در چه جهانی زندگی میکنیم؟
محمدرضا نیکفر
اکنون بیش از یک ماه از شروع جنگی تازه در باریکهی غزّه میگذرد. هزاران نفر کشته شدهاند. همهی مردم غزّه آوارهاند، آواره در یک گِتو. صدای نهادی چون سازمان ملل هم برای آتشبس به جایی نمیرسد. رسانههای جریان اصلی در غرب هم آتشبیار معرکه شدهاند و بر طبل جنگ میکوبند. مبدأ تاریخ، دلبخواهی تعیین میشود و رخدادها گذشته و زمینه ندارند: برای مقامات غربی و رسانههایشان خشونت با حماس آغاز شده و آنچه اکنون بر سر مردم غزّه میآید، یک واکنش مشروع است. در آینهی غزّه میتوان دید که در چه دنیایی به سر میبریم.
۷ نوامبر ۲۰۲۳: صدر اعظمْ اولاف شولتس، پس از یک نشست طولانی مقامهای کشوری و ایالتی آلمان، در برابر خبرنگاران ظاهر شد و از یک تصمیم "تاریخی" سخن گفت: دیگر به پناهندگان، تنخواهگردان نقدی نمیدهند! این تصمیم را گرفتهاند تا پناهنده بخشی از جیرهی نقدی را برای کمک به بستگان خود به کشور فقرزدهی خاستگاه نفرستد، و به این ترتیب انگیزه برای پناه جستن کم شود. اخراج پناهندگان سرعت و وسعت خواهد گرفت، و مرزها بیشتر کنترل خواهند شد. در سرتاسر اروپای غربی تصمیمهای مشابهی گرفته میشود و قابل توجه این است که با شروع جنگ غزّه، دولتها با قاطعیت و شتاب بیشتری به جنگ پناهندگان رفتهاند.
ژئوپُلیتیک آوارگی
میان جنگ گتوی غزّه و تشدید فشار بر پناهندگان یک رابطهی عِلّی برقرار نیست. اما هر دو در یک بافتار قرار دارند که وضعیت جهان در موقعیت کنونی است. معضل بزرگی که استعمار با آن مواجه شده، مسئلهی آوارگان از کشورهای فقیر است. سلاح میفرستند، برای شکنجه و سرکوب آموزش میدهند، جنگ به پا میکنند، برای بهرهبرداری از نیروی کارِ ارزان سرمایه صادر میکنند، کارخانههای آلودهکنندهی محیط زیست را در جهان سوم تأسیس میکنند، و در مقابل از آن کشورها مواد خام وارد میکنند و چندی است نیروی کارِ تحصیلکرده و متخصص. چیزی که نمیخواهند آواره و پناهنده است.
پس از هجوم به عراق و لیبی، دخالت در جنگ سوریه با تقویت داعش و دخالت در افغانستان با تقویت طالبان، متوجه یک محصول جانبی دخالتگری شدهاند: آوارگان، آوارگانی که راهی اروپا میشوند. استعمار و دخالتگری، به صورت نظامی یا پشتیبانی از رژیمهای کودتایی در آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی هم پدیدهی مشابهی بار آورده است.
اتحادیهی اروپا، بریتانیا و ایالات متحدهی آمریکا برای ایجاد مانع در برابر پناهجویان تنها به تشدید کنترل مرزی و دیوارکشی رو نیاوردهاند. روی این طرح کار میکنند که دیوار را در خود کشورهای فقیر و جنگزده و کشورهای واسط میان دنیای فقر و دنیای ثروت بکشند. اروپا از الجزایر، تونس و ترکیه میخواهد که مانع عبور پناهندگان شوند. آمریکا چنین تقاضایی را از مکزیک دارد.
مسئلهی آوارگان و پناهجویان به یک موضوع سیاسی درجهی یک در غرب تبدیل شده است. راستگرایان موضوع را مدام برجسته میکنند. آنان مردم را از موجوداتی میترسانند که "وحشی"اند و آمدهاند به زور سر سفرهی رفاه غرب بنشینند. ضدیت با پناهجو و مهاجر تیرهپوست، محور برنامهی پوپولیسم راستگراست. در وضعیت افول دموکراسی و دموکراسیخواهی و پایان دورهی دولت رفاه، خوشبختی در گرو ممانعت از ورود بدبختها دیده میشود.
در چنین وضعیتی تغییری در نوع نگاه استعماری غرب به کشورهای فقیر و بحرانزده میبینیم. قدرتها تنها به این نمیاندیشند که آیا این یا آن دولت در معنایی معهود به نفع آنان کار میکند؛ این نکته را هم در نظر میگیرند که آیا اقتدار آن، سد راه روان شدن آوارگان به سوی غرب هست یا نه. آنان به جهان از زاویهی ژئوپُلیتیک آوارگی نیز مینگرند.
ایران در محاسبات ژئوپُلیتیک آوارگی نقش مهمی دارد. اگر سدّ ایران شکسته شود، افزون بر سیل عظیم آوارگان ایرانی، پاکستانیها و افغانستانیها هم انبوهتر از اکنون به راه میافتند.
نگاه غرب به ایران
مقامهای دولتهای غربی در سال گذشته پس از نشان دادن توجههایی به جنبش "زن، زندگی، آزادی" برای خودنمایی و آوردن فشار روانی بر تهران، و در شکل عملی ملاقات با برخی چهرههای "اپوزیسیون"، آشکارا سرد شدند و به معاملههایشان با رژیم ولایی شتاب دادند.
یکی از عاملهایی که باعث تغییر به نسبت سریع نگاه آنان شد، دقت بیشتر به این موضوع بود که آنچه در خارج از ایران به عنوان "اپوزیسیون" شکل گرفته و بیش از همه میل به نزدیکی به دولتها دارد و چاپلوسانه دوستدار غرب است، بدیل رژیم تهران نیست. بافتار بررسی نیروها برای قدرتها این پرسمان است که در وضعیت نبود نیرویی که با اقتدار فوراً جای حکومت اسلامی را بگیرد، تضعیف این حکومت منجر به شکستن سد ایران میشود و وضعیتی به وجود میآید که نه تنها به خاطر آشوبزدگی از منافع اقتصادی و استراتژیک خبری نیست، بلکه با احتمال هجوم آوارگان کل وضعیت خاورمیانه و اروپا به شکلی
محمدرضا نیکفر
اکنون بیش از یک ماه از شروع جنگی تازه در باریکهی غزّه میگذرد. هزاران نفر کشته شدهاند. همهی مردم غزّه آوارهاند، آواره در یک گِتو. صدای نهادی چون سازمان ملل هم برای آتشبس به جایی نمیرسد. رسانههای جریان اصلی در غرب هم آتشبیار معرکه شدهاند و بر طبل جنگ میکوبند. مبدأ تاریخ، دلبخواهی تعیین میشود و رخدادها گذشته و زمینه ندارند: برای مقامات غربی و رسانههایشان خشونت با حماس آغاز شده و آنچه اکنون بر سر مردم غزّه میآید، یک واکنش مشروع است. در آینهی غزّه میتوان دید که در چه دنیایی به سر میبریم.
۷ نوامبر ۲۰۲۳: صدر اعظمْ اولاف شولتس، پس از یک نشست طولانی مقامهای کشوری و ایالتی آلمان، در برابر خبرنگاران ظاهر شد و از یک تصمیم "تاریخی" سخن گفت: دیگر به پناهندگان، تنخواهگردان نقدی نمیدهند! این تصمیم را گرفتهاند تا پناهنده بخشی از جیرهی نقدی را برای کمک به بستگان خود به کشور فقرزدهی خاستگاه نفرستد، و به این ترتیب انگیزه برای پناه جستن کم شود. اخراج پناهندگان سرعت و وسعت خواهد گرفت، و مرزها بیشتر کنترل خواهند شد. در سرتاسر اروپای غربی تصمیمهای مشابهی گرفته میشود و قابل توجه این است که با شروع جنگ غزّه، دولتها با قاطعیت و شتاب بیشتری به جنگ پناهندگان رفتهاند.
ژئوپُلیتیک آوارگی
میان جنگ گتوی غزّه و تشدید فشار بر پناهندگان یک رابطهی عِلّی برقرار نیست. اما هر دو در یک بافتار قرار دارند که وضعیت جهان در موقعیت کنونی است. معضل بزرگی که استعمار با آن مواجه شده، مسئلهی آوارگان از کشورهای فقیر است. سلاح میفرستند، برای شکنجه و سرکوب آموزش میدهند، جنگ به پا میکنند، برای بهرهبرداری از نیروی کارِ ارزان سرمایه صادر میکنند، کارخانههای آلودهکنندهی محیط زیست را در جهان سوم تأسیس میکنند، و در مقابل از آن کشورها مواد خام وارد میکنند و چندی است نیروی کارِ تحصیلکرده و متخصص. چیزی که نمیخواهند آواره و پناهنده است.
پس از هجوم به عراق و لیبی، دخالت در جنگ سوریه با تقویت داعش و دخالت در افغانستان با تقویت طالبان، متوجه یک محصول جانبی دخالتگری شدهاند: آوارگان، آوارگانی که راهی اروپا میشوند. استعمار و دخالتگری، به صورت نظامی یا پشتیبانی از رژیمهای کودتایی در آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی هم پدیدهی مشابهی بار آورده است.
اتحادیهی اروپا، بریتانیا و ایالات متحدهی آمریکا برای ایجاد مانع در برابر پناهجویان تنها به تشدید کنترل مرزی و دیوارکشی رو نیاوردهاند. روی این طرح کار میکنند که دیوار را در خود کشورهای فقیر و جنگزده و کشورهای واسط میان دنیای فقر و دنیای ثروت بکشند. اروپا از الجزایر، تونس و ترکیه میخواهد که مانع عبور پناهندگان شوند. آمریکا چنین تقاضایی را از مکزیک دارد.
مسئلهی آوارگان و پناهجویان به یک موضوع سیاسی درجهی یک در غرب تبدیل شده است. راستگرایان موضوع را مدام برجسته میکنند. آنان مردم را از موجوداتی میترسانند که "وحشی"اند و آمدهاند به زور سر سفرهی رفاه غرب بنشینند. ضدیت با پناهجو و مهاجر تیرهپوست، محور برنامهی پوپولیسم راستگراست. در وضعیت افول دموکراسی و دموکراسیخواهی و پایان دورهی دولت رفاه، خوشبختی در گرو ممانعت از ورود بدبختها دیده میشود.
در چنین وضعیتی تغییری در نوع نگاه استعماری غرب به کشورهای فقیر و بحرانزده میبینیم. قدرتها تنها به این نمیاندیشند که آیا این یا آن دولت در معنایی معهود به نفع آنان کار میکند؛ این نکته را هم در نظر میگیرند که آیا اقتدار آن، سد راه روان شدن آوارگان به سوی غرب هست یا نه. آنان به جهان از زاویهی ژئوپُلیتیک آوارگی نیز مینگرند.
ایران در محاسبات ژئوپُلیتیک آوارگی نقش مهمی دارد. اگر سدّ ایران شکسته شود، افزون بر سیل عظیم آوارگان ایرانی، پاکستانیها و افغانستانیها هم انبوهتر از اکنون به راه میافتند.
نگاه غرب به ایران
مقامهای دولتهای غربی در سال گذشته پس از نشان دادن توجههایی به جنبش "زن، زندگی، آزادی" برای خودنمایی و آوردن فشار روانی بر تهران، و در شکل عملی ملاقات با برخی چهرههای "اپوزیسیون"، آشکارا سرد شدند و به معاملههایشان با رژیم ولایی شتاب دادند.
یکی از عاملهایی که باعث تغییر به نسبت سریع نگاه آنان شد، دقت بیشتر به این موضوع بود که آنچه در خارج از ایران به عنوان "اپوزیسیون" شکل گرفته و بیش از همه میل به نزدیکی به دولتها دارد و چاپلوسانه دوستدار غرب است، بدیل رژیم تهران نیست. بافتار بررسی نیروها برای قدرتها این پرسمان است که در وضعیت نبود نیرویی که با اقتدار فوراً جای حکومت اسلامی را بگیرد، تضعیف این حکومت منجر به شکستن سد ایران میشود و وضعیتی به وجود میآید که نه تنها به خاطر آشوبزدگی از منافع اقتصادی و استراتژیک خبری نیست، بلکه با احتمال هجوم آوارگان کل وضعیت خاورمیانه و اروپا به شکلی
کنترلناپذیر دگرگون میشود.
رژیم ایران برای غرب دیگر در زمرهی رژیمهای نگهبان است، در ردیف دولتهای شمال آفریقا.
ایران، جهان، منطقه
لازم است برای پیشبرد مبارزه علیه رژیم ولایی، به وضعیت ایران از زاویهی جهانی و منطقهای هم بنگریم، آن هم با دیدی انتقادی، و از زاویهی مردمدوستی و میهندوستی راستین، نه از زاویهی "ملیگرایی" و "ایرانگرایی" تقلبیای که تشویق به حملهی نظامی به کشور میکند و به ایران در نهایت به عنوان موضوع سلطه، مالکیت و ارث پدری مینگرد.
از دید غرب ما تودهی انسانی عظیمی هستیم مستعدِ آواره شدن. از ما به عنوان بهرهوران از ژن اصیل "آریایی"، "فرزندان کورش" و "نسل شیک پاسارگارد" استقبال نخواهد شد. Iran و Iraq یک حرف بیشتر با هم تفاوت ندارند که معمولاً در ذهن شهروند کشورهای غربی جابجا میشوند. اصرار بر این موضوع که ما ملت فرهیختهای هستیم، تمدنی کهن داریم، اینانی که بر ما حکومت میکنند نیروی اشغالگر هستند و اصلشان ایرانی نیست، تکرار اینکه ما زبان و فرهنگمان اساساً اروپاییوار است، ما در واقع خاورمیانهای نیستیم و ارج بشری ویژهای داریم، و از همین رو غرب لازم است یک سیاست حقوق بشری ویژه در مورد بشر ویژهی ایرانی پیش گیرد، هیچ تأثیری بر سیاست غرب ندارد و شاید تنها باعث پوزخند مقامهای غربی شود، وقتی دور هم مینشینند و دربارهی ایران بحث میکنند.
خوشبختانه تا کنون مقامهای تصمیمگیر غربی و اسرائیلی دوراندیشتر از آن بودهاند که بر آن شوند، دستور حمله به ایران به عنوانِ مأمنِ "سر اختاپوس" را بدهند، چیزی که راستگرایان افراطی ایرانی علناً یا تلویحاً خواستار آناند. به واکنش این بخش از "اپوزیسیون" به کشتار مردم غزّه که بنگریم، میتوانیم دریابیم اگر به ایران حملهی نظامی شود، اینان با چه توجیههایی از آن استقبال میکنند و کجا خواهند ایستاد. خواهند گفت هدف حمله فقط نیروهای "رژیم اشغالگر" است، نه مردم ایران. خواهند گفت کشتگانی که میگویند غیرنظامیاند در واقع از طرفداران رژیم بودهاند یا افرادی که از آنان به عنوان سپر انسانی استفاده شده است. خواهند گفت ویرانههایی که در عکسها میبینیم، در اصل مراکز نظامی هستند.
ایران در خاورمیانه است. سرنوشت مردم این منطقه به هم وابسته است؛ ما همسایه و خویشاوندیم؛ مرزها اتفاقهای تاریخیاند، ریزگرد و خشکسالی هیچ مرزی را به رسمیت نمیشناسند، محیطهای زیست ما به هم پیوستهاند، و عوامل اقلیمی اکنون بیشتر از گذشته ما را همسرنوشت کردهاند. بدبختی و فلاکت هیچ مردمی در این منطقه، مثل هر جای دیگر جهان و در خاورمیانه شاید با وضوحی بیشتر، محدود به خود آن مردم نمیماند. ما به امنیت و زندگی آسوده نمیرسیم اگر خاورمیانه امن و آسوده نشود. این امنیت با بمباران و سلطهگری و آپارتاید به دست نمیآید. از این نظر لازم است آرمانی برای صلح داشته باشیم و به اتفاقهایی که در منطقه میافتد از زاویهی همسرنوشتی و غمخواری بنگریم، نه اینکه همچون اپوزیسیون راستگرا خودمان را در ردیف قدرتهای بمبافکن بگذاریم و به این صورت، مست از ترکیبی از رذالت و بلاهت و مسخرگی، گمان کنیم چیز دیگری شدهایم و احساس قدرت کنیم.
اتکا به نیروی مبارزاتی خود
مختصات جهانی که در آن زندگی میکنیم، روشن است: قدرتها به فکر حقوق انسانی ما نیستند، به فکر دموکراسی در ایران نیستند؛ تحریم هم که میکنند، آنچه در محاسباتشان نمیگنجد، فشاری است که به مردم انتقال داده میشود؛ اگر تصمیم به حمله به ایران بگیرند، به فکر رهایی مردم ما نیستند، رعایت حال مردم را نخواهند کرد. آنها و رژیم حاکم بر ایران، از دو جبهه، اما دست در دست یکدیگر، کشور را به خاک و خون خواهند کشید.
