نکته ای درباره یادداشت قبلی در خصوص "تبریک عید به مثابه دروغی در راستای حفظ وضعیت موجود"
۱.این متن متنی مربوط به " عید و نوروز" نیست، بلکه همونطور که در عنوان آن آمده است یادداشتی است درباره " تبریک عید" و نه " واقعیت جشن نوروز و عید".آدورنو در بحث از چگونگی خلق موسیقی انتقادی معتقد بود اگر تو نوازنده موسیقی در مراسمی هستی که قرار است ملکه در آن برقصد، باید موسیقی انتقادی خودت را به گونه ای تنظیم کنی که در دقیقه ای خاص از رقص ملکه پای او پیچ بخورد و بر زمین بیفتد.عید نیز همین گونه است.عید را برگزار کنید، جشن بگیرید، اما اگر قرار است در "روایتی" این جشن را به یکدیگر تبریک بگویید باید به این نکته توجه کرد که دادن "روایت" یکدست از یک زندگی ویران به بهانه فرا رسیدن بهار به معنای نفهمیدن وحشتناکی زندگی موجود و عدم امکان بهار واقعی در چنین زندگی است.شما به هم تبریک بگویید و این هیچ ایرادی نداره، اما این را در قالب روایتی طرح کنید که بیان وحشت زندگی موجود در آن نهفته باشه.من نه مخالف ایرانم و نه مخالف مناسک و جشن عید.نقد این یادداشت معطوف به خلق روایت های تکراری بی معنا و بی ارتباط با زندگی واقعی به بهانه نوروز است.اگر در جامعه ای که مردمانش به سختی با یکدیگر سخن می گویند به بهانه تبریک عید فرصتی برای سخن گفتن با هم پیدا کرده اید، این تبریک و روایت را به گونه ای تدوین و صورتبندی کنید که در آن بیش از هر چیز به خود و مخاطب خود بگویید یادمان نرود در وضعیت وحشت زندگی می کنیم و هر اتفاق در زندگی ما حتی نوروز باید بهانه ای برای روبرو شدن با این وحشت و متزلزل ساختن آن باشد و گرنه هر "روایت" دیگر چیزی جز یک دروغ نیست.
دوستی درخواست کرده است خودت به عنوان نمونه این چنین تبریکی را بنویس.این تبریک عید من به همه دوستانم است:" سال جدید را به زندگی مجروح و پر از زخم شما تبریک می گویم، و آرزو میکنم آفتاب روز نخست بهار را سلامی بدانید بر سرزمینی که دیگر هیچ بذر گندمی در خاک آن تبدیل به شکوفه گندم نمی شود، مگر آنکه پیش از آن این خاک با دستان عاشقانی شخم بخورد که در حین جاری شدن خون از انگشتانشان این شعر آن شاعر خیال پرداز حقیقت گو را بطور دسته جمعی زمزمه کنند که آخرین برگ سفرنامه باران این است که زمین چرکین است".
http://t.me/mostafamehraeen
۱.این متن متنی مربوط به " عید و نوروز" نیست، بلکه همونطور که در عنوان آن آمده است یادداشتی است درباره " تبریک عید" و نه " واقعیت جشن نوروز و عید".آدورنو در بحث از چگونگی خلق موسیقی انتقادی معتقد بود اگر تو نوازنده موسیقی در مراسمی هستی که قرار است ملکه در آن برقصد، باید موسیقی انتقادی خودت را به گونه ای تنظیم کنی که در دقیقه ای خاص از رقص ملکه پای او پیچ بخورد و بر زمین بیفتد.عید نیز همین گونه است.عید را برگزار کنید، جشن بگیرید، اما اگر قرار است در "روایتی" این جشن را به یکدیگر تبریک بگویید باید به این نکته توجه کرد که دادن "روایت" یکدست از یک زندگی ویران به بهانه فرا رسیدن بهار به معنای نفهمیدن وحشتناکی زندگی موجود و عدم امکان بهار واقعی در چنین زندگی است.شما به هم تبریک بگویید و این هیچ ایرادی نداره، اما این را در قالب روایتی طرح کنید که بیان وحشت زندگی موجود در آن نهفته باشه.من نه مخالف ایرانم و نه مخالف مناسک و جشن عید.نقد این یادداشت معطوف به خلق روایت های تکراری بی معنا و بی ارتباط با زندگی واقعی به بهانه نوروز است.اگر در جامعه ای که مردمانش به سختی با یکدیگر سخن می گویند به بهانه تبریک عید فرصتی برای سخن گفتن با هم پیدا کرده اید، این تبریک و روایت را به گونه ای تدوین و صورتبندی کنید که در آن بیش از هر چیز به خود و مخاطب خود بگویید یادمان نرود در وضعیت وحشت زندگی می کنیم و هر اتفاق در زندگی ما حتی نوروز باید بهانه ای برای روبرو شدن با این وحشت و متزلزل ساختن آن باشد و گرنه هر "روایت" دیگر چیزی جز یک دروغ نیست.
