همه ما شریک جرم هستیم.pdf
1.5 MB
#کیومرث_پوراحمد (۱۴۰۰). همهٔ ما شریک جرم هستیم. چاپ اول. لندن: مهری.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🗒کوتاهنوشتها
✍محسن احمدوندی
آنها که شب آرام نگیرند ز ذکرت
چون صبح پدید است که صادقنفسانند
(سعدی، ۱۳۸۵: ۱۳۵)
داشتم این بیت سعدی را میخواندم و به این فکر میکردم که انتخاب درست کلمات در شعر چقدر دشوار است. در همین بیت به سه دلیل شاید بهتر بود شاعر در مصراع دوم بهجای «صبح» از «روز» استفاده میکرد:
نخست اینکه تقابل «روز» با «شب» دقیقتر است تا تقابل «صبح» با «شب»؛ به سخن دیگر نقطهٔ مقابل «صبح»، «شام» است نه «شب».
دوم اینکه عبارت «چون روز پدید بودن و آشکار بودن یک قضیه» در متون کهن پرکاربردتر است و همین عبارت است که امروزه در زبان فارسی رایج است. امروزه هم میگوییم: «این قضیه برای من مثل روز روشن است» و نمیگوییم: «مثل صبح».
سوم اینکه استفاده از «روز»، به واجآرایی بیشتر «ر» و «ز» در بیت کمک میکند.
اما سه دلیل هم هست که استفاده از «صبح» ارجحیت دارد بر «روز»:
نخست اینکه «صبح» با «صادق» در «صادقنفسان»، «صبح صادق» را تداعی میکند که در متون کهن بسیار پربسامد است و در مقابلِ «صبح کاذب» به کار میرود.
دوم اینکه «صبح» با «نفس» تناسب بیشتری دارد و تلمیحی دارد به آیهٔ «وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ» (تکویر: آیهٔ ۱۸).
سوم اینکه استفاده از «صبح» واجآرایی «س» در مصراع دوم را افزایش میدهد.
راستی اگر شما بهجای سعدی بودید، کدام کلمه را برمیگزیدید؟
◾️منبع
- سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۸۵). غزلیات سعدی. به تصحیح غلامحسین یوسفی. چاپ اول. تهران: خوارزمی.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
✍محسن احمدوندی
آنها که شب آرام نگیرند ز ذکرت
چون صبح پدید است که صادقنفسانند
(سعدی، ۱۳۸۵: ۱۳۵)
داشتم این بیت سعدی را میخواندم و به این فکر میکردم که انتخاب درست کلمات در شعر چقدر دشوار است. در همین بیت به سه دلیل شاید بهتر بود شاعر در مصراع دوم بهجای «صبح» از «روز» استفاده میکرد:
نخست اینکه تقابل «روز» با «شب» دقیقتر است تا تقابل «صبح» با «شب»؛ به سخن دیگر نقطهٔ مقابل «صبح»، «شام» است نه «شب».
دوم اینکه عبارت «چون روز پدید بودن و آشکار بودن یک قضیه» در متون کهن پرکاربردتر است و همین عبارت است که امروزه در زبان فارسی رایج است. امروزه هم میگوییم: «این قضیه برای من مثل روز روشن است» و نمیگوییم: «مثل صبح».
سوم اینکه استفاده از «روز»، به واجآرایی بیشتر «ر» و «ز» در بیت کمک میکند.
اما سه دلیل هم هست که استفاده از «صبح» ارجحیت دارد بر «روز»:
نخست اینکه «صبح» با «صادق» در «صادقنفسان»، «صبح صادق» را تداعی میکند که در متون کهن بسیار پربسامد است و در مقابلِ «صبح کاذب» به کار میرود.
دوم اینکه «صبح» با «نفس» تناسب بیشتری دارد و تلمیحی دارد به آیهٔ «وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ» (تکویر: آیهٔ ۱۸).
سوم اینکه استفاده از «صبح» واجآرایی «س» در مصراع دوم را افزایش میدهد.
راستی اگر شما بهجای سعدی بودید، کدام کلمه را برمیگزیدید؟
◾️منبع
- سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۸۵). غزلیات سعدی. به تصحیح غلامحسین یوسفی. چاپ اول. تهران: خوارزمی.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
زندگی برای آدمِ بیفکر همیشه راحت است. خوردوخواب است و رفتار بهایم؛ اما وقتی پایِ فکر به میان آمد، تو بهشت هم که باشی، آسوده نیستی. مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گریخت؟ برای اینکه عقل به کلهاش آمد و چونوچراش شروع شد. خیال میکنید بار امانتی که کوه از تحملش گریخت و آدم قبولش کرد، چه بود؟ آدم زندگیِ چارپایی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنیای پر از چونوچرایِ عقل و وظیفه؛ به دنیای پر از هولوهراس بشریت.
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحات ۱۳۵-۱۳۶.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحات ۱۳۵-۱۳۶.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
احساساتی نشو آقا سید، گیرم که این حضرات بُردند و به حکومت هم رسیدند. تازه به نظر من هیچ اتفاق جدّی نیفتاده. رقیبی رفته، رقیب دیگر جایش نشسته. میدانید من در اصل با هر حکومتی مخالفم؛ چون لازمهٔ هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید. دوهزار سال است که بشر به انتظار حکومت حُکَما خیال بافته، غافل از اینکه حکیم نمیتواند حکومت بکند، سهل است حتی نمیتواند بهسادگی حکم و قضاوت بکند. حکومت از روز ازل کار آدمهای بیکله بوده. کار اراذل بوده که دور عَلَمِ یک ماجراجو جمع شدهاند و سینه زدهاند تا لفتولیس کنند. کار آدمهایی که میتوانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند. السِّن بالسِّن، تلافی، کیفر، خونریزی و حکومت.
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحات ۱۳۱-۱۳۲.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحات ۱۳۱-۱۳۲.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
من نیستم از آنهایی که به انتظار امام زماناند. برای من هر کسی امام زمان خودش است. مهم این است که هر آدمی به وظیفهٔ امامتِ زمانِ خودش عمل کند.
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحهٔ ۱۳۶.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحهٔ ۱۳۶.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: دریچهٔ صبح (بازشناسی زندگی و سخن سعدی)
◾️نویسنده: کاووس حسنلی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: خانهٔ کتاب
◾️سال چاپ: ۱۳۸۹
◾️تعداد صفحات: ۲۰۲
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
کتاب «دریچۀ صبح» چهار فصل دارد. نویسنده در فصل اول باعنوان «زندگی سعدی و روزگار او»، کلیتی از زندگی سعدی و زمانهای که در آن میزیسته ارائه کردهاست. فصل دوم باعنوان «آثار سعدی»، مروری است بر گلستان، بوستان، غزلیات و قصاید شیخ اَجَل. حسنلی در این فصل میکوشد بر وجوه ادبی و زیباییشناسانۀ این آثار تأکید بیشتری داشته باشد، زیرا معتقد است که این وجه آثار سعدی بهویژه در گلستان و بوستان اغلب نادیده گرفته شدهاست. فصل سوم باعنوان «سعدی در نظر دیگران»، ابتدا به بررسی نظر شاعران همروزگار سعدی ازجمله سیف فرغانی، همام تبریزی و نزاری قهستانی دربارۀ او پرداخته شدهاست و در ادامه نظر برخی از شاعران و محققان غربی دربارۀ عظمت و بزرگی این شاعر ایرانی بیان گردیدهاست. فصل چهارم کتاب باعنوان «بالأخره سعدی بزرگتر است یا حافظ؟» به بررسی تفصیلیِ وجوه تشابه و تفاوت این دو شاعر شیرازی اختصاص دارد. حسنلی در این فصل نشان میدهد که هر کدام از این دو شاعر ویژگیهای خاص خود را دارند و نمیتوان به سادگی یکی را بر دیگری برتری داد.
«دریچۀ صبح» اگرچه حرف تازۀ چندانی در حوزۀ سعدیپژوهی ندارد؛ اما به نظرم دو حسن دارد، یکی نثر ساده، روان و پُرکشش آن است که باعث میشود آن را بیوقفه و در یک روز خواند و دیگر اینکه نویسنده برای هر موضوعی که مطرح کردهاست، اغلب منابع مرتبط با آن را در پانویس کتاب فهرست نموده و راه را برای مطالعهٔ عمیقتر و دقیقتر هموار کردهاست.
(۱۴۰۲/۱/۲۷)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
http://yun.ir/0ksy07
📗نام کتاب: دریچهٔ صبح (بازشناسی زندگی و سخن سعدی)
◾️نویسنده: کاووس حسنلی
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: خانهٔ کتاب
◾️سال چاپ: ۱۳۸۹
◾️تعداد صفحات: ۲۰۲
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
کتاب «دریچۀ صبح» چهار فصل دارد. نویسنده در فصل اول باعنوان «زندگی سعدی و روزگار او»، کلیتی از زندگی سعدی و زمانهای که در آن میزیسته ارائه کردهاست. فصل دوم باعنوان «آثار سعدی»، مروری است بر گلستان، بوستان، غزلیات و قصاید شیخ اَجَل. حسنلی در این فصل میکوشد بر وجوه ادبی و زیباییشناسانۀ این آثار تأکید بیشتری داشته باشد، زیرا معتقد است که این وجه آثار سعدی بهویژه در گلستان و بوستان اغلب نادیده گرفته شدهاست. فصل سوم باعنوان «سعدی در نظر دیگران»، ابتدا به بررسی نظر شاعران همروزگار سعدی ازجمله سیف فرغانی، همام تبریزی و نزاری قهستانی دربارۀ او پرداخته شدهاست و در ادامه نظر برخی از شاعران و محققان غربی دربارۀ عظمت و بزرگی این شاعر ایرانی بیان گردیدهاست. فصل چهارم کتاب باعنوان «بالأخره سعدی بزرگتر است یا حافظ؟» به بررسی تفصیلیِ وجوه تشابه و تفاوت این دو شاعر شیرازی اختصاص دارد. حسنلی در این فصل نشان میدهد که هر کدام از این دو شاعر ویژگیهای خاص خود را دارند و نمیتوان به سادگی یکی را بر دیگری برتری داد.
«دریچۀ صبح» اگرچه حرف تازۀ چندانی در حوزۀ سعدیپژوهی ندارد؛ اما به نظرم دو حسن دارد، یکی نثر ساده، روان و پُرکشش آن است که باعث میشود آن را بیوقفه و در یک روز خواند و دیگر اینکه نویسنده برای هر موضوعی که مطرح کردهاست، اغلب منابع مرتبط با آن را در پانویس کتاب فهرست نموده و راه را برای مطالعهٔ عمیقتر و دقیقتر هموار کردهاست.
(۱۴۰۲/۱/۲۷)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
http://yun.ir/0ksy07
🗒کوتاهنوشتها
✍محسن احمدوندی
آدمی برخلاف موجودات زندۀ دیگر میداند که روزی میمیرد و این مرگآگاهی یکی از تفاوتهای بنیادین او با دیگر جانداران است. نوربرت الیاس در کتاب «تنهاییِ دمِ مرگ» تعبیری قابلتأمل و درعینحال هولناک از جامعۀ بشری ارائه میکند، او میگوید: «کُل جامعۀ بشری چیزی جز جماعتِ میرندگان نیست» (الیاس، ۱۳۹۸: ۲۹). سعدی در بوستان چند بیت دربارۀ مرگ دارد که من بعد از هر بار خواندنِ آن، دلم به حال آدمی میسوزد:
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رَباب:
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی، ۱۳۵۹: ۱۸۷)
تئودور آدورنو راست میگفت: «مرگ چیز کثیفی است».
◾️منابع
ـ سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۵۹). بوستان. تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی. چاپ اول. تهران: انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی.
- الیاس، نوربرت. (۱۳۹۸). تنهاییِ دمِ مرگ. ترجمۀ امید مهرگان و صالح نجفی. چاپ ششم. تهران: گام نو.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
✍محسن احمدوندی
آدمی برخلاف موجودات زندۀ دیگر میداند که روزی میمیرد و این مرگآگاهی یکی از تفاوتهای بنیادین او با دیگر جانداران است. نوربرت الیاس در کتاب «تنهاییِ دمِ مرگ» تعبیری قابلتأمل و درعینحال هولناک از جامعۀ بشری ارائه میکند، او میگوید: «کُل جامعۀ بشری چیزی جز جماعتِ میرندگان نیست» (الیاس، ۱۳۹۸: ۲۹). سعدی در بوستان چند بیت دربارۀ مرگ دارد که من بعد از هر بار خواندنِ آن، دلم به حال آدمی میسوزد:
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رَباب:
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی، ۱۳۵۹: ۱۸۷)
تئودور آدورنو راست میگفت: «مرگ چیز کثیفی است».
◾️منابع
ـ سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۵۹). بوستان. تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی. چاپ اول. تهران: انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی.
- الیاس، نوربرت. (۱۳۹۸). تنهاییِ دمِ مرگ. ترجمۀ امید مهرگان و صالح نجفی. چاپ ششم. تهران: گام نو.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🗒یادداشت
🔺دوستی با پیلبانان یا مکن
✍محسن احمدوندی
شاید شما هم این مَثَل معروف را شنیده باشید:
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانهای درخورد پیل
جالب است بدانید که این مَثَل هم مانند بسیاری دیگر از مَثَلهای فارسی ریشه در آثار سعدی دارد، اما سعدی این مَثَل را چنین نسروده است، بلکه اصل مَثَل در کتاب گلستان چنین است:
دوستی با پیلبانان یا مکن
یا طلب کن خانهای درخورد پیل
(سعدی، ۱۳۸۴: ۱۸۴؛ همو، ۱۳۸۵: ۲۹۲)
گویا فارسیزبانانِ بعد از سعدی، این بیت او را به این شکل نپسندیدهاند و در آن تغییراتی داده و آن را با شم زبانی خود هماهنگتر کردهاند، به این صورت که ابتدا «یا مکن» در پایان مصراع اول را به آغاز مصراع بردهاند، زیرا به تجربه دریافتهاند که در زبان فارسی عموماً حرف ربطِ تسویهٔ «یا» در آغاز جمله میآید نه در پایان آن، برای نمونه به این جملات دقت کنید:
یا درس بخوان یا ورزش کن.
یا با ما بیا یا اینجا بمان.
سپس به سراغ مصراع دوم رفتهاند و دیدهاند که «طلب کردن» با «خانه» چندان متناسب نیست و «بنا کردن» را فعلی متناسبتر برای این مصراع یافتهاند و آن را جایگزین «طلب کردن» کردهاند تا تناسب معنایی بیت را هم افزایش داده باشند. نمونههای این دست تغییرات در اشعار سعدی بسیار است و جالب این است که در اغلب موارد صورت تغییریافتهٔ شعر، از صورت اصلی آن رواج عمومیتری یافته است. بررسی این تغییرات میتواند موضوع یک تحقیق ارزشمند دانشگاهی باشد و من جز در چند یادداشت کوتاه ازجمله یادداشتی از استاد شفیعی کدکنی باعنوان «تکامل یک تصویر»، در جایی ندیدهام که به این موضوع و چراییهای آن پرداخته شده باشد.
▪️منابع
ـ سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۸۴) گلستان سعدی. تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی. چاپ هفتم. تهران: خوارزمی.
- سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۸۵). کلیات سعدی. به تصحیح محمدعلی فروغی. چاپ اول. تهران: هرمس.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🔺دوستی با پیلبانان یا مکن
✍محسن احمدوندی
شاید شما هم این مَثَل معروف را شنیده باشید:
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانهای درخورد پیل
جالب است بدانید که این مَثَل هم مانند بسیاری دیگر از مَثَلهای فارسی ریشه در آثار سعدی دارد، اما سعدی این مَثَل را چنین نسروده است، بلکه اصل مَثَل در کتاب گلستان چنین است:
دوستی با پیلبانان یا مکن
یا طلب کن خانهای درخورد پیل
(سعدی، ۱۳۸۴: ۱۸۴؛ همو، ۱۳۸۵: ۲۹۲)
گویا فارسیزبانانِ بعد از سعدی، این بیت او را به این شکل نپسندیدهاند و در آن تغییراتی داده و آن را با شم زبانی خود هماهنگتر کردهاند، به این صورت که ابتدا «یا مکن» در پایان مصراع اول را به آغاز مصراع بردهاند، زیرا به تجربه دریافتهاند که در زبان فارسی عموماً حرف ربطِ تسویهٔ «یا» در آغاز جمله میآید نه در پایان آن، برای نمونه به این جملات دقت کنید:
یا درس بخوان یا ورزش کن.
یا با ما بیا یا اینجا بمان.
سپس به سراغ مصراع دوم رفتهاند و دیدهاند که «طلب کردن» با «خانه» چندان متناسب نیست و «بنا کردن» را فعلی متناسبتر برای این مصراع یافتهاند و آن را جایگزین «طلب کردن» کردهاند تا تناسب معنایی بیت را هم افزایش داده باشند. نمونههای این دست تغییرات در اشعار سعدی بسیار است و جالب این است که در اغلب موارد صورت تغییریافتهٔ شعر، از صورت اصلی آن رواج عمومیتری یافته است. بررسی این تغییرات میتواند موضوع یک تحقیق ارزشمند دانشگاهی باشد و من جز در چند یادداشت کوتاه ازجمله یادداشتی از استاد شفیعی کدکنی باعنوان «تکامل یک تصویر»، در جایی ندیدهام که به این موضوع و چراییهای آن پرداخته شده باشد.
▪️منابع
ـ سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۸۴) گلستان سعدی. تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی. چاپ هفتم. تهران: خوارزمی.
- سعدی، مصلح بن عبدالله. (۱۳۸۵). کلیات سعدی. به تصحیح محمدعلی فروغی. چاپ اول. تهران: هرمس.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
📚معرّفی کتاب
نام کتاب: زراتشتنامه
✍نویسنده: زرتشتِ بهرامِ پژدو
◾️مُصحّح: محمد دبیرسیاقی (از روی نسخهٔ مصحح فردریک روزنبرگ)
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: طهوری
◾️سال چاپ: ۱۳۳۸
◾️تعداد صفحات: ۱۰۲
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
«زراتشتنامه» کتابی از زرتشتِ بهرامِ پژدو، شاعر زرتشتی قرن هفتم هجری است. زرتشت فرزند بهرام و نوۀ پژدو بوده است. خاندان او در اصل از قصبۀ بیژنآبادِ خوافِ خراسان بودهاند که به ری مهاجرت کردهاند و در این شهر مقیم شدهاند. در ری موبدی زرتشتی به نام کیکاووسبن کیخسرو از زرتشتِ بهرام میخواهد تا زندگی زرتشتِ پیامبر را که به خط و زبان پهلوی بوده است، به فارسی برگرداند و به نظم درآورد، او هم میپذیرد.
بر اساس کتاب «زراتشتنامه»، زرتشتِ پیامبر از نسل فریدون است. نام جد او پیترسب و نام پدرش پورشسب و نام مادرش دغدوی است. تولد او همراه با شش معجزه است. نخست اینکه او برخلاف دیگر بچهها که لحظۀ تولد میگریند، میخندد. دوم اینکه دوراسرون، بزرگِ جادوگران، میخواهد با خنجر او را بکشد، اما دستش خشک میشود و از این کار باز میماند. سوم اینکه زرتشت را به صحرا میبرند و در آتش میاندازند، اما او سالم از آتش بیرون میآید. چهارم و پنجم تاختن گاوان و اسبان بر تن اوست که بیهیچ آسیبی از این مهلکهها جان سالم به در میبرد و ششم کشتن بچهٔ گرگ و گذاشتن زرتشت در لانهٔ گرگهاست که باز هم آسیبی نمیبیند. بعد از این شش معجزه، برتروش، دیگر مهترِ جادوگران، میپذیرد که خدا حافظ و نگهبان زرتشت است و تلاش برای نابودی او بیفایده است. پدرِ زرتشت او را به پیری به نام برزین کروس میسپرد تا بپرورد. زرتشت هفتساله میشود و برتروش و دوراسرون دوباره به سراغ او میروند تا او را بکشند اما نمیتوانند. زرتشت به سیسالگی که میرسد، در آخر ماه اسفند و در روز انیران همزمان با جشنی بزرگ وارد ایران میشود. بهمن امشاسپند به نزد زرتشت میآید و او را با خود به نزد خدا در مینو میبرد. زرتشت پرسشهایش را با خدا در میان میگذارد و پاسخهایش را میگیرد. سپس به زمین برمیگردد و دیگر امشاسپندان ازجمله بهمن، شهریور، سفندارمذ، خرداد و مرداد به خدمتش میآیند و هر یک توصیههایی به او میکنند. زرتشت سپس به بلخ و به دربار گشتاسب میرود. با حکیمانِ دربار مناظره میکند و در این مناظرهها پیروز میشود. او بعد از این پیروزی دعوت خود را آشکار میکند و اوستا را به شاه و درباریان عرضه میکند و آنها را به دین بهی فرامیخواند. گشتاسب ابتدا دعوت او را نمیپذیرد و بر اثر دسیسهای که جادوگران علیه زرتشت میچینند او را یک هفته به زندان میافکند. در همین وقت چهار دست و پای اسب گشتاسب در داخل شکمش پنهان میشود. زرتشت از گشتاسب پیمان میگیرد که اگر او و همسرش کتایون و فرزندش اسفندیار دین بهی را بپذیرند، چهار دست و پای اسب دوباره به حالت عادی برگردد. گشتاسب میپذیرد و اسب سالم میشود. بعد از این اتفاق، گشتاسب آرزوی رفتن به بهشت و دیدن پایگاه خود در جهان آخرت را میکند، زرتشت به او می میخوراند و به بهشتش میبرد تا پایگاه خود را در بهشت ببیند. همچنین زرتشت به پشوتن شیر میدهد تا جاودانه گردد، به جاماسب بوی میدهد تا علمهای عالم بر او روشن گردد و به اسفندیار انار میدهد تا رویینتن شود. سپس زرتشت دوباره به همراه بهمنِ امشاسپند به دیدار خدا میرود و از او میخواهد درِ مرگ را بر او بسته دارد، اما این درخواست او رد میشود. در ادامه خدا معجونی چون انگبین به زرتشت میخوراند تا هر چه را در جهان است بیحجاب ببیند. زرتشت در این حالت پایان جهان را در حالتی رؤیاگون میبیند. او میبیند که اعراب، ترکان و رومیان به ایران حمله میکنند و دین زرتشتی رو به نابودی مینهد. سپس هوشیدر در خراسان و بهرام در هند و چین متولد میشوند و قیام میکنند. همزمان با قیام این دو، پشوتن نیز از گنگدز ظهور میکند و جهان را پر از عدل و داد میکند و دین بهی رونقی دوباره میگیرد.
«زراتشتنامه» ۱۵۸۱ بیت دارد که پنج بیت پایانی آن الحاقی و از کاتبِ آن است (هم در مقدمۀ زندهیاد استاد دبیرسیاقی بر کتاب و هم در ویکیپدیای فارسی ذیل «زراتشتنامه»، شمار ابیات این منظومه اشتباه ذکر شدهاست). زرتشتِ بهرامِ پژدو سرودن این کتاب را روز نهم آبان ۶۴۷ یزدگردی برابر با ۶۷۷ هجری قمری آغاز کرده است و دو روزه به پایان رسانده است. مطالب «زراتشتنامه» اغلب برگرفته از متون کهن زرتشتی ازجمله زادسپرم و کتابهای پنجم و هفتم دینکرد است. از دیگر آثار بهرام پژدو میتوان به «ارداویرافنامه»، «داستان چنگرنگهاجه»، «داستان شاهزادۀ ایرانزمین با عمر بن خطاب» و «خسمه» اشاره کرد.
(۱۴۰۲/۲/۵)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
yun.ir/cwxj56
نام کتاب: زراتشتنامه
✍نویسنده: زرتشتِ بهرامِ پژدو
◾️مُصحّح: محمد دبیرسیاقی (از روی نسخهٔ مصحح فردریک روزنبرگ)
◾️نوبت چاپ: اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: طهوری
◾️سال چاپ: ۱۳۳۸
◾️تعداد صفحات: ۱۰۲
◾️معرفیکننده: محسن احمدوندی
«زراتشتنامه» کتابی از زرتشتِ بهرامِ پژدو، شاعر زرتشتی قرن هفتم هجری است. زرتشت فرزند بهرام و نوۀ پژدو بوده است. خاندان او در اصل از قصبۀ بیژنآبادِ خوافِ خراسان بودهاند که به ری مهاجرت کردهاند و در این شهر مقیم شدهاند. در ری موبدی زرتشتی به نام کیکاووسبن کیخسرو از زرتشتِ بهرام میخواهد تا زندگی زرتشتِ پیامبر را که به خط و زبان پهلوی بوده است، به فارسی برگرداند و به نظم درآورد، او هم میپذیرد.
بر اساس کتاب «زراتشتنامه»، زرتشتِ پیامبر از نسل فریدون است. نام جد او پیترسب و نام پدرش پورشسب و نام مادرش دغدوی است. تولد او همراه با شش معجزه است. نخست اینکه او برخلاف دیگر بچهها که لحظۀ تولد میگریند، میخندد. دوم اینکه دوراسرون، بزرگِ جادوگران، میخواهد با خنجر او را بکشد، اما دستش خشک میشود و از این کار باز میماند. سوم اینکه زرتشت را به صحرا میبرند و در آتش میاندازند، اما او سالم از آتش بیرون میآید. چهارم و پنجم تاختن گاوان و اسبان بر تن اوست که بیهیچ آسیبی از این مهلکهها جان سالم به در میبرد و ششم کشتن بچهٔ گرگ و گذاشتن زرتشت در لانهٔ گرگهاست که باز هم آسیبی نمیبیند. بعد از این شش معجزه، برتروش، دیگر مهترِ جادوگران، میپذیرد که خدا حافظ و نگهبان زرتشت است و تلاش برای نابودی او بیفایده است. پدرِ زرتشت او را به پیری به نام برزین کروس میسپرد تا بپرورد. زرتشت هفتساله میشود و برتروش و دوراسرون دوباره به سراغ او میروند تا او را بکشند اما نمیتوانند. زرتشت به سیسالگی که میرسد، در آخر ماه اسفند و در روز انیران همزمان با جشنی بزرگ وارد ایران میشود. بهمن امشاسپند به نزد زرتشت میآید و او را با خود به نزد خدا در مینو میبرد. زرتشت پرسشهایش را با خدا در میان میگذارد و پاسخهایش را میگیرد. سپس به زمین برمیگردد و دیگر امشاسپندان ازجمله بهمن، شهریور، سفندارمذ، خرداد و مرداد به خدمتش میآیند و هر یک توصیههایی به او میکنند. زرتشت سپس به بلخ و به دربار گشتاسب میرود. با حکیمانِ دربار مناظره میکند و در این مناظرهها پیروز میشود. او بعد از این پیروزی دعوت خود را آشکار میکند و اوستا را به شاه و درباریان عرضه میکند و آنها را به دین بهی فرامیخواند. گشتاسب ابتدا دعوت او را نمیپذیرد و بر اثر دسیسهای که جادوگران علیه زرتشت میچینند او را یک هفته به زندان میافکند. در همین وقت چهار دست و پای اسب گشتاسب در داخل شکمش پنهان میشود. زرتشت از گشتاسب پیمان میگیرد که اگر او و همسرش کتایون و فرزندش اسفندیار دین بهی را بپذیرند، چهار دست و پای اسب دوباره به حالت عادی برگردد. گشتاسب میپذیرد و اسب سالم میشود. بعد از این اتفاق، گشتاسب آرزوی رفتن به بهشت و دیدن پایگاه خود در جهان آخرت را میکند، زرتشت به او می میخوراند و به بهشتش میبرد تا پایگاه خود را در بهشت ببیند. همچنین زرتشت به پشوتن شیر میدهد تا جاودانه گردد، به جاماسب بوی میدهد تا علمهای عالم بر او روشن گردد و به اسفندیار انار میدهد تا رویینتن شود. سپس زرتشت دوباره به همراه بهمنِ امشاسپند به دیدار خدا میرود و از او میخواهد درِ مرگ را بر او بسته دارد، اما این درخواست او رد میشود. در ادامه خدا معجونی چون انگبین به زرتشت میخوراند تا هر چه را در جهان است بیحجاب ببیند. زرتشت در این حالت پایان جهان را در حالتی رؤیاگون میبیند. او میبیند که اعراب، ترکان و رومیان به ایران حمله میکنند و دین زرتشتی رو به نابودی مینهد. سپس هوشیدر در خراسان و بهرام در هند و چین متولد میشوند و قیام میکنند. همزمان با قیام این دو، پشوتن نیز از گنگدز ظهور میکند و جهان را پر از عدل و داد میکند و دین بهی رونقی دوباره میگیرد.
«زراتشتنامه» ۱۵۸۱ بیت دارد که پنج بیت پایانی آن الحاقی و از کاتبِ آن است (هم در مقدمۀ زندهیاد استاد دبیرسیاقی بر کتاب و هم در ویکیپدیای فارسی ذیل «زراتشتنامه»، شمار ابیات این منظومه اشتباه ذکر شدهاست). زرتشتِ بهرامِ پژدو سرودن این کتاب را روز نهم آبان ۶۴۷ یزدگردی برابر با ۶۷۷ هجری قمری آغاز کرده است و دو روزه به پایان رسانده است. مطالب «زراتشتنامه» اغلب برگرفته از متون کهن زرتشتی ازجمله زادسپرم و کتابهای پنجم و هفتم دینکرد است. از دیگر آثار بهرام پژدو میتوان به «ارداویرافنامه»، «داستان چنگرنگهاجه»، «داستان شاهزادۀ ایرانزمین با عمر بن خطاب» و «خسمه» اشاره کرد.
(۱۴۰۲/۲/۵)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
yun.ir/cwxj56
🗒یادداشت
🔺زراتشتنامه از زرتشتِ بهرامِ پژدو نیست
✍محسن احمدوندی
در حین خواندن بخشهای آغازینِ چاپِ نخستِ «زراتشتنامه» بهتصحیح استاد دبیرسیاقی، وقتی به این بیت رسیدم که سرایندهٔ داستان، خوابی را که دیده بود برای پدرش تعریف میکرد:
بگفتم من این قصهٔ خواب خویش
به کیخسرو آن نامور بابِ خویش
این پرسش برایم مطرح شد که اگر سرایندهٔ این منظومه زرتشت پسرِ بهرام است، پس چرا در اینجا نام پدرش را کیخسرو ذکر کرده است؟! در مقدمهٔ کتاب، استاد دبیرسیاقی دراینباره نوشته بود:
همچنانکه کیخسروبن دارا که زرتشتِ بهرام او را «باب» میخواند و ظاهراً سِمَت استادی و ارشادی او را داشته از افراد خاندانی از خاندانهای مهم ری بوده است (مقدمهٔ مصحح: ص۴).
این توضیحات استاد دبیرسیاقی برای من قانعکننده نبود؛ بهویژه اینکه با جستجو در متن کتاب دریافتم در یکی دو مورد دیگر هم که کلمهٔ «باب» به کار رفتهاست، معنای «پدر» میدهد، نه «استاد» و «مرشد». جستجوهای مختصرم در فضای اینترنت هم به جایی نرسید.
بعد از انتشار یادداشت بالا در معرفی کتاب «زراتشتنامه»، فاضل ارجمند جناب آقای حسن حسینعلی یادآور شدند که سرایندهٔ منظومهٔ «زراتشتنامه» کیکاوس پسرِ کیخسرو است و دبیرسیاقی و دیگران در انتساب این منظومه به زرتشتِ بهرامِ پژدو به خطا رفتهاند. ایشان اضافه کردند که دکتر رحیم رضازادهٔ ملک این اثر را باعنوان «مولود زرتشت» بهصورتی ویراستهتر به ضمیمهٔ فصلنامهٔ تخصصی «نامهٔ انجمن» در پاییز سالِ ۱۳۸۴ منتشر کردهاند. من این ضمیمه را در فضای اینترنت جُستم و مقدمهٔ آن را خواندم. در آنجا رضازادهٔ ملک با سند و مدرک نشان دادهاست که سرایندهٔ «زراتشتنامه» کیکاوسبن کیخسرو است، اما چون رونویسی و کتابتِ این اثر را زرتشتِ بهرامِ پژدو انجام داده و ابیاتی را از خودش به آن الحاق کرده، بعدها این اثر به غلط به او نسبت داده شدهاست. پس از این تحقیقات، استاد دبیرسیاقی نیز بر چاپ بعدی کتاب پیشگفتاری سودمند افزودند و آن را به نام سرایندۀ واقعیاش منتشر کردند، اما متأسفانه من به این چاپ دسترسی نداشتم.
ضمن تشکر از یادآوری جناب آقای حسن حسینعلی، به سبب جستجوی ناکافی و انتشار اطلاعات اشتباه در یادداشت پیشین - که بهتبع چاپ نخست استاد دبیرسیاقی از «زراتشتنامه» به نوشتهٔ من راه یافته بود- از خوانندگان فرهیختهٔ کانال عذرخواهی میکنم.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🔺زراتشتنامه از زرتشتِ بهرامِ پژدو نیست
✍محسن احمدوندی
در حین خواندن بخشهای آغازینِ چاپِ نخستِ «زراتشتنامه» بهتصحیح استاد دبیرسیاقی، وقتی به این بیت رسیدم که سرایندهٔ داستان، خوابی را که دیده بود برای پدرش تعریف میکرد:
بگفتم من این قصهٔ خواب خویش
به کیخسرو آن نامور بابِ خویش
این پرسش برایم مطرح شد که اگر سرایندهٔ این منظومه زرتشت پسرِ بهرام است، پس چرا در اینجا نام پدرش را کیخسرو ذکر کرده است؟! در مقدمهٔ کتاب، استاد دبیرسیاقی دراینباره نوشته بود:
همچنانکه کیخسروبن دارا که زرتشتِ بهرام او را «باب» میخواند و ظاهراً سِمَت استادی و ارشادی او را داشته از افراد خاندانی از خاندانهای مهم ری بوده است (مقدمهٔ مصحح: ص۴).
این توضیحات استاد دبیرسیاقی برای من قانعکننده نبود؛ بهویژه اینکه با جستجو در متن کتاب دریافتم در یکی دو مورد دیگر هم که کلمهٔ «باب» به کار رفتهاست، معنای «پدر» میدهد، نه «استاد» و «مرشد». جستجوهای مختصرم در فضای اینترنت هم به جایی نرسید.
بعد از انتشار یادداشت بالا در معرفی کتاب «زراتشتنامه»، فاضل ارجمند جناب آقای حسن حسینعلی یادآور شدند که سرایندهٔ منظومهٔ «زراتشتنامه» کیکاوس پسرِ کیخسرو است و دبیرسیاقی و دیگران در انتساب این منظومه به زرتشتِ بهرامِ پژدو به خطا رفتهاند. ایشان اضافه کردند که دکتر رحیم رضازادهٔ ملک این اثر را باعنوان «مولود زرتشت» بهصورتی ویراستهتر به ضمیمهٔ فصلنامهٔ تخصصی «نامهٔ انجمن» در پاییز سالِ ۱۳۸۴ منتشر کردهاند. من این ضمیمه را در فضای اینترنت جُستم و مقدمهٔ آن را خواندم. در آنجا رضازادهٔ ملک با سند و مدرک نشان دادهاست که سرایندهٔ «زراتشتنامه» کیکاوسبن کیخسرو است، اما چون رونویسی و کتابتِ این اثر را زرتشتِ بهرامِ پژدو انجام داده و ابیاتی را از خودش به آن الحاق کرده، بعدها این اثر به غلط به او نسبت داده شدهاست. پس از این تحقیقات، استاد دبیرسیاقی نیز بر چاپ بعدی کتاب پیشگفتاری سودمند افزودند و آن را به نام سرایندۀ واقعیاش منتشر کردند، اما متأسفانه من به این چاپ دسترسی نداشتم.
ضمن تشکر از یادآوری جناب آقای حسن حسینعلی، به سبب جستجوی ناکافی و انتشار اطلاعات اشتباه در یادداشت پیشین - که بهتبع چاپ نخست استاد دبیرسیاقی از «زراتشتنامه» به نوشتهٔ من راه یافته بود- از خوانندگان فرهیختهٔ کانال عذرخواهی میکنم.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
آدم تا خودش را نشناخته، بنده است. چون در بندِ جهل است؛ اما وقتی خودش را شناخت، خدا شد. چرا که خدایی به خودآیی است.
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحهٔ ۸۸.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
#جلال_آلاحمد (۱۳۸۴). نون والقلم. چاپ اول. تهران: جامهدران. صفحهٔ ۸۸.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🗒یادداشت
🔺چهرهٔ کرمانشاه و کرمانشاهیان در «چرند پرندِ» دهخدا (بخش اول)
✍محسن احمدوندی
«چرند پرند» یکی از کتابهای تأثیرگذار در تحول نثر معاصر فارسی است. این کتاب دربردارندۀ سیوپنج مقالۀ طنزآمیز دهخداست که در ستونی با همین عنوان در روزنامۀ صور اسرافیل و در فاصلۀ سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ هجری قمری منتشر میشدهاست. از این تعداد، سیودو مقالۀ آن در ایران و تا پیش از به توپ بسته شدن مجلس توسط محمدعلی شاه و تبعید دهخدا به اروپا و سه شمارۀ آن در سوئیس و بعد از تبعید دهخدا منتشر شدهاست. موضوع مقالات چرند پرند اغلب انتقاد از اوضاع سیاسی کشور، استبداد و خودکامگی پادشاه، ظلم و ستم ایادی حکومت، انتخابات مهندسیشده، ناآگاهی و بیسوادی نمایندگان مجلس، دخالت دولتهای بیگانه در اوضاع داخلی کشور، غارت و چپاول سرمایههای کشور از سوی دربار و درباریان، رشوهگرفتن و پارتیبازی در نظام اداری، بستن مطبوعات و تعطیلی روزنامهها و فقر و بدبختی، خرافهپرستی و جهل و بیسوادی مردم است. دهخدا با مجموعهمقالات «چرند پرند» هم بر بیداری ایرانیان در عصر مشروطه تأثیر شگرفی گذاشت و هم بنیانهای نثر ساده و روان معاصر را پایهگذاری کرد. نثر سادۀ دهخدا در این مقالات با یاری گرفتن از زبان مردم کوچه و بازار صمیمیتر و دلنشینتر شدهاست. بدون شک نثر داستانیای که در سالهای بعد از او شکل میگیرد و قوام مییابد از این نظر بسیار به او مدیون است و ما ردّپای نثر روان و طنز فاخر او را در آثار داستانی کسانی چون محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت بهوضوح میتوانیم ببینیم.
هرچند «چرند پرند» در زمرۀ آثار طنز فارسی است، اما از خلال آن اطلاعات ارزشمندی دربارۀ اوضاع سیاسی ـ اجتماعی اواخر قاجار میتوان به دست آورد. دهخدا در این مجموعهمقالات در دو جا از کرمانشاه و کرمانشاهیان سخن به میان آوردهاست. در مقالۀ هشتم (از شمارۀ دوازدهم روزنامۀ صور اسرافیل) آمدهاست:
دیروز سگ حسن دله نفسزنان و عرقریزان وارد اداره شد. بهمحض ورود، بی سلاموعلیک فوراً گفت: «فلان کس، زود زود این مطلب را یادداشت کن که درجش خیلی لازم است.» گفتم: «رفیق، حالا بنشین خستگی بگیر.» گفت: «خیلی کار دارم، زود باش تا یادم نرفته بنویس که مطلب خیلی مهم است.» گفتم: «مطلب در صندوق اداره بهقدری است که اگر روزنامۀ هفتگی ما به بلندی عریضۀ کرمانشاهیها یومیه هم که بشود باز زیاد میآید» (دهخدا، ۱۳۹۶: ۵۵).
همین اشارۀ کوتاه نویسنده حاوی نکتۀ مهمی دربارۀ تاریخ کرمانشاه است و آن اینکه در اواخر عصر قاجار کرمانشاهیها بسیار به حکومت مرکزی شکایت میبردهاند و فراوانی و بلندی عریضههایشان زبانزد عام و خاص بودهاست و قاعدتاً این عریضهنویسی به دلیل ظلم و ستمی بودهاست که حُکّام محلی بر مردم این شهر تحمیل میکردهاند.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🔺چهرهٔ کرمانشاه و کرمانشاهیان در «چرند پرندِ» دهخدا (بخش اول)
✍محسن احمدوندی
«چرند پرند» یکی از کتابهای تأثیرگذار در تحول نثر معاصر فارسی است. این کتاب دربردارندۀ سیوپنج مقالۀ طنزآمیز دهخداست که در ستونی با همین عنوان در روزنامۀ صور اسرافیل و در فاصلۀ سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ هجری قمری منتشر میشدهاست. از این تعداد، سیودو مقالۀ آن در ایران و تا پیش از به توپ بسته شدن مجلس توسط محمدعلی شاه و تبعید دهخدا به اروپا و سه شمارۀ آن در سوئیس و بعد از تبعید دهخدا منتشر شدهاست. موضوع مقالات چرند پرند اغلب انتقاد از اوضاع سیاسی کشور، استبداد و خودکامگی پادشاه، ظلم و ستم ایادی حکومت، انتخابات مهندسیشده، ناآگاهی و بیسوادی نمایندگان مجلس، دخالت دولتهای بیگانه در اوضاع داخلی کشور، غارت و چپاول سرمایههای کشور از سوی دربار و درباریان، رشوهگرفتن و پارتیبازی در نظام اداری، بستن مطبوعات و تعطیلی روزنامهها و فقر و بدبختی، خرافهپرستی و جهل و بیسوادی مردم است. دهخدا با مجموعهمقالات «چرند پرند» هم بر بیداری ایرانیان در عصر مشروطه تأثیر شگرفی گذاشت و هم بنیانهای نثر ساده و روان معاصر را پایهگذاری کرد. نثر سادۀ دهخدا در این مقالات با یاری گرفتن از زبان مردم کوچه و بازار صمیمیتر و دلنشینتر شدهاست. بدون شک نثر داستانیای که در سالهای بعد از او شکل میگیرد و قوام مییابد از این نظر بسیار به او مدیون است و ما ردّپای نثر روان و طنز فاخر او را در آثار داستانی کسانی چون محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت بهوضوح میتوانیم ببینیم.
هرچند «چرند پرند» در زمرۀ آثار طنز فارسی است، اما از خلال آن اطلاعات ارزشمندی دربارۀ اوضاع سیاسی ـ اجتماعی اواخر قاجار میتوان به دست آورد. دهخدا در این مجموعهمقالات در دو جا از کرمانشاه و کرمانشاهیان سخن به میان آوردهاست. در مقالۀ هشتم (از شمارۀ دوازدهم روزنامۀ صور اسرافیل) آمدهاست:
دیروز سگ حسن دله نفسزنان و عرقریزان وارد اداره شد. بهمحض ورود، بی سلاموعلیک فوراً گفت: «فلان کس، زود زود این مطلب را یادداشت کن که درجش خیلی لازم است.» گفتم: «رفیق، حالا بنشین خستگی بگیر.» گفت: «خیلی کار دارم، زود باش تا یادم نرفته بنویس که مطلب خیلی مهم است.» گفتم: «مطلب در صندوق اداره بهقدری است که اگر روزنامۀ هفتگی ما به بلندی عریضۀ کرمانشاهیها یومیه هم که بشود باز زیاد میآید» (دهخدا، ۱۳۹۶: ۵۵).
همین اشارۀ کوتاه نویسنده حاوی نکتۀ مهمی دربارۀ تاریخ کرمانشاه است و آن اینکه در اواخر عصر قاجار کرمانشاهیها بسیار به حکومت مرکزی شکایت میبردهاند و فراوانی و بلندی عریضههایشان زبانزد عام و خاص بودهاست و قاعدتاً این عریضهنویسی به دلیل ظلم و ستمی بودهاست که حُکّام محلی بر مردم این شهر تحمیل میکردهاند.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🗒یادداشت
🔺چهرهٔ کرمانشاه و کرمانشاهیان در «چرند پرندِ» دهخدا (بخش دوم)
✍محسن احمدوندی
دهخدا در جایی دیگر این مطلب را به صورتی روشنتر با ما در میان میگذارد. او در مقالۀ بیستوپنجم (از شمارۀ بیستونهم روزنامۀ صور اسرافیل) مینویسد:
همۀ کارهای دنیا همینطور است. یک جا جراحت است، یک جا مرهم؛ یک جا شادی است، یک جا عزا؛ یک طرف زهر، یک طرف عسل. واقعاً شاعر خوب گفته: «نیش و نوش و گل و خار و غم و شادی به هماند.» [...] پایۀ نظام عالم هم بر همین است. باری همینطور که توی این فکرها بودم کمکم در کارهای بزرگ مملکتی باریک شدم. مثلاً یادم افتاد ساعت چهار از شب رفته، خانۀ اعظمالدوله، حکمران کرمانشاه، که خودش در صدر طالار روی مخدّۀ مخمل خوابوبیدار نشسته و سه نفر پیشخدمت محرم کمر نقره در خدمتش ایستاده، یک طرف دلبری طناز مشغول کرشمه و ناز، یک طرف شاهدی شعبدهباز مشغول رقص و آواز، نور چراغهای نمرۀ سی و چهل شب تیره را به روشنی روز جلوه داده، بوی عطر بنفشه و گل سرخ هوا را به روحبخشی انفاس همان دلبران مسیحدم نموده، شرابهای خُلار و شوران به سبکی روح به مغزها بالا رفته و ـ بیادبی میشود ـ شلیتهها به سنگینی دل و جگر مقدسین در کنار نهرهای جاری طهران بهقدر یک وجب از زیر شکمها پایین آمده و خلاصه آنکه تمام اسباب عیش و طرب آماده و فراهم است و بهقدر یک ذرّه هم منقصت در کار نیست. حالا اگر بنا بود همۀ خانهها اینطور باشد و برای همۀ مردم این اسباب عیش و نوش فراهم باشد، آن وقت دیگر این بساط چه لذتی داشت و چهطور انسان نعمت را از نقمت تمیز داده و شکر مُنعم حقیقی را بهجا میآورد؟ این است که خداوند تبارکوتعالی در مقابل همین عیش و نوش باز یکچیز دیگری قرار داده که انسان از ذکر خدا غافل نشود. قدر نعمت را بداند و بفهمد که خدا به همه جورش قادر است. مثلاً در همین کرمانشاه در مقابل همین عیش و نوش، آدم یک جوان رعنایی را میبیند که جلو دارالحکومه برای حفظ نظام مملکت بهحکم جناب اعظمالدوله به جرم سه قران در وسط روز پیش چشم مادرش از این گوش تا آن گوش سر بریدهاند. آن وقت مادر این جوان گاهی طفلش را میبوسد، گاهی میلیسد، گاهی گیسوهاش را به خون پسر خضاب میکند، گاهی در آغوشش میکشد، گاهی مادر مادر میگوید، بعد یکدفعه حالش تغییر کرده مثل جنزدهها شهقه میکشد و سرش را به گلوی پسرش گذاشته مثل آدمهای خیلی تشنه خونهای پسرش را میخورد. بعد سرش را بلند کرده مانند اشخاصی که هیچ این جوان را نمیشناسد با چشمهای ترسناک خیرهخیره بهصورت طفلش نگاه کرده، آن وقت با کمال سکوت و آرامی مثل عروسی رام که در بغل دامادی محبوب استراحت میکند، فرزندش را در آغوش کشیده در میان خاک و خون به خواب همیشگی میرود. اینها چیست؟ اینها همه حکمت است. اینها پایۀ نظام دنیاست. اینها لازم است که اینطور باشد. حکمای ما معتقدند که اگر جز این باشد حس رقابت باقی نمیماند. انسان برای ترقی آماده نمیشود و تمیز خوب و بد را نمیدهد (دهخدا، ۱۳۹۶: ۱۵۶ ـ ۱۵۷).
دربارۀ صحتوسقم این ماجرا که دهخدا در اینجا نقل کردهاست برخی مورخان کرمانشاهی نظراتی دادهاند که در مجالی دیگر به آن خواهم پرداخت، اما چه این ماجرا را درست بدانیم و چه آن را جعلی و ساختگی، این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد که در سالهای مقارن مشروطه، ستمِ حُکّام محلی بر مردم کرمانشاه به اوج خود رسیده است، بهگونهای که در کل کشور و ازجمله تهران بازتاب وسیعی داشته و زبانزد عام و خاص بودهاست.
◾️منبع
ـ دهخدا، علیاکبر. (۱۳۹۶). چرند پرند. چاپ سوم. تهران: ثالث.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ بیستودوم فصلنامهٔ قلم در صفحات ۱۷- ۱۹ منتشر شده است.]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🔺چهرهٔ کرمانشاه و کرمانشاهیان در «چرند پرندِ» دهخدا (بخش دوم)
✍محسن احمدوندی
دهخدا در جایی دیگر این مطلب را به صورتی روشنتر با ما در میان میگذارد. او در مقالۀ بیستوپنجم (از شمارۀ بیستونهم روزنامۀ صور اسرافیل) مینویسد:
همۀ کارهای دنیا همینطور است. یک جا جراحت است، یک جا مرهم؛ یک جا شادی است، یک جا عزا؛ یک طرف زهر، یک طرف عسل. واقعاً شاعر خوب گفته: «نیش و نوش و گل و خار و غم و شادی به هماند.» [...] پایۀ نظام عالم هم بر همین است. باری همینطور که توی این فکرها بودم کمکم در کارهای بزرگ مملکتی باریک شدم. مثلاً یادم افتاد ساعت چهار از شب رفته، خانۀ اعظمالدوله، حکمران کرمانشاه، که خودش در صدر طالار روی مخدّۀ مخمل خوابوبیدار نشسته و سه نفر پیشخدمت محرم کمر نقره در خدمتش ایستاده، یک طرف دلبری طناز مشغول کرشمه و ناز، یک طرف شاهدی شعبدهباز مشغول رقص و آواز، نور چراغهای نمرۀ سی و چهل شب تیره را به روشنی روز جلوه داده، بوی عطر بنفشه و گل سرخ هوا را به روحبخشی انفاس همان دلبران مسیحدم نموده، شرابهای خُلار و شوران به سبکی روح به مغزها بالا رفته و ـ بیادبی میشود ـ شلیتهها به سنگینی دل و جگر مقدسین در کنار نهرهای جاری طهران بهقدر یک وجب از زیر شکمها پایین آمده و خلاصه آنکه تمام اسباب عیش و طرب آماده و فراهم است و بهقدر یک ذرّه هم منقصت در کار نیست. حالا اگر بنا بود همۀ خانهها اینطور باشد و برای همۀ مردم این اسباب عیش و نوش فراهم باشد، آن وقت دیگر این بساط چه لذتی داشت و چهطور انسان نعمت را از نقمت تمیز داده و شکر مُنعم حقیقی را بهجا میآورد؟ این است که خداوند تبارکوتعالی در مقابل همین عیش و نوش باز یکچیز دیگری قرار داده که انسان از ذکر خدا غافل نشود. قدر نعمت را بداند و بفهمد که خدا به همه جورش قادر است. مثلاً در همین کرمانشاه در مقابل همین عیش و نوش، آدم یک جوان رعنایی را میبیند که جلو دارالحکومه برای حفظ نظام مملکت بهحکم جناب اعظمالدوله به جرم سه قران در وسط روز پیش چشم مادرش از این گوش تا آن گوش سر بریدهاند. آن وقت مادر این جوان گاهی طفلش را میبوسد، گاهی میلیسد، گاهی گیسوهاش را به خون پسر خضاب میکند، گاهی در آغوشش میکشد، گاهی مادر مادر میگوید، بعد یکدفعه حالش تغییر کرده مثل جنزدهها شهقه میکشد و سرش را به گلوی پسرش گذاشته مثل آدمهای خیلی تشنه خونهای پسرش را میخورد. بعد سرش را بلند کرده مانند اشخاصی که هیچ این جوان را نمیشناسد با چشمهای ترسناک خیرهخیره بهصورت طفلش نگاه کرده، آن وقت با کمال سکوت و آرامی مثل عروسی رام که در بغل دامادی محبوب استراحت میکند، فرزندش را در آغوش کشیده در میان خاک و خون به خواب همیشگی میرود. اینها چیست؟ اینها همه حکمت است. اینها پایۀ نظام دنیاست. اینها لازم است که اینطور باشد. حکمای ما معتقدند که اگر جز این باشد حس رقابت باقی نمیماند. انسان برای ترقی آماده نمیشود و تمیز خوب و بد را نمیدهد (دهخدا، ۱۳۹۶: ۱۵۶ ـ ۱۵۷).
دربارۀ صحتوسقم این ماجرا که دهخدا در اینجا نقل کردهاست برخی مورخان کرمانشاهی نظراتی دادهاند که در مجالی دیگر به آن خواهم پرداخت، اما چه این ماجرا را درست بدانیم و چه آن را جعلی و ساختگی، این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد که در سالهای مقارن مشروطه، ستمِ حُکّام محلی بر مردم کرمانشاه به اوج خود رسیده است، بهگونهای که در کل کشور و ازجمله تهران بازتاب وسیعی داشته و زبانزد عام و خاص بودهاست.
◾️منبع
ـ دهخدا، علیاکبر. (۱۳۹۶). چرند پرند. چاپ سوم. تهران: ثالث.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ بیستودوم فصلنامهٔ قلم در صفحات ۱۷- ۱۹ منتشر شده است.]
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
افسوس که کارِ پخته خامان دارند
اسبابِ تمامْ ناتمامان دارند
آنها که به بندگی نمیشایستند
امروز کنیزک و غلامان دارند
رباعیات باباافضل کاشانی، دستنویس شمارهٔ ۵۵۰۱، کتابخانهٔ مجلس شورای اسلامی.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
اسبابِ تمامْ ناتمامان دارند
آنها که به بندگی نمیشایستند
امروز کنیزک و غلامان دارند
رباعیات باباافضل کاشانی، دستنویس شمارهٔ ۵۵۰۱، کتابخانهٔ مجلس شورای اسلامی.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
برای پیشرفتِ هنرِ نویسندگی دو توصیۀ مهم و کلی وجود دارد که بهقطع کارساز است: نخست اینکه تا میتوانیم باید نوشتههای خوب و زیبا بخوانیم و دوم اینکه توصیۀ اول را جدی بگیریم. یعنی گمان نکنیم که از راهی غیر از خواندن آثار ممتاز، در نویسندگی میتوان به جایی رسید.
#رضا_بابایی (۱۳۹۶). بهتر بنویسیم: درسنامۀ درستنویسی، سادهنویسی و زیبانویسی. چاپ چهارم. قم: نشر ادیان. صفحۀ ۱۸۵.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
#رضا_بابایی (۱۳۹۶). بهتر بنویسیم: درسنامۀ درستنویسی، سادهنویسی و زیبانویسی. چاپ چهارم. قم: نشر ادیان. صفحۀ ۱۸۵.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
Forwarded from فصلنامۀ قلم
Forwarded from فصلنامۀ قلم
qalam23.pdf
7.6 MB
معروف است یک روز، یکی از باسوادان ما که به عراق رفته بوده است، در فرودگاه بغداد احتیاج پیدا کرده بود که محل مستراح را پیدا کند، با پاسبان فرودگاه خواسته بود عربی حرف بزند. ما میدانیم عرب به «مستراح» امروز میگوید «مرحاض» یا «التوالیت». سؤالکننده خواسته بود بگوید: «ای پاسبان راه مستراح را به من نشان بده.» چون شنیده بود که معنی راه، صراط است و به گوشش خورده بود که «در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست»، پس چنین سؤال کرده بود: «ایهاالشرطة، اهدنا صراط المستراح!» پاسبان که از این مکالمه چیزی نفهمیده بود با کمال تعجب گفته بود: «ایشکول؟» رفیق ما فوراً از آنجا دور شده و به یارانش گفته بود: «اینجا نباید از اینگونه حرفها زد، زیرا فکر کرد ما یهودی هستیم و صحبت اشکول را (لوی اشکول رئیس دولت وقت اسرائیل) پیش کشیده است»؛ اما پاسبانِ بیچاره چنین مقصودی نداشته است، او خواسته بگوید: «شما چه میگویید؟ ای شیئی تقول؟» و این عبارت در محاورات امروزی عربی به «ایشکول» تغییر یافته است.
#محمدابراهیم_باستانی_پاریزی (۱۳۹۲). از پاریز تا پاریس. چاپ دهم. تهران: علم. صفحات ۸۶-۸۷.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
#محمدابراهیم_باستانی_پاریزی (۱۳۹۲). از پاریز تا پاریس. چاپ دهم. تهران: علم. صفحات ۸۶-۸۷.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
بین دنیای درون و زبانِ بیرون رابطه است. دنیای درونیِ پیچیده به زبانی پیچیده میانجامد. از سوی دیگر، زبان پیچیده نمایندهٔ دنیای درونی گوینده است. به نظر میرسد که این تناسب درست باشد، اما نمیتوان گفت در تمام موارد. نوشتههای پیچیدهای خواندهایم که فقط پیچیده بوده و پیچیدگیشان نشانی از پیچیدگی دنیای درون نویسندهاش نداشتهاست. برخی از افراد در بیان ناتواناند. آنها سادهترین حالات خود را نیز نمیتوانند بیان کنند. عکس این قضیه نیز صادق است. برخی از نویسندگان چنیناند. هدایت توانسته است با زبانی بسیار ساده خواننده را به دنیای پیچیده ببرد. زبان بوف کور بسیار ساده است، اما جهان داستانی آن پیچیده است.
#علی_صلحجو (۱۳۹۱). نکتههای ویرایش. چاپ چهارم. تهران: مرکز. صفحهٔ ۱۲۴.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
#علی_صلحجو (۱۳۹۱). نکتههای ویرایش. چاپ چهارم. تهران: مرکز. صفحهٔ ۱۲۴.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🛑غلطخوانیها
🎼به رقص آ
🎤محسن چاوشی
✍محسن احمدوندی
«به رقص آ» یکی از آهنگهای مشهور محسن چاوشی است که اغلب ما آن را شنیدهایم. این آهنگ به دلیل ریتم تند و شادِ آن خیلی زود توانست با گوشها آشنا شود و در دلها نفوذ کند. چاوشی در این آهنگ چند بیت زیر از مولانا را خواندهاست:
آمد بهارِ جانها، ای شاخِ تَر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ
ای شاهِ عشقپرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیر، جوش، دَررَو، جانِ پدر به رقص آ
از عشق، تاجداران در چرخِ او چو باران
آنجا قبا چه باشد؟ ای خوشکمر، به رقص آ
در دستْ جامِ باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده، زآن شاهِ نر به رقص آ
(مولوی، ۱۳۷۶: ۱۱۸)
آهنگ «به رقص آ» در بین مردم آهنگ محبوبی به شمار میآید، اما جالب است بدانید که چاوشی در خواندنِ چهار بیت بالا، دو اشتباه دارد. نخست اینکه او در بیتِ:
ای شاهِ عشقپرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیر، جوش، دَررَو، جانِ پدر به رقص آ
«شیرجوش» را کلمهای مرکب به شمار آورده و آن را با کسره و به حالت اضافه، چنین خواندهاست: «ای شیرجوشِ دَررَو، جانِ پدر به رقص آ». درحالیکه در اینجا «شیر» منادا است و «جوش» و «دَررَو» فعل امرند. بنابراین شیوۀ خواندنِ درست شعر چنین است: «ای شیر، جوش، دَررَو» و کل بیت را باید چنین معنا کرد: «ای شاهی که پرورندهٔ عشق هستی، عشقی که همچون شیر مادر است. ای شیرِ عشق بجوش و به غَلَیان درآ و از پستان مادر به درون ما سرریز شو و تو ای عزیزی که شیرِ عشق را مکیدهای، به رقص آ و دستافشان شو».
دیگر اینکه چاوشی در بیتِ:
از عشق، تاجداران در چرخِ او چو باران [در بعضی نُسَخ: «یاران»]
آنجا قبا چه باشد؟ ای خوشکمر، به رقص آ
«عشق» را با کسره به کلمۀ «تاجداران» اضافه کرده و چنین خواندهاست: «از عشقِ تاجداران، در چرخِ او چو باران»؛ درحالیکه با چنین خوانشی، جمله بدون نهاد میماند. درست این است که «عشق» را با سکون بخوانیم و «تاجداران» را نهادِ جمله بدانیم: «از عشق، تاجداران در چرخِ او چو باران» و کلِ بیت را چنین معنا کنیم: «از شدت عشق، تاجدارانِ عالَم به گِردِ یار در طوافاند و چون باران میرقصند و فرومیبارند و به خاک میافتند. آنجا قبا و دیگر لوازمِ ظاهریِ قدرت ارج و ارزشی ندارد، پس ای تویی که تاجداری، اینها را رها کن و به گرد یار برقص». تصویر بیت معرکه است. معشوقی را تصور کنید که در میانۀ مجلس ایستاده و تاجداران عالَم به گِردِ او چون قطرات باران میرقصند و به خاک میافتند و او را سجده میکنند.
مولانا در جایی دیگر میگوید:
ای در طوافِ ماهِ تو، ماه و سپهر [و] مشتری
ای آمده در چرخِ تو خورشید و چرخ چنبری
(مولوی، ۱۳۷۶: ۹۰۱)
◾️منبع
ـ مولوی، جلالالدین محمد. (۱۳۷۶). کلیات شمس تبریزی. به تصحیح بدیعالزمان فروزانفر. چاپ چهاردهم. تهران: امیرکبیر.
آهنگ «به رقص آ» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و بشنوید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
🎼به رقص آ
🎤محسن چاوشی
✍محسن احمدوندی
«به رقص آ» یکی از آهنگهای مشهور محسن چاوشی است که اغلب ما آن را شنیدهایم. این آهنگ به دلیل ریتم تند و شادِ آن خیلی زود توانست با گوشها آشنا شود و در دلها نفوذ کند. چاوشی در این آهنگ چند بیت زیر از مولانا را خواندهاست:
آمد بهارِ جانها، ای شاخِ تَر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ
ای شاهِ عشقپرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیر، جوش، دَررَو، جانِ پدر به رقص آ
از عشق، تاجداران در چرخِ او چو باران
آنجا قبا چه باشد؟ ای خوشکمر، به رقص آ
در دستْ جامِ باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده، زآن شاهِ نر به رقص آ
(مولوی، ۱۳۷۶: ۱۱۸)
آهنگ «به رقص آ» در بین مردم آهنگ محبوبی به شمار میآید، اما جالب است بدانید که چاوشی در خواندنِ چهار بیت بالا، دو اشتباه دارد. نخست اینکه او در بیتِ:
ای شاهِ عشقپرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیر، جوش، دَررَو، جانِ پدر به رقص آ
«شیرجوش» را کلمهای مرکب به شمار آورده و آن را با کسره و به حالت اضافه، چنین خواندهاست: «ای شیرجوشِ دَررَو، جانِ پدر به رقص آ». درحالیکه در اینجا «شیر» منادا است و «جوش» و «دَررَو» فعل امرند. بنابراین شیوۀ خواندنِ درست شعر چنین است: «ای شیر، جوش، دَررَو» و کل بیت را باید چنین معنا کرد: «ای شاهی که پرورندهٔ عشق هستی، عشقی که همچون شیر مادر است. ای شیرِ عشق بجوش و به غَلَیان درآ و از پستان مادر به درون ما سرریز شو و تو ای عزیزی که شیرِ عشق را مکیدهای، به رقص آ و دستافشان شو».
دیگر اینکه چاوشی در بیتِ:
از عشق، تاجداران در چرخِ او چو باران [در بعضی نُسَخ: «یاران»]
آنجا قبا چه باشد؟ ای خوشکمر، به رقص آ
«عشق» را با کسره به کلمۀ «تاجداران» اضافه کرده و چنین خواندهاست: «از عشقِ تاجداران، در چرخِ او چو باران»؛ درحالیکه با چنین خوانشی، جمله بدون نهاد میماند. درست این است که «عشق» را با سکون بخوانیم و «تاجداران» را نهادِ جمله بدانیم: «از عشق، تاجداران در چرخِ او چو باران» و کلِ بیت را چنین معنا کنیم: «از شدت عشق، تاجدارانِ عالَم به گِردِ یار در طوافاند و چون باران میرقصند و فرومیبارند و به خاک میافتند. آنجا قبا و دیگر لوازمِ ظاهریِ قدرت ارج و ارزشی ندارد، پس ای تویی که تاجداری، اینها را رها کن و به گرد یار برقص». تصویر بیت معرکه است. معشوقی را تصور کنید که در میانۀ مجلس ایستاده و تاجداران عالَم به گِردِ او چون قطرات باران میرقصند و به خاک میافتند و او را سجده میکنند.
مولانا در جایی دیگر میگوید:
ای در طوافِ ماهِ تو، ماه و سپهر [و] مشتری
ای آمده در چرخِ تو خورشید و چرخ چنبری
(مولوی، ۱۳۷۶: ۹۰۱)
◾️منبع
ـ مولوی، جلالالدین محمد. (۱۳۷۶). کلیات شمس تبریزی. به تصحیح بدیعالزمان فروزانفر. چاپ چهاردهم. تهران: امیرکبیر.
آهنگ «به رقص آ» را از اینجا میتوانید بارگیری کنید و بشنوید.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi