زبان نایینی
1.08K subscribers
4.18K photos
1.55K videos
210 files
381 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#آموزش_گویش_نایینی
.
باسلام جمله های امشب
۱-شش سال قبل که با حسین آشنا شدم هنوز زن نگرفته بود۰
۲-چنگیز گفت من تو فیلم هایی که فردین و بهروز وثوقی بازی می کردند  به جایشان حرف می زدم۰
۳- این عادت نداشت صبح زود بیاید  سر کار همیشه دیر می آمد ۰
نمی دویدم نمی دویدی نمی دوید
نمی دویدیم نمی دویدید نمی دویدند۰
باتشکر اسماعیل ذبیحی طاری

ترچمه به زبان مادری
۱-شش سال پیشتر گو حسینم ایشینَسا هونُم انجوش ندارت.
۲_چنگیز شووات تو فیلمایی گو فردین و بهروز وثوقی کایه شی که می وِیاشی می هنگاشت
۳-این عاده ش ندارت گو صبی زیی سرکار یَه، هَمش دیر تومَه
افعال
می ناوَسّی
تو ناوَسی
این ناوَس
ناوسِم
ناوسیت
ناوسِن
(مزار مخروبه سردار بزرگ ایرانی آریو برزن در نزدیکی بهبهان)
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جمعه_بازار
.

دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست

( شاملو،
مجموعه اشعار، )

@naein_nameh
تقدیم به فرهنگیان فرهیخته و پرستاران نیک اندیش

#قصه_های_ولایت

#هفت_خوان  قسمت پنجم

...صدای زنگ در به گوشم رسید و چند لحظه بعد هم دکتر قیومی با خوش‌آمد گویی گرم لیلا، وارد اتاق شد. کنارم نشست. لیلا برایش لیوانی شربت آورد؛ بدون ملاحظه کرونا ماسکش را برداشت و یک‌نفس شربت را سرکشید. بعدش هم معاینه و سؤال و جواب. دستوراتی همه به لیلا داد و خداحافظی کرد.
توصیه‌اش این بود که بهتر است با مصرف داروهایی که تجویز کرده و نوشیدن جوشانده‌هایی که لیلا به لطف سوگند تهیه‌کرده بود در منزل مداوا شوم و به بیمارستان نروم، چراکه تخت‌ها پر است و برای شرایط اضطراری لازم است. لیلا ازخداخواسته، درمان و بستری در منزل را ترجیح می‌داد؛ چراکه از یک‌سو نمی‌خواست همسرش که در ایام ماضی دبیر درجه‌یک ادبیات ولایت بوده حالا مفلوک روی تخت بیمارستان بخوابد و خدای‌ناکرده چیزی از آبرویش کم شود و از دیگر سو چند روزی بود که به بیمارستان نرفته بود و نمی‌خواست در زمان مرخصی‌اش دوباره در بیمارستان حضور یابد. شک نداشتم همین چیزهایی که فکر می‌کردم در ذهنش می‌گذشت. حدود بیست‌وسه سال زندگی مشترک و عاشقانه، زیروبم روحیات لیلا را به من آموخته بود. استعداد عجیبی در تبدیل اتفاقات کوچک به یک درام تمام‌عیار داشت. کاش دست‌به‌قلم می‌شد و قصه‌پردازی می‌کرد. مطمئن بودم می‌توانست داستان‌نویس درجه‌یکی باشد. از جهتی افسوس می‌خوردم که وارد این عوالم نشده بود و از بابتی هم خوشحال بودم؛ چراکه در آن صورت خانواده و دروهمسایه‌ها از داشتن یک پرستار نمونه و تمام‌عیار محروم می‌شدند. بخش سخت این بیماری، بی‌حالی مطلق و تهوع دائمی و دستشویی رفتن پی‌درپی را ضروری می‌کرد. می‌دانستم شب بلندی در پیش خواهم داشت.
خوان چهارم: بیاراست رخ را بسان بهار .......... وگرچند زیبا نبودش بهار
صبح زود، پس از یک‌شب مبارزه طاقت‌فرسای دونفره با تب و درد و ضعف توی تختم نشستم. مبارزه دونفره که می‌گویم یعنی خودم و مهم‌تر از من لیلا که تا خود صبح پای من نشست و جوشانده و سوپ بلدرچین به خوردم داد، سرُم وصل کرد و چندین بار به دستشویی برد.
به لطف لیلا از اولین شب بحرانی رهیده بودم و این البته معنی دیگری هم داشت. جنگ کرونا با من مغلوبه شده بود و معلوم بود لیلا روزشمار دوهفته‌ای خودش را که دوران قرنطینه بود، برای مراسم عقدکنان به‌کارانداخته. یک‌پایش پیش من بود و یک‌پایش پای تلفن و داشت همه اتفاقات ناخوشایند این چندروزه را دوباره بزک می‌کرد و فک و فامیل را برای مراسم دو هفته دیگر آماده می‌ساخت. این پاتک جانانه به کرونا معنی دیگری هم داشت، ازنظر لیلا، من و حاج رحیم هر دو از بیماری یا حداقل اوج بیماری جسته بودیم و هیچ‌کدام مردنی نبودیم پس طبق تابلو روزشمار سرکار خانم لیلا، باید تا دوهفته‌ای دیگر سُرومُر و گنده برای مراسم عقدکنان آماده می‌شدیم. این خوش‌بینی، سلیم‌النفس بودن و کوتاه آمدن لیلا در مقابل یک خانواده بی‌فرهنگ و بی‌سوادِ نوکیسه، چند برابر کرونا حالم را به هم می‌زد. نه این‌که لیلا را مقصر بدانم، ابداً. دختر میرزا رضای اهل کتاب و فرهنگ و علم، پرستار دلسوز و مردم‌دار، مگر می‌شد این چیزها را نفهمد. سال‌های زیادی از عمرش را شب و روز در بیمارستان گذرانده بود و به گواه مردم، یکی از بهترین پرستاران ولایت بود. می‌فهمیدم که بعضی از شب‌ها توی تختخواب درحالی‌که پشتش به من بود، ریزریز گریه می‌کرد. اشکالش این بود که می‌فهمید و فهمیدن تاوان دارد...ادامه دارد

🖊#ناصر_طالبی_نژاد

👁🌸👁
@mamatiir
#کلمه_ترکیبهای_نایینی
.
گَشنیج = گشنیز
گِل = ۱- محلی که چیزی بدان آویزند، گل میخ، گل چو
۲- قاطی و مخلوط ، گِل ام ( هم) کِر
گُلدینه = تشی، جوجه تیغی
گولُر = ۱-گلوی ادمی، ۲-حد فاصل بین تنه و ساقه درخت
گِل گوش = مرضی که عامل ان غده های تیروئید است و بنا گوش متورم می شود
گیل گیلو، گل گل = بازی کودکانه که مادر بچه یا دیگری زیر گلوی کودک را غلغلک بدهد
گَل گَل = پیشبند بچه هنگام غذا دادن
@naein_nameh
#مشاهیر_نایین
.
حبیب یغمایی
جلوه راستین ذوق ادبی و طبع شاعری

مجله یغما یکی از معظمترین، وزین ترین و ماندگارترین اثر فرهنگی و ادبی در این مرز و بوم بوده، زیرا بزرگانی چون جلال  همایی، مجتبی مینوی، محمد طباطبایی، محمد معین ،فروغی، علامه قزوینی، ملک الشعرای بهار، ایرج افشار، علامه دهخدا،  بهمنیار، اقبال، تقی زاده، نفیسی، دشتی، شفق، باستانی پاریزی، سعیدی سیرجانی، صورتگر، غنی و رشید یاسمی که نام هر  یک به تنهایی نشان دهنده عظمت و اهمیت کار است.
در طول سی ویک سال به صورت ماهانه با مدیریت مرحوم حبیب یغمایی کاری شد کارستان. مجله یغما از فروردین ۱۳۲۷ تا  سال ۱۳۵۷ انتشاریافت(جمعاً در 311 شماره به طبع رسید)
جبیب یغمایی به زادگاهش خور علاقه بسیار داشت و در آنجا کتابخانه و درمانگاهی و مدرسه ای ساخت و از پیش محل دفن خود را تعیین کرد و آماده ساخت.
روحش شاد و نامش ماندگار
نایین نامه ص۱۹۴
@naein_nameh
#حکایت
.
ماکسیم گورکی، نویسنده روس، مدتی در یک نانوایی کار می‌کرد. ۵۰ کارگر شب‌ها در نانوایی، روی همان میزها که خمیر ورز می‌دادند، می‌‌خوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار نان می‌پختند. صاحب نان‌پزی «سیمونوف»، مرد قلدری بود که از آزار کارگران لذت می‌برد.
گورکی در خاطرات‌اش نوشته، ما زیاد بودیم ولی هیچ‌وقت، هیچ‌کس در مقابل گردن‌کلفتی، ظلم و آزارهای این یک‌نفر نمی‌ایستاد. آن‌ها نه این نانوایی را ترک می‌کردند، نه چیزی را تغییر می‌دادند و نه به خاطر حق‌شان که دستمزد محترمانه‌ای بود، اعتراضی می‌کردند.
یک روز که گورکی در حال کار برای کارگران شعر می‌خواند، سیمونوف سرزده وارد می‌شود و کتاب را از او می‌گیرد تا در تنور بیاندازد. گورکی بلند می‌شود و دست رییس را می‌گیرد و می‌گوید: حق نداری این کار را بکنی
سیمونوف میخکوب می‌ماند. از اینکه یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهت‌زده است. کتاب را برمی‌گرداند و نان‌پزی را ترک می‌کند. سیمونوف از فردا متوجه می‌شود چیزی آرام در وجود بقیه جان می‌گیرد؛ آنها مزه عصیان را چشیده بودند. پیش از این، همه‌چیز ابدی به نظر می‌رسید
اما از آن شب، بازگشت به قبل ناممکن شد.
@naein_nameh
#فرش_نایین
.
قالی قهری

👌قالی قهری به قالی گفته می‌شود که بافنده به دلایلی همچون بی‌حوصلگی، اختلاف، طلاق یا دلایل دیگر قالی را نیمه‌کاره از روی دار قیچی و پایین می آورد.

https://t.me/joinchat/QKlf1p3OHkm24Juv
#مثل_حکم_نایینی
.
"لا هم شوره"
درهم می شورد
کنایه از انجام کارها بدون برنامه و نظم
.
" لا جرزی دیفالُش وانا، وِ دردی لا په خوره"
لای جرز دیوار باید گذاشتش
کنایه از افراد بدرد نخور
.
لُشه( لوشه) پور نابو
بچه حرامزاده فرزند نمی شود
.
"لقوَم وِ کَفت"
لقوه افتادن به معنی لرز ناگهانی
@naein_nameh
#مشاهیر_نایین
#حکایت
.
میرزا جلال خان بقایی نایینی
در بدو استخدام رئیس فاضلی در اصفهان داشته به نام میرزا علی اکبر خان نحوی قزوینی، از تهران آماری مفصل و پیچیده در
مدت کم طلب میکنند. مرحوم بقائی تقبل میکند اما پس از مدتی چون به دشواری کار پی می برد ابیات زیر را نوشته و برای آقای نحوی میفرستد.

برگشته ام زحالت و نحوی دگر شدم
از بس حساب کردم گیج و پکر شدم
تفریق شد خیالم و تقسیم نیست کار
خم گشته بسکه جمع زدم ضربدر شدم
ارجاع شغل را چو تناسب به کار نیست من مستقیم همچو خط منکسر شدم
طاقت نماند و قوه گذشت و شکیب نیست
هرچند صبرکردم، دیوانه تر شدم
معذور دار اگر لگد انداختم به پای
دست از سرم بدار والله که خر شدم


نایین نامه ص۲۷۸
@naein_nameh
#دستور_زبان_نایینی
.
"
حروف "ه" ، "ح" ، "ع" در میان یا آخر واژه یا فعل ترکیبی فارسی هنگام برگردان به زبان مادری به"ء" همزه تبدیل می شوند و مطابق قاعده به صورت مصّوت ما قبل خود تکرار شده و در گفتار با کشش ادا می شود.
اِئتوماد(اعتماد)
شائدُنه ( شاهدانه)
مئصیمه( معصومه)
وَئدِر ( بهتر)
از : اشعار گویشی نایین
@naein_nameh
#سخن_روز
.
🔴🔴 به راه‌های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم!!🌺🌺🌺

اجازه بدهیم هرکس به گونه خودش به خدا متصل شود، نه به شیوه ما...

خداوند🌺
عاشق عارف و شوریده
می‌خواهد
نه مشتری بهشت...

@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آموزش_گویش_نایینی
.
ویرُم ایه قیدیم نصیحت حرمتیش اِدارت
کمتر ای دوره وِر نصیحت کم مِیحل بیین
اما دی دوره پر وا و فیس تومومی خلق
پُر غاتّ غوت ، مثلی هیروسی سِحل بیین
هر وختی گیر اکیرن همه (خوی) خُی غُر و التوماس
پیشت ایین خییال اِکیری اهلی دل بیین
.
از مرحوم حیدر علی انارکی به لهجه انارکی
برگردان به فارسی
یادم میاد قدیم نصیحت احترام داشت
در ان دوره کمتر به نصیحت بی توجه بودند
اما این دوره پر از باد و نخوت تمام خلق
پر سر و صدا ، همچون خروس سحر هستند
هر گاه گیر می کنند همه با عجز و لابه
نزدت آمده خیال می کنی اهل دل هستند
.
ویدئوی ضمیمه تشکر کودکی از مادرش بخاطر بستن بند کفشش
@naein_nameh
تقدیم به فرهنگیان فرهیخته و پرستاران نیک اندیش

#قصه_های_ولایت

#هفت_خوان  قسمت ششم

...این فاصله طبقاتی رانتی کوفتی، همه‌چیز را به‌جز سواد و فهمیدن، قربانی کرده بود. سواد که می‌گویم، منظورم مدرک نیست. مدرک را با یک تلفن ساده هم می‌شود خرید. خیلی از رفقای من عملاً هیچ‌وقت پایشان به دانشگاه نرسید ولی هم مدرک داشتند و هم پست و مقام. سواد یعنی دانستگی و فهم. همین حاج رحیم الدنگ، بارها با طعنه رسانده بود که فلان دانشگاه گفته حاضر است برایش دکترای افتخاری کارآفرینی بگیرد. چرائی‌اش هم معلوم بود؛ لابد سهمیه آهن، سیمان، روغن و یا چیز دیگری به این‌وآن داده بود. این‌ها رنج من تنها نبود، رنج لیلای فهمیده من هم بود اما چه می‌توانست کرد جز صبر بر این اضمحلال دائمی.
روز پنجم جز بی‌حالی و نفس‌تنگی مختصر، درمجموع وضعیت خوبی داشتم. به‌تنهایی قادر بودم بنشینم، به دستشویی بروم، حتی قادر بودم کمی راه بروم. به دستور لیلا، همچنان بچه‌ها مجاز نبودند وارد اتاق من بشوند. دلم برای در آغوش کشیدنشان یک‌ذره شده بود. امروز صبح که لیلا در اتاق را باز کرد، سوگند را توی هال مضطرب و نگران دیدم. پدرها خوب حال دخترانشان را می‌فهمند. ته چشمان سوگند عزیزم، غمی بزرگ می‌دیدم. سوگند حاضرشده بود خودش را قربانی خانواده کند. لعنت بر من که هرگز نفهمیدم فرهنگ توی این مملکت بی‌ارزش است و درنهایت باید آن را در پیشگاه ثروت قربانی کرد. شنیده بودم بعد از کرونا آدم‌ها دچار افسردگی می‌شوند اما من از قبلش هم دچار افسردگی شده بودم. کاش در سرزمینی به دنیا آمده بودم که آدم‌ها به‌اندازه شعورشان قدر می‌دیدند.
ده روز تمام می‌شد که لیل در مرخصی بود. طی همه این سال‌ها هیچ‌وقت یکجا این تعداد روز مرخصی نگرفته بود. همیشه نگران بیماران و بیمارستان بود. حتی موقع زایمان سارا هم که می‌توانست سه ماه مرخصی بگیرد، یک ماه بیشتر استفاده نکرد. از‌ ده روز مرخصی، بخش عمده‌اش مشغول تدارک مراسم ناکام عقدکنان بود و بقیه‌اش هم جور بیماری من و حاج رحیم را کشید. بهتر است بگویم هر دوتای ما جور بیماری همین مردک را کشیدیم. شک نداشتم بیماری‌ من سوغات عیادت از او بود.
روز ششم توانستم با عزوچز موبایلم را که در قرنطینه لیلا بود باز پس بگیرم. لیلا معتقد بود نگاه کردن به صفحه موبایل باعث می‌شود حالت تهوعم شدت بگیرد و سردردم بیشتر شود. به‌هرحال او پرستار بود و در این خصوص حرفش نیز حجت بود اما اصرار من کارساز بود و این پدیده قرن بیست و یکمی دل‌فریب، دوباره در دستانم قرار گرفت.
شهر کوچک مزایا و معایب خودش را دارد. بسیاری از همکاران قدیم و جدید و دانش‌آموزانی که الآن برای خودشان کسی شده بودند، برایم پیام گذاشته و اظهار لطف کرده بودند. بی‌تردید همه پیام‌ها از سر لطف بود و بی‌طمع. چراکه من نه مالی داشتم و نه پستی. اگر ارادتی بود غالباً دوطرفه بود. چندنفری هم برایم پیام صوتی گذاشته بودند، ازجمله دکتر تحویلی که یکی از شاگردان بااستعداد و هنرمند من بود و البته پدرش هم یک پای ثابت محافل شعر و شاعری. اکثر خبرها بد بود. از همه بدتر، خبرهای مربوط به خوزستان بود؛ کلیپ‌هایی ارسالی برایم غیرقابل‌باور بود. من بیست‌وچهار ماه در جبهه‌های جنوب حضور داشتم و گرمای بالای پنجاه درجه خوزستان را می‌شناختم و بی‌آبی و تشنگی را تجربه کرده بودم؛ چنین رفتاری با مردم رنج‌دیده این خطه را نمی‌توانستم تحمل‌کنم. ای‌کاش موبایلم همچنان در قرنطینه لیلا مانده بود و چنین صحنه‌هایی را نمی‌دیدم...ادامه دارد

🖊#ناصر_طالبی_نژاد

👁🌸👁
@mamatiir
#سخن_روز
.
امکان ندارد که کسی چراغی برای دیگران روشن کند
و خودش در تاریکی بماند…
@naein_nameh
#کلمه_ترکیبهای_نایینی
.
گُل گنزئون = گل گاو زبان
گِل لا = رسوب، گل ته نشین شده
گُل مِشکیجه = نوعی نسترن سفید و خوشبو
گُل میخ = میخهای بزدگی کهسری گرد و پهن دارند و برای استحکام و زینت درهای چوبی استفاده می شد.
گُل و مَنگل = نقش و نگار
گُلوی = گلابی
گَلَه  = گله گوسفند
گَله گبجه، کله گیجه = شقیقه
@naein_nameh
#شعرای_نایین
.
جناب اقای محمد علی مصاحبی
شعر زیبای "نَوروز" با گویش نایینی که قبلا چند بار به اشتراک گذاشته شده و دیگر اشعارشان گویای ذوق و قریحه بسیار و ارثیه اجدادی است.

زعفران نایین
ای  آنکه صفا  می طلبی  از  نایین
گلزار  قشنگ   زعفران  خیز  ببین
صد  شاخه گل محمدی گفت  بیا
اینجا زگل بنفشه ای خوشه بچین
                                  نایین محمدعلی مصاحبی (مصاحب) 22 آذرماه 1401
@naein_nameh
#سخن_روز
.
آزادی یک تمرین روزمره است
@naein_nameh
#مثل_حکم_نایینی
.
لقمه وِ دئن اُشمار کیرن
لقمه ها را به دهان می شمارند
کنایه از ناپسند بودن توجه زیاد به مهمان هنگام صرف غذا
.
لُقمی مَسّرتر از دئنُش وِگیره
لقمه بزرگتر از دهنش بر می وارد
اقدام به کارهای بزرگ و خارج از توان
.
لُقمی گداییش خارتَه
نان گدایی خورده است
کنایه از خصلت ناپسند گدا طبعی


لِنگی شاخ شیر عِزّتو گو پاش دِرو
لنگه جوراب عزت است به پایش
شاخ شیر=جوراب(در تمثیل "حسن چُله صئرا درو، ....) قبلا آمده
کنایه از دوره گرد بودن و بی نیازی از خلق
( امثال و حکم نایینی)

@naein_nameh
4_5816409368404430360.MP4
806.4 KB
#طنز_هفته
.
اعتراض شدید ایران به چین برای بیانیه مشترک با اعراب و مالکیت جزایر سه گانه و ......
@naein_nameh
تقدیم به فرهنگیان فرهیخته و پرستاران نیک اندیش

#قصه_های_ولایت

#هفت_خوان  قسمت هفتم

... تعداد کلیپ‌ها زیاد بود، سرم گیج رفت و دچار تهوع شدم. به نفس‌نفس افتادم، لیلا وارد اتاقم شد. موبایل را از دستم گرفت بخشی از کلیپ را دید. او هم حالش بد شد، سرم را در آغوشم کشید و هر دو گریستیم.
شب مهدی و مادرش با دو کیسه‌پر از انواع کمپوت به عیادتم آمدند. لیلا در اتاق را بازکرده بود و آن‌ها توی حال نشسته بودند. ‌ناچار روی تختم نشستم و با ایماواشاره خوش‌آمد گفتم. آن‌قدر فهم نداشتند که برای عیادت از مریض لازم نیست چند کیسه‌پر از کمپوت بگیرند. یک شاخه گل هم کفایت می‌کند. متر و معیار همه‌چیز برایشان پول بود. کمپوت بیشتر، یعنی پول بیشتر. خاک‌برسر من که قرار بود با چه خانواده‌ای پیوند بخورم. لیلا و سوگند چون همیشه در پذیرایی سنگ تمام گذاشتند و من فقط لحظه‌شماری می‌کردم تا این شکنجه طاقت‌فرسا به اتمام رسد و هرچه زودتر بروند پی کارشان. خوشبختانه به دلیل بیماری، دلیل کافی داشتم حرف نزنم و ناچار به اجرای نمایشی دروغین نباشم، چراکه نمی‌دانستم چه جمله و کلام مشترکی می‌توانست بین ما باشد.
چه مرگم شده بود، چرا این‌همه کم‌طاقت شده بودم و ناشکیبا. خدایا چرا این‌چنین خودخواه شده بودم. لیلا راست می‌گفت من اخیراً به‌شدت پرخاشگر و تندخو و عصبانی مزاج شده بودم. همه آدم‌ها را با متر و معیار خودم می‌سنجیدم. چون دیکتاتوری کوچک هرکسی را که با معیارهای من جور درنمی‌آمد طرد می‌کردم و دنیایش را قبول نداشتم. بیش‌ازاندازه خودخواه و مغرور شده بودم. به چشمان مهدی که نگاه می‌کردم چیز خاصی از بدوی‌ات و حماقت پدرش نمی‌دیدم. حتی به نظر می‌رسید چشمان معصومی دارد. مهدی و امثال او تقصیری نداشتند. این‌ها هم محصول شرایطی نابسامان جامعه بودند و احتمالاً قابل‌تغییر. سال‌ها به دانش‌آموزانم آموخته بودم دیگران را قضاوت نکنند اما اکنون خودم همان اصول را زیر پا می‌گذاشتم.
خوان پنجم: همی رفت پویان بجایی رسید.......... که اندر جهان روشنایی ندید
ظهر روز هفتم با حفظ فاصله و با مجوز لیلا، پشت میز نهارخوری کنار خانواده نشستم. ناهار قورمه‌سبزی بود که من عاشقش بودم اما متأسفانه ناچار بودم فقط چندتکه گوشت بدون نمک و ادویه‌ را با برنج کَته بخورم. این نهایت شکنجه من بود. آن‌قدر به کاسه قورمه‌سبزی چشم دوختم تا دل لیلا به رحم آمد و دو سه قاشق قورمه روی بشقابم ریخت. گرچه هیچ طعم و بویی را تشخیص نمی‌دادم اما بر اساس تجربه ذهنی پیشین، حسابی لذت ‌بردم. افسوس که این چند قاشق قورمه‌سبزی سلام درویش بود، هنوز بشقابم به نیمه نرسیده بود که لیلا گفت، خیلی از آدم‌های سرشناس در کانال ولایت برای حاج رحیم پیام سرسلامتی گذاشته‌اند و بهتر است من هم به‌عنوان یک فرهنگی شناخته‌شده، چنین کنم؛ قورمه‌سبزی توی گلویم ماسید. الحق‌ این نگاه لیلا، بی‌انصافی مطلق بود و به همین دلیل سخت عصبانی‌ام کرد. قبول دارم که خودش به دلیل شخصیت مردم‌دارش و به‌عنوان یک پرستار خوب، شأن و شعور آدم‌ها ملاک کارش نبود و همه را باید به یک‌چشم نگاه می‌کرد اما در مورد من نباید چنین انتظاری می‌داشت. به چه دلیل باید فرهنگ و شعور فرهنگی‌ام را قربانی یک آدم ضد فرهنگ می‌کردم؛ یعنی اعتبار همه عمرم را با یک پیام به‌پای این مردک مفت‌خور متحجرِ ملون صفت بریزم که چه بشود. شک ندارم که همه مردم در مورد حاج رحیم و امثال او، چون من فکر می‌کردند اما بنا بر ملاحظاتی مراعات می‌کردند؛ حتی به‌دروغ برایش احترام قائل بودند و دعا و سنایش می‌گفتند. من اما هیچ نیازی نداشتم...ادامه دارد

🖊#ناصر_طالبی_نژاد

👁🌸👁
@mamatiir