دوستی درخواست کرده است خودت به عنوان نمونه این چنین تبریکی را بنویس.این تبریک عید من به همه دوستانم است:" سال جدید را به زندگی مجروح و پر از زخم شما تبریک می گویم، و آرزو میکنم آفتاب روز نخست بهار را سلامی بدانید بر سرزمینی که دیگر هیچ بذر گندمی در خاک آن تبدیل به شکوفه گندم نمی شود، مگر آنکه پیش از آن این خاک با دستان عاشقانی شخم بخورد که در حین جاری شدن خون از انگشتانشان این شعر آن شاعر خیال پرداز حقیقت گو را بطور دسته جمعی زمزمه کنند که آخرین برگ سفرنامه باران این است که زمین چرکین است".
http://t.me/mostafamehraeen
این کتاب عالی از یک متفکر عالی را بخوانید.کتاب توضیحی چند لایه و عمیق بر این جمله معمول همیشگی است: " بودن و در بند بودن بهتر از نبودن است". این جمله ای است که همه ما گرفتار آنیم: "در شرایط حقارت بار زنده بمانم بهتر از آن است که خود را به کشتن بدهم". کتاب نشان می دهد که قدرت و پذیرش قدرت چگونه تبدیل به یک زیست روانی می شود تا آنجا که عده ای معتقدند " وابستگی پرشور به سلطه" جزیی اساسی از شیوه عمل انقیاد و سلطه است.تجربه خواندن این کتاب به نوعی تجربه همزمان اندیشه های آلتوسر،فوکو،هگل،نیچه،فروید،لکان،و.....درباره انقیاد و پذیرش هنجارمند قدرت است.....
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
توضیح یک نکته برای اهل قدرت رسمی و غیر رسمی
به اطلاع همه دوستان و عزیزان و کسانی که ایده های ناچیز منو دنبال می کنند و همه کسانی که با غرض و بی غرض، مبتنی بر استدلال یا مبتنی بر عواطف منفی انسانی، سعی در نادیده گرفتن اینجانب و خاموش کردن این صدای حداقلی دارند می رسانم تنها منبع دقیق بیان ایده های بنده همین صفحه است و هر گونه نقل مطلب یا مطلب سازی از سخنان من ( در یوتیوپ یا هر جای دیگر)بر عهده کسانی است که با خباثت و شیطنت سعی در ارائه تصویر دلخواه خودشان از من دارند.من منتقد جدی این نظام سیاسی هستم و اینقدر شجاعت دارم که در همین سرزمین و در همین جامعه زندگی کنم و سخنانم را به وضوح و روشنی بیان کنم و دیگر دلیلی برای بدخواهان باقی نمی ماند که با تقطیع سخنان من و ارائه آنها به نهادهای امنیتی بکوشند صدای من را خفه کنند. برای من زندگی به هر شکلی خواهد گذشت حتی اگر مجبور باشم به سان شخصیت آن فیلم به پاک کردن دستشویی ها بپردازم اما روسیاهی این کارها برای شما باقی خواهد ماند.اون دوستان مسئول دانشگاهی و امنیتی فعال در حوزه دانشگاه ها هم که سعی در بیکار کردن من دارند نیازی نیست به این فایل ها یا نوشته های تقطیع شده استناد کنند.استناد کردن به سخنان تقطیع شده فردی که به روشنی سخن می گوید بسیار مسخره است.اول و آخر زندگی علمی من هم مثل بسیاری دیگر در آخر منتهی به اخراج خواهد شد و بنده قلبا آمادگی آن را دارم. مثل آن جلسه گزینش که آن روحانی تهدیدم کردم روزی ات را قطع میکنم باز جواب میدهم شما مدعی دینداری هستید و من از نظر شما سکولار، اما همین سکولار باور دارد روزی من و امثال من به شما وابسته نیست که با این تهدید در اول سال از من بخواهید ساکت باشم.من سکولار بر خلاف شما مدعیان دین امید را باور به وجود رازی در عالم میدانم که با من همدست است و زندگی من و امثال منو به خوبی پیش میبرد که اگر خوب هم پیش نرفت مشکلی نیست که کل ماجرا یک بازی ساده است که در آن فقط یک حقیقت وجود دارد و آن حقیقت با شرافت زیستن به هنگام زنده بودن است.
http://t.me/mostafamehraeen
به اطلاع همه دوستان و عزیزان و کسانی که ایده های ناچیز منو دنبال می کنند و همه کسانی که با غرض و بی غرض، مبتنی بر استدلال یا مبتنی بر عواطف منفی انسانی، سعی در نادیده گرفتن اینجانب و خاموش کردن این صدای حداقلی دارند می رسانم تنها منبع دقیق بیان ایده های بنده همین صفحه است و هر گونه نقل مطلب یا مطلب سازی از سخنان من ( در یوتیوپ یا هر جای دیگر)بر عهده کسانی است که با خباثت و شیطنت سعی در ارائه تصویر دلخواه خودشان از من دارند.من منتقد جدی این نظام سیاسی هستم و اینقدر شجاعت دارم که در همین سرزمین و در همین جامعه زندگی کنم و سخنانم را به وضوح و روشنی بیان کنم و دیگر دلیلی برای بدخواهان باقی نمی ماند که با تقطیع سخنان من و ارائه آنها به نهادهای امنیتی بکوشند صدای من را خفه کنند. برای من زندگی به هر شکلی خواهد گذشت حتی اگر مجبور باشم به سان شخصیت آن فیلم به پاک کردن دستشویی ها بپردازم اما روسیاهی این کارها برای شما باقی خواهد ماند.اون دوستان مسئول دانشگاهی و امنیتی فعال در حوزه دانشگاه ها هم که سعی در بیکار کردن من دارند نیازی نیست به این فایل ها یا نوشته های تقطیع شده استناد کنند.استناد کردن به سخنان تقطیع شده فردی که به روشنی سخن می گوید بسیار مسخره است.اول و آخر زندگی علمی من هم مثل بسیاری دیگر در آخر منتهی به اخراج خواهد شد و بنده قلبا آمادگی آن را دارم. مثل آن جلسه گزینش که آن روحانی تهدیدم کردم روزی ات را قطع میکنم باز جواب میدهم شما مدعی دینداری هستید و من از نظر شما سکولار، اما همین سکولار باور دارد روزی من و امثال من به شما وابسته نیست که با این تهدید در اول سال از من بخواهید ساکت باشم.من سکولار بر خلاف شما مدعیان دین امید را باور به وجود رازی در عالم میدانم که با من همدست است و زندگی من و امثال منو به خوبی پیش میبرد که اگر خوب هم پیش نرفت مشکلی نیست که کل ماجرا یک بازی ساده است که در آن فقط یک حقیقت وجود دارد و آن حقیقت با شرافت زیستن به هنگام زنده بودن است.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
لزوم گذر از یک خطای معرفتی
۱.در تحلیل وضعیت امروز جامعه ایران نباید درگیر با مسائل متفاوت اجتماعی یا تصمیم گیری های متفاوت نیروهای حاکم از قبیل مساله مال دزدی صدیقی، یا علم الهدی یا خودکشی یک پزشک مظلوم یا زدن مسجد در یک پارک یا تصویب یک لایحه در مجلس، یا....شد.بی شک، پرداختن به این موضوعات و واکنش نشان دادن به آن ها اهمیت دارد.اما نباید از یاد برد که گرفتار شدن در این دامنه متفاوت از اتفاقات و تصمیمات سیاسی انسان را دچار سردرگمی در فهم واقعیت ماجرا می کند.اینجاست که باید به سان یک متفکر ساختارگرا از خود پرسید که در پشت تمام این اتفاقات و تصمیمات که مجموعا " عقل سیاسی نیروهای حاکم" را شکل می دهد چه ساختار ثابتی وجود دارد و این ساختار مرکب از چه عناصر ساده ای است و میان این عناصر چه رابطه ای وجود دارد که مجموعه این اتفاقات و تصمیمات را رقم می زند.
۲. به نظر می رسد امروزه در پشت عقلانیت سیاسی نیروهای حاکم ساختاری معرفتی - تشکیلاتی وجود دارد که حاصل پیوند " سرمایه داری + سنت" ( توتالیتاریسم) است. این ساختار خود مرکب از سه عنصر ۱. قبیله،۲. غنیمت، ۳. خدا است که مجموعه تصمیم گیری های سیاسی و اتفاقات سیاسی بر مبنای همین سه عنصر شکل می گیرند.در اولویت بندی این سه عنصر نیز ابتدا قبیله یا خودی ها ( اعم از خودی های داخلی یا خارجی) اهمیت دارد و پس از آن غنیمت و خدا ( صرفا در شکل موعود باوری) قرار می گیرند که وجوه مادی و غیر مادی افراد قبیله را تغذیه می کنند و به آن ها نیرو و توان می بخشند.
۳.بنابرابن، برای شناخت و فهم و واکنش نشان دادن به تمام این تصمیمات و اتفاقات باید ساختار ترکیبی این سه عنصر را هدف گرفت و به تحلیل پیوند سرمایه و سنت در یک سرمایه داری دولتی توتالیتر پرداخت. وضعیت ما چون جوامع غربی حاصل پیوند میان سرمایه داری + مدرنیته نیست که جهان غرب را ساخته است.وضعیت ما شبیه کشورهای سوسیالیستی هم نیست که حاصل پیوند کمونیسم + سنت هستند. ما حاصل پیوند سرمایه داری + سنت هستیم که زندگی ما را گرفتار یک التقاط فریبنده هولناک ساخته است که در آن عقلانیت سود محور سرمایه داری تنها محدود به شناخت منافع قبیله و حفظ قدرت قبیله است و بقیه ماجرا بر مبنای عواطف و احساسات و خرافات و زبان دین رسمی صورتبندی می شود. باید با گذر از افتادن در دام تحلیل اتفاقات و تصمیمات متفاوت سیاسی که هیجانات و عواطف ما بویژه خشم ما را تحریک می کنند، صبورانه به توصیف دقیق و شناخت این وضعیت پرداخت و با نشان دادن تناقضات و شکاف های موجود در آن و هدف قرار دادن عقلانیت سه لایه سیاسی آن یعنی قبیله گرایی، غنیمت گرایی، و موعود باوری به تضعیف این نیروها پرداخت و گرنه در لحظاتی که شما گرفتار در تحلیل بحران های ( بعضا ساختگی) هر روزه هستید، ساخت قدرت پیوندی سرمایه داری دولتی و سنت در حال لبخند زدن به گیجی فکری و خشونت احساسی شماست و چنین می اندیشد که برنده بازی است، اگرچه عمیقا معتقدم در این وضعیت همه بازنده اند، هم حاکم و هم محکوم، که به زبان آدورنو زندگی نادرست را نمی توان به درستی زیست.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.در تحلیل وضعیت امروز جامعه ایران نباید درگیر با مسائل متفاوت اجتماعی یا تصمیم گیری های متفاوت نیروهای حاکم از قبیل مساله مال دزدی صدیقی، یا علم الهدی یا خودکشی یک پزشک مظلوم یا زدن مسجد در یک پارک یا تصویب یک لایحه در مجلس، یا....شد.بی شک، پرداختن به این موضوعات و واکنش نشان دادن به آن ها اهمیت دارد.اما نباید از یاد برد که گرفتار شدن در این دامنه متفاوت از اتفاقات و تصمیمات سیاسی انسان را دچار سردرگمی در فهم واقعیت ماجرا می کند.اینجاست که باید به سان یک متفکر ساختارگرا از خود پرسید که در پشت تمام این اتفاقات و تصمیمات که مجموعا " عقل سیاسی نیروهای حاکم" را شکل می دهد چه ساختار ثابتی وجود دارد و این ساختار مرکب از چه عناصر ساده ای است و میان این عناصر چه رابطه ای وجود دارد که مجموعه این اتفاقات و تصمیمات را رقم می زند.
۲. به نظر می رسد امروزه در پشت عقلانیت سیاسی نیروهای حاکم ساختاری معرفتی - تشکیلاتی وجود دارد که حاصل پیوند " سرمایه داری + سنت" ( توتالیتاریسم) است. این ساختار خود مرکب از سه عنصر ۱. قبیله،۲. غنیمت، ۳. خدا است که مجموعه تصمیم گیری های سیاسی و اتفاقات سیاسی بر مبنای همین سه عنصر شکل می گیرند.در اولویت بندی این سه عنصر نیز ابتدا قبیله یا خودی ها ( اعم از خودی های داخلی یا خارجی) اهمیت دارد و پس از آن غنیمت و خدا ( صرفا در شکل موعود باوری) قرار می گیرند که وجوه مادی و غیر مادی افراد قبیله را تغذیه می کنند و به آن ها نیرو و توان می بخشند.
۳.بنابرابن، برای شناخت و فهم و واکنش نشان دادن به تمام این تصمیمات و اتفاقات باید ساختار ترکیبی این سه عنصر را هدف گرفت و به تحلیل پیوند سرمایه و سنت در یک سرمایه داری دولتی توتالیتر پرداخت. وضعیت ما چون جوامع غربی حاصل پیوند میان سرمایه داری + مدرنیته نیست که جهان غرب را ساخته است.وضعیت ما شبیه کشورهای سوسیالیستی هم نیست که حاصل پیوند کمونیسم + سنت هستند. ما حاصل پیوند سرمایه داری + سنت هستیم که زندگی ما را گرفتار یک التقاط فریبنده هولناک ساخته است که در آن عقلانیت سود محور سرمایه داری تنها محدود به شناخت منافع قبیله و حفظ قدرت قبیله است و بقیه ماجرا بر مبنای عواطف و احساسات و خرافات و زبان دین رسمی صورتبندی می شود. باید با گذر از افتادن در دام تحلیل اتفاقات و تصمیمات متفاوت سیاسی که هیجانات و عواطف ما بویژه خشم ما را تحریک می کنند، صبورانه به توصیف دقیق و شناخت این وضعیت پرداخت و با نشان دادن تناقضات و شکاف های موجود در آن و هدف قرار دادن عقلانیت سه لایه سیاسی آن یعنی قبیله گرایی، غنیمت گرایی، و موعود باوری به تضعیف این نیروها پرداخت و گرنه در لحظاتی که شما گرفتار در تحلیل بحران های ( بعضا ساختگی) هر روزه هستید، ساخت قدرت پیوندی سرمایه داری دولتی و سنت در حال لبخند زدن به گیجی فکری و خشونت احساسی شماست و چنین می اندیشد که برنده بازی است، اگرچه عمیقا معتقدم در این وضعیت همه بازنده اند، هم حاکم و هم محکوم، که به زبان آدورنو زندگی نادرست را نمی توان به درستی زیست.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
ایجاد تغییر یعنی فکر کردن
مصطفی مهرآیین
۱."هر مقاومتی گسستی است از آنچه هست. و هر گسستی برای آنان که درگیر آنند، با گسستی از خود آغاز می شود.مقاومت پیش از هر چیز در قلمرو تفکر ممکن می شود...آنهایی که مقاومت نکردند..،همان هایی بودند که رک و راست نمی خواستند ( حتی به خودشان) بگویند وضع از چه قرار است.اغراق نیست اگر بگوییم آن ها فکر نکردند.منظورم این است که بر طبق امر واقعی وضعیت در آن لحظه خاص فکر نکردند، و این واقعیت را رد کردند که این امر واقعی - برای شخص خودشان - حامل امکانی برای عمل بود....در نهایت هر مقاومتی گسستی در تفکر است،گسست از راه اعلام وضعیت آنگونه که هست، و تاسیس امکانی که به واسطه این اعلام گشوده می شود.
بر خلاف تصور غالب، این بدان معنا نیست که آنچه مانع از مقاومت بسیاری از افراد می شود خطر کردن است، خطر کردنی به راستی خطیر.بر عکس، فکر نکردن به وضعیت است که مانع خطر کردن یا آزمودن ممکن ها می شود.مقاومت نکردن برابر است با فکر نکردن.فکر نکردن برابر است با خطر نکردن خطر کردن.( اهل مقاومت) صرفا فکر می کردند گفتن از وضعیت آن گونه که هست و به دنبالش این خطر را به جان خریدن که خطرهایی هست، کاری مهم است و هر زمان که تفکر فضای ممکن ها را بگشاید همواره شماری هستند که خطر کنند، کم یا زیاد.
امروز که فکر کردن به ضرورت فکر کردن به امر واقعی وضعیت کمیاب است، اجماعی که در نهایت احترام حفظ می شود، همان سیاست بیگانه با تفکری است که می گوید "بدیلی نیست".
۲.این جملات آلن بدیو در کتاب "فراسیاست: درباره سیاست حقیقت" پاسخ من به همه کسانی است که عادت دارند پس از روبرو شدن با هر توصیف از واقعیت آن را
تعبیر به غر زدن یا بدبین بودن یا حتی مشکوک بودند به همکاری اطلاعاتی برای افسرده کردن مردم بکنند و با این ادعا که ما خودمان همه این ها را می دانیم نویسنده را وادار به پسروی در فرآیند کار فکری خود کنند.صادقانه بگویم نه شما نمی دانید، چون فکر نمی کنید، چون توصیف واقعیت چیزی جدا از باخبر بودن از اخبار است: توصیف واقعیت یعنی حرکت از واقعیت ها و رویدادهای پراکنده به یک کل مفهومی و حتی فراتر از آن یعنی اندیشه دانستن کل واقعیت ها و رویدادها و آن ها را به مثابه "امکان" دانستن که اندیشه چیزی جز "حرکت از سمت فعلیت به امکان" و طرح این پرسش که "چگونه...ممکن می شود؟" نیست.
پاسخ سوال " چه باید کرد؟" چیزی نیست جز طرح این پرسش فلسفی که چگونه چیزی ممکن می شود و اندیشیدن به این امکان و طرح امکان های تازه در درون آن.اهل فکر که اهل قدرت نیستند که به تو بگویند چه باید کرد.اهل فکر می توانند به تو بگویند وضعیت چیست،چگونه ممکن شده است و اگر قدرتی تازه در پی سر برآوردن است باید به چه امکان هایی بیندیشید و با پرتو افکندن بر آن ها، آن ها را به ممکن شدن نزدیک کند.نمیتوان نیندیشید و رنج فهمیدن را تحمل نکرد و وضعیت روانی شجاعت حاصل از تفکر را تجربه نکرد و آنگاه در مقابل امر نادرست مقاومت کرد.مقاومت در برابر امر نادرست حاصل دست افرادی ست که به شجاعت ناشی از تفکر مجهزند، شجاعتی که از درون به آن ها می گوید فریاد بزن " بدیل دیگری نیز هست و من خواسته تو را اجرا نمیکنم و به سان تو نمی اندیشم و زندگی نمیکنم".
http://t.me/mostafamehraeen
مصطفی مهرآیین
۱."هر مقاومتی گسستی است از آنچه هست. و هر گسستی برای آنان که درگیر آنند، با گسستی از خود آغاز می شود.مقاومت پیش از هر چیز در قلمرو تفکر ممکن می شود...آنهایی که مقاومت نکردند..،همان هایی بودند که رک و راست نمی خواستند ( حتی به خودشان) بگویند وضع از چه قرار است.اغراق نیست اگر بگوییم آن ها فکر نکردند.منظورم این است که بر طبق امر واقعی وضعیت در آن لحظه خاص فکر نکردند، و این واقعیت را رد کردند که این امر واقعی - برای شخص خودشان - حامل امکانی برای عمل بود....در نهایت هر مقاومتی گسستی در تفکر است،گسست از راه اعلام وضعیت آنگونه که هست، و تاسیس امکانی که به واسطه این اعلام گشوده می شود.
بر خلاف تصور غالب، این بدان معنا نیست که آنچه مانع از مقاومت بسیاری از افراد می شود خطر کردن است، خطر کردنی به راستی خطیر.بر عکس، فکر نکردن به وضعیت است که مانع خطر کردن یا آزمودن ممکن ها می شود.مقاومت نکردن برابر است با فکر نکردن.فکر نکردن برابر است با خطر نکردن خطر کردن.( اهل مقاومت) صرفا فکر می کردند گفتن از وضعیت آن گونه که هست و به دنبالش این خطر را به جان خریدن که خطرهایی هست، کاری مهم است و هر زمان که تفکر فضای ممکن ها را بگشاید همواره شماری هستند که خطر کنند، کم یا زیاد.
امروز که فکر کردن به ضرورت فکر کردن به امر واقعی وضعیت کمیاب است، اجماعی که در نهایت احترام حفظ می شود، همان سیاست بیگانه با تفکری است که می گوید "بدیلی نیست".
۲.این جملات آلن بدیو در کتاب "فراسیاست: درباره سیاست حقیقت" پاسخ من به همه کسانی است که عادت دارند پس از روبرو شدن با هر توصیف از واقعیت آن را
تعبیر به غر زدن یا بدبین بودن یا حتی مشکوک بودند به همکاری اطلاعاتی برای افسرده کردن مردم بکنند و با این ادعا که ما خودمان همه این ها را می دانیم نویسنده را وادار به پسروی در فرآیند کار فکری خود کنند.صادقانه بگویم نه شما نمی دانید، چون فکر نمی کنید، چون توصیف واقعیت چیزی جدا از باخبر بودن از اخبار است: توصیف واقعیت یعنی حرکت از واقعیت ها و رویدادهای پراکنده به یک کل مفهومی و حتی فراتر از آن یعنی اندیشه دانستن کل واقعیت ها و رویدادها و آن ها را به مثابه "امکان" دانستن که اندیشه چیزی جز "حرکت از سمت فعلیت به امکان" و طرح این پرسش که "چگونه...ممکن می شود؟" نیست.
پاسخ سوال " چه باید کرد؟" چیزی نیست جز طرح این پرسش فلسفی که چگونه چیزی ممکن می شود و اندیشیدن به این امکان و طرح امکان های تازه در درون آن.اهل فکر که اهل قدرت نیستند که به تو بگویند چه باید کرد.اهل فکر می توانند به تو بگویند وضعیت چیست،چگونه ممکن شده است و اگر قدرتی تازه در پی سر برآوردن است باید به چه امکان هایی بیندیشید و با پرتو افکندن بر آن ها، آن ها را به ممکن شدن نزدیک کند.نمیتوان نیندیشید و رنج فهمیدن را تحمل نکرد و وضعیت روانی شجاعت حاصل از تفکر را تجربه نکرد و آنگاه در مقابل امر نادرست مقاومت کرد.مقاومت در برابر امر نادرست حاصل دست افرادی ست که به شجاعت ناشی از تفکر مجهزند، شجاعتی که از درون به آن ها می گوید فریاد بزن " بدیل دیگری نیز هست و من خواسته تو را اجرا نمیکنم و به سان تو نمی اندیشم و زندگی نمیکنم".
http://t.me/mostafamehraeen
سلام جناب قشقایی عزیز.نه دلیل این سوالاتتون اینه که متن را به درستی مطالعه نکردین.اول از این ادعاتون شروع کنم که مردم عادی هم می توانند ایرادات جامعه را ببینند و دوم از مثال پزشک و بیمار.اینها عزیزم نه فلسفه است نه نظریه اجتماعی.کار آسیب شناسی چه در پزشکی چه در جامعه وظیفه جامعه شناس یا متفکر نیست.اینو بارها توضیح دادم جامعه شناسی، آسیب شناسی اجتماعی نیست.برای آسیب شناسی اجتماعی میشه تکنسین طلاق و اعتیاد و....تربیت کرد و کارشونو بکنن.وظیفه نظریه اجتماعی اول تشریح نظم اجتماعی و بعد تشریح تحول اجتماعی است.من وارد آن خانواده نمیشوم بگم این پدر معتاده و اون دختر ترک تحصیل کرده و....اینها که اطلاعات و داده است اولا.وظیفه من اینه اول بپرسم نظم خانواده چگونه در یک جامعه ممکن میشه؟ که بعد میتونه طلاق هم به عنوان یک مساله جانبی مطرح بشه.وظیفه من این نیست بپرسم با معتاد چه کنم یا چرا معتاد شده یا ترک تحصیل کرده.جامعه یک نظم سرپیچی و فراغت داره که درش فوتبال است و الکل است و تریاک است.وظیفه متفکر تشریح نظام سرپیچی و فراغت جامعه و مولفه ها و ساختار اونه.جامعه یک نظم آموزش و تربیت داره.وظیفه متفکر تشریح ممکن شدن این نظمه نه تحلیل آمار آدم های ترک تحصیل کرده.این وظیفه تکنسینه نه متفکر. در حوزه فلسفه هم وظیفه فیلسوف این نیست که بگه بریزین خیابون مثلا یا راهپیمایی کنن یا اعتصاب.این کار رهبر و مبارز سیاسیه.وظیفه فیلسوف اینه که تشریح کنه سیاست چگونه ممکن می شود؟ مقاومت چگونه ممکن می شود؟ سیاست چه نسبتی با شناخت دارد؟ سیاست چه نسبتی با حقیقت دارد؟ سیاست چه نسبتی با تکثر یا آزادی یا توده شدن دارد و.....البته که مبارز و رهبر سیاسی باید حداقلی از دانش فلسفی مربوط به امکان سیاست را بفهمد اما وظیفه متفکر ارائه راه حل نیست.نکته مهم تر زیست روانی حاصل از تفکر است. انسانی که نمی اندیشد اصولا قادر به تصور هیچ امکان تازه ای نیست.تفکر یعنی پرسش از امکان مسائل انسانی با نگرشی نو.اصولا تفکر یعنی فلسفه امر نو و این از مردم عادی که به زبان هایدگر فقط گرفتار " تازه چه خبر" و " دیگه چه خبر" هستند برنمیاد.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
نکته دیگری هم بگم جناب قشقایی عزیز.تفکر یعنی مبارزه از طریق مفاهیم.تفکر قبل از هر چیز باز کردن دامنه ذهنیت جامعه از طریق مفاهیم است.مهمترین نکته در استبداد محدود شدن توان ذهن حاکمان و مردم به دوگانه های خاص مفهومی است.اول حاکمان این حدود را مشخص می کنند و بعد مردم را مجبور به پذیرش آن و تفکر در حدود آن میکنند.به عنوان مثال می گویند جنسیت فقط دوگانه زن و مرد است و در این دوگانه هم مرد برتر است.وظیفه تفکر بر هم زدن این دوگانه و منحل کردن آن است تا به جامعه بگوید فقط در قالب این دوگانه تحمیلی فکر نکن و در همین قالب هم مرد برتر از زن نیست.در جهان امروز حداقل سی مدل جنسیت وجود دارد.وقتی حدود ذهن باز شد، حدود نظم جامعه و کنش ها و نهادهای آن هم باز می شود.بنابراین، مهم ترین نکته در بحث تفکر به عنوان مهمترین راه ارتباط ما با جهان، دیگری و خودمان این است که دامنه این ارتباط را با خلق مفاهیم تازه گسترش دهد تا بعد از آن ذهنیت عملی جامعه به طراحی شیوه های جدید زیستن بپردازد.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen