شکست آینه
138 subscribers
20 photos
27 videos
20 files
138 links
راست از لابه‌لای ذهنِ من و
نوکِ انگشت‌های خط‌شکن و
این و آن حرف تا لبِ چشمت
‌ــــــ محسن صلاحی‌راد
Download Telegram

اجازه بدهید غلط بنویسیم!
#ویراستاری


کاش دستنامه‌نویسانِ ویرایش در عصر ما و گروهی که کارشان همه این است که با ارجاع به «اصل» و «منطق ارسطویی» به مردم امر کنند که «نیم‌کاسه‌ای زیر کاسه» بنویسند و بگویند، به‌اندازۀ آن بلخیِ سدۀ هفتم زبان حالی‌شان بود.


@mohsensalahirad


شدرسنا (۱)
#ویراستاری



غلامرضا طریقی:

«کتاب از ترمه و تغزل گزیدۀ شعرهای حسین منزوی است. این کتاب در زمان حیات منزوی و به‌انتخاب خود او به نشر روزبهان سپرده شده و بارها تجدید چاپ شده است.

حالا این نشرْ کتاب را در قطعی جدید منتشر کرده و دست به کارهای عجیب‌وغریبی در چاپ جدید آن زده است: از بیت‌نویس کردنِ شعرها ــــ‌که منزوی از اساس با آن مسئله داشت‌ــــ گرفته تا افاضاتِ ویراستار کتاب (اضافات بهتر نیست؟) که به‌معنای واقعی کلمه مضحک و دردناک است. این‌هایی که در عکس می‌بینید بخشی از افاضات ویراستار نشر روزبهان است.


گیج شده‌ام و همین‌طور سؤال‌های متعدد است که در ذهنم می‌چرخد:

• آیا واقعاً نشری با این سابقه نمی‌داند که مجموعه‌شعر را نمی‌توان ویرایش کرد؟
• آیا حضرات نمی‌دانند که در صورت استخدام ویراستار نهایتاً باید ایشان نمونه‌خوانی و ویرایش نوشتاری می‌کرد؟
• آیا روزبهان نمی‌داند که حتی اگر شعر کسی مسئله داشته باشد اختیار نشر در این حد است که کتابی را قبول داشته باشد و چاپ کند یا اینکه اصلاً چاپ نکند؟
• آیا این ویراستار متوهّم گمان کرده که اگر منزوی زنده بود اصلاحیه‌های ایشان را در شعرش اعمال می‌کرد که نوشته است "به‌علت زنده نبودن شاعر امکان اصلاح نبود"؟
• آیا اگر بخواهیم به کارکرد دستورزبان به‌طور دقیق توجه کنیم، نباید دیوان بزرگ‌ترین شاعرانمان را شخم بزنیم؟
• آیا کسی که نمی‌تواند "میدانم" (به‌معنی "میدان من") را که به‌غلط "می‌دانم" تایپ شده تشخیص بدهد حق دارد دربارۀ ماهیت شعرها اظهارنظر کند؟
• آیا هر کس که در رشتۀ ادبیات درس خوانده (با احترام به همۀ کسانی که با جان و دل ادبیات خوانده‌اند) این لیاقت و حق را دارد که به گنجینۀ ادبیات دست‌درازی کند؟...

متأسفم برای اوضاع نشر! متأسفم برای نشر روزبهان! متأسفم برای ویراستار! و متأسفم برای شعر!...»

@mohsensalahirad


شدرسنا (۲)
#ویراستاری



یک ماجرای معروف هست که یادآوری‌اش به ویراستاران خام‌دست و مصحّحان نوپای متون، ازجمله خودم، همواره بجاست. آنچه در ادامه آورده‌ام روایت مرتضی مطهری از آن ماجراست:

«مردی خط خوبی داشت. یک آقایی می‌خواست او یک نسخه از قرآنی‌ را با خط خوش خودش برایش بنویسد (قدیم که چاپ نبود، استنساخ‌ می‌کردند)، گفت: ”تو خیلی خط خوبی داری؛ بنویس.“ او هم آمد یک قرآنی‌ برای او نوشت و با کاغذ اعلا و خط‌کشی عالی و خط خوب تحویل داد.

آن‌ شخص گفت: ”این قرآن بی‌غلطِ بی‌غلط است؟“

گفت: ”بلی، ولی دو سه جا بود که من خودم به‌نظرم آمد که باید اصلاح شود، دیدم آن‌جور درست نیست: در یک جا دیدم نوشته ’شَغَلَتْنا أمْوالُنا وَ أهْلُونا‘ [دیدم] در قرآن که غلط نمی‌تواند وجود داشته باشد، نوشتم ’شَدُرُسنا أمْوالُنا وَ أهْلُونا‘؛ یک جای‌ دیگر دیدم که نوشته است ’وَ خَرَّ مُوسَی صَعِقاً‘ من دیدم موسی که خر نداشته‌، آن عیسی بوده که خر داشته است، آن را ’وَ خَرَّ عیسی صَعِقاً‘ کردم؛ یک جای‌ دیگر هم [...] دیدم نوشته است ’سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ‘؛[...] من خودم اهل ساری هستم، ساری دارالمؤمنین است، نوشتم‌ ’ساريكُمْ دَارَ الْمؤمِنينَ‘!...“»


به‌نقل از: آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، ج ۸، تهران، صدرا، چ ۹، ۱۳۸۷، صص ۲۰۹-۲۱۰.

@mohsensalahirad


شعر و صدای شاعر



عموماً دیده‌ام که شاعران شعر خودشان را، اگر خوب نخوانند، دست‌کم درست می‌خوانند؛ حتی، تا دوره‌ای، همین برای من میزانی بود تا جاعل و سارق را از خالق و مالک بازشناسم، به این شکل که، اگر کسی شعری می‌خوانْد و بد یا غلط می‌خوانْدش و ادعا می‌کرد آن شعر را خودش سروده، احتمال می‌دادم ادعایش راست نباشد و معمولاً هم این احتمال به تحقیق می‌پیوست.

این بود تا چند سال پیش که شعر خوبی از شفیعی‌کدکنی با صدای خودش شنیدم و دیدم به‌قدری بد می‌خوانَدش که انگار نه‌انگار شاعر آن شعر خودش است؛ خواندنش مملو بود از تکیه‌های بیجا، امتدادهای نابجا، آهنگ افتان و خیزان و نیمه‌خیزانِ درهم، و... .

خلاصه، این روزها، وقتی می‌خواهم جایی بر درست‌خوانیِ شاعرْ شعرش را تأکید کنم، حتماً خاطرم هست که شفیعی‌کدکنی را استثنا کنم!

خودتان اینجا می‌توانید بشنوید و متوجه منظورم بشوید.

t.me/mohsensalahirad


گفت‌وگوی شاعران

(با حضور احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، م آزاد تهرانی، گرداری لعل تیکو، امین بنانی، سیروس طاهباز، حسن کامشاد)، ترجمه و ویرایش و تنظیم از مرتضی کاخی، تهران، زمستان، ۱۳۸۴


کاری به بحث‌هایی ندارم که در مورد حقوق چاپ این کتاب در ایران مطرح شده؛ چیزی که هست تردید ندارم مهم‌ترین کتابی که به‌فارسی دربارۀ شعر، به‌ویژه شعر معاصر، در یکصد سال اخیر منتشر شده همین یک کتاب است، کتابی که حاصل گفت‌وگوی پویا و مفصل چند تن از شاعران بزرگ عصر ماست در تابستان ۱۳۴۴ «و در دو جلسه: جلسۀ اول در خانۀ فروغ و جلسۀ دوم در خانۀ شاملو» (گفت‌وگوی شاعران، «گزارش کار کتاب»، ص ۷). معتقدم جلسۀ دوم بسی از جلسۀ اول مهم‌تر است.


در چند پست بعدی تصویر صفحاتی از این کتاب را به‌اشتراک می‌گذارم.


t.me/mohsensalahirad

گفت‌وگوی شاعران

(با حضور احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، و دیگران)، به‌کوشش مرتضی کاخی، تهران، زمستان، ۱۳۸۴


@mohsensalahirad

گفت‌وگوی شاعران

(با حضور احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، و دیگران)، به‌کوشش مرتضی کاخی، تهران، زمستان، ۱۳۸۴


@mohsensalahirad

گفت‌وگوی شاعران

(با حضور احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، و دیگران)، به‌کوشش مرتضی کاخی، تهران، زمستان، ۱۳۸۴


@mohsensalahirad

مینوی و زبان ملی



چندی پیش، بعد از اعلام ممنوعیت تدریس زبان‌های خارجه در مقطع ابتدایی، بحثی درگرفت دربارۀ اهمیت آموزش زبان فارسی به کودکان و تقویت ملیت ایرانی و مانند این‌ها، و آنچه در این بحث‌ها بیشتر از هر چیزی لگدکوب شد منطق انسانی بود و توجه به حقوق شهروندی و پرداختن به ذات گفت‌وگو و دیگری...

خودم زادۀ شهر تبریزم و زبان مادری‌ام ترکی آذربایجانی (و نه «آذری» که شاخه‌ای بوده از زبان‌های ایرانی و اکنون به‌ندرت کسی به آن تکلم می‌کند) برایم بسیار عزیز است؛ بااین‌حال، دوستانی که سال‌هاست مرا می‌شناسند می‌دانند که، به‌مناسبت شعر و شاعری، چه عاشقانه زبان فارسی را دوست می‌دارم و البته پاداش این دوستداری در طول سال‌ها، اگر نگویم ناچیز، جسارت می‌کنم و می‌گویم در حدی نبوده که بخواهم منّت‌داری کنم!

سالروز درگذشت استاد بزرگ عصر ما مجتبی مینوی است. دَه صفحه از یکی از کتاب‌های بسیار خواندنی‌اش فردوسی و شعر او را پیوست این یادداشت کرده‌ام که در آن به موضوع زبان و ملیت پرداخته.

مینوی این کتاب را در سال ۱۳۴۶، یعنی پنجاه سال پیش، نوشته و ما هنوز نیاز داریم به‌دقت آن را بخوانیم تا مگر اندکی از او، که بزرگ‌شدۀ عصر شوونیسم رضاشاهی و پان‌ایرانیسم بود، بیاموزیم تحت‌تأثیر گفتمان حاکم نباشیم و با مقوله‌های تاریخی و مدنی خود احساساتی برخورد نکنیم... و بدا به‌حال ملتی که با ترازوی احساساتش مقوله‌های تاریخی و مدنی خود را بسنجد.


@mohsensalahirad


تغییر خط
#ویراستاری



در مورد تغییر خط زبان فارسی واردان و ناواردان زیادی حرف‌های مربوط و نامربوطِ بسیاری زده‌اند و می‌زنند. منظورم از ناواردان، بیشتر از همه، کسانی هستند که حتی نمی‌دانند خط و زبان یکی نیست!

پیوست این پست بخشی از حرف‌های کورش صفوی، استاد زبان‌شناسی، است که دربارۀ تغییر خط، در یک مصاحبه، نکات خواندنی و بسیار ارزنده‌ای مطرح کرده.


@mohsensalahirad


وام‌واژه
#ویراستاری



«واژۀ وام گرفته‌شده، به‌محض اینکه در چهارچوب نظام زبانی قرار گیرد، دیگر موقعیت نخستین خود را نخواهد داشت و درست مانند هر نشانۀ بومی دیگر، تنها به‌سبب رابطه و تقابل با واژه‌های هم‌طراز، موجودیت می‌یابد.» (فردینان دوسوسور: دورۀ زبان‌شناسی عمومی، ترجمۀ کورش صفوی، تهران، هرمس، چ ۲، ۱۳۸۲، ص ۳۳)


آیا روزی می‌رسد که، با استناد به همین حکم سادۀ زبان‌شناختی، وقتی با واژه‌ای روبه‌رو شدیم که از زبان دیگری وارد زبان ما شده و تابعیت زبانمان را پذیرفته و شناسنامۀ تازه‌ای در این زبان گرفته به آن نگوییم «بیگانه» یا «خارجی»؟

آیا رفتار ما با واژه‌های وام‌گرفته (یا، دقیق‌تر بگویم، هر عنصر زبانیِ وام‌گرفته از زبان‌های دیگر) غیر از رفتاری است که در مواجهه با افغان‌های تبعۀ ایران و دیگر مهاجران از ما سر می‌زند؟


t.me/mohsensalahirad


حرف‌های ساده



هر شعر خوبی حاصل گفت‌وگوی بالغانه با آثار ادبی پیش از خودش است. اینکه بسیاری از شعرهای نیم قرن اخیر بدون مخاطب مانده‌اند یکی از دلایلش همین است که در آن‌ها هیچ مواجهۀ پویایی با آثار پیش از خودشان نمی‌توان یافت و یادآوری این نکته، از شدت وضوح، تا حدی مایۀ شرمساری است!

مدعی گسست شدن در سلسلۀ ادبیات ایران و قهر کردن با آثار ادبی گذشتگان جز به پادرهوایی شعر معاصر منجر نشده و نخواهد شد.

اوضاع گاهی آن‌قدر تیره می‌شود که خیال می‌کنم همین حرف‌های ساده را هم باید یکی برای پرچم‌داران آوانگاردیسم در شعر فارسی ترجمه کند!


t.me/mohsensalahirad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

هدیه
شعری از فروغ فرخزاد
با صدای مهدی اخوان‌ثالث (امید)


@mohsensalahirad


زبان و تفکر
به استاد اسماعیل خویی
#ویراستاری



دستگاه‌های جزئیِ یک زبان، ازجمله نظام نوشتاری‌اش، را هم می‌توان محل بروز تفکر و گفتمان غالب در بین اهل آن زبان شمرد. به نمونه‌های زیر توجه کنید:


• عموماً گفته‌اند که، اگر نهاد (فاعل یا مسندالیه) جمع باشد و جان‌دار نباشد، باید فعل را مفرد آورد (مثال: «شیشه‌ها شکست») مگر اینکه نویسنده‌ای برای آن نهادِ بی‌جان شخصیت قائل شود و آن را با لوازمی به جان‌دار تشبیه کند (مثال: «شیشه‌ها از ترس لرزیدند»)؛ تلقی‌شان از «جان‌دار» هم با تلقی امروزی کمی فرق داشته و آن را به‌معنی «ذی‌روح» (دارندۀ روح/روح‌دار) یعنی حیوانات (اعم از نوع انسان) به‌کار برده‌اند، و نباتات را از این نظر جزو جان‌داران حساب نکرده‌اند (برای درک بهتر این تلقی از «روح» و «ذی‌روح»، می‌توانید رک: وسایل الشيعه، ج ‏۱۷، ص ۲۹۸ و بحارالانوار، ج ‏۷۶، ص ۲۸۷، ذیل «بَابُ تَحْرِيمِ عَمَلِ الصُّوَرِ الْمُجَسَّمَةِ وَ التَّمَاثِيلِ ذَوَاتِ الْأَرْوَاحِ خَاصَّةً وَ اللَّعِبِ بِهَا وَ جَوَازِ افْتِرَاشِهَا»). بنابراین، اگر نهاد جمله به‌فرض «درخت‌ها» بوده، باز هم نظر دستورنویسان و اهل‌ادب این بوده که برای آن فعلِ مفرد بیاورند: «درخت‌ها خشکید.» البته می‌دانیم که این قاعده همواره رعایت نشده و مثلاً اهل علم و فلسفه ازجمله ابوریحان بیرونی و ابن‌سینا، احتمالاً برای افزودن به دقت کلامشان، گاهی از آن عدول کرده‌اند (معین ۱۳۳۷، صص ۱۴۱-۱۵۶؛ نجفی ۱۳۸۲، صص ۳۵۳-۳۵۵). برخی هم دامنۀ قاعدۀ مطابقت نهاد و فعل را به‌لحاظ مفرد و جمع بودن محدودتر کرده‌اند و گفته‌اند: «فعل در شخص و عدد [...] با مسندالیه ”غیرعاقل“ گاهی مطابقت نمی‌کند.» (فرشیدورد ۱۳۹۲، ص ۴۳۷)

اساس این قاعده‌سنجی‌ها و قاعده‌گذاری‌ها بیش از هر چیز بر طبقه‌بندیِ قدماییِ موجودات جهان نهاده شده که، برطبقِ آن، انسان‌ها و حیوانات برتر از گیاهان و سایر موجودات‌اند و انسان والاترین آفریده است. این طبقه‌بندی امروز دیگر مثل قبل بر نظام تفکر فارسی‌زبانان حاکم نیست و گرایش عمومی اهل‌زبان را به مطابقت دادن نهادهای جمع (خواه جان‌دار و خواه بی‌جان) با فعلشان می‌توان حاکی از تحول گفتمان غالب در این زمینه دانست.


• استاد احمد سمیعی (گیلانی) در کتاب ارزشمند و آموزندۀ نگارش و ویرایش (۱۳۹۵) ذیل بحث در مورد نحوۀ املای «برخی از تکواژهای دستوری» می‌نویسد: «ها (نشانه‌ی جمع) همواره جدا نوشته می‌شود: کتاب‌ها، خانه‌ها، این‌ها؛ استثنا: آنها (صورت جمع ضمیر غایبِ "او").» (ص ۲۷۰)

سمیعی آشکارا در این قاعده بین «آن‌ها» (به‌معنی «آن چیزها») و «آنها» (به‌معنی «ایشان/ آن انسان‌ها») تفاوت قائل شده. شاید ارادۀ سمیعی از تأکید بر این قاعدۀ نافراگیر صرفاً همین باشد که، هر گاه چشممان در متنی به «آنها» خورد، سریع بتوانیم تشخیص دهیم که این ضمیر به مجموعه‌ای از «انسان‌ها» برمی‌گردد؛ اما همچنین می‌توان آن را برگرفته از تلقیِ «برتری انسان از دیگر موجودات و اشرف مخلوقات بودن انسان» دانست، تلقی‌ای که امروزه به‌قوّت چند دهۀ پیش نیست و گفتمان غالب از این نظر درحال پوست‌اندازی است و، بر همین اساس، «استثنا»ی قاعدۀ نقل‌شده از احمد سمیعی (گیلانی) دیگر مثل قبل معنادار نیست.


• در کتاب دستور خط فارسی (مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی ۱۳۹۴) هم، در بخش «املای بعضی از واژه‌ها و پیشوندها و پسوندها»، ذیل «که» (ص ۲۲) نوشته‌اند: «”که“ جدا از کلمۀ پیش از خود نوشته می‌شود: چنان که، آن که (= آن کسی که)؛ استثنا: بلکه، آنکه، اینکه.»

در اینجا هم آشکارا همان تلقیِ «برتری انسان از دیگر موجودات و اشرف مخلوقات بودن انسان» در کار بوده (توضیح اینکه «آن» در معنی «او» و «ذی‌شعور» را مستقل شمرده و در «آن که» حکم به جدانویسی کرده‌اند و، از سوی دیگر، «آن» در معنی «غیرذی‌شعور» را نامستقل شمرده و گفته‌اند که چسبان به «که» نوشته شود، درحالی‌که به‌لحاظ دستوری «آن» به هر دو معنی در اینجا ضمیر است و آنچه بعد از «که» بیاید برای «آن» حکم بدل را دارد و فرقی که در دستورخط بین «آن»ها قائل شده‌اند فقط نشان می‌دهد که شأن انسان را اجل شمرده‌اند). «برتر شمردن انسان از دیگر موجودات» صورتی از یک گفتمان بسیار سابقه‌دار است که دارد کم‌کم جای خود را به گفتمان دیگری می‌دهد.



۲۷ بهمن ۱۳۹۶

کتابنامه:
• سمیعی (گیلانی)، احمد ۱۳۹۵: نگارش و ویرایش. تهران، سمت، چ ۱۵.
• فرشیدورد، خسرو ۱۳۹۲: دستور مفصل امروز. تهران، سخن، چ ۴.
• فرهنگستان زبان و ادب فارسی ۱۳۹۴: دستور خطّ فارسی. تهران، آثار، چ ۱۳.
• معین، محمد ۱۳۳۷: مفرد و جمع و معرفه و نکره. تهران، دانشگاه تهران.
• نجفی، ابوالحسن ۱۳۸۲: غلط ننویسیم. تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چ ۱۱.

t.me/mohsensalahirad


ذیل یادداشت پیشین
#ویراستاری


در مورد مطابقت نهاد و فعل، نظر استاد اسماعیل خویی هم دقیق و خواندنی است: اینجا


منبع عکس

@mohsensalahirad


پیمبران شعر



خیلی کوتاه نکته‌ای می‌گویم و می‌گذرم، مخصوصاً که کلۀ سحر است.

شاعران دو دسته‌اند: گروهی خلاقیتشان را بیشتر صرفِ محور هم‌نشینی و طرز چیدن کلمات و ترکیبات و تصرف در نحو می‌کنند و گروهی بیشتر همّ خودشان را مصروف محور جانشینی و گزینش واژه‌ای از بین واژه‌ها و ترکیبی از میان ترکیب‌ها. هر دو گروه پابه‌پای هم در زبان فارسی شاهکار آفریده‌اند.

بعد از این توضیح کوتاه، باید بگویم کسی که دو بیت زیر را سروده تعلق خاطرش به گروه اول بوده:

در شعر سه تن پیمبران‌اند
هرچند که «لانَبِیَّ بَعدي»
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوریّ و سعدی*

چه بسیار ادبیاتچیِ داغ‌دیده دیده‌ام که سال‌هاست توی خواب و خیال و خیابان، واانصافاگویان، با شاعر این ابیات در حال مجادله‌اند که «چرا نام فلانی را آورده‌ای و نام بهمانی را از قلم انداخته‌ای؟!»**‌


ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت:

*. این شعر را به‌صورت زیر هم نقل کرده‌اند: «در شعر سه تن پیمبران‌اند/ قولی‌ست که جملگی برآن‌اند// هرچند که «لانَبِیَّ بَعدي»/ فردوسی و انوریّ و سعدی» (با توجه به مصراع دوم و آن «جملگی»، می‌توان احتمال داد که شاعرِ این ابیات چندان اهل معاشرت نبوده!)

**. این یادداشت را با ذکر مقدمات و دقایق و شواهد می‌توان گسترش داد، می‌دانم؛ سال‌هاست که می‌خواهم این کار را بکنم و نمی‌کنم. درضمن، با اینکه دریافتن این نکتۀ ناچیز را مدیون خواندنِ آثار کلی آدم‌حسابی و منتقد ادبی هستم، حق نظریات مرحوم مغفور رومن یاکوبسن را بر گردن این یادداشت روشن‌تر و گران‌تر از سایر بازماندگان می‌دانم.


t.me/mohsensalahirad

خرد را


در چالش‌ها، آن که چشم می‌گرداند ببیند چه پیدا می‌کند که دست ببرد سمت آن و بر ملاج طرف مقابل بکوبد امیدی ندارد؛ او عینِ ناامیدی است. نشانۀ امید برخورداری از قدرت انتخاب است و توانِ ایستادن از روشِ بیهوده... آن که از سر امید چالش می‌کند چشمش نمی‌دود، دستش سرگردان نیست؛ می‌سنجد و ابزارش را از بین کلی چیز، از زبان گرفته تا دست و حتی چماق، انتخاب می‌کند.

آنچه این روزها در خیابان‌ها و بیابان‌های ایرانشهر می‌بینیم آتش پالایندۀ اهورایی نیست که آبادانی در پی داشته باشد؛ شعلۀ ناپاکِ خشمی است برخاسته از سرخوردگی و بی‌راهی و بیراهی که ردّپایش همه ویرانی است.

درهرحال و در هر حال، باید مراقبِ امید بود، که اتفاقاً «مهم‌ترین سرمایۀ ماست» در پیش بردنِ مطالباتِ بحقِ مدنی‌مان و طرف مقابل، که دراصل هم بیگانه با ما نیست، خود را از آن محروم کرده است... مسلم اینکه اژدهای ناامیدی، هر چه هست، زاینده نیست!

t.me/mohsensalahirad


شهریار و آیت‌الله مرعشی



«آیت‌الله‌العظمیٰ مرعشی نجفی فرمودند: ”شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویۀ مسجد کوفه نشسته‌ام و وجود مبارک مولا امیرالمؤمنین(ع) با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: ’شاعران اهل‌بیت را بیاورید.‘ دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: ’شاعران فارسی‌زبان را نیز بیاورید.‘ آن‌گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی‌زبان آمدند. فرمودند: ’شهریارِ ما کجاست؟‘ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: ’شعرت را بخوان!‘ شهریار این شعر را خواند: ’علی، ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را؟/ که به ماسوا فکندی همه سایۀ هما را...‘ [...] وقتی شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فردای آن روز پرسیدم که ’شهریارِ شاعر کیست؟‘ گفتند: ’شاعری است که در تبریز زندگی می‌کند.‘ گفتم: ’از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید.‘ چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر(ع) دیده‌ام. از او پرسیدم: ’این شعرِ علی، ای همای رحمت را کی ساخته‌ای؟‘ شهریار با تعجب از من سؤال کرد که ’شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته‌ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده‌ام و نه دربارهٔ آن با کسی صحبت کرده‌ام.‘“ مرحوم آیت‌الله‌العظمیٰ مرعشی نجفی خواب خود را با شهریار در میان می‌گذارند. شهریار فوق‌العاده منقلب می‌شود و می‌گوید: ”من فلان شب این شعر را ساخته‌ام و همان‌طور که قبلاً عرض کردم تاکنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده‌ام.“ آیت‌الله مرعشی نجفی فرمودند: ”وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده من آن خواب را دیده‌ام.“ ایشان چندین بار به‌دنبال نقل این خواب فرمودند: ”یقیناً در سرودن این غزل به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمۀ زهرا(س) است، و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدّش قرار گرفته است.“»

منبع


غرض
با توجه به دست‌خط خود شهریار و تاریخ سرایش شعر که در پای صفحه مشخص است و اینکه شهریار در تاریخ مذکور (بهمن ۱۳۱۶) ساکن تهران بوده، این روایتِ معروف، اگر به‌کلی کذب نباشد، مخدوش است.


تذکر و تشکر
توجه به این تناقض تاریخی را مدیون دقت‌نظر شاعر و پژوهشگر بلندپایۀ تبریزی، جمشید علیزاده، هستم.



t.me/mohsensalahirad


دل و خلاشمه
(در مورد بیتی منسوب به شهید بلخی)



آن کسی را که دل بوَد نالان
او علاجِ خَِلاشْمه بکند
(شاعران بی‌دیوان، ۳۰)
‌‌
نالان بودن دل: ظاهراً در اینجا یعنی «شکم‌درد». متأسفانه از عصر شهید بلخی شاهد دیگری برای به‌کار رفتنِ «دل» در معنیِ «شکم» پیدا نکرده‌ام که معنیِ یادشده را در این بیت تأیید یا تقویت کند و این معنی را به‌قرینۀ «خلاشمه» آورده‌ام (توضیح «خلاشمه» را در ادامه ببینید). قدیم‌ترین شاهدی که برای «دل» در این معنی دیده‌ام از سوزنی سمرقندی (-۵۶۲ یا ۵۶۹ ق) نقل شده که حدود دو قرن بعد از شهید می‌زیسته و گفته است: «یارِ من شکّرلب و گل‌روی و، من در دردِ ”دل“/ گر کند درمانِ این ”دل“ زآن گُل و شکّر سزد» (به‌نقل از لغتنامۀ دهخدا، ذیلِ «دردِ دل»؛ گفتنی است که در این شاهد «دل» را ظاهراً به همان معنی «قلب» هم می‌توان گرفت؟!). دو شاهد دیگر از فردوسی هم هست که در آن‌ها «نالان» و «نالنده» را در کنار «درد شکم» به‌کار برده: «همی بود ”نالان“ ز ”دردِ شکم“/ به بازارگان داد لختی درم» و «نیاوردی و داده بودم درم/ که ”نالنده“ بودم ز ”دردِ شکم“» (شاهنامه، د ۶، ب ۶۰۹ و ۶۱۶) و این دو بیت چه‌بسا قرینه‌های بهتری باشد برای درستی تعبیر نگارنده از «دل» در معنیِ «شکم» در بیت منسوب به شهید، به‌ویژه که فردوسی در نیمۀ اول همان قرنی به‌دنیا آمده که شهید بلخی درگذشته است.

خَِلاشْمه: آنچه در فرهنگ‌ها در توضیح این واژه آورده‌اند، به‌اختصار، چنین است: «علتی است که در مابین بینی و گلو به‌سبب ”تُخَمه“ به‌هم می‌رسد.» (برهان قاطع) «زخم گلو.» (فرهنگ بزرگ سخن) و همه‌جا فقط همین بیت منسوب به شهید بلخی را شاهد آورده‌اند. برای دریافتن توضیح برهان قاطع باید بدانیم که «تُخَمه» یا «تُخْمه» (از اصلِ عربیِ تُخَمَة) یعنی: «بوی بد شبیه تخم‌مرغ گندیده از معده، هنگام آروغ زدن، که علت آن پُرخوری یا خوردن غذاهای ناسازگار است و خود نشانۀ ”ثقل گرم“ است؛ سوءهاضمه.» (فرهنگ بزرگ سخن) متأسفانه در فرهنگ سخن و در لغتنامۀ دهخدا، ذیل «ثقل»، فقط «ثقل سرد» را آورده و توضیح داده‌اند که به نوعی اسهال اطلاق می‌شود. جز این‌ها، در یک فرهنگِ برخط (آنلاین) ترکیِ عثمانی به انگلیسی و برعکس، در برابر «خلاشمه» واژۀ انگلیسی «The Heartburn» را گذاشته‌اند که در واژگان پزشکی فارسیِ امروز به آن «سوزش سر دل» می‌گویند: «احساس دردِ سوزشی در پشت جناغ یا ناحیۀ بالای شکم [که...] شایع‌ترین عامل ایجادکننده[اش...] بازگشت اسید به مری است.» (ویکی‌پدیا، مدخل «سوزش سر دل») پس ظاهراً «خلاشمه» با «دل» در معنی «قلب» ارتباطی ندارد و «دل» را در مصراع اول باید «شکم» معنی کرد و، اگر انتساب این بیت به شهید بلخی اثبات شود، احتمالاً قدیم‌ترین شاهد برای این معنی خواهد بود.

• با توجه به توضیحات بالا، بیت را می‌توان این‌گونه معنی کرد: هر کسی شکمش درد بکند و نالان شود [بایسته یا رایج است که] زخم گلو یا سوزش سر دلش را درمان بکند.

• علی صفری آق‌قلعه در کتاب مستطاب اشعار فارسی پراکنده در متون تا سال ۷۰۰ هجری (ص ۴۷۴) فعلِ «بکند» در مصرع دوم را «نکند» ضبط کرده و در حاشیه هم نسخه‌بدلی برای این بیت نیاورده است، که البته از بی‌دقتی او ناشی نشده، بلکه یگانه‌صورتِ متفاوتی که برای این بیت می‌شناسیم ــــ با ذکر «داند» به‌جای «بکند» ــــ در دو فرهنگ سروری و رشیدی آمده که هر دو تألیف قرن یازدهم قمری است و از دورۀ زمانی مبنا برای صفری در پژوهشش بسیار دور. به‌هرحال، حتی اگر بنابر شیوۀ رایج در متون قدیم ــــ که در زیر و زبرِ همۀ حروف نقطه گذاشته نمی‌شد ــــ مجاز باشیم «نکند» و «بکند» هر دو را محتمل بشماریم، باز هم، با توجه به معنیِ بیت، احتمال اینکه صورت دوم درست باشد بیشتر است.


کتابنامه
اشعار فارسی پراکنده در متون (تا سال ۷۰۰ هجری)، گردآوری و پژوهش علی صفری آق‌قلعه، ۲ ج، تهران، انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری سخن، ۱۳۹۵
برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی «برهان»، به‌اهتمام محمد معین، ۵ ج، تهران، امیرکبیر، چ ۶، ۱۳۷۶
شاعران بی‌دیوان، محمود مدبری، تهران، پانوس، ۱۳۷۰
شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به‌کوشش جلال خالقی‌مطلق و محمود امیدسالار، دفتر ششم، نیویورک، بنیاد میراث ایران، ۲۰۰۵ (۱۳۸۴ ش)
فرهنگ برخط ترکی عثمانی به انگلیسی و برعکس، مدخل «خلاشمه»
فرهنگ بزرگ سخن، به‌سرپرستی حسن انوری، ۸ ج، تهران، سخن، ۱۳۸۱
لغتنامه، علی‌اکبر دهخدا
ویکی‌پدیا، مدخل «سوزش سر دل»



t.me/mohsensalahirad