3-1.pdf
307.9 KB
گفتگو با روزنامه ابتکار درباره جنبش اعتراضی موجود در کشور.البته بخشی از متن گفتگو بنا به ملاحظات روزنامه حذف شده و ممکن است برخی جملات در پیوند با مطالب قبل از خود نباشند.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
مصاحبه اصلی با دکتر مهرآیین۱۲.docx
80.9 KB
متن اصلی گفتگو با روزنامه ابتکار درباره جنبش اعتراضی موجود در کشور.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
مرگ زندگی و همه چیزهای دیگر
۱.هرمان ملویل داستانی دارد به نام "ترجیح میدهم که نه".این داستان که حتما باید آن را خواند داستان فردی ست به نام بارتلبی که برای پذیرفتن کار وارد یک دفتر حقوقی می شود و در آنجا مشغول به کار می شود.بارتلبی در ابتدا به خوبی کارهایش را انجام می دهد،اما پس از مدتی در برابر هر درخواست دیگران پاسخی ثابت می دهد:"ترجیح می دهم که نکنم".وضعیت بارتلبی همین گونه ادامه می یابد تا انتهای داستان که او را ساکت در یک مجموعه نگهداری افراد می بینیم.بارتلبی در آنجا در سکوت مطلقی که پیشه خود کرده است می میرد.
۲.در مورد این داستان شرح های بسیاری نوشته شده است.اما،یک مضمون مشترک در بیشتر این تفسیرهای انتقادی آن است که "بارتلبی با اتخاذ رویکرد ترجیح می دهم که نه هم زندگی را برای خودش منتفی ساخته است و هم زندگی را برای دیگرانی که با او روبرو می شوند".بارتلبی عملا با اعلام مرگ خودش به اعلام مرگ دیگران نیز می پردازد.در چنین وضعیتی افرادی که با بارتلبی روبرو می شوند واقعا نمی دانند که برای نجات او باید چه کنند که بارتلبی اصولا کمک نمی خواهد.
۳.وضعیت امروز جامعه ما همچون وضعیت افرادی است که با بارتلبی روبرو هستند.جمهوری اسلامی در مقام یک بارتلبی ترجیح می دهد هیچ کاری نکند.هیچ پند و اندرزی را نمی پذیرد،هیچ تحلیلی را بر نمی تابد،هیچ مبانی نظری را جدی نمی گیرد،تصمیم و اراده ای برای انجام هیچ راه تازه ای ندارد و در مقابل هر گونه رویکرد تازه تنها می گوید ترجیح اش نه است.پیامد این موقعیت هم مرگ جمهوری اسلامی است و هم مرگ و ناتوانی همه کسانی که سعی در ایجاد ترک یا تغییری در این سیستم دارند.همه نیروهای اجتماعی عملا سست و ناتوانند چون آنچه در پی تغییر آن هستند پیشاپیش مرده است.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.هرمان ملویل داستانی دارد به نام "ترجیح میدهم که نه".این داستان که حتما باید آن را خواند داستان فردی ست به نام بارتلبی که برای پذیرفتن کار وارد یک دفتر حقوقی می شود و در آنجا مشغول به کار می شود.بارتلبی در ابتدا به خوبی کارهایش را انجام می دهد،اما پس از مدتی در برابر هر درخواست دیگران پاسخی ثابت می دهد:"ترجیح می دهم که نکنم".وضعیت بارتلبی همین گونه ادامه می یابد تا انتهای داستان که او را ساکت در یک مجموعه نگهداری افراد می بینیم.بارتلبی در آنجا در سکوت مطلقی که پیشه خود کرده است می میرد.
۲.در مورد این داستان شرح های بسیاری نوشته شده است.اما،یک مضمون مشترک در بیشتر این تفسیرهای انتقادی آن است که "بارتلبی با اتخاذ رویکرد ترجیح می دهم که نه هم زندگی را برای خودش منتفی ساخته است و هم زندگی را برای دیگرانی که با او روبرو می شوند".بارتلبی عملا با اعلام مرگ خودش به اعلام مرگ دیگران نیز می پردازد.در چنین وضعیتی افرادی که با بارتلبی روبرو می شوند واقعا نمی دانند که برای نجات او باید چه کنند که بارتلبی اصولا کمک نمی خواهد.
۳.وضعیت امروز جامعه ما همچون وضعیت افرادی است که با بارتلبی روبرو هستند.جمهوری اسلامی در مقام یک بارتلبی ترجیح می دهد هیچ کاری نکند.هیچ پند و اندرزی را نمی پذیرد،هیچ تحلیلی را بر نمی تابد،هیچ مبانی نظری را جدی نمی گیرد،تصمیم و اراده ای برای انجام هیچ راه تازه ای ندارد و در مقابل هر گونه رویکرد تازه تنها می گوید ترجیح اش نه است.پیامد این موقعیت هم مرگ جمهوری اسلامی است و هم مرگ و ناتوانی همه کسانی که سعی در ایجاد ترک یا تغییری در این سیستم دارند.همه نیروهای اجتماعی عملا سست و ناتوانند چون آنچه در پی تغییر آن هستند پیشاپیش مرده است.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
نابود کردن فرآیندها،نابود کردن زندگی و تولید خشونت
۱.زندگی اجتماعی مجموعه ای از فرآیندهاست که البته به طور طبیعی منجر به خلق برخی محصولات هم می شوند.جامعه زنده جامعه ای است که در آن فرآیندهای مربوط به چهار حوزه فرهنگ،اجتماع،اقتصاد و سیاست فعال هستند و البته محصولات فرهنگی(متن)،اجتماعی(پیوندهای دراز مدت و کوتاه مدت)،اقتصادی(کالا و پول) و سیاسی(قدرت و اقتدار) می آفرینند.
۲.آنچه در حوزه فرهنگ به عنوان متن کتاب،فیلم،شعر،مجسمه،و.....در نهایت محصول فرهنگی شناخته می شود حاصل فرآیند زنده و پویای "گفتگویی" است که در زمان و مکان خاص و با صرف منابع ممکن می شود.فرهنگ بیش از هر چیز یک منطق گفتگویی است.جامعه ای می تواند محصول فرهنگی بیافریند که فرآیند گفتگو در آن ممکن شود.تولید فرهنگ به یک میزان هم نیازمند انسان های خلاق است و هم نیازمند سالن های گفتگو،انجمن ها،محافل،شب شعرها،جلسات نقد،نشریات و......که فرآیند گفتگو در آنها ممکن می شود.
۳.آنچه در حوزه اجتماع به عنوان پیوندهای دراز مدت یا کوتاه مدت شناخته می شود محصول روابط سرد و گرمی است که باید فرآیند زنده آنها در جامعه ممکن باشد تا این پیوندها ایجاد گردد.عشق(پیوند دراز مدت) و سکس(پیوند کوتاه مدت) هر دو محصول دیدارها،ملاقات ها،با هم نشینی ها،اجتماع کردن ها،گفتگوهای دوستانه و رسمی و.....هستند.در جامعه ای که نتواند روابط گرم را ممکن کند عشق و سکس ناممکن می شود و روابط انسانی تنها به یک محصول یعنی سوء استفاده از یکدیگر منتهی می گردد.جامعه زنده جامعه ای است انباشته از دیدار و ملاقات و با هم نشستن.میزان سلام کردن های عمیق و دوستانه در یک جامعه شاخص زنده بودن آن جامعه است.
۴.آنچه در اقتصاد به عنوان کالا و در نهایت پول خلق می شود حاصل فرآیند سازگار شدن یک جامعه با محیط خاص خود است که تجلی آن را می توان در فعالیت تولیدی صنعتی،کشاورزی،یا خدماتی دید.اقتصاد کالا و پول نیست.اقتصاد یعنی توان یک جامعه در سازگار شدن با محیط خود و تبدیل کردن آن محیط به سرمایه.بنابراین،اقتصاد به جای کالا و پول فرآیندی است از سرمایه پروری یا سرمایه زایی که در نهایت منجر به خلق کالا یا پول می شود.
۵.آنچه ما در سیاست به عنوان قدرت لخت یا اقتدار(قدرت مشروع) می شناسیم حاصل فرآیندهای سیاسی همچون تحزب،گروه سازی،سندیکا سازی،صنف سازی،انجمن سازی و ....است که در آنها گروه ها و احزاب به بسیج نیرو،ایدئولوژی و رهبری از طریق جر و بحث ها و مجادلات سیاسی می پردازند.قدرت آن نیروی سرکوب یا خفقانی نیست که یک دولت خود را در به کارگیری آن مشروع می داند.قدرت حاصل فرآیندهای مدیریت زندگی است که در گوشه گوشه جامعه ممکن می شود و در درون خود ایده و اندیشه و جمع سازی و فعالیت جمعی و تحزب و راهپیمایی می سازد.
۶.در سالهای پس از انقلاب،بویژه در سالهای پس از دولت احمدی نژاد و قدرت گرفتن نیروهای نظامی و حاکم شدن منطق نظامی گری بر جامعه ما با مرگ همه فرآیندهای سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی روبرو هستیم.تمام تاکید رهبران جمهوری اسلامی معطوف به محصولات مطرح در حوزه های اقتصاد،سیاست،اجتماع و فرهنگ و یا نهایتا تقویت ایده مونتاژ است.در جمهوری اسلامی در برخورد با سیاست بر "رای و انتخابات"،در برخورد با فرهنگ بر "مدرک و مقاله"،در برخورد با اقتصاد بر "دستمزد و حقوق " و در برخورد با اجتماع بر "حضور در صحنه" تاکید می شود. جمهوری اسلامی می کوشد با حذف فرآیندها در زندگی اجتماعی به کنترل جامعه بپردازد،غافل از آنکه بی اعتنایی به فرآیند ما را به سمت خلق جامعه ای پیش می برد که دیگر حتی قادر به پیوند گرفتن با محصولات بشری نیز نیست.جامعه بی فرآیند جامعه ای تهی از نیروی زندگی و آفرینشگری است که به هنگام روبرو شدن با بحران ها تنها مجهز به یک راهکار برای حل مشکلات خود است:خشونت و آدم کشی چه از سوی جامعه و چه از سوی نظام سیاسی.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.زندگی اجتماعی مجموعه ای از فرآیندهاست که البته به طور طبیعی منجر به خلق برخی محصولات هم می شوند.جامعه زنده جامعه ای است که در آن فرآیندهای مربوط به چهار حوزه فرهنگ،اجتماع،اقتصاد و سیاست فعال هستند و البته محصولات فرهنگی(متن)،اجتماعی(پیوندهای دراز مدت و کوتاه مدت)،اقتصادی(کالا و پول) و سیاسی(قدرت و اقتدار) می آفرینند.
۲.آنچه در حوزه فرهنگ به عنوان متن کتاب،فیلم،شعر،مجسمه،و.....در نهایت محصول فرهنگی شناخته می شود حاصل فرآیند زنده و پویای "گفتگویی" است که در زمان و مکان خاص و با صرف منابع ممکن می شود.فرهنگ بیش از هر چیز یک منطق گفتگویی است.جامعه ای می تواند محصول فرهنگی بیافریند که فرآیند گفتگو در آن ممکن شود.تولید فرهنگ به یک میزان هم نیازمند انسان های خلاق است و هم نیازمند سالن های گفتگو،انجمن ها،محافل،شب شعرها،جلسات نقد،نشریات و......که فرآیند گفتگو در آنها ممکن می شود.
۳.آنچه در حوزه اجتماع به عنوان پیوندهای دراز مدت یا کوتاه مدت شناخته می شود محصول روابط سرد و گرمی است که باید فرآیند زنده آنها در جامعه ممکن باشد تا این پیوندها ایجاد گردد.عشق(پیوند دراز مدت) و سکس(پیوند کوتاه مدت) هر دو محصول دیدارها،ملاقات ها،با هم نشینی ها،اجتماع کردن ها،گفتگوهای دوستانه و رسمی و.....هستند.در جامعه ای که نتواند روابط گرم را ممکن کند عشق و سکس ناممکن می شود و روابط انسانی تنها به یک محصول یعنی سوء استفاده از یکدیگر منتهی می گردد.جامعه زنده جامعه ای است انباشته از دیدار و ملاقات و با هم نشستن.میزان سلام کردن های عمیق و دوستانه در یک جامعه شاخص زنده بودن آن جامعه است.
۴.آنچه در اقتصاد به عنوان کالا و در نهایت پول خلق می شود حاصل فرآیند سازگار شدن یک جامعه با محیط خاص خود است که تجلی آن را می توان در فعالیت تولیدی صنعتی،کشاورزی،یا خدماتی دید.اقتصاد کالا و پول نیست.اقتصاد یعنی توان یک جامعه در سازگار شدن با محیط خود و تبدیل کردن آن محیط به سرمایه.بنابراین،اقتصاد به جای کالا و پول فرآیندی است از سرمایه پروری یا سرمایه زایی که در نهایت منجر به خلق کالا یا پول می شود.
۵.آنچه ما در سیاست به عنوان قدرت لخت یا اقتدار(قدرت مشروع) می شناسیم حاصل فرآیندهای سیاسی همچون تحزب،گروه سازی،سندیکا سازی،صنف سازی،انجمن سازی و ....است که در آنها گروه ها و احزاب به بسیج نیرو،ایدئولوژی و رهبری از طریق جر و بحث ها و مجادلات سیاسی می پردازند.قدرت آن نیروی سرکوب یا خفقانی نیست که یک دولت خود را در به کارگیری آن مشروع می داند.قدرت حاصل فرآیندهای مدیریت زندگی است که در گوشه گوشه جامعه ممکن می شود و در درون خود ایده و اندیشه و جمع سازی و فعالیت جمعی و تحزب و راهپیمایی می سازد.
۶.در سالهای پس از انقلاب،بویژه در سالهای پس از دولت احمدی نژاد و قدرت گرفتن نیروهای نظامی و حاکم شدن منطق نظامی گری بر جامعه ما با مرگ همه فرآیندهای سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی روبرو هستیم.تمام تاکید رهبران جمهوری اسلامی معطوف به محصولات مطرح در حوزه های اقتصاد،سیاست،اجتماع و فرهنگ و یا نهایتا تقویت ایده مونتاژ است.در جمهوری اسلامی در برخورد با سیاست بر "رای و انتخابات"،در برخورد با فرهنگ بر "مدرک و مقاله"،در برخورد با اقتصاد بر "دستمزد و حقوق " و در برخورد با اجتماع بر "حضور در صحنه" تاکید می شود. جمهوری اسلامی می کوشد با حذف فرآیندها در زندگی اجتماعی به کنترل جامعه بپردازد،غافل از آنکه بی اعتنایی به فرآیند ما را به سمت خلق جامعه ای پیش می برد که دیگر حتی قادر به پیوند گرفتن با محصولات بشری نیز نیست.جامعه بی فرآیند جامعه ای تهی از نیروی زندگی و آفرینشگری است که به هنگام روبرو شدن با بحران ها تنها مجهز به یک راهکار برای حل مشکلات خود است:خشونت و آدم کشی چه از سوی جامعه و چه از سوی نظام سیاسی.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
گفتگو با نشریه فرهنگ امروز.pdf
1.9 MB
گفتگو با نشریه فرهنگ امروز درباره کتاب "انقلاب ایران" و دیگر کارهای فکری که در حال انجام آن هستم.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
بلاتکلیفی نظری و عملی نظام سیاسی و مردم
۱.بنا به نظریه اجتماعی انتقادی،به ویژه نظریه فوکو، "هیچ روابط قدرتی بدون تاسیس همبسته حوزه ای از معرفت وجود ندارد".اصولا،از این منظر،قدرت جز از طریق میانجی های معرفتی ممکن نمی شود که همچون یک نظام انضباطی،ذهنیت و کنش گری یک جامعه را کنترل می کنند و جهت می دهند.ازاینرو،انتظار آن است که نظام سیاسی موجود در یک جامعه بتواند با خلق یک نظام فرهنگی و اخلاقی سازگار با خود به جهت دهی جامعه و معنابخشی به زندگی مردم بپردازد که اصولا زندگی اجتماعی بدون وجود یک نظم اخلاقی معنابخش ناممکن است.
۲.نتیجه طبیعی سرکوب اندیشه ها در جمهوری اسلامی آن شده است که امروز با خلاء معرفت در همه سطوح زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه روبرو هستیم.هم نظام سیاسی سرگردان است و نمی داند چه می خواهد و دنبال تحقق چیست و هم مردم نمی دانند چه می خواهند و می خواهند چگونه زندگی کنند.
۳.این بلاتکلیفی نظری و عملی هم نظام سیاسی و هم مردم را به سوی ذهن پریشی و زبان پریشی سوق داده است.اصولا در شرایطی قرار گرفته ایم که روان پریشی و زبان پریشی از سطوح بالای سیاسی جامعه به همه جای آن نفوذ کرده است.پول مفت نفت و سرکوب سیاسی و فرهنگی فراگیر در هفت دهه گذشته باعث شده است جامعه ایران نتواند به خود و هستی خودش بیندیشید و اکنون که در یک بحران فراگیر همه جانبه گرفتار شده است قادر به چنگ زدن به هیچ راهنمای نظری و عملی نیست.
۴.برگر و لاکمن معتقد بودند اگر هیچ نظام فلسفی راهنما در یک جامعه وجود نداشته باشد باز هم یک جامعه می تواند زندگی خود را معنادار سازد اگر "نظم حقیقی زندگی روزمره" همچنان به طور طبیعی به عمل خود ادامه دهد.مهمترین حقیقت برای تمامی جوامع زندگی روزمره است.اگر جامعه ای حتی به مدت یک ثانیه در زندگی روزمره خود شک کند آن جامعه تمامی نظم خود را از دست خواهد داد.به همین دلیل است که ما وقتی یک خبر بد چون مرگ یک عزیز را می شنویم در خود دچار فروپاشی می شویم.این امر اتفاق می افتد چون زندگی روزمره ما دچار نقصان می شود.اکنون تصور کنید جامعه بلاتکلیف ما چگونه هر روز دچار فروپاشی حقیقت روزمره خود می شود و چگونه روان و زبان مردم به شکل ثانیه ای در هم فرو می ریزد.جامعه بلاتکلیف جامعه ای است که در آن هیچ حقیقت فراگیر معنابخش وجود ندارد.نظام سیاسی بدون اندیشه امروز ایران قادر به خلق هیچ حقیقت فراگیری در حوزه نظر و عمل نیست و ازاینرو هم خود و هم مردم را در وضعیت فروپاشی روانی و زبانی گرفتار ساخته است.این وضعیت جولانگاه خشونت است.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.بنا به نظریه اجتماعی انتقادی،به ویژه نظریه فوکو، "هیچ روابط قدرتی بدون تاسیس همبسته حوزه ای از معرفت وجود ندارد".اصولا،از این منظر،قدرت جز از طریق میانجی های معرفتی ممکن نمی شود که همچون یک نظام انضباطی،ذهنیت و کنش گری یک جامعه را کنترل می کنند و جهت می دهند.ازاینرو،انتظار آن است که نظام سیاسی موجود در یک جامعه بتواند با خلق یک نظام فرهنگی و اخلاقی سازگار با خود به جهت دهی جامعه و معنابخشی به زندگی مردم بپردازد که اصولا زندگی اجتماعی بدون وجود یک نظم اخلاقی معنابخش ناممکن است.
۲.نتیجه طبیعی سرکوب اندیشه ها در جمهوری اسلامی آن شده است که امروز با خلاء معرفت در همه سطوح زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه روبرو هستیم.هم نظام سیاسی سرگردان است و نمی داند چه می خواهد و دنبال تحقق چیست و هم مردم نمی دانند چه می خواهند و می خواهند چگونه زندگی کنند.
۳.این بلاتکلیفی نظری و عملی هم نظام سیاسی و هم مردم را به سوی ذهن پریشی و زبان پریشی سوق داده است.اصولا در شرایطی قرار گرفته ایم که روان پریشی و زبان پریشی از سطوح بالای سیاسی جامعه به همه جای آن نفوذ کرده است.پول مفت نفت و سرکوب سیاسی و فرهنگی فراگیر در هفت دهه گذشته باعث شده است جامعه ایران نتواند به خود و هستی خودش بیندیشید و اکنون که در یک بحران فراگیر همه جانبه گرفتار شده است قادر به چنگ زدن به هیچ راهنمای نظری و عملی نیست.
۴.برگر و لاکمن معتقد بودند اگر هیچ نظام فلسفی راهنما در یک جامعه وجود نداشته باشد باز هم یک جامعه می تواند زندگی خود را معنادار سازد اگر "نظم حقیقی زندگی روزمره" همچنان به طور طبیعی به عمل خود ادامه دهد.مهمترین حقیقت برای تمامی جوامع زندگی روزمره است.اگر جامعه ای حتی به مدت یک ثانیه در زندگی روزمره خود شک کند آن جامعه تمامی نظم خود را از دست خواهد داد.به همین دلیل است که ما وقتی یک خبر بد چون مرگ یک عزیز را می شنویم در خود دچار فروپاشی می شویم.این امر اتفاق می افتد چون زندگی روزمره ما دچار نقصان می شود.اکنون تصور کنید جامعه بلاتکلیف ما چگونه هر روز دچار فروپاشی حقیقت روزمره خود می شود و چگونه روان و زبان مردم به شکل ثانیه ای در هم فرو می ریزد.جامعه بلاتکلیف جامعه ای است که در آن هیچ حقیقت فراگیر معنابخش وجود ندارد.نظام سیاسی بدون اندیشه امروز ایران قادر به خلق هیچ حقیقت فراگیری در حوزه نظر و عمل نیست و ازاینرو هم خود و هم مردم را در وضعیت فروپاشی روانی و زبانی گرفتار ساخته است.این وضعیت جولانگاه خشونت است.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
این کتاب در حال آماده شدن برای انتشار است.زحمت چاپ آن بر عهده نشر کرگدن است.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
جامعه در وضعیت طلاق عاطفی است
۱.جامعه این روزهای ایران مثل یک خانواده در وضعیت طلاق عاطفی است:زن و مرد به اجبار کنار هم اند،اما هر دو در خیال خود در فکر گریز و فرار از همدیگرند و حتی به شکلی ظریف مرگ یکدیگر را انتظار می کشند.
۲.نظام سیاسی در جایگاه یک مرد قلدر البته سعی در کنترل و مدیریت شرایط دارد و می خواهد همه چیز را برای دیگران عادی جلوه دهد و بگوید ما در حال زندگی کردن با هم هستیم.اما،واقعیت ماجرا آن است که به طور دایم در پی خلق شرایطی است که مردم بی هزینه میدان را ترک کنند و از خانه بروند.شاید به همین دلیل است که ایدئولوگ های نظام سیاسی هر روز به صراحت اعلام می کنند که هر کس ما را قبول ندارد جمع کند و برود.
۳.مردم،اما، در وضعیتی تراژیک گرفتارند.هم خانه و فرزندان خود را دوست دارند و هم بخاطر این عشق باید تمامی تحقیرها و بی حرمتی ها را تحمل کنند.آنها داغون اند اما سعی در تحمل دارند.خود را به زندگی مشغول کرده اند که فراموش کنند،اما دلی پر خون دارند.هر لحظه آماده گریه کردن بر حال و روز خودند، اما رنج خود را در درون می ریزند و چهره خود را،هر چند مضحک، شادمان نشان می دهند.آنقدر به واسطه گفتن های مکرر دردهایشان،دردهایشان سطحی شده است که دیگر حتی از سخن گفتن از رنج هایشان امتناع می کنند.سعی دارند از کثافت سیاست دوری کنند،در حالی که می دانند همین سعی شان هم سیاسی است.همه ضعیف و ناتوانند،اما می کوشند خودشان را حفظ کنند.مردم نیازمند پناه و مهربانی اند،اما هیچ کس سخن از عشق نمی گوید.اصولا سخن گفتن از عشق باعث عق زدن می شود،که مردم بی حوصله اند و قادر به ایمان آوردن به آرمان های بزرگی چون عشق و امید و صلح و آزادی و عدالت نیستند.این آرمان های بزرگ را دوست دارند،اما می دانند واقعیت سرزمین شان در فاصله بسیار از این آرمانها قرار دارد.مردم سرگردان و رها شده اند.کنار یکدیگرند اما چون قادر به کمک کردن به همدیگر نیستند از حرف زدن با یکدیگر امتناع می کنند تا مجبور به پذیرش مسئولیتی نشوند و بار وجود خود را سنگین تر نکنند.سخن گفتن را ترک گفته اند تا نشنوند،عاشقی را ترک گفته اند تا مسئولیت نپذیرند، و البته ایمان را به طور کامل از زندگی خود حذف کرده اند تا خود را مجبور به انجام کاری ندانند.مردم بی انگیزه و ناتوان و خسته اند.مردم مرگ را انتظار می کشند......چه مرگ خودشان و چه مرگ نظام سیاسی
http://t.me/mostafamehraeen
۱.جامعه این روزهای ایران مثل یک خانواده در وضعیت طلاق عاطفی است:زن و مرد به اجبار کنار هم اند،اما هر دو در خیال خود در فکر گریز و فرار از همدیگرند و حتی به شکلی ظریف مرگ یکدیگر را انتظار می کشند.
۲.نظام سیاسی در جایگاه یک مرد قلدر البته سعی در کنترل و مدیریت شرایط دارد و می خواهد همه چیز را برای دیگران عادی جلوه دهد و بگوید ما در حال زندگی کردن با هم هستیم.اما،واقعیت ماجرا آن است که به طور دایم در پی خلق شرایطی است که مردم بی هزینه میدان را ترک کنند و از خانه بروند.شاید به همین دلیل است که ایدئولوگ های نظام سیاسی هر روز به صراحت اعلام می کنند که هر کس ما را قبول ندارد جمع کند و برود.
۳.مردم،اما، در وضعیتی تراژیک گرفتارند.هم خانه و فرزندان خود را دوست دارند و هم بخاطر این عشق باید تمامی تحقیرها و بی حرمتی ها را تحمل کنند.آنها داغون اند اما سعی در تحمل دارند.خود را به زندگی مشغول کرده اند که فراموش کنند،اما دلی پر خون دارند.هر لحظه آماده گریه کردن بر حال و روز خودند، اما رنج خود را در درون می ریزند و چهره خود را،هر چند مضحک، شادمان نشان می دهند.آنقدر به واسطه گفتن های مکرر دردهایشان،دردهایشان سطحی شده است که دیگر حتی از سخن گفتن از رنج هایشان امتناع می کنند.سعی دارند از کثافت سیاست دوری کنند،در حالی که می دانند همین سعی شان هم سیاسی است.همه ضعیف و ناتوانند،اما می کوشند خودشان را حفظ کنند.مردم نیازمند پناه و مهربانی اند،اما هیچ کس سخن از عشق نمی گوید.اصولا سخن گفتن از عشق باعث عق زدن می شود،که مردم بی حوصله اند و قادر به ایمان آوردن به آرمان های بزرگی چون عشق و امید و صلح و آزادی و عدالت نیستند.این آرمان های بزرگ را دوست دارند،اما می دانند واقعیت سرزمین شان در فاصله بسیار از این آرمانها قرار دارد.مردم سرگردان و رها شده اند.کنار یکدیگرند اما چون قادر به کمک کردن به همدیگر نیستند از حرف زدن با یکدیگر امتناع می کنند تا مجبور به پذیرش مسئولیتی نشوند و بار وجود خود را سنگین تر نکنند.سخن گفتن را ترک گفته اند تا نشنوند،عاشقی را ترک گفته اند تا مسئولیت نپذیرند، و البته ایمان را به طور کامل از زندگی خود حذف کرده اند تا خود را مجبور به انجام کاری ندانند.مردم بی انگیزه و ناتوان و خسته اند.مردم مرگ را انتظار می کشند......چه مرگ خودشان و چه مرگ نظام سیاسی
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
چه باید کرد: عاشقی،دانش جویی، نیکوکاری
۱.یکی از مهمترین پرسش هایی که در این شرایط جامعه به طور دایم از من پرسیده می شود این است که "چه باید کرد؟"پیام این دوستان به من این است که بله شما خیلی خوب شرایط جامعه را وصف می کنید،اما نمی گویید چه باید کرد؟
۲.پاسخ اول من به این دوستان آن است که داشتن یک توصیف دقیق از شرایط موجود مهم ترین گام در فراتر رفتن از این شرایط است.همه جامعه شناسان و متفکران بزرگ عالم توصیف گران بزرگ زندگی انسان در ابعاد متفاوت آن بوده اند.حتی مارکس که ایده تغییر را دنبال می کرد بزرگترین شارح نظم نظام سرمایه داری بود.او با توصیف دقیق نظم جامعه سرمایه داری نشان داد که این نظم نیازمند چه تغییری است.
۳.پاسخ دوم و اصلی من اما از جنس دیگری است.دوست دارم در مقام کسی که اندکی از پدیدارشناسی می داند و از جامعه شناسی کلاسیک فاصله گرفته است بگویم پاسخ من به پرسش چه باید کرد سه چیز است:عاشقی،دانش جویی و دلسوزی برای رنج انسان ها.این پاسخ را من از راسل،فیلسوف برجسته،وام گرفته.او می گفت وجود من با سه احساس ساده ولی قدرتمند هدایت می شود:عشق طلبی،دانش جویی و دلسوزی برای رنج انسان ها.این سه کنش البته از نگاه من کنش هایی کاملا سیاسی نیز هستند.
۴.از نگاه من بزرگترین پدیده ای که هر گونه استبداد را ممکن می کند جدایی ما انسان ها از یکدیگر است.انسان ها وقتی در پیوند با یکدیگرند کاملا اخلاقی زندگی می کنند،چون می دانند که چه هستند و چه مسئولیتی در قبال یکدیگر دارند.آنچه ما را وحشی و قاتل می سازد ناتوانی در فهم انسان بوده گی خود و دیگران است.انسان وحشی و قاتل انسانی است که پیشاپیش از انسان های دیگر بریده است و آنها را دشمن خود می داند.
۵.چرا می گویم عاشقی و دانشجویی و دلسوزی ما را نجات خواهد داد.استدلال من آن است که این سه کنش انسانی بیش از هر چیز ما را در پیوند با همدیگر قرار می دهد.عاشقی کردن و دانشجو بودن باعث می شوند شما دیگران را وارد زندگی خود کنید.وقتی عاشق می شوید و کتاب می خوانید عملا دیگری را مهم تر از خود می دانید و او را دوست دارید.عاشقی کردن و کتاب خواندن،بویژه ادبیات و فلسفه، آغاز فرایند گذشت از خود و وارد کردن دیگران در زندگی خود است.اگر با عاشقی و کتاب خواندن دیگران را وارد زندگی خود می کنید با نیکوکاری و دلسوزی برای رنج انسان ها خود را وارد زندگی دیگران می کنید.نیکوکاری و کمک کردن به دیگران یعنی رفتن به خانه دیگران و سلام کردن با آنها.نیکوکاری آغاز ورود تو به ساحت وجود دیگران است.
۶.در جامعه ای که انسان ها در پیوند با هم باشند و زندگی خود را زندگی دیگران ببینند امکان نابودگری و وحشیگری و جرایم اجتماعی بسیار اندک می شود.اگر دیگران را دوست بدارید هرگز نمی کوشید زندگی آن ها را نابود کنید که آنها را خود خود می دانید.عشق راه نجات ماست.
۷.باید به جای واکنشی رفتار کردن در مقابل نظم غیر انسانی موجود،جهانی دیگر ساخت.باید درباره راه های عشق ورزی و دانشجویی و نیکوکاری خیال ورزی کرد و آینده دیگری را تصور نمود.وجود نوین یک جامعه در تصور آن جامعه از آینده ریشه دارد.مادران همیشه با خیال آمدن فرزندان زندگی بهتری را در خیال خود تصور می کنند.باید مادر بود.باید اندیشه و آینده تازه زایید و برای جان بخشیدن به آن تلاش کرد.مادر بودن در آفرینش و مادر بودن در تربیت و مراقبت از کودک راه نجات ماست.به جای افسرده شدن به هنگام دیدن خیال زشت مستبد باید عاشق بود و خیال تازه آفرید و البته برای تحقق این خیال عمل کرد.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.یکی از مهمترین پرسش هایی که در این شرایط جامعه به طور دایم از من پرسیده می شود این است که "چه باید کرد؟"پیام این دوستان به من این است که بله شما خیلی خوب شرایط جامعه را وصف می کنید،اما نمی گویید چه باید کرد؟
۲.پاسخ اول من به این دوستان آن است که داشتن یک توصیف دقیق از شرایط موجود مهم ترین گام در فراتر رفتن از این شرایط است.همه جامعه شناسان و متفکران بزرگ عالم توصیف گران بزرگ زندگی انسان در ابعاد متفاوت آن بوده اند.حتی مارکس که ایده تغییر را دنبال می کرد بزرگترین شارح نظم نظام سرمایه داری بود.او با توصیف دقیق نظم جامعه سرمایه داری نشان داد که این نظم نیازمند چه تغییری است.
۳.پاسخ دوم و اصلی من اما از جنس دیگری است.دوست دارم در مقام کسی که اندکی از پدیدارشناسی می داند و از جامعه شناسی کلاسیک فاصله گرفته است بگویم پاسخ من به پرسش چه باید کرد سه چیز است:عاشقی،دانش جویی و دلسوزی برای رنج انسان ها.این پاسخ را من از راسل،فیلسوف برجسته،وام گرفته.او می گفت وجود من با سه احساس ساده ولی قدرتمند هدایت می شود:عشق طلبی،دانش جویی و دلسوزی برای رنج انسان ها.این سه کنش البته از نگاه من کنش هایی کاملا سیاسی نیز هستند.
۴.از نگاه من بزرگترین پدیده ای که هر گونه استبداد را ممکن می کند جدایی ما انسان ها از یکدیگر است.انسان ها وقتی در پیوند با یکدیگرند کاملا اخلاقی زندگی می کنند،چون می دانند که چه هستند و چه مسئولیتی در قبال یکدیگر دارند.آنچه ما را وحشی و قاتل می سازد ناتوانی در فهم انسان بوده گی خود و دیگران است.انسان وحشی و قاتل انسانی است که پیشاپیش از انسان های دیگر بریده است و آنها را دشمن خود می داند.
۵.چرا می گویم عاشقی و دانشجویی و دلسوزی ما را نجات خواهد داد.استدلال من آن است که این سه کنش انسانی بیش از هر چیز ما را در پیوند با همدیگر قرار می دهد.عاشقی کردن و دانشجو بودن باعث می شوند شما دیگران را وارد زندگی خود کنید.وقتی عاشق می شوید و کتاب می خوانید عملا دیگری را مهم تر از خود می دانید و او را دوست دارید.عاشقی کردن و کتاب خواندن،بویژه ادبیات و فلسفه، آغاز فرایند گذشت از خود و وارد کردن دیگران در زندگی خود است.اگر با عاشقی و کتاب خواندن دیگران را وارد زندگی خود می کنید با نیکوکاری و دلسوزی برای رنج انسان ها خود را وارد زندگی دیگران می کنید.نیکوکاری و کمک کردن به دیگران یعنی رفتن به خانه دیگران و سلام کردن با آنها.نیکوکاری آغاز ورود تو به ساحت وجود دیگران است.
۶.در جامعه ای که انسان ها در پیوند با هم باشند و زندگی خود را زندگی دیگران ببینند امکان نابودگری و وحشیگری و جرایم اجتماعی بسیار اندک می شود.اگر دیگران را دوست بدارید هرگز نمی کوشید زندگی آن ها را نابود کنید که آنها را خود خود می دانید.عشق راه نجات ماست.
۷.باید به جای واکنشی رفتار کردن در مقابل نظم غیر انسانی موجود،جهانی دیگر ساخت.باید درباره راه های عشق ورزی و دانشجویی و نیکوکاری خیال ورزی کرد و آینده دیگری را تصور نمود.وجود نوین یک جامعه در تصور آن جامعه از آینده ریشه دارد.مادران همیشه با خیال آمدن فرزندان زندگی بهتری را در خیال خود تصور می کنند.باید مادر بود.باید اندیشه و آینده تازه زایید و برای جان بخشیدن به آن تلاش کرد.مادر بودن در آفرینش و مادر بودن در تربیت و مراقبت از کودک راه نجات ماست.به جای افسرده شدن به هنگام دیدن خیال زشت مستبد باید عاشق بود و خیال تازه آفرید و البته برای تحقق این خیال عمل کرد.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
به بهانه کرونا:تهاجم امر واقع به امر نمادین نه تهاجم امر نمادین به امر واقع
۱.لکان،روانکاو برجسته،در تحلیل خود از ساحت های ذهن و فرآیند تحول روانی انسان از سه مرحله یا واقعیت سخن می گفت:امر واقع،امر خیالی و امر نمادین.اگر از توضیحات مربوط به امر خیالی بگذریم،امر نمادین همان دنیای زبان یا فرهنگ است که ما پس از کسب توان زبان و سخن گفتن به آن وارد می شویم و این دنیای زبانی از همان کودکی به ذهنیت ما شکل می بخشد یا ما را در کنترل خود می گیرد.امر واقع،اما، از نگاه لاکان ساحتی از وجود است که هنوز به زبان نیامده است.امر واقع امری پیشا زبانی است که ما نمی دانیم چیست و در صورت فعال شدن با ما چه خواهد کرد.امر واقع یک "چیز" به زبان در نیامده است.
۲.لکان معتقد بود یکی از مهمترین شگفتی های زندگی انسان تهاجم امر واقع یا امر ناشناخته یا همان چیز به دنیای امر نمادین یا همان فرهنگ موجود در جامعه است.ما داریم در یک فرهنگ متداول و با دانش زبانی معمول زندگی می کنیم که چیزی به ما حمله می کند یا ما را مورد تهاجم قرار می دهد و همه زندگی و دنیای ما را به هم می ریزد.حمله امر واقع به امر نمادین یا زبان معمول چیزی از جنس "تجاوز" است.مرد یا زنی که به او تجاوز می شود با سکس یا رابطه جنسی آشنایی دارد،اما تجاوز برای او امر غریبه ای است و از این روست که دچار تروما یا رنج روانی می شود.
۳.لکان معتقد بود راه روبرو شدن با تجاوز امر واقع به امر نمادین چیزی جز تلاش برای تبدیل کردن آن به یک امر شناخته شده نیست.بیمار مورد تجاوز با گفتن قصه تجاوز به روانکاو عملا تروما یا رنج ناشناخته خود را تبدیل به یک امر زبانی شناخته شده می کند و این گونه آرام آرام از شر اون رنج خلاص می شود.
۴.تجاوز الان کرونا به زندگی ما چیزی از جنس تجاوز امر واقع به امر نمادین است.ما در حال زندگی معمول خود بودیم که یکباره با حمله یک موجود ناشناخته مرموز به زبان در نیامده روبرو شدیم.اکنون بنا به نظریه لاکان باید از این امر غریبه سخن گفت و آن را در گفتمان های متفاوت مراقبت و پزشکی و مدیریت بحران و...قرار داد تا تبدیل به امری آشنا شود و بتوانیم بر آن فائق شویم.
۵.فرآیند عمل جامعه ما و مسئولان سیاسی جامعه ما اما برعکس است.مسئولان ما به جای آنکه با اعتماد به متخصصان متفاوت ایرانی و جهانی اجازه دهند این امر ناشناخته تبدیل به امر شناخته شده شود،دانش عقب مانده خود و ایدئولوژی خود را بر این پدیده بار کرده اند و سعی در بی اهمیت نشان دادن این امر ناشناخته مرگبار دارند.آنها به جای قبول کردن حمله امر واقع ناشناخته به امر نمادین معمول سعی در حمله از منظر امر نمادین یا دانش خود به این امر ناشناخته دارند.مسئولین ما نمی دانند که چیز یا امر ناشناخته نیامده است که دانش عقب مانده ما را زنده کند،بلکه آمده است که دانش موجود را به هم بریزد و جهانی تازه برای ما بسازد.به امر واقع احترام بگذارید و گرنه این چیز به زبان در نیامده همه جهان ما را ویران خواهد کرد.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.لکان،روانکاو برجسته،در تحلیل خود از ساحت های ذهن و فرآیند تحول روانی انسان از سه مرحله یا واقعیت سخن می گفت:امر واقع،امر خیالی و امر نمادین.اگر از توضیحات مربوط به امر خیالی بگذریم،امر نمادین همان دنیای زبان یا فرهنگ است که ما پس از کسب توان زبان و سخن گفتن به آن وارد می شویم و این دنیای زبانی از همان کودکی به ذهنیت ما شکل می بخشد یا ما را در کنترل خود می گیرد.امر واقع،اما، از نگاه لاکان ساحتی از وجود است که هنوز به زبان نیامده است.امر واقع امری پیشا زبانی است که ما نمی دانیم چیست و در صورت فعال شدن با ما چه خواهد کرد.امر واقع یک "چیز" به زبان در نیامده است.
۲.لکان معتقد بود یکی از مهمترین شگفتی های زندگی انسان تهاجم امر واقع یا امر ناشناخته یا همان چیز به دنیای امر نمادین یا همان فرهنگ موجود در جامعه است.ما داریم در یک فرهنگ متداول و با دانش زبانی معمول زندگی می کنیم که چیزی به ما حمله می کند یا ما را مورد تهاجم قرار می دهد و همه زندگی و دنیای ما را به هم می ریزد.حمله امر واقع به امر نمادین یا زبان معمول چیزی از جنس "تجاوز" است.مرد یا زنی که به او تجاوز می شود با سکس یا رابطه جنسی آشنایی دارد،اما تجاوز برای او امر غریبه ای است و از این روست که دچار تروما یا رنج روانی می شود.
۳.لکان معتقد بود راه روبرو شدن با تجاوز امر واقع به امر نمادین چیزی جز تلاش برای تبدیل کردن آن به یک امر شناخته شده نیست.بیمار مورد تجاوز با گفتن قصه تجاوز به روانکاو عملا تروما یا رنج ناشناخته خود را تبدیل به یک امر زبانی شناخته شده می کند و این گونه آرام آرام از شر اون رنج خلاص می شود.
۴.تجاوز الان کرونا به زندگی ما چیزی از جنس تجاوز امر واقع به امر نمادین است.ما در حال زندگی معمول خود بودیم که یکباره با حمله یک موجود ناشناخته مرموز به زبان در نیامده روبرو شدیم.اکنون بنا به نظریه لاکان باید از این امر غریبه سخن گفت و آن را در گفتمان های متفاوت مراقبت و پزشکی و مدیریت بحران و...قرار داد تا تبدیل به امری آشنا شود و بتوانیم بر آن فائق شویم.
۵.فرآیند عمل جامعه ما و مسئولان سیاسی جامعه ما اما برعکس است.مسئولان ما به جای آنکه با اعتماد به متخصصان متفاوت ایرانی و جهانی اجازه دهند این امر ناشناخته تبدیل به امر شناخته شده شود،دانش عقب مانده خود و ایدئولوژی خود را بر این پدیده بار کرده اند و سعی در بی اهمیت نشان دادن این امر ناشناخته مرگبار دارند.آنها به جای قبول کردن حمله امر واقع ناشناخته به امر نمادین معمول سعی در حمله از منظر امر نمادین یا دانش خود به این امر ناشناخته دارند.مسئولین ما نمی دانند که چیز یا امر ناشناخته نیامده است که دانش عقب مانده ما را زنده کند،بلکه آمده است که دانش موجود را به هم بریزد و جهانی تازه برای ما بسازد.به امر واقع احترام بگذارید و گرنه این چیز به زبان در نیامده همه جهان ما را ویران خواهد کرد.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
زندگی به هم ریخته بشری
۱.این روزها ما در دو بستر غیر قابل تحمل اجتماعی زندگی می کنیم: هم زندگی اجتماعی جامعه خودمان بهم ریخته است و هم نظم زندگی بین المللی آشوب زده و پر از ماجراست.به هر سو که نگاه میکنیم با صحنه ها و لحظه های رنج بشری روبروییم.
۲.در داخل در یکسال گذشته عملا یک روز خوش را تجربه نکرده ایم:سیل فروردین ماه،ماجرای قتل نجفی،احکام سنگین زندان برای فعالان اجتماعی و سیاسی،اعتراضات آبان ماه،ماجرای کشته شدن مردم در تشیع جنازه،سقوط هواپیما،درگیری با آمریکا،تورم بالای اقتصادی و گرانی، و حالا کرونا و کشته شدن مردم با یک ویروس،....
۳.در فضای بین الملل یمن و سوریه و لیبی و مرز مکزیک و مرز یونان و.... تبدیل به صحنه های کشتار کودکان و زنان شده است.به هر سوی ماجرای این کشورها که نگاه میکنیم تنها با لحظات نابودی بشر به دست بشر روبروییم.در سوی دیگر وضعیت جهانی با رهبران سیاسی روبروییم که مفهوم انسان برای آنان بی معناترین مفاهیم است.
۴.دستاورد بشر از این همه نابودگری چیست.یکبار باید از رهبران سیاسی ایران و جهان پرسید که حاصل این همه ماجرا چیست؟ آیا کلماتی همچون منافع،منافع استراتژیک،منافع ملی،سود،قدرت،و.....که این افراد گرفتار در آنها هستند و مبتنی بر همین مفاهیم اقدام به نابودی انسان ها می کنند حاصلی برای آنها در سطح فردی یا جمعی داشته است.حاصل اینهمه رنج برای بشر چیست؟مگر جز این است که همه ما می خواهیم در عمر کوتاه خود اندکی زندگی کنیم و بعد با ورود ماجرای قطعی مرگ از این جهان برویم؟مگر زندگی انسانی برای انسان چه باقی می گذارد که ما اینگونه به دریدن یکدیگر مشغولیم؟ در این زندگی انسان تبدیل به یک رنج جانکاه شده است.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.این روزها ما در دو بستر غیر قابل تحمل اجتماعی زندگی می کنیم: هم زندگی اجتماعی جامعه خودمان بهم ریخته است و هم نظم زندگی بین المللی آشوب زده و پر از ماجراست.به هر سو که نگاه میکنیم با صحنه ها و لحظه های رنج بشری روبروییم.
۲.در داخل در یکسال گذشته عملا یک روز خوش را تجربه نکرده ایم:سیل فروردین ماه،ماجرای قتل نجفی،احکام سنگین زندان برای فعالان اجتماعی و سیاسی،اعتراضات آبان ماه،ماجرای کشته شدن مردم در تشیع جنازه،سقوط هواپیما،درگیری با آمریکا،تورم بالای اقتصادی و گرانی، و حالا کرونا و کشته شدن مردم با یک ویروس،....
۳.در فضای بین الملل یمن و سوریه و لیبی و مرز مکزیک و مرز یونان و.... تبدیل به صحنه های کشتار کودکان و زنان شده است.به هر سوی ماجرای این کشورها که نگاه میکنیم تنها با لحظات نابودی بشر به دست بشر روبروییم.در سوی دیگر وضعیت جهانی با رهبران سیاسی روبروییم که مفهوم انسان برای آنان بی معناترین مفاهیم است.
۴.دستاورد بشر از این همه نابودگری چیست.یکبار باید از رهبران سیاسی ایران و جهان پرسید که حاصل این همه ماجرا چیست؟ آیا کلماتی همچون منافع،منافع استراتژیک،منافع ملی،سود،قدرت،و.....که این افراد گرفتار در آنها هستند و مبتنی بر همین مفاهیم اقدام به نابودی انسان ها می کنند حاصلی برای آنها در سطح فردی یا جمعی داشته است.حاصل اینهمه رنج برای بشر چیست؟مگر جز این است که همه ما می خواهیم در عمر کوتاه خود اندکی زندگی کنیم و بعد با ورود ماجرای قطعی مرگ از این جهان برویم؟مگر زندگی انسانی برای انسان چه باقی می گذارد که ما اینگونه به دریدن یکدیگر مشغولیم؟ در این زندگی انسان تبدیل به یک رنج جانکاه شده است.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
گفتگوی درونی این روزهای من
در این روزهای سخت دستگیر دیگران شوید.در روزهایی که حتی ویروس هم می خواهد ما ما نشویم به سمت درد و رنج های دیگران بروید.به جای دستان،روح آن ها را لمس کنید.به قلب اطرافیانتان سلام کنید.زخم های درونشان را ببوسید.با کمی گفتگو به آنها این احساس را بدهید که تنها نیستند.به زبان دوستی ناشناخته، معجزه زندگی دیگران شوید تا روزی انسان دیگری در احوالی خاص معجزه زندگی شما شود.دوست بدارید تا شایسته دوست داشته شدن بشوید.به زبان اریک فروم عاشقی کنید تا شایسته مقام معشوقی شوید.خدا را در دیگران ببینید.خدا خود را در قالب یک یتیم،یک کودک،یک کودک کار،یک همکار،یک دوست،یک بیمار،یک بدهکار،یک فقیر،یک پدر درمانده،یک مادر پیر،و....بر ما آشکار می کند.خدا را دوست بدارید.انسان را دوست بدارید.برای انسانی زیستن باید به انسان ایمان داشت و مومن به انسان بود.مومن به انسان شوید.همه شرایط را باید بهانه ای برای رشد درون خود دانست.این شرایط،شرایط رشد درون ماست.انسان بودن ما به طور دایم در معرض آزمون است.این شرایط،شرایط آزمون میزان انسان بودگی ماست.امیدوار باشید.به زبان گابریل مارسل امید هرگز به معنای داشتن همه توانایی ها نیست.امید به معنای نبود مشکلات نیز نیست.امید یعنی ایمان به این مساله که در این عالم رازی با من همدست است و ما را در شرایط سخت همراهی خواهد کرد.راز عالم چیزی جز یک "تو" نیست.به این تو سلام کنید.به این تو(و نه او یا آنها) یا به راز عالم ایمان بیاورید و با آن گفتگو کنید.امید چیزی جز ایمان به این راز ناشناخته نیست.راز ناشناخته دیگران یا همان معجزه زندگی دیگران شوید تا دیگری معجزه زندگی شما شود. به راز عالم توکل کنید.
http://t.me/mostafamehraeen
در این روزهای سخت دستگیر دیگران شوید.در روزهایی که حتی ویروس هم می خواهد ما ما نشویم به سمت درد و رنج های دیگران بروید.به جای دستان،روح آن ها را لمس کنید.به قلب اطرافیانتان سلام کنید.زخم های درونشان را ببوسید.با کمی گفتگو به آنها این احساس را بدهید که تنها نیستند.به زبان دوستی ناشناخته، معجزه زندگی دیگران شوید تا روزی انسان دیگری در احوالی خاص معجزه زندگی شما شود.دوست بدارید تا شایسته دوست داشته شدن بشوید.به زبان اریک فروم عاشقی کنید تا شایسته مقام معشوقی شوید.خدا را در دیگران ببینید.خدا خود را در قالب یک یتیم،یک کودک،یک کودک کار،یک همکار،یک دوست،یک بیمار،یک بدهکار،یک فقیر،یک پدر درمانده،یک مادر پیر،و....بر ما آشکار می کند.خدا را دوست بدارید.انسان را دوست بدارید.برای انسانی زیستن باید به انسان ایمان داشت و مومن به انسان بود.مومن به انسان شوید.همه شرایط را باید بهانه ای برای رشد درون خود دانست.این شرایط،شرایط رشد درون ماست.انسان بودن ما به طور دایم در معرض آزمون است.این شرایط،شرایط آزمون میزان انسان بودگی ماست.امیدوار باشید.به زبان گابریل مارسل امید هرگز به معنای داشتن همه توانایی ها نیست.امید به معنای نبود مشکلات نیز نیست.امید یعنی ایمان به این مساله که در این عالم رازی با من همدست است و ما را در شرایط سخت همراهی خواهد کرد.راز عالم چیزی جز یک "تو" نیست.به این تو سلام کنید.به این تو(و نه او یا آنها) یا به راز عالم ایمان بیاورید و با آن گفتگو کنید.امید چیزی جز ایمان به این راز ناشناخته نیست.راز ناشناخته دیگران یا همان معجزه زندگی دیگران شوید تا دیگری معجزه زندگی شما شود. به راز عالم توکل کنید.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
التقاط را به رسمیت بشناسیم:گذر از تقابل به همزیستی
۱.در رساله دکتری پرسش من این بود که چرا کسانی مثل علی شریعتی یا بازرگان در ایران یا کسانی همچون اقبال لاهوری و سر سید احمد خان در هند و یا محمد عبده در مصر جوری می نویسند که یک سر در متن قرآن و احادیث دینی اسلام دارد و یک سر در اندیشه ها و متون متفکران غربی.چگونه است که افرادی مثل شریعتی، ابوذر و مارکس را در کنار هم جای می دهند.فارغ از همه بحث هایی که در رساله کرده ام،پاسخ من این بود که التقاطی بودن زبان و متون این متفکران ریشه در قصه زندگی التقاطی آنها دارد.وقتی انسانی چند لایه تربیت شود طبعا چند لایه هم فکر می کند و می نویسد.به عنوان نمونه،شریعتی می گوید در ایام نوجوانی نوری از آسمان به قلب من تابید و من فکر میکنم این نور همان نوری بود که به قلب پیامبر تابید.در جایی باز نقل می کند که با حضرت خضر روبرو شدم و او اسرار عالم را به من آموخت.فردی با این زندگی در دوران جوانی و میانسالی اش با آثار متفکران غربی آشنا می شود و به آنها هم عشق می ورزد.طبعا این چنین انسانی با یک شکاف بزرگ در درون خود روبروست و همواره می کوشد بر این فاصله فائق آید.به همین نحو،اقبال لاهوری در خاطراتش نقل می کند که شبی پیامبر به خواب من آمد و گفت رسالت تو دفاع از دین من است.همین اقبال به غرب می رود و عاشق اندیشه های هگل می شود و از خود اقبالی می سازد که هم دل در گرو محمد دارد و هم هگل را می ستاید.
۲.آنچه درباره این متفکران گفتم در زندگی روزمره همه ما جاری است.ما اگر به خواستگاری دختری برای ازدواج می رویم هم می خواهیم چون فاطمه زهرا باشد و هم می خواهیم در زیبایی آنجلینا جولی را پشت سر بگذارد.به خواستگاری خواهرمان هم که می آیند دلمان می خواهد داماد هم مثل حضرت علی باشد و هم در تیپ براد پیت را پشت سر بگذارد.خانه هم که میخریم هم دلمان می خواهد با قواعد مهندسی ضد زلزله ساخته شده باشد و هم یک تابلوی ان یکاد را در ورودی خانه خود نصب می کنیم.
۳.ما به واسطه قرار گرفتن در یک وضعیت تمدنی چند لایه و چند گانه مجبور به پذیرش این واقعیت هستیم که هویتمان چند پاره و تکه تکه باشد.از این واقعیت نباید فرار کرد.بلکه باید آن را تئوریزه کرد و در قالب یک نظریه به بررسی پیچیدگی های آن پرداخت.
۴.این روزها در برخورد با مساله کرونا ما با دو دسته تحلیل و راه حل روبرویم.عده ای از علم می گویند و عده ای بی اعتنا به علم می گویند باید توکل به خدا کرد.البته عمده جمعیت این سرزمین به هر دو راه حل اعتقاد دارند:هم چشم انتظار واکسن این بیماری هستند و سعی می کنند با رعایت قوانین پزشکی به این بیماری مبتلا نشوند و هم پناه به خداوند می برند و دعا می خوانند.
۵.نباید به تحقیر یکدیگر پرداخت.این وضعیت تمدنی ماست.ما در آستانه و مرز زندگی می کنیم. وضعیت ما همانند وضعیت کسی است که در آستانه در مسجدی ایستاده است.به آنهایی که بیرون از مسجدند می گوید خدایی در مسجد است و به آنهایی که در مسجدند می گوید دنیایی در بیرون هست.
۶.البته که مدیریت چنین مردمان و چنین جامعه ای نیازمند اصول و مبانی خاص خود است.این چنین جامعه ای را نمی توان به شیوه مدیران جمهوری اسلامی مدیریت کرد.این نوع فرهنگ و زندگی نیازمند نظام سیاسی خاص خود است:نیازمند وجود یک نظام سیاسی که این شکاف را به رسمیت بشناسد و بدون حمایت از هر یک از دو سوی این ماجرا وضعیتی را به پیش آورد که همه بتوانند مبتنی بر قصه زندگی خود به زندگی خود ادامه دهند.برعکس،ما در چند دهه گذشته با بی اعتنایی به این وضعیت فرهنگی به سرکوب جریان میانه روی فرهنگی پرداخته ایم و دو سوی این ماجرا یعنی میل(سنت) و عقل(مدرنیته) را در تقابل با یکدیگر قرار داده ایم.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.در رساله دکتری پرسش من این بود که چرا کسانی مثل علی شریعتی یا بازرگان در ایران یا کسانی همچون اقبال لاهوری و سر سید احمد خان در هند و یا محمد عبده در مصر جوری می نویسند که یک سر در متن قرآن و احادیث دینی اسلام دارد و یک سر در اندیشه ها و متون متفکران غربی.چگونه است که افرادی مثل شریعتی، ابوذر و مارکس را در کنار هم جای می دهند.فارغ از همه بحث هایی که در رساله کرده ام،پاسخ من این بود که التقاطی بودن زبان و متون این متفکران ریشه در قصه زندگی التقاطی آنها دارد.وقتی انسانی چند لایه تربیت شود طبعا چند لایه هم فکر می کند و می نویسد.به عنوان نمونه،شریعتی می گوید در ایام نوجوانی نوری از آسمان به قلب من تابید و من فکر میکنم این نور همان نوری بود که به قلب پیامبر تابید.در جایی باز نقل می کند که با حضرت خضر روبرو شدم و او اسرار عالم را به من آموخت.فردی با این زندگی در دوران جوانی و میانسالی اش با آثار متفکران غربی آشنا می شود و به آنها هم عشق می ورزد.طبعا این چنین انسانی با یک شکاف بزرگ در درون خود روبروست و همواره می کوشد بر این فاصله فائق آید.به همین نحو،اقبال لاهوری در خاطراتش نقل می کند که شبی پیامبر به خواب من آمد و گفت رسالت تو دفاع از دین من است.همین اقبال به غرب می رود و عاشق اندیشه های هگل می شود و از خود اقبالی می سازد که هم دل در گرو محمد دارد و هم هگل را می ستاید.
۲.آنچه درباره این متفکران گفتم در زندگی روزمره همه ما جاری است.ما اگر به خواستگاری دختری برای ازدواج می رویم هم می خواهیم چون فاطمه زهرا باشد و هم می خواهیم در زیبایی آنجلینا جولی را پشت سر بگذارد.به خواستگاری خواهرمان هم که می آیند دلمان می خواهد داماد هم مثل حضرت علی باشد و هم در تیپ براد پیت را پشت سر بگذارد.خانه هم که میخریم هم دلمان می خواهد با قواعد مهندسی ضد زلزله ساخته شده باشد و هم یک تابلوی ان یکاد را در ورودی خانه خود نصب می کنیم.
۳.ما به واسطه قرار گرفتن در یک وضعیت تمدنی چند لایه و چند گانه مجبور به پذیرش این واقعیت هستیم که هویتمان چند پاره و تکه تکه باشد.از این واقعیت نباید فرار کرد.بلکه باید آن را تئوریزه کرد و در قالب یک نظریه به بررسی پیچیدگی های آن پرداخت.
۴.این روزها در برخورد با مساله کرونا ما با دو دسته تحلیل و راه حل روبرویم.عده ای از علم می گویند و عده ای بی اعتنا به علم می گویند باید توکل به خدا کرد.البته عمده جمعیت این سرزمین به هر دو راه حل اعتقاد دارند:هم چشم انتظار واکسن این بیماری هستند و سعی می کنند با رعایت قوانین پزشکی به این بیماری مبتلا نشوند و هم پناه به خداوند می برند و دعا می خوانند.
۵.نباید به تحقیر یکدیگر پرداخت.این وضعیت تمدنی ماست.ما در آستانه و مرز زندگی می کنیم. وضعیت ما همانند وضعیت کسی است که در آستانه در مسجدی ایستاده است.به آنهایی که بیرون از مسجدند می گوید خدایی در مسجد است و به آنهایی که در مسجدند می گوید دنیایی در بیرون هست.
۶.البته که مدیریت چنین مردمان و چنین جامعه ای نیازمند اصول و مبانی خاص خود است.این چنین جامعه ای را نمی توان به شیوه مدیران جمهوری اسلامی مدیریت کرد.این نوع فرهنگ و زندگی نیازمند نظام سیاسی خاص خود است:نیازمند وجود یک نظام سیاسی که این شکاف را به رسمیت بشناسد و بدون حمایت از هر یک از دو سوی این ماجرا وضعیتی را به پیش آورد که همه بتوانند مبتنی بر قصه زندگی خود به زندگی خود ادامه دهند.برعکس،ما در چند دهه گذشته با بی اعتنایی به این وضعیت فرهنگی به سرکوب جریان میانه روی فرهنگی پرداخته ایم و دو سوی این ماجرا یعنی میل(سنت) و عقل(مدرنیته) را در تقابل با یکدیگر قرار داده ایم.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
سال نو مبارک.به امید روزهای روشن برای این سرزمین و مردمانش.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
دلالت های معرفتی بحران کرونا
ویروس کرونا تنها سلامت جسمانی ما را با خطر روبرو نکرده است،بلکه بسیاری از مفروضات ذهنی ما را نیز با چالش روبرو ساخته است:
الف. کرونا به ما نشان داد که وقتی پای مساله "بقا" به میان می آید،فرهنگ سست و متزلزل می شود.ما با فرهنگ زندگی می کنیم چون می دانیم بقا ما تضمین است و گرنه خیلی زود رفتارهای طبیعی یا به یک معنا حیوانی ما بروز بیرونی می یابد.ازاینرو،دیدن صحنه های دعوا بر سر ماسک یا دستمال کاغذی در وضعیتی که بقا ما به خطر می افتد چندان چیز عجیبی نیست.
ب.ویروس کرونا نشان داد که واقعیت "زندگی روزمره" که ما آن را بدیهی ترین حقیقت ها می دانیم و غرق در آن زندگی می کنیم و زندگی خود را با آن معنا می بخشیم به آسانی می تواند مورد نابودی قرار گیرد.
ج.ویروس کرونا نشان داد که زندگی اجتماعی همواره امر مطلوبی نیست و چه بسا اجتماعی زیستن بتواند منجر به مرگ انسانها شود.
د.نتیجه طبیعی گزاره بالا آن است که علم جامعه شناسی به عنوان علمی که نهادها و ساختارها و رفتارهای اجتماعی را مهمترین موضوعات مورد بررسی خود می داند اکنون با یک بحران جدی روبروست و باید به بازاندیشی در خود بپردازد و شاید بهتر باشد که زندگی اجتماعی در بستر طبیعت را موضوع خود بداند و نه صرف زندگی جمعی بشری.
ه.ویروس کرونا نشان داد که انسان باید به اصلاح رابطه خود با طبیعت بپردازد و با اتخاذ رویکردهای تازه در این مورد از یک سو میزان وحشت طبیعت را برای خود کاهش دهد و از سوی دیگر نوع مداخله خود در طبیعت را اصلاح نماید.
و.ویروس کرونا نشان داد بشر می تواند به آسانی با صرف رعایت نکردن مسائل بهداشت فردی به قاتل خود تبدیل شود.
ز.ویروس کرونا نشان داد مساله بیماری و درمان آن مساله ای کاملا طبقاتی است و جوامع بشری باید به اصلاح نظام پزشکی خود بپردازند.
ح.ویروس کرونا نشان داد دانش پزشکی و دانشمندان از جایگاه برجسته ای در تداوم زندگی جمعی بشری برخوردارند و باید جایگاه آن ها در تصمیم گیری های سیاسی را به رسمیت شناخت.
ط.ویروس کرونا نشان داد اقتصاد سرمایه داری بسیار شکننده است و در مقابل بحران هایی از این جنس بسیار آسیب پذیر است.ویروس کرونا نشان داد هم نظام تولید و هم نظام مصرف وابسته به حیات جمعی و فعالیت جمعی بشرند و اگر فعالیت های جمعی بشر دستخوش بحران گردد،نظام سرمایه داری با همه تاکیدات خود بر مساله فرد و آزادی های فردی با بحران جدی روبرو خواهد شد.
ی.ویروس کرونا نشان داد تاریخ علم بشر از جایگاه برجسته در حفظ توان زندگی بشر برخوردار است.
ک.ویروس کرونا نشان داد حتی در وضعیت هایی که زندگی جمعی ما مختل شده است و در کنار هم بودن فیزیکی ما می تواند خطرناک باشد،این عشق به همنوع است که می تواند نجات بخش ما باشد.جهان کرونایی جهان تاکید بر ارزش احساسات بشری در زندگی ماست.
http://t.me/mostafamehraeen
ویروس کرونا تنها سلامت جسمانی ما را با خطر روبرو نکرده است،بلکه بسیاری از مفروضات ذهنی ما را نیز با چالش روبرو ساخته است:
الف. کرونا به ما نشان داد که وقتی پای مساله "بقا" به میان می آید،فرهنگ سست و متزلزل می شود.ما با فرهنگ زندگی می کنیم چون می دانیم بقا ما تضمین است و گرنه خیلی زود رفتارهای طبیعی یا به یک معنا حیوانی ما بروز بیرونی می یابد.ازاینرو،دیدن صحنه های دعوا بر سر ماسک یا دستمال کاغذی در وضعیتی که بقا ما به خطر می افتد چندان چیز عجیبی نیست.
ب.ویروس کرونا نشان داد که واقعیت "زندگی روزمره" که ما آن را بدیهی ترین حقیقت ها می دانیم و غرق در آن زندگی می کنیم و زندگی خود را با آن معنا می بخشیم به آسانی می تواند مورد نابودی قرار گیرد.
ج.ویروس کرونا نشان داد که زندگی اجتماعی همواره امر مطلوبی نیست و چه بسا اجتماعی زیستن بتواند منجر به مرگ انسانها شود.
د.نتیجه طبیعی گزاره بالا آن است که علم جامعه شناسی به عنوان علمی که نهادها و ساختارها و رفتارهای اجتماعی را مهمترین موضوعات مورد بررسی خود می داند اکنون با یک بحران جدی روبروست و باید به بازاندیشی در خود بپردازد و شاید بهتر باشد که زندگی اجتماعی در بستر طبیعت را موضوع خود بداند و نه صرف زندگی جمعی بشری.
ه.ویروس کرونا نشان داد که انسان باید به اصلاح رابطه خود با طبیعت بپردازد و با اتخاذ رویکردهای تازه در این مورد از یک سو میزان وحشت طبیعت را برای خود کاهش دهد و از سوی دیگر نوع مداخله خود در طبیعت را اصلاح نماید.
و.ویروس کرونا نشان داد بشر می تواند به آسانی با صرف رعایت نکردن مسائل بهداشت فردی به قاتل خود تبدیل شود.
ز.ویروس کرونا نشان داد مساله بیماری و درمان آن مساله ای کاملا طبقاتی است و جوامع بشری باید به اصلاح نظام پزشکی خود بپردازند.
ح.ویروس کرونا نشان داد دانش پزشکی و دانشمندان از جایگاه برجسته ای در تداوم زندگی جمعی بشری برخوردارند و باید جایگاه آن ها در تصمیم گیری های سیاسی را به رسمیت شناخت.
ط.ویروس کرونا نشان داد اقتصاد سرمایه داری بسیار شکننده است و در مقابل بحران هایی از این جنس بسیار آسیب پذیر است.ویروس کرونا نشان داد هم نظام تولید و هم نظام مصرف وابسته به حیات جمعی و فعالیت جمعی بشرند و اگر فعالیت های جمعی بشر دستخوش بحران گردد،نظام سرمایه داری با همه تاکیدات خود بر مساله فرد و آزادی های فردی با بحران جدی روبرو خواهد شد.
ی.ویروس کرونا نشان داد تاریخ علم بشر از جایگاه برجسته در حفظ توان زندگی بشر برخوردار است.
ک.ویروس کرونا نشان داد حتی در وضعیت هایی که زندگی جمعی ما مختل شده است و در کنار هم بودن فیزیکی ما می تواند خطرناک باشد،این عشق به همنوع است که می تواند نجات بخش ما باشد.جهان کرونایی جهان تاکید بر ارزش احساسات بشری در زندگی ماست.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
Forwarded from نشر کرگدن
لینک خرید نسخۀ الکترونیک کتاب انقلاب ایران در نرمافزار کتابخوان طاقچه:
https://bit.ly/2J73Y6R
@kargadanpub 🦏
https://bit.ly/2J73Y6R
@kargadanpub 🦏
خوندن "مانیفست کمونیست" را به همه دوستان بویژه کسانی که مثل خود من بیشتر به نقش فرهنگ در زندگی اجتماعی اهمیت می دهند، توصیه میکنم.به زبان ژیژک باید فهمید که جایگاه دو مفهوم اقتصاد و طبقه نسبت به سایر مفاهیم علوم انسانی یک جایگاه استعلایی برتر است.بسیاری از زوایای شرایط امروز جامعه ایران را تنها می توان در قالب گفتمان مارکس فهمید و درک کرد.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
Forwarded from نشر کرگدن
روایت مهران کامروا از نقش دولت پهلوی در فروپاشی خود (1)
دولت پهلوی به شکلهای مختلف به شکلگیری انقلاب 1357 کمک کرد. شرایط شکلگیری این حکومت و چگونگی تحول آن در طول زمان، بههمراه مسیری تاریخی که حکومت پهلوی ایرانِ اواخر دهۀ 1350 را بهسوی آن سوق داده بود، ازجمله عواملی بودند که به وقوع انقلاب ایران کمک کردند. برخلاف تصوری که از حکومت پهلوی بهعنوان «جزیرۀ ثبات در یکی از ناآرامترین مناطق جهان» وجود داشت، مدتها بود این حکومت از برخی مشکلات ساختاری اساسی رنج میبرد. بهطوریکه حتی اصلاحاتی که رژیم برای جلوگیری از فروپاشی انجام داد، سرانجامی جز شکست نداشت؛ اصلاحاتی که از یک سو سطحی و ظاهری بود و در وهلۀ اول بهمنظور خشنود کردن واشنگتن انجام شد و از سوی دیگر با ماهیت ساختاری دولت پهلوی ناسازگار بود. ویژگیهای نظام پهلوی از قبیل محافظهکاری مستبدانه، تصلب ساختاری و انحصار تمام اشکال فعالیت سیاسی، باعث شده بود هرگونه تلاش برای وارد کردن برخی نیروهای اجتماعی به درون ساختار قدرت یا سهیم کردن برخی نیروهای سابقاً غیرقانونی در نظام سیاسی با شکست مواجه شود. از این رو در همان زمانی که رژیم درحال رسیدن به اوج قدرت خود بود، فرایند زوال آن نیز آغاز شده بود.
منبع:
انقلاب ایران؛ ریشههای ناآرامی و شورش، فصل دوم
نویسنده: مهران کامروا
مترجم: مصطفی مهرآیین
نشر کرگدن
سال انتشار: 1398
خرید نسخۀ الکترونیک کتاب در نرمافزار کتابخوان طاقچه:
https://bit.ly/2J73Y6R
@kargadanpub 🦏
دولت پهلوی به شکلهای مختلف به شکلگیری انقلاب 1357 کمک کرد. شرایط شکلگیری این حکومت و چگونگی تحول آن در طول زمان، بههمراه مسیری تاریخی که حکومت پهلوی ایرانِ اواخر دهۀ 1350 را بهسوی آن سوق داده بود، ازجمله عواملی بودند که به وقوع انقلاب ایران کمک کردند. برخلاف تصوری که از حکومت پهلوی بهعنوان «جزیرۀ ثبات در یکی از ناآرامترین مناطق جهان» وجود داشت، مدتها بود این حکومت از برخی مشکلات ساختاری اساسی رنج میبرد. بهطوریکه حتی اصلاحاتی که رژیم برای جلوگیری از فروپاشی انجام داد، سرانجامی جز شکست نداشت؛ اصلاحاتی که از یک سو سطحی و ظاهری بود و در وهلۀ اول بهمنظور خشنود کردن واشنگتن انجام شد و از سوی دیگر با ماهیت ساختاری دولت پهلوی ناسازگار بود. ویژگیهای نظام پهلوی از قبیل محافظهکاری مستبدانه، تصلب ساختاری و انحصار تمام اشکال فعالیت سیاسی، باعث شده بود هرگونه تلاش برای وارد کردن برخی نیروهای اجتماعی به درون ساختار قدرت یا سهیم کردن برخی نیروهای سابقاً غیرقانونی در نظام سیاسی با شکست مواجه شود. از این رو در همان زمانی که رژیم درحال رسیدن به اوج قدرت خود بود، فرایند زوال آن نیز آغاز شده بود.
منبع:
انقلاب ایران؛ ریشههای ناآرامی و شورش، فصل دوم
نویسنده: مهران کامروا
مترجم: مصطفی مهرآیین
نشر کرگدن
سال انتشار: 1398
خرید نسخۀ الکترونیک کتاب در نرمافزار کتابخوان طاقچه:
https://bit.ly/2J73Y6R
@kargadanpub 🦏
طاقچه
دانلود و خرید کتاب انقلاب ایران مهران کامروا ترجمه مصطفی مهرآیین
کتاب انقلاب ایران نوشته مهران کامروا و ترجمه مصطفی مهرآیین از نشر کرگدن است. این کتاب را میتوانید از طاقچه با تخفیف خرید و دانلود کنید.