Forwarded from سهند ایرانمهر
🔸میرزا آقاخان نوری، صدر اعظم جدید به ناصرالدینشاه چنین مینویسد:
«بحمدالله که میرزا تقیخانِ غیر مرحوم به درک واصل شد. خدا، جان این چاکر و جميع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط مبارکِ سرکارِ اقدسِ شهریاری بنماید. این بنده، میرزا تقیخان نیست که خود زور داشته باشد و هوایی، زور و تسلط چاکر؛ اعتبار شاه است.»
✍️خانملک ساسانی، سیاستگران دوران قاجار، جلد یکم، ص ۱۷
#معرفی_کتاب
#تاریخ
@sahandiranmehr
«بحمدالله که میرزا تقیخانِ غیر مرحوم به درک واصل شد. خدا، جان این چاکر و جميع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط مبارکِ سرکارِ اقدسِ شهریاری بنماید. این بنده، میرزا تقیخان نیست که خود زور داشته باشد و هوایی، زور و تسلط چاکر؛ اعتبار شاه است.»
✍️خانملک ساسانی، سیاستگران دوران قاجار، جلد یکم، ص ۱۷
#معرفی_کتاب
#تاریخ
@sahandiranmehr
#نایین_نامه
.
سنگ عصاری ابیانه
در گذشته های دور برای تهیه روغن از سنگ فشارنده عصاری بهره می بردند که به آن "غن" نیز گفته می شده و لذا برای روش شدن موضوع به ریشه یابی کلمه روغن می پردازم.
ریشه لغت روغن از دو کلمه "رو" + " غن" تشکیل شده است.
رو از مصدر رفتن و روان شدن و غن به سنگ عصاري گفته مي شود. اين برمي گردد به گذشته دور، زماني كه دانه هاي روغني را در زير سنگ عصاري (سنگ فشارنده و عصاره گير) می فشردند.
در زمان گذشته روشنایی به وسیله برق نبوده و روشنایی منازل، بازارها و جشنهای صفوی به وسیله روغنهای تهیه شده در عصارخانه تأمین میشده است.
شاه عباس به دلیل اهمیت این کار 4 عصارخانه در میدان نقش جهان احداث میکند که مخارج مساجد به وسیله درآمد ناشی از عصارخانه شاهی تامین میشد و از این نظر، در آن دوران عصاری شغل مقدس و پرزحمتی بوده و از لحاظ اجتماعی از جایگاه بالایی برخوردار بوده است.
دکتر حمیدرضا پیروان ابیانه
@naein_nameh
.
سنگ عصاری ابیانه
در گذشته های دور برای تهیه روغن از سنگ فشارنده عصاری بهره می بردند که به آن "غن" نیز گفته می شده و لذا برای روش شدن موضوع به ریشه یابی کلمه روغن می پردازم.
ریشه لغت روغن از دو کلمه "رو" + " غن" تشکیل شده است.
رو از مصدر رفتن و روان شدن و غن به سنگ عصاري گفته مي شود. اين برمي گردد به گذشته دور، زماني كه دانه هاي روغني را در زير سنگ عصاري (سنگ فشارنده و عصاره گير) می فشردند.
در زمان گذشته روشنایی به وسیله برق نبوده و روشنایی منازل، بازارها و جشنهای صفوی به وسیله روغنهای تهیه شده در عصارخانه تأمین میشده است.
شاه عباس به دلیل اهمیت این کار 4 عصارخانه در میدان نقش جهان احداث میکند که مخارج مساجد به وسیله درآمد ناشی از عصارخانه شاهی تامین میشد و از این نظر، در آن دوران عصاری شغل مقدس و پرزحمتی بوده و از لحاظ اجتماعی از جایگاه بالایی برخوردار بوده است.
دکتر حمیدرضا پیروان ابیانه
@naein_nameh
#تاریخچه_نایین
#معرفی_کتاب
.
گزارش کویر- سفرنامه صفاء السلطنه نایینی
روز یکشنبه پنجم شهر جمادی الثانی1300 هجری قمری: بعد از تلثیم* عتبه علّیه و تعظیم سده ی سنّیه علوّیه(ادای احترام به مرقد امام رئوف) و وداع خاکبوس و خاکبوس وداع آستانه مقدّسه رضویه به محل محمل عزیمت خدمت ابوی حاج میرزا محمد مجتهد سلمّه الله تعالی نموده از مشهد مقدس روانه قصبة نایین شدم و روانه رباط تلمبه گردیدم.
روز سه شنبه بیست و ششم رجب
از جهت رفع کسالت به حمّام رفتم. در نایین پنج شش حمّام است، اما هیچکدام
گرم و تمیز نیست و سبب این است که این حمّام ها همه وقف عام است و اجاره و استجاره در کار نیست، بعضی از
اعیان ولایت و غیره هستند که بیش از همه به حمّام می روند و هیچ پولی نمی دهند. حمّامی هم در صدد گرمی و
پاکیزگی حمام بر نمی آید.
*تلثیم=بوسه دادن
@naein_nameh
#معرفی_کتاب
.
گزارش کویر- سفرنامه صفاء السلطنه نایینی
روز یکشنبه پنجم شهر جمادی الثانی1300 هجری قمری: بعد از تلثیم* عتبه علّیه و تعظیم سده ی سنّیه علوّیه(ادای احترام به مرقد امام رئوف) و وداع خاکبوس و خاکبوس وداع آستانه مقدّسه رضویه به محل محمل عزیمت خدمت ابوی حاج میرزا محمد مجتهد سلمّه الله تعالی نموده از مشهد مقدس روانه قصبة نایین شدم و روانه رباط تلمبه گردیدم.
روز سه شنبه بیست و ششم رجب
از جهت رفع کسالت به حمّام رفتم. در نایین پنج شش حمّام است، اما هیچکدام
گرم و تمیز نیست و سبب این است که این حمّام ها همه وقف عام است و اجاره و استجاره در کار نیست، بعضی از
اعیان ولایت و غیره هستند که بیش از همه به حمّام می روند و هیچ پولی نمی دهند. حمّامی هم در صدد گرمی و
پاکیزگی حمام بر نمی آید.
*تلثیم=بوسه دادن
@naein_nameh
Forwarded from ذبیگرام 🖐🏾
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غزل دُرِ مَکنون _نایین زمین
شاعر: عبدالحمید مرزوق
اجرا: فرشیده بلوچی چوپانان
شاعر: عبدالحمید مرزوق
اجرا: فرشیده بلوچی چوپانان
#آموزش_گویش_نایینی
.
رباعی به زبان شیرین مادری:
.
دلی داری سِر اِندر پاش ماتِم
دلی مشت از غباری غصّه و غم
هیوّسُم بی گو شوق و خِنده و شور
هَنیگَه در دلی بیچاره یک دِم
.
برگردان به زبان فارسی:
دلی دارم سر تا پایش ماتم
دلی مملو از گرد غصه و غم
هوس داشتم که شور و شادی
دمی در دل بیچاره ام بنشیند
(استاد ابراهیمی انارکی)
(تصویر از هنرمند جوان ، زهرا امامی آرندی)
@naein_nameh
.
رباعی به زبان شیرین مادری:
.
دلی داری سِر اِندر پاش ماتِم
دلی مشت از غباری غصّه و غم
هیوّسُم بی گو شوق و خِنده و شور
هَنیگَه در دلی بیچاره یک دِم
.
برگردان به زبان فارسی:
دلی دارم سر تا پایش ماتم
دلی مملو از گرد غصه و غم
هوس داشتم که شور و شادی
دمی در دل بیچاره ام بنشیند
(استاد ابراهیمی انارکی)
(تصویر از هنرمند جوان ، زهرا امامی آرندی)
@naein_nameh
#آن_روزها
#سفر_نامه
(قسمت اول)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی*
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات در سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی
🖋 مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
بسم الله الرحمن الرحیم
چه خوب است در یک برنامه، چند هدفِ ممتازِ داناپسندِ سیاحت، عبادت و تفرجِ موجب رضای یکتای چاره ساز، بهم جمع شود.
شب یازدهم ماه شوال سال ۱۳۸۷ ه.ق و دهم دیماه ۱۳۴۷ شمسی، شب سردی است. جمعیت زیادی، سه ساعت بعد از نیمه شب در یکی از خیابان های تهران جمع شده [اند]. آرام و با وقار. اکثر مردم مشغول ذکر - حتی در صف های طولانی - گویی اینان عاشقانند که گردِ درِ دوست، پروانه وار می گردند و به انتظار دیدار محبوب شب زنده داری می نمایند. بلی، اینان کسانی هستند که دل از اهل و عیال کنده و در خیابان ولی آباد - نزدیک فرمانداری تهران - می خواهند برای گذرنامه سفر حج نمره بگیرند.
امشب، فردا و فردا شب، متقاضی زیاد است. به همه نوبت نمی رسد. تو که یک بار، مکه را دیده ای، چرا این قدر بی خوابی می کشی و سرما می خوری؟ من برایِ پدر پیر و دردمند خود که مرده و نتوانسته به مکه برود، می روم. یکی از شب ها که صف مردم به خیابان پشت مسجد سپهسالار منتقل شده، نیمه های شب از شدّت سرما و خستگی گفتم "در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنش ها گر کند خوار مغیلان غم مخور" (از حافظ). ولی از خودم گفتم "در خیابان گر به شوق نمره خواهی زد قدم/ سرزنش ها گر کند برف زمستان غم مخور". و در این حال توسّلی به امام زمان (عج) پیدا نمودم و گریه کردم و از خدا خواستم این سرما را تخفیف گناهانم محسوب نماید.
هر چه بود خوشحالم، بالاخره شبِ فراق به پایان رسید. آفتاب با شروع دانه های سفید برف زمستانی طلوع کرد و روز از شب سردتر، و انتظار ساعت دو بعد از ظهر [به سَر آمد و] نمره از دست مبارک آقای شادمان، استاندار وقت گرفتیم. تمام خستگی ها برطرف شد. در این روز، انتظامات مرتب بود. یعنی پلیس تهران [از] اول تا آخر، با نظم خاصی زحمت می کشیدند که کسی خارج از نوبت نمره نگیرد، و حقی ضایع نشود. خداوند به آنها و تمام خدمتگذاران به وطن و جامعه عوض عنایت نماید.
از لطف خداوند، گذرنامه من و رفقایم به نام «حاج رحیم افتخاری»، «حاج عباس عفیفی» و «حاج غلامرضا سنگیجی» حاضر شد، و در کاروان حج سراج ثبت نام نمودیم. این کاروان، اسم خوبی داشت، ولی ما در عمل روشنایی ای ندیدیم و شرح حالش بعداً خواهد آمد. با دوستان و اقوام خداحافظی نمودیم، دست و صورت به آب توبه شستیم، وصیت نامه نوشتیم، وسیله مسافرت، حوله و کیسه و هر چه لازم بود، حاضر شد.
روز ۲۳ ماه ذیقعده ۱۳۸۷ ه.ق با پرواز [شماره] ۱۲ به نام مقدس دوازده امام (ع) در ساعت ۸ بعد از نیمه روز از فرودگاه مهرآباد، آشیانه حج به طیّاره جمبوجت ملخ دار که غیر از خدمه، یکصد و پنج نفر مسافر دارد، سوار شدیم. سرپرست کاروان مردی علوی، میانه بالا، سیاه چهره و خوش برخورد و دانا است. کارها را با وقار انجام می دهد. نامش سید عبدالله سراج الواعظین و چند نفر همدست و دستیار و در واقع معاون دارد که بعداً به جای خود ذکر آنها خواهد آمد. مبلغی اضافه از قرارداد به عنوان کمک [به ساخت] ساختمان مدینه الحاج که در جده ساخته خواهد شد گرفت.
با محبت های مأمورین دولت، و راحتی هایی که برای حجاج فراهم بود، به جایِ مخصوص انتظار آمدیم. اینجا منظره [ای] دیدنی و روحانی است. مرد و زن، مؤدب و مرتب همه در جای خود به ذکر مشغولند. صدای عروج و نزول طیّاره ها و صدای بلندگوی آشیانه حج و همهمه ها صفایی دارد. از پله های طیّاره مانند مسافری که به معراج می رود، بالا رفتیم، و در صندلی های سه نفره قرار گرفتیم. نزدیک ما آقای «شمس الدین نصیر تفرشی»، پزشک کاروان در صندلی نشسته که مردی موقّر و مرتب است و کارهای آشپزی و تغذیه کاروان، خوشبختانه با نظارت ایشان بعداً انجام شد. خوش ساعتی بود. مُفارقتِ اَحباب و مواصلت بِرَبُّ الارباب، ما را مشغول داشته بود. طیّاره به حرکت [در] آمده و روشنایی شهرِ بزرگِ تهران زیر پای ما کم کم ناپدید می شود. یا ربّ بر ما ببخشای، و نصیب همه آرزومندان نما، پول حلال خود را در راه عبادت و سیاحت و چنین سفر روحانی [ای] مصرف نماییم. (ادامه دارد)
▫️▫️
🔖 خاطرات سفر حج و عتبات عالیات مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، اینک منتشر می شود.
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#سفر_نامه
(قسمت اول)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی*
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات در سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی
🖋 مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
بسم الله الرحمن الرحیم
چه خوب است در یک برنامه، چند هدفِ ممتازِ داناپسندِ سیاحت، عبادت و تفرجِ موجب رضای یکتای چاره ساز، بهم جمع شود.
شب یازدهم ماه شوال سال ۱۳۸۷ ه.ق و دهم دیماه ۱۳۴۷ شمسی، شب سردی است. جمعیت زیادی، سه ساعت بعد از نیمه شب در یکی از خیابان های تهران جمع شده [اند]. آرام و با وقار. اکثر مردم مشغول ذکر - حتی در صف های طولانی - گویی اینان عاشقانند که گردِ درِ دوست، پروانه وار می گردند و به انتظار دیدار محبوب شب زنده داری می نمایند. بلی، اینان کسانی هستند که دل از اهل و عیال کنده و در خیابان ولی آباد - نزدیک فرمانداری تهران - می خواهند برای گذرنامه سفر حج نمره بگیرند.
امشب، فردا و فردا شب، متقاضی زیاد است. به همه نوبت نمی رسد. تو که یک بار، مکه را دیده ای، چرا این قدر بی خوابی می کشی و سرما می خوری؟ من برایِ پدر پیر و دردمند خود که مرده و نتوانسته به مکه برود، می روم. یکی از شب ها که صف مردم به خیابان پشت مسجد سپهسالار منتقل شده، نیمه های شب از شدّت سرما و خستگی گفتم "در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنش ها گر کند خوار مغیلان غم مخور" (از حافظ). ولی از خودم گفتم "در خیابان گر به شوق نمره خواهی زد قدم/ سرزنش ها گر کند برف زمستان غم مخور". و در این حال توسّلی به امام زمان (عج) پیدا نمودم و گریه کردم و از خدا خواستم این سرما را تخفیف گناهانم محسوب نماید.
هر چه بود خوشحالم، بالاخره شبِ فراق به پایان رسید. آفتاب با شروع دانه های سفید برف زمستانی طلوع کرد و روز از شب سردتر، و انتظار ساعت دو بعد از ظهر [به سَر آمد و] نمره از دست مبارک آقای شادمان، استاندار وقت گرفتیم. تمام خستگی ها برطرف شد. در این روز، انتظامات مرتب بود. یعنی پلیس تهران [از] اول تا آخر، با نظم خاصی زحمت می کشیدند که کسی خارج از نوبت نمره نگیرد، و حقی ضایع نشود. خداوند به آنها و تمام خدمتگذاران به وطن و جامعه عوض عنایت نماید.
از لطف خداوند، گذرنامه من و رفقایم به نام «حاج رحیم افتخاری»، «حاج عباس عفیفی» و «حاج غلامرضا سنگیجی» حاضر شد، و در کاروان حج سراج ثبت نام نمودیم. این کاروان، اسم خوبی داشت، ولی ما در عمل روشنایی ای ندیدیم و شرح حالش بعداً خواهد آمد. با دوستان و اقوام خداحافظی نمودیم، دست و صورت به آب توبه شستیم، وصیت نامه نوشتیم، وسیله مسافرت، حوله و کیسه و هر چه لازم بود، حاضر شد.
روز ۲۳ ماه ذیقعده ۱۳۸۷ ه.ق با پرواز [شماره] ۱۲ به نام مقدس دوازده امام (ع) در ساعت ۸ بعد از نیمه روز از فرودگاه مهرآباد، آشیانه حج به طیّاره جمبوجت ملخ دار که غیر از خدمه، یکصد و پنج نفر مسافر دارد، سوار شدیم. سرپرست کاروان مردی علوی، میانه بالا، سیاه چهره و خوش برخورد و دانا است. کارها را با وقار انجام می دهد. نامش سید عبدالله سراج الواعظین و چند نفر همدست و دستیار و در واقع معاون دارد که بعداً به جای خود ذکر آنها خواهد آمد. مبلغی اضافه از قرارداد به عنوان کمک [به ساخت] ساختمان مدینه الحاج که در جده ساخته خواهد شد گرفت.
با محبت های مأمورین دولت، و راحتی هایی که برای حجاج فراهم بود، به جایِ مخصوص انتظار آمدیم. اینجا منظره [ای] دیدنی و روحانی است. مرد و زن، مؤدب و مرتب همه در جای خود به ذکر مشغولند. صدای عروج و نزول طیّاره ها و صدای بلندگوی آشیانه حج و همهمه ها صفایی دارد. از پله های طیّاره مانند مسافری که به معراج می رود، بالا رفتیم، و در صندلی های سه نفره قرار گرفتیم. نزدیک ما آقای «شمس الدین نصیر تفرشی»، پزشک کاروان در صندلی نشسته که مردی موقّر و مرتب است و کارهای آشپزی و تغذیه کاروان، خوشبختانه با نظارت ایشان بعداً انجام شد. خوش ساعتی بود. مُفارقتِ اَحباب و مواصلت بِرَبُّ الارباب، ما را مشغول داشته بود. طیّاره به حرکت [در] آمده و روشنایی شهرِ بزرگِ تهران زیر پای ما کم کم ناپدید می شود. یا ربّ بر ما ببخشای، و نصیب همه آرزومندان نما، پول حلال خود را در راه عبادت و سیاحت و چنین سفر روحانی [ای] مصرف نماییم. (ادامه دارد)
▫️▫️
🔖 خاطرات سفر حج و عتبات عالیات مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، اینک منتشر می شود.
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#دستور_زبان_نایینی
.
صرف مصدر «اِنگاشتمون»
به معنی حرف زدن
انگاری(حرف می زنم)
انگاری(حرف می زنی)
انگاره(حرف می زند)
انگارم(حرف می زنیم)
انگارید(حرف می زنید)
انگارن(حرف می زنند)
.
انگار(حرف بزن)
انگارید (حرف بزنید)
@naein_nameh
.
صرف مصدر «اِنگاشتمون»
به معنی حرف زدن
انگاری(حرف می زنم)
انگاری(حرف می زنی)
انگاره(حرف می زند)
انگارم(حرف می زنیم)
انگارید(حرف می زنید)
انگارن(حرف می زنند)
.
انگار(حرف بزن)
انگارید (حرف بزنید)
@naein_nameh
#آموزش_گویش_نایینی
.
عشق اوج مهربانیها ست پنهانش مکن
کلبه مهر و وفا قلب است، ویرانش مکن
بهترین نقش دل آدم، نگین دوستی است
دل بدست آر و غنیمت دان و ارزانش مکن
از :محمد حسین بخشی
.
برگردان به زبان مادری
عشق اوجی مهر و محبتو قایم نَکر
یورت مهر و وفا قلبو، خورابُش نکر
وئدرین(وهدرین) نقشی دلی آدم نگینی دوستی یو
دل وِ دَسٌ ار وغنیمت ذُنب و ارزُن وَنکر
@naein_nameh
.
عشق اوج مهربانیها ست پنهانش مکن
کلبه مهر و وفا قلب است، ویرانش مکن
بهترین نقش دل آدم، نگین دوستی است
دل بدست آر و غنیمت دان و ارزانش مکن
از :محمد حسین بخشی
.
برگردان به زبان مادری
عشق اوجی مهر و محبتو قایم نَکر
یورت مهر و وفا قلبو، خورابُش نکر
وئدرین(وهدرین) نقشی دلی آدم نگینی دوستی یو
دل وِ دَسٌ ار وغنیمت ذُنب و ارزُن وَنکر
@naein_nameh
#آن_روزها
سفر نامه(قسمت دوم)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۲
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
م
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*
▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
مأمورین گمرک و هواپیمایی و گذرنامه کلاً با ما خوشرفتاری نمودند، و از این جهت خوشنود هستیم. اگر در این جا دعای خیر به کسی نمودیم، نام نمی برم، برای اینکه ملّت تملّق گو زیادند. خدا خودش، گواه است. مهماندارِ زمینی هواپیما توصیه های لازم را نموده، و قبلاً از هواپیما قبل از حرکت خارج شده [است].
مرد پیری که برفِ طول عمر، سر و صورتش را به سفیدی برف نموده، زمزمه می کرد. کم کم صدایش بلند شد. با خدا می گفت:
آنجا که تویی عذاب آنجا نبود
آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود؟
گر بنده، گنه ز رحمتت بیش کند
جا دارد اگر هراس و تشویش کند
تو عفو به قدرِ رحمت خویش کنی
او جرم به قدرِ قُوّه خویش کند
یا رب به محمد و علی و هم زهرا
یا رب به حسین و همه آل عبا
کز عالَمِ غیب بر ما بخشا
بی مِنَّتِ خلق، یا علی الأعلی
هر کس در جای خود نشسته، بی همهمه. آیة الکرسی خوان ها، می خوانند. حاج خانم هایِ ته دیگ خورده، حجاب خود را محکم گرفته اند. حاج آقاها دست از کارهایِ سابقِ خود برداشته، مردمانی خوب شده اند. هم می ترسند، طیّاره بیفتد و دیگر نتوانند برگردند، و سَرِ مردم کلاه بگذارند، و هم می خواهند به حج بروند و ان شاء الله، با سوغات های خوب به وطن خود برگردند. خوب، خدا کند همه مسافرین به سلامت برگردند، ولی قَدری با مُروّت تر و بهتر از سابق باشند.
این مَرکَبِ غول پیکر که صدای نَکَرِه اش گوش ما را خسته کرد، در آسمان به حرکت است و ما را وقت خوش. چون سفرِ عشق است و بدی هایش خوب. مهماندار جوان و باب پسندِ حاج آقا، مُرَتَّب آب و شام و شکلات تعارف می نمود. مثل اینکه ما الان در بهشتِ عدن، مهمانِ خداییم و از آن حوریه ها یکی آمده، به حاج آقا خدمت کند. خوب، اگر حاج خانمها حسادت نکنند، خدا قسمت همه نماید.
ساعت و دقایق به تندی گذشت و به آسمان جَدِّه که خدا قسمت کند، نزدیک شدیم. یک عدد تسبیحِ خوب، از دست حوریه مذکور به هر نفر داده شد. چوبی بود و قشنگ. فرو نشستن طیّاره، بهتر از بالا رفتنش بود.
هوای جده، بسیار مطبوع و نه گرمِ زیاد بود، نه سرد. به عکس سفری که قبلا رفته بودم که زمین مانند کوره آجر پزی گرم بود، [این بار] هوا خوب بود. چراغ های مدینة الحاج چشمک می زد، و به شما خوش آمد می گفت. بعد از برخورد با چند تَک پیراهن پوشِ پاچه سیاهِ بلند قامت که نور از صورتشان می بارید، و کمی به «محمد علی کِلِی» قهرمان تازه مسلمان [بوکسِ جهان] شباهت داشتند، وارد گمرک عربستان شدیم و با تشریفات مختصری [به] طبقه سِیّم مدینة الحاج آمدیم. در گمرکِ حجاز به کتاب های مفاتیح و امثال [آن] ایراد می گرفتند، و ما اگر داشتیم هم سَرِ دست نبود. قبلاً [به ما] گفته بودند.
همه جا پذیراییِ خوب، از طرف حمله دار می شود که همه کس دستپختِ عُلیا مُخَدَّره، کدبانوی خانه را فراموش نمایند. ولی [در کاروان ما] اثری از پذیرایی نبود. ما غریبانه در کنار فرش خود نشستیم. بعد از ساعتی، مردِ آبله رویی که دیدارش یادِ زحمت هایِ ایامِ عمر را تجدید و خاطره ها را نو می ساخت، با سینی چای سردی که هیچ وقت آتش ندیده بود، آمد. خوب، جای همه خالی بود. مخصوصاً مادرِ بچه ها. شب، صبح شد. فریضه صبح را به جا آوردیم.
اینجا ساختمانی است، در بیرون شهر جده، یک طرف به شهرِ بزرگ و ساختمان هایِ متفرقه جده که کنار دریا قرار دارد و طرف دیگر، وصل به بیابانِ وسیع و قاعِ بسیط که به قول شیخ سعدی [در آن]: "شلغم پخته مرغ بریان است!"
و از نامش معلوم است که جایگاه مخصوص نزول حجاج است. از تمام دنیا سیاه، سفید، زرد، قرمز، چاق، ضعیف، تمام ملت ها [یِ] مسلمان اینجا جمع شده اند. هر کس به زبانی سخن می گوید، و هر دسته مرامی و برنامه ای دارد. صدای طیّاره و بوق های مُمتدِّ سیّاره و رفت و آمد و هیاهوی مردم، یک منظره به خصوص دارد که واقعاً تماشایی و لذت بخش است. خیلی بی شباهت به عرصه قیامت نیست. با یک تفاوت که اینجا ملک دوزخ هست، اما دوزخ نیست. و آنجا حساب و عقاب و ثواب در کار است [و اینجا نیست]. (ادامه دارد)
[بخش بعدی: اوصاف جده]
▫️▫️
🔖 یادآوری: این سفرنامه، خاطراتِ سفرِ حج و عتباتِ عالیاتِ مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) است که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، و اینک همزمان با دومین سال حج کرونایی - با اندکی ویرایش - بصورت روزانه در این کانال منتشر می شود. حسین جابری انصاری
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
سفر نامه(قسمت دوم)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۲
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
م
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*
▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
مأمورین گمرک و هواپیمایی و گذرنامه کلاً با ما خوشرفتاری نمودند، و از این جهت خوشنود هستیم. اگر در این جا دعای خیر به کسی نمودیم، نام نمی برم، برای اینکه ملّت تملّق گو زیادند. خدا خودش، گواه است. مهماندارِ زمینی هواپیما توصیه های لازم را نموده، و قبلاً از هواپیما قبل از حرکت خارج شده [است].
مرد پیری که برفِ طول عمر، سر و صورتش را به سفیدی برف نموده، زمزمه می کرد. کم کم صدایش بلند شد. با خدا می گفت:
آنجا که تویی عذاب آنجا نبود
آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود؟
گر بنده، گنه ز رحمتت بیش کند
جا دارد اگر هراس و تشویش کند
تو عفو به قدرِ رحمت خویش کنی
او جرم به قدرِ قُوّه خویش کند
یا رب به محمد و علی و هم زهرا
یا رب به حسین و همه آل عبا
کز عالَمِ غیب بر ما بخشا
بی مِنَّتِ خلق، یا علی الأعلی
هر کس در جای خود نشسته، بی همهمه. آیة الکرسی خوان ها، می خوانند. حاج خانم هایِ ته دیگ خورده، حجاب خود را محکم گرفته اند. حاج آقاها دست از کارهایِ سابقِ خود برداشته، مردمانی خوب شده اند. هم می ترسند، طیّاره بیفتد و دیگر نتوانند برگردند، و سَرِ مردم کلاه بگذارند، و هم می خواهند به حج بروند و ان شاء الله، با سوغات های خوب به وطن خود برگردند. خوب، خدا کند همه مسافرین به سلامت برگردند، ولی قَدری با مُروّت تر و بهتر از سابق باشند.
این مَرکَبِ غول پیکر که صدای نَکَرِه اش گوش ما را خسته کرد، در آسمان به حرکت است و ما را وقت خوش. چون سفرِ عشق است و بدی هایش خوب. مهماندار جوان و باب پسندِ حاج آقا، مُرَتَّب آب و شام و شکلات تعارف می نمود. مثل اینکه ما الان در بهشتِ عدن، مهمانِ خداییم و از آن حوریه ها یکی آمده، به حاج آقا خدمت کند. خوب، اگر حاج خانمها حسادت نکنند، خدا قسمت همه نماید.
ساعت و دقایق به تندی گذشت و به آسمان جَدِّه که خدا قسمت کند، نزدیک شدیم. یک عدد تسبیحِ خوب، از دست حوریه مذکور به هر نفر داده شد. چوبی بود و قشنگ. فرو نشستن طیّاره، بهتر از بالا رفتنش بود.
هوای جده، بسیار مطبوع و نه گرمِ زیاد بود، نه سرد. به عکس سفری که قبلا رفته بودم که زمین مانند کوره آجر پزی گرم بود، [این بار] هوا خوب بود. چراغ های مدینة الحاج چشمک می زد، و به شما خوش آمد می گفت. بعد از برخورد با چند تَک پیراهن پوشِ پاچه سیاهِ بلند قامت که نور از صورتشان می بارید، و کمی به «محمد علی کِلِی» قهرمان تازه مسلمان [بوکسِ جهان] شباهت داشتند، وارد گمرک عربستان شدیم و با تشریفات مختصری [به] طبقه سِیّم مدینة الحاج آمدیم. در گمرکِ حجاز به کتاب های مفاتیح و امثال [آن] ایراد می گرفتند، و ما اگر داشتیم هم سَرِ دست نبود. قبلاً [به ما] گفته بودند.
همه جا پذیراییِ خوب، از طرف حمله دار می شود که همه کس دستپختِ عُلیا مُخَدَّره، کدبانوی خانه را فراموش نمایند. ولی [در کاروان ما] اثری از پذیرایی نبود. ما غریبانه در کنار فرش خود نشستیم. بعد از ساعتی، مردِ آبله رویی که دیدارش یادِ زحمت هایِ ایامِ عمر را تجدید و خاطره ها را نو می ساخت، با سینی چای سردی که هیچ وقت آتش ندیده بود، آمد. خوب، جای همه خالی بود. مخصوصاً مادرِ بچه ها. شب، صبح شد. فریضه صبح را به جا آوردیم.
اینجا ساختمانی است، در بیرون شهر جده، یک طرف به شهرِ بزرگ و ساختمان هایِ متفرقه جده که کنار دریا قرار دارد و طرف دیگر، وصل به بیابانِ وسیع و قاعِ بسیط که به قول شیخ سعدی [در آن]: "شلغم پخته مرغ بریان است!"
و از نامش معلوم است که جایگاه مخصوص نزول حجاج است. از تمام دنیا سیاه، سفید، زرد، قرمز، چاق، ضعیف، تمام ملت ها [یِ] مسلمان اینجا جمع شده اند. هر کس به زبانی سخن می گوید، و هر دسته مرامی و برنامه ای دارد. صدای طیّاره و بوق های مُمتدِّ سیّاره و رفت و آمد و هیاهوی مردم، یک منظره به خصوص دارد که واقعاً تماشایی و لذت بخش است. خیلی بی شباهت به عرصه قیامت نیست. با یک تفاوت که اینجا ملک دوزخ هست، اما دوزخ نیست. و آنجا حساب و عقاب و ثواب در کار است [و اینجا نیست]. (ادامه دارد)
[بخش بعدی: اوصاف جده]
▫️▫️
🔖 یادآوری: این سفرنامه، خاطراتِ سفرِ حج و عتباتِ عالیاتِ مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) است که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، و اینک همزمان با دومین سال حج کرونایی - با اندکی ویرایش - بصورت روزانه در این کانال منتشر می شود. حسین جابری انصاری
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#آن_روزها
.
سفر نامه (قسمت سوم)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۳
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*
▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
اوصاف جدّه:
شهری است که پَهلو به آب، و پَهلویِ دیگر به بیابانِ وسیع دارد. ساختمان های بلندِ چندین طبقه، ولی نه چندان تنگِ یکدیگر که چند ساعت نتوان از یک خیابان عبور نمود. در این شهرِ بزرگ، تمام نعمت هایِ دنیا فراوان باشد و مردم مشغول بیع و شرا هستند.
چون شهر، جنبِ دریای سرخ است. شبها معمولاً سرد، و روزها بسیار گرم و سوزان است. در کشورِ حجاز، جایی بد آب و هواتر از جدّه ندارد. گویند قبرِ مادرِ اولاد آدم، حوّا خانم در همین شهر است و جایی را بدین صفت معرفی می نمود[ند].
در بیرونِ مدینة الحاج، در ایّامِ حج بازار بزرگی برپا می شود. هر کس هر مَتاعی دارد، برای فروش بدینجا آرد. به طور خلاصه شهر را آب و رنگ و بویِ عطری مخصوص باشد. تمام نوشیدنی و پوشیدنی [هایی] که در همه دنیا باشد، بدینجا آورده اند، و در معرضِ فروش است.
مردمانش سیاه رنگ و سوخته صورت (البته به غیر از عده [ای] اَعیان)، ولی دزد و دَغل نباشند، و همه اهل نماز و اطاعت هستند، و بیشتر وهابی مذهب باشند. شب ها دُکّان ها باز و کسی را هراسِ حقه باز، نباشد دَمساز.
و هم در این شهر بندری بزرگ است که کشتی ها در آن لنگر اندازند، و مردم پاکستان و هندوستان و بعضی کشورها با کشتی بدانجا آیند و مال التّجاره ها آرند. ضمناً دیدنی بسیار است، ولی ما را نه جایِ گُفتار. مردم کوچه و بازار به واردین می گویند، اهلاً و مرحباً. خوش آمدید، خِیر مقدم.
اتومبیل ها که در لفظِ آنها سَیّاره نامند، خیلی بوق می زنند. امّا به احترام مسافر می ایستند و راننده های آنجا خیلی مؤدب هستند. و مانند راننده های ولایتِ ما نیستند که همیشه، حرف هایِ خوب، خوب یاد گرفته و تقدیم می نمایند.
[به سوی مدینه]
امروز و امشب، آخرین وقتی است که حاجیانِ به اصطلاح اول مدینه، به سمت مدینه حرکت می کنند. و ما امشب با طیّاره خوب و نازنین به سَمتِ شهر مقدّس، و زمینِ پاکِ مدفنِ بهترینِ خلق خدا خاتم الانبیاء (ص) حرکت نمودیم. چه ساعت خوبی است. با زبان، هرگز خوش حالیِ این ساعات و دقایق نتوان ادا نمود، و قلم یارایِ نوشتن ندارد.
مسافری که وارد شهر مدینه می شود، مانند آن است که برزخ را پشتِ سَر، گذارده و حسابِ حشر و نشر، گذشته و وارد بهشت می شود. آخر، مدینه شهرِ نزولِ وحی و برکت، و محل دفنِ اولیای پاکِ خداوند است. شنیدن کی بود مانند دیدن، کنار گلشن وصلش چمیدن؟
شهر مدینه دارای نورانیّتِ واقعی است. پس از کعبه، جایی بدین آرامشِ روح، در زمین وجود ندارد. اینجا مدفنِ بهترینِ ما خَلَقَ الله است. جُبّه پاک و مطهرِ محترمِ پیغمبر و اولاد و یاران و اوصیای به حق، مانند گنج در زمین نهفته و باعثِ افتخارِ ملائک، و محل زیارتِ اهلِ آسمانها است. قبور طاهره هر یک از معصومین [ع] و یاران نبی اکرم [ص] که در این شهر باشد، بعداً به یاری خدای متعال، به طورِ اختصار بیان خواهد شد.
این زمینِ پاک، برای من نا آشنا نیست. چون سفری دیگر نیز بوده و استفاده های معنوی نموده ام. خدا نصیب همه آرزومندان نماید. خصوص، آنان که ما را واسطه دعا نموده اند.
[بخش بعدی: اوصافِ مردمِ مدینه]
🔖 یادآوری: این سفرنامه، خاطراتِ سفرِ حج و عتباتِ عالیاتِ مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) است که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، و اینک همزمان با دومین سال حج کرونایی - با اندکی ویرایش - بصورت روزانه در این کانال منتشر می شود. حسین جابری انصاری
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
.
سفر نامه (قسمت سوم)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۳
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*
▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
اوصاف جدّه:
شهری است که پَهلو به آب، و پَهلویِ دیگر به بیابانِ وسیع دارد. ساختمان های بلندِ چندین طبقه، ولی نه چندان تنگِ یکدیگر که چند ساعت نتوان از یک خیابان عبور نمود. در این شهرِ بزرگ، تمام نعمت هایِ دنیا فراوان باشد و مردم مشغول بیع و شرا هستند.
چون شهر، جنبِ دریای سرخ است. شبها معمولاً سرد، و روزها بسیار گرم و سوزان است. در کشورِ حجاز، جایی بد آب و هواتر از جدّه ندارد. گویند قبرِ مادرِ اولاد آدم، حوّا خانم در همین شهر است و جایی را بدین صفت معرفی می نمود[ند].
در بیرونِ مدینة الحاج، در ایّامِ حج بازار بزرگی برپا می شود. هر کس هر مَتاعی دارد، برای فروش بدینجا آرد. به طور خلاصه شهر را آب و رنگ و بویِ عطری مخصوص باشد. تمام نوشیدنی و پوشیدنی [هایی] که در همه دنیا باشد، بدینجا آورده اند، و در معرضِ فروش است.
مردمانش سیاه رنگ و سوخته صورت (البته به غیر از عده [ای] اَعیان)، ولی دزد و دَغل نباشند، و همه اهل نماز و اطاعت هستند، و بیشتر وهابی مذهب باشند. شب ها دُکّان ها باز و کسی را هراسِ حقه باز، نباشد دَمساز.
و هم در این شهر بندری بزرگ است که کشتی ها در آن لنگر اندازند، و مردم پاکستان و هندوستان و بعضی کشورها با کشتی بدانجا آیند و مال التّجاره ها آرند. ضمناً دیدنی بسیار است، ولی ما را نه جایِ گُفتار. مردم کوچه و بازار به واردین می گویند، اهلاً و مرحباً. خوش آمدید، خِیر مقدم.
اتومبیل ها که در لفظِ آنها سَیّاره نامند، خیلی بوق می زنند. امّا به احترام مسافر می ایستند و راننده های آنجا خیلی مؤدب هستند. و مانند راننده های ولایتِ ما نیستند که همیشه، حرف هایِ خوب، خوب یاد گرفته و تقدیم می نمایند.
[به سوی مدینه]
امروز و امشب، آخرین وقتی است که حاجیانِ به اصطلاح اول مدینه، به سمت مدینه حرکت می کنند. و ما امشب با طیّاره خوب و نازنین به سَمتِ شهر مقدّس، و زمینِ پاکِ مدفنِ بهترینِ خلق خدا خاتم الانبیاء (ص) حرکت نمودیم. چه ساعت خوبی است. با زبان، هرگز خوش حالیِ این ساعات و دقایق نتوان ادا نمود، و قلم یارایِ نوشتن ندارد.
مسافری که وارد شهر مدینه می شود، مانند آن است که برزخ را پشتِ سَر، گذارده و حسابِ حشر و نشر، گذشته و وارد بهشت می شود. آخر، مدینه شهرِ نزولِ وحی و برکت، و محل دفنِ اولیای پاکِ خداوند است. شنیدن کی بود مانند دیدن، کنار گلشن وصلش چمیدن؟
شهر مدینه دارای نورانیّتِ واقعی است. پس از کعبه، جایی بدین آرامشِ روح، در زمین وجود ندارد. اینجا مدفنِ بهترینِ ما خَلَقَ الله است. جُبّه پاک و مطهرِ محترمِ پیغمبر و اولاد و یاران و اوصیای به حق، مانند گنج در زمین نهفته و باعثِ افتخارِ ملائک، و محل زیارتِ اهلِ آسمانها است. قبور طاهره هر یک از معصومین [ع] و یاران نبی اکرم [ص] که در این شهر باشد، بعداً به یاری خدای متعال، به طورِ اختصار بیان خواهد شد.
این زمینِ پاک، برای من نا آشنا نیست. چون سفری دیگر نیز بوده و استفاده های معنوی نموده ام. خدا نصیب همه آرزومندان نماید. خصوص، آنان که ما را واسطه دعا نموده اند.
[بخش بعدی: اوصافِ مردمِ مدینه]
🔖 یادآوری: این سفرنامه، خاطراتِ سفرِ حج و عتباتِ عالیاتِ مرحوم پدرم (رحمت الله عليه) است که پنجاه و پنج سال پیش انجام شده، و اینک همزمان با دومین سال حج کرونایی - با اندکی ویرایش - بصورت روزانه در این کانال منتشر می شود. حسین جابری انصاری
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#پنجاه_یادگار_در_نایین
.
ذخایر پنهان
اولین مدرسه علمیه نایین
در جوار امام زاده سلطان سید علی , مدرسه ای قدیمی و زیبا در دو طبقه قرار دارد که روزگاری فقیهان بزرگ و دانشجویان و طالبین بسیاری به درس و بحث پرداخته اند.
@naein_nameh
.
ذخایر پنهان
اولین مدرسه علمیه نایین
در جوار امام زاده سلطان سید علی , مدرسه ای قدیمی و زیبا در دو طبقه قرار دارد که روزگاری فقیهان بزرگ و دانشجویان و طالبین بسیاری به درس و بحث پرداخته اند.
@naein_nameh
#آموزش_گویش_نایینی
.
چهره اش از طرّه چو مستور شد
روز منیرم شب دیجور شد
نرگسش از باده چو مخمور شد
زلف برافکند و همه نور شد
«از رُخ ماهش شب یلدای من»
از:میرزا مهدی رجاوی نایینی
.
برگردان به گویش نایینی:
دیمُش وختی از زلفش پوشنایه گِرتا
روِری روشُم مِثلی شِوی ظلمات گِرتا
چَشُش وختی از شراب خمار گِرتا
زلفش وِه پشت خُسٌو ، هَمه اش روشنایی گِرتا
(از صورتی مثلی ماهُش شِو یلدایی می)
@naein_nameh
.
چهره اش از طرّه چو مستور شد
روز منیرم شب دیجور شد
نرگسش از باده چو مخمور شد
زلف برافکند و همه نور شد
«از رُخ ماهش شب یلدای من»
از:میرزا مهدی رجاوی نایینی
.
برگردان به گویش نایینی:
دیمُش وختی از زلفش پوشنایه گِرتا
روِری روشُم مِثلی شِوی ظلمات گِرتا
چَشُش وختی از شراب خمار گِرتا
زلفش وِه پشت خُسٌو ، هَمه اش روشنایی گِرتا
(از صورتی مثلی ماهُش شِو یلدایی می)
@naein_nameh
#پنجاه_یادگار_در_نایین
.
رباط نیستانک
رباط نیستانک که بر خلاف شهرت به رباط شاه عباسی در برخی متون به اواخر عهد ایلخانان مغول مربوط و به دستور امیر شمس الدین وزیر یزدی الجایتو ساخته شده است.
@naein_nameh
.
رباط نیستانک
رباط نیستانک که بر خلاف شهرت به رباط شاه عباسی در برخی متون به اواخر عهد ایلخانان مغول مربوط و به دستور امیر شمس الدین وزیر یزدی الجایتو ساخته شده است.
@naein_nameh
#معرفی_کتاب
#کتابنامه_نایین
.
📃چاپ کتاب زندگی دکترفاطمی/ارجنامهای برای شهید مبارزه با استعمار
کتاب «میهنپرستی برای تمام فصول؛ شهید دکتر سیدحسین فاطمی» نوشته سیدعلی حقشناس توسط نشر پارس میهن منتشر و راهی بازار نشر شد.
سید حسین فاطمی متولد ۱۲۹۶ و درگذشته به سال ۱۳۳۲، وزیر امور خارجه دولت محمد مصدق بود که با اجرای کودتای انگلیسی آمریکایی ۲۸ مرداد، دستگیر و تیرباران شد و به شهادت رسید. فاطمی را بهعنوان یکی از چهرههای مبارز جنگ با استعمار میشناسند. نویسنده کتاب پیشرو هم اینشخصیت را پرورشیافته مکتب امام حسین (ع) و وفادار به…
@NaeinFarda
#کتابنامه_نایین
.
📃چاپ کتاب زندگی دکترفاطمی/ارجنامهای برای شهید مبارزه با استعمار
کتاب «میهنپرستی برای تمام فصول؛ شهید دکتر سیدحسین فاطمی» نوشته سیدعلی حقشناس توسط نشر پارس میهن منتشر و راهی بازار نشر شد.
سید حسین فاطمی متولد ۱۲۹۶ و درگذشته به سال ۱۳۳۲، وزیر امور خارجه دولت محمد مصدق بود که با اجرای کودتای انگلیسی آمریکایی ۲۸ مرداد، دستگیر و تیرباران شد و به شهادت رسید. فاطمی را بهعنوان یکی از چهرههای مبارز جنگ با استعمار میشناسند. نویسنده کتاب پیشرو هم اینشخصیت را پرورشیافته مکتب امام حسین (ع) و وفادار به…
@NaeinFarda
#کلمه_ترکیبهای_نایینی
.
پیلتَه= فتیله- نخی ضخیم ،مقداری پشم یا پنبه که با دست حالت گرفته و آماده ریسیدن توسط دوک نخریسی شده باشد
تمثیل
یک پیلته رِس صبر کِر= به اندازه ریسیدن یک پیلته تأمل کن (زمان کم)
پاچَرماما و پیلته وِرکیره= پای چَرخ نخریسی مادر پیلته میسازد
کنایه از وابستگی و عدم استقلال، چون جنین از چند و چون خون میخوری از ناف مادر
پِرتالَه، پِرتال= گُنده و گوشتالو- تنبل و کم کار
پاردُم سُونایه= پالان الاغ تسمه ای چرمین دارد که از زیر دُم الاغ میگذرد که بر اثر کار مداوم و حرکت زیاد الاغ این تسمه
ساییده میشود.
کنایه از آدم پرتجربه و خبره و زرنگ درحالت منفی آن
@naein_nameh
.
پیلتَه= فتیله- نخی ضخیم ،مقداری پشم یا پنبه که با دست حالت گرفته و آماده ریسیدن توسط دوک نخریسی شده باشد
تمثیل
یک پیلته رِس صبر کِر= به اندازه ریسیدن یک پیلته تأمل کن (زمان کم)
پاچَرماما و پیلته وِرکیره= پای چَرخ نخریسی مادر پیلته میسازد
کنایه از وابستگی و عدم استقلال، چون جنین از چند و چون خون میخوری از ناف مادر
پِرتالَه، پِرتال= گُنده و گوشتالو- تنبل و کم کار
پاردُم سُونایه= پالان الاغ تسمه ای چرمین دارد که از زیر دُم الاغ میگذرد که بر اثر کار مداوم و حرکت زیاد الاغ این تسمه
ساییده میشود.
کنایه از آدم پرتجربه و خبره و زرنگ درحالت منفی آن
@naein_nameh
#آن_روزها
سفر نامه(قسمت۴)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۴
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*
▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
اکنون صفت مردمانش: مردمی دارد به غایت متواضع و سبزه رو و زحمت کش، اهل عبادت و قانع، و اعیان [و] اشرافش، سفید رو با لباس های آراسته و خوش تیپ و نورانی. یک دسته مردمی در اقلیت هستند، بسیار خداشناس، با حقیقت، راستگو، ولی غُبارِ فقرِ مالی از چهره های آنها پیداست. و بعکس، از ایمان و شکرگذاری بسیار غنی و ثروتمند هستند، و آنها را مردم [و شیعیان] «نُخاوِله» نامند.
صفت شهر مدینه [و مسجد النبی]: شهری است بزرگ که مسجد النبی در وسط شهر مانند گلستانی ماند که باغهای بزرگ [داشته] باشد. تمام خیابان های شهر به مسجد، منتهی می شود. [مسجد النبی] مسجدی است بزرگ دارای چندین درب و رواق و صحن و غیره، و چهار گلدسته دارد که از ۷۰ متر تا ۳۰ متر بلندی آن باشد. و بسیار زیبا و قشنگ است. و مدفن نبی اکرم محمد مصطفی [ص] و دو نفر از یارانش ابی بکر و عمر داخل حجره مسجد باشد و گویند قبر حضرت صدیقه طاهره [س] هم شاید اینجا باشد.
خلاصه مسجد النبی دارای ۱۴ باب است که نام های آن به ترتیب [عبارتند از]:
باب جبرئیل: محل نزولِ وحی و محل ورود برای زیارت حرم و عبادت.
باب النساء: که ظاهراً محل عبور بانوان بوده.
باب عبدالعزیز
باب عثمان
باب عمر ابن الخطّاب
باب عبدالمجید: اینجا دو دربِ کوچکِ دیگر هم دارد.
باب ابوبکر صدّیق
باب الرّحمة
باب السّعود: منسوب به جد ابن سعود.
باب السَّلام
و ۲ درب آن دارای درب های کوچک است. خلاصه ۱۴ درب بشمار آوردم.
طول مسجد ۲۲۰ متر و عرض آن یکصد متر که جمع مساحت آن ۲۲۰۰۰ متر مربع باشد. ستون های مسجد قدیم [به] رنگ قرمز [و] ۲۰۳ عدد، و باقی ستون ها سبز رنگ [و] ۲۲۰ عددند که جمعاً دارای ۴۲۳ ستون است. و در یک قسمتِ [ستون هایِ] قرمز نوشته شده که [اینجا] حَدّ نهایی مسجد پیغمبر است. و سمت چپ قبله جنوب شرقی، محل دفن پیغمبر اکرم [ص] است. و پشت سَرِ آن، قبرِ دو یارِ باوقارِ ایشان می باشد. و محل قبر را قُفل و بَند است. حجره را به روی همه کس باز نکنند.
در این مسجد منبری است، و محرابی که منسوب به شخصِ پیغمبرِ گرامی [ص] می دانند و آنجا است که پیامبر فرموده: «بین قبری و منبری، روضة من ریاض الجنة». شاید اشاره به مَحلِّ دفنِ زهرا، صدّیقه پاک باشد. و از ستون هایی که قبلاً بذکر رفت، چند ستون، بنام ها خوانده شود و تاریخچه دارد. مثلاً استوانه ابی لبابه محل قبول توبه، ستون حنانه، استوانه وفد، استوانه الحرس، استوانه العایشه. که جمع آن ۴۲۳، با یکی کم و زیاد، من به رقم آوردم.
و تمامِ هر جایِ مسجد که زیرِ سقف است، با فرش های ایرانی مفروش است که این هم یکی از هزاران افتخاراتِ ایرانیان است. تعداد ۶۰ تخته قالی به طولِ ۶ متر و عرضِ ۴ متر، تماماً بدون کم و زیاد [در مسجد النبی] باشد.
و در صحن های مسجد، از سنگ ریزه های طلایی ریخته باشند که کبوتران زیادی در اطراف آنها به خوردن گندم مشغولند. و زائران آن قدر گندم بدانها ریزند که صدها عَدل اضافه جمع شود، برای بعد از ایامِ حج که کبوترانِ حرم مِیل نمایند.
بر بالایِ سَر در ایوان هایِ داخلیِ مسجد، به هر شبستانی که چند صُفّه دارد، بالای هر صُفّه، نام یکی از صحابه پیغمبر [ص] نوشته اند. مثلاً ابی بکر صدیق رضی الله عنه، عمر ابن الخطّاب فاروق الأعظم، عثمان ابن عفّان، علی ابن ابیطالب (ع)، حسن بن علی [ع] و خلاصه نام چندین نفر دیگر [بر این ستون ها] نوشته شده [است]. درب های مسجد، چوبی و بسیار ضُمُخت است، به طوری که هیچ پهلوانی، نمی تواند از جای کَنده و حَمل نماید.
اوصافِ مسجد النبی (ص) زیاد است. نورانیّت و حقانیّت نبیِ گرامی اسلام در تمام مدینه و مخصوصاً مسجد، به چشم و گوش و شامّه می رسد. گوئیا ندا کننده ای می گوید، اینجا بهشت است. به دقت، توجه کن و به چشمِ دل بنگر. خلاصه مردانِ بی ریش که کوسه باشند و آنها را خواجه گانِ حرم نامند، با لباس های سفید و قیافه مخصوص، خدمتگذارِ حرم باشند. با نظمِ خاصّی که موجب رضایت آنها می باشد. (ادامه دارد)
@yekhezaran
سفر نامه(قسمت۴)
☑️ دمی در میقات یا جنّت المعلّی - ۴
(سرگذشت سفرِ شعبِ ابیطالب)
خاطرات سفر به سرزمین وحی و عتبات عالیات
*(سال ۱۳۸۷ هجری قمری - ۱۳۴۷ هجری شمسی)*
▫️به قلم: مرحوم حاج حبیب الله جابری انصاری
اکنون صفت مردمانش: مردمی دارد به غایت متواضع و سبزه رو و زحمت کش، اهل عبادت و قانع، و اعیان [و] اشرافش، سفید رو با لباس های آراسته و خوش تیپ و نورانی. یک دسته مردمی در اقلیت هستند، بسیار خداشناس، با حقیقت، راستگو، ولی غُبارِ فقرِ مالی از چهره های آنها پیداست. و بعکس، از ایمان و شکرگذاری بسیار غنی و ثروتمند هستند، و آنها را مردم [و شیعیان] «نُخاوِله» نامند.
صفت شهر مدینه [و مسجد النبی]: شهری است بزرگ که مسجد النبی در وسط شهر مانند گلستانی ماند که باغهای بزرگ [داشته] باشد. تمام خیابان های شهر به مسجد، منتهی می شود. [مسجد النبی] مسجدی است بزرگ دارای چندین درب و رواق و صحن و غیره، و چهار گلدسته دارد که از ۷۰ متر تا ۳۰ متر بلندی آن باشد. و بسیار زیبا و قشنگ است. و مدفن نبی اکرم محمد مصطفی [ص] و دو نفر از یارانش ابی بکر و عمر داخل حجره مسجد باشد و گویند قبر حضرت صدیقه طاهره [س] هم شاید اینجا باشد.
خلاصه مسجد النبی دارای ۱۴ باب است که نام های آن به ترتیب [عبارتند از]:
باب جبرئیل: محل نزولِ وحی و محل ورود برای زیارت حرم و عبادت.
باب النساء: که ظاهراً محل عبور بانوان بوده.
باب عبدالعزیز
باب عثمان
باب عمر ابن الخطّاب
باب عبدالمجید: اینجا دو دربِ کوچکِ دیگر هم دارد.
باب ابوبکر صدّیق
باب الرّحمة
باب السّعود: منسوب به جد ابن سعود.
باب السَّلام
و ۲ درب آن دارای درب های کوچک است. خلاصه ۱۴ درب بشمار آوردم.
طول مسجد ۲۲۰ متر و عرض آن یکصد متر که جمع مساحت آن ۲۲۰۰۰ متر مربع باشد. ستون های مسجد قدیم [به] رنگ قرمز [و] ۲۰۳ عدد، و باقی ستون ها سبز رنگ [و] ۲۲۰ عددند که جمعاً دارای ۴۲۳ ستون است. و در یک قسمتِ [ستون هایِ] قرمز نوشته شده که [اینجا] حَدّ نهایی مسجد پیغمبر است. و سمت چپ قبله جنوب شرقی، محل دفن پیغمبر اکرم [ص] است. و پشت سَرِ آن، قبرِ دو یارِ باوقارِ ایشان می باشد. و محل قبر را قُفل و بَند است. حجره را به روی همه کس باز نکنند.
در این مسجد منبری است، و محرابی که منسوب به شخصِ پیغمبرِ گرامی [ص] می دانند و آنجا است که پیامبر فرموده: «بین قبری و منبری، روضة من ریاض الجنة». شاید اشاره به مَحلِّ دفنِ زهرا، صدّیقه پاک باشد. و از ستون هایی که قبلاً بذکر رفت، چند ستون، بنام ها خوانده شود و تاریخچه دارد. مثلاً استوانه ابی لبابه محل قبول توبه، ستون حنانه، استوانه وفد، استوانه الحرس، استوانه العایشه. که جمع آن ۴۲۳، با یکی کم و زیاد، من به رقم آوردم.
و تمامِ هر جایِ مسجد که زیرِ سقف است، با فرش های ایرانی مفروش است که این هم یکی از هزاران افتخاراتِ ایرانیان است. تعداد ۶۰ تخته قالی به طولِ ۶ متر و عرضِ ۴ متر، تماماً بدون کم و زیاد [در مسجد النبی] باشد.
و در صحن های مسجد، از سنگ ریزه های طلایی ریخته باشند که کبوتران زیادی در اطراف آنها به خوردن گندم مشغولند. و زائران آن قدر گندم بدانها ریزند که صدها عَدل اضافه جمع شود، برای بعد از ایامِ حج که کبوترانِ حرم مِیل نمایند.
بر بالایِ سَر در ایوان هایِ داخلیِ مسجد، به هر شبستانی که چند صُفّه دارد، بالای هر صُفّه، نام یکی از صحابه پیغمبر [ص] نوشته اند. مثلاً ابی بکر صدیق رضی الله عنه، عمر ابن الخطّاب فاروق الأعظم، عثمان ابن عفّان، علی ابن ابیطالب (ع)، حسن بن علی [ع] و خلاصه نام چندین نفر دیگر [بر این ستون ها] نوشته شده [است]. درب های مسجد، چوبی و بسیار ضُمُخت است، به طوری که هیچ پهلوانی، نمی تواند از جای کَنده و حَمل نماید.
اوصافِ مسجد النبی (ص) زیاد است. نورانیّت و حقانیّت نبیِ گرامی اسلام در تمام مدینه و مخصوصاً مسجد، به چشم و گوش و شامّه می رسد. گوئیا ندا کننده ای می گوید، اینجا بهشت است. به دقت، توجه کن و به چشمِ دل بنگر. خلاصه مردانِ بی ریش که کوسه باشند و آنها را خواجه گانِ حرم نامند، با لباس های سفید و قیافه مخصوص، خدمتگذارِ حرم باشند. با نظمِ خاصّی که موجب رضایت آنها می باشد. (ادامه دارد)
@yekhezaran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جمعه_بازار
.
جمعه با شعر و موسیقی
بنده ایی حلقه بگوشم نتوان حاشاکرد،
تب عشق تو به دوشم نتوان حاشاکرد،
شبُ روزم شده یک سان به کمند مویت،
همه در جوشُ خروشم نتوان حاشاکرد،
چشم افسونگرت آتش زده است برجانم،
باده از چشم تو نوشم نتوان حاشاکرد،
شهپرم در غم عشق تو بسوزد هردم،
سوزد و باز بکوشم نتوان حاشاکرد،
عشوهٔ نازِ نگاهت چه شرر افروز است،
در نگاهِ تو بجوشم نتوان حاشاکرد،
بنده ی عشقم و در جام نگاهت ویران،
دل ویران نفروشم نتوان حاشاکرد،
«خـُرّم» آن صبح وصالی که دمد از آفاق،
داده این مژده سروشم نتوان حاشاکرد،
از:محمد خرم شاعر معاصر نایینی
@naein_nameh
.
جمعه با شعر و موسیقی
بنده ایی حلقه بگوشم نتوان حاشاکرد،
تب عشق تو به دوشم نتوان حاشاکرد،
شبُ روزم شده یک سان به کمند مویت،
همه در جوشُ خروشم نتوان حاشاکرد،
چشم افسونگرت آتش زده است برجانم،
باده از چشم تو نوشم نتوان حاشاکرد،
شهپرم در غم عشق تو بسوزد هردم،
سوزد و باز بکوشم نتوان حاشاکرد،
عشوهٔ نازِ نگاهت چه شرر افروز است،
در نگاهِ تو بجوشم نتوان حاشاکرد،
بنده ی عشقم و در جام نگاهت ویران،
دل ویران نفروشم نتوان حاشاکرد،
«خـُرّم» آن صبح وصالی که دمد از آفاق،
داده این مژده سروشم نتوان حاشاکرد،
از:محمد خرم شاعر معاصر نایینی
@naein_nameh