Forwarded from کرمان مصور
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کبادهکش علمدار
ایرج نام داشت اما به جلال معروف بود و جالب است که سیر و سلوک زندگیاش بر همین منوال بود؛ یعنی یاریدهندهای که به شکوه و جلال رسید.
آقا جلال کامیابی که یک هفته است دنیای فانی را وداع گفته، سرآمد دو نهاد مهم در دیار کریمان به حساب میآمد. هم متولی هیأت بود و کارگزار دستگاه امامحسین و هم پهلوان بود و کلیددار گود.
بیش از 6 دهه صدای علی علیاش را از گود میشنیدیم و صدای حسین حسیناش را از هیأت.
خدا رحمت کنید پهلوان ایرج و حاج آقا جلال را.
@kermanmosavar
ایرج نام داشت اما به جلال معروف بود و جالب است که سیر و سلوک زندگیاش بر همین منوال بود؛ یعنی یاریدهندهای که به شکوه و جلال رسید.
آقا جلال کامیابی که یک هفته است دنیای فانی را وداع گفته، سرآمد دو نهاد مهم در دیار کریمان به حساب میآمد. هم متولی هیأت بود و کارگزار دستگاه امامحسین و هم پهلوان بود و کلیددار گود.
بیش از 6 دهه صدای علی علیاش را از گود میشنیدیم و صدای حسین حسیناش را از هیأت.
خدا رحمت کنید پهلوان ایرج و حاج آقا جلال را.
@kermanmosavar
قصهگوی کویر
اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جادهها و کلوتها و نخلها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصهگویی ندارد و کسی نیست قصه نخلهای تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگیها و در هم تنیدگیها، اکبر رشیدیمقدم سادهترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمیشد.
با اکبر آقا بارها و بارها به کویر رفتم و هر بار دریچهای جدید به رویم گشوده شد. تنهایی و بیابان، تخصصاش بود و طوری کویر را تشریح میکرد که آدمها درباره عشق اولشان سخن میگویند.
کتابفروش شهرمان بود و برای بچهها دفتر و دستک میساخت.
عاشق شهرمان بود و تاریخ کوچهها و پسکوچهها و جادهها و سنگفرشها را خوب میدانست.
بسیار سختی کشیده بود و گذشته مرارتباری داشت. پدرش در اوج جوانی برای نجات جان دو کودک به چاهی عمیق فرو رفت اما آسیب جدی دید و تا آخر عمر خانهنشین شد. به این ترتیب همه اعضای خانواده باید سختی میکشیدند تا زندگی کنند.
مادرش تصمیم گرفت تا فرزندانش وضعیتی بهتر از پدرشان داشته باشند. درس خواندن را در اولویت زندگی آنها قرار داد. شب و روز زحمت کشید تا بچههایش به درس خواندن ادامه دهند. زمستانها درس میخواندند و تابستانها کار میکردند. شش ساله بود که در دکان کفاشی احمد توانا در قدمگاه شاگرد شد. روزی یک ریال مزد میگرفت. اولین مزدی را که گرفت، به مغازه سقط فروشی رفت و یک نخ سیگار و یک قوطی کبریت خرید. به خانه که برگشت آن نخ سیگار و آن قوطی کبریت را به پدرش هدیه داد. اکبر آقا قطره اشک شادی و قدرشناسانه پدرش را هیچوقت فراموش نکرد. هم خودش مرد بزرگی و هم پدر بزرگواری داشت.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی میبردیم.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جادهها و کلوتها و نخلها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصهگویی ندارد و کسی نیست قصه نخلهای تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگیها و در هم تنیدگیها، اکبر رشیدیمقدم سادهترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمیشد.
با اکبر آقا بارها و بارها به کویر رفتم و هر بار دریچهای جدید به رویم گشوده شد. تنهایی و بیابان، تخصصاش بود و طوری کویر را تشریح میکرد که آدمها درباره عشق اولشان سخن میگویند.
کتابفروش شهرمان بود و برای بچهها دفتر و دستک میساخت.
عاشق شهرمان بود و تاریخ کوچهها و پسکوچهها و جادهها و سنگفرشها را خوب میدانست.
بسیار سختی کشیده بود و گذشته مرارتباری داشت. پدرش در اوج جوانی برای نجات جان دو کودک به چاهی عمیق فرو رفت اما آسیب جدی دید و تا آخر عمر خانهنشین شد. به این ترتیب همه اعضای خانواده باید سختی میکشیدند تا زندگی کنند.
مادرش تصمیم گرفت تا فرزندانش وضعیتی بهتر از پدرشان داشته باشند. درس خواندن را در اولویت زندگی آنها قرار داد. شب و روز زحمت کشید تا بچههایش به درس خواندن ادامه دهند. زمستانها درس میخواندند و تابستانها کار میکردند. شش ساله بود که در دکان کفاشی احمد توانا در قدمگاه شاگرد شد. روزی یک ریال مزد میگرفت. اولین مزدی را که گرفت، به مغازه سقط فروشی رفت و یک نخ سیگار و یک قوطی کبریت خرید. به خانه که برگشت آن نخ سیگار و آن قوطی کبریت را به پدرش هدیه داد. اکبر آقا قطره اشک شادی و قدرشناسانه پدرش را هیچوقت فراموش نکرد. هم خودش مرد بزرگی و هم پدر بزرگواری داشت.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی میبردیم.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
Forwarded from کرمان مصور
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قصهگوی کویر
اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جادهها و کلوتها و نخلها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصهگویی ندارد و کسی نیست قصه نخلهای تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگیها و در هم تنیدگیها، اکبر رشیدیمقدم سادهترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمیشد.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی میبردیم.
روحش شاد و یادش گرامی
@kermanmosavar
اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جادهها و کلوتها و نخلها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصهگویی ندارد و کسی نیست قصه نخلهای تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگیها و در هم تنیدگیها، اکبر رشیدیمقدم سادهترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمیشد.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی میبردیم.
روحش شاد و یادش گرامی
@kermanmosavar
Forwarded from روزنامه دنیای اقتصاد
سرمقاله امروز «دنیای اقتصاد»:
ظرفیتهای منهدمشده رشد اقتصاد
👤 محسن جلالپور
✍️ دهه۹۰ بهصورت طبیعی باید دهه اشتغال با پیشرانی استارتآپها و بنگاههای نوظهور میبود، اما با تهدید و محدودیت اینترنت، این فرصت از نسل جوان گرفته شد و اقتصاد ایران هم از این فرصت بیبهره ماند.
✍️ بخشی از متولدان نسلZ اکنون وارد بازار کار شدهاند یا به زودی وارد میشوند. این نسل علاقهای به ورود به بازار سنتی کار ندارد.
✍️ علاقه این نسل ورود به بازار کار مبتنی بر تکنولوژی و شبکههای اجتماعی است؛ اما متاسفانه اغلب مشاغلی که در بستر اینترنت شکل گرفتهاند با نااطمینانی و عدم قطعیت مواجهند.
✍️ در این صورت نسل جوان یا نسل «زد» برای ورود به بازار کار با مشکل اساسی مواجهند که نتیجه آن یا ماندن و سرخوردگی است یا مهاجرت و افسردگی.
✍️ موضوع قابل توجه این است که رشد اقتصاد ایران دست کم در پنج دهه گذشته، عمدتا مبتنی بر سرمایه بوده و از زمانی که دولتها به خاطر تحریمهای اقتصادی قادر به فروش نفت نیستند، اقتصاد ایران نتوانسته رشد پایدار داشته باشد.
✍️ این در حالی است که این اقتصاد برای ایجاد شغل و متوقف کردن روند نگرانکننده فقر، نیاز به رشد بالا و پایدار دارد.
✍️ در کشورهایی که به تخصص، سرمایه و سرمایهگذاری مطمئن برای آینده اعتنایی نمیشود، تشدید مهاجرت اتفاق عجیبی نیست.
✍️ سرمایهای که خارج میشود، به هرحال میتواند دوباره بازگردد؛ اما سرمایه انسانی که از کشور میرود با شرایطی که بر کشور حاکم است، احتمال بازگشتش اندک است.
🔗 متن کامل سرمقاله
#دنیای_اقتصاد #سرمقاله #رشد_اقتصادی
✅ کانال رسمی روزنامه دنیای اقتصاد👇
@den_ir
ظرفیتهای منهدمشده رشد اقتصاد
👤 محسن جلالپور
✍️ دهه۹۰ بهصورت طبیعی باید دهه اشتغال با پیشرانی استارتآپها و بنگاههای نوظهور میبود، اما با تهدید و محدودیت اینترنت، این فرصت از نسل جوان گرفته شد و اقتصاد ایران هم از این فرصت بیبهره ماند.
✍️ بخشی از متولدان نسلZ اکنون وارد بازار کار شدهاند یا به زودی وارد میشوند. این نسل علاقهای به ورود به بازار سنتی کار ندارد.
✍️ علاقه این نسل ورود به بازار کار مبتنی بر تکنولوژی و شبکههای اجتماعی است؛ اما متاسفانه اغلب مشاغلی که در بستر اینترنت شکل گرفتهاند با نااطمینانی و عدم قطعیت مواجهند.
✍️ در این صورت نسل جوان یا نسل «زد» برای ورود به بازار کار با مشکل اساسی مواجهند که نتیجه آن یا ماندن و سرخوردگی است یا مهاجرت و افسردگی.
✍️ موضوع قابل توجه این است که رشد اقتصاد ایران دست کم در پنج دهه گذشته، عمدتا مبتنی بر سرمایه بوده و از زمانی که دولتها به خاطر تحریمهای اقتصادی قادر به فروش نفت نیستند، اقتصاد ایران نتوانسته رشد پایدار داشته باشد.
✍️ این در حالی است که این اقتصاد برای ایجاد شغل و متوقف کردن روند نگرانکننده فقر، نیاز به رشد بالا و پایدار دارد.
✍️ در کشورهایی که به تخصص، سرمایه و سرمایهگذاری مطمئن برای آینده اعتنایی نمیشود، تشدید مهاجرت اتفاق عجیبی نیست.
✍️ سرمایهای که خارج میشود، به هرحال میتواند دوباره بازگردد؛ اما سرمایه انسانی که از کشور میرود با شرایطی که بر کشور حاکم است، احتمال بازگشتش اندک است.
#دنیای_اقتصاد #سرمقاله #رشد_اقتصادی
@den_ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
پیشنهادهایی برای مطالعه نوروزی:
1- کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایهداری»
کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایهداری»کتاب مهمی است که توسط دکتر جعفر خیرخواهان و آقای محمد ماشینچیان به فارسی ترجمه شده است.
کتاب را فیلسوفی به نام «بندیکت کهلر» نوشته که اصالت آمریکایی دارد اما در آلمان بزرگ شده است.
نویسنده کتاب این فرضیه را مطرح کرده که «سرمایهداری» ریشه در اسلام دارد و زادگاهش شهر مکه و نه دنیای مسیحیت و دولت-شهرهای قرون وسطا در ایتالیای رنسانس است. نویسنده معتقد است نظریه دست نامرئی بازارها که توسط آدام اسمیت مطرح شد، ریشه در دیدگاه پیامبر اسلام دارد. او در این کتاب به طور واضح توضیح میدهد که محمد (ص) پیش از بعثت سابقه تجارت داشت و هنر ایشان در این بود که مناسبات حکمرانی اقتصادی حجاز را با تجربه زیسته خود درآمیخت.
کتاب را نشر نی منتشر کرده است.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
1- کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایهداری»
کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایهداری»کتاب مهمی است که توسط دکتر جعفر خیرخواهان و آقای محمد ماشینچیان به فارسی ترجمه شده است.
کتاب را فیلسوفی به نام «بندیکت کهلر» نوشته که اصالت آمریکایی دارد اما در آلمان بزرگ شده است.
نویسنده کتاب این فرضیه را مطرح کرده که «سرمایهداری» ریشه در اسلام دارد و زادگاهش شهر مکه و نه دنیای مسیحیت و دولت-شهرهای قرون وسطا در ایتالیای رنسانس است. نویسنده معتقد است نظریه دست نامرئی بازارها که توسط آدام اسمیت مطرح شد، ریشه در دیدگاه پیامبر اسلام دارد. او در این کتاب به طور واضح توضیح میدهد که محمد (ص) پیش از بعثت سابقه تجارت داشت و هنر ایشان در این بود که مناسبات حکمرانی اقتصادی حجاز را با تجربه زیسته خود درآمیخت.
کتاب را نشر نی منتشر کرده است.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
گیماُور
سال 1402 دارد نفسهای آخرش را میکشد. همه ما در این سال پرهیاهو، فراز و فرود داشتهایم اما فرودهایمان بیشتر از فرازهایمان بوده است.
سال 1402 برای من سالی سخت و جانکاه بود. جانکاه به معنی کم کننده «جان» است. «جان» در بازیهای رایانهای، اهمیت زیادی دارد و «گیمرها» بهتر میدانند در بازیها چگونه «جان» کم میشود.
قهرمانان در چالشهای سختِ بازیها، «جان» خود را از دست میدهند و آنقدر ضعیف میشوند که «بیجان» میشوند. بیجان شدن در بازی، یعنی «گیم اُور»، یعنی بازی تمام شد.
قدیمها بازی که به هر دلیلی متوقف میشد یا به پایان میرسید، وقتی میخواستیم دوباره شروع کنیم، میگفتیم«بازی از سر» یعنی دوباره بازی را شروع کنیم اما افسوس که در دنیای واقعی، بازی معمولا از سر گرفته نمیشود.
به همین دلیل معتقدم بازیهای رایانهای خیلی انسانیتر از بازیهای واقعی هستند؛ میشود بازی را از سر گرفت یا میشود دوباره قوی شد و به بازی بازگشت. در بازیهای واقعی وقتی ببازید دیگر فرصت بازی ندارید و «جان»تان که کم شود یا به پایان برسد، جان جدیدی به شما نمیدهند.
همه ما در سال 1402 بارها گیم اُور شدهایم.
کارگری که نان برای سفره نبرده، بازی برایش تمام شده است. معلمی که انگیزهاش را از دست داده، گیم اُور شده است. مغازهداری که توان پرداخت اقساطش را ندارد، گیم اُور شده است. بازیگری که نقشی برای بازی کردن ندارد، گیم اُور شده و تاجری که نتوانسته کالا صادر کند و تولیدکنندهای که انگیزه تولید ندارد، بازی را از دست دادهاند.
نتیجه گیماور شدن در دنیای واقعی، کاهش رفاه و فقر بیشتر است.
جامعه ما مدتهاست که در حال از دست دادن «جان» است در حالی که «جان»های از دست رفته نه باز میگردند و نه میشود آنها را تقویت کرد.
نزدیک به 10 میلیون ایرانی در طول یک دهه گذشته فقیر شدهاند و 40 درصد نیز به شدت آسیب دیدهاند و در آستانه فقر قرار دارند. مصرف واقعی خانوارهای فقیر هر سال بهطور متوسط حدود دو درصد کاهش داشته، در حالی که این رقم برای خانوادههای ثروتمند حدود یک درصد بوده است. فقرا در کشور ما بیشتر در مناطق روستایی متمرکز شدهاند بهطوری که تقریباً نیمی از جمعیت روستایی ما فقیر به شمار میروند.
شمار زیادی از مردم در حال گیماور شدن هستند و بازی برای خیلی از آحاد جامعه در حال تمام شدن است. کاش میشد مثل دوران نوجوانی، بگوییم«بازی از سر».
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
سال 1402 دارد نفسهای آخرش را میکشد. همه ما در این سال پرهیاهو، فراز و فرود داشتهایم اما فرودهایمان بیشتر از فرازهایمان بوده است.
سال 1402 برای من سالی سخت و جانکاه بود. جانکاه به معنی کم کننده «جان» است. «جان» در بازیهای رایانهای، اهمیت زیادی دارد و «گیمرها» بهتر میدانند در بازیها چگونه «جان» کم میشود.
قهرمانان در چالشهای سختِ بازیها، «جان» خود را از دست میدهند و آنقدر ضعیف میشوند که «بیجان» میشوند. بیجان شدن در بازی، یعنی «گیم اُور»، یعنی بازی تمام شد.
قدیمها بازی که به هر دلیلی متوقف میشد یا به پایان میرسید، وقتی میخواستیم دوباره شروع کنیم، میگفتیم«بازی از سر» یعنی دوباره بازی را شروع کنیم اما افسوس که در دنیای واقعی، بازی معمولا از سر گرفته نمیشود.
به همین دلیل معتقدم بازیهای رایانهای خیلی انسانیتر از بازیهای واقعی هستند؛ میشود بازی را از سر گرفت یا میشود دوباره قوی شد و به بازی بازگشت. در بازیهای واقعی وقتی ببازید دیگر فرصت بازی ندارید و «جان»تان که کم شود یا به پایان برسد، جان جدیدی به شما نمیدهند.
همه ما در سال 1402 بارها گیم اُور شدهایم.
کارگری که نان برای سفره نبرده، بازی برایش تمام شده است. معلمی که انگیزهاش را از دست داده، گیم اُور شده است. مغازهداری که توان پرداخت اقساطش را ندارد، گیم اُور شده است. بازیگری که نقشی برای بازی کردن ندارد، گیم اُور شده و تاجری که نتوانسته کالا صادر کند و تولیدکنندهای که انگیزه تولید ندارد، بازی را از دست دادهاند.
نتیجه گیماور شدن در دنیای واقعی، کاهش رفاه و فقر بیشتر است.
جامعه ما مدتهاست که در حال از دست دادن «جان» است در حالی که «جان»های از دست رفته نه باز میگردند و نه میشود آنها را تقویت کرد.
نزدیک به 10 میلیون ایرانی در طول یک دهه گذشته فقیر شدهاند و 40 درصد نیز به شدت آسیب دیدهاند و در آستانه فقر قرار دارند. مصرف واقعی خانوارهای فقیر هر سال بهطور متوسط حدود دو درصد کاهش داشته، در حالی که این رقم برای خانوادههای ثروتمند حدود یک درصد بوده است. فقرا در کشور ما بیشتر در مناطق روستایی متمرکز شدهاند بهطوری که تقریباً نیمی از جمعیت روستایی ما فقیر به شمار میروند.
شمار زیادی از مردم در حال گیماور شدن هستند و بازی برای خیلی از آحاد جامعه در حال تمام شدن است. کاش میشد مثل دوران نوجوانی، بگوییم«بازی از سر».
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دو پهلوان
این روزها دو چهره ورزشی نزد مردم احترام زیادی دارند؛ یکی جهانپهلوان رسول خادم که به سیاست و منزلت رسمی پشت پا زده و خادم واقعی مردم شده است و دیگری هادی چوپان که بدون کمک دولت و بدون ارتزاق از بودجه عمومی، به قهرمانی رسیده و یکی یکی جوایز جهانی را از آن خود میکند.
جهانپهلوان رسول خادم را این روزها فقط میشود کنار دردمندترین مردم ایران پیدا کرد. هرجا درد بیشتر است، خادم مردم همانجاست. نه مثل سیاستمدارانی که داعیه دفاع از مردم دارند اما جایی پیدا میشوند که رانت بیشتری دارد.
هادی چوپان هم که روزگاری برای گذران زندگی و تأمین هزینه قهرمانی، گچکاری میکرده، این روزها سلطانی میکند و به هر مسابقهای که پا میگذارد، بر عزت و احترام ایران و ایرانی میافزاید.
نکته مشترک هر دو این است که دریافتهاند هیچ دولتی دلسوز مردم نیست و اگر قرار است تحولی صورت گیرد، باید تکتک افراد آستین بالا بزنند و نقشآفرینی کنند.
درد و بلای این دو پهلوان بخورد توی سر گولاخهایی که بویی از پهلوانی نبردهاند و برای پول مفت و رانت، زور بازویشان را صرف خاراندن پاچه اصحاب قدرت میکنند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
این روزها دو چهره ورزشی نزد مردم احترام زیادی دارند؛ یکی جهانپهلوان رسول خادم که به سیاست و منزلت رسمی پشت پا زده و خادم واقعی مردم شده است و دیگری هادی چوپان که بدون کمک دولت و بدون ارتزاق از بودجه عمومی، به قهرمانی رسیده و یکی یکی جوایز جهانی را از آن خود میکند.
جهانپهلوان رسول خادم را این روزها فقط میشود کنار دردمندترین مردم ایران پیدا کرد. هرجا درد بیشتر است، خادم مردم همانجاست. نه مثل سیاستمدارانی که داعیه دفاع از مردم دارند اما جایی پیدا میشوند که رانت بیشتری دارد.
هادی چوپان هم که روزگاری برای گذران زندگی و تأمین هزینه قهرمانی، گچکاری میکرده، این روزها سلطانی میکند و به هر مسابقهای که پا میگذارد، بر عزت و احترام ایران و ایرانی میافزاید.
نکته مشترک هر دو این است که دریافتهاند هیچ دولتی دلسوز مردم نیست و اگر قرار است تحولی صورت گیرد، باید تکتک افراد آستین بالا بزنند و نقشآفرینی کنند.
درد و بلای این دو پهلوان بخورد توی سر گولاخهایی که بویی از پهلوانی نبردهاند و برای پول مفت و رانت، زور بازویشان را صرف خاراندن پاچه اصحاب قدرت میکنند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تبدیل آرزو به مطالبه
از صمیم قلب آرزو میکنم امسال سال رشد اقتصاد باشد. همچنین امیدوارم امسال سال کاهش تورم و بزرگتر شدن سفره مردم باشد. امیدوارم...آرزو میکنم....امیدوارم....آرزو میکنم....
این آرزو کردنها چه فایده دارد؟ این امیدواریها به چه دردی میخورد؟
امسال باید سال تبدیل شدن آرزوها به مطالبه ملی باشد.
در بهار سالهای گذشته آرزو میکردیم اقتصاد تحرک پیدا کند، تورم کاهش یابد و فقر برچیده شود اما امسال باید این آرزوها را به مطالبه تبدیل کنیم.
نظام حکمرانی ما به اقتصاد بیتوجه است؛ بیایید مدام به او یادآوری کنیم که این حق ماست که اقتصادمان رشد کند، حق ماست که تورم کاهش پیدا کند و حق ماست که سفره بزرگتری داشته باشیم.
به امید روزهای بهتر برای ایران و ایرانیان عزیز
@mohsenjalalpour
از صمیم قلب آرزو میکنم امسال سال رشد اقتصاد باشد. همچنین امیدوارم امسال سال کاهش تورم و بزرگتر شدن سفره مردم باشد. امیدوارم...آرزو میکنم....امیدوارم....آرزو میکنم....
این آرزو کردنها چه فایده دارد؟ این امیدواریها به چه دردی میخورد؟
امسال باید سال تبدیل شدن آرزوها به مطالبه ملی باشد.
در بهار سالهای گذشته آرزو میکردیم اقتصاد تحرک پیدا کند، تورم کاهش یابد و فقر برچیده شود اما امسال باید این آرزوها را به مطالبه تبدیل کنیم.
نظام حکمرانی ما به اقتصاد بیتوجه است؛ بیایید مدام به او یادآوری کنیم که این حق ماست که اقتصادمان رشد کند، حق ماست که تورم کاهش پیدا کند و حق ماست که سفره بزرگتری داشته باشیم.
به امید روزهای بهتر برای ایران و ایرانیان عزیز
@mohsenjalalpour
آیا آمدن دونالد ترامپ ترسناک است؟
این روزها بحثهای زیادی درباره رابطه انتخابات آمریکا و روندهای اقتصاد ایران مطرح میشود. به طور مشخص عدهای معتقدند انتخاب مجدد دونالد ترامپ میتواند شوکهای سنگینی به اقتصاد ایران وارد آورد و بر عمق مشکلات بیفزاید و عدهای معتقدند انتخابات ماه نوامبر هیچ اثری روی متغیرهای اقتصاد ما ندارد و افرادی که مدعی بروز شوکهای سنگین با آمدن ترامپ هستند، از اساس اشتباه میکنند.
به هر حال این احتمال وجود دارد که دونالد ترامپ دوباره انتخاب شود و در این صورت چه گروههای سیاسی بخواهند و چه نخواهند، مردم به حافظه خود مراجعه و اتفاقات گذشته را مرور کرده و بر اساس تجربه زیسته خود تصمیم میگیرند و عمل میکنند.
البته نه تنها در ایران که در اغلب کشورهای جهان نسبت به انتخاب مجدد ترامپ، نگرانی وجود دارد. ترامپ در ادبیات سیاسی به مرد غیر قابل پیشبینی معروف است؛ چنانکه ریچارد نیکسون نیز به این صفت معروف بود.
بنابراین در حافظه مردم جهان، روی کار آمدن دونالد ترامپ یعنی به هم ریختن نظم جهان، نادیده گرفتن پیمانهای بینالمللی و تشدید تنشهای جهانی و برای مردم ایران نیز انتخاب مجدد او به معنی تشدید تحریمها و احتمالا تشدید منازعات است.
اگر خاطرتان باشد در سال 1395 که دونالد ترامپ انتخاب شد بازار ارز اولین بازاری بود که متلاطم شد و پس از آن دیگر بازارها نیز متلاطم شدند.
پیش از روی کار آمدن دونالد ترامپ، صادرات نفت ایران تا حدودی کاهش یافته بود اما بهطور کامل متوقف نشده بود. اما وقتی او پیروز انتخابات شد، صادرات نفت ایران به میزان زیادی کاهش یافت تا زمانیکه به عدد باور نکردنی ۳۰۰ هزار بشکه در روز رسید.
پیش از آمدن مرد غیر قابل پیشبینی، اقتصاد ایران در مسیر طبیعی خود قرار داشت و بازارها نیز در مسیر طبیعی خود قرار داشتند اما آمدن ترامپ و جهتگیریهای تهاجمی او شوک بزرگی به بازارها وارد آورد.
در نتیجه این تحولات مردم آموختند که مکانیزم اثرگذاری تحریمها بر اقتصاد ایران چگونه است و یاد گرفتند که برای حفظ داراییهای خود از چنین شوک بزرگی، چگونه باید تصمیم بگیرند.
اکنون مردم ایران میدانند که تحریمها چگونه روی قدرت خریدشان اثر میگذارد و کدام متغیر اقتصادکلان ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد و کدام بازار زودتر متلاطم میشود و حتی میتوانند اثر تحریمهای احتمالی را روی تورم سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ پیشبینی کنند.
در چنین شرایطی معمولا مردم زودتر از سیاستمداران تصمیم میگیرند که متناسب با شرایط موجود، با داراییهای خود چه کنند در حالی که سیاستمداران تا دقایق آخر روی نظرات اشتباه خود میمانند و در نهایت مقهور تصورات غلط خود میشوند بدون آنکه متناسب با شرایط جدید، تصمیم درست بگیرند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
این روزها بحثهای زیادی درباره رابطه انتخابات آمریکا و روندهای اقتصاد ایران مطرح میشود. به طور مشخص عدهای معتقدند انتخاب مجدد دونالد ترامپ میتواند شوکهای سنگینی به اقتصاد ایران وارد آورد و بر عمق مشکلات بیفزاید و عدهای معتقدند انتخابات ماه نوامبر هیچ اثری روی متغیرهای اقتصاد ما ندارد و افرادی که مدعی بروز شوکهای سنگین با آمدن ترامپ هستند، از اساس اشتباه میکنند.
به هر حال این احتمال وجود دارد که دونالد ترامپ دوباره انتخاب شود و در این صورت چه گروههای سیاسی بخواهند و چه نخواهند، مردم به حافظه خود مراجعه و اتفاقات گذشته را مرور کرده و بر اساس تجربه زیسته خود تصمیم میگیرند و عمل میکنند.
البته نه تنها در ایران که در اغلب کشورهای جهان نسبت به انتخاب مجدد ترامپ، نگرانی وجود دارد. ترامپ در ادبیات سیاسی به مرد غیر قابل پیشبینی معروف است؛ چنانکه ریچارد نیکسون نیز به این صفت معروف بود.
بنابراین در حافظه مردم جهان، روی کار آمدن دونالد ترامپ یعنی به هم ریختن نظم جهان، نادیده گرفتن پیمانهای بینالمللی و تشدید تنشهای جهانی و برای مردم ایران نیز انتخاب مجدد او به معنی تشدید تحریمها و احتمالا تشدید منازعات است.
اگر خاطرتان باشد در سال 1395 که دونالد ترامپ انتخاب شد بازار ارز اولین بازاری بود که متلاطم شد و پس از آن دیگر بازارها نیز متلاطم شدند.
پیش از روی کار آمدن دونالد ترامپ، صادرات نفت ایران تا حدودی کاهش یافته بود اما بهطور کامل متوقف نشده بود. اما وقتی او پیروز انتخابات شد، صادرات نفت ایران به میزان زیادی کاهش یافت تا زمانیکه به عدد باور نکردنی ۳۰۰ هزار بشکه در روز رسید.
پیش از آمدن مرد غیر قابل پیشبینی، اقتصاد ایران در مسیر طبیعی خود قرار داشت و بازارها نیز در مسیر طبیعی خود قرار داشتند اما آمدن ترامپ و جهتگیریهای تهاجمی او شوک بزرگی به بازارها وارد آورد.
در نتیجه این تحولات مردم آموختند که مکانیزم اثرگذاری تحریمها بر اقتصاد ایران چگونه است و یاد گرفتند که برای حفظ داراییهای خود از چنین شوک بزرگی، چگونه باید تصمیم بگیرند.
اکنون مردم ایران میدانند که تحریمها چگونه روی قدرت خریدشان اثر میگذارد و کدام متغیر اقتصادکلان ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد و کدام بازار زودتر متلاطم میشود و حتی میتوانند اثر تحریمهای احتمالی را روی تورم سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ پیشبینی کنند.
در چنین شرایطی معمولا مردم زودتر از سیاستمداران تصمیم میگیرند که متناسب با شرایط موجود، با داراییهای خود چه کنند در حالی که سیاستمداران تا دقایق آخر روی نظرات اشتباه خود میمانند و در نهایت مقهور تصورات غلط خود میشوند بدون آنکه متناسب با شرایط جدید، تصمیم درست بگیرند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
مرد و گیتار
رستوران شلوغ بود و میز خالی پیدا نمیشد. منتظر ماندیم تا یکی از میزها را تمیز کردند و نشستیم و غذا سفارش دادیم.
کمی آنطرفتر از میز ما صندلی سبز رنگی گذاشته بودند که میکروفونی مقابلش بود و دقایقی بعد، مردی با کت و شلوار سفید روی آن نشست و گیتارش را روی زانویش گذاشت.
صدایی صاف کرد و گفت: سلام؛ من بهرام هستم و امیدوارم امشب به شما خوش بگذرد و پس از آن شروع کرد به خواندن.
یه دیواره یه دیواره یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
...
غذای ما هم رسید اما حواسمان به صدای خشدار مرد خواننده بود که از اعماق وجود میخواند:
اگه یه روز بری سفر
بری ز پیشم بیخبر
...
تا آن روز چنین ترانههایی را نشنیده بودم. فرصتی پیش آمد که از مرد خواننده پرسیدم این ترانهها از کیست؟ خودتان نوشتهاید؟
بهرام گفت: این ترانهها را خوانندهای به نام فرامرز اصلانی خوانده و من هم چون به او علاقه زیادی دارم، ترانههایش را میخوانم.
آنقدر موسیقی رستوران لذتبخش بود که ما دوباره فرداشب و شب بعد و شبهای بعد هم به همان رستوران رفتیم.
بعد از بازگشت، اولین کاری که کردم، تهیه همه کاستهای فرامرز اصلانی بود. احساس میکردم گمشدهای را پیدا کردهام. در کنار آثار استاد شجریان و شهرام ناظری، همیشه به ترانههای فرامرز اصلانی گوش میکردم؛ به خصوص در جادهها که لذت رانندگی را دو چندان میکرد.
خیلی دوست داشتم در یکی از کنسرتهای آقای اصلانی شرکت کنم و ایشان را از نزدیک ببینم اما این توفیق نصیبم نشد.
فرامرز اصلانی یکی از گنجهای زمانه ما بود. دیروز که خبر فقدانش را شنیدم، پیش خودم گفتم دارایی آدمها فقط خانه و ماشین و زمین و ملک نیست. همین آدمهای بزرگ بخشی از داراییهای ما هستند که متأسفانه یکی یکی از دست میروند.
فرامرز عزیز خوانندهای با شخصیت و صاحب سبک بود که آثارش برایمان خاطرههای زیادی ساخت. من که در همه حال، در شادی و غم به ترانههایش گوش میکردم و لذت میبردم.
متأسفانه سیاستمداران با بد سلیقگی و بدجنسی، بین مردم و هنرمندان جدایی ایجاد کردند اگر نه هیچ دلیلی نداشت که خواننده با شخصیتی مثل فرامرز اصلانی اینقدر از مردم و طرفدارانش دور بماند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
رستوران شلوغ بود و میز خالی پیدا نمیشد. منتظر ماندیم تا یکی از میزها را تمیز کردند و نشستیم و غذا سفارش دادیم.
کمی آنطرفتر از میز ما صندلی سبز رنگی گذاشته بودند که میکروفونی مقابلش بود و دقایقی بعد، مردی با کت و شلوار سفید روی آن نشست و گیتارش را روی زانویش گذاشت.
صدایی صاف کرد و گفت: سلام؛ من بهرام هستم و امیدوارم امشب به شما خوش بگذرد و پس از آن شروع کرد به خواندن.
یه دیواره یه دیواره یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
...
غذای ما هم رسید اما حواسمان به صدای خشدار مرد خواننده بود که از اعماق وجود میخواند:
اگه یه روز بری سفر
بری ز پیشم بیخبر
...
تا آن روز چنین ترانههایی را نشنیده بودم. فرصتی پیش آمد که از مرد خواننده پرسیدم این ترانهها از کیست؟ خودتان نوشتهاید؟
بهرام گفت: این ترانهها را خوانندهای به نام فرامرز اصلانی خوانده و من هم چون به او علاقه زیادی دارم، ترانههایش را میخوانم.
آنقدر موسیقی رستوران لذتبخش بود که ما دوباره فرداشب و شب بعد و شبهای بعد هم به همان رستوران رفتیم.
بعد از بازگشت، اولین کاری که کردم، تهیه همه کاستهای فرامرز اصلانی بود. احساس میکردم گمشدهای را پیدا کردهام. در کنار آثار استاد شجریان و شهرام ناظری، همیشه به ترانههای فرامرز اصلانی گوش میکردم؛ به خصوص در جادهها که لذت رانندگی را دو چندان میکرد.
خیلی دوست داشتم در یکی از کنسرتهای آقای اصلانی شرکت کنم و ایشان را از نزدیک ببینم اما این توفیق نصیبم نشد.
فرامرز اصلانی یکی از گنجهای زمانه ما بود. دیروز که خبر فقدانش را شنیدم، پیش خودم گفتم دارایی آدمها فقط خانه و ماشین و زمین و ملک نیست. همین آدمهای بزرگ بخشی از داراییهای ما هستند که متأسفانه یکی یکی از دست میروند.
فرامرز عزیز خوانندهای با شخصیت و صاحب سبک بود که آثارش برایمان خاطرههای زیادی ساخت. من که در همه حال، در شادی و غم به ترانههایش گوش میکردم و لذت میبردم.
متأسفانه سیاستمداران با بد سلیقگی و بدجنسی، بین مردم و هنرمندان جدایی ایجاد کردند اگر نه هیچ دلیلی نداشت که خواننده با شخصیتی مثل فرامرز اصلانی اینقدر از مردم و طرفدارانش دور بماند.
☑️ محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
Forwarded from کرمان مصور
زیارت اهل قبور در ایام نوروز
جمعیتی که با پای پیاده از طرف گنبد جبلیه به طرف قبرستان میآیند و خانوادههای حاضر در محوطه ابتدایی قبرستان، با توجه به سنت مرسوم در شهر کرمان که اهالی بعد از تحویل سال نو، ابتدا به زیارت اهل قبور میرفتهاند، نشان از این دارد که به احتمال زیاد، عکس در عید نوروز گرفته شده است.
در عکس همچنین مقبره نظریان، بخشی از جنگل قائم، گنبد جیلیه، قلعه اردشیر و دورنمایی از شهر نیز مشخص است.
منبع: کتاب «کرمان در نگارخانه تاریخ»
@kermanmosavar
جمعیتی که با پای پیاده از طرف گنبد جبلیه به طرف قبرستان میآیند و خانوادههای حاضر در محوطه ابتدایی قبرستان، با توجه به سنت مرسوم در شهر کرمان که اهالی بعد از تحویل سال نو، ابتدا به زیارت اهل قبور میرفتهاند، نشان از این دارد که به احتمال زیاد، عکس در عید نوروز گرفته شده است.
در عکس همچنین مقبره نظریان، بخشی از جنگل قائم، گنبد جیلیه، قلعه اردشیر و دورنمایی از شهر نیز مشخص است.
منبع: کتاب «کرمان در نگارخانه تاریخ»
@kermanmosavar
حکایت محمود و حسن و مازیار
روایت اول: محمود آقا
پس از مدتها انتظار، نوبت وام محمود آقا میرسد و پس از کلی دوندگی موفق میشود ۲۰۰ میلیون تومان وام بگیرد.
پیش خودش میگوید حالا که نزدیک عید است، خوب است ماشینم را بفروشم و مدل بالاتری تهیه کنم. با همین نیت به بازار میرود و ماشین خود را میفروشد.
آن روز میگذرد و موفق نمیشود ماشین باب میل خود را پیدا کند. فردای آن روز در کرمان برف میبارد و چند روزی بازار تعطیل میشود. به محض باز شدن مجدد بازار، آقا محمود که تازه ماشیناش را فروخته، با ۲۰۰ میلیون تومان وامی که دریافت کرده، برای خرید ماشین مدل بالاتر به بازار خودرو میرود. نیم ساعتی در بازار گشت میزند و تازه متوجه میشود که چه خطای بزرگی مرتکب شده است. با وجودی که فقط یک هفته از دریافت وام و فروش خودرو گذشته، او نه تنها قادر به خرید مدل بالاتر نیست که حتی نمیتواند ماشین قبلی خودش را بخرد. در نتیجه به خرید یک مدل پایینتر با کارکرد خیلی بیشتر از ماشین خود راضی میشود و به خانه باز میگردد. از این به بعد محمود آقا را با ماشینی میبینیم که یک مدل پایینتر از ماشین خودش را میراند، در حالی که اقساط وام ۲۰۰ میلیون تومانی را هم باید پرداخت کند.
روایت دوم: حسن آقا
حسن آقا برای اینکه به برادرش در خرید خانه کمک کند، ۱۰ قطعه سکه بهار آزادی را در سال ۱۴۰۰ میفروشد و مقداری پول نقد هم روی آن میگذارد و در مجموع مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان به برادرش قرض میدهد.
این مبلغ اواخر سال ۱۴۰۲ به حسن آقا بر میگردد اما خانواده حسن آقا با یک محاسبه ساده متوجه میشوند که این قرض دادن، دست کم ۲۲۵ میلیون تومان زیان روی دستشان گذاشته است. حسن آقا در سال ۱۴۰۰ میتوانست با پولی که به برادرش قرض داد، ۱۳ قطعه سکه بخرد اما با همان پول در حال حاضر فقط میتواند ۵ قطعه سکه بخرد و پسانداز کند. شماتت خانوادهاش طبیعی است چون رنج اضافه کاری پدر خانواده را آنها تحمل کردهاند اما منفعت به جیب خانواده برادرش ریخته شده است.
روایت سوم: آقا مازیار
مازیار برای راهاندازی یک فروشگاه لباس از برادر خانمش ۵۰۰ میلیون تومان قرض میگیرد. قرار بوده شش ماه بعد این مبلغ را بازگرداند اما این اتفاق نمیافتد. یک سال میگذرد اما مازیار قرض خود را پس نمیدهد. دو سال میگذرد و صدای همه اعضای خانواده در میآید و در نهایت مازیار با قلدری اعلام میکند که این پول حق اوست و تحت هیچ عنوانی آن را پس نمیدهد. این اظهارات از سوی خانواده، ناسپاسی و بدعهدی تلقی میشود و برای حل مسأله، در آخرین روزهای سال ۱۴۰۲ همه حاضر میشوند مبلغی روی هم بگذارند تا قرض پسر بد حساب خانواده پرداخت شود. مازیار با این کار، رابطه خود و خانوادهاش را به هم میزند و در سال جدید باید به تنهایی به جنگ مشکلات برود.
نتیجهگیری:
هر سه ماجرایی که تعریف کردم، واقعی هستند. محمود و حسن و مازیار، ذاتا آدمهای بدی نیستند اما وضعیتی که بر اقتصاد کشور حاکم شده، آنها را در شرایط بدی قرار داده است.
محمود در تله بیثباتی اقتصاد کلان و تورم روز افزون گرفتار شده، حسن از اینکه در شرایط تورمی به برادرش وام قرضالحسنه داده پشیمان است و مازیار که احساس کرده از اطرافیانش عقب مانده، حق خود میداند که همین ۵۰۰ میلیون تومان را بردارد و قید خانواده نابرابر خود را بزند.
اما ریشه این مشکلات در چیست؟
به گمانم این اتفاقات که باعث میشود فکر کنیم اخلاق در جامعه رنگ باخته، ریشه در تورم روز افزون دارد.
تصمیمگیران سیاسی کشور متوجه نیستند که این بیثباتیها در حال تخریب پایههای جامعه هستند. صدها پیامبر و امام و حکیم و شاعر در طول قرنها تلاش کردند تا پایههای اخلاق در جامعه محکم شود اما موجهای تورمی همه این دستاوردها را بر باد داده است.
اقتصاددانان میگویند هرچه بیثباتی اقتصاد کلان شدیدتر باشد و برای زمان بیشتری تداوم داشته باشد، به دلیل متضرر کردن مکرر افراد، اثر آن در تخریب اخلاق شدیدتر و پیامدهای زیانبار اقتصادی و اجتماعی آن نیز بیشتر است.
نسلی که بیش از ۵۰ سال تورم را تحمل کرده و تجربههای ناخوشایند را از سر گذارنده، چطور میتواند اخلاق را به نسلهای پس از خود بیاموزد؟
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
روایت اول: محمود آقا
پس از مدتها انتظار، نوبت وام محمود آقا میرسد و پس از کلی دوندگی موفق میشود ۲۰۰ میلیون تومان وام بگیرد.
پیش خودش میگوید حالا که نزدیک عید است، خوب است ماشینم را بفروشم و مدل بالاتری تهیه کنم. با همین نیت به بازار میرود و ماشین خود را میفروشد.
آن روز میگذرد و موفق نمیشود ماشین باب میل خود را پیدا کند. فردای آن روز در کرمان برف میبارد و چند روزی بازار تعطیل میشود. به محض باز شدن مجدد بازار، آقا محمود که تازه ماشیناش را فروخته، با ۲۰۰ میلیون تومان وامی که دریافت کرده، برای خرید ماشین مدل بالاتر به بازار خودرو میرود. نیم ساعتی در بازار گشت میزند و تازه متوجه میشود که چه خطای بزرگی مرتکب شده است. با وجودی که فقط یک هفته از دریافت وام و فروش خودرو گذشته، او نه تنها قادر به خرید مدل بالاتر نیست که حتی نمیتواند ماشین قبلی خودش را بخرد. در نتیجه به خرید یک مدل پایینتر با کارکرد خیلی بیشتر از ماشین خود راضی میشود و به خانه باز میگردد. از این به بعد محمود آقا را با ماشینی میبینیم که یک مدل پایینتر از ماشین خودش را میراند، در حالی که اقساط وام ۲۰۰ میلیون تومانی را هم باید پرداخت کند.
روایت دوم: حسن آقا
حسن آقا برای اینکه به برادرش در خرید خانه کمک کند، ۱۰ قطعه سکه بهار آزادی را در سال ۱۴۰۰ میفروشد و مقداری پول نقد هم روی آن میگذارد و در مجموع مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان به برادرش قرض میدهد.
این مبلغ اواخر سال ۱۴۰۲ به حسن آقا بر میگردد اما خانواده حسن آقا با یک محاسبه ساده متوجه میشوند که این قرض دادن، دست کم ۲۲۵ میلیون تومان زیان روی دستشان گذاشته است. حسن آقا در سال ۱۴۰۰ میتوانست با پولی که به برادرش قرض داد، ۱۳ قطعه سکه بخرد اما با همان پول در حال حاضر فقط میتواند ۵ قطعه سکه بخرد و پسانداز کند. شماتت خانوادهاش طبیعی است چون رنج اضافه کاری پدر خانواده را آنها تحمل کردهاند اما منفعت به جیب خانواده برادرش ریخته شده است.
روایت سوم: آقا مازیار
مازیار برای راهاندازی یک فروشگاه لباس از برادر خانمش ۵۰۰ میلیون تومان قرض میگیرد. قرار بوده شش ماه بعد این مبلغ را بازگرداند اما این اتفاق نمیافتد. یک سال میگذرد اما مازیار قرض خود را پس نمیدهد. دو سال میگذرد و صدای همه اعضای خانواده در میآید و در نهایت مازیار با قلدری اعلام میکند که این پول حق اوست و تحت هیچ عنوانی آن را پس نمیدهد. این اظهارات از سوی خانواده، ناسپاسی و بدعهدی تلقی میشود و برای حل مسأله، در آخرین روزهای سال ۱۴۰۲ همه حاضر میشوند مبلغی روی هم بگذارند تا قرض پسر بد حساب خانواده پرداخت شود. مازیار با این کار، رابطه خود و خانوادهاش را به هم میزند و در سال جدید باید به تنهایی به جنگ مشکلات برود.
نتیجهگیری:
هر سه ماجرایی که تعریف کردم، واقعی هستند. محمود و حسن و مازیار، ذاتا آدمهای بدی نیستند اما وضعیتی که بر اقتصاد کشور حاکم شده، آنها را در شرایط بدی قرار داده است.
محمود در تله بیثباتی اقتصاد کلان و تورم روز افزون گرفتار شده، حسن از اینکه در شرایط تورمی به برادرش وام قرضالحسنه داده پشیمان است و مازیار که احساس کرده از اطرافیانش عقب مانده، حق خود میداند که همین ۵۰۰ میلیون تومان را بردارد و قید خانواده نابرابر خود را بزند.
اما ریشه این مشکلات در چیست؟
به گمانم این اتفاقات که باعث میشود فکر کنیم اخلاق در جامعه رنگ باخته، ریشه در تورم روز افزون دارد.
تصمیمگیران سیاسی کشور متوجه نیستند که این بیثباتیها در حال تخریب پایههای جامعه هستند. صدها پیامبر و امام و حکیم و شاعر در طول قرنها تلاش کردند تا پایههای اخلاق در جامعه محکم شود اما موجهای تورمی همه این دستاوردها را بر باد داده است.
اقتصاددانان میگویند هرچه بیثباتی اقتصاد کلان شدیدتر باشد و برای زمان بیشتری تداوم داشته باشد، به دلیل متضرر کردن مکرر افراد، اثر آن در تخریب اخلاق شدیدتر و پیامدهای زیانبار اقتصادی و اجتماعی آن نیز بیشتر است.
نسلی که بیش از ۵۰ سال تورم را تحمل کرده و تجربههای ناخوشایند را از سر گذارنده، چطور میتواند اخلاق را به نسلهای پس از خود بیاموزد؟
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
Forwarded from اکوایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 قصه کوچ از 88 تا 98
نسخه صوتی
▫️به دغدغه جامعه ایران یک دغدغه جدی اضافه شده است؛ مهاجرت.
تقریبا کمتر خانواده ومحیط یافت می شود که حرفی از مهاجرت زده نشود. پدیده ای که در دهه نود جدی شد و این روزها به یک مساله اصلی در بازار کارتبدیل شده است.
▫️اگر مدیر و صاحب یک کسب و کار باشید کمکم نمیدانید که با مهاجرت گسترده نیروی انسانی چه کار کنید؟ در برخی حوزه ها مثل اقتصاد دیجیتال و مهاجرت به یک معضل جدی شده است.برخی متخصصان می گویند حتی کسانی که مانده اند روحشان رفته است که به آنها "رفتگانِ جامانده"می گویند.
▫️محمد فاضلی جامعه شناس و محسن جلال پور در میزگرد گروه رسانه ای دنیای اقتصاد به دغدغه مهاجرت پرداخته اند.
این میزگرد را در تجارت فردا بخوانید و در اکو ایران ببینید.
نسخه کامل در یوتیوب
نسخه کامل در سایت
📺 @ecoiran_webtv
نسخه صوتی
▫️به دغدغه جامعه ایران یک دغدغه جدی اضافه شده است؛ مهاجرت.
تقریبا کمتر خانواده ومحیط یافت می شود که حرفی از مهاجرت زده نشود. پدیده ای که در دهه نود جدی شد و این روزها به یک مساله اصلی در بازار کارتبدیل شده است.
▫️اگر مدیر و صاحب یک کسب و کار باشید کمکم نمیدانید که با مهاجرت گسترده نیروی انسانی چه کار کنید؟ در برخی حوزه ها مثل اقتصاد دیجیتال و مهاجرت به یک معضل جدی شده است.برخی متخصصان می گویند حتی کسانی که مانده اند روحشان رفته است که به آنها "رفتگانِ جامانده"می گویند.
▫️محمد فاضلی جامعه شناس و محسن جلال پور در میزگرد گروه رسانه ای دنیای اقتصاد به دغدغه مهاجرت پرداخته اند.
این میزگرد را در تجارت فردا بخوانید و در اکو ایران ببینید.
نسخه کامل در یوتیوب
نسخه کامل در سایت
📺 @ecoiran_webtv
جنگ اسفند
پای گلایهها و درددلهای یکی از دوستان نشستم. یک ساعتی بیوقفه نالید و از زمین و زمان بد گفت. در نهایت هم وقتي ديد من با ارامش گوش ميكنم وقصد ارام كردنش را دارم گفت:«کاش من هم مثل تو ارام بودم».
خیلی از این حرف ناراحت شدم و گفتم قضاوت درستی نیست. برایش چند مورد از گرفتاریهای سال ۱۴۰۲ تعریف کردم. بسیار متعجب شد و عذرخواهی کرد و گفت:«فکر نمیکردم این همه گرفتاری داشتهای، پس چرا به ما اطلاع ندادی؟»
گفتم:«فقط یک مورد را به فلانی گفتم و انتظار کمک هم نداشتم؛ چند روز تلفنش راپاسخ نداد».
خیلی ابراز تأسف کرد و ناراحت بود که چرا به او چیزی نگفتم. تشکر کردم و گفتم:« میدانی مشکل من چیست؟ مشکل این است که خیلی از رفقا پیش من میآیند و مشکلات خود را مطرح میکنند و من هم در حد توان خودم، سعی میکنم مشکلشان را حل کنم اما هیچکس انتظار ندارد که من مشکل داشته باشم. همه فکر میکنند من هیچ مشکل و گرفتاری ندارم.»
رفیق عزیزم دیگر چیزی نگفت؛ خداحافظی کرد و رفت اما حالا که ۱۰ روز از آغاز سال گذشته میگویم؛ اسفند ۱۴۰۲ بدترین اسفندی بود که در تمام زندگی کاریام تجربه کردم. هیچ وقت مثل یک ماه پایان سال گذشته، سختی نکشیدم و هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکردم.
همانطور که برای رفیقام تعریف کردم، ماه اسفند برای ما ماه جنگ بود. فشارهای همیشگی که وجود داشت اما بیثباتی نرخ ارز و فشارهای تورمی باعث شد همه معادلات بازارها به هم بریزد. همه سرمایه تاجر، اعتبار است اما این روزها اعتبار هیچ ارزشی ندارد.
قدیمها که تورم چنین فشاری نداشت، اخلاق حکمفرما بود و اهالی کسبوکار هم هوای همکاران را داشتند و هم جانب مردم را میگرفتند اما این روزها، کسبه که خود آنها نیز قربانی این شرایط هستند، قادر به حفظ اصول اخلاقی خود نیستند. مثلا قدیمها برای هر کسبوکاری ۲۰ درصد سرمایه نیاز بود و بقیه به حسن شهرت و اعتبار فرد مربوط میشد. اما این روزها حتی اگر ۹۵ درصد نقدینگی داشته باشید، کسی حاضر نمیشود به اندازه ۵ درصد روی اعتبار شما حساب کند.
کمکم احساس میکنم همه تجربیاتی که یک عمر در کسبوکار اندوختهام، دیگر به دردم نمیخورد. نه اخلاق ذرهای ارزش دارد، نه اعتبار در بازار به درد میخورد و نه کار سالم به نتیجه میرسد.
اقتصاددانان بارها گفتهاند که اخلاق و سجایای انسانی در شرایط تورمی رنگ میبازد و تاجر و کاسب سالمی که در چنین فضایی کار میکند، دیر یا زود یا ورشکسته میشود یا او هم اخلاق کسب و کار را زیر پا میگذارد.
حالا که از سختیهای ماه اسفند گفتم، لازم میدانم از بعضي همکاران خوبم تشکر کنم که در جنگ اسفند کنارم ایستادند؛ همچنین از پسران دلسوز و همسر دوست داشتنیام تشکر میکنم که آن یک ماه، محسن تکیده و ناامید را تحمل کردند.
همچنین قدردان زانوان پرقوت خودم هستم که در چنین بزنگاههایی کمک میکنند سرپا بمانم و دوباره با قدرت برگردم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
پای گلایهها و درددلهای یکی از دوستان نشستم. یک ساعتی بیوقفه نالید و از زمین و زمان بد گفت. در نهایت هم وقتي ديد من با ارامش گوش ميكنم وقصد ارام كردنش را دارم گفت:«کاش من هم مثل تو ارام بودم».
خیلی از این حرف ناراحت شدم و گفتم قضاوت درستی نیست. برایش چند مورد از گرفتاریهای سال ۱۴۰۲ تعریف کردم. بسیار متعجب شد و عذرخواهی کرد و گفت:«فکر نمیکردم این همه گرفتاری داشتهای، پس چرا به ما اطلاع ندادی؟»
گفتم:«فقط یک مورد را به فلانی گفتم و انتظار کمک هم نداشتم؛ چند روز تلفنش راپاسخ نداد».
خیلی ابراز تأسف کرد و ناراحت بود که چرا به او چیزی نگفتم. تشکر کردم و گفتم:« میدانی مشکل من چیست؟ مشکل این است که خیلی از رفقا پیش من میآیند و مشکلات خود را مطرح میکنند و من هم در حد توان خودم، سعی میکنم مشکلشان را حل کنم اما هیچکس انتظار ندارد که من مشکل داشته باشم. همه فکر میکنند من هیچ مشکل و گرفتاری ندارم.»
رفیق عزیزم دیگر چیزی نگفت؛ خداحافظی کرد و رفت اما حالا که ۱۰ روز از آغاز سال گذشته میگویم؛ اسفند ۱۴۰۲ بدترین اسفندی بود که در تمام زندگی کاریام تجربه کردم. هیچ وقت مثل یک ماه پایان سال گذشته، سختی نکشیدم و هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکردم.
همانطور که برای رفیقام تعریف کردم، ماه اسفند برای ما ماه جنگ بود. فشارهای همیشگی که وجود داشت اما بیثباتی نرخ ارز و فشارهای تورمی باعث شد همه معادلات بازارها به هم بریزد. همه سرمایه تاجر، اعتبار است اما این روزها اعتبار هیچ ارزشی ندارد.
قدیمها که تورم چنین فشاری نداشت، اخلاق حکمفرما بود و اهالی کسبوکار هم هوای همکاران را داشتند و هم جانب مردم را میگرفتند اما این روزها، کسبه که خود آنها نیز قربانی این شرایط هستند، قادر به حفظ اصول اخلاقی خود نیستند. مثلا قدیمها برای هر کسبوکاری ۲۰ درصد سرمایه نیاز بود و بقیه به حسن شهرت و اعتبار فرد مربوط میشد. اما این روزها حتی اگر ۹۵ درصد نقدینگی داشته باشید، کسی حاضر نمیشود به اندازه ۵ درصد روی اعتبار شما حساب کند.
کمکم احساس میکنم همه تجربیاتی که یک عمر در کسبوکار اندوختهام، دیگر به دردم نمیخورد. نه اخلاق ذرهای ارزش دارد، نه اعتبار در بازار به درد میخورد و نه کار سالم به نتیجه میرسد.
اقتصاددانان بارها گفتهاند که اخلاق و سجایای انسانی در شرایط تورمی رنگ میبازد و تاجر و کاسب سالمی که در چنین فضایی کار میکند، دیر یا زود یا ورشکسته میشود یا او هم اخلاق کسب و کار را زیر پا میگذارد.
حالا که از سختیهای ماه اسفند گفتم، لازم میدانم از بعضي همکاران خوبم تشکر کنم که در جنگ اسفند کنارم ایستادند؛ همچنین از پسران دلسوز و همسر دوست داشتنیام تشکر میکنم که آن یک ماه، محسن تکیده و ناامید را تحمل کردند.
همچنین قدردان زانوان پرقوت خودم هستم که در چنین بزنگاههایی کمک میکنند سرپا بمانم و دوباره با قدرت برگردم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
روز با شکوه
دوست ندارم جزو آدمهایی تلقی شوم که گذشته را بهتر از امروز میدانند. از آن دست آدمهایی که مدام از خوبیهای گذشته تعریف میکنند و وضعیت حال حاضر را بد میدانند. با این حال جامعه ایران در گذشته ویژگیهای خاصی داشت که امروز احتمالا کمرنگ شده است. یکی از این ویژگیها، کنار هم بودن در روزهای سخت است. قدیمها در مواقع سختی، خانواده و دوستان و همکلاسیها، بیشتر کنار هم بودند و معمولا آدمها احساس تنهایی نمیکردند.
روزهای آخر سال 1352 برای خانواده ما روزهای سختی بود. دقیقاً خاطرم هست که آن یک ماهِ اسفند، حال مادرم به شدت وخیم بود و پزشکان هم قطع امید کرده بودند. به مدرسه میرفتم و امتحانات ثلث دوم را هم داده بودم. بعدازظهرها و شبها که به خانه میآمدم، همیشه دایی، خاله، مادربزرگ و پدربزرگ مادری یا بعضی از اقوام در خانه بودند و مرحوم پدرم به شدت بیقرار و ناراحتِ حال مادر بودند. تقریباً هر شب یک دعا در خانه ما خوانده میشد، یا دعای توسل یا شبهای جمعه دعای کمیل یا زیارت عاشورا، و برای مادرم دعا میکردند. مادرم هنوز بههوش بود، ولی روی تخت در اتاق خودشان بستری بود، دکتر هم هر روز به ایشان سر میزد. تا به آغاز سال رسیدیم و تحویل سال. برای تحویل سال هم در همان اتاقی که مادرم بستری بود، سفره هفتسین مختصری پهن کردیم و دور سفره بودیم، ولی همه ناراحت و بسیار متأثر.
سال که تحویل شد، بلند شدیم و دست و روی پدر و مادرم را بوسیدیم. آن سال کسی به من عیدی نداد و من هم دنبال عیدی نبودم. دیدن کسی هم نرفتیم و همه آمدند خانه ما. چون مادرم اصلاً نمیتوانست از روی تخت بلند شود. سرطان همه بدن مادرم را گرفته بود و دیگر هیچ راهی برای درمان وجود نداشت، فقط مسکنهایی به مادرم میزدند که درد کمتری را احساس کند. صورت آرام مادرم را که آن روزها روی تخت بود و هرازگاهی چشم باز میکرد و نیمنگاهی میکرد و لبخند کمرنگی به صورت داشت را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
متأسفانه مادرم صبح روز پانزدهم فروردین 1353 از دنیا رفتند. آن روز همه جمع شدند و تشییع جنازه باشکوهی برای ایشان برگزار کردند. من 11 سال بیشتر نداشتم و بسیار به مادرم وابسته بودم که با فوت ایشان ضربه بزرگی به من وارد شد. بعد از اینکه مادر را دفن کردیم، شب ما را به منزل یکی از آشنایان بردند و ما آنجا خوابیدیم. روزهای بسیار سختی بود و من شبها دزدکی گریه میکردم که کسی متوجه نشود. یک هفتهای گذشت و مراسم ختم و هفت برگزار شد، در این یک هفته من به مدرسه نرفتم، هیچکدام از ما به مدرسه نرفتیم و در خانه ما فقط ناراحتی و شیون بود.
روز بعد از هفتم، صبح زود آقای مشارزاده مدیر مدرسه، آقای سعیدزاده معلم کلاس پنجم، آقای مساحی معاون و تعدادی از دانشآموزان و همکلاسیهایم با مینیبوس به منزل ما آمدند و تسلیت گفتند. اما فقط تسلیت نبود؛ من را هم سوار مینیبوس کردند و به مدرسه بردند. وقتی به مدرسه رفتم همه دانشآموزان با حالت خاصی ایستاده بودند و تسلیت میگفتند. رئیس و معاون مدرسه و معلمان هم در این مراسم حضور داشتند و فاتحه خواندند و ابراز همدردی کردند. هیچوقت آن روز را از یاد نمیبرم که همه دست به سینه ایستاده بودند و به هممدرسهای خود محبت میکردند و من با چشمان گریان از همه تشکر میکردم.
این همدردی آن روز به پایان نرسید و تا مدتها ادامه داشت. یعنی از اواخر فروردین تا اواخر خرداد که امتحانات نهایی کلاس پنجم برگزار میشد، همه مراقب من بودند و هیچکس کوچکترین تعرضی به من نکرد. به خصوص آقای سعیدزاده که برای من سنگ تمام گذاشتند و نگذاشتند غم بزرگ از دست دادن مادر، کمر دانشآموزشان را بشکند. به خاطر این همه محبت بود که وقتی امتحانات نهایی برگزار شد، باز هم معدل من 20 شد و در کلاس شاگرد اول شدم.
بعدها که بزرگ شدم فهمیدم چقدر مهم است در شرایط سخت کنار دوستان و همکاران و خانواده باشیم و نگذاریم احساس تنهایی کنند. هنوز با خیلی از دوستان با معرفت مدرسه در ارتباط هستم. خیلی از معلمان با معرفت آن مدرسه، دار فانی را وداع گفتهاند اما خیلی از همکلاسیهای خوبم در قید حیات هستند که وقتی به دیدارشان میروم یا به دیدارم میآیند، یاد آن روز با شکوه میافتم که مثل آدمبزرگها دست به سینه ایستادم و از یکی یکی بچهها به خاطر ابراز همدردی و عرض تسلیت تشکر کردم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دوست ندارم جزو آدمهایی تلقی شوم که گذشته را بهتر از امروز میدانند. از آن دست آدمهایی که مدام از خوبیهای گذشته تعریف میکنند و وضعیت حال حاضر را بد میدانند. با این حال جامعه ایران در گذشته ویژگیهای خاصی داشت که امروز احتمالا کمرنگ شده است. یکی از این ویژگیها، کنار هم بودن در روزهای سخت است. قدیمها در مواقع سختی، خانواده و دوستان و همکلاسیها، بیشتر کنار هم بودند و معمولا آدمها احساس تنهایی نمیکردند.
روزهای آخر سال 1352 برای خانواده ما روزهای سختی بود. دقیقاً خاطرم هست که آن یک ماهِ اسفند، حال مادرم به شدت وخیم بود و پزشکان هم قطع امید کرده بودند. به مدرسه میرفتم و امتحانات ثلث دوم را هم داده بودم. بعدازظهرها و شبها که به خانه میآمدم، همیشه دایی، خاله، مادربزرگ و پدربزرگ مادری یا بعضی از اقوام در خانه بودند و مرحوم پدرم به شدت بیقرار و ناراحتِ حال مادر بودند. تقریباً هر شب یک دعا در خانه ما خوانده میشد، یا دعای توسل یا شبهای جمعه دعای کمیل یا زیارت عاشورا، و برای مادرم دعا میکردند. مادرم هنوز بههوش بود، ولی روی تخت در اتاق خودشان بستری بود، دکتر هم هر روز به ایشان سر میزد. تا به آغاز سال رسیدیم و تحویل سال. برای تحویل سال هم در همان اتاقی که مادرم بستری بود، سفره هفتسین مختصری پهن کردیم و دور سفره بودیم، ولی همه ناراحت و بسیار متأثر.
سال که تحویل شد، بلند شدیم و دست و روی پدر و مادرم را بوسیدیم. آن سال کسی به من عیدی نداد و من هم دنبال عیدی نبودم. دیدن کسی هم نرفتیم و همه آمدند خانه ما. چون مادرم اصلاً نمیتوانست از روی تخت بلند شود. سرطان همه بدن مادرم را گرفته بود و دیگر هیچ راهی برای درمان وجود نداشت، فقط مسکنهایی به مادرم میزدند که درد کمتری را احساس کند. صورت آرام مادرم را که آن روزها روی تخت بود و هرازگاهی چشم باز میکرد و نیمنگاهی میکرد و لبخند کمرنگی به صورت داشت را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
متأسفانه مادرم صبح روز پانزدهم فروردین 1353 از دنیا رفتند. آن روز همه جمع شدند و تشییع جنازه باشکوهی برای ایشان برگزار کردند. من 11 سال بیشتر نداشتم و بسیار به مادرم وابسته بودم که با فوت ایشان ضربه بزرگی به من وارد شد. بعد از اینکه مادر را دفن کردیم، شب ما را به منزل یکی از آشنایان بردند و ما آنجا خوابیدیم. روزهای بسیار سختی بود و من شبها دزدکی گریه میکردم که کسی متوجه نشود. یک هفتهای گذشت و مراسم ختم و هفت برگزار شد، در این یک هفته من به مدرسه نرفتم، هیچکدام از ما به مدرسه نرفتیم و در خانه ما فقط ناراحتی و شیون بود.
روز بعد از هفتم، صبح زود آقای مشارزاده مدیر مدرسه، آقای سعیدزاده معلم کلاس پنجم، آقای مساحی معاون و تعدادی از دانشآموزان و همکلاسیهایم با مینیبوس به منزل ما آمدند و تسلیت گفتند. اما فقط تسلیت نبود؛ من را هم سوار مینیبوس کردند و به مدرسه بردند. وقتی به مدرسه رفتم همه دانشآموزان با حالت خاصی ایستاده بودند و تسلیت میگفتند. رئیس و معاون مدرسه و معلمان هم در این مراسم حضور داشتند و فاتحه خواندند و ابراز همدردی کردند. هیچوقت آن روز را از یاد نمیبرم که همه دست به سینه ایستاده بودند و به هممدرسهای خود محبت میکردند و من با چشمان گریان از همه تشکر میکردم.
این همدردی آن روز به پایان نرسید و تا مدتها ادامه داشت. یعنی از اواخر فروردین تا اواخر خرداد که امتحانات نهایی کلاس پنجم برگزار میشد، همه مراقب من بودند و هیچکس کوچکترین تعرضی به من نکرد. به خصوص آقای سعیدزاده که برای من سنگ تمام گذاشتند و نگذاشتند غم بزرگ از دست دادن مادر، کمر دانشآموزشان را بشکند. به خاطر این همه محبت بود که وقتی امتحانات نهایی برگزار شد، باز هم معدل من 20 شد و در کلاس شاگرد اول شدم.
بعدها که بزرگ شدم فهمیدم چقدر مهم است در شرایط سخت کنار دوستان و همکاران و خانواده باشیم و نگذاریم احساس تنهایی کنند. هنوز با خیلی از دوستان با معرفت مدرسه در ارتباط هستم. خیلی از معلمان با معرفت آن مدرسه، دار فانی را وداع گفتهاند اما خیلی از همکلاسیهای خوبم در قید حیات هستند که وقتی به دیدارشان میروم یا به دیدارم میآیند، یاد آن روز با شکوه میافتم که مثل آدمبزرگها دست به سینه ایستادم و از یکی یکی بچهها به خاطر ابراز همدردی و عرض تسلیت تشکر کردم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
Forwarded from اکوایران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مصیبتهای کارآفرینی در ایران
نسخه صوتی
▫️کارآفرین ایرانی چه مصائبی دارد؟ در مواجهه با واژه کارآفرین، عموم مردم به چه موقعیتی فکر میکنند؟ کارآفرین و کارآفرینی در ایران به حدی دچار سوتفاهم است که باید واقعیت ماجرا را از زبان خود افرادی شنید که سنگینی این لقب را به دوش میکشند.
▫️فشار تحریم ها و التهابات پسابرجامی و یا از طرف دیگر، تفاوت در تصمیمگیری هایی که پس از هر تغییر سیاسی ایجاد می شود، چه تاثیری بر روند فعالیت کارآفرینان ایجاد می کند؟
▫️از نظر یک کارآفرین، بسیاری از تصمیمات دولت، میتوانست به گونه دیگری اتخاذ شود که آسیب کمتری متوجه بخش خصوصی کند.
▫️محسن جلالپور، کارآفرین نام آشنای ایرانی و رئیس پیشین اتاق ایران، در گفت و گو با اکو ایران، شرح تاب آوری کارآفرینان ایرانی را با جزییات تشریح میکند.
نسخه کامل در یوتیوب
📺 @ecoiran_webtv
نسخه صوتی
▫️کارآفرین ایرانی چه مصائبی دارد؟ در مواجهه با واژه کارآفرین، عموم مردم به چه موقعیتی فکر میکنند؟ کارآفرین و کارآفرینی در ایران به حدی دچار سوتفاهم است که باید واقعیت ماجرا را از زبان خود افرادی شنید که سنگینی این لقب را به دوش میکشند.
▫️فشار تحریم ها و التهابات پسابرجامی و یا از طرف دیگر، تفاوت در تصمیمگیری هایی که پس از هر تغییر سیاسی ایجاد می شود، چه تاثیری بر روند فعالیت کارآفرینان ایجاد می کند؟
▫️از نظر یک کارآفرین، بسیاری از تصمیمات دولت، میتوانست به گونه دیگری اتخاذ شود که آسیب کمتری متوجه بخش خصوصی کند.
▫️محسن جلالپور، کارآفرین نام آشنای ایرانی و رئیس پیشین اتاق ایران، در گفت و گو با اکو ایران، شرح تاب آوری کارآفرینان ایرانی را با جزییات تشریح میکند.
نسخه کامل در یوتیوب
📺 @ecoiran_webtv
هوای آلوده
دوستان و همشهریان کرمانیام برشی از سریال «نون خ» را برایم ارسال کردهاند و معتقدند در این سریال به فرهنگ و مردم کرمان جفا شده است.
ماجرا از این قرار است که گروهی از هموطنان کرد برای شرکت در نمایشگاه صنایع دستی، به کرمان سفر میکنند. در طول راه گذارشان به یکی از روستاهای این خطه میافتد و خانوادهای که از آنها میزبانی میکند، چای آغشته به تریاک به آنها تعارف میکند و ....
راستش در سالهای قبل، با اشتیاق بخشهایی از سریال را دیدم و به نظرم سریال خوشساختی میآمد تا اینکه به بهانه حواشی اخیر، یکی دو قسمت از فصل جدید سریال را دیدم و دیدگاهم نسبت به عوامل سریال تغییر کرد. کارگردانی که فصل پنجم سریال نون خ را ساخته، اصلا قابل مقایسه با کارگردان فصلهای قبل نیست و به وضوح میشود افول و نزول هنری او را مشاهده کرد.
قبول دارم؛ چیزی که همه دیدیم، یک شوخی بیمزه قدیمی است و شوخی کردن با مردمان یک خطه هم لزوما چیز بدی نیست اما بیایید قبول کنیم، چیزی هم که دیدیم، سریال نیست و ارزش هنری ندارد. اما موضوع این است که همین سریالهای دمدستی و به ظاهر طنز که با شوخیهای جنسی و قومیتی و ترفندهای زشت و نخ نما میخواهند بیننده را بخندانند، نقش مهمی در پراکندن ابتذال ایفا میکنند.
دلیلی که باعث شد من هم به خیل معترضان سریال بپیوندم این است که فصل پنجم سریال «نون خ» یک باور کهنه و قدیمی و بسیار مبتذل را فراگیر میکند. اینکه کرمان مهد تریاک است و مردمانش همه تریاکیاند.
ما کرمانیها سالهاست که با چنین شوخیهای بیمزهای مواجه میشویم. در فرودگاه، مأمور بازرسی تا میفهمد اهل کرمان هستیم، به شوخی میگوید باید بیشتر بگردم، چون کرمانی هستی. یا در عروسی، فامیل داماد میگوید، نانت در تریاک است چون از کرمان زن گرفتی. تعمیرکار ماشین هم میگوید خیلی گشتم شاید نخودی برای خودم پیدا کنم اما پیدا نکردم، راستش را بگو کجا جاساز کردهای؟
این شوخیها و حتی بدتر از اینها، هیچ ایرادی ندارد اما چون با تکرار مواجه میشود، برای افراد خسته کننده میشود. به واسطه همین شوخیهای پرتکرار تصور عموم این است که در منطقه کرمان هرکس تریاک بخواهد در کسری از ثانیه برایش تأمین میکنند اما سوال این است که مگر در دیگر شهرهای کشور چنین شرایطی وجود ندارد؟ کرمان هم مثل خیلی از شهرها، در مسیر ترانزیت مواد مخدر قرار دارد و متأسفانه آمار مصرف مواد مخدر در آن بالاست اما مگر وضعیت این شهر از دیگر شهرها بدتر است؟
شک نکنید که بعد از شوخی «هوای آلوده» در سریال «نون خ» کرمانیها هر جایی که بروند، با موج جدیدی از این شوخی بیمزه مواجه میشوند و همان طور که اشاره کردم، از مأمور راهنمایی و رانندگی تا گارسون رستوران به محض اینکه بفهمند اهل کرمان هستی، به خود اجازه میدهند که چنین شوخیهای سخیفی داشته باشند.
همانطور که اشاره کردم، به عنوان یک شهروند کرمانی شخصا از چنین شوخیهایی ناراحت نمیشوم؛ چنانکه از شوخی هوای آلوده هم ناراحت نشدم اما دروغ چرا، اعتبار کارگردان و بازیگر و نویسنده و سازمانی که سطح برنامههایش چنین پایین آمده، در ذهن من فرو ریخته است.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دوستان و همشهریان کرمانیام برشی از سریال «نون خ» را برایم ارسال کردهاند و معتقدند در این سریال به فرهنگ و مردم کرمان جفا شده است.
ماجرا از این قرار است که گروهی از هموطنان کرد برای شرکت در نمایشگاه صنایع دستی، به کرمان سفر میکنند. در طول راه گذارشان به یکی از روستاهای این خطه میافتد و خانوادهای که از آنها میزبانی میکند، چای آغشته به تریاک به آنها تعارف میکند و ....
راستش در سالهای قبل، با اشتیاق بخشهایی از سریال را دیدم و به نظرم سریال خوشساختی میآمد تا اینکه به بهانه حواشی اخیر، یکی دو قسمت از فصل جدید سریال را دیدم و دیدگاهم نسبت به عوامل سریال تغییر کرد. کارگردانی که فصل پنجم سریال نون خ را ساخته، اصلا قابل مقایسه با کارگردان فصلهای قبل نیست و به وضوح میشود افول و نزول هنری او را مشاهده کرد.
قبول دارم؛ چیزی که همه دیدیم، یک شوخی بیمزه قدیمی است و شوخی کردن با مردمان یک خطه هم لزوما چیز بدی نیست اما بیایید قبول کنیم، چیزی هم که دیدیم، سریال نیست و ارزش هنری ندارد. اما موضوع این است که همین سریالهای دمدستی و به ظاهر طنز که با شوخیهای جنسی و قومیتی و ترفندهای زشت و نخ نما میخواهند بیننده را بخندانند، نقش مهمی در پراکندن ابتذال ایفا میکنند.
دلیلی که باعث شد من هم به خیل معترضان سریال بپیوندم این است که فصل پنجم سریال «نون خ» یک باور کهنه و قدیمی و بسیار مبتذل را فراگیر میکند. اینکه کرمان مهد تریاک است و مردمانش همه تریاکیاند.
ما کرمانیها سالهاست که با چنین شوخیهای بیمزهای مواجه میشویم. در فرودگاه، مأمور بازرسی تا میفهمد اهل کرمان هستیم، به شوخی میگوید باید بیشتر بگردم، چون کرمانی هستی. یا در عروسی، فامیل داماد میگوید، نانت در تریاک است چون از کرمان زن گرفتی. تعمیرکار ماشین هم میگوید خیلی گشتم شاید نخودی برای خودم پیدا کنم اما پیدا نکردم، راستش را بگو کجا جاساز کردهای؟
این شوخیها و حتی بدتر از اینها، هیچ ایرادی ندارد اما چون با تکرار مواجه میشود، برای افراد خسته کننده میشود. به واسطه همین شوخیهای پرتکرار تصور عموم این است که در منطقه کرمان هرکس تریاک بخواهد در کسری از ثانیه برایش تأمین میکنند اما سوال این است که مگر در دیگر شهرهای کشور چنین شرایطی وجود ندارد؟ کرمان هم مثل خیلی از شهرها، در مسیر ترانزیت مواد مخدر قرار دارد و متأسفانه آمار مصرف مواد مخدر در آن بالاست اما مگر وضعیت این شهر از دیگر شهرها بدتر است؟
شک نکنید که بعد از شوخی «هوای آلوده» در سریال «نون خ» کرمانیها هر جایی که بروند، با موج جدیدی از این شوخی بیمزه مواجه میشوند و همان طور که اشاره کردم، از مأمور راهنمایی و رانندگی تا گارسون رستوران به محض اینکه بفهمند اهل کرمان هستی، به خود اجازه میدهند که چنین شوخیهای سخیفی داشته باشند.
همانطور که اشاره کردم، به عنوان یک شهروند کرمانی شخصا از چنین شوخیهایی ناراحت نمیشوم؛ چنانکه از شوخی هوای آلوده هم ناراحت نشدم اما دروغ چرا، اعتبار کارگردان و بازیگر و نویسنده و سازمانی که سطح برنامههایش چنین پایین آمده، در ذهن من فرو ریخته است.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
درسهای اخلاق در شرایط بحران
🔹 این روزها که سایه جنگ بر سر خاورمیانه خیمه افکنده و متغیرهای اقتصادی همچون آهوان گریزپا، مشغول جستوخیز هستند و مدام بالا و پایین میروند، عقلانیترین کار، بردن داراییها به پناهگاه امن و خرید دلار و سکه است اما آیا چنین کاری اخلاقی هم هست؟
شخصا در سالهای گذشته بارها در معرض چنین پرسشهایی قرار گرفتهام اما معمولا از پاسخ دادن طفره رفتهام اما اگر پاسخ درست دادهام، حتما این نکته را اضافه کردهام که بهتر است در چنین مواقعی نفع شخصی را کنار بگذاریم تا وضعیت از این که هست، آشفتهتر نشود.
اگر تحولات بازارها را دنبال کنید، با نظر برخی اقتصاددانان و مشاوران مالی مواجه میشوید که به مردم توصیه میکنند تا میتوانند سکه و دلار بخرند تا از نوسان قیمتها در امان بمانند. اگرچه خرید کالا بیش از نیاز، میتواند هر فرد یا خانوار را در شرایط افزایش قیمت، از نوسانها مصون بدارد، اما وقتی به صورت رفتار گروهی در میآید، باعث افزایش التهاب در بازار داراییها میشود که این اتفاق زیان کل جامعه را به دنبال دارد.
🔹 در چنین شرایطی یاد اعلام حریق در سالن سینما میافتم. فرض کنید در سالن سینمایی نشستهاید و دارید فیلم تماشا میکنید، در گوشهای از سالن آتشی میبینید که به سرعت در حال سرایت به دیگر نقاط سالن است. چه میکنید؟ داد میزنید و همه را هوشیار میکنید یا میدوید و مدیر سالن را مطلع میکنید؟ طبیعی است با داد زدن شما، افراد به سوی درهای خروجی هجوم میآورند و خیلی از تماشاچیان زیر دست و پا له میشوند و بقیه هم میسوزند و خاکستر میشوند. اگر حریق را اطلاع ندهید، اتفاق بدتری میافتد و ممکن است هیچکس جان سالم در نبرد.
البته توصیه به مردم برای خرید و انباشت ارز و طلا در مواقع بحرانی با اعلام حریق در سالن سینما تفاوت اساسی دارد که مهمتریناش تفاوت مسأله مرگ و زندگی با کسب منفعت است. در سالن سینما چون مسأله مرگ و زندگی است، شما وظیفه دارید داد بزنید تا همه از وقوع خطر مطلع شوند اما در مقوله بازارها، بهتر است داد نزنید که آهای مردم، بشتابید که بازارها ملتهب شدهاند و اگر اقدام به خرید نکنید، زیان میکنید.
🔹 چند سال پیش یکی از مشاوران مالی که روایتگری محبوب و سرشناس بود، با تشریح پدیده «پول داغ» به مردم توصیه کرد همه داراییهای نقدی خود را تبدیل به کالا کنند. این توصیه در فضای مجازی میلیونها بار دیده شد و به شدت مورد توجه جامعه قرار گرفت اما بزرگانی همچون موسی غنینژاد و مسعود نیلی چنین توصیههایی را مغایر با چارچوب اخلاقی اقتصاددانان اعلام کردند چون به عقیده آنها باعث تشدید تنش در جامعه میشود.
به خاطر دارم که این موضوع بحثهای زیادی میان اقتصاددانان ایجاد کرد و برخی معتقد بودند باید واقعیتهای اقتصاد را به صراحت به جامعه گفت اما برخی معتقد بودند اعلام عمومی برخی واقعیتهای اقتصادی به زیان جامعه تمام میشود و اقتصاد کشور را در معرض شوکهای سنگین قرار میدهد.
🔹 البته بیان عمومی واقعیتها هم خوب است و هم عواقب نگرانکننده دارد؛ مفید است چون به سیاستمداران کمک میکند تا تصمیم درست بگیرند. مفید است چون آگاهی عمومی را افزایش میدهد و به تصمیمگیری بهتر آحاد اقتصادی کمک میکند. اما وقتی اقتصاد گرفتار چالشهای زیاد است و متغیرهای اقتصادی در نوسان مداوم هستند، توصیه به خرید طلا و سکه و دیگر داراییها، بدون آنکه کمکی به حل مسأله کند، میتواند سبب وخیمتر شدن اوضاع شود.
به طور مثال، گفتن یک روایت واقعی یا غیر واقعی درباره یک بانک میتواند به هجوم یکباره مردم به شعبههای آن بانک منجر شود و پدیده «هراس بانکی» را وجود آورد. این قاعده در پزشکی هم وجود دارد و معمولا پزشکان وقتی احتمال میدهند که بیان وضعیت بیماری شخص، ممکن است باعث بدتر شدن حال او شود از بیان واقعیت به او خودداری میکنند که چنین رفتاری بیش از همه به نفع خود فرد بیمار خواهد بود.
به هر حال این حق همه مردم است که به فکر حداکثر کردن منافع خود باشند اما از آنجا که شرایط سختی پیش رو داریم، اخلاق حکم میکند که از رفتارهایی که به سود خودمان و به زیان جامعه تمام میشود پرهیز کنیم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
🔹 این روزها که سایه جنگ بر سر خاورمیانه خیمه افکنده و متغیرهای اقتصادی همچون آهوان گریزپا، مشغول جستوخیز هستند و مدام بالا و پایین میروند، عقلانیترین کار، بردن داراییها به پناهگاه امن و خرید دلار و سکه است اما آیا چنین کاری اخلاقی هم هست؟
شخصا در سالهای گذشته بارها در معرض چنین پرسشهایی قرار گرفتهام اما معمولا از پاسخ دادن طفره رفتهام اما اگر پاسخ درست دادهام، حتما این نکته را اضافه کردهام که بهتر است در چنین مواقعی نفع شخصی را کنار بگذاریم تا وضعیت از این که هست، آشفتهتر نشود.
اگر تحولات بازارها را دنبال کنید، با نظر برخی اقتصاددانان و مشاوران مالی مواجه میشوید که به مردم توصیه میکنند تا میتوانند سکه و دلار بخرند تا از نوسان قیمتها در امان بمانند. اگرچه خرید کالا بیش از نیاز، میتواند هر فرد یا خانوار را در شرایط افزایش قیمت، از نوسانها مصون بدارد، اما وقتی به صورت رفتار گروهی در میآید، باعث افزایش التهاب در بازار داراییها میشود که این اتفاق زیان کل جامعه را به دنبال دارد.
🔹 در چنین شرایطی یاد اعلام حریق در سالن سینما میافتم. فرض کنید در سالن سینمایی نشستهاید و دارید فیلم تماشا میکنید، در گوشهای از سالن آتشی میبینید که به سرعت در حال سرایت به دیگر نقاط سالن است. چه میکنید؟ داد میزنید و همه را هوشیار میکنید یا میدوید و مدیر سالن را مطلع میکنید؟ طبیعی است با داد زدن شما، افراد به سوی درهای خروجی هجوم میآورند و خیلی از تماشاچیان زیر دست و پا له میشوند و بقیه هم میسوزند و خاکستر میشوند. اگر حریق را اطلاع ندهید، اتفاق بدتری میافتد و ممکن است هیچکس جان سالم در نبرد.
البته توصیه به مردم برای خرید و انباشت ارز و طلا در مواقع بحرانی با اعلام حریق در سالن سینما تفاوت اساسی دارد که مهمتریناش تفاوت مسأله مرگ و زندگی با کسب منفعت است. در سالن سینما چون مسأله مرگ و زندگی است، شما وظیفه دارید داد بزنید تا همه از وقوع خطر مطلع شوند اما در مقوله بازارها، بهتر است داد نزنید که آهای مردم، بشتابید که بازارها ملتهب شدهاند و اگر اقدام به خرید نکنید، زیان میکنید.
🔹 چند سال پیش یکی از مشاوران مالی که روایتگری محبوب و سرشناس بود، با تشریح پدیده «پول داغ» به مردم توصیه کرد همه داراییهای نقدی خود را تبدیل به کالا کنند. این توصیه در فضای مجازی میلیونها بار دیده شد و به شدت مورد توجه جامعه قرار گرفت اما بزرگانی همچون موسی غنینژاد و مسعود نیلی چنین توصیههایی را مغایر با چارچوب اخلاقی اقتصاددانان اعلام کردند چون به عقیده آنها باعث تشدید تنش در جامعه میشود.
به خاطر دارم که این موضوع بحثهای زیادی میان اقتصاددانان ایجاد کرد و برخی معتقد بودند باید واقعیتهای اقتصاد را به صراحت به جامعه گفت اما برخی معتقد بودند اعلام عمومی برخی واقعیتهای اقتصادی به زیان جامعه تمام میشود و اقتصاد کشور را در معرض شوکهای سنگین قرار میدهد.
🔹 البته بیان عمومی واقعیتها هم خوب است و هم عواقب نگرانکننده دارد؛ مفید است چون به سیاستمداران کمک میکند تا تصمیم درست بگیرند. مفید است چون آگاهی عمومی را افزایش میدهد و به تصمیمگیری بهتر آحاد اقتصادی کمک میکند. اما وقتی اقتصاد گرفتار چالشهای زیاد است و متغیرهای اقتصادی در نوسان مداوم هستند، توصیه به خرید طلا و سکه و دیگر داراییها، بدون آنکه کمکی به حل مسأله کند، میتواند سبب وخیمتر شدن اوضاع شود.
به طور مثال، گفتن یک روایت واقعی یا غیر واقعی درباره یک بانک میتواند به هجوم یکباره مردم به شعبههای آن بانک منجر شود و پدیده «هراس بانکی» را وجود آورد. این قاعده در پزشکی هم وجود دارد و معمولا پزشکان وقتی احتمال میدهند که بیان وضعیت بیماری شخص، ممکن است باعث بدتر شدن حال او شود از بیان واقعیت به او خودداری میکنند که چنین رفتاری بیش از همه به نفع خود فرد بیمار خواهد بود.
به هر حال این حق همه مردم است که به فکر حداکثر کردن منافع خود باشند اما از آنجا که شرایط سختی پیش رو داریم، اخلاق حکم میکند که از رفتارهایی که به سود خودمان و به زیان جامعه تمام میشود پرهیز کنیم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
بلوچ
«منم زمین داشتم، خانه گلی داشتم که دو تا در داشت. خنک بود. قوم داشتم، تفنگ داشتم، زن داشتم، تنور داشتم، کس و کارم نموند. حالا چیزی ندارم.»
احتمالا فیلم«بلوچ» را دیده باشید؛ وضعیت این روزهای مردمان بلوچستان آدم را یاد دیالوگ این فیلم میاندازد.
داستان فیلم از این قرار است:
دو قاچاقچی (غیر بلوچ) در آسیابی دور افتاده به زنی(بلوچ) تجاوز میکنند. زن قصد خودکشی دارد اما موفق نمیشود. همسرش در زندان است و پس از آزادی متوجه میشود که چه ماجرایی رخ داده است. مرد بلوچ برای انتقام به تهران میرود و مسائلی پیش میآید که رفتهرفته او را هویت اصلی خود دور میکند. بلوچ در نهایت موفق میشود دو قاچاقچی متجاوز را به قتل برساند اما نه خودش و نه همسرش، دیگر آدمهای سابق نیستند.
این فیلم را مسعود کیمیایی در سال 1351 ساخته و دیدنش بعد از 50 سال، آدم را متعجب میکند.
بگذریم؛ روزگاری سیستان و بلوچستان قلب تپنده تجارت ایران بود و تجار زیادی از این مسیر به مراوده با هند و پاکستان میپرداختند. مرحوم پدرم در جوانی کرک و پشم به هند میبردند و در مقابل، ادویه به ایران میآوردند. آن روزها سیستان و بلوچستان سرزمینی محروم نبود و مردمانش با کار و تلاش مضاعف، زندگی خوبی برای خود ساخته بودند.
هرچه زمان گذشت، زندگی در این خطه دشوارتر شد و مردمان زیادی ناچار شدند خانه و کاشانه خود را رها کنند و به مناطق دیگر بروند. به دلیل خشکسالی دهه 40، تا حدودی این روند طبیعی بود اما در دهههای آینده، نقش اصلی استحاله سیستان و بلوچستان را سیاستمداران کوتهفکر ایفا کردند؛ آنجا که سیستان و بلوچستان را وصله و پینه سرزمین اصلی دانستند و در تقسیم منابع، سهم مردمان این دیار را نادیده گرفتند.
اکنون مردمان سیستان و بلوچستان با ابرچالشهای بسیار بزرگی مواجهند. هر روز خبر ناگواری از این دیار تاریخی میشنویم. در چند سال اخیر مردم این منطقه کلکسیونی از انواع چالشهایسیاسی، اجتماعی و اقتصادی را تجربه کردهاند. فقر در این دیار غنی، بیداد میکند. از تشنگی و غبار آزار میبینند و نفسشان تنگ شده، از آب سالم محرومند و کسب وکارشان هم به خاطر تنازعات اخیر تعطیل شده است. سیلهم خانه و زندگیشان را نابوده کرده است و پشتیبان و فریادرسی هم ندارند.
متأسفانه نظام حکمرانی در سالهای گذشته از وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این مناطق غفلت کرده و این سهلانگاری تاریخی، زمینهساز شکلگیری وضعیت بسیار نگرانکنندهای شده که بخش عمده آن هنوز به چشم نیامده است.
روشن است که در شکل گیری وضع موجود، عوامل خارجی نیز سهم دارند اما این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت که اگر سیاستگذار در سالهای گذشته تلاش میکرد شکاف اجتماعی در این مناطق را پر کند و قدری از مشکلات اقتصادی و سیاسی مردم بکاهد، هیچ نیروی خارجی قادر به نقشآفرینی در این استان نبود.
به عبارتی، توفیق عوامل خارجی در اقدامات تحریک آمیز و پول پاشی به منظور ایجاد شکاف اجتماعی به میزان زیادی به پیروزی یا شکست سیاستگذار در تأمین حداقلهای مردم این مناطق بستگی داشته و دارد.
به هرحال از هرطرف که به وضعیت مردمان سیستان و بلوچستان نگاه کنیم، جز شرمساری برایمان چیزی نمیماند.
در نهایت اینکه معتقدم سوء مدیریت و سیاستگذاری غلط از خشکسالی و سیل بدتر است، چون با مدیریت درست میشود آثار بلایای طبیعی را کاهش داد اما با مدیریت غلط عواقب بلایای طبیعی چند برابر میشود.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
«منم زمین داشتم، خانه گلی داشتم که دو تا در داشت. خنک بود. قوم داشتم، تفنگ داشتم، زن داشتم، تنور داشتم، کس و کارم نموند. حالا چیزی ندارم.»
احتمالا فیلم«بلوچ» را دیده باشید؛ وضعیت این روزهای مردمان بلوچستان آدم را یاد دیالوگ این فیلم میاندازد.
داستان فیلم از این قرار است:
دو قاچاقچی (غیر بلوچ) در آسیابی دور افتاده به زنی(بلوچ) تجاوز میکنند. زن قصد خودکشی دارد اما موفق نمیشود. همسرش در زندان است و پس از آزادی متوجه میشود که چه ماجرایی رخ داده است. مرد بلوچ برای انتقام به تهران میرود و مسائلی پیش میآید که رفتهرفته او را هویت اصلی خود دور میکند. بلوچ در نهایت موفق میشود دو قاچاقچی متجاوز را به قتل برساند اما نه خودش و نه همسرش، دیگر آدمهای سابق نیستند.
این فیلم را مسعود کیمیایی در سال 1351 ساخته و دیدنش بعد از 50 سال، آدم را متعجب میکند.
بگذریم؛ روزگاری سیستان و بلوچستان قلب تپنده تجارت ایران بود و تجار زیادی از این مسیر به مراوده با هند و پاکستان میپرداختند. مرحوم پدرم در جوانی کرک و پشم به هند میبردند و در مقابل، ادویه به ایران میآوردند. آن روزها سیستان و بلوچستان سرزمینی محروم نبود و مردمانش با کار و تلاش مضاعف، زندگی خوبی برای خود ساخته بودند.
هرچه زمان گذشت، زندگی در این خطه دشوارتر شد و مردمان زیادی ناچار شدند خانه و کاشانه خود را رها کنند و به مناطق دیگر بروند. به دلیل خشکسالی دهه 40، تا حدودی این روند طبیعی بود اما در دهههای آینده، نقش اصلی استحاله سیستان و بلوچستان را سیاستمداران کوتهفکر ایفا کردند؛ آنجا که سیستان و بلوچستان را وصله و پینه سرزمین اصلی دانستند و در تقسیم منابع، سهم مردمان این دیار را نادیده گرفتند.
اکنون مردمان سیستان و بلوچستان با ابرچالشهای بسیار بزرگی مواجهند. هر روز خبر ناگواری از این دیار تاریخی میشنویم. در چند سال اخیر مردم این منطقه کلکسیونی از انواع چالشهایسیاسی، اجتماعی و اقتصادی را تجربه کردهاند. فقر در این دیار غنی، بیداد میکند. از تشنگی و غبار آزار میبینند و نفسشان تنگ شده، از آب سالم محرومند و کسب وکارشان هم به خاطر تنازعات اخیر تعطیل شده است. سیلهم خانه و زندگیشان را نابوده کرده است و پشتیبان و فریادرسی هم ندارند.
متأسفانه نظام حکمرانی در سالهای گذشته از وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این مناطق غفلت کرده و این سهلانگاری تاریخی، زمینهساز شکلگیری وضعیت بسیار نگرانکنندهای شده که بخش عمده آن هنوز به چشم نیامده است.
روشن است که در شکل گیری وضع موجود، عوامل خارجی نیز سهم دارند اما این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت که اگر سیاستگذار در سالهای گذشته تلاش میکرد شکاف اجتماعی در این مناطق را پر کند و قدری از مشکلات اقتصادی و سیاسی مردم بکاهد، هیچ نیروی خارجی قادر به نقشآفرینی در این استان نبود.
به عبارتی، توفیق عوامل خارجی در اقدامات تحریک آمیز و پول پاشی به منظور ایجاد شکاف اجتماعی به میزان زیادی به پیروزی یا شکست سیاستگذار در تأمین حداقلهای مردم این مناطق بستگی داشته و دارد.
به هرحال از هرطرف که به وضعیت مردمان سیستان و بلوچستان نگاه کنیم، جز شرمساری برایمان چیزی نمیماند.
در نهایت اینکه معتقدم سوء مدیریت و سیاستگذاری غلط از خشکسالی و سیل بدتر است، چون با مدیریت درست میشود آثار بلایای طبیعی را کاهش داد اما با مدیریت غلط عواقب بلایای طبیعی چند برابر میشود.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour