Forwarded from برنامه ناشناس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
The vibe u bring to the function
Forwarded from برنامه ناشناس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
I found you there mama
Forwarded from برنامه ناشناس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Reminded me of u
استفراغ .
رابطه یک مادر و دختر عجیب ترین و در عین حال خالصانه ترین رابطه آدمیه. در این نمایشنامه و این دو رول متفاوت تنها مرز مشترک تنفر هست. یک زن با به دنیا آوردن یک فرزند دختر، غم و رنجش رو به دنیا میآره. فرزند دختر جهانی متشکل شده از رویاها، جوانی از دست رفته،…
مادر و فرزند دخترش تا ابد یک آینه از یکدیگر میمونن.
مادرت تورو آینهای از تمام زندگی از دست رفته و رویاهای نابود شدهاش میبینه.
تو کسی هستی که اون همیشه میتونست بدون وجود “تو” باشه، تو شکل حقیقی اون قبل از تعرض زندگانی به وجودش هستی.
و اون میدونه، میدونه که نمیتونه از زخمی که برای وجودت روی بدنش حک شده فرار کنه
و تو میدونی نمیتونی از خون مادرت در رگ هات فرار کنی، تو میدونی که جنازهت هم در انتها تکه گوشتیه که بار رنج مادر و خالقش رو حمل کرده.
مادرت تورو آینهای از تمام زندگی از دست رفته و رویاهای نابود شدهاش میبینه.
تو کسی هستی که اون همیشه میتونست بدون وجود “تو” باشه، تو شکل حقیقی اون قبل از تعرض زندگانی به وجودش هستی.
و اون میدونه، میدونه که نمیتونه از زخمی که برای وجودت روی بدنش حک شده فرار کنه
و تو میدونی نمیتونی از خون مادرت در رگ هات فرار کنی، تو میدونی که جنازهت هم در انتها تکه گوشتیه که بار رنج مادر و خالقش رو حمل کرده.
Sorrow of Sophia
Draconian
Sophia is forgiven
The mother of our prison
Sophia is glistening
Always weeping for the world
She's apprehension
And her eyes torn by guilt
And we have these souls
And through her we are ascension
The grandeur of stillness
And all of her sadness.
The mother of our prison
Sophia is glistening
Always weeping for the world
She's apprehension
And her eyes torn by guilt
And we have these souls
And through her we are ascension
The grandeur of stillness
And all of her sadness.
اگر به راستی زندگانی هایی قبل از زندگی فعلی وجود داشتن، بی شک الهه ای برای فلاکت و رنج بشر بودم.
یکی از هزاران چشم سرافیم که برای رنجی ناشناخته اشک میریختم.
قلبم روی ترازوی آنوبیس وزن میشد و در نهایت توسط آموت بلعیده میشد، نه تنها بخاطر گناهکار بودنش
بلکه بخاطر بار رنج زیستنم.
یکی از هزاران چشم سرافیم که برای رنجی ناشناخته اشک میریختم.
قلبم روی ترازوی آنوبیس وزن میشد و در نهایت توسط آموت بلعیده میشد، نه تنها بخاطر گناهکار بودنش
بلکه بخاطر بار رنج زیستنم.