تجربیات دورهی جنبش "زن، زندگی، آزادی" و نوع نگاه به کشتار مردم بیپناه گِتوی غزّه، هر دو نشان میدهند که ما دوستانمان را در خارج، تنها در میان جامعهی مدنی کشورها و نیروهای غیر دولتیِ امتحان پس داده از نظر دفاع از حقوق بشر و مبارزه با تبعیض میتوانیم بیابیم.
و در داخل: امید مردم تنها میتواند به خودشان باشد. راهنما اندیشهی آزادیخواه و عدالتجو و چهرهها و تشکلهایی است که در مبارزه با ستمگری ولایی امتحان خود را از نظر پایبندی به ارزشهای بنیادی دموکراتیک نشان دادهاند.
رژیم ایران برای غرب دیگر در زمرهی رژیمهای نگهبان است، در ردیف دولتهای شمال آفریقا.
ایران، جهان، منطقه
لازم است برای پیشبرد مبارزه علیه رژیم ولایی، به وضعیت ایران از زاویهی جهانی و منطقهای هم بنگریم، آن هم با دیدی انتقادی، و از زاویهی مردمدوستی و میهندوستی راستین، نه از زاویهی "ملیگرایی" و "ایرانگرایی" تقلبیای که تشویق به حملهی نظامی به کشور میکند و به ایران در نهایت به عنوان موضوع سلطه، مالکیت و ارث پدری مینگرد.
از دید غرب ما تودهی انسانی عظیمی هستیم مستعدِ آواره شدن. از ما به عنوان بهرهوران از ژن اصیل "آریایی"، "فرزندان کورش" و "نسل شیک پاسارگارد" استقبال نخواهد شد. Iran و Iraq یک حرف بیشتر با هم تفاوت ندارند که معمولاً در ذهن شهروند کشورهای غربی جابجا میشوند. اصرار بر این موضوع که ما ملت فرهیختهای هستیم، تمدنی کهن داریم، اینانی که بر ما حکومت میکنند نیروی اشغالگر هستند و اصلشان ایرانی نیست، تکرار اینکه ما زبان و فرهنگمان اساساً اروپاییوار است، ما در واقع خاورمیانهای نیستیم و ارج بشری ویژهای داریم، و از همین رو غرب لازم است یک سیاست حقوق بشری ویژه در مورد بشر ویژهی ایرانی پیش گیرد، هیچ تأثیری بر سیاست غرب ندارد و شاید تنها باعث پوزخند مقامهای غربی شود، وقتی دور هم مینشینند و دربارهی ایران بحث میکنند.
خوشبختانه تا کنون مقامهای تصمیمگیر غربی و اسرائیلی دوراندیشتر از آن بودهاند که بر آن شوند، دستور حمله به ایران به عنوانِ مأمنِ "سر اختاپوس" را بدهند، چیزی که راستگرایان افراطی ایرانی علناً یا تلویحاً خواستار آناند. به واکنش این بخش از "اپوزیسیون" به کشتار مردم غزّه که بنگریم، میتوانیم دریابیم اگر به ایران حملهی نظامی شود، اینان با چه توجیههایی از آن استقبال میکنند و کجا خواهند ایستاد. خواهند گفت هدف حمله فقط نیروهای "رژیم اشغالگر" است، نه مردم ایران. خواهند گفت کشتگانی که میگویند غیرنظامیاند در واقع از طرفداران رژیم بودهاند یا افرادی که از آنان به عنوان سپر انسانی استفاده شده است. خواهند گفت ویرانههایی که در عکسها میبینیم، در اصل مراکز نظامی هستند.
ایران در خاورمیانه است. سرنوشت مردم این منطقه به هم وابسته است؛ ما همسایه و خویشاوندیم؛ مرزها اتفاقهای تاریخیاند، ریزگرد و خشکسالی هیچ مرزی را به رسمیت نمیشناسند، محیطهای زیست ما به هم پیوستهاند، و عوامل اقلیمی اکنون بیشتر از گذشته ما را همسرنوشت کردهاند. بدبختی و فلاکت هیچ مردمی در این منطقه، مثل هر جای دیگر جهان و در خاورمیانه شاید با وضوحی بیشتر، محدود به خود آن مردم نمیماند. ما به امنیت و زندگی آسوده نمیرسیم اگر خاورمیانه امن و آسوده نشود. این امنیت با بمباران و سلطهگری و آپارتاید به دست نمیآید. از این نظر لازم است آرمانی برای صلح داشته باشیم و به اتفاقهایی که در منطقه میافتد از زاویهی همسرنوشتی و غمخواری بنگریم، نه اینکه همچون اپوزیسیون راستگرا خودمان را در ردیف قدرتهای بمبافکن بگذاریم و به این صورت، مست از ترکیبی از رذالت و بلاهت و مسخرگی، گمان کنیم چیز دیگری شدهایم و احساس قدرت کنیم.
اتکا به نیروی مبارزاتی خود
مختصات جهانی که در آن زندگی میکنیم، روشن است: قدرتها به فکر حقوق انسانی ما نیستند، به فکر دموکراسی در ایران نیستند؛ تحریم هم که میکنند، آنچه در محاسباتشان نمیگنجد، فشاری است که به مردم انتقال داده میشود؛ اگر تصمیم به حمله به ایران بگیرند، به فکر رهایی مردم ما نیستند، رعایت حال مردم را نخواهند کرد. آنها و رژیم حاکم بر ایران، از دو جبهه، اما دست در دست یکدیگر، کشور را به خاک و خون خواهند کشید.
تجربیات دورهی جنبش "زن، زندگی، آزادی" و نوع نگاه به کشتار مردم بیپناه گِتوی غزّه، هر دو نشان میدهند که ما دوستانمان را در خارج، تنها در میان جامعهی مدنی کشورها و نیروهای غیر دولتیِ امتحان پس داده از نظر دفاع از حقوق بشر و مبارزه با تبعیض میتوانیم بیابیم.
و در داخل: امید مردم تنها میتواند به خودشان باشد. راهنما اندیشهی آزادیخواه و عدالتجو و چهرهها و تشکلهایی است که در مبارزه با ستمگری ولایی امتحان خود را از نظر پایبندی به ارزشهای بنیادی دموکراتیک نشان دادهاند.
اندیشه بر جمهوریخواهی ایرانی از رهگذرِ نقد استبداد کهن ایرانشهری
محمدرضا نیکفر – سلطنت، خطر اصلی نیست. سلطنتطلبی یک دردْنشان است، نشان از یک بیماری وخیم دارد که پیامد آن لزوماً احیای رژیم کهنه نیست. اصل بیماریِ اقتدارگرایی است، تمایل به دستی قوی است که به وحشت موجود پایان دهد، حتا اگر شده به صورتی وحشتناک.
https://www.radiozamaneh.com/789782
محمدرضا نیکفر – سلطنت، خطر اصلی نیست. سلطنتطلبی یک دردْنشان است، نشان از یک بیماری وخیم دارد که پیامد آن لزوماً احیای رژیم کهنه نیست. اصل بیماریِ اقتدارگرایی است، تمایل به دستی قوی است که به وحشت موجود پایان دهد، حتا اگر شده به صورتی وحشتناک.
https://www.radiozamaneh.com/789782
Radiozamaneh
اندیشه بر جمهوریخواهی ایرانی از رهگذرِ نقد استبداد کهن ایرانشهری
محمدرضا نیکفر _ جمهوریخواهی ایرانی لازم است از کجا بیاغازد، چگونه به صورت گسست قطعی از سنت ستمگری درآید، و به این خاطر باید به چه سامانی بیندیشد؟
یورگن هابرماس، همراه با نیکول دایتِلهُف (Nicole Deitelhoff)، صلحپژوه، راینر فُرست (Rainer Forst)، استاد علوم سیاسی، و کلاوس گونتر (Klaus Günter)، حقوقدان، بیانیهای را امضا کرده و در آن نسبت به جنگ غزّه موضع گرفته است. از نحوهی تهیهی بیانیهی «اصول همبستگی» اطلاعی در دست نیست؛ به طور مشخص معلوم نیست که هابرماس در تهیه و تقریر آن چه نقشی داشته است. اما در یادداشت زیر او طرف بحث گرفته میشود.
در این یادداشت پس از بررسی بیانیهی ۱۳ نوامبر چهار استاد آلمانی، به این موضوع میپردازیم که آیا هابرماس، به عنوان پردازندهی ایدهی «اخلاق گفتمان» (Diskursethik/ Discourse ethics) شایسته بود که این بیانیه را امضا کند. به این خاطر به صورتی فشرده «اخلاق(-شناسی) گفتمان» را معرفی میکنیم. در ادامه، پس از نقد بیانیه از زاویهی «اخلاق گفتمان» نقطهی ضعف اصل تعمیم (Universalization) را برمیرسیم.
تحلیل موضع هابرماس در قبال جنگ غزّه، بهانهای است برای پرداختن به پیچیدگی وضعیت. نتیجهی بحث به موضعگیری از موقعیت ایرانی ما کمک میکند. وقتی اصلْ مقابله با ستمگری و تبعیض باشد، موضعی که گرفته میشود، همهنگام در مقابل دو رژیم ستمگر آپارتاید در ایران و اسرائیل است.
https://www.radiozamaneh.com/790855
در این یادداشت پس از بررسی بیانیهی ۱۳ نوامبر چهار استاد آلمانی، به این موضوع میپردازیم که آیا هابرماس، به عنوان پردازندهی ایدهی «اخلاق گفتمان» (Diskursethik/ Discourse ethics) شایسته بود که این بیانیه را امضا کند. به این خاطر به صورتی فشرده «اخلاق(-شناسی) گفتمان» را معرفی میکنیم. در ادامه، پس از نقد بیانیه از زاویهی «اخلاق گفتمان» نقطهی ضعف اصل تعمیم (Universalization) را برمیرسیم.
تحلیل موضع هابرماس در قبال جنگ غزّه، بهانهای است برای پرداختن به پیچیدگی وضعیت. نتیجهی بحث به موضعگیری از موقعیت ایرانی ما کمک میکند. وقتی اصلْ مقابله با ستمگری و تبعیض باشد، موضعی که گرفته میشود، همهنگام در مقابل دو رژیم ستمگر آپارتاید در ایران و اسرائیل است.
https://www.radiozamaneh.com/790855
Radiozamaneh
غزّه و اخلاقِ گفتمان ــ هابرماس علیه هابرماس
محمدرضا نیکفر − در این یادداشت ابتدا بیانیهی ۱۳ نوامبر چهار استاد آلمانی را بازخوانی میکنیم. سپس با هابرماس علیه هابرماس موضع میگیریم. در پایان موضع هابرماسی را ترک کرده و به نقطهی ضعف آن برای موضعگیری در این جهان پیچیده میپردازیم.
باز هم دربارهی شرّ ابتذال
محمدرضا نیکفر − راست افراطی سلطنتطلب به دنبال تکگویی طولانیِ "پرویز ثابتی" ابتذالی مشدّد را به نمایش گذاشت. حتا تشخیص نداد که مقام امنیتی چگونه راوی فروپاشی رژیم قدیم به دلیل فساد و بیکفایتی آن شد.
https://www.radiozamaneh.com/792921/
ابتذال، به شرحی که در مقالهی "شر ابتذال" گذاشت، در بافتار بحث در یک سنت فکری ویژه مترادف با بلاهت به کار میرود، بلاهت نه به معنای کمدانی، بلکه نداشتن قوهی قضاوت، آنچنانکه در مورد کسی میگوییم خوب و بد را نمیتواند از هم تشخیص دهد، در حالی که چنین کسی ممکن است بالغ و درسخوانده و پراطلاع باشد.
جنبش "زن، زندگی، آزادی" حد بالایی از قوهی تشخیص را در جامعهی ما به نمایش گذاشت: نشان داد که مسئلهی زن چه اهمیتی در میان مجموعهی مسائل اجتماعی ما دارد، از طریق آن موضوع تبعیض را برجسته کرد که تبعیض جنسیتی جایگاهی کانونی در نظام آن دارد، اما به آن منحصر نمیشود. نظام تبعیض در ایران، یک همتافتهی اجتماعی، جنسیتی، قومیتی و سیاسی است. آزادیکشی در خدمت آن است. زندگی شایستهی انسانی میسر نمیشود مگر اینکه نظام تبعیض برچیده شود و شهروند آزاد تعیینکنندهی سرنوشت خود باشد.
خیزش مردم در سال ۱۴۰1 ولایتشکن بود. تنها علیه رژیم مستبد نبود، نظام تبعیض در کشور را نشانه گرفته بود. جنبش "زن، زندگی، آزادی" تنوع خواستهها، تنوع اشکال محرومیت و تبعیض را به نمایش گذشت.
شروع و گسترش جنبش مدیون روشنگری بود، خبررسانی و ساماندهی عمل جمعی که همرسانشْ ممکنساز آن است. اطلاعرسانی جمعی، زندان، شکنجه و اعدام را در کانون توجه عموم قرار داد.
روایت ساواکی تاریخ
حدود سه ماه از نخستین سالگرد شروع جنبش "زن، زندگی، آزادی" گذشته بود، که در فضای رسانهای ایران مصاحبهای طولانی با پرویز ثابتی –سخنگوی رسمی ساواک ("مقام امنیتی")، مسئول اول اداره کل سوم ساواک، رئیس ساواک تهران و تحلیلگر ارشد امنیت داخلی کشور در زمان رژیم کهنه– توجه همگان را به خود جلب کرد. نام پرویز ثابتی در صدر نامهای مطرح قرار گرفت، عدهای به ستایش از او پرداختند و گروهی از ستایشگران کوشش کردند، هشتگ "#احیای_ساواک" را به اصطلاح "داغ" کنند. توجه به آنان برای توجه به جلوهای از شر ابتذال در ایران لازم است.
ضعف قوهی تشخیص درود فرستندگان بر پرویز ثابتی تا حدی است که در نمییابند او چگونه به شاه و ملکهیشان حمله برد. مقام امنیتی در بخش پایانی مصاحبهاش نشان داد که رژیم کهنه سرنگون نشد، بلکه فروپاشید. بنابر روایت ثابتی، روند فروپاشی آریامهر از اوج قدرتاش در سال ۱۳۵۵ شروع شد، از همان زمانی که ساواک شاد و مغرور بود که همهی مخالفان را سرکوب کرده و نفسکشی باقی نگذاشته است. فساد، بیعرضگی، غلبهی چاپلوسی و کتمان حقیقت بر بیان حقیقت –همهی آفتهایی که تاریخ "۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی" آکنده از آنهاست– باعث فروپاشی شد.
وظیفهی ساواک دیدن و گزارش این آفتها نبوده است. دستور داشتند که بزنند و بکشند. به یک نماد در یک فیلم حساس بودند، در سانسور کوشا بودند و شب و روز روشنفکران را میپاییدند، اما مأموریت و شهامت گزارش فساد در دربار را نداشتند. چشم و گوش دستگاه بودند، اما قدرت تشخیص و تحلیلشان در حد شعور گزمه و میرغضب بوده است. ساواک همان میرغضب سنتی دربارها بود، با این تفاوت که صاحب تشکیلات پیچیده و تجهیزات مدرن شده بود.
جلاد ارشد، اکنون که به گذشته فکر میکند به نظرش میرسد اِشکال شاه آن بود که خط سرکوب را پیگرانه پیش نبرد. به گمان ثابتی، نمایش "فضای باز سیاسی" −که عدهای از مخالفان را گستاخ کرد− اشتباه بود؛ همهی گستاخان میبایست دستگیر میشدند، به اعتراضهای نهادهای بینالمللی حقوق بشری علیه اختناق و شکنجه در ایران نمیبایست اعتنا میشد، سانسور را میبایست سفت و سخت برقرار نگه میداشتند و قلم همچنان در اسارت میماند.
درسی که میرغضبِ ارشدِ شاه میدهد: در کشتار نیروهای چپ کوتاهی نکنید، روشنفکران را سرکوب کنید، از سست کردن سانسور بپرهیزید.
رژیم ولایی این درس را به کار میبندد. طرفداران رژیم کهنه هم میکوشند در دنیای مجازی جبران مافات کنند. کشتهشدگان را از خاک درمیآورند و دوباره در دنیای X (توئیتر سابق) تیرباران میکنند، سیلی بر صورت نویسندگان و روشنفکران میزنند و کتابهایشان را پاره میکنند.
پیام جنبش "زن، زندگی، آزادی" آزادی و برابری بود. طرفداران رژیم کهنه اینک فعالتر از همیشه علیه این آرمان عمل میکنند. نمیتوان وعدهی آزادی داد، در همان حال کف زد برای میرغضبی که میگوید اشکال رژیم کهنه آن بود که به اندازهی کافی آزادیکش نبود.
سلطنت باز نمیگردد؛ از چه نگران باشیم؟
طرفداری از رژیم کهنه و ابراز علاقه به ساواک و شیوههای ساواکی، خود به خود نشاندهندهی انحطاطی در قدرت تشخیص است. این انحطاط تأسفآور است، اما تا جایی که به احتمال
محمدرضا نیکفر − راست افراطی سلطنتطلب به دنبال تکگویی طولانیِ "پرویز ثابتی" ابتذالی مشدّد را به نمایش گذاشت. حتا تشخیص نداد که مقام امنیتی چگونه راوی فروپاشی رژیم قدیم به دلیل فساد و بیکفایتی آن شد.
https://www.radiozamaneh.com/792921/
ابتذال، به شرحی که در مقالهی "شر ابتذال" گذاشت، در بافتار بحث در یک سنت فکری ویژه مترادف با بلاهت به کار میرود، بلاهت نه به معنای کمدانی، بلکه نداشتن قوهی قضاوت، آنچنانکه در مورد کسی میگوییم خوب و بد را نمیتواند از هم تشخیص دهد، در حالی که چنین کسی ممکن است بالغ و درسخوانده و پراطلاع باشد.
جنبش "زن، زندگی، آزادی" حد بالایی از قوهی تشخیص را در جامعهی ما به نمایش گذاشت: نشان داد که مسئلهی زن چه اهمیتی در میان مجموعهی مسائل اجتماعی ما دارد، از طریق آن موضوع تبعیض را برجسته کرد که تبعیض جنسیتی جایگاهی کانونی در نظام آن دارد، اما به آن منحصر نمیشود. نظام تبعیض در ایران، یک همتافتهی اجتماعی، جنسیتی، قومیتی و سیاسی است. آزادیکشی در خدمت آن است. زندگی شایستهی انسانی میسر نمیشود مگر اینکه نظام تبعیض برچیده شود و شهروند آزاد تعیینکنندهی سرنوشت خود باشد.
خیزش مردم در سال ۱۴۰1 ولایتشکن بود. تنها علیه رژیم مستبد نبود، نظام تبعیض در کشور را نشانه گرفته بود. جنبش "زن، زندگی، آزادی" تنوع خواستهها، تنوع اشکال محرومیت و تبعیض را به نمایش گذشت.
شروع و گسترش جنبش مدیون روشنگری بود، خبررسانی و ساماندهی عمل جمعی که همرسانشْ ممکنساز آن است. اطلاعرسانی جمعی، زندان، شکنجه و اعدام را در کانون توجه عموم قرار داد.
روایت ساواکی تاریخ
حدود سه ماه از نخستین سالگرد شروع جنبش "زن، زندگی، آزادی" گذشته بود، که در فضای رسانهای ایران مصاحبهای طولانی با پرویز ثابتی –سخنگوی رسمی ساواک ("مقام امنیتی")، مسئول اول اداره کل سوم ساواک، رئیس ساواک تهران و تحلیلگر ارشد امنیت داخلی کشور در زمان رژیم کهنه– توجه همگان را به خود جلب کرد. نام پرویز ثابتی در صدر نامهای مطرح قرار گرفت، عدهای به ستایش از او پرداختند و گروهی از ستایشگران کوشش کردند، هشتگ "#احیای_ساواک" را به اصطلاح "داغ" کنند. توجه به آنان برای توجه به جلوهای از شر ابتذال در ایران لازم است.
ضعف قوهی تشخیص درود فرستندگان بر پرویز ثابتی تا حدی است که در نمییابند او چگونه به شاه و ملکهیشان حمله برد. مقام امنیتی در بخش پایانی مصاحبهاش نشان داد که رژیم کهنه سرنگون نشد، بلکه فروپاشید. بنابر روایت ثابتی، روند فروپاشی آریامهر از اوج قدرتاش در سال ۱۳۵۵ شروع شد، از همان زمانی که ساواک شاد و مغرور بود که همهی مخالفان را سرکوب کرده و نفسکشی باقی نگذاشته است. فساد، بیعرضگی، غلبهی چاپلوسی و کتمان حقیقت بر بیان حقیقت –همهی آفتهایی که تاریخ "۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی" آکنده از آنهاست– باعث فروپاشی شد.
وظیفهی ساواک دیدن و گزارش این آفتها نبوده است. دستور داشتند که بزنند و بکشند. به یک نماد در یک فیلم حساس بودند، در سانسور کوشا بودند و شب و روز روشنفکران را میپاییدند، اما مأموریت و شهامت گزارش فساد در دربار را نداشتند. چشم و گوش دستگاه بودند، اما قدرت تشخیص و تحلیلشان در حد شعور گزمه و میرغضب بوده است. ساواک همان میرغضب سنتی دربارها بود، با این تفاوت که صاحب تشکیلات پیچیده و تجهیزات مدرن شده بود.
جلاد ارشد، اکنون که به گذشته فکر میکند به نظرش میرسد اِشکال شاه آن بود که خط سرکوب را پیگرانه پیش نبرد. به گمان ثابتی، نمایش "فضای باز سیاسی" −که عدهای از مخالفان را گستاخ کرد− اشتباه بود؛ همهی گستاخان میبایست دستگیر میشدند، به اعتراضهای نهادهای بینالمللی حقوق بشری علیه اختناق و شکنجه در ایران نمیبایست اعتنا میشد، سانسور را میبایست سفت و سخت برقرار نگه میداشتند و قلم همچنان در اسارت میماند.
درسی که میرغضبِ ارشدِ شاه میدهد: در کشتار نیروهای چپ کوتاهی نکنید، روشنفکران را سرکوب کنید، از سست کردن سانسور بپرهیزید.
رژیم ولایی این درس را به کار میبندد. طرفداران رژیم کهنه هم میکوشند در دنیای مجازی جبران مافات کنند. کشتهشدگان را از خاک درمیآورند و دوباره در دنیای X (توئیتر سابق) تیرباران میکنند، سیلی بر صورت نویسندگان و روشنفکران میزنند و کتابهایشان را پاره میکنند.
پیام جنبش "زن، زندگی، آزادی" آزادی و برابری بود. طرفداران رژیم کهنه اینک فعالتر از همیشه علیه این آرمان عمل میکنند. نمیتوان وعدهی آزادی داد، در همان حال کف زد برای میرغضبی که میگوید اشکال رژیم کهنه آن بود که به اندازهی کافی آزادیکش نبود.
سلطنت باز نمیگردد؛ از چه نگران باشیم؟
طرفداری از رژیم کهنه و ابراز علاقه به ساواک و شیوههای ساواکی، خود به خود نشاندهندهی انحطاطی در قدرت تشخیص است. این انحطاط تأسفآور است، اما تا جایی که به احتمال
Radiozamaneh
باز هم دربارهی شرّ ابتذال
محمدرضا نیکفر ــ راست افراطی سلطنتطلب به دنبال تکگویی طولانیِ "پرویز ثابتی" ابتذالی مشدّد را به نمایش گذاشت. حتا تشخیص نداد که مقام امنیتی چگونه راوی فروپاشی رژیم قدیم به دلیل فساد و بیکفایتی آن شد.
←بازگشت سلطنت برگردد، نگرانکننده نیست.
سلطنت شانسی برای احیا ندارد. همین که میرغضب ارشد، این گونه آریامهر را ابله، ناتوان در مدیریت، و گوش به فرمان انگلیس و آمریکا نشان میدهد، حاکی از آن است که در آن اردوگاه چه میگذرد.
سلطنتطلبی شانسی برای بازیگری جدی داشت، اگر مبتنی بر یک نظریهی جدی دربارهی انقلاب و علتهای فروپاشی دستگاه آریامهر بود، نظریهای فراتر از تئوری توطئه و دشنام به موجودی به اسم "پنجاهوهفتی". بختی برای قدرتیابی دوباره میداشت اگر به یک جامعهشناسی سیاسی مجهز بود، اساس محافظهکاری ایرانی را درک میکرد، و از تاریخ سلطنت در ایران از جمله این درس را میگرفت که بلاهت شاه را ابتذال دربار تشدید میکند، پس آموزهی زیرکی ایجاب میکند که در درجهی نخست فکری به حال دربار شود.
دستگاه سلطنت در خارج، یک پروژه برای پیشبرد جنگ روانی علیه تهران و فشار آوردن بر آن است؛ آمریکا ارزیابی روشنی از بقایای سلطنت دارد. به این ارزیابی در همان سالهای دورهی آغازین پس از سقوط پهلوی رسیدند؛ از تماس و همکاری با آنان، از جمله با همین مقام امنیتی، دریافتند که مشتی فاسد اند و شعور و ارادهی بازگشت به قدرت را ندارند.
آنچه نگرانکننده است سقوط قدرت تشخیص عدهای با سابقهی آزادیخواهی است که اکنون به رضا پهلوی امید بستهاند. اینان شاید تا سالی دیگر موضع عوض کنند.
نگرانی اصلی اما بابت اقتدارگراییای است که چارهی حل مسائل کشور را در یک دست قوی میبیند که مشت بر سر همه بزند و مملکت را دارای "حساب و کتاب" کند. در کانون ابتذال، این اقتدارگرایی نشسته است. بهرهور از این شرّ بزرگ، نه سلطنت، بلکه نیرویی در داخل خود رژیم حاکم در یک نقطهی بحرانیِ دگردیسیِ ناگزیر در آینده است. همهی تبلیغها به نفع سلطنت، به نفع این نیرو تمام میشود.
سلطنتطلبی یکی از کانونهای پرورش شرّ اقتدارگرایی است. پرویز ثابتی، مقام امنیتی، برخی از مبانی سیاست اقتدار را در روایت خود از علل انقلاب توضیح داد. رژیم البته نیازی به آموختن از پرویز ثابتی ندارد. حکومت اسلامی بخشی از ساواک را حتا پیش از قدرتگیری به خدمت خود گرفت. درسهایی را که میرغضب ارشد میدهد، حکومت ولایی فوتِ آب است.
سلطنت شانسی برای احیا ندارد. همین که میرغضب ارشد، این گونه آریامهر را ابله، ناتوان در مدیریت، و گوش به فرمان انگلیس و آمریکا نشان میدهد، حاکی از آن است که در آن اردوگاه چه میگذرد.
سلطنتطلبی شانسی برای بازیگری جدی داشت، اگر مبتنی بر یک نظریهی جدی دربارهی انقلاب و علتهای فروپاشی دستگاه آریامهر بود، نظریهای فراتر از تئوری توطئه و دشنام به موجودی به اسم "پنجاهوهفتی". بختی برای قدرتیابی دوباره میداشت اگر به یک جامعهشناسی سیاسی مجهز بود، اساس محافظهکاری ایرانی را درک میکرد، و از تاریخ سلطنت در ایران از جمله این درس را میگرفت که بلاهت شاه را ابتذال دربار تشدید میکند، پس آموزهی زیرکی ایجاب میکند که در درجهی نخست فکری به حال دربار شود.
دستگاه سلطنت در خارج، یک پروژه برای پیشبرد جنگ روانی علیه تهران و فشار آوردن بر آن است؛ آمریکا ارزیابی روشنی از بقایای سلطنت دارد. به این ارزیابی در همان سالهای دورهی آغازین پس از سقوط پهلوی رسیدند؛ از تماس و همکاری با آنان، از جمله با همین مقام امنیتی، دریافتند که مشتی فاسد اند و شعور و ارادهی بازگشت به قدرت را ندارند.
آنچه نگرانکننده است سقوط قدرت تشخیص عدهای با سابقهی آزادیخواهی است که اکنون به رضا پهلوی امید بستهاند. اینان شاید تا سالی دیگر موضع عوض کنند.
نگرانی اصلی اما بابت اقتدارگراییای است که چارهی حل مسائل کشور را در یک دست قوی میبیند که مشت بر سر همه بزند و مملکت را دارای "حساب و کتاب" کند. در کانون ابتذال، این اقتدارگرایی نشسته است. بهرهور از این شرّ بزرگ، نه سلطنت، بلکه نیرویی در داخل خود رژیم حاکم در یک نقطهی بحرانیِ دگردیسیِ ناگزیر در آینده است. همهی تبلیغها به نفع سلطنت، به نفع این نیرو تمام میشود.
سلطنتطلبی یکی از کانونهای پرورش شرّ اقتدارگرایی است. پرویز ثابتی، مقام امنیتی، برخی از مبانی سیاست اقتدار را در روایت خود از علل انقلاب توضیح داد. رژیم البته نیازی به آموختن از پرویز ثابتی ندارد. حکومت اسلامی بخشی از ساواک را حتا پیش از قدرتگیری به خدمت خود گرفت. درسهایی را که میرغضب ارشد میدهد، حکومت ولایی فوتِ آب است.
♦ پیام نرگس محمدی و «تمام واقعیت زندگی ما»
محمدرضا نیکفر − «ما در تقلای زنده ماندنیم»: این توصیفی تکاندهندهی از وضعیت مردم محروم و رنجکشیده است. پیام، با وجود عمق و بلندنظریاش، میتوانست کاملتر باشد.
https://www.radiozamaneh.com/794057
پیام نرگس محمدی به مراسم اعطای جایزهی صلح نوبل به او، سندی ماندنی در تاریخ جنبش آزادیخواهی مردم ایران است.
این پیام همچنان که در مطلع آن آمده است از سوی «یکی از میلیونها زن سربلند و مقاوم ایرانی» نوشته شده «که برای رفع ستم، سرکوب، تبعیض و استبداد به پا خاستهاند». پیام یاد کرده است «از زنان بینام و نشانی که در حوزههای گستردهی سرکوب بیامان، جسورانه مقاومت و در واقع مقاومت را زندگی کردهاند».
پیام موقعیت پیامرسان را این گونه توصیف میکند:
«این پیام را از پشت دیوارهای بلند و سرد زندان مینویسم. من یک زن خاورمیانهایام. خاورمیانهای که گر چه از سابقه تمدنی بسیار غنی برخوردار بوده ، اما اکنون در میان جنگ، آتش تروریسم و بنیادگرایی گرفتار شده است. من یک زن ایرانیام. ایرانی تمدن ساز و پرافتخار که امروز تحت ظلم بیامان حکومت دینی استبدادی زنستیز است. من زنی زندانیام که در تحمل رنجهای عمیق و جانکاه ناشی از فقدان آزادی، برابری و دموکراسی، به ضرورت وجود آنها پی برده و ایمان یافتهام.»
پیام وضعیت ایران را با کلماتی جاندار این گونه توصیف میکند:
«در میان شعلههای خشونت و در قدرتیابی و تداوم استبداد ، سال هاست مسئله ما ، پیش و بیش از ارتقاء ”کیفیت زندگی“، اساسا امکان ”زنده ماندن“ ، ” بقاء” و “زندگی کردن“ شده است.
در چنین وضعیتی ”حیات برهنه“ انسان، بیهیچ حایل و سپری در مقابل قدرت سرکش حکومتهای استبدادی قرار میگیرد و در مقابل همه چیز، بیپناه میماند.
در دنیای کنونی فرق معنادار و شکاف بزرگ و بیگانهکنندهای بین این دو وضعیت وجود دارد.
ما در تقلای ”زنده” ماندنیم.
این ”واقعیت زندگی“ ماست. ما مبارزه را زندگی میکنیم و آگاهانه و داوطلبانه گام به راهی می گذاریم که شاید جان سالم به در نبریم.» ←
محمدرضا نیکفر − «ما در تقلای زنده ماندنیم»: این توصیفی تکاندهندهی از وضعیت مردم محروم و رنجکشیده است. پیام، با وجود عمق و بلندنظریاش، میتوانست کاملتر باشد.
https://www.radiozamaneh.com/794057
پیام نرگس محمدی به مراسم اعطای جایزهی صلح نوبل به او، سندی ماندنی در تاریخ جنبش آزادیخواهی مردم ایران است.
این پیام همچنان که در مطلع آن آمده است از سوی «یکی از میلیونها زن سربلند و مقاوم ایرانی» نوشته شده «که برای رفع ستم، سرکوب، تبعیض و استبداد به پا خاستهاند». پیام یاد کرده است «از زنان بینام و نشانی که در حوزههای گستردهی سرکوب بیامان، جسورانه مقاومت و در واقع مقاومت را زندگی کردهاند».
پیام موقعیت پیامرسان را این گونه توصیف میکند:
«این پیام را از پشت دیوارهای بلند و سرد زندان مینویسم. من یک زن خاورمیانهایام. خاورمیانهای که گر چه از سابقه تمدنی بسیار غنی برخوردار بوده ، اما اکنون در میان جنگ، آتش تروریسم و بنیادگرایی گرفتار شده است. من یک زن ایرانیام. ایرانی تمدن ساز و پرافتخار که امروز تحت ظلم بیامان حکومت دینی استبدادی زنستیز است. من زنی زندانیام که در تحمل رنجهای عمیق و جانکاه ناشی از فقدان آزادی، برابری و دموکراسی، به ضرورت وجود آنها پی برده و ایمان یافتهام.»
پیام وضعیت ایران را با کلماتی جاندار این گونه توصیف میکند:
«در میان شعلههای خشونت و در قدرتیابی و تداوم استبداد ، سال هاست مسئله ما ، پیش و بیش از ارتقاء ”کیفیت زندگی“، اساسا امکان ”زنده ماندن“ ، ” بقاء” و “زندگی کردن“ شده است.
در چنین وضعیتی ”حیات برهنه“ انسان، بیهیچ حایل و سپری در مقابل قدرت سرکش حکومتهای استبدادی قرار میگیرد و در مقابل همه چیز، بیپناه میماند.
در دنیای کنونی فرق معنادار و شکاف بزرگ و بیگانهکنندهای بین این دو وضعیت وجود دارد.
ما در تقلای ”زنده” ماندنیم.
این ”واقعیت زندگی“ ماست. ما مبارزه را زندگی میکنیم و آگاهانه و داوطلبانه گام به راهی می گذاریم که شاید جان سالم به در نبریم.» ←
Radiozamaneh
پیام نرگس محمدی و «تمام واقعیت زندگی ما»
محمدرضا نیکفر ــ «ما در تقلای زنده ماندنیم»: این توصیفی تکاندهنده از وضعیت مردم محروم و رنجکشیده است. پیام، با وجود عمق و بلندنظریاش، میتوانست کاملتر باشد.
← ادامه
دست گذاشتن بر روی اصل مسئلهی امروز ما
پیام مسئلهی اصلی ایران را به درستی برجسته میکند: مسئلهی استبداد:
«استبداد، شرارتی پایانناپذیر و بیحد و مرز است که سایهی شومش را دیرزمانی است که بر سر میلیونها انسان آوار کردهاست. استبداد، زندگی را به مرگ، موهبت را به حسرت و آسایش را به عذاب تبدیل میکند. استبداد ذایلکنندهی ”انسانیت“، “اراده” و ”شرافت” انسان است. ”استبداد” روی دیگر سکهی ”جنگ“ است. شدت ویرانگری و انهدام هر دو هولناک است. یکی مستقیم با شعلههای ویرانگر آتش که قابل رؤیت است و دیگری موذیانه و فریبکارانه ”انسان” را پاره پاره میکند. جان دادنِ ”انسان” در دالانهای ”وحشت” و ناامنی استبداد، چون جان دادن پرهراس یک انسان بیپناه زیر آتش موشک و گلوله است.
"استبداد” و ”جنگ“، فزونبخش ”قربانی” است. قربانیان “استبداد” و ”جنگ” فقط جانباختگان نیستند. هر دو ، ”انسانیت” و ”شرافت” بازماندگان ، ناظران و سکوتکنندگان را به چالش میکشند و کیست که ادعا کند در این معرکه ، ”انسان” باقی میماند؟»
نرگس محمدی بلافاصله پس از طرح مسئلهی اصلی ایران، عامل اصلی در حل آن را هم نام میبرد: مردم! پیام نرگس محمدی حاوی هیچ التماسی به قدرتهای خارجی نیست، ضمن اینکه نویسنده میگوید عاملهای مختلفی بر سرنوشت ایران تأثیر میگذارند:
«معادلهی پیچیدهی تغییرات و تحولاتِ بنیادینِ معطوف به تحقق دموکراسی، آزادی و برابری در ایران، تابعی از عنصر تعیینکنندهی ”مردم” است، گرچه پارامترهای ثابت و متغیر دیگری نیز ضرورتاً در این معادله نقش ایفا میکنند که تأثیرگذارند و نباید از نظر دور نگه داشته شوند.»
پیام در ادامه به توصیفی جاندار از تلاش پیگیر مردم ایران برای مبارزه با استبدادو دستیابی به آزادی و برابری میپردازد. برای تغییر، تأکید نرگس محمدی بر «جامعه مدنی» است.
پیام در بخشهای پایانی خود سویههای مختلفی از خودکامگی و فساد در نظام حاکم را برمیشمرد.
←
دست گذاشتن بر روی اصل مسئلهی امروز ما
پیام مسئلهی اصلی ایران را به درستی برجسته میکند: مسئلهی استبداد:
«استبداد، شرارتی پایانناپذیر و بیحد و مرز است که سایهی شومش را دیرزمانی است که بر سر میلیونها انسان آوار کردهاست. استبداد، زندگی را به مرگ، موهبت را به حسرت و آسایش را به عذاب تبدیل میکند. استبداد ذایلکنندهی ”انسانیت“، “اراده” و ”شرافت” انسان است. ”استبداد” روی دیگر سکهی ”جنگ“ است. شدت ویرانگری و انهدام هر دو هولناک است. یکی مستقیم با شعلههای ویرانگر آتش که قابل رؤیت است و دیگری موذیانه و فریبکارانه ”انسان” را پاره پاره میکند. جان دادنِ ”انسان” در دالانهای ”وحشت” و ناامنی استبداد، چون جان دادن پرهراس یک انسان بیپناه زیر آتش موشک و گلوله است.
"استبداد” و ”جنگ“، فزونبخش ”قربانی” است. قربانیان “استبداد” و ”جنگ” فقط جانباختگان نیستند. هر دو ، ”انسانیت” و ”شرافت” بازماندگان ، ناظران و سکوتکنندگان را به چالش میکشند و کیست که ادعا کند در این معرکه ، ”انسان” باقی میماند؟»
نرگس محمدی بلافاصله پس از طرح مسئلهی اصلی ایران، عامل اصلی در حل آن را هم نام میبرد: مردم! پیام نرگس محمدی حاوی هیچ التماسی به قدرتهای خارجی نیست، ضمن اینکه نویسنده میگوید عاملهای مختلفی بر سرنوشت ایران تأثیر میگذارند:
«معادلهی پیچیدهی تغییرات و تحولاتِ بنیادینِ معطوف به تحقق دموکراسی، آزادی و برابری در ایران، تابعی از عنصر تعیینکنندهی ”مردم” است، گرچه پارامترهای ثابت و متغیر دیگری نیز ضرورتاً در این معادله نقش ایفا میکنند که تأثیرگذارند و نباید از نظر دور نگه داشته شوند.»
پیام در ادامه به توصیفی جاندار از تلاش پیگیر مردم ایران برای مبارزه با استبدادو دستیابی به آزادی و برابری میپردازد. برای تغییر، تأکید نرگس محمدی بر «جامعه مدنی» است.
پیام در بخشهای پایانی خود سویههای مختلفی از خودکامگی و فساد در نظام حاکم را برمیشمرد.
←
← ادامه
پیام میتوانست کاملتر باشد
جنبش "زن، زندگی، آزادی" تنوع و کثرتی را که یک شاخص اساسی جامعهی ایران است، به شکلی چشمگیر به نمایش گذاشت. دیگر صحبت از مردم به طور کلی بدون ذکر گوناگونی آنچه ذاتی پهنهی "زندگی" آنهاست و آزادی را به خاطر وجود آزادانه میخواهند، کافی نیست.
پیام نرگس محمدی میتوانست کاملتر باشد، بیانیهی این دورهی ما باشد، اگر در آن به طور مشخص به کردستان و بلوچستان به عنوان دو کانون عمدهی جنبش اشاره میشد. اسم بردن از آنها به معنای امتیاز دادن و در مقابل امتیاز کم کردن نیست؛ نشان دادن توجه به نقشی ویژهای است که دو کانون نمادین سقز و زاهدان در پیشبرد جنبش داشتهاند و نشان دادهاند وقتی از مردم سخن میگوییم باید چه گسترهای را در نظر داشته باشیم. دموکراسی، دموکراسی است اگر حاکمیت این گستره باشد.
پیام میتوانست کاملتر باشد
جنبش "زن، زندگی، آزادی" تنوع و کثرتی را که یک شاخص اساسی جامعهی ایران است، به شکلی چشمگیر به نمایش گذاشت. دیگر صحبت از مردم به طور کلی بدون ذکر گوناگونی آنچه ذاتی پهنهی "زندگی" آنهاست و آزادی را به خاطر وجود آزادانه میخواهند، کافی نیست.
پیام نرگس محمدی میتوانست کاملتر باشد، بیانیهی این دورهی ما باشد، اگر در آن به طور مشخص به کردستان و بلوچستان به عنوان دو کانون عمدهی جنبش اشاره میشد. اسم بردن از آنها به معنای امتیاز دادن و در مقابل امتیاز کم کردن نیست؛ نشان دادن توجه به نقشی ویژهای است که دو کانون نمادین سقز و زاهدان در پیشبرد جنبش داشتهاند و نشان دادهاند وقتی از مردم سخن میگوییم باید چه گسترهای را در نظر داشته باشیم. دموکراسی، دموکراسی است اگر حاکمیت این گستره باشد.
♦ چالش چپ
چالش چپ، عنوان این یادداشت، میخواهد این دو معنا را برساند: ۱. تلاش و مبارزه چپ. ۲. آنچه چپ باید برای آن چارهاندیشی کند. در هر دو معنا چپ لازم است موقعیت خود را دریابد.
https://www.radiozamaneh.com/794166
چالش چپ، عنوان این یادداشت، میخواهد این دو معنا را برساند: ۱. تلاش و مبارزه چپ. ۲. آنچه چپ باید برای آن چارهاندیشی کند. در هر دو معنا چپ لازم است موقعیت خود را دریابد.
https://www.radiozamaneh.com/794166
Radiozamaneh
چالش چپ
محمدرضا نیکفر – یادداشتی حاوی نکتههایی دربارهی موضع چپ، نکتههایی از تجربهی مبارزه در ایران و جهان، پیشنهادهایی برای تصحیح نوع نگاه به وضعیت و حرکت به سوی یک برنامهی نوین.
... از آنچه در کرمان رخ داد، میتوان تفسیرهای مختلفی داشت. وقتی اطلاعات قابل اعتمادی در دست نباشد، کار به گمانهزنی میکشد. "کار خودشان است": گفتن این سخن شاید سادهترین راه برای درآوردن مغز از زیر فشار برای فکر کردن با روآوری به تئوری توطئه باشد، و همزمان گرفتنِ پُزِ اپوزیسیون رادیکال.
آن تفسیری در این شرایط عاقلانهتر است که نگرانکنندهتر باشد، و نگرانکننده این است که واقعه ممکن است تکرار شود، هر هفته، هر روز، روزی ده بار، روزی صد بار، و بمب ممکن است نه از سطل زباله برون جهد، بلکه با حجمی عظیم از آسمان فرود آید.
این هشدار ترساندن بیجا نیست، پای یک احتمال واقعی در میان است. این طرف نظام مرگبار ولایی را داریم و آن طرف اسرائیل و متحدانش را، اسرائیلی که مشغول نسلکشی است و محاسبات استراتژیک است که تعیین میکند عرصهی جنگ را گسترش بدهد یا ندهد.
بیشتر حدسها و بررسیها تا کنون در این جهت است که احتمال میرود جنایت در کرمان نه کار اسرائیل، بلکه گروهی از قماش داعش باشد. این امر چیزی از نگرانی نمیکاهد. ...
https://www.radiozamaneh.com/797172/
آن تفسیری در این شرایط عاقلانهتر است که نگرانکنندهتر باشد، و نگرانکننده این است که واقعه ممکن است تکرار شود، هر هفته، هر روز، روزی ده بار، روزی صد بار، و بمب ممکن است نه از سطل زباله برون جهد، بلکه با حجمی عظیم از آسمان فرود آید.
این هشدار ترساندن بیجا نیست، پای یک احتمال واقعی در میان است. این طرف نظام مرگبار ولایی را داریم و آن طرف اسرائیل و متحدانش را، اسرائیلی که مشغول نسلکشی است و محاسبات استراتژیک است که تعیین میکند عرصهی جنگ را گسترش بدهد یا ندهد.
بیشتر حدسها و بررسیها تا کنون در این جهت است که احتمال میرود جنایت در کرمان نه کار اسرائیل، بلکه گروهی از قماش داعش باشد. این امر چیزی از نگرانی نمیکاهد. ...
https://www.radiozamaneh.com/797172/
Radiozamaneh
علیه وحشتانگیزی، علیه جنگ
محمدرضا نیکفر ــ در کرمان فاجعهای رخ داد و همه دوباره در پی توضیح آن هستیم. با توضیح، دنیای ذهنیمان بازسازی شده و دوباره نظم برقرار میشود، نظمی که در نمونههای پرشماری دیدهایم، فاجعهآور است. فکر بدیل، عزیمت از بیپناهی مطلق در یک دنیای پرمخاطره است.
گفتوگو دربارهی ابن خلدون در برنامهی پرگار بی بی سی فارسی
https://www.youtube.com/watch?v=zrP-K7czWw8&t=1189s
https://www.youtube.com/watch?v=zrP-K7czWw8&t=1189s
جمهورِ جمهوری
در ایران چه میگذرد – ۲۰
اولین نکته در تعریف مردم به عنوان شهروندانی دارای حق، توصیف آنان به عنوان انسانهایی است که میتوانند آزادانه متشکل شوند و نظر خود را بیان کنند. قانون اساسی در انقلاب دموکراتیک، قاعدتاً باید مظهر ابراز وجود مردم به عنوان نیروی مؤسس باشد. قانونِ مقرر شده با سازوکاری دموکراتیک، این نیرو را مهار نمیکند. در نظم دموکراتیک، نیروی تأسیس جاری میشود در نهادها و تشکلها و در امر سیاسی، که جمع شدن و کار اجتماعی نویی را شروع کردن است.
https://www.radiozamaneh.com/800033/
در ایران چه میگذرد – ۲۰
اولین نکته در تعریف مردم به عنوان شهروندانی دارای حق، توصیف آنان به عنوان انسانهایی است که میتوانند آزادانه متشکل شوند و نظر خود را بیان کنند. قانون اساسی در انقلاب دموکراتیک، قاعدتاً باید مظهر ابراز وجود مردم به عنوان نیروی مؤسس باشد. قانونِ مقرر شده با سازوکاری دموکراتیک، این نیرو را مهار نمیکند. در نظم دموکراتیک، نیروی تأسیس جاری میشود در نهادها و تشکلها و در امر سیاسی، که جمع شدن و کار اجتماعی نویی را شروع کردن است.
https://www.radiozamaneh.com/800033/
Radiozamaneh
جمهورِ جمهوری
محمدرضا نیکفر – «مردم» به عنوان آن مقولهی سیاسی که گفته میشود منشأ قدرت است، به چه معناست؟ آن «جمهور»ی که نظام دموکراتیک جمهوری مدعی تعلق خود به آن است، کیانند؟
مراجع اندیشه دموکراسی رادیکال
محمدرضا نیکفر – در این درس دیدگاههای برخی چهرههای کلاسیک بررسی میشوند که بر روی بحثهای جاری درباره دموکراسی رادیکال تأثیر گذاشتهاند. (نظریههای دموکراسی ۲، ایرانآکادمیا)
https://iranacademia.com/agora/multimedia/video/lecture/nikfar-lecture/%d8%af%d8%b1%d8%b3%da%af%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%b1%db%8c%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c-%db%b2/
محمدرضا نیکفر – در این درس دیدگاههای برخی چهرههای کلاسیک بررسی میشوند که بر روی بحثهای جاری درباره دموکراسی رادیکال تأثیر گذاشتهاند. (نظریههای دموکراسی ۲، ایرانآکادمیا)
https://iranacademia.com/agora/multimedia/video/lecture/nikfar-lecture/%d8%af%d8%b1%d8%b3%da%af%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%b1%db%8c%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c-%db%b2/
ایران آکادمیا
درسگفتارهای «نظریههای دموکراسی ۲» - محمدرضا نیکفر - درسگفتارهای محمدرضا نیکفر
درسگفتارهای نظریههای دموکراسی ۲ در ادامه نظریههای دموکراسی ۱ در ترم بهار، توسط محمدرضا نیکفر، نخستین بار در دوره تحصیلی ۲۰۲۳ در ترم پاییز دانشگاه ایران آکادمیا ارائه شده است. این مجموعه درسگفتار که اکنون عمومی شدهاند، در وبسایت آگورا (تریبون ایران آکادمیا)…
موضوع این نوشتهی دوبخشی قضاوت دربارهی انقلاب ۱۳۵۷ است. بخش اول با نظر به زمینهی درونی و بخش دوم با نظر به زمینهی دورانی و جهانی، انقلاب را بررسی میکند.
داوری دربارهی انقلاب۱۳۵۷ (بخش ۱)
https://www.radiozamaneh.com/802483/
داوری دربارهی انقلاب۱۳۵۷ (بخش ۱)
https://www.radiozamaneh.com/802483/
Radiozamaneh
انقلاب ایران، با نظر به زمینهی درونی آن
محمدرضا نیکفر – اصولاً ما رسیدن به درک از مفهوم حق را مدیون آن روندی هستیم که به انقلاب ۱۳۵۷ شکل داد. روا نیست به انقلاب بتازیم، در همان حال از مفهوم حق بهره بریم.