Forwarded from Labyrinth
این پیام فوروارد کنین داخل چنل هاتون
و متن و عکس و آهنگی که میخواین چاپ بشه رو زیرش بذارین همراه آیدی چنل🌱
و متن و عکس و آهنگی که میخواین چاپ بشه رو زیرش بذارین همراه آیدی چنل🌱
Forwarded from کُنجِ آسمون (Aseman)
دست هایمان در دستِ هم،
یک دنیا مهره هایِ نخ شده و پارچه هایِ سفید و سیاهِ پیچیده شده دورِ سر و یک مشت لب گزیدن و ترس، دیوارِ بزرگِ بینمان.
با هر کوکِ چرمِ گردنبندِ وَن یَکادَت یک خاطره و یک نگاه خط میخورد.
یک دنیا مهره هایِ نخ شده و پارچه هایِ سفید و سیاهِ پیچیده شده دورِ سر و یک مشت لب گزیدن و ترس، دیوارِ بزرگِ بینمان.
با هر کوکِ چرمِ گردنبندِ وَن یَکادَت یک خاطره و یک نگاه خط میخورد.
Forwarded from کُنجِ آسمون
دوش گرفتم. لباس ها را شستم. پتوس ها را آب دادم. اتاقم را جمع کردم. اسفند دود کردم و درس خواندم.
انگار که هیچ نشده.
انگار که کسی این اطراف، جان خود را امروز، لای برگ های پاییزیِ دورترین منطقه ی این شهر خاک نکرده است.
انگار که هیچ نشده.
انگار که کسی این اطراف، جان خود را امروز، لای برگ های پاییزیِ دورترین منطقه ی این شهر خاک نکرده است.
Forwarded from کُنجِ آسمون (Aseman)
نگاهت به احساسِ گرمایِ نورِ خورشید به هنگامِ غروب میمانست. گرم نگاه میکردی! اصلِ عشق در چشمانِ تو بود و عشق، معنایِ تمامِ زندگی و مرگ. قانون دنیا با نگاهت آسان و ساده بود و من این را فهمیده بودم. انگار دلیلِ همه چیز روشن بود. حق آشکار بود. تمامِ وکلای جهان برای تمامِ قضات، هزاران هزار سفسطه چیدند تا نگویند ما معشوقی نداشتیم که به چشمانش نگاه کنیم. در طول تاریخ چه تعداد سیاست مداران که مردند و نفهمیدند چگونه مثلِ یک شاعر زندگی کنند... .
آمدمش که بنگرم، گریه نمیدهد امان. خانه و سرپناه بود. مادر بود؛ به معنای واقعیِ کلمه مادر و خانه بود در دلِ من. آواره و یتیم میشدم دور از او. میگذارد و میرود و مرا همانجا رها میکند؛ همانجایی که ممکن است زلزلهیِ غم و سیلِ اشک مرا ببرد.
_"لام" مینویسد.
_"لام" مینویسد.
تو دنیایی که اذانِ صبح رو ساعتِ سه یِ نصفه شب میگن با من از تعادل و منطق حرف نزن.
میپرسی که دوست دارم تنهایی را یا نه؟
از منی
که داخل چایش
دو قند میاندازد
برای حل شدن؟
_سونای آکین
از منی
که داخل چایش
دو قند میاندازد
برای حل شدن؟
_سونای آکین
آن روز که دستانم را گرفتی، متوجه شدم از هر انگشتت یک کهکشان ستارهیِ شبرنگ میچکد. تو آن روز در دنیایِ تاریکِ من نبودی که ببینی ستارههایِ درخشانت چگونه اطرافم را روشن کردند. دور و برم را دیدم! دیدم که دیگر آنجا تنها نیستم. باور نکردی؛ اما جهانم که روشن شد، حالم خوب شد.
هنوز هم شب ها در کنجِ اتاقم ستارههایت هستند. هنوز روشنند. با این که نمیدانم چند سالِ نوری فاصله داری، روشن بودنشان را این برداشت میکنم که هنوز پابرجایی و استوار. که من هنوز شب ها دستِ راستم برق میزند و نور میدهد. شاید میخواهد بفهماند گریه کافیست! حالا نوبتِ این است که از تصورِ لبخندِ تویی که کنارِ من نشسته، آرام بگیرم و به نورشان که دایرهوار اطرافم را روشن کرده اند، دل ببازم.
_لام
هنوز هم شب ها در کنجِ اتاقم ستارههایت هستند. هنوز روشنند. با این که نمیدانم چند سالِ نوری فاصله داری، روشن بودنشان را این برداشت میکنم که هنوز پابرجایی و استوار. که من هنوز شب ها دستِ راستم برق میزند و نور میدهد. شاید میخواهد بفهماند گریه کافیست! حالا نوبتِ این است که از تصورِ لبخندِ تویی که کنارِ من نشسته، آرام بگیرم و به نورشان که دایرهوار اطرافم را روشن کرده اند، دل ببازم.
_لام
۴ تا محصول سفارش دادم.
چهار_ تا_ محصول
و باورم نمیشه که دارم دق میکنم تا سفارشام برسن دستم.
نمیدونستم صبر کردن برا رسیدنِ پست انقدر سخته.
میخوام برم دم در اداره پست بشینم گریه کنم.
چهار_ تا_ محصول
و باورم نمیشه که دارم دق میکنم تا سفارشام برسن دستم.
نمیدونستم صبر کردن برا رسیدنِ پست انقدر سخته.
میخوام برم دم در اداره پست بشینم گریه کنم.
کُنجِ آسمون
آن قدر راست قامت، مغرور و سبز آنقدر سبز در کنجِ اتاقم قد میکشی که زبانم لال اگر بگویم دلم میخواهد لحظه ای از فکرم بیرونت کنم.
چه سبز و استوار
چه سبز و استوار
درخت شدی در دل من
برگ شدی در کنج خانه.
چه سبز و استوار
درخت شدی در دل من
برگ شدی در کنج خانه.
« چهقدر باید بگذرد تا آدمی
بویِ تنِ کسی را که دوست داشته،
از یاد ببرد؟ »
بویِ تنِ کسی را که دوست داشته،
از یاد ببرد؟ »
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
ای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
_مهستی گنجوی
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
ای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
_مهستی گنجوی