ویرایش رایانهای
#ویراستاری
امروزه بسیاری از ناشران و ویراستاران ترجیح میدهند ویرایش متنْ «تکمرحله» باشد.
طبق سنتی که هنوز کموبیش در صنعت نشر رایج است، ویراستار دستکم یک بار نسخۀ کاغذی (نسخۀ چاپشده یا نمونه) را میخواند و ـــــبهکمک نشانههایی معهود نزد حروفنگاران و ویراستاران، و بهوسیلۀ مداد یا قلم قرمز یا سبزرنگـــــ ویرایش میکند؛ سپس حروفنگارْ فایل رایانهایِ متن را، با توجه به آرای مکتوبِ ویراستار، اصلاح میکند.
لطف ویرایش رایانهای دقیقاً به همین است که ویراستار، همزمان با خواندن متن، تمام تغییرات لازم را مستقیماً در فایل رایانهایِ آن اعمال میکند و نه یک زحمت، که زحمتها از میان برمیخیزد.
کمتر دیدهام که جایی «ویرایش رایانهای»، آن هم با روش درست و نسبتاً همهجانبه، تدریس کنند؛ واقعیت این است که مدرسان خوبِ این فن بسیار اندکشمارند.
یکی از این اندکشماران که افتخار دوستی و همکاری با ایشان را داشتهام مرتضی فکوری است. مرتضی نهتنها این فن شریف را بلد است و سالها آزموده، که همچنین بلد است آن را، بهنحو مطلوب، به دیگران بیاموزد.
اگر خواهان یادگیری «ویرایش رایانهای» هستید، شرکت در دورۀ آموزشی زیر را بهتان توصیه میکنم:
کارگاه ویرایش رایانهای
مدرس: مرتضی فکوری
مکان: مؤسسۀ نجوای قلم
زمان: سهشنبهها
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد مهلت ثبتنام و مدارک لازم با شمارهتلفنهای ۶۶۴۲۰۳۳۶ یا ۶۶۴۲۰۴۸۵ تماس بگیرید.
t.me/mohsensalahirad
ویرایش رایانهای
#ویراستاری
امروزه بسیاری از ناشران و ویراستاران ترجیح میدهند ویرایش متنْ «تکمرحله» باشد.
طبق سنتی که هنوز کموبیش در صنعت نشر رایج است، ویراستار دستکم یک بار نسخۀ کاغذی (نسخۀ چاپشده یا نمونه) را میخواند و ـــــبهکمک نشانههایی معهود نزد حروفنگاران و ویراستاران، و بهوسیلۀ مداد یا قلم قرمز یا سبزرنگـــــ ویرایش میکند؛ سپس حروفنگارْ فایل رایانهایِ متن را، با توجه به آرای مکتوبِ ویراستار، اصلاح میکند.
لطف ویرایش رایانهای دقیقاً به همین است که ویراستار، همزمان با خواندن متن، تمام تغییرات لازم را مستقیماً در فایل رایانهایِ آن اعمال میکند و نه یک زحمت، که زحمتها از میان برمیخیزد.
کمتر دیدهام که جایی «ویرایش رایانهای»، آن هم با روش درست و نسبتاً همهجانبه، تدریس کنند؛ واقعیت این است که مدرسان خوبِ این فن بسیار اندکشمارند.
یکی از این اندکشماران که افتخار دوستی و همکاری با ایشان را داشتهام مرتضی فکوری است. مرتضی نهتنها این فن شریف را بلد است و سالها آزموده، که همچنین بلد است آن را، بهنحو مطلوب، به دیگران بیاموزد.
اگر خواهان یادگیری «ویرایش رایانهای» هستید، شرکت در دورۀ آموزشی زیر را بهتان توصیه میکنم:
کارگاه ویرایش رایانهای
مدرس: مرتضی فکوری
مکان: مؤسسۀ نجوای قلم
زمان: سهشنبهها
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد مهلت ثبتنام و مدارک لازم با شمارهتلفنهای ۶۶۴۲۰۳۳۶ یا ۶۶۴۲۰۴۸۵ تماس بگیرید.
t.me/mohsensalahirad
Telegram
شکست آینه
راست از لابهلای ذهنِ من و
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
در مورد نوخسروانی (۴): خسروان نوخسروانی
امروز یکی از دوستانم چاپ شدن کتابی عزیز را نوید داد:
خسروان نوخسروانی (برگزیدۀ نوخسروانیهای شاعران نوخسروانیسرا از ۱۳۵۷ تا ۱۳۹۵)، گردآوردۀ علی عباسنژاد، تهران، نشر همان، ۱۳۹۶.
[...]
قبلاً در دو سه پُست نظرم را راجع به نوخسروانی نوشتهام. خوانندۀ مشتاق به این پستها مراجعه کند: یک، دو، سه
در پایان، ضمن تبریکگویی به علی عباسنژاد و سایر «خسروان نوخسروانی»، خاطرنشان میکنم که این کتاب بهزودی در ویترین کتابفروشیها در معرض دید و خرید علاقهمندان به شعر فارسی خواهد بود.
t.me/mohsensalahirad
در مورد نوخسروانی (۴): خسروان نوخسروانی
امروز یکی از دوستانم چاپ شدن کتابی عزیز را نوید داد:
خسروان نوخسروانی (برگزیدۀ نوخسروانیهای شاعران نوخسروانیسرا از ۱۳۵۷ تا ۱۳۹۵)، گردآوردۀ علی عباسنژاد، تهران، نشر همان، ۱۳۹۶.
[...]
قبلاً در دو سه پُست نظرم را راجع به نوخسروانی نوشتهام. خوانندۀ مشتاق به این پستها مراجعه کند: یک، دو، سه
در پایان، ضمن تبریکگویی به علی عباسنژاد و سایر «خسروان نوخسروانی»، خاطرنشان میکنم که این کتاب بهزودی در ویترین کتابفروشیها در معرض دید و خرید علاقهمندان به شعر فارسی خواهد بود.
t.me/mohsensalahirad
Telegram
شکستِآینه
از هوای پریدن
در تنگنای سینهام آوازِ کفتریست
جامانده از هوای پریدن
دچارِ شب...
شهریور ۱۳۹۵
شعر و طرح از راضیه سپهر
@mohsensalahirad
از هوای پریدن
در تنگنای سینهام آوازِ کفتریست
جامانده از هوای پریدن
دچارِ شب...
شهریور ۱۳۹۵
شعر و طرح از راضیه سپهر
@mohsensalahirad
Telegram
چشمی بر ماه
ذیلی بر یک یادداشت
#ویراستاری
الوند بهاری، بهمناسبت بیستوهفتمین سالگرد درگذشت غلامحسین یوسفی (بهمن ۱۳۰۶ – ۱۴ آذر ۱۳۶۹)، یادداشتی در روزنامهٔ جامعهٔ فردا (۱۳۹۶/۹/۱۴) نوشته.
بهاری، در ضمن این یادداشت، از برخی از مقالهها و یادداشتهای مهم آن دانشمند فقید هم یاد کرده که بد ندیدم، تا جایی که ممکن است، آنها را در دسترس بگذارم.
یکی دو عنوان از آنها گویا در وب بارگذاری نشده، اما بقیهشان را، و کلی از مقالهها و یادداشتهای دیگر غلامحسین یوسفی را، بهراحتی میتوانید اینجا و اینجا پیدا کنید:
و اینک نشانی برخی از عنوانهای یادشده، برای مطالعه و دانلود:
۱. «زبان فردوسی و زبان ما»
۲. «نامهای که به مقصد نرسید»
۳. «افراط، تفریط، اعتدال در نگارش فارسی»
۴. «یادداشتی دربارۀ ترجمۀ تعبیرات خارجی به فارسی»
۵. «فعل معلوم بجای فعل مجهول»
۶. «مجهولالقدر»
۷. «شناخت نقص»
۸. «صرفهجوئی»
۹. «چرا رغبت به شنیدن سخنرانی کم شده است»
۱۰. «افسون تبلیغات»
@mohsensalahirad
ذیلی بر یک یادداشت
#ویراستاری
الوند بهاری، بهمناسبت بیستوهفتمین سالگرد درگذشت غلامحسین یوسفی (بهمن ۱۳۰۶ – ۱۴ آذر ۱۳۶۹)، یادداشتی در روزنامهٔ جامعهٔ فردا (۱۳۹۶/۹/۱۴) نوشته.
بهاری، در ضمن این یادداشت، از برخی از مقالهها و یادداشتهای مهم آن دانشمند فقید هم یاد کرده که بد ندیدم، تا جایی که ممکن است، آنها را در دسترس بگذارم.
یکی دو عنوان از آنها گویا در وب بارگذاری نشده، اما بقیهشان را، و کلی از مقالهها و یادداشتهای دیگر غلامحسین یوسفی را، بهراحتی میتوانید اینجا و اینجا پیدا کنید:
و اینک نشانی برخی از عنوانهای یادشده، برای مطالعه و دانلود:
۱. «زبان فردوسی و زبان ما»
۲. «نامهای که به مقصد نرسید»
۳. «افراط، تفریط، اعتدال در نگارش فارسی»
۴. «یادداشتی دربارۀ ترجمۀ تعبیرات خارجی به فارسی»
۵. «فعل معلوم بجای فعل مجهول»
۶. «مجهولالقدر»
۷. «شناخت نقص»
۸. «صرفهجوئی»
۹. «چرا رغبت به شنیدن سخنرانی کم شده است»
۱۰. «افسون تبلیغات»
@mohsensalahirad
Telegram
پریشاننسخه | الوند بهاری
متن یادداشت کوتاهم که امروز (۱۴ آذر ۱۳۹۶) در روزنامهٔ جامعه فردا منتشر شده است، بهمناسبت بیستوهفتمین سالگرد درگذشت دکتر غلامحسین یوسفی:
@alvandbh
«ادیبی آشنا با دردهای مردم زمانه»
[الوند بهاری]
همین چند دقیقه پیش، با دستگاه «خودپرداز» یکی از بانکهای…
@alvandbh
«ادیبی آشنا با دردهای مردم زمانه»
[الوند بهاری]
همین چند دقیقه پیش، با دستگاه «خودپرداز» یکی از بانکهای…
دو سایه
چشمانمان ندید
که یعنی دو سایه بود
من کور و گول و
او به نبودنْ نهاده چنگ...
طبلِ ستبرِ پاشنهام بر تَبَش تبر
سنگینیاش
ستیزهکنان
پشتِ سر هوار...
آذر ۱۳۹۶
راضیه سپهر
@mohsensalahirad
دو سایه
چشمانمان ندید
که یعنی دو سایه بود
من کور و گول و
او به نبودنْ نهاده چنگ...
طبلِ ستبرِ پاشنهام بر تَبَش تبر
سنگینیاش
ستیزهکنان
پشتِ سر هوار...
آذر ۱۳۹۶
راضیه سپهر
@mohsensalahirad
میتوان و میشود و مصدر مرخم
#ویراستاری
مجالش نیست حالش هم. مختصر میگویم و میگذرم:
بعد از «میتوان»، و «میشود» در معنی «میتوان» که در گفتار رایج است و وارد نوشتار هم شده، باید مصدر* یا مصدر مرخم آورد و نمیتوان بعد از این فعلها فعل کامل بهکار برد؛ مثلاً نمیشود گفت «میتوان/میشود عاشقانه چیزی را پرستش کنیم»** و باید گفت «میتوان/میشود عاشقانه چیزی را پرستش کرد».
مصدر مرخم هم، در تعریفی نادقیق اما کاربردی، مصدری است که «ـــَ ن» بر سر آن نیاورند، مثل «خرید» بهمعنی «خریدن» در این جمله: «خریدِ لباس وقتگیر است.»
این را هم بهاشاره میگویم و میگذرم که وقتی اهلقلم و ادبیاتچیهای پُرمدعا نتوانند چنین قاعدۀ سادهای را رعایت کنند، بهراستی چه انتظاری از دیگرانِ بیادعا میتوان داشت؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*. امروزه بهکار بردنِ مصدر در این نحو رایج نیست.
**. بهنقل از... بگذریم، که هر تصریحی به منبع این جمله و جملههای غلطی از این دست، این روزها، کمر همت بستن به دشمنتراشی است.
t.me/mohsensalahirad
میتوان و میشود و مصدر مرخم
#ویراستاری
مجالش نیست حالش هم. مختصر میگویم و میگذرم:
بعد از «میتوان»، و «میشود» در معنی «میتوان» که در گفتار رایج است و وارد نوشتار هم شده، باید مصدر* یا مصدر مرخم آورد و نمیتوان بعد از این فعلها فعل کامل بهکار برد؛ مثلاً نمیشود گفت «میتوان/میشود عاشقانه چیزی را پرستش کنیم»** و باید گفت «میتوان/میشود عاشقانه چیزی را پرستش کرد».
مصدر مرخم هم، در تعریفی نادقیق اما کاربردی، مصدری است که «ـــَ ن» بر سر آن نیاورند، مثل «خرید» بهمعنی «خریدن» در این جمله: «خریدِ لباس وقتگیر است.»
این را هم بهاشاره میگویم و میگذرم که وقتی اهلقلم و ادبیاتچیهای پُرمدعا نتوانند چنین قاعدۀ سادهای را رعایت کنند، بهراستی چه انتظاری از دیگرانِ بیادعا میتوان داشت؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*. امروزه بهکار بردنِ مصدر در این نحو رایج نیست.
**. بهنقل از... بگذریم، که هر تصریحی به منبع این جمله و جملههای غلطی از این دست، این روزها، کمر همت بستن به دشمنتراشی است.
t.me/mohsensalahirad
Telegram
شکست آینه
راست از لابهلای ذهنِ من و
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
جان نخست، با صدای منوچهر انور.mp4
25.5 MB
جان نخست
تهیهکننده و کارگردان: امیررضا سالاری
نویسنده: محمدرضا اصلانی
گوینده: منوچهر انور
فصل و سال اجرا و ضبط: پاییز ۹۴
@mohsensalahirad
جان نخست
تهیهکننده و کارگردان: امیررضا سالاری
نویسنده: محمدرضا اصلانی
گوینده: منوچهر انور
فصل و سال اجرا و ضبط: پاییز ۹۴
@mohsensalahirad
ویرایش و موسیقی
#ویراستاری
چون معتقدم هر متنی موسیقی ویژهای دارد، سالهاست که، همزمان با ویرایش، میان آرشیو موسیقیِ بیکلامم میگردم و آلبوم یا قطعهای را که بیشتر از بقیه به متن زیر دستم میخورد انتخاب میکنم و میگذارم آوایش در محیط پخش بشود، و باید بگویم که این کار در پیشبردِ کارم بسیار مفید بوده است.
البته وسواسم در انتخاب موسیقیِ متناسببامتن از شش سال پیش بیشتر شده، یعنی از زمانی که چرخۀ کنتاکی (نمایشنامهای در دو بخش و نُه پرده)[۱] را دست گرفته بودم. آراز بارسقیان، مترجم این نمایشنامه، از همان ابتدای کار سه آلبوم موسیقی هم در اختیارم گذاشت که قطعات یکیشان سخت به این نمایشنامۀ پُرماجرا میخورد، و اغراق نیست اگر بگویم دستکم سهچهارم از مطلوبیت ویرایش چرخۀ کنتاکی مدیون همین آلبوم بوده است: موسیقیمتن فیلم مگنولیا ساختۀ جان براین[۲].
اندکمدتی بعد از ویرایش این نمایشنامه و همزمان با گذراندن دورۀ اجباری هم، فیلمنامۀ مگنولیا را ویرایش کردم[۳] و، تحتتأثیر شنیدن مکررِ موسیقیمتنش، طوری بود که انگار خودم قبلاً فیلمش را ساخته باشم و فقط قرار باشد بهفارسی برش گردانم ـــــو البته ایجاد این تصور بسیار مدیون همکاری خالصانۀ مترجم بود.
قطعۀ نهم از این آلبوم را، که با فیلم همنام است، ضمیمۀ این پست کردهام که، بهقول آراز، امیدوارم از شنیدنش لذت ببرید!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
۱. نوشتۀ رابرت شنکن، ترجمۀ آراز بارسقیان، تهران، افراز، ۱۳۹۰؛ برندۀ جایزۀ بهترین نمایشنامۀ ترجمهشده در ششمین دورۀ انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی ایران، ۱۳۹۱
۲. اطلاعات بیشتر در مورد این آلبوم
۳. نوشتۀ پل توماس اندرسون، ترجمۀ آراز بارسقیان، تهران، افراز، ۱۳۹۱
t.me/mohsensalahirad
ویرایش و موسیقی
#ویراستاری
چون معتقدم هر متنی موسیقی ویژهای دارد، سالهاست که، همزمان با ویرایش، میان آرشیو موسیقیِ بیکلامم میگردم و آلبوم یا قطعهای را که بیشتر از بقیه به متن زیر دستم میخورد انتخاب میکنم و میگذارم آوایش در محیط پخش بشود، و باید بگویم که این کار در پیشبردِ کارم بسیار مفید بوده است.
البته وسواسم در انتخاب موسیقیِ متناسببامتن از شش سال پیش بیشتر شده، یعنی از زمانی که چرخۀ کنتاکی (نمایشنامهای در دو بخش و نُه پرده)[۱] را دست گرفته بودم. آراز بارسقیان، مترجم این نمایشنامه، از همان ابتدای کار سه آلبوم موسیقی هم در اختیارم گذاشت که قطعات یکیشان سخت به این نمایشنامۀ پُرماجرا میخورد، و اغراق نیست اگر بگویم دستکم سهچهارم از مطلوبیت ویرایش چرخۀ کنتاکی مدیون همین آلبوم بوده است: موسیقیمتن فیلم مگنولیا ساختۀ جان براین[۲].
اندکمدتی بعد از ویرایش این نمایشنامه و همزمان با گذراندن دورۀ اجباری هم، فیلمنامۀ مگنولیا را ویرایش کردم[۳] و، تحتتأثیر شنیدن مکررِ موسیقیمتنش، طوری بود که انگار خودم قبلاً فیلمش را ساخته باشم و فقط قرار باشد بهفارسی برش گردانم ـــــو البته ایجاد این تصور بسیار مدیون همکاری خالصانۀ مترجم بود.
قطعۀ نهم از این آلبوم را، که با فیلم همنام است، ضمیمۀ این پست کردهام که، بهقول آراز، امیدوارم از شنیدنش لذت ببرید!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
۱. نوشتۀ رابرت شنکن، ترجمۀ آراز بارسقیان، تهران، افراز، ۱۳۹۰؛ برندۀ جایزۀ بهترین نمایشنامۀ ترجمهشده در ششمین دورۀ انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی ایران، ۱۳۹۱
۲. اطلاعات بیشتر در مورد این آلبوم
۳. نوشتۀ پل توماس اندرسون، ترجمۀ آراز بارسقیان، تهران، افراز، ۱۳۹۱
t.me/mohsensalahirad
Telegram
شکستِآینه
#magnolia
Artist: #jon_brion
Album: #magnolia_score
Released: 1999
Artist: #jon_brion
Album: #magnolia_score
Released: 1999
مرغ خموش
یک مرغ سر به زیرِ پَر اندر کشیده است
مرغی دگر نوا به فلک بر کشیده است
یک مرغ سر به دشنۀ جلاد داده است
یک مرغ از آشیانۀ خود سر کشیده است
یک مرغ جفت و جوجه به شاهین سپرده است
یک مرغ جفت و جوجه به بر در کشیده است
یک مرغ پَر شکسته و افتاده در قفس
یک مرغ پَر به گوشۀ اختر کشیده است
یک مرغ صید کرده و یک مرغ صیدِ او
از پنجهاش بهقهر و بهکیفر کشیده است
مرغی به آشیانه کشیدهست آب و نان
یک مرغ آشیانه در آذر کشیده است
مرغی جفای حادثه دیدهست روز و شب
مرغی جفای حادثه کمتر کشیده است
مرغی ز وصلِ گل شده سرمست و مرغکی
زآسیبِ خار ناله مکرّر کشیده است
قربانِ مرغکی که ز سودای عشقِ گل
از زخمِ نوکِ خار به خون پَر کشیده است
یا، چون بهار، از لطماتِ خزانِ جور
سر زیرِ پَر نهفته و دم در کشیده است
سرودۀ محمدتقی بهار (۱۸ آذر ۱۲۶۵ - ۲ اردیبهشت ۱۳۳۰) به سالِ ۱۳۰۸، در زندان شهربانیِ حکومت پهلوی اول
مرغ خموش
یک مرغ سر به زیرِ پَر اندر کشیده است
مرغی دگر نوا به فلک بر کشیده است
یک مرغ سر به دشنۀ جلاد داده است
یک مرغ از آشیانۀ خود سر کشیده است
یک مرغ جفت و جوجه به شاهین سپرده است
یک مرغ جفت و جوجه به بر در کشیده است
یک مرغ پَر شکسته و افتاده در قفس
یک مرغ پَر به گوشۀ اختر کشیده است
یک مرغ صید کرده و یک مرغ صیدِ او
از پنجهاش بهقهر و بهکیفر کشیده است
مرغی به آشیانه کشیدهست آب و نان
یک مرغ آشیانه در آذر کشیده است
مرغی جفای حادثه دیدهست روز و شب
مرغی جفای حادثه کمتر کشیده است
مرغی ز وصلِ گل شده سرمست و مرغکی
زآسیبِ خار ناله مکرّر کشیده است
قربانِ مرغکی که ز سودای عشقِ گل
از زخمِ نوکِ خار به خون پَر کشیده است
یا، چون بهار، از لطماتِ خزانِ جور
سر زیرِ پَر نهفته و دم در کشیده است
سرودۀ محمدتقی بهار (۱۸ آذر ۱۲۶۵ - ۲ اردیبهشت ۱۳۳۰) به سالِ ۱۳۰۸، در زندان شهربانیِ حکومت پهلوی اول
گفتاری نمینویسند!
#ویراستاری
دوستانی، اینجا و آنجا، مدتی است با هشتگ #گفتاری_نمینویسم از عواقب سوئی که شکستهنویسی یا گفتارینویسی دارد میگویند و از دیگران هم دعوت میکنند به این کمپین بپیوندند. برخی از این دوستان یکصدم بنده یا برخی از همکارانم با گفتارینویسی در داستان و نمایشنامه و فیلمنامه سروکار نداشتهاند و در موردش حکم صادر میکنند. برخیشان، بدون تحقیق و مشورت با اهلفن، یک کتاب بهزبان گفتار منتشر کردهاند که ضابطۀ درستی ندارد و بعد یکباره از گفتارینویسی روگردان شدهاند که طبیعی هم هست؛ چون از اولش هم از راه درستی وارد این گود نشدهاند.
با اینها، که زبان خود را غیر از زبان «یأجوج و مأجوج» میشمارند، اگر در تلگرام گپ بزنید و مثلاً بنویسید «اوضاعتون چطوره؟ بهتر نشده؟»، میبینید در جواب مینویسند «اوضاعمان بهتر شده است. سپاسگزارم.» یعنی صورت واژهها را که نمیشکنند هیچ، کمی هم چاشنی طمطراق به کلامشان میافزایند و احتمالاً لبخندی هم بر لب مینشانند و گمان میکنند در راه حفظ و تقویت منافع ملیشان کوشیدهاند!
این کمپین بهگمانم تازه راه افتاده بود که پشت تلفن از آقای دکتر الوند بهاری در موردش شنیدم و به او گفتم که، در عین مخالف بودنم، بدم نمیآید ببینم این کمپین و طرفدارانش در این راه خطا که در پیش گرفتهاند چه عبرتهایی برای آیندگان و زبانپژوهان بهجا خواهند گذاشت. پس از آن مکالمه هم، آشکارا، به کار این گروه معترض نشدم. اما این زمان عواقب سوء این جنبش فاضلمآبانه را برای اهلزبان بسیار بیشتر از آن زمان میبینم و میدانم.
اعتراض مدافعانِ شکستهننویسی، در کل، یا به شکستهنویسیِ دانشجویان و دانشآموزانشان در تکالیف درسی و ورقههای امتحانی و نامههای رسمی است یا به املای نادرست واژهها در شکستهنویسی یا به بروز اختلال در حافظۀ بصریِ مردم.
اولی دردی است که با تفهیم گونههای زبانیِ مختلف و زمان و مکان درستِ بهکارگیریِ هر کدامشان به محصلان بهطور اخص و مردم بهطور اعم، آن هم با انواع ابزارها و از انواع راهها، مداوا میشود؛ دومی هم دردی است که صرفاً با یادآوریِ املای درستِ واژههای معمول در گفتار به دیگران درمان میشود، آن هم یادآوری مکرّر و البته همراه با شکیبایی و امید به بهبود؛ سومی هم محل مناقشه است و عدهای میگویند، اگر مطابق دعویِ مدعی حافظۀ بصریِ نظاممندی در کار است، پس املاهای نادرست، با دامنهای چنین وسیع، از کجا ناشی شده؟
بهنظرم اینکه عدهای، ناآگاه یا کمدقت، «میگذارم» را موقع شکستهنویسی «میزارم» مینویسند (بهجای «میذارم») دلیلی برای علت دیگری است و آن علت، که خود معلول علتهاست، اهمال متولیان آموزشوپرورش ماست در یاددهی املای صحیح واژهها به دانشآموزان و، مهمتر از آن، بیمحلی به آموزش شکستهنویسی و کاربردهای آن به محصلان در همۀ ردههای آموزشی.
درواقع، بی کوششی کارآمد برای مداوا، راهاندازی کمپینی با عنوانی چنین فخرفروشانه عینِ ناامیدی از اهلزبان و منحرف شدن از راه درستِ مواجهه با مسئله است. رواج صورتهای غلط املایی در شکستهنویسی دردی است که نیازمند دورنگری و شکیباییِ معالجان است، نه حرص خوردنهای بزرگمنشانه و پرخاشهای فاضلانه. باید با زبان نرم و پیوسته و با حوصله یادآوری کرد و گفت و گفت و گفت و توقع هم نداشت که یکباره همۀ علتها از میان برخیزد.
نکتۀ دیگر این است که، از بیش از صد سال پیش، نویسندگان و پژوهشگران بسیاری سعی کردهاند، بهانحای مختلفِ درست و نادرست، شکافِ عریض بین زبان نوشتار و گفتارِ فارسی را پُر یا کم کنند و تجاربی هم در این راه اندوختهاند و برای ما بهجا گذاشتهاند که بیتوجهی به آن تجارب با هیچ منطقی درست نیست.
رسالت اهلادب و زبانپژوهان، که نانشان از زبانآموزی از دیگران و به دیگران درمیآید، همین است که از مسائل جدید در این حوزه استقبال کنند و سعی کنند آنها را از راه درستشان حل کنند. پاک کردن صورت مسئله کار سادهای است و کار اینان نیست.
گیرم کار این کمپین بگیرد و قاطبۀ اهلقلم از شکستهنویسی بهصورت صحیح و معتدلش در شبکههای اجتماعی دست بکشند؛ آیا حاصل این کار جز رواج روزافزون نسخۀ غلطِ شکستهنویسی خواهد بود؟
تازه میترسم کار این گروه روزی آنقدر بالا بگیرد که، بهکمک سیاستبازانِ مجلسمعاشِ خود، قانونی وضع کنند که هر که شکسته بنویسد باید جریمه بپردازد. اگر چنین روز سیاهی برسد، ممکن است من هم محافظهکاری پیشه کنم و مصلحتاندیشی کنم و به جمع شکستهننویسان بپیوندم تا متعصبان زباننشناس، که همیشه عدهشان از آن معدود دردمندِ حقطلب و زبانفهم بیشتر است، محکومم نکنند به گمراه کردن دیگران و ترویج غلطنویسی.
t.me/mohsensalahirad
گفتاری نمینویسند!
#ویراستاری
دوستانی، اینجا و آنجا، مدتی است با هشتگ #گفتاری_نمینویسم از عواقب سوئی که شکستهنویسی یا گفتارینویسی دارد میگویند و از دیگران هم دعوت میکنند به این کمپین بپیوندند. برخی از این دوستان یکصدم بنده یا برخی از همکارانم با گفتارینویسی در داستان و نمایشنامه و فیلمنامه سروکار نداشتهاند و در موردش حکم صادر میکنند. برخیشان، بدون تحقیق و مشورت با اهلفن، یک کتاب بهزبان گفتار منتشر کردهاند که ضابطۀ درستی ندارد و بعد یکباره از گفتارینویسی روگردان شدهاند که طبیعی هم هست؛ چون از اولش هم از راه درستی وارد این گود نشدهاند.
با اینها، که زبان خود را غیر از زبان «یأجوج و مأجوج» میشمارند، اگر در تلگرام گپ بزنید و مثلاً بنویسید «اوضاعتون چطوره؟ بهتر نشده؟»، میبینید در جواب مینویسند «اوضاعمان بهتر شده است. سپاسگزارم.» یعنی صورت واژهها را که نمیشکنند هیچ، کمی هم چاشنی طمطراق به کلامشان میافزایند و احتمالاً لبخندی هم بر لب مینشانند و گمان میکنند در راه حفظ و تقویت منافع ملیشان کوشیدهاند!
این کمپین بهگمانم تازه راه افتاده بود که پشت تلفن از آقای دکتر الوند بهاری در موردش شنیدم و به او گفتم که، در عین مخالف بودنم، بدم نمیآید ببینم این کمپین و طرفدارانش در این راه خطا که در پیش گرفتهاند چه عبرتهایی برای آیندگان و زبانپژوهان بهجا خواهند گذاشت. پس از آن مکالمه هم، آشکارا، به کار این گروه معترض نشدم. اما این زمان عواقب سوء این جنبش فاضلمآبانه را برای اهلزبان بسیار بیشتر از آن زمان میبینم و میدانم.
اعتراض مدافعانِ شکستهننویسی، در کل، یا به شکستهنویسیِ دانشجویان و دانشآموزانشان در تکالیف درسی و ورقههای امتحانی و نامههای رسمی است یا به املای نادرست واژهها در شکستهنویسی یا به بروز اختلال در حافظۀ بصریِ مردم.
اولی دردی است که با تفهیم گونههای زبانیِ مختلف و زمان و مکان درستِ بهکارگیریِ هر کدامشان به محصلان بهطور اخص و مردم بهطور اعم، آن هم با انواع ابزارها و از انواع راهها، مداوا میشود؛ دومی هم دردی است که صرفاً با یادآوریِ املای درستِ واژههای معمول در گفتار به دیگران درمان میشود، آن هم یادآوری مکرّر و البته همراه با شکیبایی و امید به بهبود؛ سومی هم محل مناقشه است و عدهای میگویند، اگر مطابق دعویِ مدعی حافظۀ بصریِ نظاممندی در کار است، پس املاهای نادرست، با دامنهای چنین وسیع، از کجا ناشی شده؟
بهنظرم اینکه عدهای، ناآگاه یا کمدقت، «میگذارم» را موقع شکستهنویسی «میزارم» مینویسند (بهجای «میذارم») دلیلی برای علت دیگری است و آن علت، که خود معلول علتهاست، اهمال متولیان آموزشوپرورش ماست در یاددهی املای صحیح واژهها به دانشآموزان و، مهمتر از آن، بیمحلی به آموزش شکستهنویسی و کاربردهای آن به محصلان در همۀ ردههای آموزشی.
درواقع، بی کوششی کارآمد برای مداوا، راهاندازی کمپینی با عنوانی چنین فخرفروشانه عینِ ناامیدی از اهلزبان و منحرف شدن از راه درستِ مواجهه با مسئله است. رواج صورتهای غلط املایی در شکستهنویسی دردی است که نیازمند دورنگری و شکیباییِ معالجان است، نه حرص خوردنهای بزرگمنشانه و پرخاشهای فاضلانه. باید با زبان نرم و پیوسته و با حوصله یادآوری کرد و گفت و گفت و گفت و توقع هم نداشت که یکباره همۀ علتها از میان برخیزد.
نکتۀ دیگر این است که، از بیش از صد سال پیش، نویسندگان و پژوهشگران بسیاری سعی کردهاند، بهانحای مختلفِ درست و نادرست، شکافِ عریض بین زبان نوشتار و گفتارِ فارسی را پُر یا کم کنند و تجاربی هم در این راه اندوختهاند و برای ما بهجا گذاشتهاند که بیتوجهی به آن تجارب با هیچ منطقی درست نیست.
رسالت اهلادب و زبانپژوهان، که نانشان از زبانآموزی از دیگران و به دیگران درمیآید، همین است که از مسائل جدید در این حوزه استقبال کنند و سعی کنند آنها را از راه درستشان حل کنند. پاک کردن صورت مسئله کار سادهای است و کار اینان نیست.
گیرم کار این کمپین بگیرد و قاطبۀ اهلقلم از شکستهنویسی بهصورت صحیح و معتدلش در شبکههای اجتماعی دست بکشند؛ آیا حاصل این کار جز رواج روزافزون نسخۀ غلطِ شکستهنویسی خواهد بود؟
تازه میترسم کار این گروه روزی آنقدر بالا بگیرد که، بهکمک سیاستبازانِ مجلسمعاشِ خود، قانونی وضع کنند که هر که شکسته بنویسد باید جریمه بپردازد. اگر چنین روز سیاهی برسد، ممکن است من هم محافظهکاری پیشه کنم و مصلحتاندیشی کنم و به جمع شکستهننویسان بپیوندم تا متعصبان زباننشناس، که همیشه عدهشان از آن معدود دردمندِ حقطلب و زبانفهم بیشتر است، محکومم نکنند به گمراه کردن دیگران و ترویج غلطنویسی.
t.me/mohsensalahirad
Telegram
شکست آینه
راست از لابهلای ذهنِ من و
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
شاملو و گونههای زبانی در ترجمه
#ویراستاری
نظر احمد شاملو دربارهٔ گونههای زبانی در نثر و ترجمه در جلسهٔ پرسشوپاسخ در دانشگاه کالیفرنیا، ۱۳۶۹
ویدئوی کامل: اینجا
@mohsensalahirad
شاملو و گونههای زبانی در ترجمه
#ویراستاری
نظر احمد شاملو دربارهٔ گونههای زبانی در نثر و ترجمه در جلسهٔ پرسشوپاسخ در دانشگاه کالیفرنیا، ۱۳۶۹
ویدئوی کامل: اینجا
@mohsensalahirad
Telegram
شکستهآینه
نظر #احمد_شاملو دربارهٔ «گونههای زبانی در ترجمه» در جلسهٔ پرسش و پاسخ در دانشگاه کالیفرنیا، ۱۳۶۹
لینک ویدئوی کامل:
http://www.youtube.com/watch?v=eOSBjTre-_M
لینک ویدئوی کامل:
http://www.youtube.com/watch?v=eOSBjTre-_M
گره
آن پُرشکنجه
خون و خطر
تنگ و تیر و تار
زخمیّ و بیگدار...
دالانِ نای بود
که در آن نهان شدی
گر بند وا کنم
تو بتوفیّ و زان گره
آواز سرخ جان برهد...
«آنم آرزوست»
آذر ۱۳۹۶
راضیه سپهر
@mohsensalahirad
گره
آن پُرشکنجه
خون و خطر
تنگ و تیر و تار
زخمیّ و بیگدار...
دالانِ نای بود
که در آن نهان شدی
گر بند وا کنم
تو بتوفیّ و زان گره
آواز سرخ جان برهد...
«آنم آرزوست»
آذر ۱۳۹۶
راضیه سپهر
@mohsensalahirad
Telegram
چشمی بر ماه
خیر نبینی، حمومی!
همه بهشدت میخندند. فیل، چند لحظه ماتوگیج، به شناسنامه و نام بیمسمّایی که بر او نهادهاند خیره میشود و بعد با حالتی عصبانی ماسک خود را برمیدارد و دور میاندازد و، با صدایی که از اعماق وجودش برخاسته، فریاد میکشد.
فیل: خیر نبینی، حمومی!...
خیر نبینی!...
خیر نبینی، حمومی!...
کمکم دیگران به صورت دستۀ کُر همراه او شروع به آواز خواندن میکنند و گرد او میرقصند.
خیر... نبینی... حمومی...
طاس و دولیچهم جهنم؛
لُنگ و قَدیفهم رو بُردن!
طاس و دولیچه و لنگ و قدیفهم جهنم؛
فرش و شالیچهم رو بردن!
طاس و دولیچه و لنگ و قدیفه و فرش و قالیچه جهنم؛
دندون عاجم رو بردن!
دندون عاجم جهنم؛
خرطومم رو خوردن!
خرطومم جهنم؛
حتی اسمم رو بردن!
خیر... نبینی... حمومی...
فیل با آخرین فریاد در برابر سقاخانه بهزانو میافتد و خاموش میماند. دیگران، بهجز میمون که در تمام مدت به گوشهای خزیده بود و ساکت بود، یکییکی در حین رقص از صحنه خارج میشوند. گوینده وارد میشود...
فایل صوتی کامل شهر قصه در چهار قسمت: یک، دو، سه، چهار
@mohsensalahirad
خیر نبینی، حمومی!
همه بهشدت میخندند. فیل، چند لحظه ماتوگیج، به شناسنامه و نام بیمسمّایی که بر او نهادهاند خیره میشود و بعد با حالتی عصبانی ماسک خود را برمیدارد و دور میاندازد و، با صدایی که از اعماق وجودش برخاسته، فریاد میکشد.
فیل: خیر نبینی، حمومی!...
خیر نبینی!...
خیر نبینی، حمومی!...
کمکم دیگران به صورت دستۀ کُر همراه او شروع به آواز خواندن میکنند و گرد او میرقصند.
خیر... نبینی... حمومی...
طاس و دولیچهم جهنم؛
لُنگ و قَدیفهم رو بُردن!
طاس و دولیچه و لنگ و قدیفهم جهنم؛
فرش و شالیچهم رو بردن!
طاس و دولیچه و لنگ و قدیفه و فرش و قالیچه جهنم؛
دندون عاجم رو بردن!
دندون عاجم جهنم؛
خرطومم رو خوردن!
خرطومم جهنم؛
حتی اسمم رو بردن!
خیر... نبینی... حمومی...
فیل با آخرین فریاد در برابر سقاخانه بهزانو میافتد و خاموش میماند. دیگران، بهجز میمون که در تمام مدت به گوشهای خزیده بود و ساکت بود، یکییکی در حین رقص از صحنه خارج میشوند. گوینده وارد میشود...
فایل صوتی کامل شهر قصه در چهار قسمت: یک، دو، سه، چهار
@mohsensalahirad
Telegram
شکستِ آینه
فایل صوتی نمایش شهر قصه
بهنویسندگی و کارگردانی: بیژن مفید
قسمت اول
در مورد شهر قصه
@mohsensalahirad
فایل صوتی نمایش شهر قصه
بهنویسندگی و کارگردانی: بیژن مفید
قسمت اول
در مورد شهر قصه
@mohsensalahirad
دو کتاب مهم شما کدام است؟
دکتر محسن پورمختار گفته است در دوران دانشجوییاش از چند تن از استادانش پرسیده که: «اگر فرضاً قرار باشد برای یک سال در جزیرهای تنها باشید و فقط اجازۀ بردن دو کتاب را با خود داشته باشید، کدام دو کتاب را با خود خواهید برد؟» و پاسخها از این قرار بوده:
• ایرج افشار: «شاهنامه و دیوان حافظ.»
• محمدعلی اسلامیندوشن: «شاهنامه و دیوان حافظ.»
• محمدرضا شفیعیکدکنی: «شاهنامه و مثنوی [معنوی] (دیوان حافظ را هم تقلّبی میبرم).»
• تقی پورنامداریان: «غزلیات شمس و دیوان حافظ.»
این پاسخها بسیار تأملبرانگیز است، اما نه صرفاً از بُعد مثبتشان، و البته میزان معرفتِ این آقایان را در حوزۀ فرهنگ ایرانزمین و زبان و ادب فارسی نشان میدهد.
شأن پرسنده و مقام پاسخگویی هم لابد در پاسخها بیتأثیر نبوده، اما مهم است که بدانیم این آقایان (دکتر پورمختار به خانمی این وسط اشاره نکرده)، بعد از عمری کتابخوانی و کتاباندیشی، کدامها را انتخاب میکردهاند و میکنند.
بهلحاظ کمّی هم اینکه سه بار ذکر «شاهنامه» بهمیان آمده و چهار بار ذکر «دیوان حافظ» (اگرچه دومی در یک مورد، در نحو، قرین «تقلب» است که بیارتباط با «رند حافظ» هم نیست) بسیار مهم است، و وادارمان میکند بیندیشیم که لابد در این دو کتاب نکتهای هست که این آقایان اینهمه بر آنها تأکید میکنند.
از این هم میگذرم که هم «شاهنامۀ فردوسی» کتابی حجیم و سنگین است هم «مثنوی معنوی» هم «غزلیات شمس» و وقتی تصور میکنم شخصی بهنحیفیِ محمدرضای شفیعیکدکنی میخواهد «شاهنامه» و «مثنوی» ـــلابد چاپهای معتبر هر دوـــ را بردارد و یواشکی «دیوان حافظ» را هم با خود حمل کند میبینم قرار است متحمل چه مشقتی بشود.
برایم جالب و تأملانگیز است که این وسط چرا کسی نامی از کتابهای سعدی نبرده، آن هم با آن تسلط بینظیرش بر زبان فارسی و ذهن و ضمیر مردم ایرانزمین و ظرایف و معارف بیحدوحصرش، یا چرا هیچکس به هیچ کتابی که بهفارسی نوشته نشده باشد اشارهای نکرده است. راستش شگفتیها از این پاسخها بسیار است.
حالا بیایید فرض کنیم سؤال این بوده: «اگر تو را در مقام آموزگار بخواهیم بفرستیم به جزیرهای دورافتاده تا در آنجا در طول یک سال ”ایرانی فارسیبلد“ تربیت کنی و فقط دو کتاب اجازه داشته باشی با خودت ببری، آن دو کتاب کدامها خواهند بود؟» آنگاه درمییابیم که این آقایان چه پیشفرضها و اندیشههایی در سر داشتهاند و دارند، و به خدای احد و واحد که بهترین پاسخ از آنِ شفیعیِکدکنی است که «میلبهتقلب» را هم، که ویژگی تاریخی بسیار مهمِ «ایرانی» است، در ضمنِ پاسخش ابراز کرده است.
دو کتاب مهم شما کدام است؟
دکتر محسن پورمختار گفته است در دوران دانشجوییاش از چند تن از استادانش پرسیده که: «اگر فرضاً قرار باشد برای یک سال در جزیرهای تنها باشید و فقط اجازۀ بردن دو کتاب را با خود داشته باشید، کدام دو کتاب را با خود خواهید برد؟» و پاسخها از این قرار بوده:
• ایرج افشار: «شاهنامه و دیوان حافظ.»
• محمدعلی اسلامیندوشن: «شاهنامه و دیوان حافظ.»
• محمدرضا شفیعیکدکنی: «شاهنامه و مثنوی [معنوی] (دیوان حافظ را هم تقلّبی میبرم).»
• تقی پورنامداریان: «غزلیات شمس و دیوان حافظ.»
این پاسخها بسیار تأملبرانگیز است، اما نه صرفاً از بُعد مثبتشان، و البته میزان معرفتِ این آقایان را در حوزۀ فرهنگ ایرانزمین و زبان و ادب فارسی نشان میدهد.
شأن پرسنده و مقام پاسخگویی هم لابد در پاسخها بیتأثیر نبوده، اما مهم است که بدانیم این آقایان (دکتر پورمختار به خانمی این وسط اشاره نکرده)، بعد از عمری کتابخوانی و کتاباندیشی، کدامها را انتخاب میکردهاند و میکنند.
بهلحاظ کمّی هم اینکه سه بار ذکر «شاهنامه» بهمیان آمده و چهار بار ذکر «دیوان حافظ» (اگرچه دومی در یک مورد، در نحو، قرین «تقلب» است که بیارتباط با «رند حافظ» هم نیست) بسیار مهم است، و وادارمان میکند بیندیشیم که لابد در این دو کتاب نکتهای هست که این آقایان اینهمه بر آنها تأکید میکنند.
از این هم میگذرم که هم «شاهنامۀ فردوسی» کتابی حجیم و سنگین است هم «مثنوی معنوی» هم «غزلیات شمس» و وقتی تصور میکنم شخصی بهنحیفیِ محمدرضای شفیعیکدکنی میخواهد «شاهنامه» و «مثنوی» ـــلابد چاپهای معتبر هر دوـــ را بردارد و یواشکی «دیوان حافظ» را هم با خود حمل کند میبینم قرار است متحمل چه مشقتی بشود.
برایم جالب و تأملانگیز است که این وسط چرا کسی نامی از کتابهای سعدی نبرده، آن هم با آن تسلط بینظیرش بر زبان فارسی و ذهن و ضمیر مردم ایرانزمین و ظرایف و معارف بیحدوحصرش، یا چرا هیچکس به هیچ کتابی که بهفارسی نوشته نشده باشد اشارهای نکرده است. راستش شگفتیها از این پاسخها بسیار است.
حالا بیایید فرض کنیم سؤال این بوده: «اگر تو را در مقام آموزگار بخواهیم بفرستیم به جزیرهای دورافتاده تا در آنجا در طول یک سال ”ایرانی فارسیبلد“ تربیت کنی و فقط دو کتاب اجازه داشته باشی با خودت ببری، آن دو کتاب کدامها خواهند بود؟» آنگاه درمییابیم که این آقایان چه پیشفرضها و اندیشههایی در سر داشتهاند و دارند، و به خدای احد و واحد که بهترین پاسخ از آنِ شفیعیِکدکنی است که «میلبهتقلب» را هم، که ویژگی تاریخی بسیار مهمِ «ایرانی» است، در ضمنِ پاسخش ابراز کرده است.
شکست آینه
دو کتاب مهم شما کدام است؟ دکتر محسن پورمختار گفته است در دوران دانشجوییاش از چند تن از استادانش پرسیده که: «اگر فرضاً قرار باشد برای یک سال در جزیرهای تنها باشید و فقط اجازۀ بردن دو کتاب را با خود داشته باشید، کدام دو کتاب را با خود خواهید برد؟»…
فرهنگ گذشته و نیازهای امروز
در شمارۀ نخست فصلنامۀ هستی (بهار ۱۳۷۲)، یک «نظرخواهی دربارۀ فرهنگ (فرهنگ گذشته و نیازهای امروز)» بههمراه پاسخ کسانی همچون عبدالحسین زرینکوب و زریاب خویی و محمدرضا شفیعیکدکنی منتشر شده بود که جایی در وب ندیدهام بارگذاریاش کرده باشند. خودم در این لحظه فقط به متن نظرخواهی و پاسخ شفیعیکدکنی دسترس دارم که پیوست همین پُست است و گمان میکنم اولین بار است که در فضای مجازی منتشر میشود.
اگر میخواهید بدانید که شفیعیکدکنی در پاسخ به محسن پورمختار (رک: اینجا و اینجا) چرا آن دو (سه) کتاب را انتخاب میکند، فایل پیوستشده را بخوانید.
@mohsensalahirad
فرهنگ گذشته و نیازهای امروز
در شمارۀ نخست فصلنامۀ هستی (بهار ۱۳۷۲)، یک «نظرخواهی دربارۀ فرهنگ (فرهنگ گذشته و نیازهای امروز)» بههمراه پاسخ کسانی همچون عبدالحسین زرینکوب و زریاب خویی و محمدرضا شفیعیکدکنی منتشر شده بود که جایی در وب ندیدهام بارگذاریاش کرده باشند. خودم در این لحظه فقط به متن نظرخواهی و پاسخ شفیعیکدکنی دسترس دارم که پیوست همین پُست است و گمان میکنم اولین بار است که در فضای مجازی منتشر میشود.
اگر میخواهید بدانید که شفیعیکدکنی در پاسخ به محسن پورمختار (رک: اینجا و اینجا) چرا آن دو (سه) کتاب را انتخاب میکند، فایل پیوستشده را بخوانید.
@mohsensalahirad
Telegram
شکستِآینه
«نظرخواهی دربارۀ فرهنگ (فرهنگ گذشته و نیازهای امروز)» و «[پاسخ] دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی»، فصلنامۀ هستی، ش ۱، بهار ۱۳۷۲، صص ۴۰-۴۳ و ۶۰-۶۶
#فرهنگ #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#فرهنگ #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
شعر و آیینه (۱)
«جوانمردا، این شعرها را چون آیینه دان. آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود، اما هر که در او نگه کند صورتِ خود تواند دید؛ همچنین، میدان که شعر را در خود هیچ معنی نیست، اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقدِ روزگارِ او بوَد و کمالِ کارِ اوست. و، اگر گویی شعر را معنی آن است که قایلش خواست و دیگران معنیِ دیگر وضع میکنند از خود، این همچنان است که کسی گوید صورتِ آیینه صورتِ رویِ صیقل است، که اوّل آن صورت نمود!»
عینالقضات (۴۹۲-۵۲۵ ق)
ــــ نامههای عینالقضات همدانی، بهاهتمام عفیف عُسَیران و علینقی منزوی، با نظارت و اصلاح حسین خدیوجم، تهران، کتابفروشیهای منوچهری و زوّار، چ ۲، ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۲۱۶
@mohsensalahirad
شعر و آیینه (۱)
«جوانمردا، این شعرها را چون آیینه دان. آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود، اما هر که در او نگه کند صورتِ خود تواند دید؛ همچنین، میدان که شعر را در خود هیچ معنی نیست، اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقدِ روزگارِ او بوَد و کمالِ کارِ اوست. و، اگر گویی شعر را معنی آن است که قایلش خواست و دیگران معنیِ دیگر وضع میکنند از خود، این همچنان است که کسی گوید صورتِ آیینه صورتِ رویِ صیقل است، که اوّل آن صورت نمود!»
عینالقضات (۴۹۲-۵۲۵ ق)
ــــ نامههای عینالقضات همدانی، بهاهتمام عفیف عُسَیران و علینقی منزوی، با نظارت و اصلاح حسین خدیوجم، تهران، کتابفروشیهای منوچهری و زوّار، چ ۲، ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۲۱۶
@mohsensalahirad
حرف خودت را بزن! از روی کتاب ننویس!
#ویراستاری
چیزی که در این پُست میخواهم در موردش بنویسم نوشتنش با عرض و طولی که مدنظرم است دردسری ندارد، اما خواندنش موجب دردسر است! بااینحال، همیشه هستند کسانی که از خواندن اینگونه متنها و چنین دردسرهایی خوششان بیاید، پس چه باک؟
اول راهنمایی بودم و انشایی نوشته بودم با موضوع «دروغ». ساعتها وقت گذاشته بودم و لابهلای کتابهای پدرم وول خورده بودم و کلی جملۀ پرمعنی پیدا کرده بودم که به موضوع انشایم بخورد و آنها را با کمی تردستی کودکانه چیده بودم کنار هم، در قالب متنی یکپارچه، تا ببرم سر کلاس و بخوانمش. صبح آوردم و دادمش به خواهرم که از من هشت سال بزرگتر بود و هنوز هم هست! خواند و برگشت به من، با تحکم، گفت: «اینها که حرف تو نیست! اینکه حرف دیگران را برداری بهاسم خودت بنویسی خودش یعنی دروغ! برو از خودت بنویس! حرف خودت را بزن! از روی کتابهای بابا ننویس!»
کلاسمان بعدازظهر شروع میشد، اما وقت زیادی نداشتم. حدود یک ساعت و نیم بعدش باید از خانه میزدم بیرون. تنگی وقت و اینکه خواهرم اینطور مچم را گرفت به گریهام انداخت. ناچار نشستم از نو و این بار از خودم در مورد «دروغ» نوشتم. برداشت خودم را از دروغ و مصداقهایش نوشتم. از تجربههای خودم نوشتم و از اینکه دروغ چه بلاهایی سرمان میآورد ـــــفقط یکی از آن بلاها ممکن بود کتکخوردن باشد! بهسرعت نوشتم و، در حالی که دماغم را بالا میکشیدم، دادم خواهرم خواند. این بار گفت: «حالا شد! برو صورتت را بشور و بدو بیا سریع پاکنویسش کن که دیرت نشود.»
اتفاقاً معلممان هم آدم بسیار سختگیری بود و نمیدانستم در مورد نوشتهام چه خواهد گفت. انشایم را که خواندم، پیش بچههای کلاس تشویقم کرد و بهم «نوزده» داد و ازم خواست آن را روی یک مقوا بنویسم تا بهیادگار نگهش دارد. هفتۀ بعدش موضوع دیگری تعیین کرد و باز هم نشستم از خودم نوشتم و آقامعلم این بار بهم «بیست» داد.
از همان زمان بود که عهد کردم دیگر طوطی نباشم و حرف دیگران را عیناً تکرار نکنم. حالا هم اصلاً مدعی نیستم خوب مینویسم، اما مدعیام که حرفی که میزنم، حرفی که مینویسم، در آن لحظه، حرف خودم است.
البته کیست که بگوید واژهبهواژه و حرفبهحرفش متأثر از همزیستی با دیگران نیست. من هم «غالباً اینقدَرَم عقل و کفایت باشد» که چنین غلطی نکنم! منظورم از حرف خودم این است که قضایا را همانطور که در ذهنم بهشان میاندیشم بیان میکنم.
بعدها با خواندن نوشتههای محمدرضا شفیعیکدکنی بیشتر به حُسن این کار پی بردم و جسورتر شدم. نثر شفیعیکدکنی اصلاً پالوده نیست ـــــبا کمی اغراق، شاید بتوان غلط ننویسیم ابوالحسن نجفی را با شواهدی از نثر شفیعیکدکنی از نو نوشتــــ اما حرفی که مینویسد با حرفی که میزند تفاوت محسوسی ندارد. قلم که به دست میگیرد، انگار دارد همان دم با مخاطب مشخصی حرف میزند: گاهی صدایش را بالا میبرد، گاهی پایین میآورد، جایی قاطع حرف میزند، جایی چندین قید به حرفش میبندد، تکرار هم که، الیماشاءالله، زیاد دارد. خلاصه کنم: نوشتنش صاف و کتابی نیست، گوشهها دارد و خواننده را درگیر میکند، و اتفاقاً برای همین است که دیدن این آدم از نزدیک فرقی با خواندن آثارش ندارد، چون دیگر بیشتر از این آدمی نمیتواند در نوشتههایش خودش باشد و نوشتههایش آینهدارِ خودش باشد. همانطور که حرفهایش از نزدیک خاص و خوشطنین است، از دور هم هست و، همانقدر که گفتارش جای چونوچرا دارد، نوشتارش هم دارد.
همیشه، اگر حرفم برای کسی مهم بوده و پرسیده، گفتهام سعی کن از خودت بنویسی، سعی نکن شعرهای خوبخوب حفظ کنی و بین حرف زدن مدام خرجشان کنی (آن مصرع که چند پاراگراف قبل از حافظ نقل کردم حفظم نیست، همیشه روی زبانم است!)، ذوق خودت را بهکار بگیر.
همۀ این حرفها را مقدمه بگیرید برای این حرف مناسبتی: شب یلدا نزدیک است. معمولاً در چنین مناسبتهایی یکی دو نفر پیام درخشانی، یا بهظاهردرخشانی، میسازند و بقیه فقط اسم قائل را پاک میکنند و اسم خودشان را میزنند پای آن پیام و سیل پیامکهای یکشکل که جاری میشود، مثل تخممرغ روز، همه عین هم، بی هیچ نشانی از شخصیت و ذوق و حتی ذرهای معنی!
نمیگویم در مناسبتها به هم پیام بد و ضعیف بفرستیم یا از دیگران نقل نکنیم، اما بیاییم کمی هم به حرفها و شیوۀ بیان خودمان بها بدهیم. اگر واقعاً گیرندۀ پیام برایمان عزیز است یا دستکم محترم، خودمان ده دقیقه وقت بگذاریم ـــــنه؟ پنج دقیقهـــــ چیزی بسازیم یا بگردیم یک متن قشنگ پیدا کنیم آن را برایش بفرستیم.
باور کنید حرف خودمان، هر قدر هم بد باشد، ارزشش هزار بار بیشتر از حرفهای شاهکار دیگران است که همه تکرار کردهاند و میکنند و دیگر احساسی در کسی برنمیانگیزد. خلاصه کنم: خودمان در پیامهایمان حاضر باشیم!
حرف خودت را بزن! از روی کتاب ننویس!
#ویراستاری
چیزی که در این پُست میخواهم در موردش بنویسم نوشتنش با عرض و طولی که مدنظرم است دردسری ندارد، اما خواندنش موجب دردسر است! بااینحال، همیشه هستند کسانی که از خواندن اینگونه متنها و چنین دردسرهایی خوششان بیاید، پس چه باک؟
اول راهنمایی بودم و انشایی نوشته بودم با موضوع «دروغ». ساعتها وقت گذاشته بودم و لابهلای کتابهای پدرم وول خورده بودم و کلی جملۀ پرمعنی پیدا کرده بودم که به موضوع انشایم بخورد و آنها را با کمی تردستی کودکانه چیده بودم کنار هم، در قالب متنی یکپارچه، تا ببرم سر کلاس و بخوانمش. صبح آوردم و دادمش به خواهرم که از من هشت سال بزرگتر بود و هنوز هم هست! خواند و برگشت به من، با تحکم، گفت: «اینها که حرف تو نیست! اینکه حرف دیگران را برداری بهاسم خودت بنویسی خودش یعنی دروغ! برو از خودت بنویس! حرف خودت را بزن! از روی کتابهای بابا ننویس!»
