دلنوشتهی رفیق مسلمی:
سلام
اینجا حسنیّهی بقیع است. نقطهای در تهران!
شبها عدهای دورِ هم جمع میشوند. گمانشان و امیدشان خدمتگزاری و نوکری است برای صاحبشان!
اگر بپذیرد و قبول کند و بِخَرِدشان! 🙏
این عده و جمع، امیدشان زیاد است! چون سالهاست ادعا میکنند که نوکر مادرِ صاحبشان نیز هستند و اجداد و آبای گرامی ایشان! و امیدشان به سفارش حضرت مادر است به طور خاص!
بگذرم...
جمعشان را زینت دادهاند به نام مسلم!
خسته از کار روزانه و در هیاهوی زمانه، عصرها میآیند تا خودی نشان دهند برای او که ببیندشان و هوایشان را داشته باشد کما اینکه داشته تا حالا! و امیدشان این است که حالا دیگر بیاید😭
سالهاست که میآیند. حالا جوانهایشان، میانسال شدهاند و موی و ریشِ سپیدِ بر سر و صورتشان حاکی از گذر عمر است و چه خوش که این گذر از گذار مسیری دلانگیز باشد در نوکری صاحبشان و مادرش علیهماالسلام🙏
حالا فرزندانشان بزرگ شدهاند و کمکم دارند جای پدرانشان را میگیرند.
حالا دوستیها و رفتوآمدهای خانگی این جمع سالهاست که با برکت شده است به یُمن همین خدمتگزاریها❤️
بگذرم...
در تمرینهای پیش از اجراها که روز و هفته و ماه و بلکه چندماه را در بَر میگیرد، هر شب یکیشان خدمتگزارِ خاصِ جمع است!
معمولا زودتر از بقیه میآید. یادش به خیر قدیمترها با عرض معذرت نظافت سرویسها را انجام میداد! بله عرض میکردم که آب کتری را میگذارد تا جوش بیاید و چای دم کند! پذیرایی با خودش آورده تا رفقایش قبل از تمرین تغییر ذایقهای دهند و خستگی از تن به در کنند! همه که میآیند، چای میآورد. پذیرایی آماده میکند و تعارف میکند. تمرین معمولا چندساعته و طولانی است و رفقای خسته از کار روزانه، چند نوبتی چای مینوشند تا سرِحال ادامه دهند و بانشاط!
البته این پذیرایی محدودیت و ممنوعیتی ندارد. جایتان خالی! چه بگویم از پذیراییهای این سالها...
از کلهپاچه و آش و کوکو و قیمه و ... گرفته تا نانوپنیر و شیروکیک و میوه و ... حتی گاه همان چای با بیسکوییت...
و البته که هر روزش خوشمزه است و با حال!
بگذرم...
دیشب خدمتگزارِ جمع من بودم. با دو تا از دوستان دیگر با هم به حسنیّه رفتیم. سرِ راه آمدند دنبالم! - خدا پدرانشان و پدرانمان را بیامرزاد! 🙏- کمی دیر شده بود. یکیشان کمک کرد آب را جوش آورد و چای را دَم! و من میوهها را با دقت میشستم.
رفقا آمدند و گعده آغاز شد. به پیشنهاد کارگردان دیشب هرکسی پیش از شروع، از نقشش میگفت و ذهنیتش در مورد نقشی که قرار است بازی کند. به اصطلاح آنالیز میکرد.
من از آشپزخانه میشنیدم. میوهها را شستم. خشک کردم. در ظرف چیدم.
معمولا وقتی گرمِ تمرین میشویم دیگر برای میوه پوست گرفتن شاید مجالی نباشد و یکی از بازیگران تمام صحنهها دیالوگ دارد. فکری به ذهنم رسید. دستم را دوباره تمیز شستم.
شروع کردم به میوه پوست کندن و با خودم فکر میکردم. به یاد گاهی اوقات که در ایام اجرا و قبل از آن بنا به شرایط روزگار و ... پوستمان کنده شده بود و هرسال به عنایت صاحبمان، و دعای مادرشان، پوست کلفتتر شده بودیم انگار! 🌹
نارنگیها را که پَرپَر و جدا میکردم به یاد همهی دوستانی بودم که از ما جدا شدند و چه حیف! و خدا را شکر میکردم که هنوز جدا نشدهام.🙏
خیارها سبز بود و بوی خوبش، حال و هوایام را برده بود به دوران کودکی و نوجوانی که خیار خیلی دوست داشتم. یادم آمد آنسالها میآمدم و نمایش را تماشا میکردم و همیشه میگفتم یعنی میشود من هم روزی روی صحنه نوکری کنم😭
پرتقال را که پوست کردم، سعی کردم به شکل گل بازش کنم. دیدم 9 پَر است. دیشب قرار بود تمرینمان 9 نفر باشیم. به یاد روزی تقسیم شدهی این سالها افتادم و آهِ حسرت که چه زود گذشت و چه کم بهره بردم!😭 و دعا برای خود، خانواده، دوستان و همهی محبان اهلبیت علیهمالسلام که روزیشان افزون گردد معنوی و مادی!🙏
سیب و موز را آخِرِ سر پوست گرفتم تا سیاه نشود! از خدا میخواستم که زندگی و دلمان همیشه در مسیر اهلبیت علیهمالسلام باشد و هیچوقت سیاه نشود!🙏
راستش خیلی آدم خوشسلیقهای نیستم. ولی بشقاب آوردم و سعی کردم با حوصله و زیبا بچینم.
به کل حواسم از صدای دوستان و تمرین پرت شده بود و در خیالات خودم سِیر میکردم!
بگذرم...
چای بردم و تعارف کردم. بعد میوهها را از آشپزخانه بردم و روی میز چیدم. رفقا لطف کردند و تحویلم گرفتند😘
دوست داشتم عکس دستهجمعی بگیریم با رفقا که دیدم تمرین گرم است و مزاحم نشدم. خودم عکس گرفتم که برای دوستانی که بازیگر نیستند ارسال کنم و بگویم که به یادِ همهشان هستیم.
بگذرم...
عکس را که دیدم،
دیدم چقدر جای کسی روی این صندلی خالیست!😭
کاش میآمد و به ما سری میزد!😭
کاش صاحبِ سفرههامان میآمد و سرِ سفرهمان مینشست😭
کاش میآمد و میدیدیمش😭
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرج
واَقِمنابِخدمَتِه
سلام
اینجا حسنیّهی بقیع است. نقطهای در تهران!
شبها عدهای دورِ هم جمع میشوند. گمانشان و امیدشان خدمتگزاری و نوکری است برای صاحبشان!
اگر بپذیرد و قبول کند و بِخَرِدشان! 🙏
این عده و جمع، امیدشان زیاد است! چون سالهاست ادعا میکنند که نوکر مادرِ صاحبشان نیز هستند و اجداد و آبای گرامی ایشان! و امیدشان به سفارش حضرت مادر است به طور خاص!
بگذرم...
جمعشان را زینت دادهاند به نام مسلم!
خسته از کار روزانه و در هیاهوی زمانه، عصرها میآیند تا خودی نشان دهند برای او که ببیندشان و هوایشان را داشته باشد کما اینکه داشته تا حالا! و امیدشان این است که حالا دیگر بیاید😭
سالهاست که میآیند. حالا جوانهایشان، میانسال شدهاند و موی و ریشِ سپیدِ بر سر و صورتشان حاکی از گذر عمر است و چه خوش که این گذر از گذار مسیری دلانگیز باشد در نوکری صاحبشان و مادرش علیهماالسلام🙏
حالا فرزندانشان بزرگ شدهاند و کمکم دارند جای پدرانشان را میگیرند.
حالا دوستیها و رفتوآمدهای خانگی این جمع سالهاست که با برکت شده است به یُمن همین خدمتگزاریها❤️
بگذرم...
