چگونه میتواند با من و تو راستگو باشد
جهانی که سفیرِ صلحِ آن یک جنگجو باشد؟
من آن ساعت شرابِ خویش را بر خاک میدیدم
که گفتی سنگ، مسئولِ حفاظت از سبو باشد
چه خواهی کرد اگر بینِ دو لشکر از حرامیها
اسارت پُشتِسر، نفرین و نکبت روبرو باشد؟
چه خواهی کرد اگر رودی که جاری گشتهای با آن
روان تا بسترِ دریایی از خِلط و خَدو باشد؟
به جای اشک، خاری رُسته باشد گوشهی چشمت
به نامِ نعره هردم استخوانی در گلو باشد
جهان بازیچهی رفتار لُمپنهاست، باور کن
گمانم اتّفاقاتِ عجیبی پیشِ رو باشد...
پ.ن:
تصاویر درماندگی مردم در فرودگاه کابل را میبینم و جانم میخراشد. هر یک از این مردمانِ آواره، جهانی از رویا و آرمان و عزت و غرورند... کاش کسی گِل بگیرد درِ این دنیا را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
جهانی که سفیرِ صلحِ آن یک جنگجو باشد؟
من آن ساعت شرابِ خویش را بر خاک میدیدم
که گفتی سنگ، مسئولِ حفاظت از سبو باشد
چه خواهی کرد اگر بینِ دو لشکر از حرامیها
اسارت پُشتِسر، نفرین و نکبت روبرو باشد؟
چه خواهی کرد اگر رودی که جاری گشتهای با آن
روان تا بسترِ دریایی از خِلط و خَدو باشد؟
به جای اشک، خاری رُسته باشد گوشهی چشمت
به نامِ نعره هردم استخوانی در گلو باشد
جهان بازیچهی رفتار لُمپنهاست، باور کن
گمانم اتّفاقاتِ عجیبی پیشِ رو باشد...
پ.ن:
تصاویر درماندگی مردم در فرودگاه کابل را میبینم و جانم میخراشد. هر یک از این مردمانِ آواره، جهانی از رویا و آرمان و عزت و غرورند... کاش کسی گِل بگیرد درِ این دنیا را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
رواست تا ابدالدّهر زار زار کنم
چنانکه خون به دلِ ابرِ نوبهار کنم
ولی دریغ، که با اینهمه غمی که مراست
توانِ گریه ندارم، بگو چه کار کنم؟!
برایتان چه بخوانم؟ قناریام اما
زمانه خواسته از من که قار قار کنم!
اگرچه در پیِ گلهای دشت، خوار شدم
مباد شکوهای از رونقِ بهار کنم
به غیرِ زلفِ تو یک رشتهی مقاوم نیست
که دل به او دهم و خویش را به دار کنم
تویی که توصیهام میکنی به صبر، بگو
چگونه سیل خروشنده را مهار کنم؟!
عمیق، خنجر خود را بزن، که میخواهم
تمام عمر به این زخم افتخار کنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
چنانکه خون به دلِ ابرِ نوبهار کنم
ولی دریغ، که با اینهمه غمی که مراست
توانِ گریه ندارم، بگو چه کار کنم؟!
برایتان چه بخوانم؟ قناریام اما
زمانه خواسته از من که قار قار کنم!
اگرچه در پیِ گلهای دشت، خوار شدم
مباد شکوهای از رونقِ بهار کنم
به غیرِ زلفِ تو یک رشتهی مقاوم نیست
که دل به او دهم و خویش را به دار کنم
تویی که توصیهام میکنی به صبر، بگو
چگونه سیل خروشنده را مهار کنم؟!
عمیق، خنجر خود را بزن، که میخواهم
تمام عمر به این زخم افتخار کنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
لطفا اگر دستتان میرسد وجود این درمانگاه را به اطلاع دوستان افغانستانی برسانید. حاصل تلاشها و دوندگیهای پزشکان شریفی است که جوانمردی و پاکیشان را میشناسم.
Forwarded from Amir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
https://www.instagram.com/tv/CTaU_34qHoS/?utm_medium=share_sheet
گزارش تصویری از شروع به کار درمانگاه ویژه در بیمارستان یاس تهران برای خدمترسانی برابر به هموطنان افغانستانی
گزارش تصویری از شروع به کار درمانگاه ویژه در بیمارستان یاس تهران برای خدمترسانی برابر به هموطنان افغانستانی
▪️زنجیر و سوهان
در منظومهی خسرو و شیرین، آنگاه که افسانه به اوج خود میرسد و شیرین آن سرنوشت شکوهمند را برای خود رقم میزند، نظامی پس از تمام کردنِ قصه زبان به پند میگشاید. نصیحتهای نظامی شعر ناب است و عجیب به کار ما گرفتاران در زنجیر این جهان میآید. او اینچنین به ما میآموزد که باید سوهان برداشت و بر زنجیر کشید و رها شد و پرواز کرد:
منه دل بر جهان کاین سرد ناکس
وفا داری نخواهد کرد با کس
چه بخشد مرد را این سفله ایام
که یک یک باز نستاند سرانجام؟
به صد نوبت دهد جانی به آغاز
به یک نوبت ستاند عاقبت باز
همان به کاندر این خاکِ خطرناک
ز جور خاک بنشینیم بر خاک
بگرییم از برای خویش یک بار
که بر ما کم کسی گرید چو ما زار
شنیدستم که افلاطون شب و روز
به گریه داشتی چشم جهانسوز
بپرسیدند ازو کاین گریه از چیست؟
بگفتا: چشم کس بیهوده نگریست
از آن گریم که جسم و جانِ دمساز
بهم خو کردهاند از دیرگه باز
جدا خواهند گشت از آشنائی
همی گریم بدان روز جدائی...
خرد پای و طبیعت بندِ پای است
نفس یک یک چو سوهان بند سای است
بدین زرین حصار آن شد برومند
که از خود برگرفت این آهنین بند
به حرمت شو، کزین دِیرِ مَسیلی
شود عیسی به حرمت، خر به سیلی
ز مال و ملک و فرزند و زن و زور
همه هستند همراه تو تا گور
روند این همرهان غمناک با تو
نیاید هیچ کس در خاک با تو
رفیقانت همه بدساز گردند
ز تو هر یک به راهی باز گردند
به مرگ و زندگی در خواب و مستی
توئی با خویشتن هر جا که هستی
ازین مشتی خیال کاروان زن
عنان بستان علم بر آسمان زن
بده گر عاقلی پرواز خود را
که کُشتند از تو به، صد بار، صد را
زمین کز خون ما باکی ندارد
به بادش ده که جز خاکی ندارد...
.
.
.
#نظامی_گنجوی
#خسرو_و_شیرین
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@nezamikhani
در منظومهی خسرو و شیرین، آنگاه که افسانه به اوج خود میرسد و شیرین آن سرنوشت شکوهمند را برای خود رقم میزند، نظامی پس از تمام کردنِ قصه زبان به پند میگشاید. نصیحتهای نظامی شعر ناب است و عجیب به کار ما گرفتاران در زنجیر این جهان میآید. او اینچنین به ما میآموزد که باید سوهان برداشت و بر زنجیر کشید و رها شد و پرواز کرد:
منه دل بر جهان کاین سرد ناکس
وفا داری نخواهد کرد با کس
چه بخشد مرد را این سفله ایام
که یک یک باز نستاند سرانجام؟
به صد نوبت دهد جانی به آغاز
به یک نوبت ستاند عاقبت باز
همان به کاندر این خاکِ خطرناک
ز جور خاک بنشینیم بر خاک
بگرییم از برای خویش یک بار
که بر ما کم کسی گرید چو ما زار
شنیدستم که افلاطون شب و روز
به گریه داشتی چشم جهانسوز
بپرسیدند ازو کاین گریه از چیست؟
بگفتا: چشم کس بیهوده نگریست
از آن گریم که جسم و جانِ دمساز
بهم خو کردهاند از دیرگه باز
جدا خواهند گشت از آشنائی
همی گریم بدان روز جدائی...
