرکن که قصاب‌های ماهر با سلیقه و استادیِ تمام، قلوه‌گاه‌ها و دنبه‌های آنها را  *شَهله می‌کردند،       در این ماه در اختیار مردم قرار می‌گرفت. ماهی که در تمام دورهٔ سال مثل و مانندی در خوبی و ارزانی و فراوانی نداشت و از این جهات کمتر ماهی به پای آن می‌رسید.

*شهله: چربی قلوه‌گاه‌ها را در قسمت‌های مساوی مانند توردوزی لباس عروس جدا می‌کردند و دنبه‌ها را مانند سینه‌ریز به صورت‌های مختلف ترکیب و با رنگ و گل و جواهرات بدلی زینت می‌کردند.

منبع، کتاب: طهران قدیم.
نوشته: جعفر شهری. ۵ جلد.
ج ۳. ۱۳۷۱. تهران: انتشارات معین. ص ۲۹۲-۲۹۹،
با سپاس از استاد اکبری ( قنبر علی)
@naein_nameh
#آن_روزها
.
🟣  تو را یک فن نباشد ذو فنونی

🖌  سید مهدی حسینی کِجانی



در قدیم در روستاها افرادی بودند که همه فن حریف بوده و در هر موقعیتی می توانستند مشکلی را حل نموده و در چندین حوزه مشارکت داشته باشند . امروزی ها به چنین افرادی آچار فرانسه می گویند .

داستان زیر حکایت مردی است زحمتکش که وقتی بیل بر دوش به صحرا میرفت در بازگشت گرد و غبار راه را زدوده و مصمم بود تا آنچه از دستش بر می آمد برای حل مشکلات همولایتی ها ، دریغ نورزد .

از سرِ آبیاری به خانه برگشته بود . الاغش را داخل طویله برد و قصد داشت وارد خانه شود که سر و صدای چند نفر توجهش را جلب کرد. دو نفر از اهالی، زیرِ بغل نفر سومی را گرفته و برای مداوا به منزل او آوردند. گفت :

" چیطور گِرتایه،چرا به یه حالُ روز کَفته‌ "

یکی از همراهان گفت :
" موقَعی تِگ اُمَی از دیرخت دِرکَفته"
 
بلافاصله دست بکار شد و ضمادی تهیه کرد و به موضع درد مالید و آنرا بَست .

یادش آمد که همسرش روزِ قبل سفارش کرده بود که :
" پُرَه مُرتوضا چهار سالُش گِرتایه هونُم ختنه‌شِن نکرته "

سریع آمد دربِ دکان و ابزار ختنه را برداشت و به خانه مرتضی رفت . ابزارِ ختنه تیغی بود شبيه چاقو که قبل از شروع به كار ، به شيوه قصاب‌ها آن را تيز می‌کرد.

  پس از اتمام کار، خاكسترِ پارچه ای نخی را بر زخم می‌گذاشت تا مانع خونریزی گردد .

در حالیکه كودك از درد بخود می پیچید و ناله سر میداد ، بستگان با ذکر صلوات و دود کردن اسپند و توزیع نقل‌ ونبات اظهار رضایت می‌کردند.  

کودک مدتی را با لنگی که دور کمرش بسته بود روزگار می گذراند و مدتی هم بایستی با پاهای باز  راه  برود و درد را تحمل نماید اما تنقلاتی که به او میدادند قدری از شدت درد کم میکرد .


هنگام عصر مراجعه کننده ای جلوی درب دکانش ظاهر شد و درخواست اصلاح سرش را نمود . گفت :
" وخت داری موهام کَس آکِری "

او در کار اصلاح سرو صورت با ماشین اصلاح دستی و در حدی که مشتری راضی باشد نیز تبحر داشت .

دو تا ماشین دستی برای اصلاح سرِ مشتریان داشت ، ماشین نمره یک که موها را از ته کوتاه میکرد و ماشین نمره دو که یک مقدار بلندتر بود و میشد وجود موها را روی سر احساس کرد. زبان حال مشتری این چنین است:

بَهرِ اصلاحِ سر، رفته بودم دكان سلمانی
لُنگی انداخت دورِ گردن ، استادِ سلمانی

گفتَمَش زِ برقِ تیغِ تو حیرانم
گفت این تیغ نباشد برای اصلاحِ سر
قبلِ تو بودم در کار ختنه ، نیست جای پریشانی

گفت بَرگو سرت چه فرم زنم
گفتمش میل میل سرکارست
هر طریقی که خوب می‌دانی

ماشینِ یک گذاشت روی سرم وَ شد مشغول، چیزی از آن نمانده بود باقی

ناگهان سوزشی روی سرم کردم احساس،
گفت بَسکه هست در سرت چاله چوله ، ماشین افتاده توی دست انداز، نیست جای پریشانی

هر چه مو بود بر سرم
همه را ريخت روی پیش بندم

الغرض تا به خود آمدم
رفت موها به عالَمِ فانی

سرم از زیر تیغ بیرون شد
پاک و پاکیزه، صاف و نورانی

گفت " وِرُستُ ایشَ کُ وَز تو الان آدِم وانَبویُست، خاطری کُ مثلی ماه گِرتایی"

هنوز از کار اصلاحِ سر فارغ نشده بود که
یکی از اهالی روستا در حالی که یک طرف صورتش ورم کرده و از شدت دردِ دندان بی تابی میکرد به دکانش مراجعه کرد . ابزار کشیدن دندان که عبارت بود از یک انبر و یک گیره برای لق کردن دندان را مهیّا کرد . گفت :
"  هانیگ تا ایوینُن چه بولایی بِر سری دِندونُت یُمیه  "
با اشاره او مشتری روی سکوی جلوی دکان نشست. دندان ،عفونتِ شدید داشت در هرحال چاره اش کشیدن در همان وضعیت بود . پس دست بکار شد . گاهی اوقات جای مناسبی برای بررسی و کشیدن دندان پیدا نمی شد بنابراین با کمک دیگران ، بیمار را کف کوچه می خواباندند تا راحت تر دندانش کشیده شود .

هر وقت به صحرا میرفت علف هایی را همراه خود می آورد تا در مواقع لزوم به مراجعین همراه با دستورالعمل تجویز نماید .
اصطلاح " قولنج " در آن زمان ها خیلی کاربرد داشت . کسی که مبتلا به این بیماری بود معمولا از ناحیه کمر، اظهار تالم می نمود . یا هر کسی را که تب میکرد همراه با سر درد ، می گفتند
" سرسام  " گرفته است .


بجز این مواردی که ذکر شد و امور دیگری که در این مقال گنجانده نشده ، او یک کارآفرین هم بحساب می آمد .

یک کارگاه تولیدی گیوه در کجان دایر کرده بود که تولیدات آن به مناطق اطراف هم صادر می شد .

کارگاه تخت کشی و گیوه بافی او در حوالی میدانِ روستا واقع شده بود و با بکارگرفتن تعدادی از جوانان روستا و ارائه آموزش های لازم ،ضمن اشتغال زایی از مهاجرت جوانان به شهر جلوگیری کرده بود .

همه اینها بخشی از نمایشِ زندگی بود که مردمِ کِجان با آن مانوس بودند و به گواهی معمرینِ کجان، باکمک و تجربیات اوستا یدالله جعفری سر و سامان داده می‌شد.

@ naein_nameh
#آن_روزها
#حومه_نایین
#تاریخچه_نایین
.
🔴 شوشوشت و شوروفت*

🖌 سید مهدی حسینی کِجانی



از جمله حوادث غریبه و وقایع اتفاقیه در تابستان سال  ۱۳۳۷  هجری شمسی در روستای کجان، طغیان شدید رودخانه بود که منجر به جاری شدن سیلاب ویرانگر گردید .

هنگام عصر اتفاق افتاد ، ناگهانی و غافلگیر کننده ، در یک چشم بهم زدن از راه رسید و طومار همه را در هم پیچید و رفت .

در دور دست ، بی رحمانه آنقدر  آسمان بارید ،که بارانِ مهربان، سیلی شد زمین کَن و ویرانگر و با خود برد خانه ها و دار و درخت را و باقی گذارد گِل و لای و ویرانی .

از تأثیرات آن ، تخریب و ویرانی قنوات جاریه بود و درختانِ کهن را از اصل و ریشه برگردانید و تمامی محصولات زراعات و باغ ها را نابود کرد.
« کأن لم یکن شیئا مذکورا» 


جانوران و خزندگانی که در مراتع و کشتزارها و حاشیه رودخانه بدون مزاحمت مردم ، امورات خود را می گذراندند منظور و نمایان شده و وارد زندگی مردم شدند .

در اثر. این سیلِ ویرانگر ، نمی توان باور کرد که پیش از این حادثه ، در این دشت های سرسبز و در این باغات، محصولی وجود داشته است .
بقول حافظ:
ز تند باد حوادث نمی توان دیدن
در این چمن که گُلی بوده است یا سمنی

قرآن کریم تعبیر " عالِیَهاسافلها "بکار برده است :
هنگامی که امر ما فرا رسید آنجا را زیر و زبر کردیم و بارانی از سنگ گِل های بر هم نهاده بر آنها نازل کردیم ...


ساکنین روستا که زندگی ایشان از راه زراعت و باغداری بود  همه آزرده حال و مشوّش الاحوال گردیدند.

شاهدان متفق القول هستند که با توصیف آن سیل عظیم ،مخاطب جزءِ اندکی از حادثه را در ذهنش مجسم خواهد کرد ، که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل :

دختر کدخدا می گوید من فقط توانستم همراه سایر اعضای خانواده از خانه خارج شویم و به دنبال مکان امنی بودیم که به خانه مرحوم آقا حسین پناه بردیم . عده ای دیگر هم آمده بودند . شب را در آنجا بسر بردیم . روز بعد که برای سرکشی رفتیم جز گِل و لایی که همه جا را در بر گرفته بود چیزی بچشم نمی آمد .


یکی دیگر از اهالی، مشاهدات خود را اینگونه بیان می کند:

یَکباره وا ( باد ) و طیفونوش شورو که. آسمون مشدی آئرو سیا گِرتا ،تیره و تار گِرتا، آسمون غورومبه وبعدوش جی سیل دِر کفت.
وارون وسیل هیمِه رَهیش اُوُ ( آب ) و جارو کَ . شووشوشت و شووروفت.

تابِسون بُو، هیمِه دیرختا مَشتی میوه.
هُنوم یک چکه از آئروا دِر نکفته بو ،
از رعد و برق و آسمون غورومبه دی بو گو  وارونی تند و  سیل آسیایی قورارو اویو.

ما گو رو بیلندی وابویِم.
یَکبار یک صودایی عجیب وغریبی ور شو.
ما گو‌ مالی ایترسایه بویِم.
سیلی وحشتناکی بو .
ما گو هَکوَکه(متعجب) وامونته بُویِم.

ماشینی حاج مهتی خان رو اُو وا سیل دارا شوبه.
هر چی دیرخت تو مسیر وابو شیمَرته بو و هِمرَهی سیل دارا تگ اوتومه.


آن یکی می گويد، هرچه عُمری اندوخته بودیم را ،یک شبه سیلاب برد.

کاشکی ای سیل، کمی آرامتر می تاختی
یورشت ، گوسفندانم را تا ته باغستان برد

دیگری می گوید: به مسیر صدا چشم دوختم و دیدم سیل مثل هیولایی خشماگین و شلنگ انداز کشتزارها را در می نوردد و پیش می آید‌. آنقدر فرصت برای فرار از مسیر سیل داشتم که خودم را به جای امنی برسانم و به تماشای این غول بی شاخ و دم بایستم.


سیل نعره زنان نزدیک و نزدیک تر شد و با قدرت تمام خودش را به دیوار باغ ها می کوبید و دیوارها در یک چشم به هم زدن از هم می پاشید .

پیشِ این سیلاب ، کِی دیوار می‌ماند بجا . جایی که خانه ها را ویران کرده ، تخریب دیوارِ باغ سهل است . در حاشیه رودخانه اگر خانه داشتی ، آن سان به باد رفت که گویی نداشتی .
از همین روست که سعدی، وجودِ ناپایدار و فانیِ آدمی را به خانه ای تشبیه کرده که بر سرِ راهِ سیل قرار دارد:
وجودِ عاریتی ، خانه ایست بر رهِ سیل ...


* شُست و روفت
@naein_nameh
#آن_روزها
.
دوستان مهربان، همراهان نازنین سلام و ارادت بنده را بپذیرید
در سال۱۳۹۰ خاطرات کودکی خود را تحت عنوان " آرند وطنم" منتشر کردم که قبلا بخشهایی از آن در همین فصل آمده، پس از فراغت از گردآوری و تآلیف کتاب" نایین نامه" روایتی از دیار کهن در سال ۱۳۹۷ که اثر برگزیده بیست و پنجمین جشنواره دوسالانه جایزه کتاب اصفهان شد و در همان سال پانصد نسخه ان تمام شد. ادامه خاطرات که چهارفصل بسیار مهم و تاریخی بود عبارت از:
۱- دوران دانشکده مخابرات تهران
۲- سربازی و صدها حکایت که اوج انقلاب ۱۳۵۷ بود .
۳ شروع کار اداری در مخابرات و جهاد سازندگی و بیش از ده سال حضور در مدرسه اندیشه تهران ( دُن بسکو)
۴-ده سال ادامه خدمت در مخابرات و شغل جذاب ارزیابی و بازرسی مخابرات در تمام استانهای کشور
معلوم است که ازدواج و فرزند و علایق سیاسی و تغییرات فوق سریع مسایل سیاسی اجتماعی در ایران با صدها حکایت تلخ و شیرین در خلال این چهار بخش را تا انجا که در خاطر دارم در این سر فصل " آن روزها" می آورم. برخی را قبلا نوشته و مشکلات جسمی علت عدم تکمیل انهاست.
سعی و همت خود را مصروف تکمیل ان خواهم کرد. ان شالله
(تصویر ۱۳۵۴ در تهران)
@naein_nameh
#آن_روزها
.
#ادامه_تحصیل
۱-اقای امینیان
در کتاب ارند وطنم گذرا و مختصر به خاطرات دبیرستان پرداختم. قبل از ورود به این فصل ( دانشکده مخابرات) بیان چند خاطره از سالهای اخر دبیرستان دکتر طبا و کلاس سیزده نفره ریاضی بی مناسبت نیست.
روزی اقا رسول مسلمی و محمد رضا( محمد علی) رادی و مهدی ملت که از تکبّر اقای امینیان دبیر شیمی تهرانی دلخور بودند به قصد توهین دو جاروی دسته بلند را در طرفین تخته سیاه قرار دادند و منتظر عکس العمل ایشان شدند. اقای امینیان پس از ورود و دیدن منظره ناخوشایند کلاس را ترک و با عصبانیت راهی دفتر مدرسه و سپس خانه شدند.😡
مرحوم اقای رادی مدیر دبیرستان که درود و رحمت خدا بر او باد با ان ابهت و جذبه امد و با چندین لفظ توهین امیز همه بچه ها را از کلاس بیرون و به سریدار مدرسه دستور داد درب کلاس را قفل نماید. 😢
چند روزی کنار خیابان پرسه زدیم. روزی راننده تریلر نفتکشی که" تانک "می گفتیم بعد از پنچر گیری چرخ و دیدن الافی ما علت را پرسید. با اگاهی از قضیه, آستین پیراهن بالازده و با دستهای روغنی تایلور( آچار بلند مخصوص پنچرگیری) در دست راهی دفتر مدرسه شد. شنیدیم که با لحن شوفری به تعطیلی کلاس ما اعتراض می کند، حاج اقا رادی بلد بود با همه قشری برخورد مناسب نماید.😂
می دانم که
بسته شدن چند روزه کلاس به نظر اولیای مدرسه کافی می رسید اما اقدام راننده نفتکش نقطه ای برای اقدام بود. سرایدار به خیابان امده و بچه را به دفتر مدرسه دعوت کرد. تا انجا که بخاطر دارم بجز اقای رادی و اقای امینیان، اقایان سلیمانی، مرحوم طریقتی و چند نفر دیگر از دبیران بودند.
ابتدا مرحوم رادی گلایه و سرزنش نموده و تکلیف و وظیفه درس خواندن را یاد آوری و سپس اقای امینیان از چند نفر از خود راضی گلایه و از قصد خود برای ترک نایین سخن گفت. خلاصه با توصیه همکارانشان و به خاطر بچه های کوهستان که با سختی و نداری مشغول تحصیل هستند اجازه باز شدن کلاس را داده و بدینگونه قضیه ختم بخیر شد.😁
امامی آرندی
@naein_nameh