در تمرینهای پیش از اجراها که روز و هفته و ماه و بلکه چندماه را در بَر میگیرد، هر شب یکیشان خدمتگزارِ خاصِ جمع است!
معمولا زودتر از بقیه میآید. یادش به خیر قدیمترها با عرض معذرت نظافت سرویسها را انجام میداد! بله عرض میکردم که آب کتری را میگذارد تا جوش بیاید و چای دم کند! پذیرایی با خودش آورده تا رفقایش قبل از تمرین تغییر ذایقهای دهند و خستگی از تن به در کنند! همه که میآیند، چای میآورد. پذیرایی آماده میکند و تعارف میکند. تمرین معمولا چندساعته و طولانی است و رفقای خسته از کار روزانه، چند نوبتی چای مینوشند تا سرِحال ادامه دهند و بانشاط!
البته این پذیرایی محدودیت و ممنوعیتی ندارد. جایتان خالی! چه بگویم از پذیراییهای این سالها...
از کلهپاچه و آش و کوکو و قیمه و ... گرفته تا نانوپنیر و شیروکیک و میوه و ... حتی گاه همان چای با بیسکوییت...
و البته که هر روزش خوشمزه است و با حال!
بگذرم...
دیشب خدمتگزارِ جمع من بودم. با دو تا از دوستان دیگر با هم به حسنیّه رفتیم. سرِ راه آمدند دنبالم! - خدا پدرانشان و پدرانمان را بیامرزاد! 🙏- کمی دیر شده بود. یکیشان کمک کرد آب را جوش آورد و چای را دَم! و من میوهها را با دقت میشستم.
رفقا آمدند و گعده آغاز شد. به پیشنهاد کارگردان دیشب هرکسی پیش از شروع، از نقشش میگفت و ذهنیتش در مورد نقشی که قرار است بازی کند. به اصطلاح آنالیز میکرد.
من از آشپزخانه میشنیدم. میوهها را شستم. خشک کردم. در ظرف چیدم.
معمولا وقتی گرمِ تمرین میشویم دیگر برای میوه پوست گرفتن شاید مجالی نباشد و یکی از بازیگران تمام صحنهها دیالوگ دارد. فکری به ذهنم رسید. دستم را دوباره تمیز شستم.
شروع کردم به میوه پوست کندن و با خودم فکر میکردم. به یاد گاهی اوقات که در ایام اجرا و قبل از آن بنا به شرایط روزگار و ... پوستمان کنده شده بود و هرسال به عنایت صاحبمان، و دعای مادرشان، پوست کلفتتر شده بودیم انگار! 🌹
نارنگیها را که پَرپَر و جدا میکردم به یاد همهی دوستانی بودم که از ما جدا شدند و چه حیف! و خدا را شکر میکردم که هنوز جدا نشدهام.🙏
خیارها سبز بود و بوی خوبش، حال و هوایام را برده بود به دوران کودکی و نوجوانی که خیار خیلی دوست داشتم. یادم آمد آنسالها میآمدم و نمایش را تماشا میکردم و همیشه میگفتم یعنی میشود من هم روزی روی صحنه نوکری کنم😭
پرتقال را که پوست کردم، سعی کردم به شکل گل بازش کنم. دیدم 9 پَر است. دیشب قرار بود تمرینمان 9 نفر باشیم. به یاد روزی تقسیم شدهی این سالها افتادم و آهِ حسرت که چه زود گذشت و چه کم بهره بردم!😭 و دعا برای خود، خانواده، دوستان و همهی محبان اهلبیت علیهمالسلام که روزیشان افزون گردد معنوی و مادی!🙏
سیب و موز را آخِرِ سر پوست گرفتم تا سیاه نشود! از خدا میخواستم که زندگی و دلمان همیشه در مسیر اهلبیت علیهمالسلام باشد و هیچوقت سیاه نشود!🙏
راستش خیلی آدم خوشسلیقهای نیستم. ولی بشقاب آوردم و سعی کردم با حوصله و زیبا بچینم.
به کل حواسم از صدای دوستان و تمرین پرت شده بود و در خیالات خودم سِیر میکردم!
بگذرم...
چای بردم و تعارف کردم. بعد میوهها را از آشپزخانه بردم و روی میز چیدم. رفقا لطف کردند و تحویلم گرفتند😘
دوست داشتم عکس دستهجمعی بگیریم با رفقا که دیدم تمرین گرم است و مزاحم نشدم. خودم عکس گرفتم که برای دوستانی که بازیگر نیستند ارسال کنم و بگویم که به یادِ همهشان هستیم.
بگذرم...
عکس را که دیدم،
دیدم چقدر جای کسی روی این صندلی خالیست!😭
کاش میآمد و به ما سری میزد!😭
کاش صاحبِ سفرههامان میآمد و سرِ سفرهمان مینشست😭
کاش میآمد و میدیدیمش😭
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرج
واَقِمنابِخدمَتِه
#اخبارگروه
☄️ و تمرین #متـــرســــــکها ادامه دارد.
💥 هر شب و بیوقفه...
🛡 با جدیت و استقامت...
☺️ با امید و انتظار...
https://telegram.me/moslemgroup
••✾•🔘◇🔘•✾••
http://eitaa.com/moslemgroup
••✾•🔘◇🔘•✾••
instagram.com/moslemgroup
••✾•🔘◇🔘•✾••
https://ble.ir/moslemgroup
https://telegram.me/moslemgroup
••✾•🔘◇🔘•✾••
http://eitaa.com/moslemgroup
••✾•🔘◇🔘•✾••
instagram.com/moslemgroup
••✾•🔘◇🔘•✾••
https://ble.ir/moslemgroup
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#اخبارگروه
🔹 متاسفانه ظرفیت نمایش نیمهیشعبان امسال کمتر از نصف ظرفیت نمایش فاطمیه است.
✅ پس با اعلام رزرو لطفا زودتر از همیشه اقدام فرمایید تا ما شرمندهی مخاطبان همیشگی خود نشویم.
🔸https://telegram.me/moslemgroup
🔹http://eitaa.com/moslemgroup
🌐 moslemgroup.ir
🎥 instagram.com/moslemgroup
📽 aparat.com/moslemgroup
🎞️ youtube.com/moslemgr
🔸https://telegram.me/moslemgroup
🔹http://eitaa.com/moslemgroup
🌐 moslemgroup.ir
🎥 instagram.com/moslemgroup
📽 aparat.com/moslemgroup
🎞️ youtube.com/moslemgr
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گروه فرهنگیهنری مسلم 🎭
🤔 حدس میزنید نمایش #مترسکها کجا اجرا شود؟
🤔 با محدود کردن انتخابها و حذف گزینههایی که زیر ده درصد رای داشتند؛ حدس میزنید نمایش #متـــرســــــکها کجا اجرا خواهد شد؟
Final Results
33%
پردیس تئاتر تهران
19%
سالن همایشهای میلاد
32%
تالار وحدت
15%
تئاتر شهر
#اخبارگروه
🔵 همزمان با آمادهسازیها و تمارین پیاپی گروه برای اجرای #متـــرســــــکها، ما سرگرم ایدهپردازی برای نیمهیشعبان سال بعد هم هستیم.
🧠 و به نظرمان رسید از شما مسلمیهای بزرگوار هم کمک بگیریم.
🟥 به نظر شما بهترین موضوع و لازمترین محتوای مهدوی برای شما و دیگر مخاطبان مسلم چیست؟
🔹 پیشنهاد خود را در بخش نظرات منعکس بفرمایید لطفا👇
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#اخبارگروه
🎤 ضبط استودیویی #متـــرســــــکها
⛅️اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
واَقِمنابِخِدمَـتِه🤲
⛅️اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
واَقِمنابِخِدمَـتِه🤲
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM