زبان نایینی
1.09K subscribers
4.21K photos
1.56K videos
211 files
386 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#آن_روزها
.
🟣  تو را یک فن نباشد ذو فنونی

🖌  سید مهدی حسینی کِجانی



در قدیم در روستاها افرادی بودند که همه فن حریف بوده و در هر موقعیتی می توانستند مشکلی را حل نموده و در چندین حوزه مشارکت داشته باشند . امروزی ها به چنین افرادی آچار فرانسه می گویند .

داستان زیر حکایت مردی است زحمتکش که وقتی بیل بر دوش به صحرا میرفت در بازگشت گرد و غبار راه را زدوده و مصمم بود تا آنچه از دستش بر می آمد برای حل مشکلات همولایتی ها ، دریغ نورزد .

از سرِ آبیاری به خانه برگشته بود . الاغش را داخل طویله برد و قصد داشت وارد خانه شود که سر و صدای چند نفر توجهش را جلب کرد. دو نفر از اهالی، زیرِ بغل نفر سومی را گرفته و برای مداوا به منزل او آوردند. گفت :

" چیطور گِرتایه،چرا به یه حالُ روز کَفته‌ "

یکی از همراهان گفت :
" موقَعی تِگ اُمَی از دیرخت دِرکَفته"
 
بلافاصله دست بکار شد و ضمادی تهیه کرد و به موضع درد مالید و آنرا بَست .

یادش آمد که همسرش روزِ قبل سفارش کرده بود که :
" پُرَه مُرتوضا چهار سالُش گِرتایه هونُم ختنه‌شِن نکرته "

سریع آمد دربِ دکان و ابزار ختنه را برداشت و به خانه مرتضی رفت . ابزارِ ختنه تیغی بود شبيه چاقو که قبل از شروع به كار ، به شيوه قصاب‌ها آن را تيز می‌کرد.

  پس از اتمام کار، خاكسترِ پارچه ای نخی را بر زخم می‌گذاشت تا مانع خونریزی گردد .

در حالیکه كودك از درد بخود می پیچید و ناله سر میداد ، بستگان با ذکر صلوات و دود کردن اسپند و توزیع نقل‌ ونبات اظهار رضایت می‌کردند.  

کودک مدتی را با لنگی که دور کمرش بسته بود روزگار می گذراند و مدتی هم بایستی با پاهای باز  راه  برود و درد را تحمل نماید اما تنقلاتی که به او میدادند قدری از شدت درد کم میکرد .


هنگام عصر مراجعه کننده ای جلوی درب دکانش ظاهر شد و درخواست اصلاح سرش را نمود . گفت :
" وخت داری موهام کَس آکِری "

او در کار اصلاح سرو صورت با ماشین اصلاح دستی و در حدی که مشتری راضی باشد نیز تبحر داشت .

دو تا ماشین دستی برای اصلاح سرِ مشتریان داشت ، ماشین نمره یک که موها را از ته کوتاه میکرد و ماشین نمره دو که یک مقدار بلندتر بود و میشد وجود موها را روی سر احساس کرد. زبان حال مشتری این چنین است:

بَهرِ اصلاحِ سر، رفته بودم دكان سلمانی
لُنگی انداخت دورِ گردن ، استادِ سلمانی

گفتَمَش زِ برقِ تیغِ تو حیرانم
گفت این تیغ نباشد برای اصلاحِ سر
قبلِ تو بودم در کار ختنه ، نیست جای پریشانی

گفت بَرگو سرت چه فرم زنم
گفتمش میل میل سرکارست
هر طریقی که خوب می‌دانی

ماشینِ یک گذاشت روی سرم وَ شد مشغول، چیزی از آن نمانده بود باقی

ناگهان سوزشی روی سرم کردم احساس،
گفت بَسکه هست در سرت چاله چوله ، ماشین افتاده توی دست انداز، نیست جای پریشانی

هر چه مو بود بر سرم
همه را ريخت روی پیش بندم

الغرض تا به خود آمدم
رفت موها به عالَمِ فانی

سرم از زیر تیغ بیرون شد
پاک و پاکیزه، صاف و نورانی

گفت " وِرُستُ ایشَ کُ وَز تو الان آدِم وانَبویُست، خاطری کُ مثلی ماه گِرتایی"

هنوز از کار اصلاحِ سر فارغ نشده بود که
یکی از اهالی روستا در حالی که یک طرف صورتش ورم کرده و از شدت دردِ دندان بی تابی میکرد به دکانش مراجعه کرد . ابزار کشیدن دندان که عبارت بود از یک انبر و یک گیره برای لق کردن دندان را مهیّا کرد . گفت :
"  هانیگ تا ایوینُن چه بولایی بِر سری دِندونُت یُمیه  "
با اشاره او مشتری روی سکوی جلوی دکان نشست. دندان ،عفونتِ شدید داشت در هرحال چاره اش کشیدن در همان وضعیت بود . پس دست بکار شد . گاهی اوقات جای مناسبی برای بررسی و کشیدن دندان پیدا نمی شد بنابراین با کمک دیگران ، بیمار را کف کوچه می خواباندند تا راحت تر دندانش کشیده شود .

هر وقت به صحرا میرفت علف هایی را همراه خود می آورد تا در مواقع لزوم به مراجعین همراه با دستورالعمل تجویز نماید .
اصطلاح " قولنج " در آن زمان ها خیلی کاربرد داشت . کسی که مبتلا به این بیماری بود معمولا از ناحیه کمر، اظهار تالم می نمود . یا هر کسی را که تب میکرد همراه با سر درد ، می گفتند
" سرسام  " گرفته است .


بجز این مواردی که ذکر شد و امور دیگری که در این مقال گنجانده نشده ، او یک کارآفرین هم بحساب می آمد .

یک کارگاه تولیدی گیوه در کجان دایر کرده بود که تولیدات آن به مناطق اطراف هم صادر می شد .

کارگاه تخت کشی و گیوه بافی او در حوالی میدانِ روستا واقع شده بود و با بکارگرفتن تعدادی از جوانان روستا و ارائه آموزش های لازم ،ضمن اشتغال زایی از مهاجرت جوانان به شهر جلوگیری کرده بود .

همه اینها بخشی از نمایشِ زندگی بود که مردمِ کِجان با آن مانوس بودند و به گواهی معمرینِ کجان، باکمک و تجربیات اوستا یدالله جعفری سر و سامان داده می‌شد.

@ naein_nameh