زبان نایینی
#مثل_حکم_نایینی . باریک رِسَه=نازک می ریسد . باریک صفت است برای نخ, رِسَ ضمیر سوم شخص مفرد. کنایه از ضعف و بی حالی شعری زیبا با لهجه اطراف جزه و مشکنان در خصوص نخ ریسی، اُفتُو بِشو به مشکنون پِنجَه چُله ، چِش دُش کِرُون باریک رسی ، دِر نرسون پِر، پِری رسون…
علیرضا صدری:
سلام ،وزن پنجاه دقیقا ششصد گرم است ،
نصف آن بیست و پنج دو برابر آن صدرم
معادل یک چهارم من است.
سلام و ارادت بسیار
از تکمیل مطلب و تشریح اوزان قدیمی یک دنیا ممنون، حضرت آقای صدری حفظه الله
سلام ،وزن پنجاه دقیقا ششصد گرم است ،
نصف آن بیست و پنج دو برابر آن صدرم
معادل یک چهارم من است.
سلام و ارادت بسیار
از تکمیل مطلب و تشریح اوزان قدیمی یک دنیا ممنون، حضرت آقای صدری حفظه الله
#تاریخچه_نایین
.
مسجد بسیار قدیمی "سرکوچه" در محمدیه
مسجد محمدیه نایین با معماری مثال زدنی و نقش خطوط بدین زیبایی متاسفانه ترمیم و مرمت نشده..لطفا به مهندس مدنیان و مدیر کل استان جناب دکتر ایزدی مکاتبه و پی گیری شود، بلکه از این بیش اسیب نبیند.
..با احترام اکبر اخوندی..
@naein_nameh
.
مسجد بسیار قدیمی "سرکوچه" در محمدیه
مسجد محمدیه نایین با معماری مثال زدنی و نقش خطوط بدین زیبایی متاسفانه ترمیم و مرمت نشده..لطفا به مهندس مدنیان و مدیر کل استان جناب دکتر ایزدی مکاتبه و پی گیری شود، بلکه از این بیش اسیب نبیند.
..با احترام اکبر اخوندی..
@naein_nameh
#آن_روزها
*بايد پاسخ بدهيم:*
*همان طور که نسل شما امروز میتواند*
*بدون دلسوزی*
*بدون خجالت*
*بدون احترام*
*بدون عشق واقعی*
*بدون فروتنی*
*زندگی کند.*
*ما بعد از مدرسه مشقهايمان را مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!*
*ما با دوستان واقعی* *بازی میکردیم نه دوستان مجازی*
*ما خودمان با* *دستهايمان بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فرفره میساختیم*
*ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم*
*ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مىشديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه میرفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف میکردیم.*
*نسل ما در مغازههايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارتخوان خرید کنید»!*
*سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!*
*زمان ما تختخواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رختخوابهای گُل گُلی و در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرینتر بود!*
*ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که میخواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!*
*خانوادههايمان به علت ترافیک سنگین و ...* *دیر به مهمانیها نمیرسیدند*
*زودتر میرفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...*
*ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...*
*ما بلاک کردن نمیدانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دلهاى بیکینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت ...*
*در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمیآورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار میخرید و برايمان مىآورد، با هزار تا پیتزا عوض نمیکنيم!*
*در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشهای لذتی داشت که هنوز هم مزهاش زير دندانمان است ...*
*ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدمفروشی بود ...*
*ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشنهاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشیهای رنگارنگ و دلهاى واقعا شاد و لبهاى واقعا خندان ...*
*ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط چراغانی برگزار میکردیم و خيلى هم خوش مىگذشت ...*
*ما نذریهايمان را در ظروف یک بار مصرف نمیدادیم*
*تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایهمان هم توى ظرفِ خالیاش نقل و نبات مىريخت*
*ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشقهايمان را زیر نور چراغ گردسوز و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوشعطر بود، مینوشتیم ...*
*ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!*
*ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنتها و بازیهایِ کودکانه میشکستیم، خانم جون دعوامون نمیکرد؛ تازه برامون اسفند دود میکرد، تخم مرغ میشکست و میگفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!*
*ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...*
*ما از ذوقِ یک پاککُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمیبُرد!*
*ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...*
😓 دلنوشته ای زیبا و واقعی است
فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم 🌹
پایان نسل ما خدا خودش هم دلتنگ نبودنمان میشود! همین
✍ علیرضا، گروه تلگرامی دوستان همولایتی
@naein_nameh
*بايد پاسخ بدهيم:*
*همان طور که نسل شما امروز میتواند*
*بدون دلسوزی*
*بدون خجالت*
*بدون احترام*
*بدون عشق واقعی*
*بدون فروتنی*
*زندگی کند.*
*ما بعد از مدرسه مشقهايمان را مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!*
*ما با دوستان واقعی* *بازی میکردیم نه دوستان مجازی*
*ما خودمان با* *دستهايمان بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فرفره میساختیم*
*ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم*
*ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مىشديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه میرفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف میکردیم.*
*نسل ما در مغازههايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارتخوان خرید کنید»!*
*سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!*
*زمان ما تختخواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رختخوابهای گُل گُلی و در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرینتر بود!*
*ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که میخواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!*
*خانوادههايمان به علت ترافیک سنگین و ...* *دیر به مهمانیها نمیرسیدند*
*زودتر میرفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...*
*ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...*
*ما بلاک کردن نمیدانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دلهاى بیکینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت ...*
*در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمیآورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار میخرید و برايمان مىآورد، با هزار تا پیتزا عوض نمیکنيم!*
*در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشهای لذتی داشت که هنوز هم مزهاش زير دندانمان است ...*
*ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدمفروشی بود ...*
*ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشنهاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشیهای رنگارنگ و دلهاى واقعا شاد و لبهاى واقعا خندان ...*
*ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط چراغانی برگزار میکردیم و خيلى هم خوش مىگذشت ...*
*ما نذریهايمان را در ظروف یک بار مصرف نمیدادیم*
*تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایهمان هم توى ظرفِ خالیاش نقل و نبات مىريخت*
*ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشقهايمان را زیر نور چراغ گردسوز و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوشعطر بود، مینوشتیم ...*
*ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!*
*ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنتها و بازیهایِ کودکانه میشکستیم، خانم جون دعوامون نمیکرد؛ تازه برامون اسفند دود میکرد، تخم مرغ میشکست و میگفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!*
*ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...*
*ما از ذوقِ یک پاککُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمیبُرد!*
*ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...*
😓 دلنوشته ای زیبا و واقعی است
فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم 🌹
پایان نسل ما خدا خودش هم دلتنگ نبودنمان میشود! همین
✍ علیرضا، گروه تلگرامی دوستان همولایتی
@naein_nameh
#طنز_هفته
.
✅به علت زمستان سرد اروپا و کنترل مصرف گاز، مدارس و ادارات گلستان سه روز تعطیل شدند.
@naein_nameh
.
✅به علت زمستان سرد اروپا و کنترل مصرف گاز، مدارس و ادارات گلستان سه روز تعطیل شدند.
@naein_nameh
#حکایت
.
📛 روزی ناصرالدینشاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند. شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید. از کالسکهران پرسید، آن آب چیست؟ کالسکهران که چاپلوس محض بود، گفت: اعلیحضرت ، دریای خزر است که خدمت شما مشرف شده است!!
ناصرالدینشاه سری از خوشحالی و تشکر همراه تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی. ناصرالدینشاه علت را پرسید، امیرکبیر گفت: بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد ، عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.
@vaj_naein
.
📛 روزی ناصرالدینشاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند. شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید. از کالسکهران پرسید، آن آب چیست؟ کالسکهران که چاپلوس محض بود، گفت: اعلیحضرت ، دریای خزر است که خدمت شما مشرف شده است!!
ناصرالدینشاه سری از خوشحالی و تشکر همراه تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی. ناصرالدینشاه علت را پرسید، امیرکبیر گفت: بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد ، عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.
@vaj_naein
#مفاخر_ملی
#معرفی_کتاب
.
میرزا تقی خان امیر کبیر
✅بیستم دیماه سالروز قتل امیرکبیر
بیرق ایران
شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان تهران میگذشتم. دیدم امیر با کوکبهٔ جلالش میگذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراولخانهها رفتیم. دیدم بالای هر قراولخانه بیرقی از شیر و خورشید است. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود. دیدم عجب کلّهٔ غیور بلندهمّتی دارد.
[امیرکبیر و ناصرالدینشاه، به کوشش سید علی آل داود، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸، ۵۴۳-۵۴۴]
@naein_nameh
#معرفی_کتاب
.
میرزا تقی خان امیر کبیر
✅بیستم دیماه سالروز قتل امیرکبیر
بیرق ایران
شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان تهران میگذشتم. دیدم امیر با کوکبهٔ جلالش میگذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراولخانهها رفتیم. دیدم بالای هر قراولخانه بیرقی از شیر و خورشید است. پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود. دیدم عجب کلّهٔ غیور بلندهمّتی دارد.
[امیرکبیر و ناصرالدینشاه، به کوشش سید علی آل داود، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۸، ۵۴۳-۵۴۴]
@naein_nameh
#سخن_روز
.
به صحرا شدم،
دیدم که عشق باریده بود،
آنگونه که پای به برف میرود،
پای من به عشق فرو میرفت...
بایزید بسطامی
@naein_nameh
.
به صحرا شدم،
دیدم که عشق باریده بود،
آنگونه که پای به برف میرود،
پای من به عشق فرو میرفت...
بایزید بسطامی
@naein_nameh
#آموزش_گویش_نایینی
.
رباعی به زبان شیرین مادری:
.
دلی داری سِر اِندر پاش ماتِم
دلی مشت از غیباری غصّه و غم
هیوّسُم بی گو شوق و خِنده و شور
هَنیگَه در دلی بیچاره یک دِم
مشت=پر
هَنیگه=بنشیند
استاد ابراهیمی انارکی
@naein_nameh
.
رباعی به زبان شیرین مادری:
.
دلی داری سِر اِندر پاش ماتِم
دلی مشت از غیباری غصّه و غم
هیوّسُم بی گو شوق و خِنده و شور
هَنیگَه در دلی بیچاره یک دِم
مشت=پر
هَنیگه=بنشیند
استاد ابراهیمی انارکی
@naein_nameh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#حومه_نایین
.
هدیه ای تقدیم به دوستان مهربان و همراهان نازنین در این روزهای سرد و برفی، امید که دلتان گرم باشد
.
بگذار بر شاخه ی این صبح دلاویز بنشینم
و از عشق سرودی بسرایم
ِآنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
برگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور، از آن قله ی پر برف
آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز
( مشیری )
@naein_nameh
.
هدیه ای تقدیم به دوستان مهربان و همراهان نازنین در این روزهای سرد و برفی، امید که دلتان گرم باشد
.
بگذار بر شاخه ی این صبح دلاویز بنشینم
و از عشق سرودی بسرایم
ِآنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
برگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور، از آن قله ی پر برف
آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز
( مشیری )
@naein_nameh
#سخن_روز
.
باغبان گر ندهد راه به گلزار مرا
بس بود سیرگل از رخنه دیوار مرا
شعر از عبرت نایینی
@naein_nameh
.
باغبان گر ندهد راه به گلزار مرا
بس بود سیرگل از رخنه دیوار مرا
شعر از عبرت نایینی
@naein_nameh
Forwarded from یک حرف از هزاران
#گزیده_کتاب
پیامبر
«ﺳﺎﺭه» ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
▫️ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪه ﺍﻡ، ﺁﻣﺪه ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامه ای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم.
▫️ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟
▫️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمی آید، فراموش خاص و عام شده ام، به سختی زندگی می کنم.
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
🍥 عجیب ﺭﻭﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ!
ﯾﮑﯽ ﺍینﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟
منبع:
ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﺟﻠﺪ ۹، ﺹ ۲۳۲، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، چ ﺍﻭﻝ، ۱۳۹۱. به نقل از: ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﯿﺎﻥ، ۹/۲۷
@yekhezaran
پیامبر
«ﺳﺎﺭه» ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
▫️ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ ﻧﻪ
▫️ ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪه ﺍﯼ؟
▫️ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪه ﺍﻡ، ﺁﻣﺪه ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامه ای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگی ام را بگذرانم.
▫️ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟
▫️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯه ﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمی آید، فراموش خاص و عام شده ام، به سختی زندگی می کنم.
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
🍥 عجیب ﺭﻭﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ!
ﯾﮑﯽ ﺍینﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟
منبع:
ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﺟﻠﺪ ۹، ﺹ ۲۳۲، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، چ ﺍﻭﻝ، ۱۳۹۱. به نقل از: ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﯿﺎﻥ، ۹/۲۷
@yekhezaran
کتیبه جشن زایش
در ۷ هزار سال قبل دختری در یکی از روستاهای ایران بدنیا می اید و برایش جشن تولد می گیرند شادی و پایکوبی و جشن می گیرند..بر انچه خرد راهنمایی ام نمود کتیبه سنگ نگاره را جشن زایش معرفی نمودم..یادتان هست در کتب می خواندید اعراب دختران زنده بگور می کردند..ما ایرانیان در دور افتاده روستا به احترام تولد دختران جشن و شادی می نمودیم..و برای ایندگان هم مثل امثال ما و دگران در اینده بر روی صخره حکاکی کرده اند تا بماند در سرزمین پارس و در مسیر جاده ابریشم به خلیج فارس یادگار دوران ماقبل تاریخ جاودان ماند..
اکبر اخوندی پدر سنگ نگاره های ایران
@naein_nameh
در ۷ هزار سال قبل دختری در یکی از روستاهای ایران بدنیا می اید و برایش جشن تولد می گیرند شادی و پایکوبی و جشن می گیرند..بر انچه خرد راهنمایی ام نمود کتیبه سنگ نگاره را جشن زایش معرفی نمودم..یادتان هست در کتب می خواندید اعراب دختران زنده بگور می کردند..ما ایرانیان در دور افتاده روستا به احترام تولد دختران جشن و شادی می نمودیم..و برای ایندگان هم مثل امثال ما و دگران در اینده بر روی صخره حکاکی کرده اند تا بماند در سرزمین پارس و در مسیر جاده ابریشم به خلیج فارس یادگار دوران ماقبل تاریخ جاودان ماند..
اکبر اخوندی پدر سنگ نگاره های ایران
@naein_nameh
#مثل_حکم_نایینی
.
ماس ناوُنه
ماست نمی بُرد
کنایه از کندی الات بُرنده
.
ماشین از اُوُ و اَتیش، آدم از گوشت و اُسوخُن
اتومبیل از اب و آتش است و ادمی زاد از گوشت و استخوان
منظور این است که نه ماشین جزو سرمایه است و نه انسان جاودانه
.
مالُت مُئکِم گوشدار و همسایت دُز نَکر
اموالت را خوب نگهداری کن و همسایه را دزد معرفی نکن
ایضا:
بِر کی یت هَبند، همسایت دُز نَکر
.
ماه از کوه بِر یَه، خِر از طیویله
ماه از کوه سر می زند و الاغ از طویله بیرون می آید
جواب مردم روستاهای کوهستان به عنوان تخصیصی و لفظ تحقیری نایینی ها به اهالی کوهستان با عنوان ( کوهی)
@naein_nameh
.
ماس ناوُنه
ماست نمی بُرد
کنایه از کندی الات بُرنده
.
ماشین از اُوُ و اَتیش، آدم از گوشت و اُسوخُن
اتومبیل از اب و آتش است و ادمی زاد از گوشت و استخوان
منظور این است که نه ماشین جزو سرمایه است و نه انسان جاودانه
.
مالُت مُئکِم گوشدار و همسایت دُز نَکر
اموالت را خوب نگهداری کن و همسایه را دزد معرفی نکن
ایضا:
بِر کی یت هَبند، همسایت دُز نَکر
.
ماه از کوه بِر یَه، خِر از طیویله
ماه از کوه سر می زند و الاغ از طویله بیرون می آید
جواب مردم روستاهای کوهستان به عنوان تخصیصی و لفظ تحقیری نایینی ها به اهالی کوهستان با عنوان ( کوهی)
@naein_nameh
#برای_زنان_شجاع_ایران
.
خدا گفت: زمین سرد است؟
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
زن گفت: من میتوانم، خدا شعله به او داد
زن شعله را در قلبش گذاشت، قلبش آتش گرفت
خداوند لبخند زد، زن پر از نور شد، زن زیبا شد
خدا گفت: زن, شعله را خرج کن
زن عاشق شد، زن مادر شد، زن مهر شد، زن ماه شد....
در تمام این سالها خدا سوختن زن را تماشا کرد
خدا گفت: اگر زن نبود زمین من همیشه سرد بود...❤️❤️❤️
@naein_nameh
روز زن مبارک
.
خدا گفت: زمین سرد است؟
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
زن گفت: من میتوانم، خدا شعله به او داد
زن شعله را در قلبش گذاشت، قلبش آتش گرفت
خداوند لبخند زد، زن پر از نور شد، زن زیبا شد
خدا گفت: زن, شعله را خرج کن
زن عاشق شد، زن مادر شد، زن مهر شد، زن ماه شد....
در تمام این سالها خدا سوختن زن را تماشا کرد
خدا گفت: اگر زن نبود زمین من همیشه سرد بود...❤️❤️❤️
@naein_nameh
روز زن مبارک
Forwarded from Ali
#سخن_روز
.
" نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای، این شب چقدر تاریک است !
خندهای کو که به دل انگیزم ؟
قطرهای کو که به دریا ریزم ؟
صخرهای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است۰
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من لیک، غمی غمناک است۰ "
( سپهری،
هشت کتاب، غمی غمناک، ص ۲۴ )
@naein_nameh
.
" نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای، این شب چقدر تاریک است !
خندهای کو که به دل انگیزم ؟
قطرهای کو که به دریا ریزم ؟
صخرهای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است۰
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من لیک، غمی غمناک است۰ "
( سپهری،
هشت کتاب، غمی غمناک، ص ۲۴ )
@naein_nameh
Forwarded from ناهید
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اجرای زیبای آقایان حیدریان رهنیان وجوادزاده
انجمن ادبی جلوه
۱۴۰۱/۱۰/۱۶
انجمن ادبی جلوه
۱۴۰۱/۱۰/۱۶
معماری و هنر کاربردی در زیست محیط و کشاورزی..تصویری که مشاهده می نمایید کبوتر خانه یا برج کبوتر نامند، معماری اینگونه بنا متفاوت .انهم بخاطر دیوار صوتی ایجاد شده توسط پرواز دسته جمعی و ال گونه ورود درب لانه بخاطر محفوظ ماندن از شکار توسط قوش و باز..کبوتر خانه بصورت مکعب مستطیل و داخل ان شبکه هایی از لانه کبوتران..و داخل ان در گوشه های بنا مستحکم شده با تیرک هایی و در قسمت دو طرف پهنا تیرهای چوبی برای نشستن جوجه کبوتران و تیمار لانه..در بیرون و حدودا یک متر زیر سقف نوار ملات ساروج سفید و یا گچ خاک کشیده شده بصورت صاف که خزندگان نتواند وارد لانه شوند و جوجه و یا تخم کبوتران گزند بیند.. عموما کبوترخانه در کنار رودخانه و قنات ساخته شده که اب به اسانی در اختیار قرار گیرد..نگهبان کبوتر خانه دشتبان بوده که در ماه مرداد و شهریور دانه گندم و..از کسانی که از کود کبوتر خانه استفاده می نموده دریافت انهم با توجه به مقدار زمین و نوع کاشت سهم هر کشاورز را معلوم می نموده اند..کود کبوتر یکی از مغذی ترین منابع تقویت خاک و بهره وری محصول کشاورزی
..اکبر آخوندی
@naein_nameh
..اکبر آخوندی
@naein_nameh
زبان نایینی
#آموزش_گویش_نایینی . "گورَسّن" تو چه زونی نایین چوطو گِرتایه گورَسُنُش همه چَپو گِرتایه کویُمبه هایی مرتایی گُم زوون تو صَئرا مثلی گُو وُلو گرتایه از گِند و بویی لاشه یی مرته ها کویه و مَلو بییا و بُرو گرتایه ری مرته ها یُورت کییه شی ساته ری هم شییه یه…
#آموزش_گویش_نایینی
.
ادامه شعر 《گورَسّن》 از مرحوم ملاعلی فارغی نایینی
خوش عَملا ری قبرُشی گلکاری
پِین بری و بالاش کَشو گِرتایه
اُسوخنایی کَت و کول یکباره
بورایی کُره خر قَشو گِرتایه
یک پاره قبرا گِرتایه خییاون
یک پاره شی پییاده رو گِرتایه
هر کی گو بد عمل بییه مثلی می
قَبرش هولایی دِم سِراُو گِرتایه
ترجمه:
قبر افراد خوش عمل(نیکو کار) گل کاری شده
پنج دری که در ان طاقچه دوگانه دارد، قرار گرفته است
استخوانهای کتف و شانه یک باره
برای کره الاغ ها قشو (وسیله نظافت) شده است
بعضی قبرها در خیابان واقع شده
پاره ای از انها پیاده رو شده است
هر کس بد عمل بوده مثل من
قبرش مستراح دم سراب شده است
( اشعار گویشی نایین و توابع)
@naein_nameh
.
ادامه شعر 《گورَسّن》 از مرحوم ملاعلی فارغی نایینی
خوش عَملا ری قبرُشی گلکاری
پِین بری و بالاش کَشو گِرتایه
اُسوخنایی کَت و کول یکباره
بورایی کُره خر قَشو گِرتایه
یک پاره قبرا گِرتایه خییاون
یک پاره شی پییاده رو گِرتایه
هر کی گو بد عمل بییه مثلی می
قَبرش هولایی دِم سِراُو گِرتایه
ترجمه:
قبر افراد خوش عمل(نیکو کار) گل کاری شده
پنج دری که در ان طاقچه دوگانه دارد، قرار گرفته است
استخوانهای کتف و شانه یک باره
برای کره الاغ ها قشو (وسیله نظافت) شده است
بعضی قبرها در خیابان واقع شده
پاره ای از انها پیاده رو شده است
هر کس بد عمل بوده مثل من
قبرش مستراح دم سراب شده است
( اشعار گویشی نایین و توابع)
@naein_nameh
Forwarded from گنجینه مشاهیر نجف آباد (گنجینه مشاهیر نجف آباد)
نقل است که شیخ گفت: آن کار که بازپسینِ کارها میدانستم، پیشینِ همه بود و آن رضای والده (مادر) بود. و گفت آنچه در جمله ریاضت و مجاهده و غربت و خدمت میجُستم، در آن یافتم که یک شب، والده از من آب خواست، برفتم تا آب آورم در کوزه آب نبود، و بر سبو رفتم نبود، در جوی رفتم آب آوردم، چون باز آمدم، در خواب شده بود. شبی سرد بود، کوزه بر دست میداشتم. چون از خواب در آمد، آگاه شد آب خورد و مرا دعا کرد که دید کوزه بر دستِ من فسرده بود. گفت: چرا از دست ننهادی؟ گفتم ترسیدم که تو بیدار شوی و من حاضر نباشم.
تذکرة الاولیاء
ذکر سلطان العارفین بایزید بسطامی
⭕️گنجینه مشاهیر«ایتا»👇👇
http://eitaa.com/joinchat/948502532C888e0d0a1a
تذکرة الاولیاء
ذکر سلطان العارفین بایزید بسطامی
⭕️گنجینه مشاهیر«ایتا»👇👇
http://eitaa.com/joinchat/948502532C888e0d0a1a