دلم صبحی،
سلامی
بوسه ای، عشقی، نسیمی
عطر لبخندے،نواے دلڪش تار و ڪمانچه
از مسیرے دورتر حتی
دلم شعرے سراسر دوستتدارم
دلم دشتی پر از آویشن و
ڪَل پونه میخواهد...
#نیمایوشیج
#د
سلامی
بوسه ای، عشقی، نسیمی
عطر لبخندے،نواے دلڪش تار و ڪمانچه
از مسیرے دورتر حتی
دلم شعرے سراسر دوستتدارم
دلم دشتی پر از آویشن و
ڪَل پونه میخواهد...
#نیمایوشیج
#د
دلم صبحی،
سلامی
بوسه ای، عشقی، نسیمی
عطر لبخندے،نواے دلڪش تار و ڪمانچه
از مسیرے دورتر حتی
دلم شعرے سراسر دوستتدارم
دلم دشتی پر از آویشن و
ڪَل پونه میخواهد...
#نیمایوشیج
#د
سلامی
بوسه ای، عشقی، نسیمی
عطر لبخندے،نواے دلڪش تار و ڪمانچه
از مسیرے دورتر حتی
دلم شعرے سراسر دوستتدارم
دلم دشتی پر از آویشن و
ڪَل پونه میخواهد...
#نیمایوشیج
#د
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
#نیمایوشیج
#ی
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
#نیمایوشیج
#ی
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
#نیمایوشیج
#ی
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت مرا
#نیمایوشیج
#ی
برای خانهای
که تو نیستی،
در اضافیست...
پنجره اضافیست...
برای این خانه یک گوشه دنج کافیست...!
#نیمایوشیج
#ب
که تو نیستی،
در اضافیست...
پنجره اضافیست...
برای این خانه یک گوشه دنج کافیست...!
#نیمایوشیج
#ب
برای خانهای
که تو نیستی،
در اضافیست...
پنجره اضافیست...
برای این خانه یک گوشه دنج کافیست...!
#نیمایوشیج
#ب
که تو نیستی،
در اضافیست...
پنجره اضافیست...
برای این خانه یک گوشه دنج کافیست...!
#نیمایوشیج
#ب
با درد نبودنش که خو میکردم
با دیده تر به جاده رو میکردم
می آمد و خنجری به قلبم میزد
میرفت و دوباره من رفو میکردم
#نیمایوشیج
#ب
با دیده تر به جاده رو میکردم
می آمد و خنجری به قلبم میزد
میرفت و دوباره من رفو میکردم
#نیمایوشیج
#ب
شب است ،
شبی بس تیرگی دمساز با آن .
به روی شاخ انجیر کهن
وگ دار می خواند ،
به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را .
و من اندیشناکم .
شب است،
جهان با آن ،
چنان چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز .
اگر !
باران کند سرریز از هر جای؟
اگر !
چون زورقی در آب اندازد جهان را ؟
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن ،
که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد ،
می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
#نیمایوشیج
#شبتون بی غم
شبی بس تیرگی دمساز با آن .
به روی شاخ انجیر کهن
وگ دار می خواند ،
به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را .
و من اندیشناکم .
شب است،
جهان با آن ،
چنان چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز .
اگر !
باران کند سرریز از هر جای؟
اگر !
چون زورقی در آب اندازد جهان را ؟
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن ،
که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد ،
می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
#نیمایوشیج
#شبتون بی غم