خرد پای و طبیعت بندِ پای است
نفس یک یک چو سوهان بند سای است
بدین زرین حصار آن شد برومند
که از خود برگرفت این آهنین بند
به حرمت شو، کزین دِیرِ مَسیلی
شود عیسی به حرمت، خر به سیلی
ز مال و ملک و فرزند و زن و زور
همه هستند همراه تو تا گور
روند این همرهان غمناک با تو
نیاید هیچ کس در خاک با تو
رفیقانت همه بدساز گردند
ز تو هر یک به راهی باز گردند
به مرگ و زندگی در خواب و مستی
توئی با خویشتن هر جا که هستی
ازین مشتی خیال کاروان زن
عنان بستان علم بر آسمان زن
بده گر عاقلی پرواز خود را
که کُشتند از تو به، صد بار، صد را
زمین کز خون ما باکی ندارد
به بادش ده که جز خاکی ندارد...
.
.
.
#نظامی_گنجوی
#خسرو_و_شیرین
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@nezamikhani
Audio
سعدی
🔹سعدی ۰۰۲
▪️غزل ۱ و ۲
▪️آغاز دیباچه بوستان
.
.
.
سعدی در تلگرام:
https://t.me/saadi_podcast
سعدی در کستباکس:
https://castbox.fm/va/4513593
▪️غزل ۱ و ۲
▪️آغاز دیباچه بوستان
.
.
.
سعدی در تلگرام:
https://t.me/saadi_podcast
سعدی در کستباکس:
https://castbox.fm/va/4513593
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این وضع غریب... این فریاد عظیم.... حال همهی ماست که بعد از شکست و شکست و شکست یک پیروزی میتواند به اندازه هزار پیروزی پروازمان دهد... این سدّ تیلور نبود... این بغض ما بود که حسن شکست... بغض مظلومانی که دلخوشیهایشان ته کشیده است... که خونین و کتکخورده نشستهاند روی زمین و چشم دوختهاند به پنجههای پهلوانشان...
تنت سلامت که از ته ماندهی دلخوشی بی نصیبمان نگذاشتی پهلوان! گریه کن... داد بزن... خودت را به زمین بکوب... این فریاد ماست در حنجرهی تو... این تن ماست... این اشک ماست... این زور ما بود در بازوی تو... آن شش دقیقه تو کالبد بودی و ما جان... جان را سربلند کردی... داستان سیاوش را در شاهنامه خواندهای؟
این ابیات برای همیشه تقدیمت باد:
سیاوش بر آن کوه آتش بتاخت
نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی اسپ و خودِ سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او از آتش کی آید برون؟
چو او را بدیدند برخاست عو
که آمد از آتش برون شاهِ نو...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
تنت سلامت که از ته ماندهی دلخوشی بی نصیبمان نگذاشتی پهلوان! گریه کن... داد بزن... خودت را به زمین بکوب... این فریاد ماست در حنجرهی تو... این تن ماست... این اشک ماست... این زور ما بود در بازوی تو... آن شش دقیقه تو کالبد بودی و ما جان... جان را سربلند کردی... داستان سیاوش را در شاهنامه خواندهای؟
این ابیات برای همیشه تقدیمت باد:
سیاوش بر آن کوه آتش بتاخت
نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی اسپ و خودِ سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او از آتش کی آید برون؟
چو او را بدیدند برخاست عو
که آمد از آتش برون شاهِ نو...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
▪️شفاعت سعدی از مجرمی پس از ۸ قرن!
▫️باب اوّل بوستان سعدی سرشار است از توصیههایی صریح به حاکمان و سیاستمداران. نصیحتهایی که اغلب دچار مرور زمان نشدهاند و امروز نیز شنیدنی و گفتنیاند. یکی از پر تکرارترین نصایح باب اوّل، پرهیز از مجازات اعدام است. سعدی به بهانههای مختلف به حاکمان میگوید که تا میتوانید از مجازات اعدام دوری کنید. تا میتوانید به تعویقش بیندازید، در اجرایش دست دست کنید یا مجازاتهای دیگر را جایگزینش کنید که مجازات اعدام برگشت ناپذیر است و بعد از اجرای حکم پشیمانی سودی ندارد.
مثلا میگوید:
چو خشم آیدت بر گناهِ کسی
تامّل کنش در عقوبت بسی
که سهل است لعل بدخشان شکست
شکسته نشاید دگرباره بست
یا
صواب است پیش از کُشِش بند کرد
که نتوان سرِ کُشته پیوند کرد
یا
به مردی، که مُلکِ سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
.
▫️پیامی به دستم رسید از دوستی ناشناس از شیراز که نوشته بود پادکست سعدی را شنیده است و به لطف همین ابیات ابتداییِ باب اوّل بوستان توانسته خانواده داغداری را از اجرای حکم قصاص قاتل فرزندش منصرف کند.
خدای من شاهد است که دقایقی قبل از اینکه این پیام را ببینم داشتم به رفیقی میگفتم که نمیدانم آیا این همه زمانی که برای تولید پادکست سعدی صرف میکنم فایدهای هم دارد یا نه؟... دقایقی بعد پاسخم را دریافتم و زنده شدم. حقیقتاً جان گرفتم. چه فایدهای بالاتر از این!
درود خدا بر روان سعدی که بعد از هشت قرن از سخنش اینگونه خیر و نیکی و انسانیت میتراود... درود بر همت و شرف مردان و زنانی که در این روزگارِ "کلاهت را بچسب" دنبال کار خستگان و بیپناهانند... و درود و آفرین بر روح بزرگ آنها که هنر بخشیدن و چشم پوشیدن را بلدند. آنها که در این روزگار غریب، مصداق "الناس علی دین ملوکهم" نیستند و روی مصلحانی چون سعدی را زمین نمیاندازند.
▫️سعدی جان! اگر این نوشته را از جهانی دیگر میخوانی، از جانب دوستداران ایران و زبان فارسی و اصلاً از جانب تمام دوستداران انسان به تو میگویم که دوستت داریم. ممنونیم از تو برای این همه خوبی و زیبایی که برای ما میراث نهادی.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@saadi_podcast
▫️باب اوّل بوستان سعدی سرشار است از توصیههایی صریح به حاکمان و سیاستمداران. نصیحتهایی که اغلب دچار مرور زمان نشدهاند و امروز نیز شنیدنی و گفتنیاند. یکی از پر تکرارترین نصایح باب اوّل، پرهیز از مجازات اعدام است. سعدی به بهانههای مختلف به حاکمان میگوید که تا میتوانید از مجازات اعدام دوری کنید. تا میتوانید به تعویقش بیندازید، در اجرایش دست دست کنید یا مجازاتهای دیگر را جایگزینش کنید که مجازات اعدام برگشت ناپذیر است و بعد از اجرای حکم پشیمانی سودی ندارد.
مثلا میگوید:
چو خشم آیدت بر گناهِ کسی
تامّل کنش در عقوبت بسی
که سهل است لعل بدخشان شکست
شکسته نشاید دگرباره بست
یا
صواب است پیش از کُشِش بند کرد
که نتوان سرِ کُشته پیوند کرد
یا
به مردی، که مُلکِ سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
.
▫️پیامی به دستم رسید از دوستی ناشناس از شیراز که نوشته بود پادکست سعدی را شنیده است و به لطف همین ابیات ابتداییِ باب اوّل بوستان توانسته خانواده داغداری را از اجرای حکم قصاص قاتل فرزندش منصرف کند.
خدای من شاهد است که دقایقی قبل از اینکه این پیام را ببینم داشتم به رفیقی میگفتم که نمیدانم آیا این همه زمانی که برای تولید پادکست سعدی صرف میکنم فایدهای هم دارد یا نه؟... دقایقی بعد پاسخم را دریافتم و زنده شدم. حقیقتاً جان گرفتم. چه فایدهای بالاتر از این!
درود خدا بر روان سعدی که بعد از هشت قرن از سخنش اینگونه خیر و نیکی و انسانیت میتراود... درود بر همت و شرف مردان و زنانی که در این روزگارِ "کلاهت را بچسب" دنبال کار خستگان و بیپناهانند... و درود و آفرین بر روح بزرگ آنها که هنر بخشیدن و چشم پوشیدن را بلدند. آنها که در این روزگار غریب، مصداق "الناس علی دین ملوکهم" نیستند و روی مصلحانی چون سعدی را زمین نمیاندازند.
▫️سعدی جان! اگر این نوشته را از جهانی دیگر میخوانی، از جانب دوستداران ایران و زبان فارسی و اصلاً از جانب تمام دوستداران انسان به تو میگویم که دوستت داریم. ممنونیم از تو برای این همه خوبی و زیبایی که برای ما میراث نهادی.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@saadi_podcast
دیدی ای یار؟ که آخر من و تو ما نشدیم
لایقِ کف زدن مردم دنیا نشدیم
هر کسی رفت به سویی و در آنسو گم شد
سالها از پی هم طی شد و پیدا نشدیم
من فرو رفتم و تو راهی مرداب شدی
رود بودیم، ولی حیف که دریا نشدیم
روی خاک وطن خویش لگدمال شدیم
تشنه در باغچه ماندیم و شکوفا نشدیم
از زمینخوردنِ ما عرش الهی لرزید
آنچنان بود که تا شام ابد پا نشدیم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
لایقِ کف زدن مردم دنیا نشدیم
هر کسی رفت به سویی و در آنسو گم شد
سالها از پی هم طی شد و پیدا نشدیم
من فرو رفتم و تو راهی مرداب شدی
رود بودیم، ولی حیف که دریا نشدیم
روی خاک وطن خویش لگدمال شدیم
تشنه در باغچه ماندیم و شکوفا نشدیم
از زمینخوردنِ ما عرش الهی لرزید
آنچنان بود که تا شام ابد پا نشدیم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
کارَت از این زیبایی شیطانی آخر زار خواهد شد
موی بلندت عاقبت بر گردنت چون دار خواهد شد!
امروز، از آغوش من رفتی در آغوشِ کسی دیگر
این ماجرا روزی به شکلِ دیگری تکرار خواهد شد!
آرامشت را روی توفانِ دلِ من ساختی، هش دار!
این خانهی بد پایه روزی بر سرت آوار خواهد شد
دیروز من، امروز او، فردا کسی دیگر... چه باید کرد؟
هرکس تو را بشناسد از زیباییات بیزار خواهد شد
من راستگو بودم، سرم بالاست در این قصه، اما تو
صدها دروغت از دهانِ این و آن اقرار خواهد شد
حس میکنم احساسِ خوبی داری از حالِ خرابِ من!
خوش باش، از خونِ دلم پیمانهات سرشار خواهد شد
این شعر را یادت نگهدار، این صدای بغضِ یک مرد است
مردی که تا هستی سکوتش در سرت تکرار خواهد شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
موی بلندت عاقبت بر گردنت چون دار خواهد شد!
امروز، از آغوش من رفتی در آغوشِ کسی دیگر
این ماجرا روزی به شکلِ دیگری تکرار خواهد شد!
آرامشت را روی توفانِ دلِ من ساختی، هش دار!
این خانهی بد پایه روزی بر سرت آوار خواهد شد
دیروز من، امروز او، فردا کسی دیگر... چه باید کرد؟
هرکس تو را بشناسد از زیباییات بیزار خواهد شد
من راستگو بودم، سرم بالاست در این قصه، اما تو
صدها دروغت از دهانِ این و آن اقرار خواهد شد
حس میکنم احساسِ خوبی داری از حالِ خرابِ من!
خوش باش، از خونِ دلم پیمانهات سرشار خواهد شد
این شعر را یادت نگهدار، این صدای بغضِ یک مرد است
مردی که تا هستی سکوتش در سرت تکرار خواهد شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پنجم دی ماه زاد روز بهرام بیضایی است. یکی از ستونهای هنر اصیل و متعالی و بشکوه در عصر ما. آنطور که من میفهمم و حس میکنم اگر دنیا ادامه یابد و نسلهایی پس از ما هم به عرصه آیند، بهرام بیضایی و محمدرضا شجریان از معدود نامهایی هستند که از عصر ما به عصرهای دیگر منتقل خواهند شد. آیندگان شاید حتی هیچ یک از شاعران معاصر ما را به یاد نیاورند ولی بیضایی را احتمالاً خواهند خواند و خواهند دید. اگرچه این سالها در زمانهی خودش امکان کار نداشت و هرچه کرد در مملکتش بماند نگذاشتند...
.
ایران با جغرافیایش، با آسمان و زمین و مردمانش، تمام ذهن و زندگی بیضایی بود و بیرون کردن او از این سرزمین قساوتی عظیم میخواست که زورمندانِ عصر ما داشتند.
.
به راستی آنگاه که تاریخ به ستایش هنر بیضایی مینشیند، از فراری دهندگانِ او چگونه یاد خواهد کرد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
.
ایران با جغرافیایش، با آسمان و زمین و مردمانش، تمام ذهن و زندگی بیضایی بود و بیرون کردن او از این سرزمین قساوتی عظیم میخواست که زورمندانِ عصر ما داشتند.
.
به راستی آنگاه که تاریخ به ستایش هنر بیضایی مینشیند، از فراری دهندگانِ او چگونه یاد خواهد کرد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
روزها رفت و تو ثابت ماندی
بسته در بندِ شرایط ماندی
همه اعضای تنم نعره کشید
تو ولیکن متفاوت ماندی
ای دهان! باز نگردی! که به چشم
ظلم را دیدی ساکت ماندی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بسته در بندِ شرایط ماندی
همه اعضای تنم نعره کشید
تو ولیکن متفاوت ماندی
ای دهان! باز نگردی! که به چشم
ظلم را دیدی ساکت ماندی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
عطاءالله امیدوار را از وقتی در موزه هنرهای معاصر کار میکردم میشناسم. مردی آشفته حالت و پریشان وضع، با جامههای رنگارنگ و سبیلی بزرگ که تا به حال قیچی به خود ندیده. دوربینی بر گردن و لبخندی بر لب، آماده برای گفتگویی گرم درباره هر موضوعی که تو بخواهی! نمیدانستی چه کارهاش باید بدانی... نقاش؟ عکاس؟ خواننده؟ نوازنده؟ معمار؟ فیلمساز؟ گمانم که خودش هم نمیدانست. دست در هر شاخهای که بگویی زده و در هر کدام کارهایی کرده اما در هیچکدام چندان جدی نبوده که بگویی این کار اصلی اوست. گویا پریشانی جانش در طول زندگی نگذاشته بود که همچون عاقلان یک مسیر را برگیرد و پیش برود و در آن برای خودش کسی بشود. عمری عنان کار را به دست دل داده و خرامان خرامان گلی از هر چمنی چیده و فارغ از خوشآمدِ خاص و عام هر طور دلش خواسته زیسته... وه که چه رشک برانگیز است اینگونه زیستن!
.
امروز خبر آمد که عطاءالله امیدوار دنیای ما گرفتاران را برای همیشه ترک کرد. دنیایی که یکسره توصیه و بکن و نکن و باید و نباید است. او از ابتدا هم آدمِ اینجا نبود و هیچگاه توصیههای این دنیا را جدی نگرفت. دمش گرم و روانش شاد و آزاد باد...
.
.
.
@mohammadrezataheri
.
امروز خبر آمد که عطاءالله امیدوار دنیای ما گرفتاران را برای همیشه ترک کرد. دنیایی که یکسره توصیه و بکن و نکن و باید و نباید است. او از ابتدا هم آدمِ اینجا نبود و هیچگاه توصیههای این دنیا را جدی نگرفت. دمش گرم و روانش شاد و آزاد باد...
.
.
.
@mohammadrezataheri
🔹با داغ #بکتاش_آبتین
سقف کوتاه قفس را آسمان انگاشتی
بال را در حسرت پرواز وانگذاشتی
پر گرفتی، گرچه عمری دست و بالت بسته بود
بیگمان در سینهات قلبِ کبوتر داشتی
بارِ آزادی زمین بود و تو چون سروی اصیل
خم شدیش از خاکِ ناپاک جهان برداشتی
در میان لشکری انبوه اما تار و مار
پرچم افتادهی امّید را افراشتی
عاقبت با اشک مظلومان به بر خواهد نشست
بذرِ آن آهی که در دیوار زندان کاشتی
آه... ای چشمان زیبایی که قهری با جهان!
جانِ یاران، جان یاران، جان یاران، آشتی!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پ.ن:
این تصویر زشت را تاریخ از یاد نخواهد برد. تصویر پاهای بستهی کسی که جز کلمه چیزی در اختیار نداشت.
سقف کوتاه قفس را آسمان انگاشتی
بال را در حسرت پرواز وانگذاشتی
پر گرفتی، گرچه عمری دست و بالت بسته بود
بیگمان در سینهات قلبِ کبوتر داشتی
بارِ آزادی زمین بود و تو چون سروی اصیل
خم شدیش از خاکِ ناپاک جهان برداشتی
در میان لشکری انبوه اما تار و مار
پرچم افتادهی امّید را افراشتی
عاقبت با اشک مظلومان به بر خواهد نشست
بذرِ آن آهی که در دیوار زندان کاشتی
آه... ای چشمان زیبایی که قهری با جهان!
جانِ یاران، جان یاران، جان یاران، آشتی!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پ.ن:
این تصویر زشت را تاریخ از یاد نخواهد برد. تصویر پاهای بستهی کسی که جز کلمه چیزی در اختیار نداشت.
دلِ شکسته ام آخر شکافت دریا را
بدون آنکه بیابد عصای موسی را
من آن خلیلِ به آتش نشستهام که خدا
دریغ کرده از او رنگ و بوی گلها را
تبر به دوش به دنبال خویش میگردم
که بشکنم مگر این «لات» بی سر و پا را
کنارِ کفر تو مؤمن شدم، نمیخواهم
صفای مسجد و آرامش کلیسا را
تو را به خاطر من یا مرا به خاطر تو ؟
خدا برای چه انداخت بر زمین ما را ؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بدون آنکه بیابد عصای موسی را
من آن خلیلِ به آتش نشستهام که خدا
دریغ کرده از او رنگ و بوی گلها را
تبر به دوش به دنبال خویش میگردم
که بشکنم مگر این «لات» بی سر و پا را
کنارِ کفر تو مؤمن شدم، نمیخواهم
صفای مسجد و آرامش کلیسا را
تو را به خاطر من یا مرا به خاطر تو ؟
خدا برای چه انداخت بر زمین ما را ؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
این که میبارد اینچنین خونبار
مردمان کویر! باران نیست
دیدگان خداست... میگرید!
شادمان از چهاید؟ این رگبار
اشکهای غلیظ تاریخ است
سوگوار شماست... میگرید!
ای همه چشمهای خشک و خسیس!
بنگرید این تباهی خود را:
مادر مصطفیست... میگرید!
.
.
.
۴ اسفند ۱۴۰۰
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
مردمان کویر! باران نیست
دیدگان خداست... میگرید!
شادمان از چهاید؟ این رگبار
اشکهای غلیظ تاریخ است
سوگوار شماست... میگرید!
ای همه چشمهای خشک و خسیس!
بنگرید این تباهی خود را:
مادر مصطفیست... میگرید!
.
.
.
۴ اسفند ۱۴۰۰
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from نظامی گنجوی
▪️شرح روسها در اسکندرنامهی نظامی؛
ببینی که روسی در این روز چند
به روم و به ارمن رساند گزند
ستانند کشور، گشایند شهر
که خامان خلقند و دونان دهر
همه رهزنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر
ز روسی نجوید کسی مردمی
که جز گوهری نیستش زآدمی
اگر بر خری بارِ گوهر بُوَد
به گوهر چه بینی؟ همان خر بُوَد
چو ره یافتند آن حریفان به گنج
بسی بومها را رسانند رنج
به بیداد کردن برآرند یال
ز بازارگانان ستانند مال
خلل چون در آن مرز و بوم آورند
طمع بر خراسان و روم آورند...
#نظامی_گنجوی
#اسکندرنامه #شرفنامه
@nezamikhani
@mohammadrezataheri
ببینی که روسی در این روز چند
به روم و به ارمن رساند گزند
ستانند کشور، گشایند شهر
که خامان خلقند و دونان دهر
همه رهزنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر
ز روسی نجوید کسی مردمی
که جز گوهری نیستش زآدمی
اگر بر خری بارِ گوهر بُوَد
به گوهر چه بینی؟ همان خر بُوَد
چو ره یافتند آن حریفان به گنج
بسی بومها را رسانند رنج
به بیداد کردن برآرند یال
ز بازارگانان ستانند مال
خلل چون در آن مرز و بوم آورند
طمع بر خراسان و روم آورند...
#نظامی_گنجوی
#اسکندرنامه #شرفنامه
@nezamikhani
@mohammadrezataheri
Forwarded from باده فروش
🟧
سرباز قلب دخترکی را نشانه رفت
دختر دلش به جانب سرباز پر کشید
یک لحظه بعد، تیر به سمتش روانه شد
یک لحظه بعد، تیر به قلب هدف رسید...
این "شعر جنگ" بود، ولی عاشقانه شد!
#محمدرضا_طاهری
@badehforoush
سرباز قلب دخترکی را نشانه رفت
دختر دلش به جانب سرباز پر کشید
یک لحظه بعد، تیر به سمتش روانه شد
یک لحظه بعد، تیر به قلب هدف رسید...
این "شعر جنگ" بود، ولی عاشقانه شد!
#محمدرضا_طاهری
@badehforoush
فرض کن آتش به فرمانِ پرِ پروانه باشد
پاسبانها مِی فروش و پادگان میخانه باشد
فرض کن از آهِ ما آتش به ریشِ ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد، قصر او ویرانه باشد
روزگاری آرمانی را تصوّر کن که در آن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد
چشمهایت را ببند و تن به او بسپار، هرچند
آنکه میبوسد لبت را با غمت بیگانه باشد
شربتِ مسموم خوردن، بهتر از لبتشنه مُردن
نوشِجان کن، گرچه شاید زهر در پیمانه باشد!
سالها در گوشِ مردم قصّهی موعود خواندند
من که باور کردم اما، وای اگر افسانه باشد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پاسبانها مِی فروش و پادگان میخانه باشد
فرض کن از آهِ ما آتش به ریشِ ظالم افتد
عصر او پایان بگیرد، قصر او ویرانه باشد
روزگاری آرمانی را تصوّر کن که در آن
عهدها محکم بماند، قولها مردانه باشد
چشمهایت را ببند و تن به او بسپار، هرچند
آنکه میبوسد لبت را با غمت بیگانه باشد
شربتِ مسموم خوردن، بهتر از لبتشنه مُردن
نوشِجان کن، گرچه شاید زهر در پیمانه باشد!
سالها در گوشِ مردم قصّهی موعود خواندند
من که باور کردم اما، وای اگر افسانه باشد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri