Porosha.
34 subscribers
182 photos
52 videos
42 links
پوروشا
به زبان روسی؛
دونه برف تازه‌ی کوچک و پودری که در شب می‌باره.

http://t.me/HidenChat_Bot?start=323284138
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
My world is a meaningless picture
that nobody could not understand.
گر مرا ترک کنی من زغمت می‌سوزم
آسمان را به زمین جان خودت می‌دوزم
گرمراترک کنی ترک نفس خواهم کرد
بی‌وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد
بی تو یک لحظه رمق در دل و درجانم نیست
بی‌قرارم نکنی طاقت هجرانم نیست
بی تو با قافله‌ی غصه و غم‌ها چه کنم
تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم
شده‌ام مرثیه خوان دل سودا زده‌ام
از بد حادثه دلبسته و شیدا شده‌ام
این دل پر ز ترک اینهمه غم لایق نیست
دله چون سنگ تو را جز دله من عاشق نیست...

شهریار
چیکار کردی با قلب مریض من‌..
جادو بلدی؟ چطوری کسیو که هیچوقت نمی‌تونست به دوست داشتن یکی حتی فکر بکنه وادار کردی تا بهت وابسته شه و عاشقت بشه؟
تو.. مال این جهان نیستی؟ فرشته ای؟
تهیونگش غرق در آرامش مشغول تماشا کردن نمای شهر بود، بعد از بارون بهاری هوا بهتر شده بود و بنظر می‌رسید که هیچ آلودگی‌ای تو خیابون ها و کوچه پس کوچه های سئول وجود نداره.
با برخورد نرم انگشت جونگکوک به بازوش سمت پسرش برگشت و لبخندی به کیوت بودن حرکتش زد، هروقت خجالت می‌کشید یا راجع به چیزی تردید داشت از این روش واسه صدا کردن تهیونگ استفاده می‌کرد.
- چیزی شده بان بان؟
- اوهوم
- می‌تونی بهم بگیش؟
- اوهوم
- خب.. من سراپا گوشم عزیزم
لب های صورتی و کوچیکش رو جمع کرد و با گذاشتن سرش روی نرده بالکن باعث شد بخشی از موهاش روی چشم های شبرنگش فرود بیان.
- چند وقته که بهم نمی‌گی دوسم داری..
وقتی ام که من می‌گم جوابی نمی‌دی
اگه دوسم نداری می‌شه.. می‌شه بهم بگیش؟
اینجوری منتظر موندن سخته..
تهیونگ آهی کشید و تو دل واسه نگران کردن پسرک حساس به خودش لعنت فرستاد.
- عزیزم من نمی‌گمش چون فکر می‌کنم خودت می‌دونیش و گفتنش دیگه حق مطلب رو واسه توصیف حسم به تمام وجود تو ادا نمی‌کنه..
دستش رو سمت موهای نرم پسر دراز کرد و مشغول نوازش اون طره های ابریشمی شد.
- تمام هستی من تویی جونگکوک.. من نه فقط دوست دارم بلکه یه قلب سرکش دارم که به عشق تو می‌تپه و شک ندارم تا آخرین لحظه با دیدن هر کدوم از مژه های خوش حالتت، رگ های روی دستت، چین های لب و حتی اون زخم کوچیک روی گونه‌ات حیرت می‌کنه و عاشق تر می‌شه..
لبخند گرمی باعث برآمدگی گونه های پسر کوچیکتر شد، با حالت لوسی شونه‌هاش رو جمع کرد و نگاهش رو از برق چشم های تهیونگ موقع گفتن اون جملات گرفت.
- قول بده که هر روز بهم می‌گی دوسم داری تا همه این حرف های قشنگت بهم ثابت بشن کیم تهیونگ.. این یه جمله منو دیوونه می‌کنه حتی اگر هر ساعت و هر دقیقه از زبون تو بشنومش
- می‌گم بانی لوس و چموشم.. از حالا تا آخر دنیا روزی صدبار یادت می‌ندازم که مردت دوست داره و بخاطر تو عه که به نفس کشیدن ادامه می‌ده
من تماشای تو می‌کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند!
گفته بودی که چرا محوِ تماشای منی
و چنان محو که یکدم مُژه بر هم نزنی
مُژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
نازِ چشم تو به قدر مُژه بر هم زدنی...

هوشنگ ابتهاج
زخم هایت را نشانم بده
تا بدانم چگونه باید دوستت بدارم
تا یاد بگیرم چگونه نوازشت کنم..
یادته وسط عشق بازی بین شاخه های درخت گیلاس بودیم که صدای وحشتناک بمب اومد و به همین راحتی جنگ مثل بختک رو رابطه نوپای ما خیمه زد؟ یا اون روزی که اون لباس خاکی بدرنگو تنت کردی و با لجبازی تمام پای قطار کشوندیم تا مثل همسرانی که مردهاشون رو بدرقه می‌کردن واست از دور دست تکون بدم ولی من چی کار کردم.. پاهامو با تخسی تمام روی زمین کوبیدم و زدم زیر گریه که تهیونگی هیونگ حق نداری بری بجنگی آخه مگه تو چند سالته؟ اون موقع تازه هجده سال رو تموم کرده بودی، من وارد پونزده شده بودم و به قول پاپا تا وقتی که شاخه های پر از مورچه درخت داخل حیاط پوست بدنم رو قرمز و حساس می‌کردن دونسنگ کوچولوی ریزه میزه‌ات به حساب می‌اومدم، ولی اونکه نمی‌دونست تو منو یواشکی توی اتاقم می‌بوسیدی.. می‌دونست؟ چندوقت پیش پشت قاب عکست که روبان سیاه دورش رو خودم تزئین کردم نامه هامو دیدم.. نامه هایی که هرگز جرئت نکردم واست بفرستم‌شون با وجود اینکه تو هربار به مادر بزرگ می‌گفتی آجوما به جونگکوک بگید واسم نامه بنویسه.. دلم واسش تنگ شده، امیدوارم جونگکوکی رو ببخشی هیونگ من جوون بودم و چیزی از داستان تلخ جنگ بلد نبودم.. تنها تلخی زندگی من اون دوران میوه های کال و سبز باغ بودن که از عمد بهم می‌دادیشون تا چهره اشکیم رو بعد از چشیدن طعمشون ببینی و بخندی.
Forwarded from ⛹🏻 (هِـلا)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
__ حق با اونها بود کواره، تو برای همیشه ترکم کردی، حالا منم و بوسه هایی که قصد عقب نشینی از لب هام رو ندارن، کاش انقدر زیاد نمی‌بوسیدیم، کاش بدعادتم نمی‌کردی، اون لحظه‌ای که قلبت می‌خواست خاموش بشه.. اصلا به من فکر کردی؟ به پسر بی‌پناهت که مهمون اون قلب ضعیف شده بود و با هر تپشش خدا رو شکر می‌کرد فکر کردی؟
__ من تا ابد دلتنگم ته، دلتنگم
Ciro 🩶🌿
گاهی اوقات تمام تلاشتو میکنی تا احساساتت رو پنهان کنی، چون فقط میخوای به دوست داشتنش ادامه بدی.
- چی رو به چی فروختی تا جایی که الان هستی رو بدست بیاری؟
+ روحمو به رنگت...

The Weapon
- حسش مثل غلط زدن رو چمن های تازه‌اس، بوی برگ ها که گاهی بینیت رو می‌سوزونه و کرم ابریشمی که تلاش می‌کنه مکانی رو واسه پیله زدن انتخاب کنه
- اومم دوسش دارم ولی نه اندازه نارنجی
- چون تو خودت هم نارنجی کوچولوی منی فسقلی
با لبخند گفت و بینی پسرک رو بین دو انگشتش فشار داد، جونگکوک ریز خندید و پاهاش رو با هیجان روی زمین کوبید.
- حالا نوبت نقره‌ایه.. زود باش هیونگی بهم بگو
تهیونگ آه کلافه‌ای کشید و همونطور که بدن کوچیک پسر پنج ساله رو به خودش نزدیک می‌کرد چشم هاش رو بست.
- این یکی مثل همون خاکستری عه که خودت هم می‌تونی ببینیش فقط یکم اکلیلی تصورش کن.. مثل.. مثل دامن خاله سولگی همونیکه دیروز پوشیده بود
- ولی هیونگ..
- هیس!
- تهیونگ هیونگ من..
- هیسسس!
بی‌توجهی هیونگش باعث شد اخم بامزه‌ای بین ابروهاش بشینه و سرش رو روی بازوی تهیونگ جابجا کنه، نگاه غمگین و بغض دارش رو به دکمه باز لباس پسر داد و هیچی نگفت تا خواب بعد از ظهرش بهم نخوره، خوب می‌دونست وقتی بیدار شه باید برگرده کازینو و تا نیمه شب اونجا باشه.
- شبیه ماهه جونگکوکی.. به همون ظرافت و زیبایی، مثل نوشیدن شراب سفید و سوار شدن داخل ماشین های لوکس، حسش با باقی رنگ ها فرق می‌کنه چون قیمتی عه، مال ما نیست فسقل، مال از ما بهترونه
لبخندی به تهیونگ که از بین پلک های نیمه باز و خسته‌‌اش تماشاش می‌کرد زد و گونه نرمش به رو به پیرهن سفید تنش مالید.
- شبیه هیونگ عه.. وقتی بزرگ و پولدار شد و واسه کوکی اون ماشین پلیس بزرگه رو خرید
- دوست داری پلیس بشی؟
- اوهوم
- بعدش دوست داری هیونگ رو دستگیر کنی و بندازیش زندان که آب خنک بخوره؟
- نه دوست دارم هیونگ رو دستبند بزنم و پیش خودم نگهش دارم تا کسی اذیتش نکنه
تکخندی به لحن مغرور و بامزه پسر زد و هوس کرد گونه‌هاش رو محکم گاز بگیره.
- پس قول می‌دم یه روز انقدر پولدار بشم که بهترین ماشین پلیس دنیا رو واست بخرم و بعدش تو بهم دستبند بزنی کوکی
- قول می‌دی تهیونگ هیونگ؟
- قول می‌دم فسقلی!
- ولی.. آپا می‌گفت کسی با مریضی منو برای پلیس شدن انتخاب نمی‌کنن..
- اونا برای بودنت تو ماموریت هاشون التماس می‌کنن کوکی، اینو هیونگ بهت می‌گه
Forwarded from Iris (یاسِ گردو)
هیونگ بغلم نمی‌کنه؟
Forwarded from Deleted Account
Porosha.
هیونگ بغلم نمی‌کنه؟
هیونگ هروقت بخوای بغلت میکنه پسره‌ی لوس