استقبال رایزنی فرهنگی ایران از تُرک نامیدن ابنسینا
امیر هاشمی مقدم: خبرگزاری مهر
چندی پیش، برپا داشتن تندیس ابنسینا در دانشکده پزشکی دانشگاه آنکارا و نوشتن «پزشک بزرگ ترک» بر روی آن، با واکنشهای بسیاری از ایرانیان روبرو شد. نگارنده نیز در یادداشتی در رسانهها (و اینجا در کانالم) ضمن نشان دادن مستند اینکه ابنسینا به هیچ وجه تُرک نبوده و هیچ سندی که کمترین اشارهای به ترک بودن وی داشته باشد در دسترس نیست (برخلاف ادله سیاری که زبان وی را فارسی نشان میدهد)، به این نکته اشاره کرد که بیگمان وقتی ترکیه وی را ترک مینامد، به هیچ وجه منظورش نمیتواند ابنسینا بهعنوان یک پزشک ترک ایرانی باشد. چه اینکه شخصیتهای برجسته ترک ایرانی هم در تاریخ کم نبودهاند. اما ابنسینا نه از اینها بود و نه هنگام ترک نامیده شدن از سوی ترکیه، میتوان بهعنوان «ترک ایرانی» تعبیرش کرد.
در پایان آن یادداشت، از رایزن فرهنگی ایران در ترکیه درخواست شده بود که این مسئله را پیگیری کند. بعداً رایزن فرهنگی وقت ایران در سفارت آنکارا (آقای صفرخانی) هم قول پیگیری دادند.
اما به تازگی بر روی صفحه رسمی فیسبوک رایزنی فرهنگی ایران در آنکارا، خبر کوتاهی درج شده که نه تنها نشان از بیتوجهی رایزنی فرهنگی به این مسائل دارد، بلکه به نوعی تایید تلویحی ادعای ترکیه در این زمینه نیز هست. خبر کوتاه این است:
«برای شادی روح ابنسینا در مساجد 200 کشور مراسم دعا برگزار خواهد شد. در سالروز تولد ابنسینا؛ پزشک نامدار جهان اسلام، بنیاد هماهنگی جهان ترک مراسم دعا و نیایش در 1001 مسجد در 200 کشور مختلف جهان برگزار خواهد کرد».
شگفتانگیز و البته اسفبار است که رایزنی فرهنگی ایران این خبر را منتشر کرده، بدون آنکه واکنشی به آن داشته باشد. در همین چهل واژه منتشر شده، تفاوت نگاه ترکیه و جمهوی اسلامی ایران به فرهنگ و مفاخر فرهنگی را میتوان دید. رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران از ابنسینا بهعنوان «پزشک نامدار جهان اسلام» یاد میکند؛ در حالیکه ترکیه او را همه جا (از جمله تندیسی که در دانشکده پزشکی دانشگاه آنکارا برپا شده) «پزشک نامدار ترک» مینامد. در همین پیام هم مشخص شده که «بنیاد هماهنگی جهان ترک» این مراسم را برپا کرده است. بنیادی که برایش ترک بودن مهمتر از ایدههای امتگرایانه است. تنها در ایران است که بهنام امتگرایی، بر مفاخر فرهنگی چشمپوشی شده و آنان را به دیگران ارزانی میدارند. وقتی «بنیاد هماهنگی جهان ترک» برای ابنسینا در هزار و یک مسجد در دویست کشور مراسم برگزار میکند، معنایش این است که در هزار و یک مسجد در دویست کشور او را بهعنوان پزشکی ترک میشناساند نه پزشکی ایرانی.
اصولا این یکی از وظایف «بنیاد هماهنگی جهان ترک» است که بقیه فعالیتهایش هم با همین هدف و کاربرد است. بنیادی که شوربختانه هیچ نمونه مشابهی در ایران ندارد (مثلا برای کشورهای حوزه تمدن ایرانی. از کشورهای حوزه فارسیزبان سخن به میان نمیآوریم که متهم به نژادپرستی نشویم. هرچند وقتی از بنیاد هماهنگی جهان ترک یا اتحادیه کشورهای عرب سخن به میان میآید، نژادپرستی نیست!).
اصولا نگارنده در دیگر یادداشتها (برای نمونه، اینجا در فرارو) هم اشاره کرده که مشکل رایزنیهای فرهنگی ایران در دیگر کشورها این است که فرهنگ ایرانی را تنها در دین و مذهب، آن هم در حد شعائر و مناسک روتین دیده و بقیه عناصر فرهنگی را اگر نادیده نگیرد، آنچنان کمرنگ است که به چشم نمیآید. همین است که مثلا میبینیم در میان یکصد مطلب آخری کانال تلگرامی رایزنی فرهنگی ایران در آنکارا، 85 مطلب دینی (برگزاری دعای کمیل، تلاوت قرآن، شب قدر و...) است و تنها 15 مطلب تقریبا غیردینی که همه این 15 مطلب، تنها به دو رویداد اشاره دارد: برگزاری مراسم شب ایران در یکی از محلههای آنکارا به مناسبت ماه رمضان (دو خبر فارسی و ترکی و 11 عکس از همان مراسم که البته شهرداری آنکارا از همه کشورهای مسلمان دعوت به برگزاری این مراسم در شبهای ماه رمضان میکند و هر شب به نام یک کشور است) و برگزاری نمایشگاه هنری دو ایرانی (دو خبر و پوستر). بنابراین شگفتانگیز نیست این کانال نتوانسته از جمعیت چند ده هزار نفری ایرانیان ساکن ترکیه و چند هزارنفری دانشجویان ایرانی، بیش از پانصد نفر جذب کند.
به تازگی رایزن فرهنگی ایران در آنکارا عوض شده است. امیدواریم این بار فرجی حاصل شود؛ هرچند امید چندانی نیست. سیاستهای فرهنگی ایران (اگر سیاست فرهنگیای وجود داشته باشد) نیازمند تغییر نگرش است و با تغییر فرد، مشکلی حل نمیشود. همانگونه که سه سال پیش که رایزن فرهنگی عوض شد، نگارنده نزد ایشان رفته، مشکلات را مفصلا بیان کرده و قول همکاری گرفت؛ اما اوضاع بهتر که نشد هیچ، ... .
اگر این نوشته را پسندیدید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (کلیک کنید) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: خبرگزاری مهر
چندی پیش، برپا داشتن تندیس ابنسینا در دانشکده پزشکی دانشگاه آنکارا و نوشتن «پزشک بزرگ ترک» بر روی آن، با واکنشهای بسیاری از ایرانیان روبرو شد. نگارنده نیز در یادداشتی در رسانهها (و اینجا در کانالم) ضمن نشان دادن مستند اینکه ابنسینا به هیچ وجه تُرک نبوده و هیچ سندی که کمترین اشارهای به ترک بودن وی داشته باشد در دسترس نیست (برخلاف ادله سیاری که زبان وی را فارسی نشان میدهد)، به این نکته اشاره کرد که بیگمان وقتی ترکیه وی را ترک مینامد، به هیچ وجه منظورش نمیتواند ابنسینا بهعنوان یک پزشک ترک ایرانی باشد. چه اینکه شخصیتهای برجسته ترک ایرانی هم در تاریخ کم نبودهاند. اما ابنسینا نه از اینها بود و نه هنگام ترک نامیده شدن از سوی ترکیه، میتوان بهعنوان «ترک ایرانی» تعبیرش کرد.
در پایان آن یادداشت، از رایزن فرهنگی ایران در ترکیه درخواست شده بود که این مسئله را پیگیری کند. بعداً رایزن فرهنگی وقت ایران در سفارت آنکارا (آقای صفرخانی) هم قول پیگیری دادند.
اما به تازگی بر روی صفحه رسمی فیسبوک رایزنی فرهنگی ایران در آنکارا، خبر کوتاهی درج شده که نه تنها نشان از بیتوجهی رایزنی فرهنگی به این مسائل دارد، بلکه به نوعی تایید تلویحی ادعای ترکیه در این زمینه نیز هست. خبر کوتاه این است:
«برای شادی روح ابنسینا در مساجد 200 کشور مراسم دعا برگزار خواهد شد. در سالروز تولد ابنسینا؛ پزشک نامدار جهان اسلام، بنیاد هماهنگی جهان ترک مراسم دعا و نیایش در 1001 مسجد در 200 کشور مختلف جهان برگزار خواهد کرد».
شگفتانگیز و البته اسفبار است که رایزنی فرهنگی ایران این خبر را منتشر کرده، بدون آنکه واکنشی به آن داشته باشد. در همین چهل واژه منتشر شده، تفاوت نگاه ترکیه و جمهوی اسلامی ایران به فرهنگ و مفاخر فرهنگی را میتوان دید. رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران از ابنسینا بهعنوان «پزشک نامدار جهان اسلام» یاد میکند؛ در حالیکه ترکیه او را همه جا (از جمله تندیسی که در دانشکده پزشکی دانشگاه آنکارا برپا شده) «پزشک نامدار ترک» مینامد. در همین پیام هم مشخص شده که «بنیاد هماهنگی جهان ترک» این مراسم را برپا کرده است. بنیادی که برایش ترک بودن مهمتر از ایدههای امتگرایانه است. تنها در ایران است که بهنام امتگرایی، بر مفاخر فرهنگی چشمپوشی شده و آنان را به دیگران ارزانی میدارند. وقتی «بنیاد هماهنگی جهان ترک» برای ابنسینا در هزار و یک مسجد در دویست کشور مراسم برگزار میکند، معنایش این است که در هزار و یک مسجد در دویست کشور او را بهعنوان پزشکی ترک میشناساند نه پزشکی ایرانی.
اصولا این یکی از وظایف «بنیاد هماهنگی جهان ترک» است که بقیه فعالیتهایش هم با همین هدف و کاربرد است. بنیادی که شوربختانه هیچ نمونه مشابهی در ایران ندارد (مثلا برای کشورهای حوزه تمدن ایرانی. از کشورهای حوزه فارسیزبان سخن به میان نمیآوریم که متهم به نژادپرستی نشویم. هرچند وقتی از بنیاد هماهنگی جهان ترک یا اتحادیه کشورهای عرب سخن به میان میآید، نژادپرستی نیست!).
اصولا نگارنده در دیگر یادداشتها (برای نمونه، اینجا در فرارو) هم اشاره کرده که مشکل رایزنیهای فرهنگی ایران در دیگر کشورها این است که فرهنگ ایرانی را تنها در دین و مذهب، آن هم در حد شعائر و مناسک روتین دیده و بقیه عناصر فرهنگی را اگر نادیده نگیرد، آنچنان کمرنگ است که به چشم نمیآید. همین است که مثلا میبینیم در میان یکصد مطلب آخری کانال تلگرامی رایزنی فرهنگی ایران در آنکارا، 85 مطلب دینی (برگزاری دعای کمیل، تلاوت قرآن، شب قدر و...) است و تنها 15 مطلب تقریبا غیردینی که همه این 15 مطلب، تنها به دو رویداد اشاره دارد: برگزاری مراسم شب ایران در یکی از محلههای آنکارا به مناسبت ماه رمضان (دو خبر فارسی و ترکی و 11 عکس از همان مراسم که البته شهرداری آنکارا از همه کشورهای مسلمان دعوت به برگزاری این مراسم در شبهای ماه رمضان میکند و هر شب به نام یک کشور است) و برگزاری نمایشگاه هنری دو ایرانی (دو خبر و پوستر). بنابراین شگفتانگیز نیست این کانال نتوانسته از جمعیت چند ده هزار نفری ایرانیان ساکن ترکیه و چند هزارنفری دانشجویان ایرانی، بیش از پانصد نفر جذب کند.
به تازگی رایزن فرهنگی ایران در آنکارا عوض شده است. امیدواریم این بار فرجی حاصل شود؛ هرچند امید چندانی نیست. سیاستهای فرهنگی ایران (اگر سیاست فرهنگیای وجود داشته باشد) نیازمند تغییر نگرش است و با تغییر فرد، مشکلی حل نمیشود. همانگونه که سه سال پیش که رایزن فرهنگی عوض شد، نگارنده نزد ایشان رفته، مشکلات را مفصلا بیان کرده و قول همکاری گرفت؛ اما اوضاع بهتر که نشد هیچ، ... .
اگر این نوشته را پسندیدید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (کلیک کنید) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
همه چیزمان حل شد، حالا همین یکی مانده؟
امیر هاشمی مقدم: سایت خبری-تحلیلی فرارو
علی مطهری درباره راه ندادن کاربوس پویول به برنامه نود، از صدا و سیما انتقاد کرده است. اما برخی افراد، گروهها و رسانههای مشخص به وی حمله کردهاند که «حالا بقیه مشکلات کشور حل شده که آقای مطهری رفته سراغ این موضوع؟».
این استدلال را دهها بار دیگر هم شنیده و خواندهایم؛ هرگاه کسی حقی را طلب و نسبت به ادا نشدن آن گلایه میکند، مسئولین مربوطه به جای پاسخگویی، اگر کل آن حق را انکار نکنند، به سادهترین شیوه آنرا دارای اولویت ندانسته و مسائل مهمتری را درخور توجه میدانند. ضمن آنکه عموما هم به «شرایط کنونی کشور» اشاره میکنند که جای طرح اینگونه مسائل نیست. وقتی از لغو پی در پی کنسرتهای موسیقی مینالیم، وقتی از حق ورود زنان به ورزشگاه میگوییم، یا وقتی از دیگر محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی سخن به میان میآوریم، اولویتهای فرهنگی و اجتماعی را قربانی مسائل مهمتری میدانند که عموما اقتصادی، امنیتی یا سیاسیاند. درباره این سفسطه که خود نوعی حقکشی است، باید چند نکته را یادآوری کرد:
نخست، شرایط کشورمان چندین دهه همینگونه «ویژه» باقی مانده و کمتر پیش آمده شرایط عادیای را تجربه کرده باشیم. بنابراین بهانه «شرایط کنونی کشور» یا «شرایط ویژه کنونی کشور» عملا به معنای نادیده گرفتن این دسته از خواستههای بهحق است.
دوم، اینکه به بهانههای اقتصادی، سیاسی و امنیتی بخواهیم گروهی دیگر و صد البته مهم از حقوق فرهنگی و اجتماعی را نادیده بگیریم، در واقع چیزی نیست جر چشمپوشی بر حطاهای اقتصادی، سیاسی و امنیتیمان. چه اینکه مردمی که خواستههای فرهنگی و اجتماعی دارند، نقش چندانی در به وجود آمدن شرایط سیاسی و اقتصادی کشور نداشتهاند. در واقع همان تصمیمگیرندگان و محدودکنندگان فرهنگی و اجتماعی، مستقیم یا غیرمستقیم به وجود آورنده اوضاع کنونی اقتصادی و سیاسی هم هستند که برای شانه خالی کردن از بخشی از مسئولیتهایشان، ناکامیهایشان در حوزههای دیگر را ناخواسته یادآوری میکنند. در این میان، مردم عادی نه تنها بازندگان شرایط اقتصادی و سیاسیاند، بلکه همزمان باید با محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی هم کنار بیایند.
سوم، بیشتر تصمیمگیرندگان حوزههای فرهنگی و اجتماعی، هیچگونه تخصصی در امور مربوطه ندارند و همین امر، آسیبزایی این محدودیتها را دوچندان میکند. اصولا رشتههایی همچون جامعهشناسی، انسانشناسی یا مطالعات فرهنگی با زیرشاخههای تخصصیای در زمینه زنان، جوانان، ورزش، اوقات فراغت، گردشگری، موسیقی، هنر و...، برای چنین مسائلی راهاندازی شده که ما عموما نادیده میگیریمشان. ضمن آنکه در بیشتر مسائل فرهنگی، تصمیمگیرندگان نهایی، مسئولان نیستند؛ بلکه کسانی هستند که بر مسئولان فشار وارد کرده، اما خود در پشت پرده پنهانند تا از انتقاد مردم در امان باشند. همچنانکه لغو کنسرتها به حساب وزارت/اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، کشتی نگرفتن با حریفان اسرائیلی به پای فدراسیون کشتی، اجازه ندادن به زنان برای رفتن به ورزشگاه به پای وزارت ورزش و... نوشته میشود.
چهارم، حتی ارجاع این محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی به دستورات دینی، نشان از آگاه نبودن درباره پویایی فقه شیعه دارد. بهترین نمونه در این زمینه، مسئله مخالفت با حضور زنان در ورزشگاهها است که به تازگی به سفارش مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری و توسط «پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی» وابسته به «دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم» انجام شده و نتیجهاش نشان میدهد که با توجه به جمیع شرایط، مجاز بودن حضور زنان در ورزشگاهها، یک حکمِ شرعیِ اجتماعی است و مشکلی ندارد. بیگمان اگر در سایر زمینههایی که بر سر مسائل فرهنگی و اجتماعی، محدودیتهای دینی نهادهاند هم، چنین پژوهشهایی انجام شود، نتایج مشابهی به دست خواهد آمد. این، دقیقا خلاف بهانه «شرایط کنونی کشور» است؛ چه اینکه شرابط کنونی کشور، اتفاقا چنین خواستههایی را ایجاب میکند نه اینکه آنها را نادیده بگیرد.
پدیده تفکیک مسائل از یکدیگر، یک عنصر از عناصر ساختاری و به هم پیوسته است که درست شدنش بستگی به درست شدن بقیه عناصر این ساختار دارد. اگر بگوییم مسائل فرهنگی به جای خود و مسائل اقتصادی و سیاسی هم به جای خود، عملا به این معناست که دخالت در امور فرهنگی به عهده مسئولان فرهنگی باشد نه گروههای فشار. همچنانکه بحث ورود زنان به ورزشگاه نیز به معنای مسئولیتپذیری وزارت ورزش با همکاری نیروی انتظامی است و کسی اجازه اظهار نظر و اعمال سلیقه در آن را نداشته باشد.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (کلیک کنید) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: سایت خبری-تحلیلی فرارو
علی مطهری درباره راه ندادن کاربوس پویول به برنامه نود، از صدا و سیما انتقاد کرده است. اما برخی افراد، گروهها و رسانههای مشخص به وی حمله کردهاند که «حالا بقیه مشکلات کشور حل شده که آقای مطهری رفته سراغ این موضوع؟».
این استدلال را دهها بار دیگر هم شنیده و خواندهایم؛ هرگاه کسی حقی را طلب و نسبت به ادا نشدن آن گلایه میکند، مسئولین مربوطه به جای پاسخگویی، اگر کل آن حق را انکار نکنند، به سادهترین شیوه آنرا دارای اولویت ندانسته و مسائل مهمتری را درخور توجه میدانند. ضمن آنکه عموما هم به «شرایط کنونی کشور» اشاره میکنند که جای طرح اینگونه مسائل نیست. وقتی از لغو پی در پی کنسرتهای موسیقی مینالیم، وقتی از حق ورود زنان به ورزشگاه میگوییم، یا وقتی از دیگر محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی سخن به میان میآوریم، اولویتهای فرهنگی و اجتماعی را قربانی مسائل مهمتری میدانند که عموما اقتصادی، امنیتی یا سیاسیاند. درباره این سفسطه که خود نوعی حقکشی است، باید چند نکته را یادآوری کرد:
نخست، شرایط کشورمان چندین دهه همینگونه «ویژه» باقی مانده و کمتر پیش آمده شرایط عادیای را تجربه کرده باشیم. بنابراین بهانه «شرایط کنونی کشور» یا «شرایط ویژه کنونی کشور» عملا به معنای نادیده گرفتن این دسته از خواستههای بهحق است.
دوم، اینکه به بهانههای اقتصادی، سیاسی و امنیتی بخواهیم گروهی دیگر و صد البته مهم از حقوق فرهنگی و اجتماعی را نادیده بگیریم، در واقع چیزی نیست جر چشمپوشی بر حطاهای اقتصادی، سیاسی و امنیتیمان. چه اینکه مردمی که خواستههای فرهنگی و اجتماعی دارند، نقش چندانی در به وجود آمدن شرایط سیاسی و اقتصادی کشور نداشتهاند. در واقع همان تصمیمگیرندگان و محدودکنندگان فرهنگی و اجتماعی، مستقیم یا غیرمستقیم به وجود آورنده اوضاع کنونی اقتصادی و سیاسی هم هستند که برای شانه خالی کردن از بخشی از مسئولیتهایشان، ناکامیهایشان در حوزههای دیگر را ناخواسته یادآوری میکنند. در این میان، مردم عادی نه تنها بازندگان شرایط اقتصادی و سیاسیاند، بلکه همزمان باید با محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی هم کنار بیایند.
سوم، بیشتر تصمیمگیرندگان حوزههای فرهنگی و اجتماعی، هیچگونه تخصصی در امور مربوطه ندارند و همین امر، آسیبزایی این محدودیتها را دوچندان میکند. اصولا رشتههایی همچون جامعهشناسی، انسانشناسی یا مطالعات فرهنگی با زیرشاخههای تخصصیای در زمینه زنان، جوانان، ورزش، اوقات فراغت، گردشگری، موسیقی، هنر و...، برای چنین مسائلی راهاندازی شده که ما عموما نادیده میگیریمشان. ضمن آنکه در بیشتر مسائل فرهنگی، تصمیمگیرندگان نهایی، مسئولان نیستند؛ بلکه کسانی هستند که بر مسئولان فشار وارد کرده، اما خود در پشت پرده پنهانند تا از انتقاد مردم در امان باشند. همچنانکه لغو کنسرتها به حساب وزارت/اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، کشتی نگرفتن با حریفان اسرائیلی به پای فدراسیون کشتی، اجازه ندادن به زنان برای رفتن به ورزشگاه به پای وزارت ورزش و... نوشته میشود.
چهارم، حتی ارجاع این محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی به دستورات دینی، نشان از آگاه نبودن درباره پویایی فقه شیعه دارد. بهترین نمونه در این زمینه، مسئله مخالفت با حضور زنان در ورزشگاهها است که به تازگی به سفارش مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری و توسط «پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی» وابسته به «دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم» انجام شده و نتیجهاش نشان میدهد که با توجه به جمیع شرایط، مجاز بودن حضور زنان در ورزشگاهها، یک حکمِ شرعیِ اجتماعی است و مشکلی ندارد. بیگمان اگر در سایر زمینههایی که بر سر مسائل فرهنگی و اجتماعی، محدودیتهای دینی نهادهاند هم، چنین پژوهشهایی انجام شود، نتایج مشابهی به دست خواهد آمد. این، دقیقا خلاف بهانه «شرایط کنونی کشور» است؛ چه اینکه شرابط کنونی کشور، اتفاقا چنین خواستههایی را ایجاب میکند نه اینکه آنها را نادیده بگیرد.
پدیده تفکیک مسائل از یکدیگر، یک عنصر از عناصر ساختاری و به هم پیوسته است که درست شدنش بستگی به درست شدن بقیه عناصر این ساختار دارد. اگر بگوییم مسائل فرهنگی به جای خود و مسائل اقتصادی و سیاسی هم به جای خود، عملا به این معناست که دخالت در امور فرهنگی به عهده مسئولان فرهنگی باشد نه گروههای فشار. همچنانکه بحث ورود زنان به ورزشگاه نیز به معنای مسئولیتپذیری وزارت ورزش با همکاری نیروی انتظامی است و کسی اجازه اظهار نظر و اعمال سلیقه در آن را نداشته باشد.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (کلیک کنید) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
شیر و خورشیدمان را چه شد؟
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
(این چکیده یادداشتم در انصافنیوز است. لینک یادداشت کامل در پایان آمده).
مسابقات فوتبالی که تیم ملی ایران در آن حضور داشته باشد، از آن جهت که وحدت و انسجام ملیمان با کاربرد همگانی پرچم را (در دستان تماشاجیان، روی لیاسشان، روی چهرهشان، روی کلاهگیسشان) بهتر به نمایش میگذارد؛ در خور توجه است. چرا که در زمانهای دیگر، کمتر میتوان پرچم ایران را اینچنین گسترده دید.
پرچم در کشورهای دیگر حضور پررنگتری نسبت به ایران در زندگی مردم کشورشان دارد. دستکم در کشورهایی که نگارنده از نزدیک دیده و همه آسیاییاند. و بهویژه در ترکیه که چندین سال تجربه زندگی در آنجا را دارد.
دلایل بسیاری برای کاربرد اندک پرچم ایران میتوان برشمرد که یکی از آنها، گرفتن نماد اصلی و تاریخی شیر و خورشید از آن و تهی کردن تاریخ و فرهنگ نهفته پشت آن، پس از انقلاب اسلامی است. در این راه کسی هم یارای اعتراض نداشت، چرا که به مخالفت با «لاالهالاالله» تعبیر، یا سلطنتطلب معرفی میشد.
در واقع، حذف نشان تاریخی پرچم ایران، یکی از دهها موردی بود که میتوان آنرا جایگزینی نمادهای امی (امتگرایی) به جای نمادهای ملی، و عناد بیهوده با هر آنچه نشان دوره پهلوی بود دانست (هرچند شیر و خورشید نه در دوره پهلوی، بلکه کاربردش از دوره سلجوقی و بعدها صفوی و بهطور رسمی و ثبتشده، از نیمههای قاجار در پرچم بوده). آن هم در حالیکه نماد شیر و خورشید را یک عامل همبستگی و نمادی موفق در بیان هویت ایرانیان میدانستند؛ چرا که در این نماد، عناصری از فرهنگهای پیش و پس از اسلام، زردشتی، یهودی، شیعی، ایرانی، عربی، مغولی و ترکی دیده میشود.
برای نمونه، بسیاری خورشید را نشانه نبوت که در پشت و در واقع پشتیبان «علی شیر خدا» جای گرفته تفسیر کردهاند. همین است که شیر و خورشید را برخی نماد شیعه و در تقابل با ماه و ستاره بهعنوان نماد حکومت ستی عثمانی میدیدند (اگرچه به نظر میآید ریشههای ماه و ستاره از کاربرد ماه و ستاره در سکهها و تاج پادشاهی ساسانیان به سلجوقیان که خود را جانشینان ساسانیان دانسته راه یافته و سپس از سلجوقیان روم به عثمانیان رسیده باشد). بههرحال، همچنان این نماد در بسیاری از اماکن و شعائر مذهبی شیعی (همچون کاشیکاری سردر امامزاده امیر احمد کاشان و یا پرچم عزاداران حسینی اردبیل) کاربرد دارد. همچنین شیر و خورشید را در بسیاری از بناها و آثار تاریخی و فرهنگی کشورهایی که فرهنگ مشترک داریم هم میتوان یافت. برای نمونه، دیدن نقش شیر و خورشید بر روی اسکناسهای ازبکستان و یا سردر مدرسه شیردار مجموعه ریگستان سمرقند، برای نگارنده جالب توجه بود.
از سوی دیگر، شیر و خورشید یکی از سه نماد ثبتشده در سازمان جهانی صلیب سرخ است. نشان صلیب سرخ نخستین نشان، نماد شیر و خورشید دومین، و ماه سرخ یا هلال احمر، سومین نشان این سازمان است.
اما مسئولین ایران در سال 59 کاربرد نشان شیر و خورشید برای سازمان صلیب سرخ جهانی را، به سود کاربرد ماه سرخ کنار نهادند. مسئولین نه تنها به خذف نماد ملی ایرانی و جایگزینی نماد ماه و ستاره که در کشورهای اسلامی و ترکیه کاربرد دارد پرداختند، بلکه به این هم بسنده نکرده و حتی نام آنرا هم عربی نمودند (هلال احمر). یعنی برخلاف ترکیه که برای این نشان نام ترکی «قیزیل آی» برگزیده، ایران نامش را هم به جای مثلا ماه سرخ، عربی برگزید. طنز روزگار آنجاست که در کنفرانس سال 1285 در ژنو که برای تعیین نشان جهانی این سازمان برگزار شده بود، برای ثبت نشان این ماه سرخ، دیپلمات وقت ایرانی دوره قاجار، ممتازالسلطنه، بین سازمان صلیب سرخ و دولت عثمانی (که حتی اجازه حضور در این کنفرانس را هم پیدا نکرده بود) میانجیگری کرد تا به تصویب برسد. بیگمان در آن روز، ممتازالسلطنه هرگز فکرش را هم نمیکرد که روزی در ایران کسانی پیدا شوند که همین نماد ماه سرخ را با نام عربیاش، جایگزین نماد چندصدساله شیر و خورشید ایرانی کنند.
در همه این سالها که ایران نشان شیر و خورشید را به کناری نهاده، اسرائیل با پشتیبانی امریکا تلاش کرده نشان ستاره داود را به جای آن بهعنوان یکی از سه نماد شیر و خورشید جایگزین کند. درخواستی که تاکنون با مخالفت این سازمان روبرو شده است. خوشبختانه در سال 59، ایران بر حفظ نشان ویژه خود (شیر و خورشید) تاکید کرد؛ یعنی همچنان ایران امکان بازگشت به نشان خود را دارد و امیدواریم این رویداد، هرچه زودتر رخ دهد.
اگر این یادداشت را پسندیدید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای مرا میتوانید در کانال مقدمه (کلیک کنید) بخوانید.
یادداشت کامل را میتوانید در اینجا (کلیک کنید) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
(این چکیده یادداشتم در انصافنیوز است. لینک یادداشت کامل در پایان آمده).
مسابقات فوتبالی که تیم ملی ایران در آن حضور داشته باشد، از آن جهت که وحدت و انسجام ملیمان با کاربرد همگانی پرچم را (در دستان تماشاجیان، روی لیاسشان، روی چهرهشان، روی کلاهگیسشان) بهتر به نمایش میگذارد؛ در خور توجه است. چرا که در زمانهای دیگر، کمتر میتوان پرچم ایران را اینچنین گسترده دید.
پرچم در کشورهای دیگر حضور پررنگتری نسبت به ایران در زندگی مردم کشورشان دارد. دستکم در کشورهایی که نگارنده از نزدیک دیده و همه آسیاییاند. و بهویژه در ترکیه که چندین سال تجربه زندگی در آنجا را دارد.
دلایل بسیاری برای کاربرد اندک پرچم ایران میتوان برشمرد که یکی از آنها، گرفتن نماد اصلی و تاریخی شیر و خورشید از آن و تهی کردن تاریخ و فرهنگ نهفته پشت آن، پس از انقلاب اسلامی است. در این راه کسی هم یارای اعتراض نداشت، چرا که به مخالفت با «لاالهالاالله» تعبیر، یا سلطنتطلب معرفی میشد.
در واقع، حذف نشان تاریخی پرچم ایران، یکی از دهها موردی بود که میتوان آنرا جایگزینی نمادهای امی (امتگرایی) به جای نمادهای ملی، و عناد بیهوده با هر آنچه نشان دوره پهلوی بود دانست (هرچند شیر و خورشید نه در دوره پهلوی، بلکه کاربردش از دوره سلجوقی و بعدها صفوی و بهطور رسمی و ثبتشده، از نیمههای قاجار در پرچم بوده). آن هم در حالیکه نماد شیر و خورشید را یک عامل همبستگی و نمادی موفق در بیان هویت ایرانیان میدانستند؛ چرا که در این نماد، عناصری از فرهنگهای پیش و پس از اسلام، زردشتی، یهودی، شیعی، ایرانی، عربی، مغولی و ترکی دیده میشود.
برای نمونه، بسیاری خورشید را نشانه نبوت که در پشت و در واقع پشتیبان «علی شیر خدا» جای گرفته تفسیر کردهاند. همین است که شیر و خورشید را برخی نماد شیعه و در تقابل با ماه و ستاره بهعنوان نماد حکومت ستی عثمانی میدیدند (اگرچه به نظر میآید ریشههای ماه و ستاره از کاربرد ماه و ستاره در سکهها و تاج پادشاهی ساسانیان به سلجوقیان که خود را جانشینان ساسانیان دانسته راه یافته و سپس از سلجوقیان روم به عثمانیان رسیده باشد). بههرحال، همچنان این نماد در بسیاری از اماکن و شعائر مذهبی شیعی (همچون کاشیکاری سردر امامزاده امیر احمد کاشان و یا پرچم عزاداران حسینی اردبیل) کاربرد دارد. همچنین شیر و خورشید را در بسیاری از بناها و آثار تاریخی و فرهنگی کشورهایی که فرهنگ مشترک داریم هم میتوان یافت. برای نمونه، دیدن نقش شیر و خورشید بر روی اسکناسهای ازبکستان و یا سردر مدرسه شیردار مجموعه ریگستان سمرقند، برای نگارنده جالب توجه بود.
از سوی دیگر، شیر و خورشید یکی از سه نماد ثبتشده در سازمان جهانی صلیب سرخ است. نشان صلیب سرخ نخستین نشان، نماد شیر و خورشید دومین، و ماه سرخ یا هلال احمر، سومین نشان این سازمان است.
اما مسئولین ایران در سال 59 کاربرد نشان شیر و خورشید برای سازمان صلیب سرخ جهانی را، به سود کاربرد ماه سرخ کنار نهادند. مسئولین نه تنها به خذف نماد ملی ایرانی و جایگزینی نماد ماه و ستاره که در کشورهای اسلامی و ترکیه کاربرد دارد پرداختند، بلکه به این هم بسنده نکرده و حتی نام آنرا هم عربی نمودند (هلال احمر). یعنی برخلاف ترکیه که برای این نشان نام ترکی «قیزیل آی» برگزیده، ایران نامش را هم به جای مثلا ماه سرخ، عربی برگزید. طنز روزگار آنجاست که در کنفرانس سال 1285 در ژنو که برای تعیین نشان جهانی این سازمان برگزار شده بود، برای ثبت نشان این ماه سرخ، دیپلمات وقت ایرانی دوره قاجار، ممتازالسلطنه، بین سازمان صلیب سرخ و دولت عثمانی (که حتی اجازه حضور در این کنفرانس را هم پیدا نکرده بود) میانجیگری کرد تا به تصویب برسد. بیگمان در آن روز، ممتازالسلطنه هرگز فکرش را هم نمیکرد که روزی در ایران کسانی پیدا شوند که همین نماد ماه سرخ را با نام عربیاش، جایگزین نماد چندصدساله شیر و خورشید ایرانی کنند.
در همه این سالها که ایران نشان شیر و خورشید را به کناری نهاده، اسرائیل با پشتیبانی امریکا تلاش کرده نشان ستاره داود را به جای آن بهعنوان یکی از سه نماد شیر و خورشید جایگزین کند. درخواستی که تاکنون با مخالفت این سازمان روبرو شده است. خوشبختانه در سال 59، ایران بر حفظ نشان ویژه خود (شیر و خورشید) تاکید کرد؛ یعنی همچنان ایران امکان بازگشت به نشان خود را دارد و امیدواریم این رویداد، هرچه زودتر رخ دهد.
اگر این یادداشت را پسندیدید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای مرا میتوانید در کانال مقدمه (کلیک کنید) بخوانید.
یادداشت کامل را میتوانید در اینجا (کلیک کنید) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
اعتراض به حج تمتع، بیجا نیست!
امیر هاشمی مقدم
حجتالاسلام قاضیعسگر، سرپرست حجاج ایرانی، در پاسخ به انتقادات به ارائه دلار ۳۹۰۰ تومانی به حجاج ایرانی، مدعی شده که این اعتراض برخی از ایرانیان، ییجاست. دلیلش هم این است که در چند ماه گذشته، ۷۵۰ هزار ایرانی به ترکیه رفته و ارز از کشور بیرون بردهاند، درحالیکه کسی اعتراض نکرده، اما ۸۵ هزار «حاجی مظلوم» که میخواهند به حج بروند، برخی افراد اعتراض میکنند.
این نخستین باری نیست که وقتی به شیوه برگزاری حج انتقاد میشود، سریعا آنرا با سفرهای خارجی همچون ترکیه مقایسه کرده و میگویند چرا کسی به آن سفرها اعتراض نمیکند؟
اصولا این شیوه مقایسه، از پایه نادرست است؛ چرا که
یکم، کسانی که به ترکیه یا دیگر کشورها میروند، هدفشان قربة الیالله نیست و ادعایی در این زمینه ندارند؛ اما حاجیان ظاهرٱ قریة الیالله میروند به حج. در سالیان گذشته، اعتراض به حج تمتع اشاره به این داشت که وقتی بسیاری از شهروندان ایرانی نان شب برای خوردن ندارند، اولویت کار خیر با اینهاست نه با حج رفتن. البته نگارنده شخصا زیاد با این استدلال موافق نیست، اما میشد این شیوه استدلال را به چالش کشید؛ نه آنکه حاجیان را با گردشگران ترکیه مقایسه و همسنجی کرد؛ چرا که گردشگری که به ترکیه میرود، هیچ ادعایی مبنی بر انجام کار خیر ندارد.
دوم، یکی از دلایل انتقاد به حج ایرانیان، شیوه نادرست برخورد عربستان با حاجیان ایرانی (از آزار و اذیت جنسی در فرودگاه گرفته تا کشتار چندصد نفرشان در مراسم حج) بود. در این زمینه هم نمیتوان با گردشگران ایرانی در ترکیه مقایسه و همسنجی کرد. چه اینکه اهانت به گردشگران ایرانی در ترکیه دیده نمیشود و معدود مواردی که دیده و با واکنش ایرانیان روبرو شده، اگرچه هرگز به گستردگی اهانت عربستان نبوده، اما مقامهای ترکیه رسما پوزش خواسته و با ماموران خاطی برخورد نمودهاند. در حالیکه عربستان نه تنها حاضر به پوزشخواهی از قتل عام حاجیان ایرانی نشد، بلکه گناه را بهگردن خود ایرانیان انداخت (در اینجا منظورمان قتل عام اخیر است، نه قتلعام حاجیان ایرانی در سال ۶۷. اگرچه در آن مورد هم پوزش نخواستند).
سوم اینکه ترکیه از سفر گردشگران ایرانی به کشورش استقبال کرده و هرگاه به دلیل مشکلات اقتصادی در ایران، شمار گردشگران ایرانی کاهش یابد، ترکیه با بستههای حمایتی، بخشی از زیان گردشگران و دفاتر گردشگری ایرانی را جبران میکند. در حالیکه عربستان بر سر راه حاجیان ایرانی مانعتراشی کرده و شروط گاه غیرمنطقی (همچون ارائه ویزا در کشور ثالث یا ممنوعیت جابجایی حاجیان با هواپیماهای ایرانی) میگذارد. حجتالاسلام قاضیعسگر به احادیثی درباره ضرورت اقامه حج توسط مسلمانان اشاره کردهاند؛ اما ایکاش به احادیث بیشمار درباره ضرورت حفظ حرمت مسلمان هم اشاره میکردند.
چهارم، گردشگران به ترکیه نه تنها همه هزینهها را از جیب خودشان میپردازند، بلکه با عوارض نامعقول و غیرمنطقی ۲۲۰ هزار تومانی، به اقتصاد کشور یاری میرسانند. در حالیکه حاجیان نه تنها نیمی از این عوارض را پرداخت کرده، بلکه ارز ۳۹۰۰ تومانی دریافت میکنند که کمتر از نصف بهای ارز در بازار آزاد است (البته شوربختانه گردشگران ایرانی در ترکیه و دیگر کشورها نیز، در سیاستی کاملا نادرست و به دلیل ممنوعیت خرید و فروش ارز در بازار، یورو به نرخ دولتی دریافت میکنند که نگارنده در یادداشتی در خبرگزاری مهر که در همین کانال نیز بازنشر شد، به آن هم اعتراض کرد). این در حالی است که حج تمتع ویژه کسانی است که از توانایی کافی برخوردارند و بنابراین مطمئن نیستم شرعا روا باشد از کیسه بیتالمال، ارز نیمبها به ایشان داده شود.
دست آخر اینکه حجتالاسلام قاضیعسگر منظورشان را از حجاج «مظلوم» روشن نکردهاند. انتقاد از سیاستهای نادرست، ظلم به حاجیان نیست و نمیتوان با چنین تفسیری، اصل مسئله را کتمان کرد.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای نگارنده را میتوانید در کانال مقدمه (اینجا را کلیک کنید) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم
حجتالاسلام قاضیعسگر، سرپرست حجاج ایرانی، در پاسخ به انتقادات به ارائه دلار ۳۹۰۰ تومانی به حجاج ایرانی، مدعی شده که این اعتراض برخی از ایرانیان، ییجاست. دلیلش هم این است که در چند ماه گذشته، ۷۵۰ هزار ایرانی به ترکیه رفته و ارز از کشور بیرون بردهاند، درحالیکه کسی اعتراض نکرده، اما ۸۵ هزار «حاجی مظلوم» که میخواهند به حج بروند، برخی افراد اعتراض میکنند.
این نخستین باری نیست که وقتی به شیوه برگزاری حج انتقاد میشود، سریعا آنرا با سفرهای خارجی همچون ترکیه مقایسه کرده و میگویند چرا کسی به آن سفرها اعتراض نمیکند؟
اصولا این شیوه مقایسه، از پایه نادرست است؛ چرا که
یکم، کسانی که به ترکیه یا دیگر کشورها میروند، هدفشان قربة الیالله نیست و ادعایی در این زمینه ندارند؛ اما حاجیان ظاهرٱ قریة الیالله میروند به حج. در سالیان گذشته، اعتراض به حج تمتع اشاره به این داشت که وقتی بسیاری از شهروندان ایرانی نان شب برای خوردن ندارند، اولویت کار خیر با اینهاست نه با حج رفتن. البته نگارنده شخصا زیاد با این استدلال موافق نیست، اما میشد این شیوه استدلال را به چالش کشید؛ نه آنکه حاجیان را با گردشگران ترکیه مقایسه و همسنجی کرد؛ چرا که گردشگری که به ترکیه میرود، هیچ ادعایی مبنی بر انجام کار خیر ندارد.
دوم، یکی از دلایل انتقاد به حج ایرانیان، شیوه نادرست برخورد عربستان با حاجیان ایرانی (از آزار و اذیت جنسی در فرودگاه گرفته تا کشتار چندصد نفرشان در مراسم حج) بود. در این زمینه هم نمیتوان با گردشگران ایرانی در ترکیه مقایسه و همسنجی کرد. چه اینکه اهانت به گردشگران ایرانی در ترکیه دیده نمیشود و معدود مواردی که دیده و با واکنش ایرانیان روبرو شده، اگرچه هرگز به گستردگی اهانت عربستان نبوده، اما مقامهای ترکیه رسما پوزش خواسته و با ماموران خاطی برخورد نمودهاند. در حالیکه عربستان نه تنها حاضر به پوزشخواهی از قتل عام حاجیان ایرانی نشد، بلکه گناه را بهگردن خود ایرانیان انداخت (در اینجا منظورمان قتل عام اخیر است، نه قتلعام حاجیان ایرانی در سال ۶۷. اگرچه در آن مورد هم پوزش نخواستند).
سوم اینکه ترکیه از سفر گردشگران ایرانی به کشورش استقبال کرده و هرگاه به دلیل مشکلات اقتصادی در ایران، شمار گردشگران ایرانی کاهش یابد، ترکیه با بستههای حمایتی، بخشی از زیان گردشگران و دفاتر گردشگری ایرانی را جبران میکند. در حالیکه عربستان بر سر راه حاجیان ایرانی مانعتراشی کرده و شروط گاه غیرمنطقی (همچون ارائه ویزا در کشور ثالث یا ممنوعیت جابجایی حاجیان با هواپیماهای ایرانی) میگذارد. حجتالاسلام قاضیعسگر به احادیثی درباره ضرورت اقامه حج توسط مسلمانان اشاره کردهاند؛ اما ایکاش به احادیث بیشمار درباره ضرورت حفظ حرمت مسلمان هم اشاره میکردند.
چهارم، گردشگران به ترکیه نه تنها همه هزینهها را از جیب خودشان میپردازند، بلکه با عوارض نامعقول و غیرمنطقی ۲۲۰ هزار تومانی، به اقتصاد کشور یاری میرسانند. در حالیکه حاجیان نه تنها نیمی از این عوارض را پرداخت کرده، بلکه ارز ۳۹۰۰ تومانی دریافت میکنند که کمتر از نصف بهای ارز در بازار آزاد است (البته شوربختانه گردشگران ایرانی در ترکیه و دیگر کشورها نیز، در سیاستی کاملا نادرست و به دلیل ممنوعیت خرید و فروش ارز در بازار، یورو به نرخ دولتی دریافت میکنند که نگارنده در یادداشتی در خبرگزاری مهر که در همین کانال نیز بازنشر شد، به آن هم اعتراض کرد). این در حالی است که حج تمتع ویژه کسانی است که از توانایی کافی برخوردارند و بنابراین مطمئن نیستم شرعا روا باشد از کیسه بیتالمال، ارز نیمبها به ایشان داده شود.
دست آخر اینکه حجتالاسلام قاضیعسگر منظورشان را از حجاج «مظلوم» روشن نکردهاند. انتقاد از سیاستهای نادرست، ظلم به حاجیان نیست و نمیتوان با چنین تفسیری، اصل مسئله را کتمان کرد.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای نگارنده را میتوانید در کانال مقدمه (اینجا را کلیک کنید) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
رقص اینستاگرامی یا اعترافات تلویزیونی: مسئله کدام است؟
امیر هاشمی مقدم: فرارو
در علوم اجتماعی، مسئله را چیزی تعریف میکنیم که چند ویژگی داشته باشد: در میان بخش زیادی از جامعه گسترده باشد؛ رسانهها و روشنفکران نسبت به وجود آن حساس شده باشند؛ و مردم هم خواستار حل آن باشند. بنابراین اگر یکی دو مورد دزدی در شهری رخ دهد، کسی آنرا مسئله نمیداند. اما اگر دزدی به شکل گستردهای رواج یافته، رسانهها و مردم محلی نسبت به آن اجساس نگرانی کرده و خواستار پیشگیری و برخورد با این پدیده باشند، دزدی در این شهر، مسئلهای اجتماعی است.
در روزهای گذشته، بحث دختران رقصنده و اعترافات تلویزیونی آنها، توجه رسانهها، مردم و روشنفکران را به خود کشانده. اما مسئله اینجاست که آنچه مردم و روشنفکران خواهان برخورد با آن هستند، 180 درجه متفاوت با شیوه برخوردی است که رخ داده است. یعنی در حالیکه حاکمیت، سه دختر را بهعنوان رقصنده در اینستاگرام بازداشت و آنان را وادار به اعتراف تلویزیونی کرده، مردم، خودِ این بازداشتها، برخوردها و اعترافگیریها را نشانه گرفته و خواهان پایان یافتن آنها شدهاند.
میتوان سه مسئله درباره این پدیده دید: دیدگاه حاکمیتی که رقص دختران را مسئله میداند، دیدگاه مردم که شیوه برخورد حاکمیت با این پدیده را مسئله میدانند، و گستردگی تقابل این دو دیدگاه در بسیاری از دیگر زمینهها، که نگارنده آنرا مسئلهای اجتماعی میداند. در زیر به هر یک از این مسئلهها نگاهی میاندازیم.
1- حاکمیت، شاخ بودن اینستاگرامی، آن هم از گونه رقصندهاش را مسئله میداند؛ با همه رسانههایی که در اختیار دارد (بهویژه صدا و سیما) آنرا برجسته کرده و به شیوه خود با آن برخورد میکند تا به زعم خویش، این مسئله را حل کرده باشد. اما این پدیده، با تعریفی از مسئله که در علوم اجتماعی وجود دارد کاملا متفاوت است؛ چه اینکه نه رسانهها و روشنفکران نسبت به این پدیده حساس شده بودند و نه مردم خواستار برخورد با آن.
البته در علوم اجتماعی به این نکته اشاره میشود که حاکمیت بهوسیله رسانههایی که در اختیار دارد، میتواند مردم را نسبت به یک پدیده حساس کرده و آنرا تبدیل به مسئله کند؛ اما در اینجا حاکمیت نتوانسته در این زمینه موفق شود. بلکه با شیوه برخوردش، مسئله دوم را آفریده است.
2- مسئله دوم، واکنش مردم به این شیوه برخورد حاکمیت است. از همان نخستین ساعات اعترافهای تلویزیونی، موجی از واکنشهای منفی، چه از سوی روشنفکران و چه از سوی کاربران شبکههای اجتماعی علیه این شیوه برخورد به راه افتاد. بسیاری از کاربران، رقص دختران در اینستاگرام را پدیدهای نمیدانند که شایسته چنین برخوردی باشد. از سوی دیگر، بسیاری به این نکته اشاره دارند که وقتی کشور این همه درگیر مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دیگر است، آیا برخورد با این دختران اولویت دارد؟
البته نگارنده در یادداشتی دیگر در رسانهها (و اینجا در همین کانال) اشاره کرده که نمیتوان به بهانه یک اولویت، خواستههای مردم را درباره مسائل فرهنگی همچون ورود زنان به ورزشگاه، نادیده گرفت؛ بنابراین در اینجا هم میتوان همین نکته را به منتقدان وارد کرد که نمیتوان به بهانه اولویتهای سیاسی و اقتصادی کشور، رسیدگی به مسائل اجتماعی را نادیده گرفت. اما بلافاصله باید دو نکته را افزود: یکم اینکه آیا چنین پدیدهای واقعا مسئله و نیازمند برخورد در این سطح است؟ و دوم، مسئولینی که عموما در پاسخ به خواستههایی همچون ورود زنان به ورزشگاه، برگزاری کنسرتهای موسیقی و... ، «در شرایط کنونی اینها در اولویت نیست» را بهانه میکنند، اکنون آیا همان بهانه را نمیشود در برابر خودشان به کار برد و از اولویت مسائل مهمتر دیگر سخن گفت؟
3- مسئله سوم، سطح گستردگی این تقابلها بین حاکمیت و مردم است. اکنون درباره کمتر پدیدهای بهعنوان مسئله اجتماعی، تفاهم بین مسئولین و مردم وجود دارد. چیزی را که مسئولین مسئله میدانند، مردم نمیدانند و چیزی را که مردم مسئله میدانند، مسئولین نمیدانند. نمونههایی همچون برخورد با این شاخهای اینستاگرامی، نوع پوشش، ورود زنان به ورزشگاه، دوچرخهسواری زنان، برگزاری کنسرت، سانسور فیلم و کتاب و رسانه، فیلترینگ تلگرام و اینترنت، و دهها موضوع فرهنگی و اجتماعی دیگر، این گستردگی اختلاف دیدگاه را نشان میدهد. بر پایه 1- همین گستردگی اختلاف دیدگاه درباره مسائل اجتماعی، 2- بحثهای گستردهای که درباره این ناهمسانی خواستههای مردم و حاکمیت بیان میشود، و 3- خواستههای مردم برای پایان دادن به این نادیده گرفتن خواستههایشان از سوی حاکمیت، میتوان مدعی شد که تفاهم نداشتن مردم با حاکمیت درباره تعریف و گستره مسئله اجتماعی و فرهنگی، خودش یک مسئله جدی و نیازمند توجه است.
اگر این نوشته را پسندیدید، برای دوستانتان نیز بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: فرارو
در علوم اجتماعی، مسئله را چیزی تعریف میکنیم که چند ویژگی داشته باشد: در میان بخش زیادی از جامعه گسترده باشد؛ رسانهها و روشنفکران نسبت به وجود آن حساس شده باشند؛ و مردم هم خواستار حل آن باشند. بنابراین اگر یکی دو مورد دزدی در شهری رخ دهد، کسی آنرا مسئله نمیداند. اما اگر دزدی به شکل گستردهای رواج یافته، رسانهها و مردم محلی نسبت به آن اجساس نگرانی کرده و خواستار پیشگیری و برخورد با این پدیده باشند، دزدی در این شهر، مسئلهای اجتماعی است.
در روزهای گذشته، بحث دختران رقصنده و اعترافات تلویزیونی آنها، توجه رسانهها، مردم و روشنفکران را به خود کشانده. اما مسئله اینجاست که آنچه مردم و روشنفکران خواهان برخورد با آن هستند، 180 درجه متفاوت با شیوه برخوردی است که رخ داده است. یعنی در حالیکه حاکمیت، سه دختر را بهعنوان رقصنده در اینستاگرام بازداشت و آنان را وادار به اعتراف تلویزیونی کرده، مردم، خودِ این بازداشتها، برخوردها و اعترافگیریها را نشانه گرفته و خواهان پایان یافتن آنها شدهاند.
میتوان سه مسئله درباره این پدیده دید: دیدگاه حاکمیتی که رقص دختران را مسئله میداند، دیدگاه مردم که شیوه برخورد حاکمیت با این پدیده را مسئله میدانند، و گستردگی تقابل این دو دیدگاه در بسیاری از دیگر زمینهها، که نگارنده آنرا مسئلهای اجتماعی میداند. در زیر به هر یک از این مسئلهها نگاهی میاندازیم.
1- حاکمیت، شاخ بودن اینستاگرامی، آن هم از گونه رقصندهاش را مسئله میداند؛ با همه رسانههایی که در اختیار دارد (بهویژه صدا و سیما) آنرا برجسته کرده و به شیوه خود با آن برخورد میکند تا به زعم خویش، این مسئله را حل کرده باشد. اما این پدیده، با تعریفی از مسئله که در علوم اجتماعی وجود دارد کاملا متفاوت است؛ چه اینکه نه رسانهها و روشنفکران نسبت به این پدیده حساس شده بودند و نه مردم خواستار برخورد با آن.
البته در علوم اجتماعی به این نکته اشاره میشود که حاکمیت بهوسیله رسانههایی که در اختیار دارد، میتواند مردم را نسبت به یک پدیده حساس کرده و آنرا تبدیل به مسئله کند؛ اما در اینجا حاکمیت نتوانسته در این زمینه موفق شود. بلکه با شیوه برخوردش، مسئله دوم را آفریده است.
2- مسئله دوم، واکنش مردم به این شیوه برخورد حاکمیت است. از همان نخستین ساعات اعترافهای تلویزیونی، موجی از واکنشهای منفی، چه از سوی روشنفکران و چه از سوی کاربران شبکههای اجتماعی علیه این شیوه برخورد به راه افتاد. بسیاری از کاربران، رقص دختران در اینستاگرام را پدیدهای نمیدانند که شایسته چنین برخوردی باشد. از سوی دیگر، بسیاری به این نکته اشاره دارند که وقتی کشور این همه درگیر مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دیگر است، آیا برخورد با این دختران اولویت دارد؟
البته نگارنده در یادداشتی دیگر در رسانهها (و اینجا در همین کانال) اشاره کرده که نمیتوان به بهانه یک اولویت، خواستههای مردم را درباره مسائل فرهنگی همچون ورود زنان به ورزشگاه، نادیده گرفت؛ بنابراین در اینجا هم میتوان همین نکته را به منتقدان وارد کرد که نمیتوان به بهانه اولویتهای سیاسی و اقتصادی کشور، رسیدگی به مسائل اجتماعی را نادیده گرفت. اما بلافاصله باید دو نکته را افزود: یکم اینکه آیا چنین پدیدهای واقعا مسئله و نیازمند برخورد در این سطح است؟ و دوم، مسئولینی که عموما در پاسخ به خواستههایی همچون ورود زنان به ورزشگاه، برگزاری کنسرتهای موسیقی و... ، «در شرایط کنونی اینها در اولویت نیست» را بهانه میکنند، اکنون آیا همان بهانه را نمیشود در برابر خودشان به کار برد و از اولویت مسائل مهمتر دیگر سخن گفت؟
3- مسئله سوم، سطح گستردگی این تقابلها بین حاکمیت و مردم است. اکنون درباره کمتر پدیدهای بهعنوان مسئله اجتماعی، تفاهم بین مسئولین و مردم وجود دارد. چیزی را که مسئولین مسئله میدانند، مردم نمیدانند و چیزی را که مردم مسئله میدانند، مسئولین نمیدانند. نمونههایی همچون برخورد با این شاخهای اینستاگرامی، نوع پوشش، ورود زنان به ورزشگاه، دوچرخهسواری زنان، برگزاری کنسرت، سانسور فیلم و کتاب و رسانه، فیلترینگ تلگرام و اینترنت، و دهها موضوع فرهنگی و اجتماعی دیگر، این گستردگی اختلاف دیدگاه را نشان میدهد. بر پایه 1- همین گستردگی اختلاف دیدگاه درباره مسائل اجتماعی، 2- بحثهای گستردهای که درباره این ناهمسانی خواستههای مردم و حاکمیت بیان میشود، و 3- خواستههای مردم برای پایان دادن به این نادیده گرفتن خواستههایشان از سوی حاکمیت، میتوان مدعی شد که تفاهم نداشتن مردم با حاکمیت درباره تعریف و گستره مسئله اجتماعی و فرهنگی، خودش یک مسئله جدی و نیازمند توجه است.
اگر این نوشته را پسندیدید، برای دوستانتان نیز بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
سالروز امامت کریم آقاخان
امیر هاشمی مقدم؛ انصافنیوز
امروز، سالروز آغاز امامت کریم آقاخان، چهل و نهمین امام اسماعیلیان بود. او اگرچه اصالتا ایرانی، اما زاده ژنو و ساکن پاریس است. اسماعیلی، شاخهای از شیعه است که باور به امامت اسماعیل، فرزند بزرگتر امام صادق دارد.
اگرچه خلافت فاطمیان مصر، گستردهترین حکومت اسماعیلیان بود، اما آنچه بیش از پیش ایشان را مشهور ساخت، حسن صباح بود که در دژ افسانهای الموت جای گرفت و قدرتش را با حذف مخالفانش به دست همانها که «حشاشین» خوانده میشدند (و واژه assassin به معنای آدمکش از آن گرفته شده) گسترده میکرد.
پس از ویرانی الموت و سرکوبی اسماعیلیان به دست هولاکوخان، این گروه عموما بدون حاشیه در ایران میزیستند تا اینکه چهل و پنجمین امامشان در یزد کشته شد. اما فرزندش توسط فتحعلیشاه قاجار به تهران دعوت شده، مورد دلجویی قرار گرفت و حتی یکی از دختران شاه به عقدش در آمد. او که لقب «آقاخان» را از فتحعلیشاه دریافت کرده بود، در محلات ساکن شد. پس از مرگ فتحعلیشاه، میرزا آقاسی صدر اعظم محمدشاه، آنچنان بر آقاخان فشار آورد و مخالفت کرد تا او بالاخره راه هند را در پیش گرفت و از آن پس، امامان اسماعیلی و خود اسماعیلیان ایران را ترک کردند. هرچند اکنون شمار بسیار اندکی اسماعیلی همچنان در ایران زندگی میکنند، اما بیشتر جمعیت پانزده میلیونی اسماعیلیان در افغانستان، تاجیکستان، هند و افریقا هستند.
پس از او و ٱقاخان دوم، آقاخان سوم نخستین امام اسماعیلیه بود که نهادهای فرهنگی و اقتصادی بسیاری بنیان نهاد. او همچنین روابط جهانی گستردهای داشت؛ آنچنانکه از سال 1316 تا 1318 رئیس جامعه ملل (بعدها، سازمان ملل) بود.
کریم آقاخان چهارم، که از بیستم تیرماه 1336 تا کنون امامت اسماعیلیان را در دست دارد، در کنار دهها دانشگاه و نهاد فرهنگی و اقتصادی که در کشورهای گوناگون بنیان نهاد، «شبکه توسعه آقاخان» را نیز پایهگذاری کرد که فعالیتهای بسیار گستردهای در سطح جهان دارد و بهعنوان یکی از موفقترین نهادهای توسعه و خیریه شناخته میشود. بیشتر فعالیتهای خیریه و توسعهای آقاخان، در کشورهای فقیر است.
آقاخان بهواسطه همین فعالیتهای گسترده اقتصادی، تجاری، فرهنگی و اجتماعیاش، همچون شاه یا رئیسجمهوری بیکشور است. نهادهای زیر نظر او با دهها هزار کارمند، در بیش از پنجاه کشور جهان فعالیت میکنند.
پینوشت: هدف ایننوشتار، تبلیغ اسماعیلیه نبود؛ اما به دو دلیل لازم میداند بیشتر به معرفی اسماعیلیان بپردازد:
نخست، بیشتر مطالبی که در ایران درباره اسماعیلیه و بهویژه امامانشان منتشر میشود، یکسره چهرهای منفی از ایشان نمایش میدهد. برای نمونه، کافی است نگاهی به کتاب «اسماعیلیان آقاخانی» نوشته محسن موسوی گرمارودی که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده بیندازید. حتی یک جمله هم درباره اسماعیلیان به شما اطلاعات نمیدهد؛ اما تا دلتان بخواهد درباره ثروتاندوزی و مسائل خانوادگی (یا به زعم نویسنده، جنسی) این افراد اشباع شده است. اما در هیچکدام از این منابع، اشارهای به هزاران کار خیر آقاخان (از ساخت مدرسه، دانشگاه، بیمارستان، موزه، فرهنگستان و... گرفته تا کمکها و توانمندسازیهای اقتصادی و...) نمیشود.
دوم، همانگونه که نگارنده تاکنون در چندین یادداشت رسانهای دیگر اشاره داشته، شیعیان اسماعیلی چه از نظر اقتصادی، چه از نظر فرهنگی و چه از نظر سیاسی و دیپلماسی میتوانند یاریگر ایران باشند. همچنانکه از نظر گردشگری، دژ الموت، مهمترین زیارتگاه ایشان است. به جز آنها، دژ الموت و اسماعیلیان شهرت بسیاری در جهان دارد و بسیاری کنجکاو این موضوعاند و فیلمهای بسیاری درباره آنها ساخته شده؛ اما نقش ایران یا بسیار کمرنگ است یا نادیده گرفته میشود. برای نمونه، فیلم Assassin Creed، ساخته شده در سال 2016 را ببینید؛ دریغ از کمترین اشارهای به ایران.
البته ما میتوانیم خودمان با توجه بیشتر به اسماعیلیان و بازنمایی آنان در سینمای تاریخیمان، پای گردشگران کنجکاو را به ایران باز کنیم. اما شوربختانه نه سینمای تاریخی ما به موضوعات تاریخی ایران میپردازد، و نه اسماعیلیان مورد تایید ما هستند. برای نمونه، نماینده آنان به مجمع تقریب مذاهب اسلامی، پذیرفته نشد. ما به جای هزینههای بسیاری که در کشورهای دیگر میکنیم و عموما هم نتیجه عکس میگیریم، کافی است خودیها را از خویشتن نرانیم. آنگاه بدون آنکه هزینه کرده باشیم، معامله پرسودی کردهایم. کافی است بدانیم آقاخان پیش از انقلاب، شهروندی ایران داشته؛ اما روابط نزدیکش با خاندان پهلوی، یکی از دلایلی است که اکنون وی را طرد میکنند. هنوز هم دیر نشده؛ اگر واقعیات و منافع ایران را بر شعارها و منافع دیگران ترجیح بدهیم.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید
دیگر نوشتههای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم؛ انصافنیوز
امروز، سالروز آغاز امامت کریم آقاخان، چهل و نهمین امام اسماعیلیان بود. او اگرچه اصالتا ایرانی، اما زاده ژنو و ساکن پاریس است. اسماعیلی، شاخهای از شیعه است که باور به امامت اسماعیل، فرزند بزرگتر امام صادق دارد.
اگرچه خلافت فاطمیان مصر، گستردهترین حکومت اسماعیلیان بود، اما آنچه بیش از پیش ایشان را مشهور ساخت، حسن صباح بود که در دژ افسانهای الموت جای گرفت و قدرتش را با حذف مخالفانش به دست همانها که «حشاشین» خوانده میشدند (و واژه assassin به معنای آدمکش از آن گرفته شده) گسترده میکرد.
پس از ویرانی الموت و سرکوبی اسماعیلیان به دست هولاکوخان، این گروه عموما بدون حاشیه در ایران میزیستند تا اینکه چهل و پنجمین امامشان در یزد کشته شد. اما فرزندش توسط فتحعلیشاه قاجار به تهران دعوت شده، مورد دلجویی قرار گرفت و حتی یکی از دختران شاه به عقدش در آمد. او که لقب «آقاخان» را از فتحعلیشاه دریافت کرده بود، در محلات ساکن شد. پس از مرگ فتحعلیشاه، میرزا آقاسی صدر اعظم محمدشاه، آنچنان بر آقاخان فشار آورد و مخالفت کرد تا او بالاخره راه هند را در پیش گرفت و از آن پس، امامان اسماعیلی و خود اسماعیلیان ایران را ترک کردند. هرچند اکنون شمار بسیار اندکی اسماعیلی همچنان در ایران زندگی میکنند، اما بیشتر جمعیت پانزده میلیونی اسماعیلیان در افغانستان، تاجیکستان، هند و افریقا هستند.
پس از او و ٱقاخان دوم، آقاخان سوم نخستین امام اسماعیلیه بود که نهادهای فرهنگی و اقتصادی بسیاری بنیان نهاد. او همچنین روابط جهانی گستردهای داشت؛ آنچنانکه از سال 1316 تا 1318 رئیس جامعه ملل (بعدها، سازمان ملل) بود.
کریم آقاخان چهارم، که از بیستم تیرماه 1336 تا کنون امامت اسماعیلیان را در دست دارد، در کنار دهها دانشگاه و نهاد فرهنگی و اقتصادی که در کشورهای گوناگون بنیان نهاد، «شبکه توسعه آقاخان» را نیز پایهگذاری کرد که فعالیتهای بسیار گستردهای در سطح جهان دارد و بهعنوان یکی از موفقترین نهادهای توسعه و خیریه شناخته میشود. بیشتر فعالیتهای خیریه و توسعهای آقاخان، در کشورهای فقیر است.
آقاخان بهواسطه همین فعالیتهای گسترده اقتصادی، تجاری، فرهنگی و اجتماعیاش، همچون شاه یا رئیسجمهوری بیکشور است. نهادهای زیر نظر او با دهها هزار کارمند، در بیش از پنجاه کشور جهان فعالیت میکنند.
پینوشت: هدف ایننوشتار، تبلیغ اسماعیلیه نبود؛ اما به دو دلیل لازم میداند بیشتر به معرفی اسماعیلیان بپردازد:
نخست، بیشتر مطالبی که در ایران درباره اسماعیلیه و بهویژه امامانشان منتشر میشود، یکسره چهرهای منفی از ایشان نمایش میدهد. برای نمونه، کافی است نگاهی به کتاب «اسماعیلیان آقاخانی» نوشته محسن موسوی گرمارودی که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده بیندازید. حتی یک جمله هم درباره اسماعیلیان به شما اطلاعات نمیدهد؛ اما تا دلتان بخواهد درباره ثروتاندوزی و مسائل خانوادگی (یا به زعم نویسنده، جنسی) این افراد اشباع شده است. اما در هیچکدام از این منابع، اشارهای به هزاران کار خیر آقاخان (از ساخت مدرسه، دانشگاه، بیمارستان، موزه، فرهنگستان و... گرفته تا کمکها و توانمندسازیهای اقتصادی و...) نمیشود.
دوم، همانگونه که نگارنده تاکنون در چندین یادداشت رسانهای دیگر اشاره داشته، شیعیان اسماعیلی چه از نظر اقتصادی، چه از نظر فرهنگی و چه از نظر سیاسی و دیپلماسی میتوانند یاریگر ایران باشند. همچنانکه از نظر گردشگری، دژ الموت، مهمترین زیارتگاه ایشان است. به جز آنها، دژ الموت و اسماعیلیان شهرت بسیاری در جهان دارد و بسیاری کنجکاو این موضوعاند و فیلمهای بسیاری درباره آنها ساخته شده؛ اما نقش ایران یا بسیار کمرنگ است یا نادیده گرفته میشود. برای نمونه، فیلم Assassin Creed، ساخته شده در سال 2016 را ببینید؛ دریغ از کمترین اشارهای به ایران.
البته ما میتوانیم خودمان با توجه بیشتر به اسماعیلیان و بازنمایی آنان در سینمای تاریخیمان، پای گردشگران کنجکاو را به ایران باز کنیم. اما شوربختانه نه سینمای تاریخی ما به موضوعات تاریخی ایران میپردازد، و نه اسماعیلیان مورد تایید ما هستند. برای نمونه، نماینده آنان به مجمع تقریب مذاهب اسلامی، پذیرفته نشد. ما به جای هزینههای بسیاری که در کشورهای دیگر میکنیم و عموما هم نتیجه عکس میگیریم، کافی است خودیها را از خویشتن نرانیم. آنگاه بدون آنکه هزینه کرده باشیم، معامله پرسودی کردهایم. کافی است بدانیم آقاخان پیش از انقلاب، شهروندی ایران داشته؛ اما روابط نزدیکش با خاندان پهلوی، یکی از دلایلی است که اکنون وی را طرد میکنند. هنوز هم دیر نشده؛ اگر واقعیات و منافع ایران را بر شعارها و منافع دیگران ترجیح بدهیم.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید
دیگر نوشتههای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
تاریخ ما و سینمای آنها
امیر هاشمی مقدم: فرارو
بر پایه اطلاعات رسمی، سریالها و فیلمهای ژانر مذهبی همچون محمد رسولالله (ص)، حضرت یوسف (ع)، مردان آنجلس، امام علی (ع)، تنهاترین سردار، رستاخیز و... از پر هزینهترین ساختههای سینمای ایران بودهاند. طبیعی است که برای ساخت یک فیلم یا سریال خوب باید هزینه کرد. از همین رو است که بیشتر فیلم و سریالهای یادشده در بالا، دکور، ساخت و ... قابل قبولی داشته و با اقبال مردم کشورمان روبرو میشوند.
اما دستکم هزینههای مشابهی را هم میتوان در بخشهای دیگر سینمایی صرف کرد که در اینجا مشخصاً، سینمای تاریخی ایران منظور است.
تاریخ ایران را میتوان از دو جنبه ملی و دینی نگاه کرد (جنبهای هم میتواند ملی-مذهبی باشد). در حالیکه به تاریخ دینی (آن هم نه تاریخ اسلام در ایران) توجه شایستهای میشود، تاریخ ملی کشور تحریم شده است. رجایی در کتاب «مشکله هویتی ایرانیان امروز» از چهار عنصر متقابل هویتی ایرانیان سخن میگوید که عبارتند از: سنت در کنار مدرنیته و اسلام (دین) در کنار ایران (ملیگرایی). وی بر این باور است که هرگاه یکی از این دو سویه مورد توجه قرار گیرد و در نقطه مقابل، بیمهری به سویه دیگر شود، بحران هویتی پدید خواهد آمد. بسیاری از اندیشمندان ایرانی نشان دادهاند بین عوامل ایرانیت و اسلامیت هیچ تضادی وجود ندارد. اما نهادهای رسمی با نادیده گرفتن و انکار تاریخ ملی و برجسته کردن تاریخ مذهبی، به این بحران هویت دامن میزنند.
اینکه ما در زمینه سینمای مذهبی تلاشهای چشمگیری کرده و نتایج خوبی گرفتهایم، ارزشمند است و بایستگی پیگیری این راه را نشان میدهد. اما یادمان باشد اگر ما با ساخت سریالهایی همچون حضرت یوسف (ع)، مردان آنجلس و فیلمهایی چون مریم مقدس (ع) به ادیان ابراهیمی میپردازیم، در دنیا کشورهای بسیاری وجود دارد که دین رسمی یا غالبشان یکی از ادیان اسلام، مسیحیت یا یهودیت است و بنابراین آن کشورها هم میتوانند در این زمینه فیلم و سریال بسازند (که میسازند). همچنین ساخت فیلم و سریالهایی درباره تاریخ اسلام ممکن است در دیگر کشورهای مسلمان نیز رخ بدهد. اما درباره تاریخ ایران، به جز کشور ایران چه کشور دیگری فیلم خواهد ساخت؟ انصافاً از میان این همه کشور، چقدر تقاضای دیدن سریالهای دینی ایرانی را داشتند؟ یا دستکم چقدر ما توانستیم در آن کشورها بازاریابی و مخاطب بیابیم؟ بخشی از معدود کشورهای همسایهای هم که این آثار در آنجا پخش شد، نه از راه فروش، که این آثار را از ایران هدیه گرفتهاند.
آیا این وظیفه بر عهده ما نیست که در کنار توجه به سینما و ژانر مذهبی، به ژانر تاریخ ملیمان نیز بپردازیم؟ یا باید اجازه بدهیم تاریخ ایران باستان تنها در فیلمهایی همچون 300 به جهانیان نشان داده شود؟
حتی تاریخ دینی ایران پس از اسلام هم در سینمایمان مورد توجه نیست. برای نمونه دوره صفوی بهعنوان دوره رسمی شدن مذهب شیعه در ایران، بیش از دیگر دورهها مورد توجه مسئولین کشور است. اما تنها سه سریال درباره این دوره ساخته شده: «سرزمین من و نقابداران» آنچنان ضعف ساختار و دکور و دیالوگهای تصنعی و بازیگران مبتدی داشت که به زودی و سادگی از یادها بیرون رفت. «روشنتر از خاموشی» یا ملاصدرا هم به دلیل بودجه بسیار اندکش ضعفهای قابل توجهی داشت. حسن فتحی بهعنوان کارگردان این سریال، چند سال پیش در پاسخ به انتقاد نگارنده درباره ضعفهای تکنیکی آن مثالی زد: «در بازسازی صحنه نبرد دریایی سپاه صفویان با پرتغالیها که از ناوهای جنگی استفاده شده بود، تنها توانستم 10 قابق چوبی از مسئولین بگیرم که به محض به آب انداختن، چهار عددشان که سوراخ بود غرق شد. بنابراین ناچار شدم آن صحنه عظیم را تنها با 6 قایق کوچک چوبی بازسازی کنم». طبیعتاً مشخص است چه صحنه خندهداری آفریده شد.
اگر در کنار آن همه بودجههای میلیاردی که برای ساخت فیلم و سریالهای ژانر مذهبی استفاده میشود، کمی هم به سینمای تاریخی ملی و ایرانی توجه شود ایرادی دارد؟ چندین سال است ایرانیان یا سریالهای تاریخی کرهای را از کانالهای رسمی میبینند و یا سریالهای ترکیهای را از کانالهای غیررسمی. هر دو دسته نیز به تاریخ ملی خودشان توجه دارند. آیا تلویزیونهای ایرانیان تنها باید تاریخ ملی دیگر کشورها را نشان دهد و از نشان دادن تاریخ ملی و باستانی خود ایرانیان محروم باشد؟ آن هم در شرایطی که همچنان کاربرد نامهای ایرانی اصیل در فیلمها و سریالها باید محدود به شخصیتهای منفی باشد؟ آیا این نادیده گرفتن تاریخمان از دلایل اصلی بحران هویت ایرانیان که در اشکالی چون تجزیهطلبی و چسباندن خود به کشورهای همسایه، خود کمبینی و بیگانهپرستی و... آشکار میشود، نیست؟
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا را کلیک کنید) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: فرارو
بر پایه اطلاعات رسمی، سریالها و فیلمهای ژانر مذهبی همچون محمد رسولالله (ص)، حضرت یوسف (ع)، مردان آنجلس، امام علی (ع)، تنهاترین سردار، رستاخیز و... از پر هزینهترین ساختههای سینمای ایران بودهاند. طبیعی است که برای ساخت یک فیلم یا سریال خوب باید هزینه کرد. از همین رو است که بیشتر فیلم و سریالهای یادشده در بالا، دکور، ساخت و ... قابل قبولی داشته و با اقبال مردم کشورمان روبرو میشوند.
اما دستکم هزینههای مشابهی را هم میتوان در بخشهای دیگر سینمایی صرف کرد که در اینجا مشخصاً، سینمای تاریخی ایران منظور است.
تاریخ ایران را میتوان از دو جنبه ملی و دینی نگاه کرد (جنبهای هم میتواند ملی-مذهبی باشد). در حالیکه به تاریخ دینی (آن هم نه تاریخ اسلام در ایران) توجه شایستهای میشود، تاریخ ملی کشور تحریم شده است. رجایی در کتاب «مشکله هویتی ایرانیان امروز» از چهار عنصر متقابل هویتی ایرانیان سخن میگوید که عبارتند از: سنت در کنار مدرنیته و اسلام (دین) در کنار ایران (ملیگرایی). وی بر این باور است که هرگاه یکی از این دو سویه مورد توجه قرار گیرد و در نقطه مقابل، بیمهری به سویه دیگر شود، بحران هویتی پدید خواهد آمد. بسیاری از اندیشمندان ایرانی نشان دادهاند بین عوامل ایرانیت و اسلامیت هیچ تضادی وجود ندارد. اما نهادهای رسمی با نادیده گرفتن و انکار تاریخ ملی و برجسته کردن تاریخ مذهبی، به این بحران هویت دامن میزنند.
اینکه ما در زمینه سینمای مذهبی تلاشهای چشمگیری کرده و نتایج خوبی گرفتهایم، ارزشمند است و بایستگی پیگیری این راه را نشان میدهد. اما یادمان باشد اگر ما با ساخت سریالهایی همچون حضرت یوسف (ع)، مردان آنجلس و فیلمهایی چون مریم مقدس (ع) به ادیان ابراهیمی میپردازیم، در دنیا کشورهای بسیاری وجود دارد که دین رسمی یا غالبشان یکی از ادیان اسلام، مسیحیت یا یهودیت است و بنابراین آن کشورها هم میتوانند در این زمینه فیلم و سریال بسازند (که میسازند). همچنین ساخت فیلم و سریالهایی درباره تاریخ اسلام ممکن است در دیگر کشورهای مسلمان نیز رخ بدهد. اما درباره تاریخ ایران، به جز کشور ایران چه کشور دیگری فیلم خواهد ساخت؟ انصافاً از میان این همه کشور، چقدر تقاضای دیدن سریالهای دینی ایرانی را داشتند؟ یا دستکم چقدر ما توانستیم در آن کشورها بازاریابی و مخاطب بیابیم؟ بخشی از معدود کشورهای همسایهای هم که این آثار در آنجا پخش شد، نه از راه فروش، که این آثار را از ایران هدیه گرفتهاند.
آیا این وظیفه بر عهده ما نیست که در کنار توجه به سینما و ژانر مذهبی، به ژانر تاریخ ملیمان نیز بپردازیم؟ یا باید اجازه بدهیم تاریخ ایران باستان تنها در فیلمهایی همچون 300 به جهانیان نشان داده شود؟
حتی تاریخ دینی ایران پس از اسلام هم در سینمایمان مورد توجه نیست. برای نمونه دوره صفوی بهعنوان دوره رسمی شدن مذهب شیعه در ایران، بیش از دیگر دورهها مورد توجه مسئولین کشور است. اما تنها سه سریال درباره این دوره ساخته شده: «سرزمین من و نقابداران» آنچنان ضعف ساختار و دکور و دیالوگهای تصنعی و بازیگران مبتدی داشت که به زودی و سادگی از یادها بیرون رفت. «روشنتر از خاموشی» یا ملاصدرا هم به دلیل بودجه بسیار اندکش ضعفهای قابل توجهی داشت. حسن فتحی بهعنوان کارگردان این سریال، چند سال پیش در پاسخ به انتقاد نگارنده درباره ضعفهای تکنیکی آن مثالی زد: «در بازسازی صحنه نبرد دریایی سپاه صفویان با پرتغالیها که از ناوهای جنگی استفاده شده بود، تنها توانستم 10 قابق چوبی از مسئولین بگیرم که به محض به آب انداختن، چهار عددشان که سوراخ بود غرق شد. بنابراین ناچار شدم آن صحنه عظیم را تنها با 6 قایق کوچک چوبی بازسازی کنم». طبیعتاً مشخص است چه صحنه خندهداری آفریده شد.
اگر در کنار آن همه بودجههای میلیاردی که برای ساخت فیلم و سریالهای ژانر مذهبی استفاده میشود، کمی هم به سینمای تاریخی ملی و ایرانی توجه شود ایرادی دارد؟ چندین سال است ایرانیان یا سریالهای تاریخی کرهای را از کانالهای رسمی میبینند و یا سریالهای ترکیهای را از کانالهای غیررسمی. هر دو دسته نیز به تاریخ ملی خودشان توجه دارند. آیا تلویزیونهای ایرانیان تنها باید تاریخ ملی دیگر کشورها را نشان دهد و از نشان دادن تاریخ ملی و باستانی خود ایرانیان محروم باشد؟ آن هم در شرایطی که همچنان کاربرد نامهای ایرانی اصیل در فیلمها و سریالها باید محدود به شخصیتهای منفی باشد؟ آیا این نادیده گرفتن تاریخمان از دلایل اصلی بحران هویت ایرانیان که در اشکالی چون تجزیهطلبی و چسباندن خود به کشورهای همسایه، خود کمبینی و بیگانهپرستی و... آشکار میشود، نیست؟
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا را کلیک کنید) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
آغاز سال نوی مندائیان
امیر هاشمی مقدم
روز 27 تیرماه، آغاز 445387 (چهارصد و چهل و پنج هزار و سیصد و هشتاد و هفتمین) سال در گاهشمار مندائیان بود. مندائیان که «صابِئین» نیز خوانده میشوند، پیروان دینی کمتر شناختهشده در ایران و بسیار پر رمز و رازند. برخی آنان را ستارهپرست مینامند که به دلیل جایگاه ستارگان در اسطورهشناسیشان است. خودشان هم کمتر درباره دینشان سخن میگویند. در واقع ایشان پیروان حضرت یحیی هستند و چون غسل کردن در آب روان، برجستهترین رفتار دینیشان است، به «تعمیدیان» نیز شناخته میشوند؛ همچنانکه حضرت یحیی نیز، حضرت عیسی را غسل تعمید داد.
چون هر هفته یکشنبه باید در آب روان غسل کنند، از ابتدا در کنار رود اردن به سر میبردند. از دیدگاه ایشان، سرچشمه این رود در بهشت است. اما به خاطر آزاری که از یهودیان و رومیان میدیدند، به اردوان اشکانی پناه برده و او نیز، ایشان را به ایران آورد که در کنارههای رودخانههای کارون، دجله و فرات (که آن زمان بخشی از امپراتوزیهای ایران بود) ساکن شدند (همان کاری که کوروش هخامنشی در حق یهودیان به اسارت گرفته شده در بابِل کرد). بنابراین اکنون بیشتر جمعیتشان در دو کشور عراق و ایران به سر میبرند. هرچند پس از حمله امریکا به عراق و انقلاب اسلامی در ایران، بسیاریشان به کشورهای دیگر مهاجرت کردند.
در ایران، بیشترشان در اهواز به زرگری مشغولاند و در میان اهوازیان، انسانهای خوشنامی هستند. خوزستانیها به ایشان «صُبّی» میگویند که از واژه صابئی میآید. نام صابئین سه بار در قرآن آمده و بنابراین جزو اهل کتاب شمرده میشوند. اما چون جمعیتشان کم است، نمیتوانند نمایندهای در مجلس داشته باشند. جمعیتشان در ایران بین 10 تا 20 هزار نفر است (آمار دقیقی در دسترس نیست) و دو تا سه برابر این هم در عراق زندگی میکنند. بخش قابل توجهی هم به کشورهای غربی رفتهاند.
روزهای یکشنبه میتوان ایشان را در کنارههای کارون، با تنپوشهای سراپا سفیدشان دید که در آب روان غسل میکنند یا به دست روحانیونشان، غسل داده میشوند. آنها هم کتاب آسمانی دارند (به نام گِنزا ربّا)، هم خط و زبان ویژه خودشان. ازدواجشان درونگروهی (در انسانشناسی: Endogamy) است و به هیچ روی نه به غیر خودشان دختر میدهند و نه دختر میستانند (بیشتر اقلیتهای دینی کمشمار، برای حفظ بقای خود و پیشگیری از کم شدن پیروانشان چنین میکنند؛ آنچنانکه زردشتیان نیز اینگونهاند).
این روزها، سال نویشان آغاز شده و جشن «دهوا ربّا» دارند. به باورشان، 445387 سال پیش در چنین روزی، حضرت آدم آفریده شد و کتاب «گنزا ربّا» نیز بر وی نازل گشت. بنابراین آیین مندایی، نخستین آیینی است که به وجود آمد و حضرت آدم هم نخستین پیامبر این دین. پس از او چهار پیامبر دیگر به نامها شیتل (یا همان حضرت شیث)، نوح، سام و یحیی نیز برای این دین آمدند.
در واپسین روز سال (که میشود سیامین روز از ماه پایانی یا «گدیا»)، ابتدا در رودخانه کارون غسل تعمید کرده، سپس گوسفند نری را قربانی میکنند (قربانی کردن گوسفند ماده گناه است) و سپس خانهتکانی میکنند. با غروب آفتاب و بر آمدن نخستین ستاره در آسمان، تا بر آمدن آفتاب دو روز دیگر (مجموعا یک روز و نیم: چند ساعت از غروب واپسین روز سال تا نیمهشب، یک روز کامل نخستین روز سال، و چند ساعت هم از نیمهشب تا بر آمدن آفتاب دومین روز سال) که به «حصار» معروف است، نباید از خانه بیرون بروند و در واقع در نوعی اعتکاف و راز و نیاز به سر میبرند. در این 36 ساعت، فرشتگان نامه اعمال ایشان را به آسمان برده، گزارش داده و باز میگردند. در این مدت، در یک ظرف گلی، هفت گونه ماده خوراکی خام همچون پیاز، خیار، گوجه و... میگذارند برای فرشتگان. پس از پایان این 36 ساعت، میتوانند آنها را بخورند؛ چرا که اکنون متبرک هم شده است.
با پایان این مدت، به دید و بازدید از یکدیگر میروند.
برای شناخت بیشتر ایشان میتوان کتابهایی که در اینباره نوشته شده (همچون کتاب «تعمیدیان غریب» که نوشته دکتر مهرداد عربستانی انسانشناس بوده و البته به دلیل تفسیری بودنش، کمی سنگین است) را خواند. بهطور کلی، انسانشناسان ایرانی تلاش کردهاند ایشان را بیشتر شناخته و به ایرانیان بشناسانند. حدود 15 سال پیش از سوی گروه انسانشناسی دانشگاه تهران، تعدادی از مندائیان از جمله روحانیونشان به همایشی درباره این آیین در دانشگاه تهران دعوت شده تا شناخت بیواسطهتری از ایشان به دست آید. هرچند گلایههای بسیاری از برخوردهای سلیقهای و نادیده گرفته شدن فرهنگشان هم داشتند.
این یادداشت را اگر میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا را کلیک کنید) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم
روز 27 تیرماه، آغاز 445387 (چهارصد و چهل و پنج هزار و سیصد و هشتاد و هفتمین) سال در گاهشمار مندائیان بود. مندائیان که «صابِئین» نیز خوانده میشوند، پیروان دینی کمتر شناختهشده در ایران و بسیار پر رمز و رازند. برخی آنان را ستارهپرست مینامند که به دلیل جایگاه ستارگان در اسطورهشناسیشان است. خودشان هم کمتر درباره دینشان سخن میگویند. در واقع ایشان پیروان حضرت یحیی هستند و چون غسل کردن در آب روان، برجستهترین رفتار دینیشان است، به «تعمیدیان» نیز شناخته میشوند؛ همچنانکه حضرت یحیی نیز، حضرت عیسی را غسل تعمید داد.
چون هر هفته یکشنبه باید در آب روان غسل کنند، از ابتدا در کنار رود اردن به سر میبردند. از دیدگاه ایشان، سرچشمه این رود در بهشت است. اما به خاطر آزاری که از یهودیان و رومیان میدیدند، به اردوان اشکانی پناه برده و او نیز، ایشان را به ایران آورد که در کنارههای رودخانههای کارون، دجله و فرات (که آن زمان بخشی از امپراتوزیهای ایران بود) ساکن شدند (همان کاری که کوروش هخامنشی در حق یهودیان به اسارت گرفته شده در بابِل کرد). بنابراین اکنون بیشتر جمعیتشان در دو کشور عراق و ایران به سر میبرند. هرچند پس از حمله امریکا به عراق و انقلاب اسلامی در ایران، بسیاریشان به کشورهای دیگر مهاجرت کردند.
در ایران، بیشترشان در اهواز به زرگری مشغولاند و در میان اهوازیان، انسانهای خوشنامی هستند. خوزستانیها به ایشان «صُبّی» میگویند که از واژه صابئی میآید. نام صابئین سه بار در قرآن آمده و بنابراین جزو اهل کتاب شمرده میشوند. اما چون جمعیتشان کم است، نمیتوانند نمایندهای در مجلس داشته باشند. جمعیتشان در ایران بین 10 تا 20 هزار نفر است (آمار دقیقی در دسترس نیست) و دو تا سه برابر این هم در عراق زندگی میکنند. بخش قابل توجهی هم به کشورهای غربی رفتهاند.
روزهای یکشنبه میتوان ایشان را در کنارههای کارون، با تنپوشهای سراپا سفیدشان دید که در آب روان غسل میکنند یا به دست روحانیونشان، غسل داده میشوند. آنها هم کتاب آسمانی دارند (به نام گِنزا ربّا)، هم خط و زبان ویژه خودشان. ازدواجشان درونگروهی (در انسانشناسی: Endogamy) است و به هیچ روی نه به غیر خودشان دختر میدهند و نه دختر میستانند (بیشتر اقلیتهای دینی کمشمار، برای حفظ بقای خود و پیشگیری از کم شدن پیروانشان چنین میکنند؛ آنچنانکه زردشتیان نیز اینگونهاند).
این روزها، سال نویشان آغاز شده و جشن «دهوا ربّا» دارند. به باورشان، 445387 سال پیش در چنین روزی، حضرت آدم آفریده شد و کتاب «گنزا ربّا» نیز بر وی نازل گشت. بنابراین آیین مندایی، نخستین آیینی است که به وجود آمد و حضرت آدم هم نخستین پیامبر این دین. پس از او چهار پیامبر دیگر به نامها شیتل (یا همان حضرت شیث)، نوح، سام و یحیی نیز برای این دین آمدند.
در واپسین روز سال (که میشود سیامین روز از ماه پایانی یا «گدیا»)، ابتدا در رودخانه کارون غسل تعمید کرده، سپس گوسفند نری را قربانی میکنند (قربانی کردن گوسفند ماده گناه است) و سپس خانهتکانی میکنند. با غروب آفتاب و بر آمدن نخستین ستاره در آسمان، تا بر آمدن آفتاب دو روز دیگر (مجموعا یک روز و نیم: چند ساعت از غروب واپسین روز سال تا نیمهشب، یک روز کامل نخستین روز سال، و چند ساعت هم از نیمهشب تا بر آمدن آفتاب دومین روز سال) که به «حصار» معروف است، نباید از خانه بیرون بروند و در واقع در نوعی اعتکاف و راز و نیاز به سر میبرند. در این 36 ساعت، فرشتگان نامه اعمال ایشان را به آسمان برده، گزارش داده و باز میگردند. در این مدت، در یک ظرف گلی، هفت گونه ماده خوراکی خام همچون پیاز، خیار، گوجه و... میگذارند برای فرشتگان. پس از پایان این 36 ساعت، میتوانند آنها را بخورند؛ چرا که اکنون متبرک هم شده است.
با پایان این مدت، به دید و بازدید از یکدیگر میروند.
برای شناخت بیشتر ایشان میتوان کتابهایی که در اینباره نوشته شده (همچون کتاب «تعمیدیان غریب» که نوشته دکتر مهرداد عربستانی انسانشناس بوده و البته به دلیل تفسیری بودنش، کمی سنگین است) را خواند. بهطور کلی، انسانشناسان ایرانی تلاش کردهاند ایشان را بیشتر شناخته و به ایرانیان بشناسانند. حدود 15 سال پیش از سوی گروه انسانشناسی دانشگاه تهران، تعدادی از مندائیان از جمله روحانیونشان به همایشی درباره این آیین در دانشگاه تهران دعوت شده تا شناخت بیواسطهتری از ایشان به دست آید. هرچند گلایههای بسیاری از برخوردهای سلیقهای و نادیده گرفته شدن فرهنگشان هم داشتند.
این یادداشت را اگر میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا را کلیک کنید) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
آغاز سال تبری فرخنده باد!
امیر هاشمی مقدم
امروز، آغاز سال 1530 بر پایه گاهشماری تبری است که همچنان در برخی مناطق روستایی مازندران، کاربرد دارد. در این شیوه گاهشماری، آغاز تاریخ، 133 سال پیش از هجرت و همزمان با پادشاهی کیوس، فرزند قباد ساسانی بر تبرستان است. بنابراین اکنون در سال 1530 (1397+133) تبری به سر میبریم. نام ماههای سال نیز گرچه برگرفته از نام گاهشماری ایرانی است، اما با گویش تبری تلفظ میشود. نکته مهم دیگر اینکه ماههای تبری با ماههای رایج کنونی همزمانی ندارد؛ چرا که در تقویم رایج، هر سال برابر با 365 روز و حدوداً 6 ساعت است؛ اما در گاهشماری ابتدایی تبری، این 6 ساعت در نظر گرفته نمیشد و بنابراین هر 4 سال، یک روز گاهشمار تبری عقب میافتاد و هر 124 سال، یک ماه. این فرایند برای سدههای پی در پی به همین شکل تکرار شد تا اکنون که «فردین ما» که همان فروردین است و قاعدتاً باید آغاز بهار باشد، در دوم مرداد ماه جای گرفته است (جلالی کندلوسی. 1390). بعدها این مشکل در گاهشماری تبری برطرف شد و اکنون به گونهای ثابت، هر سال دوم مردادماه سال نو تبری یا «فردین ما» آغاز میشود.
به هر روی، ماههای تبری را اینگونه مینامند:
√ فردین ما (فروردین): از دوم مردادماه آغاز میشود.
√ کُرچ ما (اردیبهشت): از یکم شهریور (چون در این ماه، مرغها روی تخم خوابیده و به اصلاح کُرچ میشدند، آنرا بدین نام میخوانند).
√ خر ما (خرداد): از سی و یکم شهریور.
تیر ما (تیر): از سیام مهر.
√ مردال ما (مرداد): از سیام آبان.
√ شروینه ما (شهریور): از سیام آذر.
√ میر ما (مهر): از سیام دی.
√ اونِ ما (آبان): از سیام بهمن.
√ ارکِ ما (آذر): از ششم فروردین (ماههای تبری همه سیروزه بود و پنج روز اضافی را به پایان اَرکِ ما میافزودند که این پنج روز به «پتک» شناخته میشد).
√ دی ما (دی): از پنجم اردیبهشت.
√ وهمونِ ما (بهمن): از چهارم خرداد.
√ نِرزِ ما (اسفند): از سوم تیر (ماه اسفند که به استقبال نوروز میرفت را نرز ما یا نوروز ماه میگفتند).
پایه: هاشمیمقدم، امیر (1392)، مردمنگاری روستای کالج، تهران: انتشارات دریچه نو. صص: 3-82.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم
امروز، آغاز سال 1530 بر پایه گاهشماری تبری است که همچنان در برخی مناطق روستایی مازندران، کاربرد دارد. در این شیوه گاهشماری، آغاز تاریخ، 133 سال پیش از هجرت و همزمان با پادشاهی کیوس، فرزند قباد ساسانی بر تبرستان است. بنابراین اکنون در سال 1530 (1397+133) تبری به سر میبریم. نام ماههای سال نیز گرچه برگرفته از نام گاهشماری ایرانی است، اما با گویش تبری تلفظ میشود. نکته مهم دیگر اینکه ماههای تبری با ماههای رایج کنونی همزمانی ندارد؛ چرا که در تقویم رایج، هر سال برابر با 365 روز و حدوداً 6 ساعت است؛ اما در گاهشماری ابتدایی تبری، این 6 ساعت در نظر گرفته نمیشد و بنابراین هر 4 سال، یک روز گاهشمار تبری عقب میافتاد و هر 124 سال، یک ماه. این فرایند برای سدههای پی در پی به همین شکل تکرار شد تا اکنون که «فردین ما» که همان فروردین است و قاعدتاً باید آغاز بهار باشد، در دوم مرداد ماه جای گرفته است (جلالی کندلوسی. 1390). بعدها این مشکل در گاهشماری تبری برطرف شد و اکنون به گونهای ثابت، هر سال دوم مردادماه سال نو تبری یا «فردین ما» آغاز میشود.
به هر روی، ماههای تبری را اینگونه مینامند:
√ فردین ما (فروردین): از دوم مردادماه آغاز میشود.
√ کُرچ ما (اردیبهشت): از یکم شهریور (چون در این ماه، مرغها روی تخم خوابیده و به اصلاح کُرچ میشدند، آنرا بدین نام میخوانند).
√ خر ما (خرداد): از سی و یکم شهریور.
تیر ما (تیر): از سیام مهر.
√ مردال ما (مرداد): از سیام آبان.
√ شروینه ما (شهریور): از سیام آذر.
√ میر ما (مهر): از سیام دی.
√ اونِ ما (آبان): از سیام بهمن.
√ ارکِ ما (آذر): از ششم فروردین (ماههای تبری همه سیروزه بود و پنج روز اضافی را به پایان اَرکِ ما میافزودند که این پنج روز به «پتک» شناخته میشد).
√ دی ما (دی): از پنجم اردیبهشت.
√ وهمونِ ما (بهمن): از چهارم خرداد.
√ نِرزِ ما (اسفند): از سوم تیر (ماه اسفند که به استقبال نوروز میرفت را نرز ما یا نوروز ماه میگفتند).
پایه: هاشمیمقدم، امیر (1392)، مردمنگاری روستای کالج، تهران: انتشارات دریچه نو. صص: 3-82.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
روحانیت: ملیگرایی و قومگرایی
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
دیروز آیتالله مصباح یزدی دوباره به ایرانگرایی حمله کرد. او در سخنانش در جمع طلبهها گفت:
«ایرانیگرایی یعنی پشت پا زدن به همه ارزشهای الهی و انسانی؛ یعنی همان رفتار ترامپ كه پرچم آمریکا را بغل کرده و میبوسد».
اینکه او ایرانگرایی و میهندوستی را مخالف ارزش الهی میداند، نشان میدهد از آن گروهی است که حدیث «حب الوطن من الایمان» را جعلی میپندارند. اما اینکه ایرانگرایی را مخالف ارزشهای انسانی بداند، ناهمخوان با دیدگاه پیشین خود او است. او در سال 1391، وطندوستی (که ایرانگرایی هم زیر آن جای میگیرد) را ارزشی انسانی دانسته بود که در برابر ارزش الهی، ناچیز است. اما اکنون یک گام جلوتر رفته و حتی آنرا ارزش انسانی هم نمیداند. در همان سخنرانی سال 1391 نیز در کمال شگفتی گفته بود:
«اختلاط فرهنگها در جامعه اسلامی به جایی رسیده که در درون ایران، شعارهای ایرانی گفته میشود و این امر خیانت به خون شهدا محسوب میشود».
شگفت آنکه تعجب میکند «در درون ایران، شعارهای ایرانی گفته میشود» و آنرا خیانت به خون شهدا میداند. یعنی واقعا میهندوستی و دینگرایی در تقابل با یکدیگرند؟ و آیا مسلمانان دیگر کشورها که میهنشان را دوست دارند، مسلمان نبوده و تنها ما مسلمان واقعی هستیم؟
بههرحال این نه نخستین بار است که این «فیلسوف»، با توجیهاتی عجیب، به ایرانگرایی حمله میکند و نه احتمالا واپسین بار خواهد بود.
اینکه وی ایرانیگرایی را پشت پا زدن به همه ارزشهای الهی و انسانی میداند، لب کلام بسیاری از مسئولین پس از انقلاب است. سیاست فرهنگی در این چهار دهه، بر نفی میهندوستی، تاریخ و هویت و تمدن ایرانی استوار بوده و از هیچ تلاشی برای نادیده گرفتن آن دریغ نشده است.
اما شگفتانگیزتر آنکه در حالیکه به ملیگرایی اینگونه حمله میشود، قومگرایی توسط روحانیون ترویج میگردد. در همین یک هفته گذشته، سخنان قومگرایانه از زبان امامان جمعه شهرهایی چون اردبیل، تبریز و... بیان شده، اما کسی بر آنان خرده نگرفته است. این نخستین بار نیست که این روحانیون سخنان قومگرایانه بر زبان میآورند و اتفاقا هرچه جلوتر میرویم، رفتارهای قومگرایانه روحانیون برخی مناطق، پررنگتر هم میشود.
شگفت است که نمیتوان روحانیای یافت که از ایران و ایرانگرایی دفاع کند (علی یونسی در این زمینه شاید استثا باشد؛ هرچند او را بیش از اینکه بهعنوان چهرهای دینی بشناسند، شخصیتی سیاسی میدانند) و در عوض بسیاری از آنان همچون آیتالله مصباح، پیشگام حمله به ایرانگراییاند. اما هیچ روحانیای نه تنها به قومگرایی انتقاد نمیکند، بلکه بسیاریشان در صف نخست قومگرایان جای دارند. آن هم در حالیکه در همه کشورهای جهان، ملیگرایی مدنی را ترویج داده و با قومگرایی مقابله میکنند. بیگمان ایران تنها کشوری است در دنیا که مسئولینش علیه ملیگرایی و میهندوستی از یکسو، و دفاع از قومگرایی از سوی دیگر، پیشگاماند.
شاید بد نباشد در پایان، به گروه سومی از روحانیون ایرانی هم بپردازیم؛ روحانیون اهل سنت. دقیقا دو روز پیش بود که مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان، در گفتگو با روزنامه اعتماد، به شدت از ایران و ملیگرایی دفاع کرد. تا آنجا که گفته بود:
«كل دنيا را هم بدهند به اين خاك خيانت نمیکنیم. ما در رابطه با منافع كشور، مسائل ملّی را حتی بر مسائل قومی و مذهبی ترجيح ميدهيم».
این نخستین بار نیست که وی بر منافع ملی در برابر منافع قومی و مذهبی تاکید میکند. نگارنده پای خطبههای او در نمازجمعههای زاهدان هم نشسته و شنیده که چگونه دهها هزار اهل سنت بلوچ را که در فقر و محرومیت به سر میبرند، به در نظر گرفتن منافع ملی دعوت میکند. آن هم در حالیکه اقلیتهای محروم، عموما وقتی دستشان به جایی بند نباشد، رو به سوی خشونت میبرند؛ اما مولوی عبدالحمید، محرومان بلوچ را به یکپارچگی ملی دعوت میکند. بیهوده نیست که این همه در دل ایرانیان شیعه و ایراندوست، جا باز کرده است.
دست آخر آنکه روحانیونی همچون آیتالله مصباح، ایراندوستی را عموما در تقابل با امتگرایی میبینند و خواهان حذف اولی به سود دومیاند. حال آنکه ایران شیعه را، بسیاری از کشورهای اهل سنت بهعنوان کشوری «رافضی»، اصلا بخشی از امت اسلام نمیدانند. همین است که در بیشتر نظرسنجیهایی که در میان مسلمانان جهان صورت میگیرد، ایران را جزو دشمنان خویش میدانند. حالا ما شدهایم کاسه داغتر از آش؛ حتی به بهای زیر پا گذاشتن منافعمان و حمله به میهندوستی. واقعا نمیشود ما هم بهعنوان بخشی از جهان اسلام، همانگونه رفتار کنیم که دیگر کشورهای مسلمان رفتار میکنند؟
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
دیروز آیتالله مصباح یزدی دوباره به ایرانگرایی حمله کرد. او در سخنانش در جمع طلبهها گفت:
«ایرانیگرایی یعنی پشت پا زدن به همه ارزشهای الهی و انسانی؛ یعنی همان رفتار ترامپ كه پرچم آمریکا را بغل کرده و میبوسد».
اینکه او ایرانگرایی و میهندوستی را مخالف ارزش الهی میداند، نشان میدهد از آن گروهی است که حدیث «حب الوطن من الایمان» را جعلی میپندارند. اما اینکه ایرانگرایی را مخالف ارزشهای انسانی بداند، ناهمخوان با دیدگاه پیشین خود او است. او در سال 1391، وطندوستی (که ایرانگرایی هم زیر آن جای میگیرد) را ارزشی انسانی دانسته بود که در برابر ارزش الهی، ناچیز است. اما اکنون یک گام جلوتر رفته و حتی آنرا ارزش انسانی هم نمیداند. در همان سخنرانی سال 1391 نیز در کمال شگفتی گفته بود:
«اختلاط فرهنگها در جامعه اسلامی به جایی رسیده که در درون ایران، شعارهای ایرانی گفته میشود و این امر خیانت به خون شهدا محسوب میشود».
شگفت آنکه تعجب میکند «در درون ایران، شعارهای ایرانی گفته میشود» و آنرا خیانت به خون شهدا میداند. یعنی واقعا میهندوستی و دینگرایی در تقابل با یکدیگرند؟ و آیا مسلمانان دیگر کشورها که میهنشان را دوست دارند، مسلمان نبوده و تنها ما مسلمان واقعی هستیم؟
بههرحال این نه نخستین بار است که این «فیلسوف»، با توجیهاتی عجیب، به ایرانگرایی حمله میکند و نه احتمالا واپسین بار خواهد بود.
اینکه وی ایرانیگرایی را پشت پا زدن به همه ارزشهای الهی و انسانی میداند، لب کلام بسیاری از مسئولین پس از انقلاب است. سیاست فرهنگی در این چهار دهه، بر نفی میهندوستی، تاریخ و هویت و تمدن ایرانی استوار بوده و از هیچ تلاشی برای نادیده گرفتن آن دریغ نشده است.
اما شگفتانگیزتر آنکه در حالیکه به ملیگرایی اینگونه حمله میشود، قومگرایی توسط روحانیون ترویج میگردد. در همین یک هفته گذشته، سخنان قومگرایانه از زبان امامان جمعه شهرهایی چون اردبیل، تبریز و... بیان شده، اما کسی بر آنان خرده نگرفته است. این نخستین بار نیست که این روحانیون سخنان قومگرایانه بر زبان میآورند و اتفاقا هرچه جلوتر میرویم، رفتارهای قومگرایانه روحانیون برخی مناطق، پررنگتر هم میشود.
شگفت است که نمیتوان روحانیای یافت که از ایران و ایرانگرایی دفاع کند (علی یونسی در این زمینه شاید استثا باشد؛ هرچند او را بیش از اینکه بهعنوان چهرهای دینی بشناسند، شخصیتی سیاسی میدانند) و در عوض بسیاری از آنان همچون آیتالله مصباح، پیشگام حمله به ایرانگراییاند. اما هیچ روحانیای نه تنها به قومگرایی انتقاد نمیکند، بلکه بسیاریشان در صف نخست قومگرایان جای دارند. آن هم در حالیکه در همه کشورهای جهان، ملیگرایی مدنی را ترویج داده و با قومگرایی مقابله میکنند. بیگمان ایران تنها کشوری است در دنیا که مسئولینش علیه ملیگرایی و میهندوستی از یکسو، و دفاع از قومگرایی از سوی دیگر، پیشگاماند.
شاید بد نباشد در پایان، به گروه سومی از روحانیون ایرانی هم بپردازیم؛ روحانیون اهل سنت. دقیقا دو روز پیش بود که مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان، در گفتگو با روزنامه اعتماد، به شدت از ایران و ملیگرایی دفاع کرد. تا آنجا که گفته بود:
«كل دنيا را هم بدهند به اين خاك خيانت نمیکنیم. ما در رابطه با منافع كشور، مسائل ملّی را حتی بر مسائل قومی و مذهبی ترجيح ميدهيم».
این نخستین بار نیست که وی بر منافع ملی در برابر منافع قومی و مذهبی تاکید میکند. نگارنده پای خطبههای او در نمازجمعههای زاهدان هم نشسته و شنیده که چگونه دهها هزار اهل سنت بلوچ را که در فقر و محرومیت به سر میبرند، به در نظر گرفتن منافع ملی دعوت میکند. آن هم در حالیکه اقلیتهای محروم، عموما وقتی دستشان به جایی بند نباشد، رو به سوی خشونت میبرند؛ اما مولوی عبدالحمید، محرومان بلوچ را به یکپارچگی ملی دعوت میکند. بیهوده نیست که این همه در دل ایرانیان شیعه و ایراندوست، جا باز کرده است.
دست آخر آنکه روحانیونی همچون آیتالله مصباح، ایراندوستی را عموما در تقابل با امتگرایی میبینند و خواهان حذف اولی به سود دومیاند. حال آنکه ایران شیعه را، بسیاری از کشورهای اهل سنت بهعنوان کشوری «رافضی»، اصلا بخشی از امت اسلام نمیدانند. همین است که در بیشتر نظرسنجیهایی که در میان مسلمانان جهان صورت میگیرد، ایران را جزو دشمنان خویش میدانند. حالا ما شدهایم کاسه داغتر از آش؛ حتی به بهای زیر پا گذاشتن منافعمان و حمله به میهندوستی. واقعا نمیشود ما هم بهعنوان بخشی از جهان اسلام، همانگونه رفتار کنیم که دیگر کشورهای مسلمان رفتار میکنند؟
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
روشنفکر ایرانستیز
امیر هاشمی مقدم: فرارو
چکیده: چندی است بحث روشنفکران ایرانی، بین نویسندگان شناختهشدهی تلگرامی داغ است. مجتبی لشکربلوکی به نقل از شفیعی کدکنی، روشنفکران ایرانی را به دو دسته «نمیخواهم» و «چه میخواهم» دستهبندی کرده و نتیجه گرفته بیشتر روشنفکران کنونی ایران، از دسته نمیخواهماند که مدام در حال نق زدن و نقد این و آن بوده، بیآنکه بدانند دقیقا چه میخواهند.
محمد فاضلی اشاره دارد که روشنفکران ایرانی همچون بسیاری از دیگران، تنها ناکارآمدیها را دیده و انتقاد میکنند.
امیر ناظمی هم نسل سوم روشنفکران ایرانی را «چپکوک و اسلامگرا» میداند که مسائل اجتماعی و سیاسی را بسیار سادهانگارانه میبینند.
بر پایه همین ویژگی چپکوک و اسلامگرا که ناظمی برای این گروه نام برده، میخواهم نشان دهم که: 1- اینها ریشهشان به نخستین نسل روشنفکران میرسد؛ و 2- روشنفکران کنونی بیشترشان جزو این دستهاند؛ و 3- ایرانستیزی آشکار و نهان جزو ویژگیهای این دسته است.
پدر معنوی روشنفکران دینی ایران، سید جمالالدین است، خواه ایرانی بدانیمش و خواه افغانی. او بیش از آنکه دغدغه ایران داشته باشد، دغدغه امت اسلام داشته و برای همین، حاضر به فدای منافع ایران در پای منافع امتگرایانه عثمانی بود. اگر اعترافات میرزا رضا کرمانی، قاتل ناصرالدین شاه را در جلسه بازجوییاش بپذیریم، آشکارا میگوید که قتل ناصرالدین شاه به تحریک سلطان عثمانی و نقشه سیدجمال بوده؛ چرا که ناصرالدین شاه، مانع پیوستن کل سرزمینهای اسلامی به امپراتوری عثمانی و زیر نظر خلیفه بوده و خلیفه به سیدجمال گفته باید او را از میان برداشت.
از دیگر سخنان و نوشتههای سیدجمال همین قربانی کردن ایران و تشیع در پای خلافت عثمانی و به نام وحدت اسلام، برداشت میشود. همین است که میرزای شیرازی، فعالیتهای سیدجمال را خلاف مصلحت اسلام و تشیع دانسته، نه به نامههای او پاسخ داد و نه او را به حضور پذیرفت.
این، نهایت سادهانگاری سیدجمال بود (ویژگیای که ناظمی برای راهکارهای روشنفکران چپکوک و اسلامگرا بر میشمرد). او در دورهای که امتگرایی در حال خاموشی بود، در پی این ایده، حتی به بهای قربانی کردن ایران و تشیع بر آمد. تجربه همان عثمانی هم نشان داد که این امتگرایی در کمتر از سه دهه بعد، جایش را به ملیگرایی متعصبانه تُرکی داد که همچنان در این کشور دنبال میشود.
از سوی دیگر، قتل ناصرالدین شاه در آن دوره فاجعه بود؛ چرا که نه تنها در دوره ناصرالدین شاه، ایران عهد قاجار بیشترین ثبات را داشت، بلکه او را میتوان روشنفکرترین شاه قاجار دانست. او نویسنده، عکاس، نقاش، خوشنویس، آشنا به زبان فرانسه، روزنامهخوان و پشتیبان گسترش دانش غربی در ایران بود. هرچند اینها به معنای نادیده گرفتن ویژگیهای منفی او نیست؛ اما در مقایسه با دیگر شاهان قاجار، این برجستگیها را داشت.
امتگرایی، بعدها توسط دیگر روشنفکران چپگرا و اسلامگرا دنبال شد. جلال آلاحمد بهعنوان روشنفکری برآمده از ایدئولوژی چپ، بر صفویان خرده میگیرد که با بنیانگذاری حکومت شیعه در ایران و پیشگیری از حل شدن ایران در خلافت عثمانی، جبهه قدرتمندی جلوی اروپا به وجود نیاوردند. علی شریعتی، روشنفکر دینی هم عین همین انتقادات را بر صفویان وارد میکند. او چه آنجا که از شکست ایرانیان در برابر سپاه اعراب به وجد میآید، چه آنجا که جانب عثمانیها را گرفته و بر صفویان میتازد، آشکارا موضع ضد ایرانی گرفته و دچار همان سادهاندیشی سیدجمال میشود. چرا که اگر امتگرایی راه علاج بود، خود عثمانیها از آن دست بر نمیداشته و به سراغ ملیگرایی قومی/زبانی نمیرفتند.
این ویژگی ایرانستیزی یا توهین به هویت ایرانی، در میان بسیاری از روشنفکران که پیشینه دینی یا چپ داشتند، دنباله یافت و اتفاقا پس از انقلاب، فضای بهتری برای این گروه فراهم گردید. سخنرانیها و نوشتههای افرادی همچون صادق زیباکلام، مصطفی ملکیان، یوسف اباذری و دهها شخصیت دیگری که نام روشنفکر را یدک میکشند، در تحقیر ایرانیان امروز یا نفی تمدن تاریخیشان، در همین راستا جای میگیرد؛ هرچند نا آگاهیشان درباره موضوعی که نقد میکنند، از میان اشتباهات فاحششان آشکار است.
آنچه این روزها بحث روشنفکران ایرانی را پیش کشیده، نقش آنها در توسعه کشور یا گذار از شرایط بحرانی کنونی است. اما دقیقا همین روحیه ایرانستیزانه برخی از روشنفکران ایرانی، مانع از تحقق این امر میشود. اصولا این روشنفکران با انکار توانمندیهای تاریخی و کنونی ایرانیان، باور به توسعه درونزا ندارند. این را بگذاریم در کنار نقش روشنفکران دیگر کشورها تا ژرفای فاجعه را دریابیم (در این یادداشت، روشنفکران ایرانی و ترکیهای را با یکدیگر مقایسه کردهام).
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان نیز بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: فرارو
چکیده: چندی است بحث روشنفکران ایرانی، بین نویسندگان شناختهشدهی تلگرامی داغ است. مجتبی لشکربلوکی به نقل از شفیعی کدکنی، روشنفکران ایرانی را به دو دسته «نمیخواهم» و «چه میخواهم» دستهبندی کرده و نتیجه گرفته بیشتر روشنفکران کنونی ایران، از دسته نمیخواهماند که مدام در حال نق زدن و نقد این و آن بوده، بیآنکه بدانند دقیقا چه میخواهند.
محمد فاضلی اشاره دارد که روشنفکران ایرانی همچون بسیاری از دیگران، تنها ناکارآمدیها را دیده و انتقاد میکنند.
امیر ناظمی هم نسل سوم روشنفکران ایرانی را «چپکوک و اسلامگرا» میداند که مسائل اجتماعی و سیاسی را بسیار سادهانگارانه میبینند.
بر پایه همین ویژگی چپکوک و اسلامگرا که ناظمی برای این گروه نام برده، میخواهم نشان دهم که: 1- اینها ریشهشان به نخستین نسل روشنفکران میرسد؛ و 2- روشنفکران کنونی بیشترشان جزو این دستهاند؛ و 3- ایرانستیزی آشکار و نهان جزو ویژگیهای این دسته است.
پدر معنوی روشنفکران دینی ایران، سید جمالالدین است، خواه ایرانی بدانیمش و خواه افغانی. او بیش از آنکه دغدغه ایران داشته باشد، دغدغه امت اسلام داشته و برای همین، حاضر به فدای منافع ایران در پای منافع امتگرایانه عثمانی بود. اگر اعترافات میرزا رضا کرمانی، قاتل ناصرالدین شاه را در جلسه بازجوییاش بپذیریم، آشکارا میگوید که قتل ناصرالدین شاه به تحریک سلطان عثمانی و نقشه سیدجمال بوده؛ چرا که ناصرالدین شاه، مانع پیوستن کل سرزمینهای اسلامی به امپراتوری عثمانی و زیر نظر خلیفه بوده و خلیفه به سیدجمال گفته باید او را از میان برداشت.
از دیگر سخنان و نوشتههای سیدجمال همین قربانی کردن ایران و تشیع در پای خلافت عثمانی و به نام وحدت اسلام، برداشت میشود. همین است که میرزای شیرازی، فعالیتهای سیدجمال را خلاف مصلحت اسلام و تشیع دانسته، نه به نامههای او پاسخ داد و نه او را به حضور پذیرفت.
این، نهایت سادهانگاری سیدجمال بود (ویژگیای که ناظمی برای راهکارهای روشنفکران چپکوک و اسلامگرا بر میشمرد). او در دورهای که امتگرایی در حال خاموشی بود، در پی این ایده، حتی به بهای قربانی کردن ایران و تشیع بر آمد. تجربه همان عثمانی هم نشان داد که این امتگرایی در کمتر از سه دهه بعد، جایش را به ملیگرایی متعصبانه تُرکی داد که همچنان در این کشور دنبال میشود.
از سوی دیگر، قتل ناصرالدین شاه در آن دوره فاجعه بود؛ چرا که نه تنها در دوره ناصرالدین شاه، ایران عهد قاجار بیشترین ثبات را داشت، بلکه او را میتوان روشنفکرترین شاه قاجار دانست. او نویسنده، عکاس، نقاش، خوشنویس، آشنا به زبان فرانسه، روزنامهخوان و پشتیبان گسترش دانش غربی در ایران بود. هرچند اینها به معنای نادیده گرفتن ویژگیهای منفی او نیست؛ اما در مقایسه با دیگر شاهان قاجار، این برجستگیها را داشت.
امتگرایی، بعدها توسط دیگر روشنفکران چپگرا و اسلامگرا دنبال شد. جلال آلاحمد بهعنوان روشنفکری برآمده از ایدئولوژی چپ، بر صفویان خرده میگیرد که با بنیانگذاری حکومت شیعه در ایران و پیشگیری از حل شدن ایران در خلافت عثمانی، جبهه قدرتمندی جلوی اروپا به وجود نیاوردند. علی شریعتی، روشنفکر دینی هم عین همین انتقادات را بر صفویان وارد میکند. او چه آنجا که از شکست ایرانیان در برابر سپاه اعراب به وجد میآید، چه آنجا که جانب عثمانیها را گرفته و بر صفویان میتازد، آشکارا موضع ضد ایرانی گرفته و دچار همان سادهاندیشی سیدجمال میشود. چرا که اگر امتگرایی راه علاج بود، خود عثمانیها از آن دست بر نمیداشته و به سراغ ملیگرایی قومی/زبانی نمیرفتند.
این ویژگی ایرانستیزی یا توهین به هویت ایرانی، در میان بسیاری از روشنفکران که پیشینه دینی یا چپ داشتند، دنباله یافت و اتفاقا پس از انقلاب، فضای بهتری برای این گروه فراهم گردید. سخنرانیها و نوشتههای افرادی همچون صادق زیباکلام، مصطفی ملکیان، یوسف اباذری و دهها شخصیت دیگری که نام روشنفکر را یدک میکشند، در تحقیر ایرانیان امروز یا نفی تمدن تاریخیشان، در همین راستا جای میگیرد؛ هرچند نا آگاهیشان درباره موضوعی که نقد میکنند، از میان اشتباهات فاحششان آشکار است.
آنچه این روزها بحث روشنفکران ایرانی را پیش کشیده، نقش آنها در توسعه کشور یا گذار از شرایط بحرانی کنونی است. اما دقیقا همین روحیه ایرانستیزانه برخی از روشنفکران ایرانی، مانع از تحقق این امر میشود. اصولا این روشنفکران با انکار توانمندیهای تاریخی و کنونی ایرانیان، باور به توسعه درونزا ندارند. این را بگذاریم در کنار نقش روشنفکران دیگر کشورها تا ژرفای فاجعه را دریابیم (در این یادداشت، روشنفکران ایرانی و ترکیهای را با یکدیگر مقایسه کردهام).
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان نیز بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
بازگشت کارگران افغانستانی
امیر هاشمی مقدم: روزنامه اطلاعات افغانستان
هفته پیش، روزنامه «اطلاعات روز» افغانستان گزارشی تهیه کرده بود (اینجا) درباره موج بازگشت کارگران افغانستانی از ایران. چرا که ارزش ریال به شدت سقوط کرده و برای این کارگران، دیگر کار کردن در ایران به صرفه نیست.
در بخشی از این گزارش، با من هم گفتگویی انجام داده بودند. چون گزارش طولانی است و شاید از حوصله اعضای این کانال بیرون، به دو نکتهای که در این گفتگو گفتم، در اینجا اشارهای کوتاه میکنم.
نخست اینکه این موج بازگشت، گذرا است. حتی اگر اوضاع اقتصادی ایران به این زودیها بهبود نیابد هم، بیگمان بخش عمده مهاجران افغانستانی در ایران خواهند ماند. درست است که اقتصاد و درآمدزایی یکی از دلایل اصلیشان برای مهاجرت به ایران بوده، اما همهاش این نیست. هرچند ما آنها را به چشم مهاجر ببینیم، اما بسیاری از ایشان دلبستگیهای فرهنگی، تاریخی، زبانی و مذهبی به ایران دارند و این عوامل بسیار مهم، حتی در سختترین شرایط هم آنان را در ایران نگاه میدارد. همچنانکه بیش از دو هزار نفرشان در جنگ ایران و عراق، برای دفاع از ایران به شهادت رسیده و چند برابر این عدد، جانباز و مجروح شدند.
دوم اینکه اگر شمار زیادی از مهاجرین افغانستانی در بحران اقتصادی کنونی ایران را ترک کرده و بروند، کمبودی در نیروی کار ایران به وجود خواهد آمد. آنگاه فرصت خوبی است برای سنجش این ادعا و گلایه برخی ایرانیان که میگفتند افغانستانیها فرصتهای کاری ایرانیان را ربودهاند. همانگونه که بارها در نوشتههای دیگر اشاره کردهام، افغانستانیها در مشاغل دشواری به کار مشغولند که کارگران ایرانی کمتر حاضرند آنجا فعالیت کنند و در صورت رضایت، دستمزدی به مراتب بیشتر میخواهند. دستمزد بیشتر هم هزینه تمامشده کالای تولیدی را افزایش داده و مایه گرانی و تورم بیشتر خواهد شد.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: روزنامه اطلاعات افغانستان
هفته پیش، روزنامه «اطلاعات روز» افغانستان گزارشی تهیه کرده بود (اینجا) درباره موج بازگشت کارگران افغانستانی از ایران. چرا که ارزش ریال به شدت سقوط کرده و برای این کارگران، دیگر کار کردن در ایران به صرفه نیست.
در بخشی از این گزارش، با من هم گفتگویی انجام داده بودند. چون گزارش طولانی است و شاید از حوصله اعضای این کانال بیرون، به دو نکتهای که در این گفتگو گفتم، در اینجا اشارهای کوتاه میکنم.
نخست اینکه این موج بازگشت، گذرا است. حتی اگر اوضاع اقتصادی ایران به این زودیها بهبود نیابد هم، بیگمان بخش عمده مهاجران افغانستانی در ایران خواهند ماند. درست است که اقتصاد و درآمدزایی یکی از دلایل اصلیشان برای مهاجرت به ایران بوده، اما همهاش این نیست. هرچند ما آنها را به چشم مهاجر ببینیم، اما بسیاری از ایشان دلبستگیهای فرهنگی، تاریخی، زبانی و مذهبی به ایران دارند و این عوامل بسیار مهم، حتی در سختترین شرایط هم آنان را در ایران نگاه میدارد. همچنانکه بیش از دو هزار نفرشان در جنگ ایران و عراق، برای دفاع از ایران به شهادت رسیده و چند برابر این عدد، جانباز و مجروح شدند.
دوم اینکه اگر شمار زیادی از مهاجرین افغانستانی در بحران اقتصادی کنونی ایران را ترک کرده و بروند، کمبودی در نیروی کار ایران به وجود خواهد آمد. آنگاه فرصت خوبی است برای سنجش این ادعا و گلایه برخی ایرانیان که میگفتند افغانستانیها فرصتهای کاری ایرانیان را ربودهاند. همانگونه که بارها در نوشتههای دیگر اشاره کردهام، افغانستانیها در مشاغل دشواری به کار مشغولند که کارگران ایرانی کمتر حاضرند آنجا فعالیت کنند و در صورت رضایت، دستمزدی به مراتب بیشتر میخواهند. دستمزد بیشتر هم هزینه تمامشده کالای تولیدی را افزایش داده و مایه گرانی و تورم بیشتر خواهد شد.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
جهان عرب، ملت ترک و هویت ایرانی
امیر هاشمی مقدم: فرارو
چکیده: جهان اسلام بهطور تاریخی دارای سه زبان برجسته بود: عربی (زبان دین و دانش)؛ فارسی (زبان فرهنگ و ادب) و ترکی (زبان نظامی). از این میان، زبان فارسی که هم از نظر اهمیت و هم از نظر بالندگی و شمار آثار، دومین زبان اسلام بود، امروزه بیش از دیگر زبانها مورد بیتوجهی قرار گرفته است. درستی این گزاره را میتوان در مقایسه با جایگاه دو زبان دیگر سنحید.
جهان عرب، ۲۳ کشور که زبان رسمیشان عربی است را در بر میگیرد که چندین دهه است «اتحادیه کشورهای عرب» را بنیاد نهاده و در پارلمان برخیشان، کمیسیون «امور عربی» دارند. این کشورها اگرچه درون خود ناسازگاریهایی دارند، اما در برابر کشورهای دیگر، از یکدیگر پشتیبانی میکنند. بیشترشان میانه خوبی با ایران ندارند؛ مدام نامی ساختگی برای خلیج همیشه فارس به کار میبرند؛ خواهان پیوستن جزایر ایرانی خلیج فارس به امارات متحده عربی و جداسازی خوزستان (یا آنچه خودشان «دولت العربی الاحواز» مینامند) از ایراناند؛ در جنگ میان ایران و عراق، با همه توان پشت سر عراق صفآرایی کردند؛ از حضور ایران در کشورهای عربی همچون عراق، سوریه، لبنان و یمن ناخرسندند و… .
«ملت ترک» نیز اصطلاحی است که شهروندان کشورهایی که زبان بیشتر مردمانش از خانواده زبانهای ترکی است و حتی شهروندان ترک کشورهای دیگر نیز، برای اشاره به خود به کار میبرند در سال 2009 «شورای همکاری کشورهای ترک» برپا گردید که تاکنون چهار کشور ترکیه، جمهوری آذربایجان، قزاقستان و قرقیزستان به آن پیوسته و از دو کشور ترکمنستان و ازبکستان نیز بهعنوان اعضای آینده آن یاد میشود. همین است که رسانههای ترکیه و جمهوری آذربایجان مدام به بزرگنمایی مسائل آذری/ترکهای ایران میپردازند؛ ترکیهایها بهخاطر فشاری که دولت چین به ترکهای اویغور چین وارد میکند، به سفارت چین و گردشگران چینی حمله میکنند؛ وارد جنگ با یونان میشوند تا از حقوق ترکهای قبرس دفاع کنند؛ با روسیه به دلیل درگیری با چچنیها مجادله میکنند و... .
در این میان، ما مفهومی داریم به نام «ایران بزرگ فرهنگی» که گاهی با نامهای دیگر همچون «ایرانشهر» شناخته میشود. ویژگی برجسته این نام و مفهوم این است که برخلاف جهان عرب و ملت ترک، نه قومگرایانه است و نه در پی تحریف وافعیتهای تاریخی. ایران بزرگ فرهنگی پهنهای گستردهتر از ایران سیاسی کنونی است که اقوام، زبانها، ادیان و مذاهب گوناگونی در آن نقشآفرینی کرده، مشترکاتی همچون نوروز داشته، تا یک سده پیش زبان ارتباطی، ادبی و رسمیشان فارسی بوده، نامهای شاهنامهای را همچنان بر فرزندانشان گذارده و... .
اما برخلاف «جهان عرب» و «ملت ترک»، «ایران بزرگ فرهنگی» نه تنها هیچ پایگاه رسمی و دولتیای ندارد، بلکه سرکوب هم میشود. مسئولین کنونی ایران، بیش از سایر کشورها بر مفهوم «امت اسلامی» تاکید داشته و بسیاریشان، ایرانگرایی را مغایر آموزههای اسلام میدانند. از سوی دیگر، روشنفکران ایرانستیز (که در اینجا آنها را توصیف کردهام) با شنیدن مفاهیمی همچون ایرانشهر یا ایران بزرگ فرهنگی، سریعا رد پای فاشیسم و نژادپرستی را دیده و به مخالفت با آن برمیخیزند. اما همینها هرگز جهان عرب، ملت ترک و... که تنها بر پایه مولفههای قومی/زبانی است را نمیبینند.
بیگمان اکنون که غربیها و بهویژه دولت ترامپ، برای فشار وارد کردن بر ایران تلاش میکنند، تقویت شبکههای تاریخی و هویتیمان در منطقه میتواند خواب غربیها را آشفته کند. شاید برای تقویت ایران بزرگ فرهنگی، به کار گرفتن چند راهکار توسط مسئولین فرهنگی و مردم کشورمان، کارساز باشد:
مسئولین فرهنگی ایران، بایسته است بازاندیشی و بازبینیای در عمق استراتژیکشان داشته و به سوی حوزه ایران بزرگ فرهنگی بچرخند. همچنین بپذیرند ایرانگرایی به معنای تضعیف هویت دینی نیست.
با مطالعه تاریخ و افزایش دانستههایمان درباره ایران بزرگ فرهنگی، دریابیم ایران کنونی، بخشی از ایران بزرگ فرهنگی گذشته است که مرکز آن اگرچه عمدتاً در ایران کنونی قرار داشته، اما بسیاری اوقات در عراق (همچون در دوره ساسانیان)، افغانستان (غزنویان و تیموریان)، ترکمنستان (دورههایی از اشکانیان و سلجوقیان)، ازبکستان (سامانیان) و… قرار داشته است. بر همین پایه، گستره نگاهمان را به مفهوم ایران و ایرانی، گستردهتر کرده و در نگاه تحقیرآمیزی که برخیمان به اعراب، افغانستانیها، پاکستانیها و… داریم، بازنگری کنیم.
بپذیریم همه اقوام و مذاهب در شکوفایی ایران بزرگ فرهنگی نقش داشتهاند و ایران، به همه آنها تعلق دارد نه برخیشان. همانگونه که اکنون همه اقوام و مذاهب باید دوباره تلاش کنند برای زنده نگاه داشتن ایران بزرگ فرهنگی.
این نوشته را اگر میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: فرارو
چکیده: جهان اسلام بهطور تاریخی دارای سه زبان برجسته بود: عربی (زبان دین و دانش)؛ فارسی (زبان فرهنگ و ادب) و ترکی (زبان نظامی). از این میان، زبان فارسی که هم از نظر اهمیت و هم از نظر بالندگی و شمار آثار، دومین زبان اسلام بود، امروزه بیش از دیگر زبانها مورد بیتوجهی قرار گرفته است. درستی این گزاره را میتوان در مقایسه با جایگاه دو زبان دیگر سنحید.
جهان عرب، ۲۳ کشور که زبان رسمیشان عربی است را در بر میگیرد که چندین دهه است «اتحادیه کشورهای عرب» را بنیاد نهاده و در پارلمان برخیشان، کمیسیون «امور عربی» دارند. این کشورها اگرچه درون خود ناسازگاریهایی دارند، اما در برابر کشورهای دیگر، از یکدیگر پشتیبانی میکنند. بیشترشان میانه خوبی با ایران ندارند؛ مدام نامی ساختگی برای خلیج همیشه فارس به کار میبرند؛ خواهان پیوستن جزایر ایرانی خلیج فارس به امارات متحده عربی و جداسازی خوزستان (یا آنچه خودشان «دولت العربی الاحواز» مینامند) از ایراناند؛ در جنگ میان ایران و عراق، با همه توان پشت سر عراق صفآرایی کردند؛ از حضور ایران در کشورهای عربی همچون عراق، سوریه، لبنان و یمن ناخرسندند و… .
«ملت ترک» نیز اصطلاحی است که شهروندان کشورهایی که زبان بیشتر مردمانش از خانواده زبانهای ترکی است و حتی شهروندان ترک کشورهای دیگر نیز، برای اشاره به خود به کار میبرند در سال 2009 «شورای همکاری کشورهای ترک» برپا گردید که تاکنون چهار کشور ترکیه، جمهوری آذربایجان، قزاقستان و قرقیزستان به آن پیوسته و از دو کشور ترکمنستان و ازبکستان نیز بهعنوان اعضای آینده آن یاد میشود. همین است که رسانههای ترکیه و جمهوری آذربایجان مدام به بزرگنمایی مسائل آذری/ترکهای ایران میپردازند؛ ترکیهایها بهخاطر فشاری که دولت چین به ترکهای اویغور چین وارد میکند، به سفارت چین و گردشگران چینی حمله میکنند؛ وارد جنگ با یونان میشوند تا از حقوق ترکهای قبرس دفاع کنند؛ با روسیه به دلیل درگیری با چچنیها مجادله میکنند و... .
در این میان، ما مفهومی داریم به نام «ایران بزرگ فرهنگی» که گاهی با نامهای دیگر همچون «ایرانشهر» شناخته میشود. ویژگی برجسته این نام و مفهوم این است که برخلاف جهان عرب و ملت ترک، نه قومگرایانه است و نه در پی تحریف وافعیتهای تاریخی. ایران بزرگ فرهنگی پهنهای گستردهتر از ایران سیاسی کنونی است که اقوام، زبانها، ادیان و مذاهب گوناگونی در آن نقشآفرینی کرده، مشترکاتی همچون نوروز داشته، تا یک سده پیش زبان ارتباطی، ادبی و رسمیشان فارسی بوده، نامهای شاهنامهای را همچنان بر فرزندانشان گذارده و... .
اما برخلاف «جهان عرب» و «ملت ترک»، «ایران بزرگ فرهنگی» نه تنها هیچ پایگاه رسمی و دولتیای ندارد، بلکه سرکوب هم میشود. مسئولین کنونی ایران، بیش از سایر کشورها بر مفهوم «امت اسلامی» تاکید داشته و بسیاریشان، ایرانگرایی را مغایر آموزههای اسلام میدانند. از سوی دیگر، روشنفکران ایرانستیز (که در اینجا آنها را توصیف کردهام) با شنیدن مفاهیمی همچون ایرانشهر یا ایران بزرگ فرهنگی، سریعا رد پای فاشیسم و نژادپرستی را دیده و به مخالفت با آن برمیخیزند. اما همینها هرگز جهان عرب، ملت ترک و... که تنها بر پایه مولفههای قومی/زبانی است را نمیبینند.
بیگمان اکنون که غربیها و بهویژه دولت ترامپ، برای فشار وارد کردن بر ایران تلاش میکنند، تقویت شبکههای تاریخی و هویتیمان در منطقه میتواند خواب غربیها را آشفته کند. شاید برای تقویت ایران بزرگ فرهنگی، به کار گرفتن چند راهکار توسط مسئولین فرهنگی و مردم کشورمان، کارساز باشد:
مسئولین فرهنگی ایران، بایسته است بازاندیشی و بازبینیای در عمق استراتژیکشان داشته و به سوی حوزه ایران بزرگ فرهنگی بچرخند. همچنین بپذیرند ایرانگرایی به معنای تضعیف هویت دینی نیست.
با مطالعه تاریخ و افزایش دانستههایمان درباره ایران بزرگ فرهنگی، دریابیم ایران کنونی، بخشی از ایران بزرگ فرهنگی گذشته است که مرکز آن اگرچه عمدتاً در ایران کنونی قرار داشته، اما بسیاری اوقات در عراق (همچون در دوره ساسانیان)، افغانستان (غزنویان و تیموریان)، ترکمنستان (دورههایی از اشکانیان و سلجوقیان)، ازبکستان (سامانیان) و… قرار داشته است. بر همین پایه، گستره نگاهمان را به مفهوم ایران و ایرانی، گستردهتر کرده و در نگاه تحقیرآمیزی که برخیمان به اعراب، افغانستانیها، پاکستانیها و… داریم، بازنگری کنیم.
بپذیریم همه اقوام و مذاهب در شکوفایی ایران بزرگ فرهنگی نقش داشتهاند و ایران، به همه آنها تعلق دارد نه برخیشان. همانگونه که اکنون همه اقوام و مذاهب باید دوباره تلاش کنند برای زنده نگاه داشتن ایران بزرگ فرهنگی.
این نوشته را اگر میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
آیا اهل سنت دشمن زبان فارسی بودند؟
امیر هاشمی مقدم؛ فرارو
چکیده: دکتر نصرالله پورجوادی در نوشتهای با نام «فراتر رفتن از تقابل سنت-بدعت»، مدعی شده:
«اهل سنت بزرگترین دشمنان زبان پارسی بودهاند، چون فارسی سخن گفتن بدعت بوده است. پیغمبر به هیچ زبان دیگری غیر از عربی تکلم نمیکرده است».
بنابراین در این نوشته کوتاه میخواهم اعتبار این گفته ایشان را بسنجم.
یادآوری میکنم سیزده سال پیش که در دوره کارشناسی ارشد ایرانشناسی، افتخار شاگردی ایشان را داشتم، با ژرفای اندیشههایشان در زمینههای گوناگون آشنا شدم. بنابراین آنچه در اینجا نقد میکنم تنهاً به همین جمله و دیدگاه ایشان مربوط است و نه سایر اندیشههایشان.
۱- در سالهای آغازین اسلام، برخی اندیشههای کجروانه مخالف استفاده از هر زبانی به جز عربی بود. آنچنانکه سلیمان ابن عبدالملک اموی، سخن گفتن یا نوشتن به زبانهای غیر عربی را در سرزمینهای اسلامی ممنوع ساخت. اما همین اهل سنت و بهویژه فقه حنفی پیشگام دفاع از زبان فارسی است. ابوحنیفه اگرچه در سال 80 هجری در کوفه به دنیا آمد، اما از آنجا که کوفه در آن زمان شدیداً تحت تأثیر فرهنگ ایرانی شهرهای اطراف بود، بسیاری او را ایرانی میدانند. تا آنجا که مدرس تبریزی در کتاب ریحانهالادب مینویسد: «نسبت او به یزدجرد ابن شهریار، آخرین ملوک ساسانی میرسد». اما بیرون از چنین نگاههای غیرعلمی، خاورشناسانی چون گلدزیهر و استادانی چون ذبیحالله صفا نیز او را ایرانی میدانند. او که نخستین امام اهل سنت بود، خواندن نیایش و ستایش به زبان مادری همچون زبان فارسی را روا شمرد و در این راه تا آنجا پیش رفت که دشمنان وی نیز او را به مجوسیگرایی متهم میکردند. بههرحال ابوحنیفه راه را برای دیگر علمای حنفی باز کرد تا در راه گسترش زبان فارسی کوشا باشند. آنچنانکه تفسیر طبری که یکی از مهمترین تفاسیر نزد اهل سنت است، به تأیید همین علمای سنی و البته به سفارش شاهان سامانی سنیمذهب، به فارسی برگردانده شد.
۲- همه سلسله پادشاهیهایی که پس از اسلام در ایران روی کار آمده و به گسترش زبان فارسی پرداختند، اهل سنت بودند. صفاریان که نخستین سلسله مستقل ایرانی پس از اسلام بود، در دورهای که زبان عربی داشت در همه جا رخنه میکرد، زبان فارسی را زبان رسمی دربار نمود. پس از صفاریان، سامانیان اهل سنت نیز در راه گسترش زبان فارسی تلاش و کوشش بیشتری نمودند. بالاخره نوبت به زیاریان و آل بویه شیعه میرسد که در ادامه دربارهشان جداگانه خواهم نوشت. پس از این سلسلهها، حکومتهایی همچون غزنویان روی کار آمد که آنان نیز با وجود سنی و حتی ترک بودن، در گسترش زبان فارسی جد و جهد میکردند.
۳- تقریباً همگی خداوندگاران زبان و ادب فارسی تا پیش از روی کار آمدن صفویه (همچون سعدی، حافظ، جامی، سنایی، خواجه عبدالله انصاری، عطار، خیام، نظامی، خاقانی و...) اهل سنت بودند. درباره مذهب افرادی چون فردوسی نیز که برخی مدعی شیعه بودنش هستند، اما و اگرهای بسیار در میان است؛ آنچنانکه وی نیز اشعاری در مدح این خلفا دارد. در واقع هیچ مدرک و سند آشکاری دال بر شیعه بودن وی در دست نیست.
۴- در دلیل دوم نشان دادیم که سلسلههای اهل سنت در ایران، پاسداران و گسترندگان زبان فارسی بودهاند. اما در دوره آل زیار و آل بویه شیعه، ورق برمیگردد و آنچنانکه محمدعلی سطانی در کتاب «حماسه ملی ایران» نشان میدهد، این سلسلههای شیعه برای گستراندن آیین تشیع در جهان اسلام، روش پیشینیان را کنار نهاده و کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند.
۵- اگر حتی به حکومتهای امروزین نیز نگاهی بیندازیم، به سادگی میتوان تلاشهای حکومت تاجیکستان (که گرچه سکولار است، اما مردمانش سنی مذهباند) در راه گسترش زبان فارسی را در رأس تلاش برای گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی دانست. در حالیکه برای جمهوری اسلامی به نظر میآید زبان فارسی موضوعیت چندانی نداشته باشد. حتی برخی تریبونهای رسمی و غیر رسمی حکومت فعلی ایران، آشکارا علیه زبان فارسی سخن میگویند. آنچنانکه برای نمونه آیتالله سید محمدمحسن حسینی طهرانی، روحانی و مدرس برجسته حوزه علمیه، در سخنرانیاش خطاب به فردوسی میگوید:
«غلط کردید این کار را کردید. «عجم زنده کردم بدین پارسی»؟ آن زبان قرآن را شما کنار گذاشتید [...] این زبان فارسی چه گلی به سر ما زد؟ بهترین زبان در دنیا، زبان عربی است».
فرجام سخن آنکه آنچه در بالا بیان شد، بیشتر در پی نشان دادن این بود که اگر دکتر پورجوادی تنها بر پایه چند یافته تاریخی نشان داده اهل سنت در مواردی با زبان فارسی دشمنی ورزیدهاند، الف) آن موارد استثنایی بوده؛ و ب) میتوان نمونههای زیادی را هم از بیاعتنایی یا دشمنی برخی شیعیان با زبان فارسی نشان داد.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم؛ فرارو
چکیده: دکتر نصرالله پورجوادی در نوشتهای با نام «فراتر رفتن از تقابل سنت-بدعت»، مدعی شده:
«اهل سنت بزرگترین دشمنان زبان پارسی بودهاند، چون فارسی سخن گفتن بدعت بوده است. پیغمبر به هیچ زبان دیگری غیر از عربی تکلم نمیکرده است».
بنابراین در این نوشته کوتاه میخواهم اعتبار این گفته ایشان را بسنجم.
یادآوری میکنم سیزده سال پیش که در دوره کارشناسی ارشد ایرانشناسی، افتخار شاگردی ایشان را داشتم، با ژرفای اندیشههایشان در زمینههای گوناگون آشنا شدم. بنابراین آنچه در اینجا نقد میکنم تنهاً به همین جمله و دیدگاه ایشان مربوط است و نه سایر اندیشههایشان.
۱- در سالهای آغازین اسلام، برخی اندیشههای کجروانه مخالف استفاده از هر زبانی به جز عربی بود. آنچنانکه سلیمان ابن عبدالملک اموی، سخن گفتن یا نوشتن به زبانهای غیر عربی را در سرزمینهای اسلامی ممنوع ساخت. اما همین اهل سنت و بهویژه فقه حنفی پیشگام دفاع از زبان فارسی است. ابوحنیفه اگرچه در سال 80 هجری در کوفه به دنیا آمد، اما از آنجا که کوفه در آن زمان شدیداً تحت تأثیر فرهنگ ایرانی شهرهای اطراف بود، بسیاری او را ایرانی میدانند. تا آنجا که مدرس تبریزی در کتاب ریحانهالادب مینویسد: «نسبت او به یزدجرد ابن شهریار، آخرین ملوک ساسانی میرسد». اما بیرون از چنین نگاههای غیرعلمی، خاورشناسانی چون گلدزیهر و استادانی چون ذبیحالله صفا نیز او را ایرانی میدانند. او که نخستین امام اهل سنت بود، خواندن نیایش و ستایش به زبان مادری همچون زبان فارسی را روا شمرد و در این راه تا آنجا پیش رفت که دشمنان وی نیز او را به مجوسیگرایی متهم میکردند. بههرحال ابوحنیفه راه را برای دیگر علمای حنفی باز کرد تا در راه گسترش زبان فارسی کوشا باشند. آنچنانکه تفسیر طبری که یکی از مهمترین تفاسیر نزد اهل سنت است، به تأیید همین علمای سنی و البته به سفارش شاهان سامانی سنیمذهب، به فارسی برگردانده شد.
۲- همه سلسله پادشاهیهایی که پس از اسلام در ایران روی کار آمده و به گسترش زبان فارسی پرداختند، اهل سنت بودند. صفاریان که نخستین سلسله مستقل ایرانی پس از اسلام بود، در دورهای که زبان عربی داشت در همه جا رخنه میکرد، زبان فارسی را زبان رسمی دربار نمود. پس از صفاریان، سامانیان اهل سنت نیز در راه گسترش زبان فارسی تلاش و کوشش بیشتری نمودند. بالاخره نوبت به زیاریان و آل بویه شیعه میرسد که در ادامه دربارهشان جداگانه خواهم نوشت. پس از این سلسلهها، حکومتهایی همچون غزنویان روی کار آمد که آنان نیز با وجود سنی و حتی ترک بودن، در گسترش زبان فارسی جد و جهد میکردند.
۳- تقریباً همگی خداوندگاران زبان و ادب فارسی تا پیش از روی کار آمدن صفویه (همچون سعدی، حافظ، جامی، سنایی، خواجه عبدالله انصاری، عطار، خیام، نظامی، خاقانی و...) اهل سنت بودند. درباره مذهب افرادی چون فردوسی نیز که برخی مدعی شیعه بودنش هستند، اما و اگرهای بسیار در میان است؛ آنچنانکه وی نیز اشعاری در مدح این خلفا دارد. در واقع هیچ مدرک و سند آشکاری دال بر شیعه بودن وی در دست نیست.
۴- در دلیل دوم نشان دادیم که سلسلههای اهل سنت در ایران، پاسداران و گسترندگان زبان فارسی بودهاند. اما در دوره آل زیار و آل بویه شیعه، ورق برمیگردد و آنچنانکه محمدعلی سطانی در کتاب «حماسه ملی ایران» نشان میدهد، این سلسلههای شیعه برای گستراندن آیین تشیع در جهان اسلام، روش پیشینیان را کنار نهاده و کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند.
۵- اگر حتی به حکومتهای امروزین نیز نگاهی بیندازیم، به سادگی میتوان تلاشهای حکومت تاجیکستان (که گرچه سکولار است، اما مردمانش سنی مذهباند) در راه گسترش زبان فارسی را در رأس تلاش برای گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی دانست. در حالیکه برای جمهوری اسلامی به نظر میآید زبان فارسی موضوعیت چندانی نداشته باشد. حتی برخی تریبونهای رسمی و غیر رسمی حکومت فعلی ایران، آشکارا علیه زبان فارسی سخن میگویند. آنچنانکه برای نمونه آیتالله سید محمدمحسن حسینی طهرانی، روحانی و مدرس برجسته حوزه علمیه، در سخنرانیاش خطاب به فردوسی میگوید:
«غلط کردید این کار را کردید. «عجم زنده کردم بدین پارسی»؟ آن زبان قرآن را شما کنار گذاشتید [...] این زبان فارسی چه گلی به سر ما زد؟ بهترین زبان در دنیا، زبان عربی است».
فرجام سخن آنکه آنچه در بالا بیان شد، بیشتر در پی نشان دادن این بود که اگر دکتر پورجوادی تنها بر پایه چند یافته تاریخی نشان داده اهل سنت در مواردی با زبان فارسی دشمنی ورزیدهاند، الف) آن موارد استثنایی بوده؛ و ب) میتوان نمونههای زیادی را هم از بیاعتنایی یا دشمنی برخی شیعیان با زبان فارسی نشان داد.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
ترکیهایها درباره ما چه میاندیشند؟
امیر هاشمی مقدم: بخش ترکی خبرگزاری مهر (یادداشت کامل و ترکی استانبولی را در اینجا بخوانید؛ چرا که مخاطبان اصلی این نوشتار، ترکیهایها بودند).
«در ایران زن برای صیغه راحت گیر میآید؟»؛ «شما وقتی چهار تا زن میگیرید، توی یک خانه کنار هم زندگی میکنند یا چهار تا خانه جداگانه برایشان میگیرید؟»؛ «اگر واقعا مسلمانید، چرا نماز نمیخوانید؟» و دهها پرسش دیگر درباره ایران، چیزهایی است که ترکیهایها از من و دیگر ایرانیان میپرسند.
کافی است چند جمله به ترکی صحبت کنم تا ترکیهایها بفهمد که ترک نیستم و «مملکت؟»، نخستین پرسششان است. وقتی میگویم «ایرانیام»، دومین واکنششان، بر زبان آوردن «همهمان مسلمانیم» است. این پاسخ برایم همیشه خوشایند است، چرا که در نخستین برخورد، به جای تاکید بر تفاوتها، به همسانیها اشاره میکنند. خیلیها بلافاصله سومین واکنش را که این هم برای ما ایرانیان خوشایند است نشان میدهند و آن، تعریف از شکوه ادبیات و شعر فارسی در گذشته، یا فیلم و سینمای موفق امروز ایران است.
اما گاهی ادامه این گفتگوها، فراز و فرودهایی دارد. پرسشهایی که در آغاز این یادداشت آمد، چیزهایی است که ترکیهایها گاهی با حجب و حیا میپرسند. چرا که نگرانند مایه ناراحتیام شود. البته من دیگر به این پرسشها عادت کردهام و دوست دارم هرچه بیشتر با این پرسشها روبرو شوم تا بتوانم دوستان ترکیهای بیشتری را از واقعیات ایران آگاه کنم. هرچند مطمئن نیستم دیگر ایرانیها هم چنین اشتیاقی داشته باشند (شاید دانشجوی انسانشناسی بودن در اینجا به یاریام آمده تا تفاوتهای فرهنگی را بهتر بپذیرم).
بنابراین برایشان توضیح میدهم که نه زن صیغهای پیدا کردن در ایران ساده است و نه آنگونه که برخی ترکیهایها میاندیشند، صیغه ساعتی یا شبانه داریم. زن صیفهای، چه یک ساعت و چه پنجاه سال، باید عدهاش را پیش و پس از صیغه نگه دارد. یعنی دقیقا چهار ماه و ده روز. بنابراین منطقا هیچ زنی پس از چهار ماه و ده روز، برای یک ساعت صیغه کسی نمیشود که بعدش مجبور باشد چهار ماه و ده روز دیگر هم عده نگه دارد.
همچنین شرح میدهم که در میان آشنایان و حتی غریبهها، هیچ مرد دو زنهای را نمیشناسم؛ چه رسد به چهار زنه. قانون جمهوری اسلامی ایران، برای چند زنی شرایط و موانعی گذاشته. مثلا اگر مردی بخواهد زن دوم بگیرد، باید زن نخستش بهطور رسمی و قانونی رضایت به این کار بدهد؛ وگرنه امکان ندارد. همچنین موانع فرهنگی و اجتماعی ایران را یادآوری میکنم. فشارهای فرهنگی و اجتماعی، چنین اجازهای به مردان ایرانی نمیدهد. دستکم بهعنوان دانشجوی دکترای انسانشناسی که چهار سال است در ترکیه زندگی میکنم، به جرأت میگویم حقوق عرفی و اجتماعی (و نه قانونی و رسمی) زنان ایرانی اگر از زنان ترکیه بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. مردسالاری در ایران بسیار ضعیفتر از مردسالاری در ترکیه است و میزان خشونت علیه زنان ایرانی هم، کمتر از خشونت علیه زنان ترکیه است.
بگذارید مثالی بزنم. یکی از دوستان ایرانیام با یک زن مطلقه ایرانی ازدواج کرده. دوستان ترکیهای وقتی این را میفهمند، نخستین پرسششان این است که آیا شوهر پیشین آن خانم، اکنون تهدیدش نمیکند که تو چرا با زن قبلی من ازدواج کردهای؟ باور کنید خیلی طول کشید تا ما درک کنیم چرا باید یک مرد در زندگی شخصی زن یا نامزد قبلیاش دخالت کند. اما دیدن چند نمونه در طول این مدت در ترکیه، تا حدودی تفاوتهای فرهنگی را نشانمان داد.
اما جالبترین پرسش این است: «اگر ایرانیان مسلمانند، پس چرا نماز نمیخوانند؟». برداشتهای بسیاری در ترکیه درباره شیعه، چیزی شبیه علوی بودن است. علویان ترکیه (مذهب یا فرقهای شبیه اهل حق در ایران) عموما نماز نمیخوانند و ترکیهایها گمان میکنند شیعیان هم اینگونهاند. هرچند برخی از ترکیهایها هم شناخت درست و خوبی از تشیع دارند.
اگرچه در این چند سال و به لطف اینترنت و شبکههای اجتماعی، آگاهی نسبت به ایران کمی بیشتر شده؛ اما همچنان با واقعیت فاصله زیادی دارد. این در حالی است که آگاهی ایرانیان از ترکیه بسیار بالا است؛ ایرانیان نام بسیاری از سیاستمداران، بازیگران سریالها و خوانندگان ترکیه را میدانند. همچنین با سفر سالانه 2 تا 2.5 میلیون ایرانی به ترکیه، این آگاهیها همیشه بهروز میماند.
اما ترکیهایها نه با ایران آشنایی دارند و نه با سفر به ایران (که برای ترکیهایها مزایای بسیاری همچون روادید نخواستن، بازار مناسب بودن برای کالاهای ترکیه، ترکی دانستن دستکم 20درصد ایرانیان، ارزان بودن سفر به این کشور و... دارد) نگاهشان را اصلاح میکنند.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: بخش ترکی خبرگزاری مهر (یادداشت کامل و ترکی استانبولی را در اینجا بخوانید؛ چرا که مخاطبان اصلی این نوشتار، ترکیهایها بودند).
«در ایران زن برای صیغه راحت گیر میآید؟»؛ «شما وقتی چهار تا زن میگیرید، توی یک خانه کنار هم زندگی میکنند یا چهار تا خانه جداگانه برایشان میگیرید؟»؛ «اگر واقعا مسلمانید، چرا نماز نمیخوانید؟» و دهها پرسش دیگر درباره ایران، چیزهایی است که ترکیهایها از من و دیگر ایرانیان میپرسند.
کافی است چند جمله به ترکی صحبت کنم تا ترکیهایها بفهمد که ترک نیستم و «مملکت؟»، نخستین پرسششان است. وقتی میگویم «ایرانیام»، دومین واکنششان، بر زبان آوردن «همهمان مسلمانیم» است. این پاسخ برایم همیشه خوشایند است، چرا که در نخستین برخورد، به جای تاکید بر تفاوتها، به همسانیها اشاره میکنند. خیلیها بلافاصله سومین واکنش را که این هم برای ما ایرانیان خوشایند است نشان میدهند و آن، تعریف از شکوه ادبیات و شعر فارسی در گذشته، یا فیلم و سینمای موفق امروز ایران است.
اما گاهی ادامه این گفتگوها، فراز و فرودهایی دارد. پرسشهایی که در آغاز این یادداشت آمد، چیزهایی است که ترکیهایها گاهی با حجب و حیا میپرسند. چرا که نگرانند مایه ناراحتیام شود. البته من دیگر به این پرسشها عادت کردهام و دوست دارم هرچه بیشتر با این پرسشها روبرو شوم تا بتوانم دوستان ترکیهای بیشتری را از واقعیات ایران آگاه کنم. هرچند مطمئن نیستم دیگر ایرانیها هم چنین اشتیاقی داشته باشند (شاید دانشجوی انسانشناسی بودن در اینجا به یاریام آمده تا تفاوتهای فرهنگی را بهتر بپذیرم).
بنابراین برایشان توضیح میدهم که نه زن صیغهای پیدا کردن در ایران ساده است و نه آنگونه که برخی ترکیهایها میاندیشند، صیغه ساعتی یا شبانه داریم. زن صیفهای، چه یک ساعت و چه پنجاه سال، باید عدهاش را پیش و پس از صیغه نگه دارد. یعنی دقیقا چهار ماه و ده روز. بنابراین منطقا هیچ زنی پس از چهار ماه و ده روز، برای یک ساعت صیغه کسی نمیشود که بعدش مجبور باشد چهار ماه و ده روز دیگر هم عده نگه دارد.
همچنین شرح میدهم که در میان آشنایان و حتی غریبهها، هیچ مرد دو زنهای را نمیشناسم؛ چه رسد به چهار زنه. قانون جمهوری اسلامی ایران، برای چند زنی شرایط و موانعی گذاشته. مثلا اگر مردی بخواهد زن دوم بگیرد، باید زن نخستش بهطور رسمی و قانونی رضایت به این کار بدهد؛ وگرنه امکان ندارد. همچنین موانع فرهنگی و اجتماعی ایران را یادآوری میکنم. فشارهای فرهنگی و اجتماعی، چنین اجازهای به مردان ایرانی نمیدهد. دستکم بهعنوان دانشجوی دکترای انسانشناسی که چهار سال است در ترکیه زندگی میکنم، به جرأت میگویم حقوق عرفی و اجتماعی (و نه قانونی و رسمی) زنان ایرانی اگر از زنان ترکیه بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. مردسالاری در ایران بسیار ضعیفتر از مردسالاری در ترکیه است و میزان خشونت علیه زنان ایرانی هم، کمتر از خشونت علیه زنان ترکیه است.
بگذارید مثالی بزنم. یکی از دوستان ایرانیام با یک زن مطلقه ایرانی ازدواج کرده. دوستان ترکیهای وقتی این را میفهمند، نخستین پرسششان این است که آیا شوهر پیشین آن خانم، اکنون تهدیدش نمیکند که تو چرا با زن قبلی من ازدواج کردهای؟ باور کنید خیلی طول کشید تا ما درک کنیم چرا باید یک مرد در زندگی شخصی زن یا نامزد قبلیاش دخالت کند. اما دیدن چند نمونه در طول این مدت در ترکیه، تا حدودی تفاوتهای فرهنگی را نشانمان داد.
اما جالبترین پرسش این است: «اگر ایرانیان مسلمانند، پس چرا نماز نمیخوانند؟». برداشتهای بسیاری در ترکیه درباره شیعه، چیزی شبیه علوی بودن است. علویان ترکیه (مذهب یا فرقهای شبیه اهل حق در ایران) عموما نماز نمیخوانند و ترکیهایها گمان میکنند شیعیان هم اینگونهاند. هرچند برخی از ترکیهایها هم شناخت درست و خوبی از تشیع دارند.
اگرچه در این چند سال و به لطف اینترنت و شبکههای اجتماعی، آگاهی نسبت به ایران کمی بیشتر شده؛ اما همچنان با واقعیت فاصله زیادی دارد. این در حالی است که آگاهی ایرانیان از ترکیه بسیار بالا است؛ ایرانیان نام بسیاری از سیاستمداران، بازیگران سریالها و خوانندگان ترکیه را میدانند. همچنین با سفر سالانه 2 تا 2.5 میلیون ایرانی به ترکیه، این آگاهیها همیشه بهروز میماند.
اما ترکیهایها نه با ایران آشنایی دارند و نه با سفر به ایران (که برای ترکیهایها مزایای بسیاری همچون روادید نخواستن، بازار مناسب بودن برای کالاهای ترکیه، ترکی دانستن دستکم 20درصد ایرانیان، ارزان بودن سفر به این کشور و... دارد) نگاهشان را اصلاح میکنند.
اگر این یادداشت را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
فارسیِ عربی، فارسیِ غربی
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
بامداد امروز، «عزت» سینمای ایران از دنیا رفت. بیشتر ایرانیان از دیدن فیلمهای «آقای بازیگر» خاطرات خوبی دارند. من تنها یکبار ایشان را از نزدیک دیدم که آنجا هم خاطره بسیار خوبی برایم ماند.
سال 1386 بود که با همت چند تن از کارمندان خوشذوق بنیاد سینمایی فارابی، «کانون فیلم تاریخ» بنیان نهاده شد و هر دو هفته یکبار، روزهای آدینه نشست پخش و بررسی یک فیلم تاریخی در محل موزه سینمای ایران (نزدیک تجریش) برگزار میشد. چون همان سال پایاننامه کارشناسی ارشدم با نام «بررسی انسانشناختی سینمای تاریخی ایران» را دفاع کردم، بنابراین به این کانون علاقمند بوده و از نخستین نشست تا واپسین نشست آن (که شوربختانه خیلی زود فرا رسید و عمر کوتاه این کانون به سر آمد)، در آن حضور مییافتم.
نخستین نشست این کانون درباره فیلم «ستارخان»، ساخته زندهیاد علی حاتمی بود و نخستین مهمان برنامه هم، زندهیاد عزتالله انتظامی. پس از پخش فیلم و سخنان کارشناسان، نوبت به بیان دیدگاه باشندگان یا همان حاضران رسید. بانویی جوان پشت جایگاه قرار گرفت و همینطور که سخن میگفت (که موضوع سخنانش یادم نیست)، واژههای انگلیسی فراوانی هم به کار میبرد که نیازی نبود. اما از همه شگفتتر، به کار بردن اصطلاح «فیلم بلک اند وایت» بود. این شیوه سخن گفتن واکنش مرا در پی داشت که بهعنوان نفر بعدی، پشت میکروفون جای گرفته و شرح بدهم که بیشتر کسانی که به سینمای تاریخی علاقمندند، به تاریخ و بنابراین تمدن و فرهنگ و ادب هم علاقه دارند. پس چرا این همه واژه انگلیسی که برابرنهاده فارسی هم دارد، به کار میبریم؟ یعنی واقعا نمیشود به جای «بلک اند وایت»، «سیاه و سفید» به کار برد؟
سخنم که به اینجا رسید، زندهیاد عزتالله انتظامی که صندلیاش تقریبا نزدیک میکروفون بود، به نشانه تایید و با لبخند، سرش را تکان داد و جزو نخستین کسانی بود که با دست زدن، تشویقم کرد.
اما پس از سخنان من، مردی جوان در مقام دفاع از آن بانو بر آمد و به امثال من خرده گرفت که چرا در برابر چند هزار واژه عربی در زبان فارسی، واکنش نشان نمیدهیم؟ و من که پاسخ دادم اگر زبان عربی اکنون بخش زیادی از واژگان زبان فارسی را گرفته، آیا دلیل میشود برای اجازه ورود دادن به واژههای دیگر زبانها که خودمان برابرنهادهاش را در فارسی داریم؟
در واقع آنگونه که داریوش آشوری در کتاب «بازاندیشی زبان فارسی» مینویسد، زبان فارسی در سدههای چهارم و پنجم شکوفا بود و بیش از پنج درصد واژه عربی نداشت. اما از نیمه سده پنجم، کاربرد واژههای عربی برای فضلفروشی کاتبان و ادیبان فزونی گرفت (صص: 20-19).
اکنون همین فضلفروشی، با کاربرد واژههای انگلیسی در میان برخی از نویسندگان و سخنرانان و مدعیان مُد شده است. آن هم واژههایی که فارسیاش بسیار پر کاربرد است. شاید نمونه «بلک اند وایت» بسیار استثنایی باشد، اما اگر چارهای نیندیشیم، شاید روزی کاربرد «سیاه و سفید» استثنایی شود.
برای نمونه اکنون در دانش گردشگری در ایران (که چند سالی است مرا هم به خود مشغول داشته)، این وضع بسیار چشمگیر است. برخی حتی برای واژههایی همچون گردشگری هم «توریسم» را به کار میبرند. و همین است که بسیاری به خود زحمت یافتن برابرنهادههای فارسی اصطلاحات این دانش را نداده، و بنابراین اگر کسی بخواهد برابرنهاده فارسی یک اصطلاح را به کار ببرد، سلیقهای عمل کرده و هرج و مرج به وجود میآید. نمونهاش، اصطلاح «اکوتوریسم» است که بسیاری به همین شکل به کار میبرند و برخی هم به جای آن، «گردشگری پایدار»، «بومگردی»، «طبیعتگردی» و... . توجیه آنانی که خود واژه اکوتوریسم را به همین شکل به کار میبرند این است که هیچیک از برابرنهادههای فارسی، معنای کامل این شیوه از گردشگری را نمیرساند. چرا که در این شیوه، به طبیعت، مردم بومی و فرهنگشان احترام گذاشته میشود و گردشگر تلاش دارد کمترین پیامد منفی را بر محیط داشته باشد. این گروه توجه ندارند که اصولا همه این موارد در خود اصطلاح انگلیسی «اکو» هم نهفته نیست؛ بلکه کارشناسان انگلیسیزبان بهصورت قراردادی به این نتیجه رسیدهاند که برای چنین شیوهای از گردشگری، اصطلاح اکوتوریسم را به کار ببرند.
به کار بردن واژههای فارسی و دوری گزیدن از اصطلاحات بیگانه غیرضروری، نیازمند حس میهندوستی بیشتر و علاقمندی به زبان ملی و رسمی است. چیزی که در ترکیه (که حتی برای بسیاری از واژههای عربی پرکاربرد هم جایگزین ترکی ساخته، و در همه ادارات و کتابهای درسی و... واژههای تازهساز را به کار میبرند) به فراوانی میبینم، اما جای خالیاش در ایران شدیدا احساس میشود.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
بامداد امروز، «عزت» سینمای ایران از دنیا رفت. بیشتر ایرانیان از دیدن فیلمهای «آقای بازیگر» خاطرات خوبی دارند. من تنها یکبار ایشان را از نزدیک دیدم که آنجا هم خاطره بسیار خوبی برایم ماند.
سال 1386 بود که با همت چند تن از کارمندان خوشذوق بنیاد سینمایی فارابی، «کانون فیلم تاریخ» بنیان نهاده شد و هر دو هفته یکبار، روزهای آدینه نشست پخش و بررسی یک فیلم تاریخی در محل موزه سینمای ایران (نزدیک تجریش) برگزار میشد. چون همان سال پایاننامه کارشناسی ارشدم با نام «بررسی انسانشناختی سینمای تاریخی ایران» را دفاع کردم، بنابراین به این کانون علاقمند بوده و از نخستین نشست تا واپسین نشست آن (که شوربختانه خیلی زود فرا رسید و عمر کوتاه این کانون به سر آمد)، در آن حضور مییافتم.
نخستین نشست این کانون درباره فیلم «ستارخان»، ساخته زندهیاد علی حاتمی بود و نخستین مهمان برنامه هم، زندهیاد عزتالله انتظامی. پس از پخش فیلم و سخنان کارشناسان، نوبت به بیان دیدگاه باشندگان یا همان حاضران رسید. بانویی جوان پشت جایگاه قرار گرفت و همینطور که سخن میگفت (که موضوع سخنانش یادم نیست)، واژههای انگلیسی فراوانی هم به کار میبرد که نیازی نبود. اما از همه شگفتتر، به کار بردن اصطلاح «فیلم بلک اند وایت» بود. این شیوه سخن گفتن واکنش مرا در پی داشت که بهعنوان نفر بعدی، پشت میکروفون جای گرفته و شرح بدهم که بیشتر کسانی که به سینمای تاریخی علاقمندند، به تاریخ و بنابراین تمدن و فرهنگ و ادب هم علاقه دارند. پس چرا این همه واژه انگلیسی که برابرنهاده فارسی هم دارد، به کار میبریم؟ یعنی واقعا نمیشود به جای «بلک اند وایت»، «سیاه و سفید» به کار برد؟
سخنم که به اینجا رسید، زندهیاد عزتالله انتظامی که صندلیاش تقریبا نزدیک میکروفون بود، به نشانه تایید و با لبخند، سرش را تکان داد و جزو نخستین کسانی بود که با دست زدن، تشویقم کرد.
اما پس از سخنان من، مردی جوان در مقام دفاع از آن بانو بر آمد و به امثال من خرده گرفت که چرا در برابر چند هزار واژه عربی در زبان فارسی، واکنش نشان نمیدهیم؟ و من که پاسخ دادم اگر زبان عربی اکنون بخش زیادی از واژگان زبان فارسی را گرفته، آیا دلیل میشود برای اجازه ورود دادن به واژههای دیگر زبانها که خودمان برابرنهادهاش را در فارسی داریم؟
در واقع آنگونه که داریوش آشوری در کتاب «بازاندیشی زبان فارسی» مینویسد، زبان فارسی در سدههای چهارم و پنجم شکوفا بود و بیش از پنج درصد واژه عربی نداشت. اما از نیمه سده پنجم، کاربرد واژههای عربی برای فضلفروشی کاتبان و ادیبان فزونی گرفت (صص: 20-19).
اکنون همین فضلفروشی، با کاربرد واژههای انگلیسی در میان برخی از نویسندگان و سخنرانان و مدعیان مُد شده است. آن هم واژههایی که فارسیاش بسیار پر کاربرد است. شاید نمونه «بلک اند وایت» بسیار استثنایی باشد، اما اگر چارهای نیندیشیم، شاید روزی کاربرد «سیاه و سفید» استثنایی شود.
برای نمونه اکنون در دانش گردشگری در ایران (که چند سالی است مرا هم به خود مشغول داشته)، این وضع بسیار چشمگیر است. برخی حتی برای واژههایی همچون گردشگری هم «توریسم» را به کار میبرند. و همین است که بسیاری به خود زحمت یافتن برابرنهادههای فارسی اصطلاحات این دانش را نداده، و بنابراین اگر کسی بخواهد برابرنهاده فارسی یک اصطلاح را به کار ببرد، سلیقهای عمل کرده و هرج و مرج به وجود میآید. نمونهاش، اصطلاح «اکوتوریسم» است که بسیاری به همین شکل به کار میبرند و برخی هم به جای آن، «گردشگری پایدار»، «بومگردی»، «طبیعتگردی» و... . توجیه آنانی که خود واژه اکوتوریسم را به همین شکل به کار میبرند این است که هیچیک از برابرنهادههای فارسی، معنای کامل این شیوه از گردشگری را نمیرساند. چرا که در این شیوه، به طبیعت، مردم بومی و فرهنگشان احترام گذاشته میشود و گردشگر تلاش دارد کمترین پیامد منفی را بر محیط داشته باشد. این گروه توجه ندارند که اصولا همه این موارد در خود اصطلاح انگلیسی «اکو» هم نهفته نیست؛ بلکه کارشناسان انگلیسیزبان بهصورت قراردادی به این نتیجه رسیدهاند که برای چنین شیوهای از گردشگری، اصطلاح اکوتوریسم را به کار ببرند.
به کار بردن واژههای فارسی و دوری گزیدن از اصطلاحات بیگانه غیرضروری، نیازمند حس میهندوستی بیشتر و علاقمندی به زبان ملی و رسمی است. چیزی که در ترکیه (که حتی برای بسیاری از واژههای عربی پرکاربرد هم جایگزین ترکی ساخته، و در همه ادارات و کتابهای درسی و... واژههای تازهساز را به کار میبرند) به فراوانی میبینم، اما جای خالیاش در ایران شدیدا احساس میشود.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر نوشتههای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
حمامهای تاریخی؛ از ترکیه تا اصفهان
امیر هاشمی مقدم: خبرگزاری مهر
چکیده: به تازگی خبر و عکس.های جابجایی حمام «آرتوکلو» در ترکیه، بسیاری را شگفتزده کرده است. این حمام پانصد ساله و ۱۶۰۰ تنی که با آبگیری سد «ایلیسو» به زیر آب میرفت، با تلاش مسئولین منطقه بهطور کامل و دُرُسته از جایش بیرون آورده و جابجا شد تا از نابودی در امان باشد.
چندی پیش یک اثر تاریخی دیگر هم در همین منطقه و به همین شیوه جابجا شده بود. هنگامی که میهندوستی برای مسئولین ترکیه ارزشمند باشد، بنابراین هر بخش از تاریخ و هر بنای تاریخی هم برایشان ارزشمند است. بیهوده نیست که جزو کشورهای کامیاب در زمینه گردشگری است.
در سوی دیگر اما، رفتار مسئولین کشور ما در برخورد با بناهای تاریخی، اندوهبار است. نمونههای زیر، شاهدی بر این مدعاست:
حمام «خسرو آغا» بازمانده از دوره صفوی، در نزدیکی میدان نقش جهان، روزگاری از زیباترین حمامهای اصفهان بود. در سالهای آغازین انقلاب، عدهای به بهانه اینکه اینجا مرکز فساد بوده، دیوارش را فرو میریزند. میراث فرهنگی تلاش میکند آنرا مرمت نماید؛ اما شهرداری اصفهان و بهویژه مهندس عظیمیان (شهردار وقت)، به بهانه کاهش ترافیک در منطقه، تصمیم به ایجاد خیابان حکیم از وسط حمام خسرو آغا میگیرد و بنابراین اجازه مرمت را به میراث نمیدهد. میراث فرهنگی مخالفت و شکایت میکند؛ اما در نیمهشب 23 فروردین 1374، به یکباره برق خیابان سپه قطع شده و چند دستگاه لودر شهرداری به محل آمده و حمام را ویران میکنند. فردا صبح شهرداری از ماجرا اظهار نا آگاهی میکند. کارشناسان میراث فرهنگی برای گردآوری ویرانههای حمام به آنجا میروند، اما شهرداری حتی اجازه این کار را هم نداده، کارشناسان را از محوطه بیرون کرده، ویرانهها را بار کامیونها نموده و میبرد.
اکنون پس از 23 سال، مشخص شده خیابان حکیم نتوانسته از ترافیک منطقه بکاهد؛ اما به این بهانه حمام و بازار تاریخی آنجا را ویران کرده است (هنوز ویرانههای این حمام را نبش خیابانهای سپه و حکیم در نزدیکی میدان نقش جهان میتوان دید). حالا قرار است دوباره برای بازسازی این حمام تاریخی، هزینه شود. اما یکی از ویژگیهای حمام خسرو آغا، تزئینات داخلیاش بود که در تخریب، همگی از بین رفت.
همچنین این بازسازی دوباره از جیب مردم اصفهان هزینه میشود. یک بار میراثشان را بدون هیچگونه پاسخگویی ویران کردند؛ حالا دوباره با پول خودشان از بیتالمال، میخواهند آنرا بازسازی کنند. اما هیچکس شهردار و مسئولین شهرداری وقت اصفهان که با گردنکشی و قانونگریزی این حمام تاریخی ثبت ملی شده را ویران کردند، مجازات نمیکند.
همین رویداد ویران کردن حمام به دست شهرداری و به بهانه محل فساد بودن، ۲۱ سال پس از ویران کردن حمام خسرو آغا دوباره تکرار شد. در دی ماه 1394 حمام تاریخی «حاج کاظم» در خیابان مسجد سید را ویران کردند. مدیر منطقه یک شهرداری اصفهان که نام خانوادگی «فرهنگ» را یدک میکشید، در گفتگو با رسانهها مدعی شد که این حمام ارزش تاریخی نداشته و او هم از ثبت ملی بودنش آگاه نبوده است!
اصولا شهرداریها در ایران جزو درآمدزاترین نهادها، بر باد دهندهترین نهادها، گردنکشترین نهادها و دشمنترین نهادها علیه میراث فرهنگیاند. همین شهرداری اصفهان یکی از بهترین نمونههاست که اوج رفتارهای ضد میراث فرهنگیاش در دوره شهردلری سقائیاننژاد رخ داد. کسی که علیرغم احکام دادگاهها، برج جهاننما را در نزدیکی میدان نقش جهان ساخت و وقتی یونسکو تهدید به خروج نام این میدان از لیست میراث جهانی کرد، سیصد میلیارد تومان از میراث فرهنگی باج گرفت تا طبقات بالایی برج را ویران کند. آن هم از سازمانی که خودش همیشه با مشکلات مالی روبروست. همین آقای سقائیاننژاد بود که باز هم با وجود همه مخالفتها و احکام صادره، تونل متروی اصفهان را از زیر چهارباغ و سی و سه پل گذراند تا دستگاه حفاریاش نهایتا به پایه سی و سه پل برخورد کرده و به آن آسیب بزند. دهها برخورد ضد میراث فرهنگی دیگر هم از همین آقای سقائیاننژاد سر زد که هزاران میلیارد تومان هزینه بر دست مردم اصفهان گذارد. اما دست آخر بدون اینکه به کسی پاسخگو باشد ، پس از یازده سال ویرانگری در اصفهان، با سلام و صلوات بدرقه شد تا سکان شهرداری شهر قم را در دست بگیرد.
این تنها گوشهای از بلاهایی است که بر سر میراث فرهنگی اصفهان، بهعنوان گردشگریترین شهر ایران آمده؛ و آب هم در دل مسئولین تکان نخورده است. بعد گلایه میکنیم که چرا ایرانیان گردشگری ترکیه را رونق میبخشند، نه گردشگری خود ایران را. هرگاه مسئولین ما از مسئولین ترکیه درس گرفته و میراثداران خوبی برای فرهنگ سرزمینشان بودند، میتوانند گلایهمند باشند.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
همه یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: خبرگزاری مهر
چکیده: به تازگی خبر و عکس.های جابجایی حمام «آرتوکلو» در ترکیه، بسیاری را شگفتزده کرده است. این حمام پانصد ساله و ۱۶۰۰ تنی که با آبگیری سد «ایلیسو» به زیر آب میرفت، با تلاش مسئولین منطقه بهطور کامل و دُرُسته از جایش بیرون آورده و جابجا شد تا از نابودی در امان باشد.
چندی پیش یک اثر تاریخی دیگر هم در همین منطقه و به همین شیوه جابجا شده بود. هنگامی که میهندوستی برای مسئولین ترکیه ارزشمند باشد، بنابراین هر بخش از تاریخ و هر بنای تاریخی هم برایشان ارزشمند است. بیهوده نیست که جزو کشورهای کامیاب در زمینه گردشگری است.
در سوی دیگر اما، رفتار مسئولین کشور ما در برخورد با بناهای تاریخی، اندوهبار است. نمونههای زیر، شاهدی بر این مدعاست:
حمام «خسرو آغا» بازمانده از دوره صفوی، در نزدیکی میدان نقش جهان، روزگاری از زیباترین حمامهای اصفهان بود. در سالهای آغازین انقلاب، عدهای به بهانه اینکه اینجا مرکز فساد بوده، دیوارش را فرو میریزند. میراث فرهنگی تلاش میکند آنرا مرمت نماید؛ اما شهرداری اصفهان و بهویژه مهندس عظیمیان (شهردار وقت)، به بهانه کاهش ترافیک در منطقه، تصمیم به ایجاد خیابان حکیم از وسط حمام خسرو آغا میگیرد و بنابراین اجازه مرمت را به میراث نمیدهد. میراث فرهنگی مخالفت و شکایت میکند؛ اما در نیمهشب 23 فروردین 1374، به یکباره برق خیابان سپه قطع شده و چند دستگاه لودر شهرداری به محل آمده و حمام را ویران میکنند. فردا صبح شهرداری از ماجرا اظهار نا آگاهی میکند. کارشناسان میراث فرهنگی برای گردآوری ویرانههای حمام به آنجا میروند، اما شهرداری حتی اجازه این کار را هم نداده، کارشناسان را از محوطه بیرون کرده، ویرانهها را بار کامیونها نموده و میبرد.
اکنون پس از 23 سال، مشخص شده خیابان حکیم نتوانسته از ترافیک منطقه بکاهد؛ اما به این بهانه حمام و بازار تاریخی آنجا را ویران کرده است (هنوز ویرانههای این حمام را نبش خیابانهای سپه و حکیم در نزدیکی میدان نقش جهان میتوان دید). حالا قرار است دوباره برای بازسازی این حمام تاریخی، هزینه شود. اما یکی از ویژگیهای حمام خسرو آغا، تزئینات داخلیاش بود که در تخریب، همگی از بین رفت.
همچنین این بازسازی دوباره از جیب مردم اصفهان هزینه میشود. یک بار میراثشان را بدون هیچگونه پاسخگویی ویران کردند؛ حالا دوباره با پول خودشان از بیتالمال، میخواهند آنرا بازسازی کنند. اما هیچکس شهردار و مسئولین شهرداری وقت اصفهان که با گردنکشی و قانونگریزی این حمام تاریخی ثبت ملی شده را ویران کردند، مجازات نمیکند.
همین رویداد ویران کردن حمام به دست شهرداری و به بهانه محل فساد بودن، ۲۱ سال پس از ویران کردن حمام خسرو آغا دوباره تکرار شد. در دی ماه 1394 حمام تاریخی «حاج کاظم» در خیابان مسجد سید را ویران کردند. مدیر منطقه یک شهرداری اصفهان که نام خانوادگی «فرهنگ» را یدک میکشید، در گفتگو با رسانهها مدعی شد که این حمام ارزش تاریخی نداشته و او هم از ثبت ملی بودنش آگاه نبوده است!
اصولا شهرداریها در ایران جزو درآمدزاترین نهادها، بر باد دهندهترین نهادها، گردنکشترین نهادها و دشمنترین نهادها علیه میراث فرهنگیاند. همین شهرداری اصفهان یکی از بهترین نمونههاست که اوج رفتارهای ضد میراث فرهنگیاش در دوره شهردلری سقائیاننژاد رخ داد. کسی که علیرغم احکام دادگاهها، برج جهاننما را در نزدیکی میدان نقش جهان ساخت و وقتی یونسکو تهدید به خروج نام این میدان از لیست میراث جهانی کرد، سیصد میلیارد تومان از میراث فرهنگی باج گرفت تا طبقات بالایی برج را ویران کند. آن هم از سازمانی که خودش همیشه با مشکلات مالی روبروست. همین آقای سقائیاننژاد بود که باز هم با وجود همه مخالفتها و احکام صادره، تونل متروی اصفهان را از زیر چهارباغ و سی و سه پل گذراند تا دستگاه حفاریاش نهایتا به پایه سی و سه پل برخورد کرده و به آن آسیب بزند. دهها برخورد ضد میراث فرهنگی دیگر هم از همین آقای سقائیاننژاد سر زد که هزاران میلیارد تومان هزینه بر دست مردم اصفهان گذارد. اما دست آخر بدون اینکه به کسی پاسخگو باشد ، پس از یازده سال ویرانگری در اصفهان، با سلام و صلوات بدرقه شد تا سکان شهرداری شهر قم را در دست بگیرد.
این تنها گوشهای از بلاهایی است که بر سر میراث فرهنگی اصفهان، بهعنوان گردشگریترین شهر ایران آمده؛ و آب هم در دل مسئولین تکان نخورده است. بعد گلایه میکنیم که چرا ایرانیان گردشگری ترکیه را رونق میبخشند، نه گردشگری خود ایران را. هرگاه مسئولین ما از مسئولین ترکیه درس گرفته و میراثداران خوبی برای فرهنگ سرزمینشان بودند، میتوانند گلایهمند باشند.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
همه یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
به ترکیه دل نبندید!
امیر هاشمی مقدم: فرارو
چکیده: کشمکشهای جاری بین دولتهای ترکیه و امریکا، بر اقتصاد این کشور و بهویژه نرخ ارز آن پیامدهای منفی گذاشته است. دولت امریکا نه تنها دو وزیر ترکیه را تحریم کرده، بلکه به تازگی بر کالاهای ترکیه عوارض بیشتری گذاشته و همچنان دارد خط و نشان میکشد. دولت اردوغان هم دارد مقاومت میکند. بخش قابل توجهی از مردم ترکیه هم با اردوغان همسو بوده و تاکنون چندین بار به درخواست وی، دلار و طلاهای خود را به بازار و صرافیها آورده تا از لیر ترکیه پشتیبانی کرده باشند. بخش دیگر اما رفتار قابل پیشبینیای از خود نشان دادهاند که در ایران هم زیاد دیدهایم؛ هجوم به صرافیها و خرید دلار و طلا.
حالا برخی مسئولین کشورمان، دل خوش کردهاند که ترکیه هم در این جبهه مقابله با تحریمها، در کنار ایران است. اخبار صدا و سیما هم مرتباً روی این موضوع مانور داده و گزارش پخش میکند. اما برحلاف بسیاری از پیشبینیها، نگارنده به دو دلیل باور دارد که ترکیه دیر یا زود کوتاه خواهد آمد.
نخستین دلیل، شکنندگی مقاومت اردوغان در موقعیتهای اینگونه است. ترکیه چهار سال پیش تجربه مشابهی را پشت سر گذاشت؛ هنگامی که جنگنده روسی را سرنگون کرد، بلافاصله با تحریمهای روسیه (در زمینه گردشگری، محصولات ترکیه، فروش گاز به ترکیه، ساخت نیروگاه اتمی و...) روبرو شد. همچنانکه پوتین خط و نشانهای زیادی هم برای ترکیه و شخص اردوغان کشید و گاهی ادبیات تندی علیه اردوغان به کار میبُرد. دست آخر، هنگامی که اردوغان پی به اشتباه محاسباتیاش (در زمینه پشتیبانی ناتو از اختلافش با روسیه) برد، با آنکه گفته بود هرگز برای سرنگونی هواپیما پوزشخواهی نخواهد کرد، بالاخره کوتاه آمد و رسماً پوزشخواهی کرد. در آن زمان، اردوغان نخواست با شاخ و شانه کشیدن و ادامه کشمکش با روسیه، به منافع ملی ترکیه آسیب بیشتری بزند.
اکنون هم ترکیه به خوبی میداند روابط تجاری و نظامیاش با امریکا بیش از روابطش با روسیه است؛ امریکا قدرتمندتر از روسیه است؛ ترامپ بیاخلاقتر از پوتین است و... .
دلیل دوم اما، بده-بستانهای زیاد ترکیه با غرب، چه در تجارت و اقتصاد و چه در زمینه مسائلی همچون حقوق بشر، تمامیت ارضی همسایهها، مهاجران ترکیه، ملیگرایی افراطی و... است. غرب تاکنون بر روی اینگونه مسائل (که ترکیه پرونده بسیار سنگینتری به نسبت ایران دارد) چشمپوشی کرده بود و ترکیه هم در سوی دیگر، با غرب همراهی میکرد. اما اگر قرار باشد روزی ترکیه روبروی غرب بایستد، بیگمان این پروندهها را غرب باز خواهد کرد تا ترکیه را به زانو در آورد. برخی نمونههای چنین پروندههایی عبارت است از:
✳️ قتل عام ارامنه در سالهای پایانی حکومت عثمانی. ارمنیها اصطلاح «نسلکشی» را برای این رویداد به کار میبرند که بار حقوقی سنگینی برای ترکیه دارد. اما دولت ترکیه ضمن پذیرش کشته شدن تعداد زیادی ارمنی در آن دوره، آنرا ناشی از شرایط جنگ جهانی اول میداند که هیچ برنامه نسلکشیای پشتش نبوده است.
✳️ برخورد با کُردهای ترکیه که نزدیک 90 سال است به شیوهای خشن صورت گرفته و بر پایه آمار رسمی دولت ترکیه، تاکنون بیش از چهل هزار کشته بر جای گذاشته است؛ به گونهای که گاهی شهرهای بزرگ کردنشین همچون دیاربکر را بیشتر شبیه میدان جنگ کرده است.
✳️ از سال 1353 تاکنون، بخش شمالی قبرس، به بهانه تضمین حقوق اقلیت ترک، به تصرف ارتش ترکیه درآمده و از 1361 هم اعلام استقلال کرده است. به جز ترکیه، هیچ کشور دیگری قبرس شمالی را به رسمیت نمیشناسد و جامعه جهانی آنرا بهعنوان بخش اشغالشده خاک قبرس میشناسد.
✳️ همان ملیگرایی افراطیای که قتل عام ارامنه، انکار حضور کُردها در ترکیه و اشغال بخش شمالی قبرس از نتایجش بود، همچنان زمینههای پر رنگی در ترکیه دارد. حتی گاهی در راهنماهای گردشگری برای گردشگران غربی، به این ملیگرایی افراطی و ضرورت احتیاط در این زمینه اشاره شده است.
غرب اگرچه تاکنون واکنش جدیای به هیچیک از این موارد نداشته، اما گهگاه با بیانیههایی، باز بودن پروندهشان را به ترکیه یادآوری میکند. چالش جدی غرب با ترکیه میتواند این پروندهها را بهعنوان برگ برنده علیه ترکیه، رو کند.
به اینها میتوان بده-بِستانهای اقتصادی ترکیه با غرب (در زمینه صادرات پوشاک، خودرو و...) را نیز افزود که اگر تحریم شود، ترکیهای که معادن و ذخایر انرژی ندارد، بحرانی به مراتب شدیدتر از ایران ایجاد کند.
همینها کافی است تا نشان دهد ترکیه تا یک جای مشخصی با غرب دست و پنجه نرم میکند و توان فراتر رفتن از آنرا ندارد؛ مگر آنکه به سیم آخر زده باشد و کشور را به ورطه نابودی بکشاند؛ که با توجه به روحیه میهنپرستانه قوی ترکیهایها، چنین چیزی بعید است.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: فرارو
چکیده: کشمکشهای جاری بین دولتهای ترکیه و امریکا، بر اقتصاد این کشور و بهویژه نرخ ارز آن پیامدهای منفی گذاشته است. دولت امریکا نه تنها دو وزیر ترکیه را تحریم کرده، بلکه به تازگی بر کالاهای ترکیه عوارض بیشتری گذاشته و همچنان دارد خط و نشان میکشد. دولت اردوغان هم دارد مقاومت میکند. بخش قابل توجهی از مردم ترکیه هم با اردوغان همسو بوده و تاکنون چندین بار به درخواست وی، دلار و طلاهای خود را به بازار و صرافیها آورده تا از لیر ترکیه پشتیبانی کرده باشند. بخش دیگر اما رفتار قابل پیشبینیای از خود نشان دادهاند که در ایران هم زیاد دیدهایم؛ هجوم به صرافیها و خرید دلار و طلا.
حالا برخی مسئولین کشورمان، دل خوش کردهاند که ترکیه هم در این جبهه مقابله با تحریمها، در کنار ایران است. اخبار صدا و سیما هم مرتباً روی این موضوع مانور داده و گزارش پخش میکند. اما برحلاف بسیاری از پیشبینیها، نگارنده به دو دلیل باور دارد که ترکیه دیر یا زود کوتاه خواهد آمد.
نخستین دلیل، شکنندگی مقاومت اردوغان در موقعیتهای اینگونه است. ترکیه چهار سال پیش تجربه مشابهی را پشت سر گذاشت؛ هنگامی که جنگنده روسی را سرنگون کرد، بلافاصله با تحریمهای روسیه (در زمینه گردشگری، محصولات ترکیه، فروش گاز به ترکیه، ساخت نیروگاه اتمی و...) روبرو شد. همچنانکه پوتین خط و نشانهای زیادی هم برای ترکیه و شخص اردوغان کشید و گاهی ادبیات تندی علیه اردوغان به کار میبُرد. دست آخر، هنگامی که اردوغان پی به اشتباه محاسباتیاش (در زمینه پشتیبانی ناتو از اختلافش با روسیه) برد، با آنکه گفته بود هرگز برای سرنگونی هواپیما پوزشخواهی نخواهد کرد، بالاخره کوتاه آمد و رسماً پوزشخواهی کرد. در آن زمان، اردوغان نخواست با شاخ و شانه کشیدن و ادامه کشمکش با روسیه، به منافع ملی ترکیه آسیب بیشتری بزند.
اکنون هم ترکیه به خوبی میداند روابط تجاری و نظامیاش با امریکا بیش از روابطش با روسیه است؛ امریکا قدرتمندتر از روسیه است؛ ترامپ بیاخلاقتر از پوتین است و... .
دلیل دوم اما، بده-بستانهای زیاد ترکیه با غرب، چه در تجارت و اقتصاد و چه در زمینه مسائلی همچون حقوق بشر، تمامیت ارضی همسایهها، مهاجران ترکیه، ملیگرایی افراطی و... است. غرب تاکنون بر روی اینگونه مسائل (که ترکیه پرونده بسیار سنگینتری به نسبت ایران دارد) چشمپوشی کرده بود و ترکیه هم در سوی دیگر، با غرب همراهی میکرد. اما اگر قرار باشد روزی ترکیه روبروی غرب بایستد، بیگمان این پروندهها را غرب باز خواهد کرد تا ترکیه را به زانو در آورد. برخی نمونههای چنین پروندههایی عبارت است از:
✳️ قتل عام ارامنه در سالهای پایانی حکومت عثمانی. ارمنیها اصطلاح «نسلکشی» را برای این رویداد به کار میبرند که بار حقوقی سنگینی برای ترکیه دارد. اما دولت ترکیه ضمن پذیرش کشته شدن تعداد زیادی ارمنی در آن دوره، آنرا ناشی از شرایط جنگ جهانی اول میداند که هیچ برنامه نسلکشیای پشتش نبوده است.
✳️ برخورد با کُردهای ترکیه که نزدیک 90 سال است به شیوهای خشن صورت گرفته و بر پایه آمار رسمی دولت ترکیه، تاکنون بیش از چهل هزار کشته بر جای گذاشته است؛ به گونهای که گاهی شهرهای بزرگ کردنشین همچون دیاربکر را بیشتر شبیه میدان جنگ کرده است.
✳️ از سال 1353 تاکنون، بخش شمالی قبرس، به بهانه تضمین حقوق اقلیت ترک، به تصرف ارتش ترکیه درآمده و از 1361 هم اعلام استقلال کرده است. به جز ترکیه، هیچ کشور دیگری قبرس شمالی را به رسمیت نمیشناسد و جامعه جهانی آنرا بهعنوان بخش اشغالشده خاک قبرس میشناسد.
✳️ همان ملیگرایی افراطیای که قتل عام ارامنه، انکار حضور کُردها در ترکیه و اشغال بخش شمالی قبرس از نتایجش بود، همچنان زمینههای پر رنگی در ترکیه دارد. حتی گاهی در راهنماهای گردشگری برای گردشگران غربی، به این ملیگرایی افراطی و ضرورت احتیاط در این زمینه اشاره شده است.
غرب اگرچه تاکنون واکنش جدیای به هیچیک از این موارد نداشته، اما گهگاه با بیانیههایی، باز بودن پروندهشان را به ترکیه یادآوری میکند. چالش جدی غرب با ترکیه میتواند این پروندهها را بهعنوان برگ برنده علیه ترکیه، رو کند.
به اینها میتوان بده-بِستانهای اقتصادی ترکیه با غرب (در زمینه صادرات پوشاک، خودرو و...) را نیز افزود که اگر تحریم شود، ترکیهای که معادن و ذخایر انرژی ندارد، بحرانی به مراتب شدیدتر از ایران ایجاد کند.
همینها کافی است تا نشان دهد ترکیه تا یک جای مشخصی با غرب دست و پنجه نرم میکند و توان فراتر رفتن از آنرا ندارد؛ مگر آنکه به سیم آخر زده باشد و کشور را به ورطه نابودی بکشاند؛ که با توجه به روحیه میهنپرستانه قوی ترکیهایها، چنین چیزی بعید است.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
«جمهوری اسلامی» یا «ایران»
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
حسن روحانی، سهشنبه در پاسخ به پرسشهای نمایندگان و در دفاع از عملکرد دولت خود، به مجلس رفت. در اینجا نه کاری به درستی پرسشها از روحانی دارم و نه به درستی پاسخهای وی. بلکه سخنم بر سر درستی یا نادرستی جمله زیر است که از سوی رئیسجمهور به کار رفت:
«چرا مردم نسبت به آینده ایران دچار تردید شدهاند؟ حتی بالاتر، نسبت به آینده عظمت نظام دچار شک و تردید شدهاند؟».
به نظر میآید روحانی، تردید نسبت به آینده نظام را مهمتر و بالاتر از تردید نسبت به آینده ایران میداند. چنین برداشتی که نظام را «بالاتر» از ایران بدانیم، کاملا نادرست است. اصولا نظام جمهوری اسلامی یا هر نظام دیگری، باید فلسفه وجودی خود را در خدمت ایران و ایرانیان بداند، نه بالاتر از آنها. این اصل، نه تنها برای ایران، بلکه برای هر حکومت دیگری در هر گوشه دنیا صدق میکند. بالاتر دانستن جایگاه نظام نسبت به ایران، اندیشهای بسیار خطرناک است که میتواند پیامدهای جدیای داشته باشد.
اگر نظام را بالاتر از ایران بدانیم، در بزنگاههایی که ناچار به گزینش میشویم، اولویت را بر نظام قرار داده و ایران را قربانی میکنیم. برای نمونه، در امتیاز دادن به کشورهای دیگر (بهعنوان نیروهای بیرونی) و یا تجزیهطلبان (بهعنوان نیروهای درونی)، چنین خطری وجود دارد. اگر میبینیم در بحث دریای مازندران، بیاعتمادی گستردهای بین ایرانیان درباره مذاکرات و امتیازهای احتمالی دادهشده وجود دارد، یک دلیلش جا افتادن همین اندیشه نادرست است. یعنی مردم هم به این باور رسیدهاند که برای مسئولین، حفظ نظام و قدرت، بالاتر از ایران اهمیت داشته و بنابراین هر آن ممکن است مسئولین برای حفظ نظام، امتیازات جبرانناپذیری به کشورهای دیگر بدهند.
هنگامی که مسئولین، ایران و ایرانیان را بالاتر از نظام بدانند، برای آرامش و آسایش آنها، از هیچگونه تلاشی کوتاهی نخواهند کرد و حتی در این راه، حاضر به هزینه کردن از نظام (به شیوههایی همچون کنار گذاردن برخی مهرههای اصلی، دگرگونی در اندیشهها و قوانین پایهی نظام و...) خواهند بود. رفاه ایجاد شده در پی چنین فداکاری و گذشتی، خود به خود مایه خرسندی ایرانیان از نظام و بنابراین پشتیبانی از آن خواهد شد. اما هنگامی که مسئولین، نظام را به ایران و ایرانیان ترجیح دهند، حاضر به هزینه کردن از ایران و ایرانیان (به شیوههایی همچون کوتاه آمدن در برابر همسایگان؛ بخشیدن و واگذار کردن بخشهایی از خاک و آبهای سرزمینی؛ فروش دائمی یا موقت سرمایههای سرزمینی همچون آب شیرین، خاک، جنگل و دریا؛ دست کشیدن از حقوق ایرانیان در برابر کشورهای دیگر و...) خواهد بود. چنین هزینه کردنهایی از ایران و حقوق ایرانیان، ناخرسندی ایرانیان را در پی خواهد داشت که میتواند به مقابله با نظام بینجامد.
این اندیشه نادرست را پیش از این به شیوهای دیگر، نظریهپردازانی همچون آیتالله مصباح یزدی در چارچوب ارجحیت «اسلامیت» به «جمهوریت» نظام بیان کرده بود و با انتقادات بسیاری روبرو گردید. بالاتر دانستن نظام نسبت به ایران که امروز از زبان رئیسجمهور بیان شد را میتوان گونهای از تداوم -ناخواسته- همان اندیشه آیتالله مصباح دانست؛ حتی اگر امثال حسن روحانی، به ظاهر مخالف اندیشههای آیتالله مصباح باشند. قربانی کردن جمهوریت (که بر پایه خواسته مردم شکل میگیرد) در پای اسلامیت (که بر پایه تفسیر گروهی خاص و در قدرت انجام میشود)، همان نادیده گرفتن حقوق حقه ایرانیان در تعیین سرنوشت خویش است که اکنون در گفتار حسن روحانی، گامی واپستر رفته و این بار، خود ایران نشانه گرفته شده است.
رمز کامیابی این نظام یا حکومت هر کشور دیگری در این است که خود را خدمتگزار کشور و مردمانش بداند نه بالاتر از آنان.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
حسن روحانی، سهشنبه در پاسخ به پرسشهای نمایندگان و در دفاع از عملکرد دولت خود، به مجلس رفت. در اینجا نه کاری به درستی پرسشها از روحانی دارم و نه به درستی پاسخهای وی. بلکه سخنم بر سر درستی یا نادرستی جمله زیر است که از سوی رئیسجمهور به کار رفت:
«چرا مردم نسبت به آینده ایران دچار تردید شدهاند؟ حتی بالاتر، نسبت به آینده عظمت نظام دچار شک و تردید شدهاند؟».
به نظر میآید روحانی، تردید نسبت به آینده نظام را مهمتر و بالاتر از تردید نسبت به آینده ایران میداند. چنین برداشتی که نظام را «بالاتر» از ایران بدانیم، کاملا نادرست است. اصولا نظام جمهوری اسلامی یا هر نظام دیگری، باید فلسفه وجودی خود را در خدمت ایران و ایرانیان بداند، نه بالاتر از آنها. این اصل، نه تنها برای ایران، بلکه برای هر حکومت دیگری در هر گوشه دنیا صدق میکند. بالاتر دانستن جایگاه نظام نسبت به ایران، اندیشهای بسیار خطرناک است که میتواند پیامدهای جدیای داشته باشد.
اگر نظام را بالاتر از ایران بدانیم، در بزنگاههایی که ناچار به گزینش میشویم، اولویت را بر نظام قرار داده و ایران را قربانی میکنیم. برای نمونه، در امتیاز دادن به کشورهای دیگر (بهعنوان نیروهای بیرونی) و یا تجزیهطلبان (بهعنوان نیروهای درونی)، چنین خطری وجود دارد. اگر میبینیم در بحث دریای مازندران، بیاعتمادی گستردهای بین ایرانیان درباره مذاکرات و امتیازهای احتمالی دادهشده وجود دارد، یک دلیلش جا افتادن همین اندیشه نادرست است. یعنی مردم هم به این باور رسیدهاند که برای مسئولین، حفظ نظام و قدرت، بالاتر از ایران اهمیت داشته و بنابراین هر آن ممکن است مسئولین برای حفظ نظام، امتیازات جبرانناپذیری به کشورهای دیگر بدهند.
هنگامی که مسئولین، ایران و ایرانیان را بالاتر از نظام بدانند، برای آرامش و آسایش آنها، از هیچگونه تلاشی کوتاهی نخواهند کرد و حتی در این راه، حاضر به هزینه کردن از نظام (به شیوههایی همچون کنار گذاردن برخی مهرههای اصلی، دگرگونی در اندیشهها و قوانین پایهی نظام و...) خواهند بود. رفاه ایجاد شده در پی چنین فداکاری و گذشتی، خود به خود مایه خرسندی ایرانیان از نظام و بنابراین پشتیبانی از آن خواهد شد. اما هنگامی که مسئولین، نظام را به ایران و ایرانیان ترجیح دهند، حاضر به هزینه کردن از ایران و ایرانیان (به شیوههایی همچون کوتاه آمدن در برابر همسایگان؛ بخشیدن و واگذار کردن بخشهایی از خاک و آبهای سرزمینی؛ فروش دائمی یا موقت سرمایههای سرزمینی همچون آب شیرین، خاک، جنگل و دریا؛ دست کشیدن از حقوق ایرانیان در برابر کشورهای دیگر و...) خواهد بود. چنین هزینه کردنهایی از ایران و حقوق ایرانیان، ناخرسندی ایرانیان را در پی خواهد داشت که میتواند به مقابله با نظام بینجامد.
این اندیشه نادرست را پیش از این به شیوهای دیگر، نظریهپردازانی همچون آیتالله مصباح یزدی در چارچوب ارجحیت «اسلامیت» به «جمهوریت» نظام بیان کرده بود و با انتقادات بسیاری روبرو گردید. بالاتر دانستن نظام نسبت به ایران که امروز از زبان رئیسجمهور بیان شد را میتوان گونهای از تداوم -ناخواسته- همان اندیشه آیتالله مصباح دانست؛ حتی اگر امثال حسن روحانی، به ظاهر مخالف اندیشههای آیتالله مصباح باشند. قربانی کردن جمهوریت (که بر پایه خواسته مردم شکل میگیرد) در پای اسلامیت (که بر پایه تفسیر گروهی خاص و در قدرت انجام میشود)، همان نادیده گرفتن حقوق حقه ایرانیان در تعیین سرنوشت خویش است که اکنون در گفتار حسن روحانی، گامی واپستر رفته و این بار، خود ایران نشانه گرفته شده است.
رمز کامیابی این نظام یا حکومت هر کشور دیگری در این است که خود را خدمتگزار کشور و مردمانش بداند نه بالاتر از آنان.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
گردشگران عرب و دختران ایرانی
امیر هاشمی مقدم: خبرگزاری مهر
چکیده: چندی است مطالبی درباره گردشگران عرب که به ایران آمده و دختران ایرانی را صیغه میکنند، در شبکههای مجازی، بحث برانگیز شده است. تازهترین کلیپ، چند اسکناس ایرانی را نشان میدهد که در کنار دینارهای عراقی جای گرفته و مردی که از بیارزشی ریال ایرانی و ارزان بودن گردش و زنان صیغهای ایرانی سخن میگوید. هیچ تصویری از این مرد نشان داده نمیشود و هیچ نشانهای هم از اینکه این فیلم در کجا و به دست چه کسی ضبط شده در دسترس نیست. به سخن دیگر، هر کسی میتواند این فیلم را ضبط و برای توهین و تحریک ایرانیان، آنرا پخش کرده باشد. و اتفاقا چقدر هم کارش را خوب انجام داده است!
این بحث البته چند سال پیش برای نخستین بار بهصورت جدی وارد فضای مجازی ایرانیان گردید. هنگامی که عکسی از یک زن برهنه و چند مرد عرب در خانهای منتشر شد و کسانی همچون محمد نوریزاد مدعی شدند در مشهد است که آن دختر ایرانی همزمان خود را در اختیار چند مرد عرب میگذارد. در آن عکس هم هیچ نشانهای مبنی بر درستی و نادرستی آن ادعاها در دست نبود؛ اما تقریبا همه ایرانیان آنرا باور کرده و خشمگین شده بودند.
نتیجهای که از اینگونه بحثها به دست میآید، نفرت ایرانیان از گردشگران عرب خواهد بود که میتواند به شیوههای گوناگون، خود را نشان دهد: از برخوردهای نادرست با گردشگران عرب گرفته تا افزایش درخواست برای پیشگیری از ورود این گردشگران به کشور.
اما به چند دلیل چنین خشمی نادرست بوده و پیامدهای زیانباری نه تنها برای گردشگریمان، بلکه برای کل کشور خواهد داشت.
نخست اینکه با توجه به تحریمهای غرب علیه ایران، گردشگران غربی بسیار اندکی به ایران میآیند و گردشگری ورودیمان فعلا دلخوش به همین گردشگران کشورهای همسایه است. برخورد نامناسب با این گردشگران، اوضاع گردشگریمان را از اینی که هست هم بدتر خواهد کرد. آنچنانکه بالا رفتن برخی از دیوار سفارت عربستان، بسیاری از هتلهای مشهد را تا مرز ورشکستگی پیش برد.
دوم، باور و پذیرش این کلیپها از سوی بسیاری ایرانیان، به خودی خود خطرناک است. کمتر کسی درباره درستی یا نادرستیشان پرسشگری کرده و عموما بدون اثبات، آنرا پذیرفتهاند. هر دختری که کنار مردی عرب باشد، لزوما ایرانی نیست و هر کسی هم از چند تا اسکناس ایرانی فیلم بگیرد، لزوما در ایران نیست.
سوم، بیشتر گردشگران عرب، به همراه خانواده خود به ایران میآیند و امکان رفتارهای ناهنجار برایشان اندک است. شمار گردشگران عرب مجرد بیگمان بسیار کمتر از گردشگران خانوادگی است.
چهارم، گردشگران و زائران ایرانیای که به کشورهای عربی، بهویژه عراق و عربستان میروند، بسیار بیشتر از گردشگران عربی است که به ایران میآیند. برخورد نامناسب با گردشگران عرب ورودی، میتواند واکنشی همسان با زائرانمان در کشورهای عربی در پی داشته باشد.
پنجم، بیشتر گردشگران عرب، شیعیانی هستند که چشم امیدشان به ایران است. نگاه عمدتا منفیای که به اعراب کشورهای دیگر وجود دارد، باعث شده عشق و علاقه فراوان اعراب شیعه به ایران دیده نشود. برای نمونه، بسیاری از شبکههای اجتماعی ما، همسویی تلویحی حیدر العبادی با تحریمهای امریکا علیه ایران را دیدند، اما اعتراضات گسترده عراقیها علیه این سخنان و حمایتشان از ایران را ندیده یا نادیده گرفتند. نزدیکی این گروه از اعراب به ایران، مایه نگرانی دشمنان ایران است و بنابراین از هیچ تلاشی برای تفرقهافکنی در این زمینه کوتاهی نخواهند کرد.
ششم، آیا میلیونها گردشگر ایرانی که به تایلند، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، ترکیه و... میروند، صد درصد برای گردشگری تاریخی یا طبیعتگردی است؟ اگر تایلند را به خاطر شرایط ویژهاش در این زمینه نادیده بگیریم، درباره گردشگران ایرانی در دیگر کشورها، بهویژه کشورهای مسلمان چه؟ نگارنده دستکم چهار سال است گردشگران ایرانی در ترکیه را بهطور علمی بررسی میکند. اگرچه بیشترشان برای خرید، تفریح ساحلی، بازدید از بناهای تاریخی و فرهنگی و... به این کشور میآیند، اما بخش قابل توجهی از آنان هم در مکانهایی ویژه در ترکیه، به دنبال رفتارهای دیگری هستند. اتفاقا جامعه ترکیه در دین، افراطیتر از ایران است. چرا به این رفتار گردشگران ایرانی خرده نمیگیریم؟ پایبندی تنها ویژه زنان ایرانی است و زنان دیگر کشورها و مردان ایرانی از این پایبندیها آزادند؟
اینها به معنای نادیده گرفتن رفتارهای ناهنجار گردشگران عرب در ایران نیست؛ اتفاقا باید بر رفتار آنان و هتلها و خانههایی که اجاره میکنند بیشترین نظارت صورت بگیرد. اما حجم واکنش باید با مواردی همچون اعتبار سند و مدرک، گستردگی پدیده، پیامدهای واکنش و... نیز همخوانی داشته باشد.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
امیر هاشمی مقدم: خبرگزاری مهر
چکیده: چندی است مطالبی درباره گردشگران عرب که به ایران آمده و دختران ایرانی را صیغه میکنند، در شبکههای مجازی، بحث برانگیز شده است. تازهترین کلیپ، چند اسکناس ایرانی را نشان میدهد که در کنار دینارهای عراقی جای گرفته و مردی که از بیارزشی ریال ایرانی و ارزان بودن گردش و زنان صیغهای ایرانی سخن میگوید. هیچ تصویری از این مرد نشان داده نمیشود و هیچ نشانهای هم از اینکه این فیلم در کجا و به دست چه کسی ضبط شده در دسترس نیست. به سخن دیگر، هر کسی میتواند این فیلم را ضبط و برای توهین و تحریک ایرانیان، آنرا پخش کرده باشد. و اتفاقا چقدر هم کارش را خوب انجام داده است!
این بحث البته چند سال پیش برای نخستین بار بهصورت جدی وارد فضای مجازی ایرانیان گردید. هنگامی که عکسی از یک زن برهنه و چند مرد عرب در خانهای منتشر شد و کسانی همچون محمد نوریزاد مدعی شدند در مشهد است که آن دختر ایرانی همزمان خود را در اختیار چند مرد عرب میگذارد. در آن عکس هم هیچ نشانهای مبنی بر درستی و نادرستی آن ادعاها در دست نبود؛ اما تقریبا همه ایرانیان آنرا باور کرده و خشمگین شده بودند.
نتیجهای که از اینگونه بحثها به دست میآید، نفرت ایرانیان از گردشگران عرب خواهد بود که میتواند به شیوههای گوناگون، خود را نشان دهد: از برخوردهای نادرست با گردشگران عرب گرفته تا افزایش درخواست برای پیشگیری از ورود این گردشگران به کشور.
اما به چند دلیل چنین خشمی نادرست بوده و پیامدهای زیانباری نه تنها برای گردشگریمان، بلکه برای کل کشور خواهد داشت.
نخست اینکه با توجه به تحریمهای غرب علیه ایران، گردشگران غربی بسیار اندکی به ایران میآیند و گردشگری ورودیمان فعلا دلخوش به همین گردشگران کشورهای همسایه است. برخورد نامناسب با این گردشگران، اوضاع گردشگریمان را از اینی که هست هم بدتر خواهد کرد. آنچنانکه بالا رفتن برخی از دیوار سفارت عربستان، بسیاری از هتلهای مشهد را تا مرز ورشکستگی پیش برد.
دوم، باور و پذیرش این کلیپها از سوی بسیاری ایرانیان، به خودی خود خطرناک است. کمتر کسی درباره درستی یا نادرستیشان پرسشگری کرده و عموما بدون اثبات، آنرا پذیرفتهاند. هر دختری که کنار مردی عرب باشد، لزوما ایرانی نیست و هر کسی هم از چند تا اسکناس ایرانی فیلم بگیرد، لزوما در ایران نیست.
سوم، بیشتر گردشگران عرب، به همراه خانواده خود به ایران میآیند و امکان رفتارهای ناهنجار برایشان اندک است. شمار گردشگران عرب مجرد بیگمان بسیار کمتر از گردشگران خانوادگی است.
چهارم، گردشگران و زائران ایرانیای که به کشورهای عربی، بهویژه عراق و عربستان میروند، بسیار بیشتر از گردشگران عربی است که به ایران میآیند. برخورد نامناسب با گردشگران عرب ورودی، میتواند واکنشی همسان با زائرانمان در کشورهای عربی در پی داشته باشد.
پنجم، بیشتر گردشگران عرب، شیعیانی هستند که چشم امیدشان به ایران است. نگاه عمدتا منفیای که به اعراب کشورهای دیگر وجود دارد، باعث شده عشق و علاقه فراوان اعراب شیعه به ایران دیده نشود. برای نمونه، بسیاری از شبکههای اجتماعی ما، همسویی تلویحی حیدر العبادی با تحریمهای امریکا علیه ایران را دیدند، اما اعتراضات گسترده عراقیها علیه این سخنان و حمایتشان از ایران را ندیده یا نادیده گرفتند. نزدیکی این گروه از اعراب به ایران، مایه نگرانی دشمنان ایران است و بنابراین از هیچ تلاشی برای تفرقهافکنی در این زمینه کوتاهی نخواهند کرد.
ششم، آیا میلیونها گردشگر ایرانی که به تایلند، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، ترکیه و... میروند، صد درصد برای گردشگری تاریخی یا طبیعتگردی است؟ اگر تایلند را به خاطر شرایط ویژهاش در این زمینه نادیده بگیریم، درباره گردشگران ایرانی در دیگر کشورها، بهویژه کشورهای مسلمان چه؟ نگارنده دستکم چهار سال است گردشگران ایرانی در ترکیه را بهطور علمی بررسی میکند. اگرچه بیشترشان برای خرید، تفریح ساحلی، بازدید از بناهای تاریخی و فرهنگی و... به این کشور میآیند، اما بخش قابل توجهی از آنان هم در مکانهایی ویژه در ترکیه، به دنبال رفتارهای دیگری هستند. اتفاقا جامعه ترکیه در دین، افراطیتر از ایران است. چرا به این رفتار گردشگران ایرانی خرده نمیگیریم؟ پایبندی تنها ویژه زنان ایرانی است و زنان دیگر کشورها و مردان ایرانی از این پایبندیها آزادند؟
اینها به معنای نادیده گرفتن رفتارهای ناهنجار گردشگران عرب در ایران نیست؛ اتفاقا باید بر رفتار آنان و هتلها و خانههایی که اجاره میکنند بیشترین نظارت صورت بگیرد. اما حجم واکنش باید با مواردی همچون اعتبار سند و مدرک، گستردگی پدیده، پیامدهای واکنش و... نیز همخوانی داشته باشد.
اگر این نوشته را میپسندید، برای دوستانتان هم بفرستید.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.
Telegram
مقدمه
یادداشتهای رسانهای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
در زمینه ایرانشناسی، انسانشناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
moghaddames@gmail.com
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com
تابستان، هنگامه برگزاری جشنواره «نادام» در مغولستان
اگر دوست داشتید، گزارش میدانیام از این جشنواره و دیگر بخشهای سفرنامه مغولستان را میتوانید در وبلاگ مقدمه (اینجا) بخوانید.
کانال تلگرامی مقدمه
اگر دوست داشتید، گزارش میدانیام از این جشنواره و دیگر بخشهای سفرنامه مغولستان را میتوانید در وبلاگ مقدمه (اینجا) بخوانید.
کانال تلگرامی مقدمه