سرگذشت یک محموله صادراتی
قصد دارید یک کانتینر مغز پسته برای صادرات به اروپا آماده کنید. ابتدا نیاز به منابع مالی دارید و در حالیکه نرخ بهره در كشورهای رقيب كمتر از پنج درصد است، شما باید نرخ 20 درصد را در نظر بگیرید.
حال باید پسته مورد نیاز را از بازار بخرید اما خرید برای شما سه بزنگاه سخت دارد.
🔹 بزنگاه اول؛ قیمت خرید محصول است که باید رقابتی باشد و شما این امکان را داشته باشید که با محصول کشورهای ترکیه و آمریکا و دیگر کشورها در بازار رقابت کنید.
🔹 بزنگاه دوم کیفیت محصول است که باید مورد تایید کامل نهادهای بهداشتی و نظارتی اروپایی باشد. در اروپا سه مؤلفه برای مغز پسته اهمیت دارد؛
مؤلفه اول به شکل ظاهری و فیزیکی محصول برمیگردد، دومی به میزان سموم نهفته در محصول مربوط میشود و سومی با میزان آلودگی به میکروبها در ارتباط است.
تعارف ندارند، محصول صادر شده هر کدام از این مؤلفهها را نداشته باشد، یا معدوم میشود یا مرجوع. اگر معدوم شود که سرمایهات از بین رفته و اگر مرجوع شود باید هزینه مضاعفی بپردازی که محموله را برگردانی يا اگر امكان پذير بود به بازارهای دیگری ارسال کنی.
حال فرض کنیم به هر ترتیبی موفق شدهایم پسته مورد نیاز را تهیه کنیم، حدود 45 تا 60 روز طول میکشد تا مقدمات صادرات آن فراهم شود.
🔹 بزنگاه سوم فرآیند صادرات است. فرض کنیم این مرحله را هم به سلامت پشت سر گذاشتهایم و محموله صادراتی موفق شده از آزمایشهای داخلی سربلند بیرون بیاید و آماده ارسال است، باور میکنید کامیونی وجود ندارد که بار صادراتی را به اروپا ببرد؟
در ماههای گذشته اغلب رانندگان ترانزیتی موفق به دریافت مدارک مورد نیاز برای عبور از مرزها و جادههای اروپایی نشدهاند و تقریبا حمل و نقل زمینی ما از کار افتاده است.
به این ترتیب دو راه پیش روی شما قرار دارد؛ یا باید محموله خود را از مسیرهای دریایی ترکیه ارسال کنید یا از طریق بندرعباس که در این صورت ارسال محموله به خاطر تحریم و موانع موجود، ممکن است دست کم سه ماه طول بکشد و اگر بخواهی آن را از طريق دو یا سه مسير ارسال کنی، باید هزینه مضاعف حمل را بپردازی و قطعا هم از نظر مالی زیان میبینی و هم محموله به موقع نمیرسد.
حال فرض کنیم با همه مشکلات موجود، این مرحله را هم طی کردهایم و محموله به کشور مقصد رسیده است. خطر بسیار بزرگ این است که محصولات کشاورزی ما به خاطر کیفیت پایین سموم وارداتی ( به دليل تحريم) یا به خاطر استفاده بیرویه از سموم (به دليل نبود دانش كافی در زمينه چگونگی استفاده)به شدت ریسک آلودگی دارند و صادر کننده هر اندازه دقت کند ممکن است در یک محموله 25 تنی، مقداری محصول آلوده به سم یا میکروب وجود داشته باشد که به خاطر آن کل محموله به خطر میافتد و خطر مرجوعی یا معدومی آن وجود دارد.
بیایید فرض کنیم این مرحله هم به سلامت به پایان رسیده و محموله صادراتی از این آزمون هم به سلامت عبور کرده و به دست خریدار رسیده است. خریدار حداقل یک ماه و نیم تا دو ماه زمان میخواهد تا پول محموله را واریز کند و این زمان ممکن تا یک سال هم طول بکشد.
در این مدت چه اتفاقاتی در داخل و بیرون کشور رخ میدهد؟ برابری ريال و دلار و یورو چه میشود، سیاستهای داخلی چه وضعی پیدا میکنند؟
تازه پول را که بدون مشکل دریافت کنی، شرایط انتقالش را نداری. حالا باید صراف پیدا کنی و هزینه مضاعف بپردازی تا پول انتقال پیدا کند. ارز آن، باید به قیمت نیمایی عرضه شود. ممکمن است تفاوت ارز نیمایی و بازار آزاد در هر يورو تا حدود 6 هزار تومان ياحتی بيشتر باشد، فرض کنید هر کیلو مغز پسته ١٧ يورو باشد آن را در 6 هزار تومان ضرب کنید میشود حدود صد هزار تومان یعنی در یک کیلو مغز پسته که هر کیلوی آن حدود ٥٥٠هزار تومان قیمت دارد، 20 درصد اختلاف ارز نیمایی دیده میشود که چطور میتوانید پوشش دهید؟
بنابراین اگر بخواهی در بازارهای جهانی رقابت کنی ناچار زیان میببینی یا باید کنار بنشینی و اگر بخواهی ارز ناشی از صادرات را در بازار آزاد بفروشی به نوعی مرتکب تخلف شدهای که دولت یقهات را میگیرد یا اینکه باید به تقلب رو بیاوری و از کارت بازرگانی دیگران استفاده کنی.
هنوز مشکل به پایان نرسیده و اداره مالیات سراغت میآید و بابت تسعیر ارز مالیات مضاعفی درخواست میکند. نتیجه اینکه بعد از یک سال یا بیشتر به پول صادرات میرسی و خوب که حساب کنی، میبینی صادرات بيشتر شبیه بندبازی پر دردسر و پر خطر است تا يك تجارت .
به همین دلیل جا دارد روز ملی صادرات را به همه سیاستمدارانی که موفق شدند صادرات قانونی را از قاچاق مواد مخدر دشوارتر کنند تبریک بگوييم.
@mohsenjalalpour
قصد دارید یک کانتینر مغز پسته برای صادرات به اروپا آماده کنید. ابتدا نیاز به منابع مالی دارید و در حالیکه نرخ بهره در كشورهای رقيب كمتر از پنج درصد است، شما باید نرخ 20 درصد را در نظر بگیرید.
حال باید پسته مورد نیاز را از بازار بخرید اما خرید برای شما سه بزنگاه سخت دارد.
🔹 بزنگاه اول؛ قیمت خرید محصول است که باید رقابتی باشد و شما این امکان را داشته باشید که با محصول کشورهای ترکیه و آمریکا و دیگر کشورها در بازار رقابت کنید.
🔹 بزنگاه دوم کیفیت محصول است که باید مورد تایید کامل نهادهای بهداشتی و نظارتی اروپایی باشد. در اروپا سه مؤلفه برای مغز پسته اهمیت دارد؛
مؤلفه اول به شکل ظاهری و فیزیکی محصول برمیگردد، دومی به میزان سموم نهفته در محصول مربوط میشود و سومی با میزان آلودگی به میکروبها در ارتباط است.
تعارف ندارند، محصول صادر شده هر کدام از این مؤلفهها را نداشته باشد، یا معدوم میشود یا مرجوع. اگر معدوم شود که سرمایهات از بین رفته و اگر مرجوع شود باید هزینه مضاعفی بپردازی که محموله را برگردانی يا اگر امكان پذير بود به بازارهای دیگری ارسال کنی.
حال فرض کنیم به هر ترتیبی موفق شدهایم پسته مورد نیاز را تهیه کنیم، حدود 45 تا 60 روز طول میکشد تا مقدمات صادرات آن فراهم شود.
🔹 بزنگاه سوم فرآیند صادرات است. فرض کنیم این مرحله را هم به سلامت پشت سر گذاشتهایم و محموله صادراتی موفق شده از آزمایشهای داخلی سربلند بیرون بیاید و آماده ارسال است، باور میکنید کامیونی وجود ندارد که بار صادراتی را به اروپا ببرد؟
در ماههای گذشته اغلب رانندگان ترانزیتی موفق به دریافت مدارک مورد نیاز برای عبور از مرزها و جادههای اروپایی نشدهاند و تقریبا حمل و نقل زمینی ما از کار افتاده است.
به این ترتیب دو راه پیش روی شما قرار دارد؛ یا باید محموله خود را از مسیرهای دریایی ترکیه ارسال کنید یا از طریق بندرعباس که در این صورت ارسال محموله به خاطر تحریم و موانع موجود، ممکن است دست کم سه ماه طول بکشد و اگر بخواهی آن را از طريق دو یا سه مسير ارسال کنی، باید هزینه مضاعف حمل را بپردازی و قطعا هم از نظر مالی زیان میبینی و هم محموله به موقع نمیرسد.
حال فرض کنیم با همه مشکلات موجود، این مرحله را هم طی کردهایم و محموله به کشور مقصد رسیده است. خطر بسیار بزرگ این است که محصولات کشاورزی ما به خاطر کیفیت پایین سموم وارداتی ( به دليل تحريم) یا به خاطر استفاده بیرویه از سموم (به دليل نبود دانش كافی در زمينه چگونگی استفاده)به شدت ریسک آلودگی دارند و صادر کننده هر اندازه دقت کند ممکن است در یک محموله 25 تنی، مقداری محصول آلوده به سم یا میکروب وجود داشته باشد که به خاطر آن کل محموله به خطر میافتد و خطر مرجوعی یا معدومی آن وجود دارد.
بیایید فرض کنیم این مرحله هم به سلامت به پایان رسیده و محموله صادراتی از این آزمون هم به سلامت عبور کرده و به دست خریدار رسیده است. خریدار حداقل یک ماه و نیم تا دو ماه زمان میخواهد تا پول محموله را واریز کند و این زمان ممکن تا یک سال هم طول بکشد.
در این مدت چه اتفاقاتی در داخل و بیرون کشور رخ میدهد؟ برابری ريال و دلار و یورو چه میشود، سیاستهای داخلی چه وضعی پیدا میکنند؟
تازه پول را که بدون مشکل دریافت کنی، شرایط انتقالش را نداری. حالا باید صراف پیدا کنی و هزینه مضاعف بپردازی تا پول انتقال پیدا کند. ارز آن، باید به قیمت نیمایی عرضه شود. ممکمن است تفاوت ارز نیمایی و بازار آزاد در هر يورو تا حدود 6 هزار تومان ياحتی بيشتر باشد، فرض کنید هر کیلو مغز پسته ١٧ يورو باشد آن را در 6 هزار تومان ضرب کنید میشود حدود صد هزار تومان یعنی در یک کیلو مغز پسته که هر کیلوی آن حدود ٥٥٠هزار تومان قیمت دارد، 20 درصد اختلاف ارز نیمایی دیده میشود که چطور میتوانید پوشش دهید؟
بنابراین اگر بخواهی در بازارهای جهانی رقابت کنی ناچار زیان میببینی یا باید کنار بنشینی و اگر بخواهی ارز ناشی از صادرات را در بازار آزاد بفروشی به نوعی مرتکب تخلف شدهای که دولت یقهات را میگیرد یا اینکه باید به تقلب رو بیاوری و از کارت بازرگانی دیگران استفاده کنی.
هنوز مشکل به پایان نرسیده و اداره مالیات سراغت میآید و بابت تسعیر ارز مالیات مضاعفی درخواست میکند. نتیجه اینکه بعد از یک سال یا بیشتر به پول صادرات میرسی و خوب که حساب کنی، میبینی صادرات بيشتر شبیه بندبازی پر دردسر و پر خطر است تا يك تجارت .
به همین دلیل جا دارد روز ملی صادرات را به همه سیاستمدارانی که موفق شدند صادرات قانونی را از قاچاق مواد مخدر دشوارتر کنند تبریک بگوييم.
@mohsenjalalpour
خداحافظ رفیق
دوست و همکار عزیزم «حافظ کمال هدایت» پس از تحمل یک دوره بیماری، جان به جانآفرین تسلیم کرد و حال آشفته این روزهایم را بدتر کرد. دکتر هدایت را سالهای سال است که میشناسم. بزرگی از «خاندان بزرگ هدایت» که رفیقی دوست داشتنی بود و همکاری با اخلاق.
مردی بود بینهایت قابل احترام و خیرخواه که لحظهای دست از تلاش و کوشش برنداشت و با وجودی که به خاندانی سرشناس تعلق داشت، گمنام زیست و به دور از هیاهو جهان را ترک کرد.
بعد از درگذشت استاد گرانقدرم آقای مهدی آگاه، فقدان دوست عزیزم حافظ خان هدایت ضربهای سنگین به روح و روان من است اما نمیدانم این مصیبت بزرگ را چگونه به خاندان معظم و معزز هدایت به خصوص همسر و فرزندان ایشان تسلیت بگویم.
روحش شاد و یادش گرامی
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دوست و همکار عزیزم «حافظ کمال هدایت» پس از تحمل یک دوره بیماری، جان به جانآفرین تسلیم کرد و حال آشفته این روزهایم را بدتر کرد. دکتر هدایت را سالهای سال است که میشناسم. بزرگی از «خاندان بزرگ هدایت» که رفیقی دوست داشتنی بود و همکاری با اخلاق.
مردی بود بینهایت قابل احترام و خیرخواه که لحظهای دست از تلاش و کوشش برنداشت و با وجودی که به خاندانی سرشناس تعلق داشت، گمنام زیست و به دور از هیاهو جهان را ترک کرد.
بعد از درگذشت استاد گرانقدرم آقای مهدی آگاه، فقدان دوست عزیزم حافظ خان هدایت ضربهای سنگین به روح و روان من است اما نمیدانم این مصیبت بزرگ را چگونه به خاندان معظم و معزز هدایت به خصوص همسر و فرزندان ایشان تسلیت بگویم.
روحش شاد و یادش گرامی
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
پسته و بازارهای آشفته
نرخ رشد سالانه نقدینگی، حدود 34 درصد اعلام شده و تورمی که دولت به صورت رسمی اعلام کرده، حدود 45 درصد است. نرخ بهره در بازار آزاد حدود 30 درصد و نرخ بهره اسمی حدود 25 درصد است که نشان میدهد نرخ سود بانک دست کم 20 درصد زیر تورم قرار دارد. در 9 ماه گذشته، ریال بیش از 60 درصدارزش خود را از دست داده و این احتمال وجود دارد که همین روند باز هم ادامه داشته باشد.
وضعیت متغیرهای اصلی اقتصاد کشور نشاندهنده بیاعتمادی نسبت به سیاستهای اقتصادی کشور است که منجر به تشدید نگرانی مردم شده و به انتظارات تورمی دامن زده است.
در چنین شرایطی،این سوال در ذهن باغداران پسته نقش بسته که «با ذخیره پسته خود چه کنیم؟»
همانطور که اشاره کردم، بازارها شرایط خوبی ندارند و هیچکس قادر به برنامهریزی درست نیست و کسی نمیداند آینده چگونه رقم میخورد. با این حال از سر تجربه نکاتی را مطرح میکنم.
در دهه 60 با وجودیکه کشور درگیر جنگ بود و اقتصاد شرایط خوبی نداشت، انتظارات مثبت بود و بازارها به این درجه از تلاطم نرسیده بودند و زمانیکه محصول پسته برداشت میشد، کسی ناچار به انبار کردن آن نبود و بهتر است بگویم انگیزه انبار کردن آن را نداشت. این روحیه هم ناشی از ثبات نسبی متغیرهای اقتصادکلان و البته شرايط وقت كشور و رواج نداشتن ارقام مختلف سود (بانكی و بازار آزاد) و هم به روحیه و اخلاق بازاریان آن دوره بر میگشت. به خاطر دارم هر زمان که محصول پسته باغ خودمان به 200 گونی میرسید، مرحوم پدرم بلافاصله کامیونی میگرفتند و محصول را در بازار عرضه میکردند.
همیشه برایم سوال بود که اگر محصول را بیشتر نگه داریم، میتوانیم با قیمت بالاتر بفروشیم اما پدرم معتقد بودند محصول پسته روی درخت متعلق به خداست اما وقتی چیده شد، به بازار تعلق دارد. این بود که بخش عمده محصول ما روانه بازار میشد.
آن روزها باغداران ممکن بود از سه روش استفاده کنند، یا محصول را بلافاصله پس از چیدن در بازار عرضه میکردند، یا در انبار نگه میداشتند تا در آینده بفروشند یا اینکه محصول را در سه مرحله میفروختند. یعنی یک سوم محصول را همان ابتدا میفروختند، یک سوم را در اواسط زمستان و بقیه محصول را در اواسط فصل بهار عرضه میکردند. خوبی مرحله سوم اینبود که باغداران تصویری نسبی از میزان محصول جدید هم داشتند و اگر به هر دلیلی محصول سال جدید کم بود، قیمتها متناسب با این اتفاق کمی تغییر میکرد و باغدار زیان نمیدید. این روش برای همه بازیگران بازار، حکم برد را داشت و هیچکس زیان نمیدید و بازار همیشه متعادل بود.
اما هرچه تورم افزایش یافت، این روشهای اصولی کنار گذاشته شد تا جایی که در حال حاضر همه بازیگران اقتصادی کشور مقهور روندهای تورم شدهاند و هر تصمیمی که میگیرند با در نظر گرفتن شرایط این متغیر است.
تورم بازارها را به هم ریخته، انتظارات را آشفته کرده، اعتماد را از بین برده، تعادل را به هم زده و حجرهها را به قمارخانه تبدیل کرده است.
در چنین شرایطی خیلیها از من میپرسند، بهترین استراتژی برای پسته چیست؟ بفروشیم یا نگه داریم؟
درجواب اين سوال بايد اول دانست كه برنامه آتی هر فرد براي اينده كاریاش چيست.
اگر به صورت خلاصه نگاهی به شرايط ماههای اخير داشته باشيم ميبینیم پسته از ابتدای سال محصولي جديد حدود 40 درصد افزایش قیمت داشته اما در این مدت برخی کالا تا 100 درصد و بعضی کالاها تا 300درصد و حتی بیشتر افزایش قیمت داشتهاند. میزان افزایش قیمت سکه و ارز حدود ٥٠درصد بوده و در این مدت بازار سهام به طور متوسط نیز 35 تا 40 درصد عایدی داشته است. قطعا اگر باغداری محصول خود را فروخته تا در بانک سپردهگذاری کند، زیان دیده است اما اگر بخشی از نقدینگی خود را صرف خرید انواع داراییها کرده، حداقل زیان زیادی را متحمل نشده و ممکن است عایدی هم برده باشد.
بنابراین از نظر من، باغداران بهتر است به همان روشی که شرح دادم، ذخیره پسته خود را در سه مرحله به بازار عرضه و با توجه به شرايط مالی چنانچه مازاد ريالی دارند دربكي از بازارهاي ديگر، سرمايه گذاری کنند. درواقع سبد سرمايه گذاری خود را متنوع کنند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
نرخ رشد سالانه نقدینگی، حدود 34 درصد اعلام شده و تورمی که دولت به صورت رسمی اعلام کرده، حدود 45 درصد است. نرخ بهره در بازار آزاد حدود 30 درصد و نرخ بهره اسمی حدود 25 درصد است که نشان میدهد نرخ سود بانک دست کم 20 درصد زیر تورم قرار دارد. در 9 ماه گذشته، ریال بیش از 60 درصدارزش خود را از دست داده و این احتمال وجود دارد که همین روند باز هم ادامه داشته باشد.
وضعیت متغیرهای اصلی اقتصاد کشور نشاندهنده بیاعتمادی نسبت به سیاستهای اقتصادی کشور است که منجر به تشدید نگرانی مردم شده و به انتظارات تورمی دامن زده است.
در چنین شرایطی،این سوال در ذهن باغداران پسته نقش بسته که «با ذخیره پسته خود چه کنیم؟»
همانطور که اشاره کردم، بازارها شرایط خوبی ندارند و هیچکس قادر به برنامهریزی درست نیست و کسی نمیداند آینده چگونه رقم میخورد. با این حال از سر تجربه نکاتی را مطرح میکنم.
