زبان نایینی
1.02K subscribers
4.08K photos
1.43K videos
209 files
365 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#پنج_شنبه

پنجشنبه است شاخه گلي
بفرستيم,,,

براي تموم آنهايي
كه دربين ما نيستند,,,

ولي
دعاهاشون هنوزكارگشاست,,,

يادشون هميشه با ما,,,
@naein_nameh
#جمعه_بازار
.
جمعه با شعر و موسیقی
@naein_namej
#آن_روزها
.


🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
قسمت پنجم

... اما چرا خیلی شبیه فیلم هایش نبود. یعنی بود و نبود. دماغش گنده تر از فیلم ها به نظر می آمد. شکمش هم ورقلمبیده تر. شک و تردید هی راه خیالم را می بست و من هم پسش می زدم. تازه داشت پشت پلک هایم گرم می شد که صدای ترمز ماشین شیر پاستوریزه بلند شد و بعد هم ضربه های لگد رئیس خط به کرکره در که این یعنی پایین آوردن هفتاد هشتاد جعبه فلزی شیرو ماست و بار کردن جعبه های خالی و بلافاصله توزیع سهمیه مغازه های دور و اطراف که عامل توزیعشان دائی بود. این جوری، روز ما آغاز می شد... خسته و خواب آلود برخاستم و کرکره را بالا دادم. فردا نزدیکی های ظهر سرو کله دختر خاله فردین پیدا شد که مثل همیشه با عجله آمد و دوتا " تن ماهی "می خواست. برای این که خرم کند، پرسید " بالاخره دیدش. نگفتم ؟ " گفتم " آره ولی یه جوری بود. مثل فیلماش نبود " من ومنی کرد و گفت " آخه چیز شد. راستش دیشب قرار بود بیاد ولی فیلمبرداریش طول کشید، نتونس بیاد. اینی که دیدی، حسن آقا داداشش بود. خودش یه شب دیگه میاد. خبرت می کنم. " چشم هام چهار تا شد!!. پس بگو. این خانم به من کلک زده. داداش فردین به جای فردین. مات و مبهوت از کلاهی که سرم رفته بود به صورت ور قلمبیده اش نگاه می کردم. پرسید " پس چی شد تن ماهی؟ زود باش بچه ام از مدرسه میاد. " صدایی انگار از اعماق وجودم بالا آمد و مثل بمب در فضای مغازه پیچید و تبدیل شد به واژه " نداریم " چنان ترسید که پا به فرار گذاشت. دایی و مشتری ها هم وحشت زده نگاهم کردند. از آن پس نه کره و ماهی تن به او دادم و نه شیر بی گرویی. دختر خاله فردین، هرگز به وعده اش عمل نکرد و بعید هم نبود دروغ گفته و نسبت دوری با او داشته است. هر چه بودآن شب توی صندلی اتوبوس از ته دل آرزو می کردم ای کاش فردین یکی از عاشقانش را در این حال شوریده می دید. و ناگهان، بغضم ترکید و اشک بر پهنای صورتم جاری شد. مسافر کناریم که پیر زنی همولایتی بود، تا گریه ام را دید مرا در آغوش کشید و گفت " غصه نخور. عمر سفر کوتاه است. چشم باز کنی رسیدیم خانه پیش مادرت. دلت برایش تنگ شده نه؟ " من؟ دلم برای مادرم تنگ... اصلا توی این یک سال دلم برای کسی تنگ نشده بود. اما حالا که نزدیک قم رسیده بودیم، دلم برای سینما و هنر پیشه هایش تنگ شده بود. چرا اغلب اعضاء خانواده و فامیل من را متهم می کنند که هیچ وقت دلتنگ کسی نمی شوم؟. دوسال بعد که طبق قرار هرسال تابستان برای کار در مغازه دائی آمده بودم تهران، روزی خبر دادند که پدر و مادرم عازم مشهد هستند و آمده اند تهران و در منزل خاله ام که در خیابان نظام آباد بود و فاصله زیادی با میدان عشرت آباد نداشت، مهمانند و غروب هم راهی مشهد هستند و می خواهند من را ببینند. دائی اجازه داد که دوسه ساعتی بروم پیششان. بهترین فرصت بود برای سینما رفتن. پاشنه ها را ورکشیدم ویک نفس تا میدان فوزیه دویدم وخودم را رساندم به سینما مراد و یک فیلم دیدم و وقتی برگشتم مغازه به دایی گفتم که پدر و مادرم را دیدم و خیلی سلام رساندند. ولی دایی چنان چپ چپ نگاهم کرد که زهره ترک شدم. نگو که در این فاصله، پدر و مادم که حسابی دلتنگ من بوده اند، خودشان راه افتاده اند طرف مغازه دایی و گند کار در آمده. سال ها بعد پدرم در جمع خانوادگی، این بی معرفتی را به رخم کشید که به بهانه دیدن آن ها که دلشان برایم تنگ شده بود، رفته ام سینما. نمی دانم بعد ها که دید سینما حرفه ام شده، توانست حال آن روزهایم را درک کند یا تلخی این بی معرفتی هنوز در ذهنش باقی مانده بود؟ آن شب توی اتوبوس سرم را به شانه پیر زن تکه دادم و از خستگی و دلشکستگی خوابم برد... ادامه دارد.. 👇
👁🌸👁
@mamatiir
Forwarded from خلوت انس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرای عامری ها

#کاشان

سرای عامری ها که پس از بازسازی به هتل سرای عامری ها تبدیل شده است با ۳۸ اتاق، دو فضای رستوران، کافی شاپ، گالری و ۰۰۰ در نگین کویر شهر کاشان جلوه گر است۰

@khalvatons
#مساجد_نایین
.

مسجد جامع (علویان)
مسجد جامع قدیمان هم گفته می شود . در مدخل میدان کلوان و واسط بین قدمگاه و بازارچه کلوان که نیمه برجی مدور داشت و گفته شده اولین مسجد جامع بوده که با افزایش جمعیت و کمبود فضا جامع اصلی شهر در قرن سوم هجری یا اوایل قرن چهارم بنا شده است.
اثار موجود و منصوب مسجد سنگ محرابی شکل به اندازه ۲۹×۴۵,سانتی متر منصوب بر ستون نزدیک محراب با کتابه خط نسخ :
وفات مرحوم میر شاه کمال ولد میر عرب شاه تبا تبا فی شهر جمادی الاول سنه ۱۱۰۸هجری قمری
@naein_nameh
وقتی صحبت از بشر اولیه و نوع تغذیه می شود بیاد دوره انسان و شکار می افتیم و تاریخ هم اینگونه بیان می نماید..دیرینه شناسان هم بر این باورند...وقتی پژوهش های میدانی ام را از استان لرستان و مرکزی و اصفهان و یزد انجام دادم بیشتر به اینگونه تصاویر بر خورد نمودم..در ابراهیم اباد اردستان تاریخ ورق خورد و بگونه دگر منطقه را معرفی نمود..دوره انسان و شکار..زیستگاه های حیات وحش در منطقه هم مزید بر علت ..نوع نگاهمان به تاریخ اردستان باید چشم ها را شست و جور دیگر باید دید...سکنی ماقبل تاریخ...
با احترام اکبر اخوندی
@naein_nameh
#دستور_زبان_نایینی
.
صرف فعل "وات"از مصدر "واتمون"
به معنی گفتن
ماضی ساده
مو وات گفتم
تو وات گفتی
شو وات گفت
.
می وات گفتیم
تی وات گفتید
شی وات گفتند
.
منفی ماضی ساده
نَموات نگفتن
نَت وات نگفتی
نشوات نگفت

نمی وات نگفتیم
نتی وات نگفتید
نشی وات نگفتند

ادامه دارد...
@naein_nameh
Forwarded from Mamatiir - کانال پایگاه ممتی (尺.丂卄.爪)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانس ذبح گوسفند در روز عید قربان در فیلم "حاجی واشنگتن" با موسیقی محمدرضا لطفی و آواز بیژن کامکار

🔹کارگردان : علی حاتمی
🔹بازیگر : عزت الله انتظامی
🔹دیالوگ "آیین چراغ خاموشی نیست" در این سکانس بعدها روی سنگ مزار حاتمی نوشته شد.
👁🌸👁
@mamatiir
Library of Congress. Persian manuscript, M162.pdf
4.8 MB
▪️Library of Congress. Persian manuscript, M162
@literature9
@litera999
رباعیات طایر نائینی
میرزا حسنعلی حسینی نائینی متخلّص به «طایر»
#کرونا
.
یک بار جستی ملخک ، دوبارجستی ملخک...
دوستان مهربان و یاران جان، آخرالامر به چنگ کرونا اسیر شدم
برای چند روز تقاضای مرخصی استعلاجی دارم.
امامی آرندی
@naein_nameh
#کرونا
.
از اظهار لطف و محبت دوستان بسیار ممنونم و برای همراهان عزیز تندرستی و سعادت ابدی آرزومندم.
هرچه از دوست رسد نیکوست
امامی آرندی
@naein_nameh
#دستور_زبان_نایینی
.
زونایْ یا ذونایْ ؟
یکی از افعال پر کاربرد و مهم در زبان نایینی مصدر « زونایْ » به معنای « دانستن » یا آگاه شدن است. این مصدر را می توان کاملا معادل و مترادف با « دانستن » در فارسی گرفت و احتمال داد که هردو از یک ریشه گرفته شده باشند. می دانیم که در مواردی « د » به « ذ » یا برعکس تبدیل می شده است. برای مثال در شعر « آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَذا» یعنی چگونه « دَودا » یا چگونه دویده است. از این رو احتمال می رود که همین کلمه در فارسی با « د » و در زبان نایینی با رسم الخط « ذ – ز » حفظ شده باشد. با این حال گاه مشاهده می شود که در زبان نایینی املای این کلمه را به صورت « ذونای » می نویسند. مثل « می ذونی= من می دانم» که به نظرم درست نیست. چون اگر به زبان کردی بنگریم که هنوز از این فعل و مصدر استفاده می کنند متوجه می شویم که آنها املای این کلمه را با « ز » می نویسند. به همین خاطر یکی از اسامی زیبا در بین کردها « زانا » به معنی دانا و آگاه و هوشیار است. ریشه این کلمه از « زانین» به معنای « دانستن » گرفته شده است و یکی از مشتقات آن « ده زانم= می دانم» و « نازانم= نمی دانم» است که با « نازونی » در زبان نایینی بسیار نزدیک است. به همین خاطر توصیه می شود در املای نایینی هم به جای « ذ» که در مواردی تولید اشکال هم می کند از « ز » استفاده شود. مثل « زونی = می دانم»
در زبان نایینی از این مصدر افعال ماضی، مضارع و امر با انواع مشتقات شان صرف می شود هرچند در مواردی صرف آنها دشوار خواهد بود. به عنوان مثال :
ماضی : موزُونا، توزُونا، شوزونا، می زونا، تی زونا، شی زونا ( دانستم، دانستی ، دانست، دانستیم، دانستید، دانستند)
همین فعل با همین ساختار(البته بدون استفاده از فعل کمکی) به معنای استمراری هم به کار می رود.موزونا = می دانستم/ شی زونا = می دانستند.
ماضی نقلی : موزونایه = دانسته ام ... / ماضی استمراری : دارتی موزونا، دارتی موزومبا= داشتم می دانستم/ ماضی بعید : موزونایه بوی(بی)/ موزنونبایه بی = دانسته بودم/
مضارع : زونی ، زونی، زونَه، زونِم ، زونِید، زونِنْ ( می دانم، می دانی، می داند، می دانیم، می دانید، می دانند)
امر : اوزون= بدان / اوزونید= بدانید
نهی: نَزون= ندان/ نزونید= ندانید
نفی : نازونی = نمی دانم/ نازونِم= نمی دانیم
چندمثال :
نازونی کیگَه إز کیَه شی بِر یومِیی : نمی دانم چه موقع از خانه شان خارج شدم . ( نازونی= نمی دانم = مضارع)
موزونبایَه بوی گو چه فکری تو کلَهْ ش وَ هو : دانسته بودم که چه فکری را در سر دارد. (موزونایَه بوی- مو زونْبایَه بوی = ماضی بعید.)
بالاخره یَه رویی تیوازُونا گو دو پُرَه چی تو مُشتُش دِرُو : بالاخره یک روز باید بدانید که این پسر چه چیزی را در مشت خود دارد. ( تی زونا- تیوازونا= می دانید- باید بدانید)
هیش کی نَشْزونا می چِیم پِیا : هیچ کس نمی دانست من چه می خواستم. ( شوزُونا- نَشُوزونا- نَشْزونا) می دانست، نمی دانست. ماضی منفی./ عسگری
با سپاس از توجه جناب دکتر عسگری
@naein_nameh
#اخبار_نایین
.
سپاس از بنیان فرهنگ نایین
دوستان عزیز را به استفاده کامل دعوت می کنم.
@naein_nameh
سخن_ روز
@naein_nameh
Forwarded from ذبیگرام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زبان اوستایی...
#مشاغل_فراموش_شده
.
با ساروج بعد از شکستن ترمیم شده...هنر سفال و سفالگری را در نایین و محله کوزه گر خانه ارج نهیم..
اکبر اخوندی..عصو انجمن صنایع دستی
از استاد آخوندی سپاسگزاریم
@naein_nameh
مجید منوچهری (مجلس ترحیم بقایی).mp4
47.3 MB
#مشاهیر_نایین
#شعرای_نایین
. شعری بسیار زیبا از استاد مجید منوچهری در رثای مرحوم میرزا جلال خان بقایی در مراسم ختم ایشان:
شعر از مرحوم استاد مجید خان منوچهری از زبان خودشون که در سوک جلال بقایی نایینی و شعرا و بزرگان مفاخر نایین درمراسم ترحیم بقایی در حسینه محله سنگ نایین 20 دو 1376 ضبط شد تقدیم میگردد نایین محمدعلی مصاحبی (مصاحب ) اول مردادماه 1401
با سپاس از جناب آقای مصاحبی
@naein_nameh
#آن_روزها

🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
قسمت ششم
... یک سال از درس عقب افتاده بودم. در کلاس دوم سیکل اول، ثبت نام کردم. تصمیم گرفتم این عقب ماندگی را جبران کنم. همین طور هم شد. اغلب دوستانم که حالا کلاس سوم بودند، مردود شدند و من به اصطلاح به آنها رسیدم. شاگرد اول کلاس نبودم، اما فعال ترین بودم.کم کم در مدرسه گروه تئاتر درست شد که من هم عضو اصلیش بودم. همان جواد نویدی که شبیه فردین بود، می رفت اصفهان و از طریق دوستی که داشت نسخه ای از نمایشنامه های ارحام صدر را می گرفت و با چند روز تمرین اجرا می شد و طبعا شب اول هم با حضور مقامات و اعیان واشراف شهر به همراه خانواده. سال سوم دبیرستان بودیم که یکی از دبیرانمان که خودش هم سابقه کار تئاتر در زادگاهش را داشت، کتاب " پنج نمایش از مشروطه " نوشته "گوهر مراد " را آورد وداد بچه های گروه تئاتر بخوانیم. وقتی این پنج نمایشنامه را خواندم، متوجه شدم با آنچه ما به صحنه می بردیم، تومنی هفتصدنار تفاوت دارد. خواندن این کتاب دنیای ذهنی ام را تا حدود زیادی، تغییر داد. از بین نمایشنامه ها ٫ " ننه انسی " را انتخاب و اجرا کردیم. بعد ها همان معلم، داستان کوتاه داش آکل صادق هدایت را به من داد و گفت این را به نمایشنامه تبدیل کن. وقتی خواندم، ‌تصویری که از داش آکل و کاکارستم در ذهنم نقش بست، تصویر جاهل های کلاه مخملی فیلم های آن زمان بود. مثل نقش هایی که عباس مصدق و ناصر ملک مطیعی به خصوص به نقش فرمان در فیلم قیصر بازی کرده بود. شروع کردیم به تمرین. من هم کارگردان بودم و هم بازیگر نقش کاکا رستم. پس از چند روز از معلممان خواهش کردم بیاید تمرینمان را ببیند. آمد ما هم لباس جاهلی به تن و کلاه مخملی به سر رفتیم روی صحنه و شروع کردیم به بازی که دیدم معلممان دارد از خنده ریسه می رود. بعد هم بلند شد و پرید رو صحنه و شروع کرد به دادوبیداد، که این لباس ها را چرا پوشیده اید؟. این داستان در دوره قاجار می گذرد که هنوز کت وشلوار به ایران نیامده بود و کلی مارا سرزنش کرد و ما هم کلی خجالت کشیدیم وگذشت یک سال بعد فیلم داش آکل ساخته مسعود کیمیائی بر پرده آ مد و با دیدن لباس های قهرمانان داستان در آن فیلم که بسیار درست طراحی شده بود، دو باره غرق در شرمساری شدیم. اگر آن معلم عزیز که متاسفانه نامش را فراموش کرده ام به دادمان نمی رسید و ما آن نمایش را با لباس جاهل های فیلم فارسی درحضور مقامات شهر که اغلب غیر بومی بودند و لابد برخی شان این داستان معروف هدایت را خوانده بودند، اجرا می کردیم، چه آبرویی از ما ومسئولان هنر نشناس مدرسه می رفت. آمد و رفت های سالانه به تهران و شاگردی دکان دائی که تا پایان دوران دبیرستان در سال هزار و سیصد و پنجاه ودو ادامه یافت، بهانه هرساله ای بود برای فرار از برهوت و پیوستن به دریا. شاید هم سراب. هرچه بود، روح پر تلاطم من نُه ماه از سال بی قراری می کرد تا خرداد از راه برسد. روزی که آخرین امتحان را می دادیم، بقچه ام را می زدم زیر بغل و به انتظار " اکسپورت " می ماندم که عصر از نایین حرکت می کرد و صبح زود می رسید تهران. چه لذتی داشت عبور اتوبوس از خیابان های خلوت تهران که چراغ هایش هنوز روشن بودند. بوذرجمهری پیاده می شدیم، تاکسی یا سه چرخه موتوری سوار می شدم وخودم را می رساندم میدان عشرت آباد. دائی که خیلی هم مشتاق و منتظرم نبود، جواب سلامم را با تکان سر می داد و من هم مثل بچه آدم بقچه یا ساکم را می گذاشتم توی پستو ومی رفتم سراغ کاسه های سفالی کثیفی که کارآموزان دوره پاسبانی در پادگان عشرت آباد صبح کله سحر می آمدند و یک تومان می دادند و خامه و مربا را توی کاسه بهشان می دادیم و آن ها هم شتاب زده می لمباندند و ته کاسه را باقی می گذاشتند و دِ بُدو که رفتی مبادا دیر برسند…ادامه دارد

👁🌸👁
@mamatiir
#آدینه_شب
.
«خدا می داند»

ما دمی بی تو نبودیم خدا می داند
بی تو یک دم نغنودیم خدا می داند
پا به هر جا که نهادیم و به هر در که شدیم
جز ثنایت نشنودیم خدا می داند
از جمالت به زبان گر چه سخن ها گفتیم
در دلت نیز ستودیم خدا می داند
جز به درگاه تو ای مظهر زیبایی و حسن
رو به جایی ننمودیم خدا می داند
سر کویت به گدایی بنشتیم و به
غیر
سفره دل نگشودیم خدا می داند
شکوه از بخت نداریم که در مزرع دل
آنچه کشتیم،درودیم خدا می داند
بر در غیر نرفتیم و از این راهگذار
گنه خود نفزودیم خدا می داند
به خدا جز به تمنای وصال تو نبود
آنچه یک عمر سرودیم خدا می داند
گر چه دلسوخته بودیم همانند «کویر»
تشنه روی تو بودیم خدا می داند
مرداد ۶۸ ،ابراهیمی انارکی
@naein_nameh
#آموزش_گویش_نایینی
.
با سلام جملات امشب
۱-دیروز کجا رفتی ؟ حسن خیلی دنبالت گشت به من گفت بهت بگویم امسال بیا ده منتظرت هستم
۲-اینجا خیلی تاریک هست من چشمم نمی بیند نمی توانم سوزن را نخ کنم

برگشتن را در مضارع اخباری صرف کنید برمی گردم برمی گردی برمی گردد برمی گردیم بر می گردید برمی گردند
با تشکر اسماعیل ذبیحی طاری
.
برگردان به زبان مادری
۱-هیزی کیا شویی؟ حسن مالی ردت ایگرتا، و می شووات گو وِت واجی امسال باهار یور آبادی
۲-دوی مالی تاریکو ، می چشم ناوینه سوجون نخ کیری( سوجون وپکنی)
افعال:
وَه گرتی
وَه گرتی(تو)
وَه گرته
وه گرتم
وه گرتید
وه گرتن
@naein_nameh