کلاسمان بعدازظهر شروع میشد، اما وقت زیادی نداشتم. حدود یک ساعت و نیم بعدش باید از خانه میزدم بیرون. تنگی وقت و اینکه خواهرم اینطور مچم را گرفت به گریهام انداخت. ناچار نشستم از نو و این بار از خودم در مورد «دروغ» نوشتم. برداشت خودم را از دروغ و مصداقهایش نوشتم. از تجربههای خودم نوشتم و از اینکه دروغ چه بلاهایی سرمان میآورد ـــــفقط یکی از آن بلاها ممکن بود کتکخوردن باشد! بهسرعت نوشتم و، در حالی که دماغم را بالا میکشیدم، دادم خواهرم خواند. این بار گفت: «حالا شد! برو صورتت را بشور و بدو بیا سریع پاکنویسش کن که دیرت نشود.»
اتفاقاً معلممان هم آدم بسیار سختگیری بود و نمیدانستم در مورد نوشتهام چه خواهد گفت. انشایم را که خواندم، پیش بچههای کلاس تشویقم کرد و بهم «نوزده» داد و ازم خواست آن را روی یک مقوا بنویسم تا بهیادگار نگهش دارد. هفتۀ بعدش موضوع دیگری تعیین کرد و باز هم نشستم از خودم نوشتم و آقامعلم این بار بهم «بیست» داد.
از همان زمان بود که عهد کردم دیگر طوطی نباشم و حرف دیگران را عیناً تکرار نکنم. حالا هم اصلاً مدعی نیستم خوب مینویسم، اما مدعیام که حرفی که میزنم، حرفی که مینویسم، در آن لحظه، حرف خودم است.
البته کیست که بگوید واژهبهواژه و حرفبهحرفش متأثر از همزیستی با دیگران نیست. من هم «غالباً اینقدَرَم عقل و کفایت باشد» که چنین غلطی نکنم! منظورم از حرف خودم این است که قضایا را همانطور که در ذهنم بهشان میاندیشم بیان میکنم.
بعدها با خواندن نوشتههای محمدرضا شفیعیکدکنی بیشتر به حُسن این کار پی بردم و جسورتر شدم. نثر شفیعیکدکنی اصلاً پالوده نیست ـــــبا کمی اغراق، شاید بتوان غلط ننویسیم ابوالحسن نجفی را با شواهدی از نثر شفیعیکدکنی از نو نوشتــــ اما حرفی که مینویسد با حرفی که میزند تفاوت محسوسی ندارد. قلم که به دست میگیرد، انگار دارد همان دم با مخاطب مشخصی حرف میزند: گاهی صدایش را بالا میبرد، گاهی پایین میآورد، جایی قاطع حرف میزند، جایی چندین قید به حرفش میبندد، تکرار هم که، الیماشاءالله، زیاد دارد. خلاصه کنم: نوشتنش صاف و کتابی نیست، گوشهها دارد و خواننده را درگیر میکند، و اتفاقاً برای همین است که دیدن این آدم از نزدیک فرقی با خواندن آثارش ندارد، چون دیگر بیشتر از این آدمی نمیتواند در نوشتههایش خودش باشد و نوشتههایش آینهدارِ خودش باشد. همانطور که حرفهایش از نزدیک خاص و خوشطنین است، از دور هم هست و، همانقدر که گفتارش جای چونوچرا دارد، نوشتارش هم دارد.
همیشه، اگر حرفم برای کسی مهم بوده و پرسیده، گفتهام سعی کن از خودت بنویسی، سعی نکن شعرهای خوبخوب حفظ کنی و بین حرف زدن مدام خرجشان کنی (آن مصرع که چند پاراگراف قبل از حافظ نقل کردم حفظم نیست، همیشه روی زبانم است!)، ذوق خودت را بهکار بگیر.
همۀ این حرفها را مقدمه بگیرید برای این حرف مناسبتی: شب یلدا نزدیک است. معمولاً در چنین مناسبتهایی یکی دو نفر پیام درخشانی، یا بهظاهردرخشانی، میسازند و بقیه فقط اسم قائل را پاک میکنند و اسم خودشان را میزنند پای آن پیام و سیل پیامکهای یکشکل که جاری میشود، مثل تخممرغ روز، همه عین هم، بی هیچ نشانی از شخصیت و ذوق و حتی ذرهای معنی!
نمیگویم در مناسبتها به هم پیام بد و ضعیف بفرستیم یا از دیگران نقل نکنیم، اما بیاییم کمی هم به حرفها و شیوۀ بیان خودمان بها بدهیم. اگر واقعاً گیرندۀ پیام برایمان عزیز است یا دستکم محترم، خودمان ده دقیقه وقت بگذاریم ـــــنه؟ پنج دقیقهـــــ چیزی بسازیم یا بگردیم یک متن قشنگ پیدا کنیم آن را برایش بفرستیم.
باور کنید حرف خودمان، هر قدر هم بد باشد، ارزشش هزار بار بیشتر از حرفهای شاهکار دیگران است که همه تکرار کردهاند و میکنند و دیگر احساسی در کسی برنمیانگیزد. خلاصه کنم: خودمان در پیامهایمان حاضر باشیم!
علمنا عن حی الذی لایموت
[...] به مجلس بایزید حاضر شدم و مردمان در این سخن بودند که «فلانکس فلانکس را [دیده] و علم [حدیث]* از وی گرفته و بسیاری از او [حدیث]* کتابت کرده و با فلانکس دیدار کرده است.»
بایزید گفت: «بیچارگان! علم خویش را از مردهای و او از مردهای دیگر گرفتهاند و ما علم خویش را از آن زندهای که هرگز نمیرد گرفتهایم.»
از کتاب تلبیس ابلیس
(بهنقل از: زبان شعر در نثر صوفیه ، محمدرضا شفیعیکدکنی، تهران، سخن، ۱۳۹۲، ص ۱۸۲).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
*. کروشههای علامتخورده افزودۀ شفیعیکدکنی است. بقیه را من افزودهام.
@mohsensalahirad
علمنا عن حی الذی لایموت
[...] به مجلس بایزید حاضر شدم و مردمان در این سخن بودند که «فلانکس فلانکس را [دیده] و علم [حدیث]* از وی گرفته و بسیاری از او [حدیث]* کتابت کرده و با فلانکس دیدار کرده است.»
بایزید گفت: «بیچارگان! علم خویش را از مردهای و او از مردهای دیگر گرفتهاند و ما علم خویش را از آن زندهای که هرگز نمیرد گرفتهایم.»
از کتاب تلبیس ابلیس
(بهنقل از: زبان شعر در نثر صوفیه ، محمدرضا شفیعیکدکنی، تهران، سخن، ۱۳۹۲، ص ۱۸۲).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
*. کروشههای علامتخورده افزودۀ شفیعیکدکنی است. بقیه را من افزودهام.
@mohsensalahirad
بایزید و گادامر؟
یا
آینهای، «وقتِ» تو «حالِ» کسیست!
در کتاب النور من كلمات ابي طيفورِ ابوالفضل سهلگی (۳۷٩-۴۷۷ ق) از زبان بایزید بسطامی (-۲۳۴ ق) قول تأملبرانگیزی نقل شده: «إنما يخرج الكلام منّي على حسب وقتي ويأخذه كل إنسان على حسب وقته[1] ثم ينسبه اليّ.»[2]
محمدرضا شفیعیکدکنی در کتاب دفتر روشنایی ـــــکه درحقیقت ترجمۀ النور است براساس تصحیح خودِ او از متن عربی کتاب (زیرچاپ در بیروت؟[3])، بههمراه مقدمهای مفصل و پیوستهاـــــ این قول بایزید را چنین ترجمه کرده: «سخن از من برحسبِ وقت میتراود و هر کسی آن را برحسبِ آنچه وقتِ اوست میگیرد، آنگاه به من نسبت میدهد.»[4]
تقی پورنامداریان، ذیل مدخل «ادبیات عرفانی» در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، احتمالاً همزمان با شفیعیکدکنی، این جملۀ بایزید را چنین ترجمه کرده: «”سخنان من بر اقتضای حال میآید، اما آن را هر کس، چنانکه اقتضای وقت خویش است، ادراک میکند و سپس ادراک خویش را به من منسوب میدارد.“ (بهنقل از سهلکی، ص ۱۲۶)»[5]
بگذریم که در ترجمۀ پورنامداریان شمارۀ صفحۀ مأخذ اشتباه ذکر شده (پیش میآید، حتی در یک دانشنامۀ تخصصی)، اما باید از او پرسید که «وقت» را بر چه اساسی «حال» ترجمه کرده است؟ البته بین «وقت» و «حال» مناسبتهاست[6] اما این دو مفهوم، گذشته از برخی اشتراکات در طیف معنیشان، ارجاعات و تداعیهای بسیار متفاوتی در همان حوزۀ عرفان اسلامیایرانی دارند و اینهمانپنداریِ این دو مفهومِ پُرکابردِ عرفانی پیش پای اهلتحقیق در فهم سخن بایزید سنگها میاندازد.
بهنظر میرسد این خطای پورنامداریان نشئتگرفته از «اعتقاد» اوست به هرمنوتیک مدرن و نسبتی که میخواسته، هر طور شده، در ادامۀ مقالهاش بین آن ادعای بایزید و آرای فلسفهبنیادِ ریکور و گادامر برقرار کند.[7] البته کسی منکر شباهت برخی اقوال این دو طیف (عارفان و نظریهپردازان هرمنوتیک مدرن) نیست، اما بهراحتی میتوان منکر هر گونه زمینۀ مفهومیِ مشترک بین این دو شد و کسانی که با مبانی زبانشناسی بهخوبی آشنا باشند میدانند که معنی و اعتبار هر قولی متکی به زمینۀ آن است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
1. «وقته» را در اینجا، بهمناسبت پارۀ اول گفتار بایزید و دو ترجمه از این سخن که در ادامۀ این یادداشت آوردهام، از نسخهبدلی در حاشیۀ کتاب نقل کردهام؛ عبدالرحمن بدوی، مصحح النور، در متن خود «ما یقوله» را آورده است.
2. سهلجي ۱۳٤٩، ۱۶۱
3. شفیعیکدکنی ۱۳۸۴، ۱۴
4. همان، ۲۷۱
5. پورنامداریان ۱۳۸۴، «ادبیات عرفانی»
6. «رابطۀ حال و وقت (واحدی از زمان که حال در آن واقع میشود و غلبۀ آن سالک را از اندیشۀ گذشته و آینده فارغ میکند) دوسویه است: از یک سو، حال قائم به وقت است، زیرا حال بر وقت وارد میشود؛ از سوی دیگر، وقت محتاج حال است، زیرا صفای وقت در گرو حال است. در تمثیلی، وقت آیینه است و حال نوری است که از آیینه میتابد. ابنالوقت بودن نیز بهمعنای تبعیت از احوال است. حالْ صفت مراد است و وقتْ درجۀ مرید» بهنقل از ویکیفقه (در قسمت منابع این مقالۀ اینترنتی به نام و مشخصات کتابهای فراوانی میتوان برخورد که در هر کدام از آنها از این دو مفهوم پُرکاربرد عرفانی، و احیاناً مناسبات آن دو، سخنها گفتهاند).
7. به اینجا که میرسم، یاد روزی میافتم که پورنامداریان از من در مناظرهای علمی پرسید آیا به گادامر (هانس_گئورگ_گادامر ۱۹۰۰-۲۰۰۲) اعتقاد دارم یا نه ـــــسؤالی بهتمامیغیرعلمی که نمیدانستم در آن لحظه باید به آن بخندم یا از شنیدنش از زبان این استاد نامدار گریه کنم... بگذریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابنامه:
• پورنامداریان، تقی (۱۳۸۴): «ادبیات عرفانی»، در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، بهسرپرستی اسماعیل سعادت، ج ۱. ﺗﻬﺮان، ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺘﺎن زﺑﺎن و ادب ﻓﺎرسی.
• (ال)سهلجي[/سهلگی]، محمدبنعلي (۱۳٤٩): النور من كلمات ابي طيفور (شطحاتالصوفيّه، الجزء الاوّل، ابويزيد البسطامي)، تحقيق عبدالرحمن بدوي. قاهره.
• سهلگی، محمد بن علی (۱۳۸۴): دفتر روشنایی (از میراث عرفانی بایزید بسطامی)، ترجمۀ محمدرضا شفیعیکدکنی. تهران، سخن.
t.me/mohsensalahirad
بایزید و گادامر؟
یا
آینهای، «وقتِ» تو «حالِ» کسیست!
در کتاب النور من كلمات ابي طيفورِ ابوالفضل سهلگی (۳۷٩-۴۷۷ ق) از زبان بایزید بسطامی (-۲۳۴ ق) قول تأملبرانگیزی نقل شده: «إنما يخرج الكلام منّي على حسب وقتي ويأخذه كل إنسان على حسب وقته[1] ثم ينسبه اليّ.»[2]
محمدرضا شفیعیکدکنی در کتاب دفتر روشنایی ـــــکه درحقیقت ترجمۀ النور است براساس تصحیح خودِ او از متن عربی کتاب (زیرچاپ در بیروت؟[3])، بههمراه مقدمهای مفصل و پیوستهاـــــ این قول بایزید را چنین ترجمه کرده: «سخن از من برحسبِ وقت میتراود و هر کسی آن را برحسبِ آنچه وقتِ اوست میگیرد، آنگاه به من نسبت میدهد.»[4]
تقی پورنامداریان، ذیل مدخل «ادبیات عرفانی» در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، احتمالاً همزمان با شفیعیکدکنی، این جملۀ بایزید را چنین ترجمه کرده: «”سخنان من بر اقتضای حال میآید، اما آن را هر کس، چنانکه اقتضای وقت خویش است، ادراک میکند و سپس ادراک خویش را به من منسوب میدارد.“ (بهنقل از سهلکی، ص ۱۲۶)»[5]
بگذریم که در ترجمۀ پورنامداریان شمارۀ صفحۀ مأخذ اشتباه ذکر شده (پیش میآید، حتی در یک دانشنامۀ تخصصی)، اما باید از او پرسید که «وقت» را بر چه اساسی «حال» ترجمه کرده است؟ البته بین «وقت» و «حال» مناسبتهاست[6] اما این دو مفهوم، گذشته از برخی اشتراکات در طیف معنیشان، ارجاعات و تداعیهای بسیار متفاوتی در همان حوزۀ عرفان اسلامیایرانی دارند و اینهمانپنداریِ این دو مفهومِ پُرکابردِ عرفانی پیش پای اهلتحقیق در فهم سخن بایزید سنگها میاندازد.
بهنظر میرسد این خطای پورنامداریان نشئتگرفته از «اعتقاد» اوست به هرمنوتیک مدرن و نسبتی که میخواسته، هر طور شده، در ادامۀ مقالهاش بین آن ادعای بایزید و آرای فلسفهبنیادِ ریکور و گادامر برقرار کند.[7] البته کسی منکر شباهت برخی اقوال این دو طیف (عارفان و نظریهپردازان هرمنوتیک مدرن) نیست، اما بهراحتی میتوان منکر هر گونه زمینۀ مفهومیِ مشترک بین این دو شد و کسانی که با مبانی زبانشناسی بهخوبی آشنا باشند میدانند که معنی و اعتبار هر قولی متکی به زمینۀ آن است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
1. «وقته» را در اینجا، بهمناسبت پارۀ اول گفتار بایزید و دو ترجمه از این سخن که در ادامۀ این یادداشت آوردهام، از نسخهبدلی در حاشیۀ کتاب نقل کردهام؛ عبدالرحمن بدوی، مصحح النور، در متن خود «ما یقوله» را آورده است.
2. سهلجي ۱۳٤٩، ۱۶۱
3. شفیعیکدکنی ۱۳۸۴، ۱۴
4. همان، ۲۷۱
5. پورنامداریان ۱۳۸۴، «ادبیات عرفانی»
6. «رابطۀ حال و وقت (واحدی از زمان که حال در آن واقع میشود و غلبۀ آن سالک را از اندیشۀ گذشته و آینده فارغ میکند) دوسویه است: از یک سو، حال قائم به وقت است، زیرا حال بر وقت وارد میشود؛ از سوی دیگر، وقت محتاج حال است، زیرا صفای وقت در گرو حال است. در تمثیلی، وقت آیینه است و حال نوری است که از آیینه میتابد. ابنالوقت بودن نیز بهمعنای تبعیت از احوال است. حالْ صفت مراد است و وقتْ درجۀ مرید» بهنقل از ویکیفقه (در قسمت منابع این مقالۀ اینترنتی به نام و مشخصات کتابهای فراوانی میتوان برخورد که در هر کدام از آنها از این دو مفهوم پُرکاربرد عرفانی، و احیاناً مناسبات آن دو، سخنها گفتهاند).
7. به اینجا که میرسم، یاد روزی میافتم که پورنامداریان از من در مناظرهای علمی پرسید آیا به گادامر (هانس_گئورگ_گادامر ۱۹۰۰-۲۰۰۲) اعتقاد دارم یا نه ـــــسؤالی بهتمامیغیرعلمی که نمیدانستم در آن لحظه باید به آن بخندم یا از شنیدنش از زبان این استاد نامدار گریه کنم... بگذریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابنامه:
• پورنامداریان، تقی (۱۳۸۴): «ادبیات عرفانی»، در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، بهسرپرستی اسماعیل سعادت، ج ۱. ﺗﻬﺮان، ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺘﺎن زﺑﺎن و ادب ﻓﺎرسی.
• (ال)سهلجي[/سهلگی]، محمدبنعلي (۱۳٤٩): النور من كلمات ابي طيفور (شطحاتالصوفيّه، الجزء الاوّل، ابويزيد البسطامي)، تحقيق عبدالرحمن بدوي. قاهره.
• سهلگی، محمد بن علی (۱۳۸۴): دفتر روشنایی (از میراث عرفانی بایزید بسطامی)، ترجمۀ محمدرضا شفیعیکدکنی. تهران، سخن.
t.me/mohsensalahirad
Telegram
شکست آینه
راست از لابهلای ذهنِ من و
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
نوکِ انگشتهای خطشکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
ــــــ محسن صلاحیراد
بحران هکسره: چگونه از چشم دیگران بیفتیم
#ویراستاری
یادداشت خواندنیِ عطیه طائب با موضوع «هکسره» در ایبنا (۲۸ آذر ۱۳۹۶).
بحران هکسره: چگونه از چشم دیگران بیفتیم
#ویراستاری
یادداشت خواندنیِ عطیه طائب با موضوع «هکسره» در ایبنا (۲۸ آذر ۱۳۹۶).
خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)
«هکسره» و مصطلح شدن یک اشتباه نگارشی | ایبنا
این روزها همهجا و در هر متنی شاهد کارکردهای غلط از «ه» چسبان به جای نقشنمای اضافه هستیم؛ حتی در تیتر یک برخی روزنامهها. متاسفانه این کارکرد غلط تا حد یک بحران نگارشی پیش رفته است.