در دهه 60 با وجودیکه کشور درگیر جنگ بود و اقتصاد شرایط خوبی نداشت، انتظارات مثبت بود و بازارها به این درجه از تلاطم نرسیده بودند و زمانیکه محصول پسته برداشت میشد، کسی ناچار به انبار کردن آن نبود و بهتر است بگویم انگیزه انبار کردن آن را نداشت. این روحیه هم ناشی از ثبات نسبی متغیرهای اقتصادکلان و البته شرايط وقت كشور و رواج نداشتن ارقام مختلف سود (بانكی و بازار آزاد) و هم به روحیه و اخلاق بازاریان آن دوره بر میگشت. به خاطر دارم هر زمان که محصول پسته باغ خودمان به 200 گونی میرسید، مرحوم پدرم بلافاصله کامیونی میگرفتند و محصول را در بازار عرضه میکردند.
همیشه برایم سوال بود که اگر محصول را بیشتر نگه داریم، میتوانیم با قیمت بالاتر بفروشیم اما پدرم معتقد بودند محصول پسته روی درخت متعلق به خداست اما وقتی چیده شد، به بازار تعلق دارد. این بود که بخش عمده محصول ما روانه بازار میشد.
آن روزها باغداران ممکن بود از سه روش استفاده کنند، یا محصول را بلافاصله پس از چیدن در بازار عرضه میکردند، یا در انبار نگه میداشتند تا در آینده بفروشند یا اینکه محصول را در سه مرحله میفروختند. یعنی یک سوم محصول را همان ابتدا میفروختند، یک سوم را در اواسط زمستان و بقیه محصول را در اواسط فصل بهار عرضه میکردند. خوبی مرحله سوم اینبود که باغداران تصویری نسبی از میزان محصول جدید هم داشتند و اگر به هر دلیلی محصول سال جدید کم بود، قیمتها متناسب با این اتفاق کمی تغییر میکرد و باغدار زیان نمیدید. این روش برای همه بازیگران بازار، حکم برد را داشت و هیچکس زیان نمیدید و بازار همیشه متعادل بود.
اما هرچه تورم افزایش یافت، این روشهای اصولی کنار گذاشته شد تا جایی که در حال حاضر همه بازیگران اقتصادی کشور مقهور روندهای تورم شدهاند و هر تصمیمی که میگیرند با در نظر گرفتن شرایط این متغیر است.
تورم بازارها را به هم ریخته، انتظارات را آشفته کرده، اعتماد را از بین برده، تعادل را به هم زده و حجرهها را به قمارخانه تبدیل کرده است.
در چنین شرایطی خیلیها از من میپرسند، بهترین استراتژی برای پسته چیست؟ بفروشیم یا نگه داریم؟
درجواب اين سوال بايد اول دانست كه برنامه آتی هر فرد براي اينده كاریاش چيست.
اگر به صورت خلاصه نگاهی به شرايط ماههای اخير داشته باشيم ميبینیم پسته از ابتدای سال محصولي جديد حدود 40 درصد افزایش قیمت داشته اما در این مدت برخی کالا تا 100 درصد و بعضی کالاها تا 300درصد و حتی بیشتر افزایش قیمت داشتهاند. میزان افزایش قیمت سکه و ارز حدود ٥٠درصد بوده و در این مدت بازار سهام به طور متوسط نیز 35 تا 40 درصد عایدی داشته است. قطعا اگر باغداری محصول خود را فروخته تا در بانک سپردهگذاری کند، زیان دیده است اما اگر بخشی از نقدینگی خود را صرف خرید انواع داراییها کرده، حداقل زیان زیادی را متحمل نشده و ممکن است عایدی هم برده باشد.
بنابراین از نظر من، باغداران بهتر است به همان روشی که شرح دادم، ذخیره پسته خود را در سه مرحله به بازار عرضه و با توجه به شرايط مالی چنانچه مازاد ريالی دارند دربكي از بازارهاي ديگر، سرمايه گذاری کنند. درواقع سبد سرمايه گذاری خود را متنوع کنند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
چرا سیاستمداران قول تأمین کالای خصوصی می دهند؟
دولت در تأمین مهمترین کالاهای عمومی مثل امنیت، دیپلماسی، آموزش، سیاستگذاری اقتصادی و حتی ایمنی جادهها ناتوان است اما تأمین کالای خصوصی مردم را هم گردن میگیرد.
اخیرا مقامات دولت سیزدهم به کرات گفتهاند که برای مسکن، معیشت مردم، خودرو و سلامت آنها برنامه کوتاه مدت داریم و حتما وضعیت در آینده نزدیک بهبود خواهد یافت. این در حالی است که هیچ کدام از وعدههای دولت مربوط به تأمین کالای عمومی نیست و ضروری است که دولت خودش را از مداخله در تولید و عرضه کالای خصوصی کنار بکشد.
مساله خیلی ساده است؛ دولتها باید زمینه لازم برای رونق کسب و کار مردم را فراهم کنند که این کار نیاز به سیاست داخلی صحیح، سیاستگذاری درست اقتصادی، دیپلماسی فعال و امنیت فراگیر دارد و در این صورت چرخ اقتصاد میچرخد و مردم کالای خصوصی مورد نیاز خودشان را تهیه و تأمین میکنند. یعنی برای خود خانه میخرند، ماشین تهیه میکنند، سفر میروند، مراقب سلامت خود هستند و غذای کافی میخورند.
اما تعریف اقتصادی کالای عمومی چیست و چرا مداخله دولت در عرضه کالای خصوصی زیانبار است؟
از نظر اقتصاددانان، کالای عمومی کالایی است که همه از مصرف آن منتفع میشوند و نمیتوان مصرف آن را به افرادی خاص محدود کرد. مهمترین کالای عمومی امنیت و حقوق مالکیت است، اما میتوان از زیرساختها، آموزش و پرورش، بهداشت، هوای پاک، صلح، دیپلماسی، سیاستگذاری صحیح اقتصادی و... به عنوان مصادیق کالای عمومی یاد کرد که به نوعی دولت وظیفه تهیه آنها را بر عهده دارد.
در مقابل، کالای خصوصی کالایی است که اگر به فردی تعلق گیرد دیگران از استفاده از آن محروم میشوند. مثلاً زیرساخت جاده و راه، کالای عمومی محسوب میشود و معمولاً عرضه آن بر عهده دولت است اما اتوبوس کالای خصوصی است.
با این تعریف، جاده کالای عمومی است اما خودرو کالای خصوصی به شمار میرود. بهداشت عمومی را میتوان کالای عمومی دانست اما سلامت کالای خصوصی است. ایجاد زمینه مساعد برای سرمایهگذاری و سیاستگذاری برای رشد اقتصاد،کالای عمومی به حساب میآید اما مسکن و خودرو کالای خصوصی است.
با این مرزبندی ما دو نوع زندگی داریم. زندگی عمومی و زندگی خصوصی. در زندگی عمومی از کالاهای عمومی مثل چراغ راهنما، بهداشت عمومی، علائم راهنمایی و رانندگی، آسفالت خیابان، روشنایی معابر و... استفاده میکنیم و برای زندگی خصوصی نیز کالای مورد نیاز خود را میخریم. مثلاً در حالی که دولت امنیت و روشنایی خیابان را تامین کرده، ما برای خرید کت و شلوار به «بابهمایون» میرویم. اینجا امنیت و روشنایی مصداق کالای عمومی را دارند و کت و شلوار و کفش، مصداق کالای خصوصی است.
از آنجا که نهاد دولت در ایران مداخلهگر است، خود را متولی تهیه و توزیع همه نوع کالا میداند و بنابراین از مسوولیت تامین روشنایی شب و احداث دستشویی بینراهی تا تهیه و توزیع گوجه و خیار را بر عهده میگیرد. طرفه آنکه در هیچکدام توفیقی به دست نمیآورد. چون اصولاً تامین این همه کالا برای میلیونها آدم ممکن نیست و هیچ دولتی جرأت نمیکند وعده تأمین آن را بدهد. دولتهایی هم که چنین وعدههایی دادهاند، یا به تاریخ پیوستهاند یا در ناکارآمدی دست و پا میزنند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دولت در تأمین مهمترین کالاهای عمومی مثل امنیت، دیپلماسی، آموزش، سیاستگذاری اقتصادی و حتی ایمنی جادهها ناتوان است اما تأمین کالای خصوصی مردم را هم گردن میگیرد.
اخیرا مقامات دولت سیزدهم به کرات گفتهاند که برای مسکن، معیشت مردم، خودرو و سلامت آنها برنامه کوتاه مدت داریم و حتما وضعیت در آینده نزدیک بهبود خواهد یافت. این در حالی است که هیچ کدام از وعدههای دولت مربوط به تأمین کالای عمومی نیست و ضروری است که دولت خودش را از مداخله در تولید و عرضه کالای خصوصی کنار بکشد.
مساله خیلی ساده است؛ دولتها باید زمینه لازم برای رونق کسب و کار مردم را فراهم کنند که این کار نیاز به سیاست داخلی صحیح، سیاستگذاری درست اقتصادی، دیپلماسی فعال و امنیت فراگیر دارد و در این صورت چرخ اقتصاد میچرخد و مردم کالای خصوصی مورد نیاز خودشان را تهیه و تأمین میکنند. یعنی برای خود خانه میخرند، ماشین تهیه میکنند، سفر میروند، مراقب سلامت خود هستند و غذای کافی میخورند.
اما تعریف اقتصادی کالای عمومی چیست و چرا مداخله دولت در عرضه کالای خصوصی زیانبار است؟
از نظر اقتصاددانان، کالای عمومی کالایی است که همه از مصرف آن منتفع میشوند و نمیتوان مصرف آن را به افرادی خاص محدود کرد. مهمترین کالای عمومی امنیت و حقوق مالکیت است، اما میتوان از زیرساختها، آموزش و پرورش، بهداشت، هوای پاک، صلح، دیپلماسی، سیاستگذاری صحیح اقتصادی و... به عنوان مصادیق کالای عمومی یاد کرد که به نوعی دولت وظیفه تهیه آنها را بر عهده دارد.
در مقابل، کالای خصوصی کالایی است که اگر به فردی تعلق گیرد دیگران از استفاده از آن محروم میشوند. مثلاً زیرساخت جاده و راه، کالای عمومی محسوب میشود و معمولاً عرضه آن بر عهده دولت است اما اتوبوس کالای خصوصی است.
با این تعریف، جاده کالای عمومی است اما خودرو کالای خصوصی به شمار میرود. بهداشت عمومی را میتوان کالای عمومی دانست اما سلامت کالای خصوصی است. ایجاد زمینه مساعد برای سرمایهگذاری و سیاستگذاری برای رشد اقتصاد،کالای عمومی به حساب میآید اما مسکن و خودرو کالای خصوصی است.
با این مرزبندی ما دو نوع زندگی داریم. زندگی عمومی و زندگی خصوصی. در زندگی عمومی از کالاهای عمومی مثل چراغ راهنما، بهداشت عمومی، علائم راهنمایی و رانندگی، آسفالت خیابان، روشنایی معابر و... استفاده میکنیم و برای زندگی خصوصی نیز کالای مورد نیاز خود را میخریم. مثلاً در حالی که دولت امنیت و روشنایی خیابان را تامین کرده، ما برای خرید کت و شلوار به «بابهمایون» میرویم. اینجا امنیت و روشنایی مصداق کالای عمومی را دارند و کت و شلوار و کفش، مصداق کالای خصوصی است.
از آنجا که نهاد دولت در ایران مداخلهگر است، خود را متولی تهیه و توزیع همه نوع کالا میداند و بنابراین از مسوولیت تامین روشنایی شب و احداث دستشویی بینراهی تا تهیه و توزیع گوجه و خیار را بر عهده میگیرد. طرفه آنکه در هیچکدام توفیقی به دست نمیآورد. چون اصولاً تامین این همه کالا برای میلیونها آدم ممکن نیست و هیچ دولتی جرأت نمیکند وعده تأمین آن را بدهد. دولتهایی هم که چنین وعدههایی دادهاند، یا به تاریخ پیوستهاند یا در ناکارآمدی دست و پا میزنند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
خوشههای انسانیت
پیرمرد فقیر وارد ساندویچی میشود و به فروشنده میگوید: اگر زحمتی نیست میخوام ازتون کمی نان بخرم. زن فروشنده پاسخ میدهد: اینجا نانوایی نیست، ما با نونهامون ساندویچ درست میکنیم. پیرمرد میگوید میدونم خانم؛ برای یک پیرزن میخوام که دندان نداره. گرسنهشه.
زن فروشنده میگوید: براش ساندویچ بخر،ساندویچهای خوبی داریم.
پیرمرد پاسخ میدهد: خیلی دلم میخواد اما راستش 10 سنت بیشتر پول ندارم.
زن دوباره میگوید: با 10 سنت حتی نمیتونی نان بخری، ما نان 15 سنتی داریم.
مالک ساندویچی خطاب به زن فروشنده میگوید: یه تکه نون بهش بده.
زن یک بسته نان روی میز میگذارد و به پیرمرد میگوید: قیمت این نان 15 سنت است.
پیرمرد خطاب به زن میگوید: حالا نمیشه به اندازه 10 سنت ازش ببُرید؟
زن فروشنده اختیاری ندارد و مالک ساندویچی میگوید: همهشو بده بهش.
پیرمرد به مالک ساندویچی میگوید: نه آقا؛ ما به اندازه 10 سنت نان میخواهیم.
مالک ساندویچی میگوید: اشکالی نداره، نون مال دیروز است و همان 10 سنت کافی است. دو نوه پیرمرد، با حسرت چشمشان به آبنباتهای گوشه فروشگاه میافتد و هر کدام یکی برمیدارند. پیرمرد از زن فروشنده میپرسد: اون آبنباتها یک سنت است؟
و زن فروشنده با شرمندگی میگوید: نه؛ دو تاشون یک سنت است.
پیرمرد یک سنت میدهد و به اتفاق نوههایش خوشحال از فروشگاه خارج میشوند.
یک راننده کامیون به زن فروشنده میگوید: این آبنباتها که گرونترند. تو که به من گفتی قیمت آبنبات 5 سنت است پس چرا دو تاشو یک سنت فروختی؟
و فروشنده با تندی پاسخ میدهد به توچه مربوطه؟
همان راننده و دوستش که غذایشان را تمام کردهاند قصد دارند از ساندویچی خارج شوند و نفری پنج سنت روی میز میگذارند و خداحافظی میکنند.
زن فروشنده که میداند آنها پول غذایشان را دادهاند میگوید: صبر کن ببینیم پس این پولهای برای چیست؟
دو راننده در حالی که دارند خارج میشوند، میگویند به توچه مربوطه؟
بارها این صحنه از فیلم «خوشههای خشم» به کارگردانی جان فورد را دیدهام. صادقانه بگویم، هیچ وقت فرصت نکردهام فیلم را به طور کامل ببینم اما سکانسی که اشاره کردم، همیشه اشکم را در میآورد.
این سکانس سرشار از انسانیت است. سرشار از نوعدوستی و خیرخواهی و محبت به افراد نیازمندی که غنی از کرامت و بزرگیاند. زنجیرهای از خوبیها که از پیرمرد فقیر شروع میشود و با مالک ساندویچی و زن فروشنده ادامه پیدا میکند و دو راننده کامیون آن را به اوج میرسانند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
پیرمرد فقیر وارد ساندویچی میشود و به فروشنده میگوید: اگر زحمتی نیست میخوام ازتون کمی نان بخرم. زن فروشنده پاسخ میدهد: اینجا نانوایی نیست، ما با نونهامون ساندویچ درست میکنیم. پیرمرد میگوید میدونم خانم؛ برای یک پیرزن میخوام که دندان نداره. گرسنهشه.
زن فروشنده میگوید: براش ساندویچ بخر،ساندویچهای خوبی داریم.
پیرمرد پاسخ میدهد: خیلی دلم میخواد اما راستش 10 سنت بیشتر پول ندارم.
زن دوباره میگوید: با 10 سنت حتی نمیتونی نان بخری، ما نان 15 سنتی داریم.
مالک ساندویچی خطاب به زن فروشنده میگوید: یه تکه نون بهش بده.
زن یک بسته نان روی میز میگذارد و به پیرمرد میگوید: قیمت این نان 15 سنت است.
پیرمرد خطاب به زن میگوید: حالا نمیشه به اندازه 10 سنت ازش ببُرید؟
زن فروشنده اختیاری ندارد و مالک ساندویچی میگوید: همهشو بده بهش.
پیرمرد به مالک ساندویچی میگوید: نه آقا؛ ما به اندازه 10 سنت نان میخواهیم.
مالک ساندویچی میگوید: اشکالی نداره، نون مال دیروز است و همان 10 سنت کافی است. دو نوه پیرمرد، با حسرت چشمشان به آبنباتهای گوشه فروشگاه میافتد و هر کدام یکی برمیدارند. پیرمرد از زن فروشنده میپرسد: اون آبنباتها یک سنت است؟
و زن فروشنده با شرمندگی میگوید: نه؛ دو تاشون یک سنت است.
پیرمرد یک سنت میدهد و به اتفاق نوههایش خوشحال از فروشگاه خارج میشوند.
یک راننده کامیون به زن فروشنده میگوید: این آبنباتها که گرونترند. تو که به من گفتی قیمت آبنبات 5 سنت است پس چرا دو تاشو یک سنت فروختی؟
و فروشنده با تندی پاسخ میدهد به توچه مربوطه؟
همان راننده و دوستش که غذایشان را تمام کردهاند قصد دارند از ساندویچی خارج شوند و نفری پنج سنت روی میز میگذارند و خداحافظی میکنند.
زن فروشنده که میداند آنها پول غذایشان را دادهاند میگوید: صبر کن ببینیم پس این پولهای برای چیست؟
دو راننده در حالی که دارند خارج میشوند، میگویند به توچه مربوطه؟
بارها این صحنه از فیلم «خوشههای خشم» به کارگردانی جان فورد را دیدهام. صادقانه بگویم، هیچ وقت فرصت نکردهام فیلم را به طور کامل ببینم اما سکانسی که اشاره کردم، همیشه اشکم را در میآورد.
این سکانس سرشار از انسانیت است. سرشار از نوعدوستی و خیرخواهی و محبت به افراد نیازمندی که غنی از کرامت و بزرگیاند. زنجیرهای از خوبیها که از پیرمرد فقیر شروع میشود و با مالک ساندویچی و زن فروشنده ادامه پیدا میکند و دو راننده کامیون آن را به اوج میرسانند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
سکانسی از فیلم خوشه های خشم
فیلم قدیمی ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﺧﺸﻢ ( ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ : The Grapes of Wrath ) ﻓﯿﻠﻤﯽ ﺩﺭﺍﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺟﺎﻥ ﻓﻮﺭﺩ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺳﺎﻝ ۱۹۴۰ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺭﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡ ، ﻧﻮﺷﺘﻪٔ ﺟﺎﻥ ﺍشتاین بک ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺍﺳﮑﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .. اصغر افضلی
مرد توریبنساز
«بیاض» که در 65 کیلومتری رفسنجان قرار دارد، روستای عجیبی است. هم ریشه در تاریخ دارد، هم صنعتی و کشاورزی است و هم از ظرفیت قابل توجهی برای گردشگری برخوردار است. این روستا از قدیم مسیر گذر کرمان به یزد بوده و به همین دلیل بناهای تاریخی زیادی در این منطقه ساخته شده است از جمله «قلعه بیاض»، آسیابهای این روستا و «قلعه دختر» که پیشینهاش به دوران اشکانیان بر میگردد. به اضافه اینها باید از «کارخانه پنبه» این روستا هم یاد کنیم که دست کم یک قرن قدمت دارد.
روستای بیاض انسانهای فرهیخته زیادی دارد که برخی را میشناسم و در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» درباره یک خانواده سرشناس این روستا و به خصوص سه بردار با نامهای غلامرضا، محمد علی و نعمتالله رحیمی ریاض روایتهایی آورده شده است.
ابتدا درباره مهندس نعمتالله رحیمی بیاض مینویسم که زندگیاش میتواند سرمشق جوانان باشد.
دست راست نعمتالله از همان ابتدا که به دنیا میآید در فرمان او نیست و این باعث میشود پدرش توجه ویژهای به او داشته باشد. در آن سالها کم پیش میآمد که پدران راضی به تحصیل فرزندان شوند اما پسران آقای رحیمی توفیق درس خواندن پیدا میکنند و نعمتالله در هنرستان فنی تهران دیپلم میگیرد و برای ادامه تحصیل به آلمان میرود.
تا این فرآیند تکمیل شود، پدرش دست به کارهای بزرگی میزند؛ از جمله با تعدادی از تاجران پنبه در یزد شریک میشود و کارخانهای در این شهر دایر میکند. قدم بعدی، خرید«کارخانه اقتصاد رفسنجان» است که در سال 1323 تأسیس شده بود و در زمینه آرد و پنبه فعالیت میکرد. پدر که دستبردار نیست، کارخانه سوم را هم در «امینآباد کوشکوئیه» احداث میکند. در آن ایام هنوز از پسته در این منطقه خبر چندانی نبود. اما بازار پنبه رونق داشت. پنبه را عدلبندی میکردند و با شتر به هند میفرستادند که نخ میشد و دوباره به ایران برمیگشت و با آن پارچه کرباس میبافتند. کارگاههای کرباسبافی در خانهها وجود داشت و بیشتر، زنها به کار بافت کرباس مشغول بودند.
درآلمان سختی زیادی میکشد تا اینکه در نهایت در سال 1972 موفق میشود مدرک مهندسی مکانیک خود را در رشته طراحی ماشینآلات بگیرد.
تا انقلاب 57 در آلمان میماند و در حالیکه شرایط خوبی برای ماندن دارد، به کشور بازمیگردد و به خاطر تجربهای که در ساخت انواع توربین دارد، به نهضت ساخت نیروگاه میپیوندد. این نهضت را «حسن عباسپور تهرانیفرد» مدیریت میکند که در کابینه محمد علی رجایی، وزیر نیرو است.
عباسپور با کمک جوانان تحصیلکرده مانند نعمتالله رحیمی بیاض در سال 59 و با وجود مشکلات زیاد دوران جنگ موفق میشود نیروگاههای جدیدی احداث کند. این روند با شهادت عباسپور در جریان بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی در تاریخ ۷ تیر ۱۳۶۰ شکل دیگری پیدا میکند.
مهندس رحیمی بیاض در وزارت نیرو همکار مستقیم شهید عباسپور است و او را مردی نیکوخصال و بسیار پرکار معرفی میکند. با این حال خودش از اینکه کار زیادی ندارد، مینالد. دکتر عباسپور در پاسخ میگوید: «شما قرار نیست کار فنی کنید. کار شما مدیریت است.»
اتفاقات دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت حسن عباسپور ضربه روحی شدیدی به نعمتالله رحیمی وارد میکند، در حدی که مدتی را در هرمزگان میگذراند و بعد به اصرار پدر به بیاض باز میگردد تا کارخانه پدر را اداره کند. و بعد از آن به سازمان انرژی اتمی میرود و در بخش انرژیهای نو مشغول به کار میشود.
آدمها در مقطعی از زندگی خود خیلی اثرگذار میشوند و شاید در بقیه زندگی خود آنقدر اثرگذار نباشند. مهندس رحیمی بیاض که بیش از 12 سال در آلمان تحصیل کرده و به کار مشغول بوده، پس از انقلاب به کشور باز میگردد تا در شکلگیری نظم جدید مشارکت داشته باشد. با شروع جنگ ایدههای خوبی برای ساخت انواع توربین به وزرات نیرو میدهد تا کشور در زمینه تأمین برق دچار مشکل نشود. با وجود جنگ و تخریب خیلی از نیروگاههای کشور، همین جوانان موفق میشوند برق تولیدی کشور را در سال 1359 بیش از 10 درصد افزایش دهند.
مهندس رحیمی بیاض میگوید اگر جوانان تحصیلکرده و پرتلاش نبودند، تولید برق در کشور میتوانست به میزان قابل توجهی کاهش پیدا کند که در این صورت ضربات غیر قابل جبرانی به کشور وارد میشد. اما اعتماد دولتمردان به چنین جوانانی باعث شد این فاجعه رخ ندهد.
افسوس که این روزها روند برعکس شده و جوانان تحصیلکرده با هزاران امید و آرزو برای ساخت وطن، مسیر مهاجرت در پیش میگیرند چون دولتمردان به آنها اعتمادی ندارند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
«بیاض» که در 65 کیلومتری رفسنجان قرار دارد، روستای عجیبی است. هم ریشه در تاریخ دارد، هم صنعتی و کشاورزی است و هم از ظرفیت قابل توجهی برای گردشگری برخوردار است. این روستا از قدیم مسیر گذر کرمان به یزد بوده و به همین دلیل بناهای تاریخی زیادی در این منطقه ساخته شده است از جمله «قلعه بیاض»، آسیابهای این روستا و «قلعه دختر» که پیشینهاش به دوران اشکانیان بر میگردد. به اضافه اینها باید از «کارخانه پنبه» این روستا هم یاد کنیم که دست کم یک قرن قدمت دارد.
روستای بیاض انسانهای فرهیخته زیادی دارد که برخی را میشناسم و در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» درباره یک خانواده سرشناس این روستا و به خصوص سه بردار با نامهای غلامرضا، محمد علی و نعمتالله رحیمی ریاض روایتهایی آورده شده است.
ابتدا درباره مهندس نعمتالله رحیمی بیاض مینویسم که زندگیاش میتواند سرمشق جوانان باشد.
دست راست نعمتالله از همان ابتدا که به دنیا میآید در فرمان او نیست و این باعث میشود پدرش توجه ویژهای به او داشته باشد. در آن سالها کم پیش میآمد که پدران راضی به تحصیل فرزندان شوند اما پسران آقای رحیمی توفیق درس خواندن پیدا میکنند و نعمتالله در هنرستان فنی تهران دیپلم میگیرد و برای ادامه تحصیل به آلمان میرود.
تا این فرآیند تکمیل شود، پدرش دست به کارهای بزرگی میزند؛ از جمله با تعدادی از تاجران پنبه در یزد شریک میشود و کارخانهای در این شهر دایر میکند. قدم بعدی، خرید«کارخانه اقتصاد رفسنجان» است که در سال 1323 تأسیس شده بود و در زمینه آرد و پنبه فعالیت میکرد. پدر که دستبردار نیست، کارخانه سوم را هم در «امینآباد کوشکوئیه» احداث میکند. در آن ایام هنوز از پسته در این منطقه خبر چندانی نبود. اما بازار پنبه رونق داشت. پنبه را عدلبندی میکردند و با شتر به هند میفرستادند که نخ میشد و دوباره به ایران برمیگشت و با آن پارچه کرباس میبافتند. کارگاههای کرباسبافی در خانهها وجود داشت و بیشتر، زنها به کار بافت کرباس مشغول بودند.
درآلمان سختی زیادی میکشد تا اینکه در نهایت در سال 1972 موفق میشود مدرک مهندسی مکانیک خود را در رشته طراحی ماشینآلات بگیرد.
تا انقلاب 57 در آلمان میماند و در حالیکه شرایط خوبی برای ماندن دارد، به کشور بازمیگردد و به خاطر تجربهای که در ساخت انواع توربین دارد، به نهضت ساخت نیروگاه میپیوندد. این نهضت را «حسن عباسپور تهرانیفرد» مدیریت میکند که در کابینه محمد علی رجایی، وزیر نیرو است.
عباسپور با کمک جوانان تحصیلکرده مانند نعمتالله رحیمی بیاض در سال 59 و با وجود مشکلات زیاد دوران جنگ موفق میشود نیروگاههای جدیدی احداث کند. این روند با شهادت عباسپور در جریان بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی در تاریخ ۷ تیر ۱۳۶۰ شکل دیگری پیدا میکند.
مهندس رحیمی بیاض در وزارت نیرو همکار مستقیم شهید عباسپور است و او را مردی نیکوخصال و بسیار پرکار معرفی میکند. با این حال خودش از اینکه کار زیادی ندارد، مینالد. دکتر عباسپور در پاسخ میگوید: «شما قرار نیست کار فنی کنید. کار شما مدیریت است.»
اتفاقات دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت حسن عباسپور ضربه روحی شدیدی به نعمتالله رحیمی وارد میکند، در حدی که مدتی را در هرمزگان میگذراند و بعد به اصرار پدر به بیاض باز میگردد تا کارخانه پدر را اداره کند. و بعد از آن به سازمان انرژی اتمی میرود و در بخش انرژیهای نو مشغول به کار میشود.
آدمها در مقطعی از زندگی خود خیلی اثرگذار میشوند و شاید در بقیه زندگی خود آنقدر اثرگذار نباشند. مهندس رحیمی بیاض که بیش از 12 سال در آلمان تحصیل کرده و به کار مشغول بوده، پس از انقلاب به کشور باز میگردد تا در شکلگیری نظم جدید مشارکت داشته باشد. با شروع جنگ ایدههای خوبی برای ساخت انواع توربین به وزرات نیرو میدهد تا کشور در زمینه تأمین برق دچار مشکل نشود. با وجود جنگ و تخریب خیلی از نیروگاههای کشور، همین جوانان موفق میشوند برق تولیدی کشور را در سال 1359 بیش از 10 درصد افزایش دهند.
مهندس رحیمی بیاض میگوید اگر جوانان تحصیلکرده و پرتلاش نبودند، تولید برق در کشور میتوانست به میزان قابل توجهی کاهش پیدا کند که در این صورت ضربات غیر قابل جبرانی به کشور وارد میشد. اما اعتماد دولتمردان به چنین جوانانی باعث شد این فاجعه رخ ندهد.
افسوس که این روزها روند برعکس شده و جوانان تحصیلکرده با هزاران امید و آرزو برای ساخت وطن، مسیر مهاجرت در پیش میگیرند چون دولتمردان به آنها اعتمادی ندارند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
رفاه از دست رفته ناشی از تحریم
دهه 90 در ذهن جامعه ایران با تحریمهای اقتصادی معنی و مفهوم پیدا میکند. ما این دهه را با تحریمهای دشوار آغاز کردیم و با تحریمهای دشوارتر به پایان رساندیم. در این میان جامعه ما به واسطه برجام و رفع تحریمها دو یا سه سال فرصت تنفس پیدا کرد اما پس از آن دوباره فضای نفس کشیدنمان بسته شد تا امروز که دچار تنگی نفس شدهایم.
تحقیق جامع و کاملی درباره اینکه میزان رفاه از دست رفته جامعه ایران در اثر تحریمهای اقتصادی در دهه 90 چقدر بوده وجود ندارد اما صحبت کردن درباره ناکامیهای این دهه خیلی نیاز به ارقام و اعداد ندارد و واضح است که انزوای ایران به میزان بسیار زیادی هم درآمدمان را کاهش داده و هم سفرهمان را کوچک کرده است.
اکنون که در محافل سیاسی و اقتصادی درباره دهه 90 زیاد سخن گفته میشود، به عنوان یک تاجر بخش خصوصی از تصمیمگیران سیاست خارجی سه پرسش مطرح میکنم:
1- شما روی صبر و تحمل جامعه ایران حساب باز کردهاید. یعنی آورده ما برای تحقق منافع، رؤیاها و آرمانهای شما صبر و تحمل است اما شما برای ما چه کردهاید؟ آورده شما چیست؟ در این مسیر چه زیانی متحمل شدهاید؟ مگر نه این است که بخشی از این ساختار، از انزوای ایران در جامعه بینالملل و تشدید تحریمهای اقتصادی سود میبرد؟
2- قطعا روزی میرسد که جامعه ایران به محاسبه رفاه از دست رفته ناشی از انزوای ایران میپردازد که آن روز قطعا برای گروههای سیاسی و سیاستمدارانی که از این میزان صبر و تحمل جامعه سوء استفاده کردهاند، روز خوبی نخواهد بود. سوال این است برای آن روز چقدر آمادگی دارید؟ چه پاسخی برای آن روز دارید؟ به نسلهای آینده چه پاسخی میدهید؟
3- به نظر میرسد مهمترین ابزاری که در دست دارید و همیشه به آن افتخار میکنید، صبر و تحمل جامعه و به زعم شما «ایستادگی» مردم در برابر فشار تحریمهای اقتصادی است. فرض کنیم میان ما و شما هیچ شکافی وجود ندارد و به شما اعتماد کافی داریم، سوال این است که تا چه زمانی قرار است این بار روی دوش ما بماند؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دهه 90 در ذهن جامعه ایران با تحریمهای اقتصادی معنی و مفهوم پیدا میکند. ما این دهه را با تحریمهای دشوار آغاز کردیم و با تحریمهای دشوارتر به پایان رساندیم. در این میان جامعه ما به واسطه برجام و رفع تحریمها دو یا سه سال فرصت تنفس پیدا کرد اما پس از آن دوباره فضای نفس کشیدنمان بسته شد تا امروز که دچار تنگی نفس شدهایم.
تحقیق جامع و کاملی درباره اینکه میزان رفاه از دست رفته جامعه ایران در اثر تحریمهای اقتصادی در دهه 90 چقدر بوده وجود ندارد اما صحبت کردن درباره ناکامیهای این دهه خیلی نیاز به ارقام و اعداد ندارد و واضح است که انزوای ایران به میزان بسیار زیادی هم درآمدمان را کاهش داده و هم سفرهمان را کوچک کرده است.
اکنون که در محافل سیاسی و اقتصادی درباره دهه 90 زیاد سخن گفته میشود، به عنوان یک تاجر بخش خصوصی از تصمیمگیران سیاست خارجی سه پرسش مطرح میکنم:
1- شما روی صبر و تحمل جامعه ایران حساب باز کردهاید. یعنی آورده ما برای تحقق منافع، رؤیاها و آرمانهای شما صبر و تحمل است اما شما برای ما چه کردهاید؟ آورده شما چیست؟ در این مسیر چه زیانی متحمل شدهاید؟ مگر نه این است که بخشی از این ساختار، از انزوای ایران در جامعه بینالملل و تشدید تحریمهای اقتصادی سود میبرد؟
2- قطعا روزی میرسد که جامعه ایران به محاسبه رفاه از دست رفته ناشی از انزوای ایران میپردازد که آن روز قطعا برای گروههای سیاسی و سیاستمدارانی که از این میزان صبر و تحمل جامعه سوء استفاده کردهاند، روز خوبی نخواهد بود. سوال این است برای آن روز چقدر آمادگی دارید؟ چه پاسخی برای آن روز دارید؟ به نسلهای آینده چه پاسخی میدهید؟
3- به نظر میرسد مهمترین ابزاری که در دست دارید و همیشه به آن افتخار میکنید، صبر و تحمل جامعه و به زعم شما «ایستادگی» مردم در برابر فشار تحریمهای اقتصادی است. فرض کنیم میان ما و شما هیچ شکافی وجود ندارد و به شما اعتماد کافی داریم، سوال این است که تا چه زمانی قرار است این بار روی دوش ما بماند؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
رمزهای اشتباه پدرها
آدمها وارد فروشگاه میشدند و اغلب با دست پر بیرون میآمدند اما یک نفر مردد، دم در ایستاده بود. مردم میآمدند و میرفتند و او همچنان ایستاده بود. یکی دوبار خواست وارد شود اما پشیمان شد و بازگشت. یک بار هم تصمیم گرفت بگذرد و برود اما باز هم نتوانست. آخرش دل به دریا زد و وارد فروشگاه شد.
میشناختمش. مردی بود زحمتکش و بینهایت محترم. شنیده بودم دستش تنگ است و درآمدش کفاف زندگیاش را نمیدهد. کارگر بود و در کارگاهی نزدیکیهای شهر از صبح تا غروب عرق میریخت و غروب به میدان ترهبار میرفت و تا ساعت 10 شب بار خالی میکرد.
قدیمها کهنه ماشینی داشت که سر راهش تا خانه، چند نفر را جا به جا میکرد اما ماشینش به خرج افتاد و دیگر نتوانست تعمیرش کند. از ماشین پیاده شدم و داخل فروشگاه رفتم.
فروشگاه شلوغ بود و پشت صندوق صف کوچکی تشکیل شده بود. حوالی قفسه مواد غذایی دیدمش. دو بسته ماکارونی، یک قوطی کنسرو، یک بسته قند و شاید یک قوطی رب گوجه فرنگی در دست داشت و در صف صندوق ایستاد. سرش پایین بود و دستانش میلرزید.
کارتش را کشید اما موجودی کافی نداشت. جیبهایش را گشت و به این بهانه که کارت دیگرش را فراموش کرده، عذرخواهی کرد و پلاستیک خریدهایش را روی میز گذاشت. به فروشنده اشاره کردم که حساب میکنم اما متوجه نشد و پیرمرد با شرمندگی از فروشگاه بیرون رفت.
چه لحظههای دردناکی بود؛ آن تنه خوردنهای دم در فروشگاه، حساب و کتاب کردن درباره اینکه چقدر در حسابم پول باقی مانده، آیا میتوانم برای خانوادهام غذایی ببرم؟ و آن شرمندگی پایان کار.
این روزها پدرهای زیادی شرمنده خود و خانودهشان میشوند و دیدن چنین صحنههایی خیلی دردناک است. پدرهای مغرور و با شرفی که حاضر به پذیرش کمک هیچکس نیستند و از صبح تا شام جان میدهند اما باز هم دست خالی به خانه میروند. روزهای سختی برای پدرهاست. دستشان را باید بوسید.
***
موتورسواری که خریدهای فراموش شده پیرمرد را دستش رساند، گفت هر چه اصرار کردم قبول نکرد، به شرطی پذیرفت که در اولین فرصت حساب و کتاب کند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
آدمها وارد فروشگاه میشدند و اغلب با دست پر بیرون میآمدند اما یک نفر مردد، دم در ایستاده بود. مردم میآمدند و میرفتند و او همچنان ایستاده بود. یکی دوبار خواست وارد شود اما پشیمان شد و بازگشت. یک بار هم تصمیم گرفت بگذرد و برود اما باز هم نتوانست. آخرش دل به دریا زد و وارد فروشگاه شد.
میشناختمش. مردی بود زحمتکش و بینهایت محترم. شنیده بودم دستش تنگ است و درآمدش کفاف زندگیاش را نمیدهد. کارگر بود و در کارگاهی نزدیکیهای شهر از صبح تا غروب عرق میریخت و غروب به میدان ترهبار میرفت و تا ساعت 10 شب بار خالی میکرد.
قدیمها کهنه ماشینی داشت که سر راهش تا خانه، چند نفر را جا به جا میکرد اما ماشینش به خرج افتاد و دیگر نتوانست تعمیرش کند. از ماشین پیاده شدم و داخل فروشگاه رفتم.
فروشگاه شلوغ بود و پشت صندوق صف کوچکی تشکیل شده بود. حوالی قفسه مواد غذایی دیدمش. دو بسته ماکارونی، یک قوطی کنسرو، یک بسته قند و شاید یک قوطی رب گوجه فرنگی در دست داشت و در صف صندوق ایستاد. سرش پایین بود و دستانش میلرزید.
کارتش را کشید اما موجودی کافی نداشت. جیبهایش را گشت و به این بهانه که کارت دیگرش را فراموش کرده، عذرخواهی کرد و پلاستیک خریدهایش را روی میز گذاشت. به فروشنده اشاره کردم که حساب میکنم اما متوجه نشد و پیرمرد با شرمندگی از فروشگاه بیرون رفت.
چه لحظههای دردناکی بود؛ آن تنه خوردنهای دم در فروشگاه، حساب و کتاب کردن درباره اینکه چقدر در حسابم پول باقی مانده، آیا میتوانم برای خانوادهام غذایی ببرم؟ و آن شرمندگی پایان کار.
این روزها پدرهای زیادی شرمنده خود و خانودهشان میشوند و دیدن چنین صحنههایی خیلی دردناک است. پدرهای مغرور و با شرفی که حاضر به پذیرش کمک هیچکس نیستند و از صبح تا شام جان میدهند اما باز هم دست خالی به خانه میروند. روزهای سختی برای پدرهاست. دستشان را باید بوسید.
***
موتورسواری که خریدهای فراموش شده پیرمرد را دستش رساند، گفت هر چه اصرار کردم قبول نکرد، به شرطی پذیرفت که در اولین فرصت حساب و کتاب کند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
روسیه تحریمها را کماثر کرد، چرا ما نمیتوانیم؟
دهه 90 در ذهن جامعه ایران با تحریمهای اقتصادی، رکود و تورم و نااطمینانی و اعتراض معنی و مفهوم پیدا میکند. ما این دهه را با تحریمهای دشوار آغاز کردیم و با تحریمهای دشوارتر به پایان رساندیم که همچنان هم ادامه دارد. در این میان جامعه ما به واسطه برجام و رفع تحریمها دو یا سه سال فرصت تنفس پیدا کرد اما پس از آن دوباره فضای نفس کشیدنمان بسته شد تا امروز که دیگر دچار تنگی نفس شدهایم. در حالی که مردم نقشی در شکلگیری تحریمهای اقتصادی ندارند اما نظام حکمرانی بار اصلی را روی دوش آنها گذاشته و آحاد جامعه ناچارند هزینه سنگینی بابت تصمیمهایی بپردازند که میتواند و باید به گونهای دیگر باشد. موضوع این نیست که سیاست هستهای شدن ایران خطاست یا خطا نیست؛ موضوع این است که سیاستگذاری برای مغلوبه کردن جنگ اقتصادی و بیاثر کردن تحریمها اشتباه است.
شکی نیست که یکی از اهداف اصلی اعمال تحریمها علیه ایران، ایجاد زمینه برای فشار به جامعه از طریق دشوار کردن زندگی و کسبوکار افراد است. یعنی تحریمکننده تلاش میکند مردم تحت فشار را علیه حکومت مستقر تحریک کند تا میزان نارضایتی افزایش پیدا کند و فروپاشی سیاسی اتفاق بیفتد. پس به صورت ساده میتوان گفت هدف تحریمها فروپاشی اقتصادی است برای اینکه به فروپاشی سیاسی منجر شود. تا امروز کشورهای زیادی در تله تحریم گرفتار شدهاند و نتایج مختلفی از این سیاست به دست آمده اما عجیب است که تحریمها درباره برخی کشورها نظیر ایران جواب میدهد اما درباره برخی کشورها مثل روسیه کماثر است.
سوال این است که روسیه چگونه توانست تحریمها را کماثر کند؟ کلید حل مساله را باید در حکمرانی خوب(نسبت به حکمرانی ایران)، سیاستگذاری درست اقتصادی و انتصابهای شایسته مقامات اقتصادی روسیه دانست. نکته مهمتر این است که روسیه سنگینی تحریمها را روی دوش مردم نگذاشت و از طریق سیاستگذاری صحیح موفق شد تحریمها را کماثر کند. قطعاً این اتفاق رخ نمیداد اگر اقتصاددانان شایسته به کار گمارده نمیشدند و راهحلها علمی نبود.
برخلاف روسیه، سیاستهای اقتصادی اعمالشده در ایران به منظور کاهش اثر تحریمها و انتصاب مدیران به صورت پیوسته همراه با خطا بوده و در نتیجه رنج مردم را مضاعف کرده است. با وقوع تحریمها از سال ۱۳۹۰ به بعد، وضعیت متغیرهای اصلی اقتصاد کشور هم در مقایسه با وضعیت مطلوب و هم نسبت به وضعیت قبل از تحریم، بسیار بدتر شده است. بهطور مثال جامعه ایران تنها در یک دهه گذشته با چند بحران بزرگ ارزی مواجه شده که هر کدام به تنهایی شوکهای سنگینی به رفاه جامعه وارد کردهاند. در این مدت اندازه اقتصاد ایران نهتنها افزایش نیافته بلکه کوچکتر هم شده است. موجودی سرمایه و درآمد افراد هم بهطور مستمر کاهش یافته و به این ترتیب رفاه جامعه به میزان زیادی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایینتر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.
کشورهای تحریمکننده برای اینکه با ابزارهایی نظیر تحریم کشورها را به زانو درآورند، از باهوشترین و تحصیلکردهترین نیروهای خود بهره میبرند. آمریکا جمعی از بهترین و باهوشترین جوانان خود را مسوول طراحی تحریمها میکند اما در کشور ما افرادی که باید در شطرنج تحریم بازی کنند، به اندازه مهندسان طراحی تحریمها باهوش نیستند. ضعف دیپلماسی ایران مشهود است و باهوشترین جوانان ما کشور را ترک میکنند و افرادی که در مقام سیاستگذاری قرار است آثار تحریم را خنثی کنند، نه قاعده بازی را بلدند و نه قدرت مغلوبه کردن جنگ اقتصادی را دارند. این موضوع درباره روسیه صادق نیست و ولادیمیر پوتین از بهترین و باهوشترین مدیران برای خنثی کردن تحریمها بهره میبرد. ما که در مسائل امنیتی و نظامی و بینالمللی مقلد و همراه روسیه و چین هستیم چرا در حکمرانی اقتصادی از این کشورها تقلید نمیکنیم؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دهه 90 در ذهن جامعه ایران با تحریمهای اقتصادی، رکود و تورم و نااطمینانی و اعتراض معنی و مفهوم پیدا میکند. ما این دهه را با تحریمهای دشوار آغاز کردیم و با تحریمهای دشوارتر به پایان رساندیم که همچنان هم ادامه دارد. در این میان جامعه ما به واسطه برجام و رفع تحریمها دو یا سه سال فرصت تنفس پیدا کرد اما پس از آن دوباره فضای نفس کشیدنمان بسته شد تا امروز که دیگر دچار تنگی نفس شدهایم. در حالی که مردم نقشی در شکلگیری تحریمهای اقتصادی ندارند اما نظام حکمرانی بار اصلی را روی دوش آنها گذاشته و آحاد جامعه ناچارند هزینه سنگینی بابت تصمیمهایی بپردازند که میتواند و باید به گونهای دیگر باشد. موضوع این نیست که سیاست هستهای شدن ایران خطاست یا خطا نیست؛ موضوع این است که سیاستگذاری برای مغلوبه کردن جنگ اقتصادی و بیاثر کردن تحریمها اشتباه است.
شکی نیست که یکی از اهداف اصلی اعمال تحریمها علیه ایران، ایجاد زمینه برای فشار به جامعه از طریق دشوار کردن زندگی و کسبوکار افراد است. یعنی تحریمکننده تلاش میکند مردم تحت فشار را علیه حکومت مستقر تحریک کند تا میزان نارضایتی افزایش پیدا کند و فروپاشی سیاسی اتفاق بیفتد. پس به صورت ساده میتوان گفت هدف تحریمها فروپاشی اقتصادی است برای اینکه به فروپاشی سیاسی منجر شود. تا امروز کشورهای زیادی در تله تحریم گرفتار شدهاند و نتایج مختلفی از این سیاست به دست آمده اما عجیب است که تحریمها درباره برخی کشورها نظیر ایران جواب میدهد اما درباره برخی کشورها مثل روسیه کماثر است.
سوال این است که روسیه چگونه توانست تحریمها را کماثر کند؟ کلید حل مساله را باید در حکمرانی خوب(نسبت به حکمرانی ایران)، سیاستگذاری درست اقتصادی و انتصابهای شایسته مقامات اقتصادی روسیه دانست. نکته مهمتر این است که روسیه سنگینی تحریمها را روی دوش مردم نگذاشت و از طریق سیاستگذاری صحیح موفق شد تحریمها را کماثر کند. قطعاً این اتفاق رخ نمیداد اگر اقتصاددانان شایسته به کار گمارده نمیشدند و راهحلها علمی نبود.
برخلاف روسیه، سیاستهای اقتصادی اعمالشده در ایران به منظور کاهش اثر تحریمها و انتصاب مدیران به صورت پیوسته همراه با خطا بوده و در نتیجه رنج مردم را مضاعف کرده است. با وقوع تحریمها از سال ۱۳۹۰ به بعد، وضعیت متغیرهای اصلی اقتصاد کشور هم در مقایسه با وضعیت مطلوب و هم نسبت به وضعیت قبل از تحریم، بسیار بدتر شده است. بهطور مثال جامعه ایران تنها در یک دهه گذشته با چند بحران بزرگ ارزی مواجه شده که هر کدام به تنهایی شوکهای سنگینی به رفاه جامعه وارد کردهاند. در این مدت اندازه اقتصاد ایران نهتنها افزایش نیافته بلکه کوچکتر هم شده است. موجودی سرمایه و درآمد افراد هم بهطور مستمر کاهش یافته و به این ترتیب رفاه جامعه به میزان زیادی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایینتر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.
کشورهای تحریمکننده برای اینکه با ابزارهایی نظیر تحریم کشورها را به زانو درآورند، از باهوشترین و تحصیلکردهترین نیروهای خود بهره میبرند. آمریکا جمعی از بهترین و باهوشترین جوانان خود را مسوول طراحی تحریمها میکند اما در کشور ما افرادی که باید در شطرنج تحریم بازی کنند، به اندازه مهندسان طراحی تحریمها باهوش نیستند. ضعف دیپلماسی ایران مشهود است و باهوشترین جوانان ما کشور را ترک میکنند و افرادی که در مقام سیاستگذاری قرار است آثار تحریم را خنثی کنند، نه قاعده بازی را بلدند و نه قدرت مغلوبه کردن جنگ اقتصادی را دارند. این موضوع درباره روسیه صادق نیست و ولادیمیر پوتین از بهترین و باهوشترین مدیران برای خنثی کردن تحریمها بهره میبرد. ما که در مسائل امنیتی و نظامی و بینالمللی مقلد و همراه روسیه و چین هستیم چرا در حکمرانی اقتصادی از این کشورها تقلید نمیکنیم؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
راه باریک بخشخصوصی
مدت زمان زیادی تا انتخابات اتاقهای بازرگانی باقی نمانده و مطابق یک رسم دیرینه، فعالان بخش خصوصی در یکی از قدیمیترین انتخابات کشور شرکت میکنند تا نمایندگان خود را در بزرگترین تشکل بخش خصوصی کشور انتخاب کنند.
در طول دورانی که اتاقهای بازرگانی انتخابات برگزار میکنند، شاهد دخالت گاه و بیگاه دولتها در فرآیند انتخاب نمایندگان بخش خصوصی بودهایم اما هرچه زمان گذشته مسیر انتخاب بخش خصوصی باریکتر شده است. شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد دخالتهای دولتی در این دوره از انتخابات اتاقهای بازرگانی اگر بیسابقه نباشد، دست کم کم سابقه است.
اگر به مجموعه تصمیمهایی که «شورای عالی نظارت بر اتاقهای بازرگانی» در چند ماه گذشته اتخاذ کرده نگاه کنیم، شمایلی از یک نهاد انحصاری و محدود کننده میبینیم که با عملکردش میتواند انتخاب نمایندگان شایسته برای اتاقهای بازرگانی را تحتالشعاع قرار دهد.
این اقدامات با هر نیت و مأموریتی، برای اقتصاد کشور و همچین دیرپاترین و بزرگترین تشکل بخش خصوصی عواقب نگرانکنندهای به دنبال دارد.
در حال حاضر اقتصاد ایران به واسطه تشدید تحریمها در یکی از پیچیدهترین و دشوارترین شرایط قرار دارد. بیش از یک دهه است که سرمایهگذاری متوقف شده و در مقابل، خروج سرمایه از کشور اوج گرفته است. یکی از کلیدهای حل مشکلات موجود در دست فعالان آگاه بخش خصوصی است و تصمیمهای این بخش میتواند آینده اقتصاد را تحت تأثیر قرار دهد.
دولت میتواند با بیانگیزه کردن بخش خصوصی، بر این آتش بدمد یا با تزریق انگیزه و جلب اعتماد، این روند را کند یا متوقف کند. اگر تحلیلهای کوتهبینانه و انحصار طلبانه سیاسی را کنار بگذاریم، تسخیر تشکلهای بخش خصوصی برای دولتی که در امور جاریاش درمانده، فضیلتی به همراه ندارد اما در زایل کردن انگیزه فعالان این بخش بسیار اثرگذار است.
اما سوال این است اگر اتاق بازرگانی پویا باشد چه سودی برای کشور دارد؟
اتاقهای بازرگانی با همه نقدهایی که بر عملکرد آنها وارد است، تنها رصد کننده صادق تحولات سیاستگذاری و روندهای اقتصاد کشور به شمار میروند و میتوانند نقش مهمی در تصمیمسازیهای درست اقتصادی داشته باشند و سیگنالهای مهمی از انگیزهها و ارادههای آحاد بخش خصوصی را به نظام تصمیمسازی کشور انتقال دهند.
اگر اراده تصمیمگیران بر طراحی بازی برد-برد میان همه بازیگران اقتصادی کشور باشد، محاسبهها و تحلیلهای اتاقهای بازرگانی بسیار مهم و حیاتی خواهد بود.
موضوع این است که نمایندگان این تشکل بزرگ، از بخشهای مختلف تولیدی، بازرگانی، صنعتی، معدنی و ....به عضویت در این نهاد درآمدهاند، بنابراین بر خلاف آنچه تصور میشود، اعضای اتاق از یک صنف خاص نیستند و منافع مشترک صنفی ندارند. بنابراین اگر افراد شایستهای به هیأت نمایندگان اتاقها راه پیدا کنند میتوانند برای فضای کسبوکار کشور دیدبانهای خوبی باشند و برای تحکیم نهادهای مهم اقتصادی مثل رقابت و مالکیت تلاش کنند.
با این توضیح اکنون این پرسش مطرح میشود که چه کسی شایستگی پوشیدن ردای نمایندگی بخش خصوصی را دارد؟
به گمانم ماموریت اصلی اتاق، دیدهبانی فضای کسبوکار و تحکیم نهادهای مهم اقتصادی مثل رقابت و مالکیت است، نه چانهزنی برای دریافت رانت و حمایت بیشتر، بنابراین فردی که قرار است نماینده فعالان بخشخصوصی باشد اول از همه باید تکلیف خود را با دولت، اقتصاد دولتی و مسائلی نظیر حمایت، یارانه و فساد مشخص کند.
او همچنین باید معتقد به توسعه و مدافع آزادی اقتصادی و رقابت باشد، تجربه اداره بنگاه خصوصی را داشته باشد. نگاه ملی داشته و نفع بخش خصوصی را در انحصار نبیند. حمایتگرا نباشد و به رقابت فکر کند. شریک سفره دولت و سیاستمداران نشده باشد و در نهایت اینکه بسیار مهم است که این فرد، مدافع بهبود رابطه با جهان باشد.
همچنین خیلی مهم است که مهرههای اصلی و تعیینکننده اتاقهای بازرگانی، از اعتبار کافی نزد جامعه و حاکمیت برخوردار باشند تا شرایط را برای گفت وگوی سازنده مهیا کنند. اعضای شاخص اتاق باید بتوانند صدای رسای بخش خصوصی واقعی در کشور باشند؛ بخشی که دنبال کسب ثروت از طریق رانتها و امتیازها نیست. بنابراین نماینده اتاق بازرگانی باید توانایی تشخیص مطالبات سالم از مطالبات رانتجویانه را داشته باشد و اجازه ندهد صدای رانتخواهی از بخش خصوصی بلند شود.
نماینده واقعی یک تشکل بخش خصوصی اگرچه منافع فعالان این بخش را دنبال میکند اما آگاه است که برخی منافع، زیان ملی به دنبال دارند و بیشتر از همه به زیان خود بخش خصوصی تمام میشوند. بنابراین او متوجه است که نباید منافع صنفی و منطقهای را بر منافع ملی ترجیح دهد.
سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
مدت زمان زیادی تا انتخابات اتاقهای بازرگانی باقی نمانده و مطابق یک رسم دیرینه، فعالان بخش خصوصی در یکی از قدیمیترین انتخابات کشور شرکت میکنند تا نمایندگان خود را در بزرگترین تشکل بخش خصوصی کشور انتخاب کنند.
در طول دورانی که اتاقهای بازرگانی انتخابات برگزار میکنند، شاهد دخالت گاه و بیگاه دولتها در فرآیند انتخاب نمایندگان بخش خصوصی بودهایم اما هرچه زمان گذشته مسیر انتخاب بخش خصوصی باریکتر شده است. شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد دخالتهای دولتی در این دوره از انتخابات اتاقهای بازرگانی اگر بیسابقه نباشد، دست کم کم سابقه است.
اگر به مجموعه تصمیمهایی که «شورای عالی نظارت بر اتاقهای بازرگانی» در چند ماه گذشته اتخاذ کرده نگاه کنیم، شمایلی از یک نهاد انحصاری و محدود کننده میبینیم که با عملکردش میتواند انتخاب نمایندگان شایسته برای اتاقهای بازرگانی را تحتالشعاع قرار دهد.
این اقدامات با هر نیت و مأموریتی، برای اقتصاد کشور و همچین دیرپاترین و بزرگترین تشکل بخش خصوصی عواقب نگرانکنندهای به دنبال دارد.
در حال حاضر اقتصاد ایران به واسطه تشدید تحریمها در یکی از پیچیدهترین و دشوارترین شرایط قرار دارد. بیش از یک دهه است که سرمایهگذاری متوقف شده و در مقابل، خروج سرمایه از کشور اوج گرفته است. یکی از کلیدهای حل مشکلات موجود در دست فعالان آگاه بخش خصوصی است و تصمیمهای این بخش میتواند آینده اقتصاد را تحت تأثیر قرار دهد.
دولت میتواند با بیانگیزه کردن بخش خصوصی، بر این آتش بدمد یا با تزریق انگیزه و جلب اعتماد، این روند را کند یا متوقف کند. اگر تحلیلهای کوتهبینانه و انحصار طلبانه سیاسی را کنار بگذاریم، تسخیر تشکلهای بخش خصوصی برای دولتی که در امور جاریاش درمانده، فضیلتی به همراه ندارد اما در زایل کردن انگیزه فعالان این بخش بسیار اثرگذار است.
اما سوال این است اگر اتاق بازرگانی پویا باشد چه سودی برای کشور دارد؟
اتاقهای بازرگانی با همه نقدهایی که بر عملکرد آنها وارد است، تنها رصد کننده صادق تحولات سیاستگذاری و روندهای اقتصاد کشور به شمار میروند و میتوانند نقش مهمی در تصمیمسازیهای درست اقتصادی داشته باشند و سیگنالهای مهمی از انگیزهها و ارادههای آحاد بخش خصوصی را به نظام تصمیمسازی کشور انتقال دهند.
اگر اراده تصمیمگیران بر طراحی بازی برد-برد میان همه بازیگران اقتصادی کشور باشد، محاسبهها و تحلیلهای اتاقهای بازرگانی بسیار مهم و حیاتی خواهد بود.
موضوع این است که نمایندگان این تشکل بزرگ، از بخشهای مختلف تولیدی، بازرگانی، صنعتی، معدنی و ....به عضویت در این نهاد درآمدهاند، بنابراین بر خلاف آنچه تصور میشود، اعضای اتاق از یک صنف خاص نیستند و منافع مشترک صنفی ندارند. بنابراین اگر افراد شایستهای به هیأت نمایندگان اتاقها راه پیدا کنند میتوانند برای فضای کسبوکار کشور دیدبانهای خوبی باشند و برای تحکیم نهادهای مهم اقتصادی مثل رقابت و مالکیت تلاش کنند.
با این توضیح اکنون این پرسش مطرح میشود که چه کسی شایستگی پوشیدن ردای نمایندگی بخش خصوصی را دارد؟
به گمانم ماموریت اصلی اتاق، دیدهبانی فضای کسبوکار و تحکیم نهادهای مهم اقتصادی مثل رقابت و مالکیت است، نه چانهزنی برای دریافت رانت و حمایت بیشتر، بنابراین فردی که قرار است نماینده فعالان بخشخصوصی باشد اول از همه باید تکلیف خود را با دولت، اقتصاد دولتی و مسائلی نظیر حمایت، یارانه و فساد مشخص کند.
او همچنین باید معتقد به توسعه و مدافع آزادی اقتصادی و رقابت باشد، تجربه اداره بنگاه خصوصی را داشته باشد. نگاه ملی داشته و نفع بخش خصوصی را در انحصار نبیند. حمایتگرا نباشد و به رقابت فکر کند. شریک سفره دولت و سیاستمداران نشده باشد و در نهایت اینکه بسیار مهم است که این فرد، مدافع بهبود رابطه با جهان باشد.
همچنین خیلی مهم است که مهرههای اصلی و تعیینکننده اتاقهای بازرگانی، از اعتبار کافی نزد جامعه و حاکمیت برخوردار باشند تا شرایط را برای گفت وگوی سازنده مهیا کنند. اعضای شاخص اتاق باید بتوانند صدای رسای بخش خصوصی واقعی در کشور باشند؛ بخشی که دنبال کسب ثروت از طریق رانتها و امتیازها نیست. بنابراین نماینده اتاق بازرگانی باید توانایی تشخیص مطالبات سالم از مطالبات رانتجویانه را داشته باشد و اجازه ندهد صدای رانتخواهی از بخش خصوصی بلند شود.
نماینده واقعی یک تشکل بخش خصوصی اگرچه منافع فعالان این بخش را دنبال میکند اما آگاه است که برخی منافع، زیان ملی به دنبال دارند و بیشتر از همه به زیان خود بخش خصوصی تمام میشوند. بنابراین او متوجه است که نباید منافع صنفی و منطقهای را بر منافع ملی ترجیح دهد.
سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
روزنامه دنیای اقتصاد
راه باریک بخشخصوصی
در طول دورانی که اتاقهای بازرگانی انتخابات برگزار میکنند، شاهد دخالت گاه و بیگاه دولتها در فرآیند انتخاب نمایندگان بخشخصوصی بودهایم؛ اما هرچه زمان گذشت، مسیر انتخاب بخش خصوصی باریکتر شد. شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد دخالتهای دولتی در این دوره…
شانههایی برای گریه کردن
شانه مردم این روزها گرانیگاه اصلی تصمیمهای غلط در دیپلماسی و اقتصاد است. هر تصمیمی در کشور ما به جای اینکه رفاه مردم را در نظر بگیرد، سختی کشیدن مردم را مدنظر قرار میدهد.
انگار مردم ما لایق رفاه نیستند که از تریبونها مدام درباره قدسی بودن ریاضت سخن میگویند. اگر تحمل خوب است، چرا سیاستمداران تحمل نمیکنند و چرا سنگینی بار را روی دوش مردم میاندازند؟
میخواهند بگویند تحریمهای غرب بیاثر است اما تحریم را از طریق سیاستگذاری درست خنثی نمیکنند. میخواهند بگویند تحریمهای آمریکا نمیتواند ما را از پا بیندازد اما راستش را بخواهید آنها را از پا نینداخته اما ما را زمینگیر کرده است.
یک مقام ارشد دولت دوازدهم نقل میکرد که در سال 1398 به مقامات وزارت امور خارجه گفته بودند دو سال زمان دارد تا مجدداً پرونده هستهای را به سرانجام برساند. به این معنی که تشدید فشار به مردم بیش از این زمان به صلاح نیست و جامعه دیگر تاب و توان تحمل فشار بیشتر را ندارد. در زمستان 1399 برجام داشت به سرانجام میرسید اما مصوبه مجلس شورای اسلامی این اجازه را نداد و مانع امضای مجدد آن شد. هیچکس نپرسید نمایندگان مجلس چرا در برابر برجام ایستادند و مانع توافقی شدند که به سود مردم است.
از آن زمان تا امروز جامعه چقدر از رفاه خود را از دست داده است؟ چقدر تورم به جامعه تحمیل شده و مردم چقدر آزادی انتخاب خود را از دست دادهاند؟ همه اینها شاید ریشه در عدم استقلال وزارت امور خارجه دارد و اینکه ماموریت این دستگاه، توسعه روابط بینالملل نیست و در اغلب مواقع، کارمندان این وزارتخانه حقوق میگیرند که روابط مردم را با جهان محدود کنند تا اینکه روابط ما را با دیگر کشورها تسهیل کنند.
در چند دهه گذشته خیلی کم پیش آمده که سیاست خارجی در خدمت اقتصاد قرار گیرد، به همین دلیل هر سال که میگذرد، بازارهای خود را از دست میدهیم و بازار تازهای هم به دست نمیآوریم.
در اقتصاد هم بار اصلی روی شانههای مردم است. مالیات را مردم میدهند اما نهادها و سازمانها از پرداخت آن طفره میروند. درآمد مردم را نصف تورم افزایش میدهند اما بودجه حامیان را 10 درصد بیشتر از تورم تصویب میکنند.
این تفکر چاره کار را در حل مساله نمیبیند اما حاضر است کرامت مردم را با سهمیهبندی و کوپنی کردن اقتصاد خدشهدار کند. خلاصه اینکه در همه زمینهها سنگینی بار روی شانه مردم است. این شانهها باید آزاد باشند و برای رشد و توسعه کشور به کار افتند اما سنگینی همه کارهای غلط نظام حکمرانی روی دوش مردم قرار گرفته است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
شانه مردم این روزها گرانیگاه اصلی تصمیمهای غلط در دیپلماسی و اقتصاد است. هر تصمیمی در کشور ما به جای اینکه رفاه مردم را در نظر بگیرد، سختی کشیدن مردم را مدنظر قرار میدهد.
انگار مردم ما لایق رفاه نیستند که از تریبونها مدام درباره قدسی بودن ریاضت سخن میگویند. اگر تحمل خوب است، چرا سیاستمداران تحمل نمیکنند و چرا سنگینی بار را روی دوش مردم میاندازند؟
میخواهند بگویند تحریمهای غرب بیاثر است اما تحریم را از طریق سیاستگذاری درست خنثی نمیکنند. میخواهند بگویند تحریمهای آمریکا نمیتواند ما را از پا بیندازد اما راستش را بخواهید آنها را از پا نینداخته اما ما را زمینگیر کرده است.
یک مقام ارشد دولت دوازدهم نقل میکرد که در سال 1398 به مقامات وزارت امور خارجه گفته بودند دو سال زمان دارد تا مجدداً پرونده هستهای را به سرانجام برساند. به این معنی که تشدید فشار به مردم بیش از این زمان به صلاح نیست و جامعه دیگر تاب و توان تحمل فشار بیشتر را ندارد. در زمستان 1399 برجام داشت به سرانجام میرسید اما مصوبه مجلس شورای اسلامی این اجازه را نداد و مانع امضای مجدد آن شد. هیچکس نپرسید نمایندگان مجلس چرا در برابر برجام ایستادند و مانع توافقی شدند که به سود مردم است.
از آن زمان تا امروز جامعه چقدر از رفاه خود را از دست داده است؟ چقدر تورم به جامعه تحمیل شده و مردم چقدر آزادی انتخاب خود را از دست دادهاند؟ همه اینها شاید ریشه در عدم استقلال وزارت امور خارجه دارد و اینکه ماموریت این دستگاه، توسعه روابط بینالملل نیست و در اغلب مواقع، کارمندان این وزارتخانه حقوق میگیرند که روابط مردم را با جهان محدود کنند تا اینکه روابط ما را با دیگر کشورها تسهیل کنند.
در چند دهه گذشته خیلی کم پیش آمده که سیاست خارجی در خدمت اقتصاد قرار گیرد، به همین دلیل هر سال که میگذرد، بازارهای خود را از دست میدهیم و بازار تازهای هم به دست نمیآوریم.
در اقتصاد هم بار اصلی روی شانههای مردم است. مالیات را مردم میدهند اما نهادها و سازمانها از پرداخت آن طفره میروند. درآمد مردم را نصف تورم افزایش میدهند اما بودجه حامیان را 10 درصد بیشتر از تورم تصویب میکنند.
این تفکر چاره کار را در حل مساله نمیبیند اما حاضر است کرامت مردم را با سهمیهبندی و کوپنی کردن اقتصاد خدشهدار کند. خلاصه اینکه در همه زمینهها سنگینی بار روی شانه مردم است. این شانهها باید آزاد باشند و برای رشد و توسعه کشور به کار افتند اما سنگینی همه کارهای غلط نظام حکمرانی روی دوش مردم قرار گرفته است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
بری که برنگردی
مرحوم پدرم از سالهای سخت دهه 20 زیاد میگفتند؛ سالهای قحطی و بیماری و سالهای فقر و تنگدستی مردم. از روزهایی که مردم حتی نان در سفره نداشتند و هر روز عزیزانشان را به خاطر گرسنگی و بیماری از دست میدادند.
همچنین از رکود و تنگنای مالی دهه 30 که رونق از زمین و زمان رخت بربسته بود، زیاد سخن میگفتند. روایتهای دهه 40 متفاوت از قبل بود، این دهه از نظر بازاریان دههای سخت اما امیدوار کننده بود. مردم شاهد «ساختن» کشور بودند و هر روز زمینی آباد میشد و کارگاهی یا کارخانهای آغاز به کار میکرد. دهه 50 نیز اگرچه با ریسکهای سیاسی همراه بود و سرشار از خطای سیاستگذاری اقتصادی بود و نشانههای فروپاشی را با خود داشت اما رفاه مردم به واسطه افزایش درآمدهای نفت به میزان قابل توجهی افزایش یافت.
به دهه 60 رسیدیم که دوران سختی بود اما مردم همبستگی و امید زیادی داشتند. دهه 70 شبیه دهه 40، دهه سازندگی بود و دهه 80 شبیه دهه 50، دهه ریخت و پاش دلارهای نفتی شد. دهه 90 برای جامعه ایران دو نیمه متفاوت داشت؛ بزرگترین امید و اعتماد جامعه در همین دهه ایجاد شد ولی بزرگترین بیاعتمادی و ناامیدی هم در همین دهه اتفاق افتاد.
جامعه ایران همه این سالهای پر فراز و نشیب را پشت سر گذاشت تا به سال 1401 رسید؛ سالی پر از درد و زخم و اندوه. هر روز این سال به سختی گذشت و زمانه، آن روی بدش را به جامعه ایران نشان داد. چقدر بد است سالی که همه روزهایش بد باشد؛ اغلب روزهایش نفرتانگیز باشد و شمار روزهای آلودهاش از روزهای پاکیزهاش به مراتب بیشتر باشد.
به نظرم در سال 1401 مردم ایران خیلی بیشتر از نسلهای پیشین خود رنج و عذاب دیدند. قبلیها بیشتر روایتهای رنج و عذاب را میشنیدند اما جامعه ایران در سالی که رو به پایان است رنجها را به چشم دید و روایتها را هم شنید.
اکنون که در روزهای پایانی این سال نحس قرار داریم، به قول کرمانیها باید گفت: «بری که برنگردی».
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
مرحوم پدرم از سالهای سخت دهه 20 زیاد میگفتند؛ سالهای قحطی و بیماری و سالهای فقر و تنگدستی مردم. از روزهایی که مردم حتی نان در سفره نداشتند و هر روز عزیزانشان را به خاطر گرسنگی و بیماری از دست میدادند.
همچنین از رکود و تنگنای مالی دهه 30 که رونق از زمین و زمان رخت بربسته بود، زیاد سخن میگفتند. روایتهای دهه 40 متفاوت از قبل بود، این دهه از نظر بازاریان دههای سخت اما امیدوار کننده بود. مردم شاهد «ساختن» کشور بودند و هر روز زمینی آباد میشد و کارگاهی یا کارخانهای آغاز به کار میکرد. دهه 50 نیز اگرچه با ریسکهای سیاسی همراه بود و سرشار از خطای سیاستگذاری اقتصادی بود و نشانههای فروپاشی را با خود داشت اما رفاه مردم به واسطه افزایش درآمدهای نفت به میزان قابل توجهی افزایش یافت.
به دهه 60 رسیدیم که دوران سختی بود اما مردم همبستگی و امید زیادی داشتند. دهه 70 شبیه دهه 40، دهه سازندگی بود و دهه 80 شبیه دهه 50، دهه ریخت و پاش دلارهای نفتی شد. دهه 90 برای جامعه ایران دو نیمه متفاوت داشت؛ بزرگترین امید و اعتماد جامعه در همین دهه ایجاد شد ولی بزرگترین بیاعتمادی و ناامیدی هم در همین دهه اتفاق افتاد.
جامعه ایران همه این سالهای پر فراز و نشیب را پشت سر گذاشت تا به سال 1401 رسید؛ سالی پر از درد و زخم و اندوه. هر روز این سال به سختی گذشت و زمانه، آن روی بدش را به جامعه ایران نشان داد. چقدر بد است سالی که همه روزهایش بد باشد؛ اغلب روزهایش نفرتانگیز باشد و شمار روزهای آلودهاش از روزهای پاکیزهاش به مراتب بیشتر باشد.
به نظرم در سال 1401 مردم ایران خیلی بیشتر از نسلهای پیشین خود رنج و عذاب دیدند. قبلیها بیشتر روایتهای رنج و عذاب را میشنیدند اما جامعه ایران در سالی که رو به پایان است رنجها را به چشم دید و روایتها را هم شنید.
اکنون که در روزهای پایانی این سال نحس قرار داریم، به قول کرمانیها باید گفت: «بری که برنگردی».
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
سال درد و تنهایی
در حالی وارد هفتمین دهه زندگیام میشوم که یک سال بسیار سخت را پشت سرگذاشتهام.
آخرین سال از ششمین دهه زندگیام خیلی سخت گذشت. هم در زندگی اجتماعی عذاب دیدم، هم در زندگی شخصی سختی کشیدم و هم در کسب و کار متحمل سختیهای زیادی شدم.
سال 1401 سال اشک و آه بود و زخمهای تازه و تسکین دهندههای قوی هم نتوانستند قدری از دردهای جدید را کاهش دهند. سال 1401 باعث شد برخی باورهایم رنگ ببازد و برخی اعتقادهایم قویتر شود.
در سال 1401 با مسائلی مواجه شدم که آرزو میکنم کاش هیچوقت به چشم نمیدیدم و به گوش نمیشنیدم. ضربههای سنگینی که به امید و اعتماد جامعه ایرانی وارد آمد، تا سالها غیرقابل ترمیم است. دیگر نه حکومت، حکومت قدیم خواهد بود و نه مردم، مردم قدیم. بخش بزرگی از مردم اعتمادشان را به میزان زیادی از دست دادهاند و اگر چارهاندیشی نشود، میتواند شکافهای موجود را عمیقتر و عمیقتر کند.
در محیط کوچکتر زندگی شخصی و کسب و کار هم اتفاقات تلخی را شاهد بودم. همیشه شمار اتفاقات مثبت اطرافم به مراتب بیشتر از اتفاقات منفی بود اما در سال 1401 شمار اتفاقات بد، برتری عددی قابل توجهی پیدا کرد. بعضیها بیمعرفتی کردند، بعضیها بیوفایی نشان دادند، بعضیها بزرگواری کردند و بعضیها مثل همیشه کنارم بودند. در کسب و کار، سال 1401 بدترین سال چهار دهه گذشته بود که قصد دارم در نوشتهای جداگانه به شرح آن بپردازم.
مجموع اتفاقات سال 1401 از من آدمی متفاوت از گذشته ساخته و ناچارم درباره برخی مسائل، تصمیمهای جدی بگیرم. امروز برای دوستان واقعی ارزش بیشتری قائل هستم، تصمیم گرفتهام در زمینه مسائل اجتماعی نقشآفرینی ببشتری داشته باشم و قطعا وقت بیشتری برای صلح، خانواده و دوستان خواهم گذاشت.
کمی درباره آینده
این روزها خیلیها میپرسند «آینده چه میشود؟»
دوستانی که شناخت شخصی نسبت به من دارند میدانند در زندگی و کسب و کارم همیشه خوشبین بودهام اما متأسفانه در حال حاضر نگاه مثبتاندیش محکوم به شکست است و من هم به خاطر هزینههای سنگینی که متحمل شدهام، ترجیح میدهم سناریوی خوشبینانه را در ذهن خودم محفوظ نگه دارم.
وقتی از من میپرسند سال آینده را چطور میبینی؟ معمولا طفره میروم اما پیش خودم میگویم؛ فکر که عوض نشده، سیاستمدار هم تغییر نکرده، تصمیمگیر هم که همان است، روش و اجرا هم بهتر نشده، بنابراین به نظر میرسد در سال 1402 همان مشکلات سال 1401 ادامه پیدا کند، با این تفاوت که مشکلات عمیقتر میشود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
در حالی وارد هفتمین دهه زندگیام میشوم که یک سال بسیار سخت را پشت سرگذاشتهام.
آخرین سال از ششمین دهه زندگیام خیلی سخت گذشت. هم در زندگی اجتماعی عذاب دیدم، هم در زندگی شخصی سختی کشیدم و هم در کسب و کار متحمل سختیهای زیادی شدم.
سال 1401 سال اشک و آه بود و زخمهای تازه و تسکین دهندههای قوی هم نتوانستند قدری از دردهای جدید را کاهش دهند. سال 1401 باعث شد برخی باورهایم رنگ ببازد و برخی اعتقادهایم قویتر شود.
در سال 1401 با مسائلی مواجه شدم که آرزو میکنم کاش هیچوقت به چشم نمیدیدم و به گوش نمیشنیدم. ضربههای سنگینی که به امید و اعتماد جامعه ایرانی وارد آمد، تا سالها غیرقابل ترمیم است. دیگر نه حکومت، حکومت قدیم خواهد بود و نه مردم، مردم قدیم. بخش بزرگی از مردم اعتمادشان را به میزان زیادی از دست دادهاند و اگر چارهاندیشی نشود، میتواند شکافهای موجود را عمیقتر و عمیقتر کند.
در محیط کوچکتر زندگی شخصی و کسب و کار هم اتفاقات تلخی را شاهد بودم. همیشه شمار اتفاقات مثبت اطرافم به مراتب بیشتر از اتفاقات منفی بود اما در سال 1401 شمار اتفاقات بد، برتری عددی قابل توجهی پیدا کرد. بعضیها بیمعرفتی کردند، بعضیها بیوفایی نشان دادند، بعضیها بزرگواری کردند و بعضیها مثل همیشه کنارم بودند. در کسب و کار، سال 1401 بدترین سال چهار دهه گذشته بود که قصد دارم در نوشتهای جداگانه به شرح آن بپردازم.
مجموع اتفاقات سال 1401 از من آدمی متفاوت از گذشته ساخته و ناچارم درباره برخی مسائل، تصمیمهای جدی بگیرم. امروز برای دوستان واقعی ارزش بیشتری قائل هستم، تصمیم گرفتهام در زمینه مسائل اجتماعی نقشآفرینی ببشتری داشته باشم و قطعا وقت بیشتری برای صلح، خانواده و دوستان خواهم گذاشت.
کمی درباره آینده
این روزها خیلیها میپرسند «آینده چه میشود؟»
دوستانی که شناخت شخصی نسبت به من دارند میدانند در زندگی و کسب و کارم همیشه خوشبین بودهام اما متأسفانه در حال حاضر نگاه مثبتاندیش محکوم به شکست است و من هم به خاطر هزینههای سنگینی که متحمل شدهام، ترجیح میدهم سناریوی خوشبینانه را در ذهن خودم محفوظ نگه دارم.
وقتی از من میپرسند سال آینده را چطور میبینی؟ معمولا طفره میروم اما پیش خودم میگویم؛ فکر که عوض نشده، سیاستمدار هم تغییر نکرده، تصمیمگیر هم که همان است، روش و اجرا هم بهتر نشده، بنابراین به نظر میرسد در سال 1402 همان مشکلات سال 1401 ادامه پیدا کند، با این تفاوت که مشکلات عمیقتر میشود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
Forwarded from هفتهنامه تجارتفردا
چه شد که به اینجا رسیدیم؟
6- محسن جلالپور/ تاجر بخش خصوصی
برخی فکر میکنند با آمدن یا رفتن آدمها، وضعیت بهتر میشود. تغییر آدمها شرط لازم برای اصلاح و بهبود است اما شرط کافی نیست. مهم، تغییر فکر و اندیشه است. از آموزگاری خسته در مدرسهای محدود و محصورشده که فقط یک کتاب کهنه و قدیمی را تدریس میکند، چه انتظاری میتوان داشت؟ شاید معلم تازهنفسی به کار گرفته شود اما مهم کتابی است که تدریس میکند، کتابی که محتوای آن منقضی شده و علمی نیست. مسوولان مدرسه برای افزایش سواد دانشآموزان معلم را تغییر میدهند، در حالی که هیچ تغییری در وضعیت دانشآموزان ایجاد نمیشود. در واقع معلم، مسوول همه این وضعیت نیست. این کتاب است که باید تغییر کند. از آن گذشته برخی از معلمهایی که خبره هستند اصلاً نمیپذیرند در این شرایط تدریس کنند. در بانک مرکزی و دیگر نهادهای اقتصادی هم چنین وضعیتی وجود دارد تا زمانی که تصمیمها جایی دیگر گرفته میشود، مدیران اقتصادی نمایشی و دکوری هستند. ما برای ارتباط با بازارهای جهانی هم به دیپلماسی خوب نیاز داریم و هم به بانکهای متصل به جهان. سالهاست با مسائل مربوط به نظام بانکی درگیریم. مساله صرفاً هم به دولت دهم، نهم و یازدهم و... برنمیگردد. از پیش از آنها هم این مسائل وجود داشت. نخست به این دلیل که ما با طرح بانکداری اسلامی خود را از بانکداری متعارف جهان جدا کردیم و نظامی خلق کردیم که نه بانکداری و نه اسلامی است.
و دیگر اینکه انباشت تجربه بشری را کنار گذاشتیم و موجودی عجیب خلق کردیم که امروز نمیدانیم کدام گوشهاش را درست کنیم. ارتباطات بانکی ما با سایر کشورها زمانی میتواند تغییر کند که پایههای بانکداری در ایران تغییر کند، به FATF متصل شویم که بتوانیم خودمان را با استانداردهای بانکداری در جهان همگام کنیم.
از همه تأسفبار تر اینکه در کشور ما علاقه قلبی به توسعه روابط با جهان وجود ندارد و نظر تصمیمگیران بر این است که لازم نیست با جهان در ارتباط باشیم. بعضی مسوولان در کشور ما سالهاست به خارج از کشور سفر نکردهاند تا از نزدیک در جریان تحولات جهان و پیشرفت کشورها قرار گیرند. توصیه من این است که تورهای تفریحی برای سیاستمداران بگذارند و آنها را به چین و عربستان و روسیه ببرند و در عین حال کره شمالی و کوبا را هم به آنها نشان دهند. طبیعی است که یک کشور مسدود، محدود و بسته نمیتواند توفیقی در اقتصاد داشته باشد. محدود کردن روابط بینالملل همان کاری را با اقتصاد ما میکند که با کره شمالی کرده است. در حال حاضر کره شمالی ارتباط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را با دنیا قطع کرده و به نوعی محصور شده است. آیا مدیران این کشور پاسخی برای نسلهای سوخته دارند؟ نسلهایی که میتوانستند رفاه بیشتری داشته باشند اما فقر بیشتر نصیبشان شد. ما نیز باید انتخاب کنیم یا میخواهیم کره شمالی جدید باشیم یا میخواهیم با دنیا ارتباط برقرار کرده و همچون اجداد و نیاکانمان با جهان مبادله کنیم. بعضاً میَشنویم که برخی میگویند به جای ارتباط با دنیا بهتر است روابط خود را صرفاً با کشورهای همسایه خود تقویت کنیم. در حالی که حتی اگر بخواهیم با 15 کشور همسایه هم ارتباط برقرار کنیم، روابط با این کشورها را بدون توجه به مناسبات بینالملل نمیتوانیم پیش ببریم. ما صرفاً در شرایطی میتوانیم از ارتباط با همسایهها استفاده کنیم که عرصه بینالملل را در نظر داشته باشیم و در فضایی که همه کشورها کار میکنند، فعالیت کنیم. در چنین شرایطی است که وجود 15 کشور مزیت است. ولی وقتی قرار است در یک فضای محدود فعالیت و مبادله کنیم این 15 کشور هم مزیت ویژهای محسوب نمیشوند.
نکنه دیگر این است که متاسفانه دولتهای ما هر روز از مبانی علمی و راهحلهای درست فاصله گرفتهاند. انگار یک هدف سیاسی به مدیران اقتصادی دولت اعلام شده و آنها باید زمین و زمان را به هم بدوزند تا این هدف را محقق کنند. معمولاً اهداف سیاسی با آنچه مورد نظر مردم است تطابقی ندارد. اینکه بخواهیم بدون ارتباط بینالمللی و با بسته شدن کشور و با محدود کردن تجارت کشور، رشد هشتدرصدی را ایجاد کنیم، سنگی بزرگ به علامت نزدن است.
منبع: هفته نامه #تجارت_فردا- شماره 493
@tejaratefarda
6- محسن جلالپور/ تاجر بخش خصوصی
برخی فکر میکنند با آمدن یا رفتن آدمها، وضعیت بهتر میشود. تغییر آدمها شرط لازم برای اصلاح و بهبود است اما شرط کافی نیست. مهم، تغییر فکر و اندیشه است. از آموزگاری خسته در مدرسهای محدود و محصورشده که فقط یک کتاب کهنه و قدیمی را تدریس میکند، چه انتظاری میتوان داشت؟ شاید معلم تازهنفسی به کار گرفته شود اما مهم کتابی است که تدریس میکند، کتابی که محتوای آن منقضی شده و علمی نیست. مسوولان مدرسه برای افزایش سواد دانشآموزان معلم را تغییر میدهند، در حالی که هیچ تغییری در وضعیت دانشآموزان ایجاد نمیشود. در واقع معلم، مسوول همه این وضعیت نیست. این کتاب است که باید تغییر کند. از آن گذشته برخی از معلمهایی که خبره هستند اصلاً نمیپذیرند در این شرایط تدریس کنند. در بانک مرکزی و دیگر نهادهای اقتصادی هم چنین وضعیتی وجود دارد تا زمانی که تصمیمها جایی دیگر گرفته میشود، مدیران اقتصادی نمایشی و دکوری هستند. ما برای ارتباط با بازارهای جهانی هم به دیپلماسی خوب نیاز داریم و هم به بانکهای متصل به جهان. سالهاست با مسائل مربوط به نظام بانکی درگیریم. مساله صرفاً هم به دولت دهم، نهم و یازدهم و... برنمیگردد. از پیش از آنها هم این مسائل وجود داشت. نخست به این دلیل که ما با طرح بانکداری اسلامی خود را از بانکداری متعارف جهان جدا کردیم و نظامی خلق کردیم که نه بانکداری و نه اسلامی است.
و دیگر اینکه انباشت تجربه بشری را کنار گذاشتیم و موجودی عجیب خلق کردیم که امروز نمیدانیم کدام گوشهاش را درست کنیم. ارتباطات بانکی ما با سایر کشورها زمانی میتواند تغییر کند که پایههای بانکداری در ایران تغییر کند، به FATF متصل شویم که بتوانیم خودمان را با استانداردهای بانکداری در جهان همگام کنیم.
از همه تأسفبار تر اینکه در کشور ما علاقه قلبی به توسعه روابط با جهان وجود ندارد و نظر تصمیمگیران بر این است که لازم نیست با جهان در ارتباط باشیم. بعضی مسوولان در کشور ما سالهاست به خارج از کشور سفر نکردهاند تا از نزدیک در جریان تحولات جهان و پیشرفت کشورها قرار گیرند. توصیه من این است که تورهای تفریحی برای سیاستمداران بگذارند و آنها را به چین و عربستان و روسیه ببرند و در عین حال کره شمالی و کوبا را هم به آنها نشان دهند. طبیعی است که یک کشور مسدود، محدود و بسته نمیتواند توفیقی در اقتصاد داشته باشد. محدود کردن روابط بینالملل همان کاری را با اقتصاد ما میکند که با کره شمالی کرده است. در حال حاضر کره شمالی ارتباط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را با دنیا قطع کرده و به نوعی محصور شده است. آیا مدیران این کشور پاسخی برای نسلهای سوخته دارند؟ نسلهایی که میتوانستند رفاه بیشتری داشته باشند اما فقر بیشتر نصیبشان شد. ما نیز باید انتخاب کنیم یا میخواهیم کره شمالی جدید باشیم یا میخواهیم با دنیا ارتباط برقرار کرده و همچون اجداد و نیاکانمان با جهان مبادله کنیم. بعضاً میَشنویم که برخی میگویند به جای ارتباط با دنیا بهتر است روابط خود را صرفاً با کشورهای همسایه خود تقویت کنیم. در حالی که حتی اگر بخواهیم با 15 کشور همسایه هم ارتباط برقرار کنیم، روابط با این کشورها را بدون توجه به مناسبات بینالملل نمیتوانیم پیش ببریم. ما صرفاً در شرایطی میتوانیم از ارتباط با همسایهها استفاده کنیم که عرصه بینالملل را در نظر داشته باشیم و در فضایی که همه کشورها کار میکنند، فعالیت کنیم. در چنین شرایطی است که وجود 15 کشور مزیت است. ولی وقتی قرار است در یک فضای محدود فعالیت و مبادله کنیم این 15 کشور هم مزیت ویژهای محسوب نمیشوند.
نکنه دیگر این است که متاسفانه دولتهای ما هر روز از مبانی علمی و راهحلهای درست فاصله گرفتهاند. انگار یک هدف سیاسی به مدیران اقتصادی دولت اعلام شده و آنها باید زمین و زمان را به هم بدوزند تا این هدف را محقق کنند. معمولاً اهداف سیاسی با آنچه مورد نظر مردم است تطابقی ندارد. اینکه بخواهیم بدون ارتباط بینالمللی و با بسته شدن کشور و با محدود کردن تجارت کشور، رشد هشتدرصدی را ایجاد کنیم، سنگی بزرگ به علامت نزدن است.
منبع: هفته نامه #تجارت_فردا- شماره 493
@tejaratefarda
خطر امیدواری
از دیروز که در نوشته –سال درد و تنهایی- از سال 1401 بد گفتم و کمی درد دل کردم ، دهها تماس رسمی و غیر رسمی داشتم. کلی پیام و کامنت هم برایم ارسال شد. خیلیها نگرانم شدند و احوالم را پرسیدند، بعضیها نوشته را سیاه نمایی خواندند و اعتراض کردند و خیلیها خواستند مثل گذشته امیدوارانه بنویسم. اکنون اجازه میخواهم در باره این دلنوشته کمی توضیح بدهم.
همه آنها که به نوعی با نظرات من آشنا هستند میدانند که آدمی مثبت اندیش و امیدوار هستم. در ماههای گذشته هم پا به پای موجهترین جریانهای اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک «اکتیویست» سعی کردم دو نقش را ایفا کنم:
جنس پرسشهایی که این روزها مطرح میشود متفاوت از قبل است. خیلیها سوالشان این است که به کدام سو میرویم؟ آینده چه میشود؟ وضع چه خواهد شد؟ مشخص است که همه از نااطمینانی رنج میبریم و شخصاً از اینکه کسب و کارها گره خورده و چشمانداز مثبتی پیش روی ما وجود ندارد، احساس یأس و ناامیدی میکنم، اما ناچارم به خاطر مردم خویشتنداری کنم و از گفتن عمق دیدگاهها و برداشتهایم خودداری کنم.
این وضعیت، آدمهایی مثل من را در شرایط متناقضی قرار داده است. اگر نسبت به آینده خوشبین باشم و این خوشبینی را به جامعه تزریق کنم، هر روز با طیف گستردهای از مردم مواجه میشوم که من را ملامت میکنند که چرا سیگنال غیرواقعی میدهم؟ اگر کمی از خوشبینی فاصله بگیرم و آینده را مبهم ببینم، حتی نزدیکان و مدیران خودم احساس یأس و ناامیدی میکنند و روی کار آنها نیز اثر منفی میگذارد.
اگر به مجموعه نظراتی که در ماههای گذشته مطرح شده نگاه کنید، متوجه میشوید کلیدواژه اصلی همه صحبتهای من امید بوده است. به نظر من هیچ اقدامی در کشور به اندازه بازسازی امید و بازگرداندن اعتماد به جامعه اهمیت ندارد. رنگ باختن امید و از بین رفتن اعتماد عواقب زیانباری برای کشور دارد اما متاسفانه سیاستمداران ما از این مقوله غافلند. آنچه در حال حاضر اثر تعیین کننده در همه زمینهها دارد، نگرانی مردم نسبت به آینده است. بیافق بودن و بیاعتمادی و یأس جامعه منجر به نااطمینانی میشود و نااطمینانی میتواند منجر به توقف سرمایهگذاری شود و این توقف نیز نتایج نگرانکنندهای مثل تشدید رکود، تشدید بیکاری و افزایش فقر را به دنبال خواهد داشت.
اگر نااطمینانی را جدی نگیریم ،از ناامیدی خنجری میسازیم بینهایت تیز و خطرناک.
یاد دو شخصیت «اندی» و «رد » در فیلم «رستگاری در شاوشنک» میافتم که در دیالوگی درخشان امید و ناامیدی را بهتر از همه ما تعریف میکنند:
➖اندی: یادت باشه امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزهاست و چیزهای خوب هیچ وقت نمیمیرند.
➖رد: یه چیزی بهت بگم رفیق. امید چیز خطرناکیه. امید میتونه یه آدمو دیوونه کنه.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
از دیروز که در نوشته –سال درد و تنهایی- از سال 1401 بد گفتم و کمی درد دل کردم ، دهها تماس رسمی و غیر رسمی داشتم. کلی پیام و کامنت هم برایم ارسال شد. خیلیها نگرانم شدند و احوالم را پرسیدند، بعضیها نوشته را سیاه نمایی خواندند و اعتراض کردند و خیلیها خواستند مثل گذشته امیدوارانه بنویسم. اکنون اجازه میخواهم در باره این دلنوشته کمی توضیح بدهم.
همه آنها که به نوعی با نظرات من آشنا هستند میدانند که آدمی مثبت اندیش و امیدوار هستم. در ماههای گذشته هم پا به پای موجهترین جریانهای اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک «اکتیویست» سعی کردم دو نقش را ایفا کنم:
جنس پرسشهایی که این روزها مطرح میشود متفاوت از قبل است. خیلیها سوالشان این است که به کدام سو میرویم؟ آینده چه میشود؟ وضع چه خواهد شد؟ مشخص است که همه از نااطمینانی رنج میبریم و شخصاً از اینکه کسب و کارها گره خورده و چشمانداز مثبتی پیش روی ما وجود ندارد، احساس یأس و ناامیدی میکنم، اما ناچارم به خاطر مردم خویشتنداری کنم و از گفتن عمق دیدگاهها و برداشتهایم خودداری کنم.
این وضعیت، آدمهایی مثل من را در شرایط متناقضی قرار داده است. اگر نسبت به آینده خوشبین باشم و این خوشبینی را به جامعه تزریق کنم، هر روز با طیف گستردهای از مردم مواجه میشوم که من را ملامت میکنند که چرا سیگنال غیرواقعی میدهم؟ اگر کمی از خوشبینی فاصله بگیرم و آینده را مبهم ببینم، حتی نزدیکان و مدیران خودم احساس یأس و ناامیدی میکنند و روی کار آنها نیز اثر منفی میگذارد.
اگر به مجموعه نظراتی که در ماههای گذشته مطرح شده نگاه کنید، متوجه میشوید کلیدواژه اصلی همه صحبتهای من امید بوده است. به نظر من هیچ اقدامی در کشور به اندازه بازسازی امید و بازگرداندن اعتماد به جامعه اهمیت ندارد. رنگ باختن امید و از بین رفتن اعتماد عواقب زیانباری برای کشور دارد اما متاسفانه سیاستمداران ما از این مقوله غافلند. آنچه در حال حاضر اثر تعیین کننده در همه زمینهها دارد، نگرانی مردم نسبت به آینده است. بیافق بودن و بیاعتمادی و یأس جامعه منجر به نااطمینانی میشود و نااطمینانی میتواند منجر به توقف سرمایهگذاری شود و این توقف نیز نتایج نگرانکنندهای مثل تشدید رکود، تشدید بیکاری و افزایش فقر را به دنبال خواهد داشت.
اگر نااطمینانی را جدی نگیریم ،از ناامیدی خنجری میسازیم بینهایت تیز و خطرناک.
یاد دو شخصیت «اندی» و «رد » در فیلم «رستگاری در شاوشنک» میافتم که در دیالوگی درخشان امید و ناامیدی را بهتر از همه ما تعریف میکنند:
➖اندی: یادت باشه امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزهاست و چیزهای خوب هیچ وقت نمیمیرند.
➖رد: یه چیزی بهت بگم رفیق. امید چیز خطرناکیه. امید میتونه یه آدمو دیوونه کنه.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
Telegram
✍️ محسن جلالپور
سال درد و تنهایی
در حالی وارد هفتمین دهه زندگیام میشوم که یک سال بسیار سخت را پشت سرگذاشتهام.
آخرین سال از ششمین دهه زندگیام خیلی سخت گذشت. هم در زندگی اجتماعی عذاب دیدم، هم در زندگی شخصی سختی کشیدم و هم در کسب و کار متحمل سختیهای زیادی شدم.
سال 1401…
در حالی وارد هفتمین دهه زندگیام میشوم که یک سال بسیار سخت را پشت سرگذاشتهام.
آخرین سال از ششمین دهه زندگیام خیلی سخت گذشت. هم در زندگی اجتماعی عذاب دیدم، هم در زندگی شخصی سختی کشیدم و هم در کسب و کار متحمل سختیهای زیادی شدم.
سال 1401…
سال پر اندوه و ماتم، نفسهای آخرش را میکشد.
میرود و زیر خاطرات تلخ جامعه ایران مدفون میشود.
به سلامتی آنهایی که داغ دیدند و درد کشیدند و به احترام آنهایی که برای صلح و آزادی و وطن آزار دیدند، امیدوارم این سال بد سگال «برود که هرگز برنگردد».
هرچند امسال «عیدم همه ماتم است و ماتم همه عید» اما از صمیم قلب آرزو میکنم سال جدید برای مردم اندوهگین کشورم سرشار از شادمانی و سلامتی باشد.
سال نو مبارک
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
میرود و زیر خاطرات تلخ جامعه ایران مدفون میشود.
به سلامتی آنهایی که داغ دیدند و درد کشیدند و به احترام آنهایی که برای صلح و آزادی و وطن آزار دیدند، امیدوارم این سال بد سگال «برود که هرگز برنگردد».
هرچند امسال «عیدم همه ماتم است و ماتم همه عید» اما از صمیم قلب آرزو میکنم سال جدید برای مردم اندوهگین کشورم سرشار از شادمانی و سلامتی باشد.
سال نو مبارک
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
چرا باید فیلم برادران لیلا را دید؟
دیدن فیلم «برادران لیلا» به کارگردانی «سعید روستایی» برای سیاستگذاران عرصه اقتصاد و دیپلماسی درسهای بسیار دارد. همچنین اقتصاددانان هم باید این فیلم را ببینند چرا که جزو معدود فیلمهای ایرانی است که آثار اجتماعی سیاستهای غلط اقتصادی و «دیپلماسی تهاجمی» یک دهه گذشته را به خوبی به تصویر کشیده است.
فیلم به شدت نمادین است و به گونهای ساخته شده که میشود از آن برداشتهای سیاسی هم داشت. اما من از نمادهای فیلم عبور میکنم و بهطور خاص روی جنبه اقتصادیاش متمرکز میشوم.
شرایط اقتصادی کشور به گونهای است که بخش قابل توجهی از افراد فاقد شغل هستند و چشماندازی هم برای پایان دوره بیکاری خود ندارند. بخش دیگری هم که شاغل هستند، درآمدشان کفاف حداقلهای زندگی را نمیدهد. بخش دیگری از جامعه هم که بیکار نیستند و فعلاً وضعیت بدی ندارند، در ترس دائم برای از دست دادن قدرت خرید خود در آینده هستند. همه اینها را میتوان در فیلم برادران لیلا به وضوح دید و به همین دلیل معتقدم، این فیلم کلکسیونی از دردها و زخمهای اقتصادی جامعه امروز ایران است.
لیلا که در بخش اداری یک مجتمع تجاری کار میکند و برادر بزرگترش که نگهبان و نظافتچی توالتهای همین مجتمع است، مطلع میشوند که قرار است مغازهای در محل توالت عمومیهای این پاساژ احداث شود. آنها تلاش میکنند تا برادران خود را متقاعد به پیشخرید غرفه در دست احداث کنند. خانواده لیلا به معنای واقعی غرق در بحران اقتصادی است؛ پرویز از طریق نظافت توالت عمومیهای مجتمع زندگی را میگذراند و فردی همیشه بدهکار است. منوچهر گرفتار فعالیتهای کلاهبرداری شده و همه داراییهایش را از دست داده است، علیرضا که در یک کارخانه کار میکرده، به تازگی بیکار شده و فرهاد هم مسافرکشی میکند. لیلا امیدوار است برادرانش را متقاعد به خرید مغازه کند و تصورش این است که با این کار میتواند خانواده خود را از بدبختی نجات دهد. اما پدر خانواده که به سنتهای خانوادگی خود وفادار است، وضعیت بحرانی فرزندان خود را درک نمیکند و تصمیم میگیرد برای به دست آوردن عنوان «بزرگ خاندان» سکههای پساندازش را به جای کمک به فرزندانش، در یک مراسم عروسی به نوه پسرعمویش اهدا کند. این تصمیم که با چند دروغ مصلحتی همراه است، او را در برابر فرزندانش قرار میدهد.
سالهای طولانی است که اقتصاددانان درباره آثار زیانبار رویکردهای سیاسی و دیپلماسی کشور سخن میگویند و نسبت به سیاستهایی که هر روز مردم بیشتری را در تله فقر گرفتار میکند هشدار میدهند. متهم اصلی این وضعیت، سیاستمدارانی هستند که بر تنور تنشهای داخلی و بینالمللی میدمند و هر روز خانوادههای بیشتری را در موقعیت خانواده لیلا قرار میدهند.
وقایع تلخی که در خانواده لیلا میبینیم، قطعاً در خیلی از خانوادههای ایرانی هم تجربه شده است. پدرانی که حق خود میدانند آنطور که میخواهند درباره پسانداز خود تصمیم گیرند اما در برابر استیصال فرزندان بیکار و بیپول خود قرار میگیرند. فرزندانی که قربانی سیاستهای غلط اقتصادی و دیپلماسی تهاجمی شدهاند. نسلی که از زمان تولد، ناچار به تحمل تورم بوده و سالهای کمی طعم رشد اقتصاد را چشیده است. نسلی که درآمد سرانهاش مدام رو به کاهش است و هر روز بیشتر از دیروز در تله فقر دستوپا میزند. از این جهت فیلم برادران لیلا اثری منحصربهفرد و خاص است که آثار اجتماعی سیاستهای غلط اقتصادی را به شکلی واقعی به تصویر کشیده است. نقدهای زیادی بر این فیلم نوشته شده است؛ برخی فیلم را سیاهنمایی علیه خانواده میدانند، برخی آن را سیاسی توصیف میکنند و برخی آن را اثری ضعیفتر از دیگر ساختههای کارگردان میدانند. در مقابل، برخی به استقبال فیلم رفتهاند و آن را بازتابی از وضعیت امروز جامعه ایران تلقی کردهاند. هرچه هست، فیلم برادران لیلا را میتوان آینه تمامنمای سیاستگذاری غلط اقتصادی در جامعه امروز ایران دانست.
یکی از نقدهایی که درباره فیلم برادران لیلا نوشته شده این است که وضعیت خانواده و اقتصاد کشور را با اغراق به تصویر کشیده است. من منتقد سینما نیستم اما اقتصاد هم مثل ادبیات و سینما نیست که دستش برای اغراق در توصیف وضعیتهای مختلف باز باشد؛ اقتصاد با شاخصها سر و کار دارد و شاخصها میگویند در سالهای گذشته تورم وارد کانال 40 و 50 درصدی شده و رشد اقتصاد ناچیز بوده است. در نتیجه به طور پیوسته رفاه جامعه و پسانداز ملی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایینتر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دیدن فیلم «برادران لیلا» به کارگردانی «سعید روستایی» برای سیاستگذاران عرصه اقتصاد و دیپلماسی درسهای بسیار دارد. همچنین اقتصاددانان هم باید این فیلم را ببینند چرا که جزو معدود فیلمهای ایرانی است که آثار اجتماعی سیاستهای غلط اقتصادی و «دیپلماسی تهاجمی» یک دهه گذشته را به خوبی به تصویر کشیده است.
فیلم به شدت نمادین است و به گونهای ساخته شده که میشود از آن برداشتهای سیاسی هم داشت. اما من از نمادهای فیلم عبور میکنم و بهطور خاص روی جنبه اقتصادیاش متمرکز میشوم.
شرایط اقتصادی کشور به گونهای است که بخش قابل توجهی از افراد فاقد شغل هستند و چشماندازی هم برای پایان دوره بیکاری خود ندارند. بخش دیگری هم که شاغل هستند، درآمدشان کفاف حداقلهای زندگی را نمیدهد. بخش دیگری از جامعه هم که بیکار نیستند و فعلاً وضعیت بدی ندارند، در ترس دائم برای از دست دادن قدرت خرید خود در آینده هستند. همه اینها را میتوان در فیلم برادران لیلا به وضوح دید و به همین دلیل معتقدم، این فیلم کلکسیونی از دردها و زخمهای اقتصادی جامعه امروز ایران است.
لیلا که در بخش اداری یک مجتمع تجاری کار میکند و برادر بزرگترش که نگهبان و نظافتچی توالتهای همین مجتمع است، مطلع میشوند که قرار است مغازهای در محل توالت عمومیهای این پاساژ احداث شود. آنها تلاش میکنند تا برادران خود را متقاعد به پیشخرید غرفه در دست احداث کنند. خانواده لیلا به معنای واقعی غرق در بحران اقتصادی است؛ پرویز از طریق نظافت توالت عمومیهای مجتمع زندگی را میگذراند و فردی همیشه بدهکار است. منوچهر گرفتار فعالیتهای کلاهبرداری شده و همه داراییهایش را از دست داده است، علیرضا که در یک کارخانه کار میکرده، به تازگی بیکار شده و فرهاد هم مسافرکشی میکند. لیلا امیدوار است برادرانش را متقاعد به خرید مغازه کند و تصورش این است که با این کار میتواند خانواده خود را از بدبختی نجات دهد. اما پدر خانواده که به سنتهای خانوادگی خود وفادار است، وضعیت بحرانی فرزندان خود را درک نمیکند و تصمیم میگیرد برای به دست آوردن عنوان «بزرگ خاندان» سکههای پساندازش را به جای کمک به فرزندانش، در یک مراسم عروسی به نوه پسرعمویش اهدا کند. این تصمیم که با چند دروغ مصلحتی همراه است، او را در برابر فرزندانش قرار میدهد.
سالهای طولانی است که اقتصاددانان درباره آثار زیانبار رویکردهای سیاسی و دیپلماسی کشور سخن میگویند و نسبت به سیاستهایی که هر روز مردم بیشتری را در تله فقر گرفتار میکند هشدار میدهند. متهم اصلی این وضعیت، سیاستمدارانی هستند که بر تنور تنشهای داخلی و بینالمللی میدمند و هر روز خانوادههای بیشتری را در موقعیت خانواده لیلا قرار میدهند.
وقایع تلخی که در خانواده لیلا میبینیم، قطعاً در خیلی از خانوادههای ایرانی هم تجربه شده است. پدرانی که حق خود میدانند آنطور که میخواهند درباره پسانداز خود تصمیم گیرند اما در برابر استیصال فرزندان بیکار و بیپول خود قرار میگیرند. فرزندانی که قربانی سیاستهای غلط اقتصادی و دیپلماسی تهاجمی شدهاند. نسلی که از زمان تولد، ناچار به تحمل تورم بوده و سالهای کمی طعم رشد اقتصاد را چشیده است. نسلی که درآمد سرانهاش مدام رو به کاهش است و هر روز بیشتر از دیروز در تله فقر دستوپا میزند. از این جهت فیلم برادران لیلا اثری منحصربهفرد و خاص است که آثار اجتماعی سیاستهای غلط اقتصادی را به شکلی واقعی به تصویر کشیده است. نقدهای زیادی بر این فیلم نوشته شده است؛ برخی فیلم را سیاهنمایی علیه خانواده میدانند، برخی آن را سیاسی توصیف میکنند و برخی آن را اثری ضعیفتر از دیگر ساختههای کارگردان میدانند. در مقابل، برخی به استقبال فیلم رفتهاند و آن را بازتابی از وضعیت امروز جامعه ایران تلقی کردهاند. هرچه هست، فیلم برادران لیلا را میتوان آینه تمامنمای سیاستگذاری غلط اقتصادی در جامعه امروز ایران دانست.
یکی از نقدهایی که درباره فیلم برادران لیلا نوشته شده این است که وضعیت خانواده و اقتصاد کشور را با اغراق به تصویر کشیده است. من منتقد سینما نیستم اما اقتصاد هم مثل ادبیات و سینما نیست که دستش برای اغراق در توصیف وضعیتهای مختلف باز باشد؛ اقتصاد با شاخصها سر و کار دارد و شاخصها میگویند در سالهای گذشته تورم وارد کانال 40 و 50 درصدی شده و رشد اقتصاد ناچیز بوده است. در نتیجه به طور پیوسته رفاه جامعه و پسانداز ملی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایینتر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
ترک دنیای قابها
وقتی عمرت به پایان میرسد که امیدت از دست رفته باشد. وقتی جهان برایت بیمعنی میشود که تنها یک قاب عکس برایت به یادگار بماند و مدام بنشینی و به آن قاب خیره شوی. وقتی کمرت به خاطر از دست دادن عزیزی بشکند و قلبت اینگونه داغدار شود، شاید یک سال دوام بیاوری و شاید دو سال اما سرانجام با دل سوخته، سوار اتوبوس مرگ میشوی و برای همیشه ایستگاه را ترک میکنی.
54 سال پیش برای نخستین بار او را در ایستگاه زندگی دیدم. خانمی با صورت گلانداخته و چادر گلگلی و کفشهای براق مشکی که دست پسربچهای خجالتی را در دست داشت. روز اول مهر بود و ما را در «مدرسه احمدی» کرمان ثبت نام کرده بودند؛ من کلاس اول بودم و برادر بزرگترم کلاس سوم. محمد دستم را محکم گرفته بود و ما منتظر بودیم اتوبوس مدرسه از راه برسد. خانمی که چادر گلگلی داشت، با لبخند به سمت ما آمد و دست پسرش را در دست محمد گذاشت و از ما خواست دوست باشیم و از هم مراقبت کنیم. نام پسر او هم محمد بود و پیوند ما سه نفر از آن روز تا امروز هرگز گسسته نشده است.
من و «محمد مرادی» سالهاست که رفاقت داریم. سالها همکلاس بودیم و جز همه اینها، او برادر خانم من است و آن خانم دوست داشتنی که برای همیشه سوار اتوبوس شد و از پیش ما رفت، مادر خانم من بود.
خانم «فاطمه عادلی» دیروز در حالیکه مثل سه سال گذشته چشم به عکس «امیر» دوخته بود، برای همیشه از دنیای قابهای غمگین نقل مکان کرد.
«حاج خانم» زنی بود بینهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش. زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد اما گاهی درد، آنقدر بزرگ است که قلبت داغدار میشود و کمرت زیر بار میشکند.
از وقتی «امیر مرادی» پسر « محمد مرادی» و نوه «فاطمه عادلی» در پرواز شمارهٔ ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین برای همیشه از میان ما رفت و در قاب عکس خانه حاج خانم آرام گرفت، حالش خوب نشد. بیشتر از سه سال بود که جز خیره شدن به قاب عکس امیر کار دیگری نداشت، همه جا نشانی از نوهاش داشت و جز او به دیگری فکر نمیکرد. زنی که داغهای زیادی دیده بود و همچنان امیدوار بود، این آخرین داغ، جگرش را سوزاند و کمرش را شکست.
روحش شاد و یادش گرامی
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
وقتی عمرت به پایان میرسد که امیدت از دست رفته باشد. وقتی جهان برایت بیمعنی میشود که تنها یک قاب عکس برایت به یادگار بماند و مدام بنشینی و به آن قاب خیره شوی. وقتی کمرت به خاطر از دست دادن عزیزی بشکند و قلبت اینگونه داغدار شود، شاید یک سال دوام بیاوری و شاید دو سال اما سرانجام با دل سوخته، سوار اتوبوس مرگ میشوی و برای همیشه ایستگاه را ترک میکنی.
54 سال پیش برای نخستین بار او را در ایستگاه زندگی دیدم. خانمی با صورت گلانداخته و چادر گلگلی و کفشهای براق مشکی که دست پسربچهای خجالتی را در دست داشت. روز اول مهر بود و ما را در «مدرسه احمدی» کرمان ثبت نام کرده بودند؛ من کلاس اول بودم و برادر بزرگترم کلاس سوم. محمد دستم را محکم گرفته بود و ما منتظر بودیم اتوبوس مدرسه از راه برسد. خانمی که چادر گلگلی داشت، با لبخند به سمت ما آمد و دست پسرش را در دست محمد گذاشت و از ما خواست دوست باشیم و از هم مراقبت کنیم. نام پسر او هم محمد بود و پیوند ما سه نفر از آن روز تا امروز هرگز گسسته نشده است.
من و «محمد مرادی» سالهاست که رفاقت داریم. سالها همکلاس بودیم و جز همه اینها، او برادر خانم من است و آن خانم دوست داشتنی که برای همیشه سوار اتوبوس شد و از پیش ما رفت، مادر خانم من بود.
خانم «فاطمه عادلی» دیروز در حالیکه مثل سه سال گذشته چشم به عکس «امیر» دوخته بود، برای همیشه از دنیای قابهای غمگین نقل مکان کرد.
«حاج خانم» زنی بود بینهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش. زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد اما گاهی درد، آنقدر بزرگ است که قلبت داغدار میشود و کمرت زیر بار میشکند.
از وقتی «امیر مرادی» پسر « محمد مرادی» و نوه «فاطمه عادلی» در پرواز شمارهٔ ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین برای همیشه از میان ما رفت و در قاب عکس خانه حاج خانم آرام گرفت، حالش خوب نشد. بیشتر از سه سال بود که جز خیره شدن به قاب عکس امیر کار دیگری نداشت، همه جا نشانی از نوهاش داشت و جز او به دیگری فکر نمیکرد. زنی که داغهای زیادی دیده بود و همچنان امیدوار بود، این آخرین داغ، جگرش را سوزاند و کمرش را شکست.
روحش شاد و یادش گرامی
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
Telegram
✍️ محسن جلالپور
شهر بی امیر
روز و روزگارمان خوب نیست، حال و احوالمان خیلی بد است. غم روی غمهایمان آمده و حالا پشت دیواری از غصه و سوگواری محبوس شدهایم.
خدا میداند درگذشت آن تعداد انسان در سوگواری شهید شهرمان چقدر ناراحتمان کرد اما از دیروز صبح غمی سنگین روی سرمان هوار…
روز و روزگارمان خوب نیست، حال و احوالمان خیلی بد است. غم روی غمهایمان آمده و حالا پشت دیواری از غصه و سوگواری محبوس شدهایم.
خدا میداند درگذشت آن تعداد انسان در سوگواری شهید شهرمان چقدر ناراحتمان کرد اما از دیروز صبح غمی سنگین روی سرمان هوار…
به یاد مادر
از فاطمه خانم عادلی دستخطی به یادگار مانده که نشان میدهد چقدر اخلاقمدار بودند. دستخطی روی کفن ایشان به یادگار مانده که در آن به خانمی که پس از فوت قرار است ایشان را غسل دهد سلام میدهد و از او تشکر میکند و برای ایشان هدیه میگذارد.
این دستخط کوتاه را که دیدم، یاد دیالوگ بسیار معروف فیلم «مادر» افتادم. آنجا که مادر در حال وداع اخر میگوید:
«یه بشقاب بکش بذار کنار مادر، غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین، برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکما قرصشو بخوره. بی خوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی می خواد مهیا کنین، سر شب بخوابین بچهها که بتونین صبح زود پاشین،فردا خیلی کار دارین.»
این یعنی مادر. این یعنی مادر ایرانی. مادری که قبل از مرگ همه کارها را مرتب میکند و نگران قرص دختر و زیرسیگاری پسر است.
مادر ما هم همینگونه بود. نمیخواهم با گفتن چند جمله تکراری، از کنار ویژگیهای این زن عبور کنم، چون بینهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش بود و زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد و مهربان.
اعتقادش خالص بود و هر آنچه را پذیرفته بود، بی کم و کاست اجرا میکرد. مذهبی بود اما به همان اندازه، اخلاقگرا. دوست نداشت برای کسی مزاحمت ایجاد کند. صدایی از خانهاش بلند نمیشد که برای دیگری زحمت ایجاد کند.
با این حال از زمانه خود بسیار جلوتر بود. پیش میرفت و خط میشکست. در پوشش، مطیع اعتقاد خود بود و از دولتی و حکومتی نمیترسید. چه زمان پهلوی و چه پس از آن، بنا به باورهايش عمل مي كرد. در جوانی، زمانی که حتی مردان توان راندن خودرو نداشتند، گواهینامه گرفت و اوایل دهه 50 در خیابانهای کرمان رانندگی کرد.
فاطمهخانم، دختر حاجقاسم عادلي که یکی از تجار و خیرین بزرگ کرمان بود، حالا میان ما نیست و من حس میکنم دوباره بیمادر شدم، یکبار زمانی که در يازده سالگی مادر از دست دادم و یک بار در 60 سالگی که این یکی مادر را از دست دادم.
روح همه مادران مهربان شاد و یادشان گرامی.
پ ن: وظیفه خود میدانم از همه دوستان، همکاران، آشنایان و بستگانی که لطف کردند و به شیوههای گوناگون با ما ابراز همدردی کردند تشکر کنم. یک تشکر ویژه هم از شما عزیزان عضو کانال دارم که لطف کردید و پیام همدردی گذاشتید. امیدوارم هرگز غم نبینید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
از فاطمه خانم عادلی دستخطی به یادگار مانده که نشان میدهد چقدر اخلاقمدار بودند. دستخطی روی کفن ایشان به یادگار مانده که در آن به خانمی که پس از فوت قرار است ایشان را غسل دهد سلام میدهد و از او تشکر میکند و برای ایشان هدیه میگذارد.
این دستخط کوتاه را که دیدم، یاد دیالوگ بسیار معروف فیلم «مادر» افتادم. آنجا که مادر در حال وداع اخر میگوید:
«یه بشقاب بکش بذار کنار مادر، غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین، برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکما قرصشو بخوره. بی خوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی می خواد مهیا کنین، سر شب بخوابین بچهها که بتونین صبح زود پاشین،فردا خیلی کار دارین.»
این یعنی مادر. این یعنی مادر ایرانی. مادری که قبل از مرگ همه کارها را مرتب میکند و نگران قرص دختر و زیرسیگاری پسر است.
مادر ما هم همینگونه بود. نمیخواهم با گفتن چند جمله تکراری، از کنار ویژگیهای این زن عبور کنم، چون بینهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش بود و زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد و مهربان.
اعتقادش خالص بود و هر آنچه را پذیرفته بود، بی کم و کاست اجرا میکرد. مذهبی بود اما به همان اندازه، اخلاقگرا. دوست نداشت برای کسی مزاحمت ایجاد کند. صدایی از خانهاش بلند نمیشد که برای دیگری زحمت ایجاد کند.
با این حال از زمانه خود بسیار جلوتر بود. پیش میرفت و خط میشکست. در پوشش، مطیع اعتقاد خود بود و از دولتی و حکومتی نمیترسید. چه زمان پهلوی و چه پس از آن، بنا به باورهايش عمل مي كرد. در جوانی، زمانی که حتی مردان توان راندن خودرو نداشتند، گواهینامه گرفت و اوایل دهه 50 در خیابانهای کرمان رانندگی کرد.
فاطمهخانم، دختر حاجقاسم عادلي که یکی از تجار و خیرین بزرگ کرمان بود، حالا میان ما نیست و من حس میکنم دوباره بیمادر شدم، یکبار زمانی که در يازده سالگی مادر از دست دادم و یک بار در 60 سالگی که این یکی مادر را از دست دادم.
روح همه مادران مهربان شاد و یادشان گرامی.
پ ن: وظیفه خود میدانم از همه دوستان، همکاران، آشنایان و بستگانی که لطف کردند و به شیوههای گوناگون با ما ابراز همدردی کردند تشکر کنم. یک تشکر ویژه هم از شما عزیزان عضو کانال دارم که لطف کردید و پیام همدردی گذاشتید. امیدوارم هرگز غم نبینید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دفن شدن زیر زمین
یکی دو ماه پس از اعتراضهای اجتماعی سال 1401 با یکی از دوستان بحثی مفصل درباره آینده جامعه و اقتصاد ایران داشتیم. آن روز تلقی ما این بود که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، هرگز حاضر نمیشوند پیام تحولات جامعه را بشنوند. پیشبینی این بود که با این روند، به احتمال زیاد بخش بزرگی از جامعه که در چند دهه گذشته انتخابها و کنشهایش سیاسی نبوده، به سمت سرخوردگی بیشتر میرود و امورات خود را جدا از دستورات رسمی و بایستههای سیاسی پیش میبرد.
اساتید سرشناس در این زمینه پیشبینیهای دقیقی داشتند. ابراهیم فیاض احتمال افزایش خودکشی را پیشبینی کرد، علینقی مشایخی تشدید مهاجرت و مسعود نیلی سرخوردگی جوانان را متحمل دانستند و محمدمهدی بهکیش از احتمال زیرزمینی شدن سیاست سخن گفت. محمد فاضلی و عباس عبدی هم درباره تشدید شکاف میان حاکمیت و مردم ابراز نگرانی کردند.
اکنون به نظر میرسد همه آن پیشبینیها به شکلی در حال محقق شدن است. جوانان سرخورده، ناامید و بیانگیزه شدهاند، مهاجرت به اوج رسیده، پیرمردها دوست دارند زودتر از دنیا بروند و جوانان سرخورده، ناامید از اصلاح و ترمیم خرابیها، مسیر خود را از سیاستهای رسمی جدا کردهاند.
این روزها آنچه در خیابانهای رسمی میبینیم در کوچههای غیر رسمی مشاهده نمیکنیم. همانها که در محیطهای رسمی، مبادی برخی آداب و بایستههای سیاسی و مذهبی هستند، در کوچهها و پسکوچهها، زندگی دیگری دارند و به شکلی دیگر سخن میگویند.
قبلا آدمها دو نوع زندگی داشتند که یکی رسمی بود و دیگری غیر رسمی. یعنی در محیطهای رسمی و اداری سعی میکردند حداقل استانداردهای حکومتی را رعایت کنند اما در زندگی شخصی، رویههای مورد علاقه خود را دنبال میکردند. یعنی زندگی روز و شبشان کاملا متفاوت بود.
این رویه چند دهه ادامه داشت اما امروز مخفیکاریهای فردی به مخفیکاریهای جمعی تبدیل شده است. یعنی اگر تا دیروز آدمها زندگی شخصی خود را از چشمان حکومت دور نگه میداشتند، امروز فعالیتهای گروهی و اجتماعی خود را از چشم حکومت دور نگه میدارند.
نمونه این اتفاق را در موسیقی به وضوح مشاهده میکنیم. محدودیتهای زیاد باعث شکلگیری موسیقی زیرزمینی شد و آثار تولید شده به طرق مختلف به گوش مردم رسید. بعدها جوانانی که سالها در بازار غیر رسمی فعالیت میکردند، ویدئوها و کلیپهای زیادی در داخل کشور تولید کردند که از طریق دهها شبکه ماهوارهای پخش شد. وزارت ارشاد که حیطه نظارت خود را هر روز محدود میدید، به دادن مجوز رسمی برای انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت بسنده کرد اما همین محدودیت هم دیگر کاربرد ندارد و این روزها در اغلب ساختمانهای بزرگ که سالن اجتماعات دارند، کنسرتهایی برگزار میشود که دور از چشم ناظران ارشاد است. بنابراین امروز دیگر کاری از دست سیاستگذار این حوزه برنمیآید و جوانان علاقهمند هم، زیر زمین بازاری تشکیل دادهاند که دست مقام رسمی به آن نمیرسد. این روند کمکم به سینما و تئاتر کشیده شده و شنیدهام؛ گروههای زیر زمینی موسیقی و تئاتر تشکیل شده و مثل دهه 20 و 30 انجمنهای مخفی هنری و سیاسی در حال شکلگیری است.
یکی از دوستان دعوتنامه یک گروه تئاتر زیرزمینی را نشانم داد که قرار است در سالن اجتماعات یکی از ساختمانهای مسکونی نمایشنامهای را اجرا کنند.
دیگری هم درباره برگزاری یک کنسرت به شیوهای مشابه برایم نوشت.
پیش از این کالاهای ممنوعه مثل مشروبات الکلی و مواد مخدر، بازار زیرزمینی داشت اما امروز فعالیتهای عادی هنری و گعدههای سیاسی و اجتماعی هم دور از چشم حکومت برگزار میشود. تاریخ به ما میگوید که این اتفاقات نشانه خوبی برای حکمرانی نیست. در شوروی، پیش از آنکه همه چیز به هم بریزد، بازارهای غیر رسمی زیادی شکل گرفته بودند. بازارهایی که در واکنش به محدودیتها و ممنوعیتها به وجود آمده بودند و حکومت مرکزی هرچه تلاش کرد موفق به برچیدن آنها نشد.
شاید بخش عمده مشکلات ما هم ناشی از این باشد که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، حاضر نمیشوند پیام تحولات جامعه را بشنوند.
آنها میدانند زیر پوست جامعه چه میگذرد؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
یکی دو ماه پس از اعتراضهای اجتماعی سال 1401 با یکی از دوستان بحثی مفصل درباره آینده جامعه و اقتصاد ایران داشتیم. آن روز تلقی ما این بود که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، هرگز حاضر نمیشوند پیام تحولات جامعه را بشنوند. پیشبینی این بود که با این روند، به احتمال زیاد بخش بزرگی از جامعه که در چند دهه گذشته انتخابها و کنشهایش سیاسی نبوده، به سمت سرخوردگی بیشتر میرود و امورات خود را جدا از دستورات رسمی و بایستههای سیاسی پیش میبرد.
اساتید سرشناس در این زمینه پیشبینیهای دقیقی داشتند. ابراهیم فیاض احتمال افزایش خودکشی را پیشبینی کرد، علینقی مشایخی تشدید مهاجرت و مسعود نیلی سرخوردگی جوانان را متحمل دانستند و محمدمهدی بهکیش از احتمال زیرزمینی شدن سیاست سخن گفت. محمد فاضلی و عباس عبدی هم درباره تشدید شکاف میان حاکمیت و مردم ابراز نگرانی کردند.
اکنون به نظر میرسد همه آن پیشبینیها به شکلی در حال محقق شدن است. جوانان سرخورده، ناامید و بیانگیزه شدهاند، مهاجرت به اوج رسیده، پیرمردها دوست دارند زودتر از دنیا بروند و جوانان سرخورده، ناامید از اصلاح و ترمیم خرابیها، مسیر خود را از سیاستهای رسمی جدا کردهاند.
این روزها آنچه در خیابانهای رسمی میبینیم در کوچههای غیر رسمی مشاهده نمیکنیم. همانها که در محیطهای رسمی، مبادی برخی آداب و بایستههای سیاسی و مذهبی هستند، در کوچهها و پسکوچهها، زندگی دیگری دارند و به شکلی دیگر سخن میگویند.
قبلا آدمها دو نوع زندگی داشتند که یکی رسمی بود و دیگری غیر رسمی. یعنی در محیطهای رسمی و اداری سعی میکردند حداقل استانداردهای حکومتی را رعایت کنند اما در زندگی شخصی، رویههای مورد علاقه خود را دنبال میکردند. یعنی زندگی روز و شبشان کاملا متفاوت بود.
این رویه چند دهه ادامه داشت اما امروز مخفیکاریهای فردی به مخفیکاریهای جمعی تبدیل شده است. یعنی اگر تا دیروز آدمها زندگی شخصی خود را از چشمان حکومت دور نگه میداشتند، امروز فعالیتهای گروهی و اجتماعی خود را از چشم حکومت دور نگه میدارند.
نمونه این اتفاق را در موسیقی به وضوح مشاهده میکنیم. محدودیتهای زیاد باعث شکلگیری موسیقی زیرزمینی شد و آثار تولید شده به طرق مختلف به گوش مردم رسید. بعدها جوانانی که سالها در بازار غیر رسمی فعالیت میکردند، ویدئوها و کلیپهای زیادی در داخل کشور تولید کردند که از طریق دهها شبکه ماهوارهای پخش شد. وزارت ارشاد که حیطه نظارت خود را هر روز محدود میدید، به دادن مجوز رسمی برای انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت بسنده کرد اما همین محدودیت هم دیگر کاربرد ندارد و این روزها در اغلب ساختمانهای بزرگ که سالن اجتماعات دارند، کنسرتهایی برگزار میشود که دور از چشم ناظران ارشاد است. بنابراین امروز دیگر کاری از دست سیاستگذار این حوزه برنمیآید و جوانان علاقهمند هم، زیر زمین بازاری تشکیل دادهاند که دست مقام رسمی به آن نمیرسد. این روند کمکم به سینما و تئاتر کشیده شده و شنیدهام؛ گروههای زیر زمینی موسیقی و تئاتر تشکیل شده و مثل دهه 20 و 30 انجمنهای مخفی هنری و سیاسی در حال شکلگیری است.
یکی از دوستان دعوتنامه یک گروه تئاتر زیرزمینی را نشانم داد که قرار است در سالن اجتماعات یکی از ساختمانهای مسکونی نمایشنامهای را اجرا کنند.
دیگری هم درباره برگزاری یک کنسرت به شیوهای مشابه برایم نوشت.
پیش از این کالاهای ممنوعه مثل مشروبات الکلی و مواد مخدر، بازار زیرزمینی داشت اما امروز فعالیتهای عادی هنری و گعدههای سیاسی و اجتماعی هم دور از چشم حکومت برگزار میشود. تاریخ به ما میگوید که این اتفاقات نشانه خوبی برای حکمرانی نیست. در شوروی، پیش از آنکه همه چیز به هم بریزد، بازارهای غیر رسمی زیادی شکل گرفته بودند. بازارهایی که در واکنش به محدودیتها و ممنوعیتها به وجود آمده بودند و حکومت مرکزی هرچه تلاش کرد موفق به برچیدن آنها نشد.
شاید بخش عمده مشکلات ما هم ناشی از این باشد که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، حاضر نمیشوند پیام تحولات جامعه را بشنوند.
آنها میدانند زیر پوست جامعه چه میگذرد؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
درباره پلمب واحدهای صنفی
همیشه کار کردن در ایران دشوار بوده اما کسب و کارها اعم از خرد و کلان، در شش سال گذشته گرفتار انواع مشکلات شدهاند و ضمن اینکه روز به روز ضعیفتر میشوند، چشمانداز روشنی پیش روی خود نمیبینند.
در چنین شرایطی، تنشها و نااطمینانیهای داخلی هم به زمین کسب و کارها کشیده شدهاند و در عین حال از ناحیه بیثباتی اقتصاد کلان، رکود و تورم نیز از میزان مصرف کاسته و خلاصه اینکه کسب و کارها در شرایطی قرار دارند که از همه نظر در چند دهه گذشته بیسابقه است.
فشار سنگینی که این روزها به کسبه و بازاریان وارد آمده به حدی است که خیلی از آنها ناچار شدهاند کسب و کار خود را رها کنند. به تعبیری، این فشارها حتی از زمان جنگ هم شدیدتر است. در چنین فضایی کار کردن بسیار مشکل است.
در کنار این همه گرفتاریها تنش شدید درباره پوشش خانمها نیز به زمین کسب و کارها کشیده شده و هرکس بدون توجه به مقام و مسوولیتی که دارد به خود اجازه میدهد کسب و کارهای مردم را تعطیل کند. ظاهرا برخی از مقامات فکر میکنند مغازهدار و تاجر و سرمایهگذار هم کارمند دولت هستند که هر چه بگویند باید عمل شود.
سوالم از آقایان این است که تا امروز یک سوپر مارکت کوچک را اداره کردهاید؟ تا امروز پشت دخلی نشستهاید؟ میدانید این روزها که اقتصاد از بیثباتی رنج میبرد و جامعه مستعد تنشهای تازه است، اداره یک فروشگاه کوچک چقدر سخت است؟ میدانید تأمین سرمایه برای یک کارگاه کوچک چقدر سخت است؟ چطور به خودتان اجازه میدهید کسب و کار مردم را تعطیل کنید؟
اگر با وجود اتفاقات تأسفبار و پر هزینهای که سال گذشته رخ داد، همچنان اصرار دارید که خانمها مطابق میل شما لباس بپوشند، چرا از کسبه میخواهید دستورات شما را اجرا کنند؟ این بازی برای کسب و کارها دو سر باخت است؛ اگر به حرف حکومت گوش کند و تذکر حجاب بدهد، مردم تحریمش میکنند و اگر بگوید به من ربطی ندارد، حکومت تعطیلش میکند. این یک بازی غیر منصفانه است که در هر شکل، اهالی کسب و کار بازنده آن خواهند بود.
گذشته از همه اینها، پلمب واحدهای صنفی به خاطر حجاب، مغایر با قانون اساسی است.
اصل چهل و ششم قانون اساسی میگوید هیچکس نمیتواند امکان کسب و کار را از دیگری سلب کند. شما اگر با پوشش فردی مشکل دارید، قانونی تصویب کنید و مجریان را موظف کنید که آن را اجرا کنند. یا قانون اساسی را تغییر دهید. این که امام جمعهای رأسا دستور به تعطیلی فروشگاهها بدهد، نه تنها خلاف قانون است که فلسفه وجودی قوه قضائیه و نیروی انتظامی را هم زیر سوال میبرد.
نکته تأسفبار این است که در چند دهه گذشته، بازاریان اگر مشکلی پیدا میکردند، برای حل مسأله خدمت علما و روحانیون معظم میرسیدند، چه اتفاقی رخ داده که روحانیون برای تنبیه و تعزیر بازاریان به مجمتعهای تجاری میروند و حکم تعطیلی کسب و کارها را میدهند؟
امیدوارم ساختار سیاسی متوجه وخامت اوضاع شود و در منازعات خود با بخشهایی از جامعه، پای کسب و کارها را به میان نکشد.
چرا باید فروشگاهها یا رستورانها را به خاطر پوشش خانمها تعطیل کنند؟ آیا قانونی وجود دارد که چنین اجازهای بدهد؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
همیشه کار کردن در ایران دشوار بوده اما کسب و کارها اعم از خرد و کلان، در شش سال گذشته گرفتار انواع مشکلات شدهاند و ضمن اینکه روز به روز ضعیفتر میشوند، چشمانداز روشنی پیش روی خود نمیبینند.
در چنین شرایطی، تنشها و نااطمینانیهای داخلی هم به زمین کسب و کارها کشیده شدهاند و در عین حال از ناحیه بیثباتی اقتصاد کلان، رکود و تورم نیز از میزان مصرف کاسته و خلاصه اینکه کسب و کارها در شرایطی قرار دارند که از همه نظر در چند دهه گذشته بیسابقه است.
فشار سنگینی که این روزها به کسبه و بازاریان وارد آمده به حدی است که خیلی از آنها ناچار شدهاند کسب و کار خود را رها کنند. به تعبیری، این فشارها حتی از زمان جنگ هم شدیدتر است. در چنین فضایی کار کردن بسیار مشکل است.
در کنار این همه گرفتاریها تنش شدید درباره پوشش خانمها نیز به زمین کسب و کارها کشیده شده و هرکس بدون توجه به مقام و مسوولیتی که دارد به خود اجازه میدهد کسب و کارهای مردم را تعطیل کند. ظاهرا برخی از مقامات فکر میکنند مغازهدار و تاجر و سرمایهگذار هم کارمند دولت هستند که هر چه بگویند باید عمل شود.
سوالم از آقایان این است که تا امروز یک سوپر مارکت کوچک را اداره کردهاید؟ تا امروز پشت دخلی نشستهاید؟ میدانید این روزها که اقتصاد از بیثباتی رنج میبرد و جامعه مستعد تنشهای تازه است، اداره یک فروشگاه کوچک چقدر سخت است؟ میدانید تأمین سرمایه برای یک کارگاه کوچک چقدر سخت است؟ چطور به خودتان اجازه میدهید کسب و کار مردم را تعطیل کنید؟
اگر با وجود اتفاقات تأسفبار و پر هزینهای که سال گذشته رخ داد، همچنان اصرار دارید که خانمها مطابق میل شما لباس بپوشند، چرا از کسبه میخواهید دستورات شما را اجرا کنند؟ این بازی برای کسب و کارها دو سر باخت است؛ اگر به حرف حکومت گوش کند و تذکر حجاب بدهد، مردم تحریمش میکنند و اگر بگوید به من ربطی ندارد، حکومت تعطیلش میکند. این یک بازی غیر منصفانه است که در هر شکل، اهالی کسب و کار بازنده آن خواهند بود.
گذشته از همه اینها، پلمب واحدهای صنفی به خاطر حجاب، مغایر با قانون اساسی است.
اصل چهل و ششم قانون اساسی میگوید هیچکس نمیتواند امکان کسب و کار را از دیگری سلب کند. شما اگر با پوشش فردی مشکل دارید، قانونی تصویب کنید و مجریان را موظف کنید که آن را اجرا کنند. یا قانون اساسی را تغییر دهید. این که امام جمعهای رأسا دستور به تعطیلی فروشگاهها بدهد، نه تنها خلاف قانون است که فلسفه وجودی قوه قضائیه و نیروی انتظامی را هم زیر سوال میبرد.
نکته تأسفبار این است که در چند دهه گذشته، بازاریان اگر مشکلی پیدا میکردند، برای حل مسأله خدمت علما و روحانیون معظم میرسیدند، چه اتفاقی رخ داده که روحانیون برای تنبیه و تعزیر بازاریان به مجمتعهای تجاری میروند و حکم تعطیلی کسب و کارها را میدهند؟
امیدوارم ساختار سیاسی متوجه وخامت اوضاع شود و در منازعات خود با بخشهایی از جامعه، پای کسب و کارها را به میان نکشد.
چرا باید فروشگاهها یا رستورانها را به خاطر پوشش خانمها تعطیل کنند؟ آیا قانونی وجود دارد که چنین اجازهای بدهد؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour