سلامتى&روانشناسى
3.91K subscribers
28.2K photos
477 videos
22 files
2.44K links
🕊
Download Telegram
معجون چربیسوز هویج وکرفس و سیب

موادلازم
۴عددهویج
۴عددساقه کرفس
۲عددسیب
مواد رابا آبمیوه گیری آب گرفته ویک ساعت قبل ازناهارویک ساعت قبل ازشام هروعده۱لیوان میل میکنید

@mofidmozer🌻
كارهای زيان آور بلافاصله بعد از خوردن غذا

خوردن ميوه
خوابيدن
دوش گرفتن
سيگار كشيدن
نوشيدن چای



@mofidmozer🌻
#امتحان_زندگی
#قسمت252
لینک قسمت اول👇👇👇
https://t.me/mofidmozer/85128


پی اش رو گرفتم. رسیدم به فروغی که مادرمه و ادعای گ*ن*ا*هکار 
بودن داشت. رسیدم به امیررضایی که شناسنامه ای داشتم که اسمش اون جای
پدر رو پر کرده بود.
امیررضایی که وقتی منو دید بهت زده شد و بیشتربه یقین رسیدم که نمی تونه 
پدرم باشه. وقتی فتانه...
تو چشماش نگاه کردم: زنی که از جوونیش عاشق بابات بوده از گذشته بابات 
گفت از مادرم...گیج شدم..از غیبت فروغ...از کاری که کرده بودند و باباشون
سکته کرده بود. دیوونه شدم. اینکه آدم بفهمه پدر داشته و یه عمره نداشته. 
وقتی ببینه باباش تو پول غلت زده و اون خواری کشیده...نمیدونم چطور این
نقشه به ذهنم رسید . اما باور کن قصدم ضربه زدن به تو نبود. من فقط
خواستم هومن بشکنه که بدتر خودم نیست و نابود شدم.
خونسرد گفت: قانع نشدم.
خواستم بگم به درک
که به موقع جلوی زبونم رو گرفتم و در عوض گفتم: یعنی هیچ راهی نیســـــت
واسه بخشیدن؟
- اممممممممم... بذار فکر کنم به وقتش بهت میگم. قول هر چی خواستم
انجام میدی.
لبخند زدم: قول، جونمم خواستی میدم.
لبخند زد: قسم بخور.
به جون خودم هر چی بگی قبول.
بلند شد و گفت باشه حساب کن که منو برسونی خونه.
خندیدم و سمت صندوق رفتم. بعد از اینکه هر دو از کافی شاپ خارج شدیم.
غروب شده بود.
گفت: فقط برام یه ماشین بگیر دیگه لازم نیست تا خونه همراهم بیایی، برو استراحت کن. البته اگه بری کنار مادرت بهتره.
بین دو حس متناقض مونده بودم هم دوستش داشتم و هم نداشتم. مادری که امروز هر چقدر ازش پرسیدم چرا قبل از بدنیا اومدنم خلاصم نکردی . فقط خیره شده بود به من و حرف نمیزد.
نمی تونستم منکر اون حسی بشم که به من داشت. حتی اگه مادرانه خرج نکرد. اون مادرانه هاش از جنس دیگه ای بودن اون نمی تونست برای من مادر باشه چون میدونست پدرم من مردی نیست که پدرم باشه.
بی توجه به حرفش گفتم بریم یه چند متر جلوتر آژانس هست، ماشین بگیریم اول تو رو می رسونم بعد میرم بیمارستان.
لبخند قدرشناسانه ای زد و گفت میدونستم پسر خوبی هستی. حالا بدو بریم
طرف آژانس.
خندیدم از این لفظ بامزه و لحن لوسش.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت: نخند، چه خوشش اومد، باورت نشه یه چیز
گفتم دلت خوش شه وگرنه تو و خوب بودن؟ غیر ممکنه. اینبار قهقه زدم کنار آشوب بودن کلی حس خوب بهم میداد .

رمان داغ و هیجانی #عشق_سرزده

به بدنم خیره شد...
این خیرگی منو به نفس نفس انداخت.
نمیدونستم در نهایت قرار بود این رابطه
به کجا ختم بشه اما...اما دلم
میخواست تا خود صبح ادامه پیدا بکنه.
این همون چیزی بود که من همش بهش
فکر میکردم.
چشمهامو وا کردم و بهش خیره شدم.
سوال توی نگاه های هردومون این بود.
میتونه بیشتر پیش بره یا نه!؟


🔞برای خواندن ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0

@mofidmozer🌻
.
خواص چغاله بادام

ترکیبات اسیدی آن مانع بروز سرطان معده می‌شود
افزایش جذب منیزیم
جلوگیری از گرفتگی عضلات
جلوگیری از خشکی دهان


@mofidmozer🌻
« کندر » بخورید !
خاصیت مهم کندر این است که میتوا‌ند برای درمان سرماخوردگی و بهبود گلو درد ناشی از آن موثر باشد و شما را از خوردن داروهای زیاد نجات دهد

خواص کندر :
درمان یبوست، پاکسازی معده، ، گندزدایی از کلیه، درمان آلزایمر، جلوگیری از پوسیدگی دندان و سفید کردن آن، من رفع بوی بد دهان، درمان بیماری‌های مفصلی

تحقیقات ثابت کرده دود کردن کندر در خانه یک مسکن طبیعی برای اضطراب، افسردگی و سردرد است.

@mofidmozer🌻
خاکشیر قاتل کبد چرب !

طب سنتی مصرف خاکشیر را برای پاکسازی کبد توصیه می‌کند.

هر روز صبح 2 قاشق غذاخوری خاکشیر رو در 2 لیوان آب بجوشانید، ناشتا میل کنید و تا نیم ساعت چیزی نخورید



@mofidmozer🌻
درمان اختلالات گوارشی

عامل اصلی بیماری های
گوارشی کمبود ویتامین D می باشد
اگر شیر و ماهی نمیخورید برای جبران
این ویتامین گل کلم بخورید


@mofidmozer🌻
براي سردرد لازم نیست مُسکِن بخورید

کافیست یک سیب سبز بخورید

بوی سیب سبز، انقباض عضله گردن و سر و در نتیجه سردرد و اضطراب را کاهش میدهد.

اگر با سردرد از خواب بیدار شدید، روی یک تکه سیب مقداری نمک بپاشید و بخورید و پس از آن مقداری آب گرم بنوشید

@mofidmozer🌻
روغن زیتون برای پوست صورت معجزه ‌می‌کند.

روغن زیتون سر شار از آنتی اکسیدان است و می تواند چین و چروک و لکه های قهوه ای ناشی را به خوبی بر طرف کند.

روغن زیتون را روی نواحی مختلف پوست بدن مانند صورت، پشت و کف دست‌ها، کف پا‌ها و لب‌ها بماليد.
روغن زيتون باعث نرمی و رفع ترک‌های کف پا و لب‌ها مي شود.

اگر این کار را شب‌ها قبل از خواب انجام دهيد اثربخشی بیشتری دارد.


@mofidmozer🌻
جلوگیری از سکته مغزی با مصرف آب قبل از خواب

جلوگیری از عفونت رحم با مصرف سیب قبل از خواب

جلوگیری از افسردگی با مصرف شیر قبل از خواب

@mofidmozer🌻
#امتحان_زندگی
#قسمت253
لینک قسمت اول👇👇👇
https://t.me/mofidmozer/85128

با لبخند نگاهم می کرد. لبخندش رو که دیدم خنده ام رو جمع و جور کردم که گفت: با اینکه خیلی آدم مزخرف و بدجنس و بدی هستی و کلی صفت بد دیگه هم داری اما نمیدونم چرا ازت خوشم میاد.
هلش دادم سمت پیاده رو گفتم راه بیفت نمی خواد حرف بزنی، مگه میشه آدم از داداش...
نذاشت جمله ام رو تموم کنم و گفت: قرار بود ...
دستام رو بالا اوردم و گفتم: اشتباه شد ببخشید.
بی ربط گفت میخوام همیشه بهما اعتماد داشته باشی
پشت گوشم رو خاروندم و گفتم خب من هنوز نمیدونم ، خب.. نگفتی که....

د ستم رو گرفت و متوقفم کرد. روبروم ایستاد. مردی با یه تنه از کنارم رد شد که من رو به طرف دیوار کشید و گفت فقط یه اشتباه بوده، نمی خوام هیچ
وقت این اشتباه رو تو سرم بکوبی
- مطمئن باش من اینبار برادریم رو بهت ثابت می کنم.
پوفی کرد و گفت: گیراییت خیلی پایینه بریم.
شونه ای بالا انداختم و دنبال این دخترک لجباز مرموز راهی شدم. ساعت ده برگشتم خونه و بدون اینکه لب به چیزی بزنم روی تخت دراز کشیدم. همه جای خونه نشون از فروغ داشت. مادرم...مادری که من رو از خودش یک عمر رونده بود.
دوستش داشتم . نمی تونستم منکر این شم که دلم گرفته بود از غم نبودنش. از اینکه کم کم داشتم باور می کردم نبودنش رو.
دلم نمی خواست هیچ وقت باور کنم هیچوقت دلم نمی خواد باور کنم که یک روزی ممکنه نباشه.
شاید یک روز به نزدیکی صبح فردا شاید هم کمی بیشتر.... هیچ وقت فکرش
رو نمی کردم اینقدر ساده بتونم باور کنم این قضیه رو. اما مثل اینکه این اتفاقاتی که از سرگذروندم باور نبودنش رو ســـاده که نه اما کمی ساده تر کرده.
صدای زنگ گوشیم باعث شد نیم خیز شم و گوشی رو از جیبم بیرون بکشم
با دیدن اسم امیررضا یه تلخ خند روی لبم نشست. چرا باید اون برام پدری
کنه؟
شاید اون هم داره حس پدرانه ای که ته دلش مونده خرج پ سرش کنه خرج من 
می کنه. شاید نمی خواد حسرت به دل بمونه.
گوشی رو دم گوشم گذاشتم.
-بله.
-سلام آوید خان کجایی؟نمی گی من هستم  رفتم خبر نمی گیری اصلا.
-هنوز اینجایی؟
خندید و گفت: خونه ای؟
-آره
-پس بلند شو در رو باز کن که مهمون ناخونده داری.
سریع از تخت پایین اومدم و گفتم: دم خونه ای؟
-برم؟
سریع گفتم: نه اومدم.
سریع قطع کردم و در رو باز کردم. با دیدنم گفت: خواب که نبودی؟
سری تکون دادم. ظروف یک بار مصرفی که مطمئنا محتوی غذا بودند رو جلو 
روم گرفت و گفت: اومدم شب قبل رفتن رو با هم شام بخوریم.
در رو کامل باز کردم تا وارد شه و در همون حال پرسیدم : فردا میری؟
وارد شد. در رو بستم. نفس عمیقی کشید و گفت: برم بهتره. از اینجا هر چی
بیشتردور شم برای همه بهتره.
با اینکه درست و حسابی منظورش رو نمی فهمیدم با این حال چیزی نپرسیدم
ودنبالش وارد ساختمون شدم

رمان داغ و هیجانی #عشق_سرزده

به بدنم خیره شد...
این خیرگی منو به نفس نفس انداخت.
نمیدونستم در نهایت قرار بود این رابطه
به کجا ختم بشه اما...اما دلم
میخواست تا خود صبح ادامه پیدا بکنه.
این همون چیزی بود که من همش بهش
فکر میکردم.
چشمهامو وا کردم و بهش خیره شدم.
سوال توی نگاه های هردومون این بود.
میتونه بیشتر پیش بره یا نه!؟


🔞برای خواندن ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0

@mofidmozer🌻
چطوری ریزش مو رو کم کنیم؟

اگر ریزش مو سرتون زیاده و میخواید کم بشه روزی 14 عدد بادام کوهی بخورید تا خیلی راحت و طی چند روز ریزش مو سرتون کم بشه

@mofidmozer🌻
صدها نفر در هند هر روز به معبد کومار می‌ روند تا از آفتاب پرست ها آتشین درخواست کمک کنند. این آفتاب پرست در ابتدای دعا سفید است سپس زرد می‌‌شود و بعد هم خاکستری روشن و به همین ترتیب رنگ عوض مى كند.


@mofidmozer🌻
#امتحان_زندگی
#قسمت254
لینک قسمت اول👇👇👇
https://t.me/mofidmozer/85128


اون که سمت هال رفت من هم سمت آشپزخونه راهم رو کج کردم تا سفره و
قاشق بردارم.
سفره و قاشق و لیوان و یه پارچ آب رو که وسط هال گذاشتم اون هم با
دستهایی شسته شده کنار سفره نشست و گفت: دمغی ، آشوب چی گفت؟ روبروش نشـــســــتم. یکی از ظروف رو سمت من هل داد و یکیشون رو هم خودش برداشت و باز کرد قاشق رو بدست گرفت و ادامه داد: نکنه خلوتت رو بهم زدم؟
نه ، بهتر شد ، تنها باشم کلی فکر و خیال می کنم
قاشقی به دهنش گذاشت . و یه تیکه کباب رو با قاشق جدا کرد و گفت:
چنگالا کو؟
بی خیال بابا .
شونه ای بالا انداخت و گفت می خوای با دست بخوریم .
و قبل از اینکه حرفی بزنم قاشق رو کنار گذاشت و تیکه نونی که کنار ظرفش بود رو برداشت و مشغول شد.
خنده ام گرفت این نوع خوردن به امیررضا میومد. من هم به تبع اون همین کار رو کردم که با خنده گفت: ببین تنبلی تو باعث شد برگردیم به اصلمون. انسان اولیه که قاشق ،نداشته بعد جدی و متفکر پرسید : داشته؟
با دهن پر شونه ای بالا انداختم که گفت: از فروغ که دلخور نیستی؟ نمی گفت ناراحت... نمی گفت بیزار... می گفت دلخور... يعني حق من
فقط دلخوری بود؟

- میدونی هر کسی واسه کاری که میکنه دلیل داره هیچ مادری هم بچه خودش رو بی خیال نمیشه مادرت این همه سال مادرت بود فقط از گفتن مادر محرومت کرد که اینم...
نذاشتم ادامه بده و با پوزخندی صدادار گفتم: مهم نیست این؟ یعنی خیلی موضوع جزیی هستش؟
- نمیگم مهم نیست اما میگم اون امروز رو میدید، همین حالت رو میدید که نمی خواست هیچ وقت بفهمی.
میگن یه زمانی یه جوونی رفت پیش خلیفه زمان عمر و گفت: مادرم من رو باردار شد... به دنیا آورد.. دو سال شیرم داد و وقتی خوب و بد رو تشخیص دادم من رواز خودش روند و میگه مادرم نیست. شما برام کاری کن. خلیفه دستور داد مادر اون جوون رو بیارن. مادرش رو که آوردن خلیفه توضیح
خواست ازش. اون زن هم گفت که پسر من نیست و من شاهد دارم و چهل تن از مردان طایفه اش رو برای شهادت فراخوند.
خلیفه هم که شهادت چهل تن از برادران و اقوام زن رو دید دستور داد جوان رو که به دلیل دروغ گویی به زندان بندازن خلاصه در راه زندان تو کوچه امیرالمومنین علی (ع) رو می بینه و جوون دست به دامان حضرت میشه و قضیه رو میگه. حضرت هم به مامورین دستور میده که جوون رو به قصـــــر خلیفه برگردونن و خودش هم همراهش میشه.
خلیفه که باز جوون رو میبینه میگه چرا اینجاس پس که مامورین توضیح میدن که این دستور علی ابن ابی طالب هست و خودتون دستور دادین که از
دستوراتشون اطاعت کنیم. خلاصه حضرت هم که میگه از خلیفه می پرسه اجازه دارم در این قضیه من حكم كنم. خليفه هم قبول می کنه و قضیه رو می سپاره به حضرت.
حضرت باز مادر اون جوون رو فرا میخونه و باز اون زن منکر فرزندی اون جوون میشه و حضرت باز شهودش رو فرا می خونه و اونها باز شهادت میدن که اون پسر فرزند زن نیست.
حضرت رو به شهود و برادران زن میگه که قضاوت من در حق خواهرتون رو
قبول دارین؟
همگی جواب میدن بله.
حضرت رو به جوون میگه که گواه می گیرم خدا را و تمام مسلمانانی را که در این مجلس حضور دارند که عقد بستم این زن را براي اين جوان به مهر چهار صد درهم از مال نقد خودم اي قنبر! برخيز درهمها را بیاور. قنبر درهمها را آورد، علی علیه السلام آنها را در دست جوان ریخت و به اون فرمود: این در همها را در دامن زنت بینداز و نزد من نیا مگر این که در تو اثر زفاف باشد. جوون هم بلند شد و درهمها رو در دامن زن ریخت و به اون گفت : برخیز. در این موقع زن فریاد برآورد آتش آتش اي پسر عم رسول خدا! می خواهی مرا به عقد فرزندم در آوري به خدا سوگند او پسر من است. آنگاه علت انکار خود را چنین شرح داد برادرانم مرا به مردي فرومايه تزويج
نمودند و این پسر از او بهم رسید، و چون بزرگ شد آنان مرا
تهدید کردند که فرزند را از خود دور سازم به خدا سوگند او پسر من است. من فقط برای در امان ماندنش از شر برادرانم فرزندیش رو منکر شدم.

رمان داغ و هیجانی #عشق_سرزده

به بدنم خیره شد...
این خیرگی منو به نفس نفس انداخت.
نمیدونستم در نهایت قرار بود این رابطه
به کجا ختم بشه اما...اما دلم
میخواست تا خود صبح ادامه پیدا بکنه.
این همون چیزی بود که من همش بهش
فکر میکردم.
چشمهامو وا کردم و بهش خیره شدم.
سوال توی نگاه های هردومون این بود.
میتونه بیشتر پیش بره یا نه!؟


🔞برای خواندن ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0

@mofidmozer🌻
در یک پژوهش پزشکی نشان داده شد زنانی که سطح ویتامین D خون آنها کمتر از حد طبیعی است، بیشتر به سرطان پستان مبتلا می شوند.

مهم ترین منبع تامین ویتامین D بدن، قرار گرفتن در معرض نور مستقیم آفتاب است.
قرار گرفتن ساعد یا ساق پا در برابر آفتاب مستقیم (نه از پشت شیشه) برای حدود ده دقیقه، باعث تولید مقدار زیادی ویتامین D در پوست فرد میشود.


@mofidmozer🌻
اگر تمایل زیادی به مصرف مواد غذایی ترش، مانند آب مرکبات دارید، این شرایط می تواند نشانه ای از نیاز بدن به دریافت اسیدهای چرب بیشتر باشد.

اگر به میزان کافی چربی های سالم دریافت نکنید، این شرایط می تواند عدم تعادل در کبد را به همراه داشته باشد که می تواند میل شدید به مصرف غذاهای سرخ شده و چرب را افزایش دهد.

عدم تعادل کبد ممکن است به شکل گیری افسردگی، سفتی عضلانی و میگرن نیز منجر شود.

@mofidmozer🌻
درمان آفتاب سوختگی لب با آلوئه ورا

آلوورا را در درمان آفتاب سوختگی التهاب قرمزی موثر است ،قبل ازخواب ژل آلوورا را 15 دقیقه روی لب هابمالید تاآفتاب سوختگی رفع شود


@mofidmozer🌻
یک هفته قبل از شروع درد پریود بهتر است که از خوراکی‌های زیر در موقع طبخ غذاهااستفاده کنید!

اسفناج بخارپز شده
تمشک و گردو
زعفران و رازیانه
ترخون و تره‌فرنگی
موسیر و فلفل سیاه
دارچین و پوست پرتقال
غذاهایی با طبع گرم مانند حلوای زعفرانی نیز می‌تواند بهترین انتخاب برای نخستین روز قاعدگی باشد.

@mofidmozer🌻
#امتحان_زندگی
#قسمت255
لینک قسمت اول👇👇👇
https://t.me/mofidmozer/85128

خیره شد به من و گفت: می بینی ، تو هیچ زمانی ، هیچ مادری نمی تونه منکر مادریش شه، نمی تونه واقعیتی رو پنهون کنه مگر اینکه به نفع و صلاح بچه
اش باشه.
مادرت هم فقط و فقط بخاطر تو بود که این درد رو تحمل کرد و دم نزد.

"یلدا"
غیرقابل باور بود اما همه چیز درست بود. مردی که روبروم بود همون مردیه که یک روز من بوسه زده بودم به پیشونی اش، مگه این مرد همونی نبود که خودم قبل از دفن دیده بودم؟
پس اینجا چکار می کرد؟ تمام اتفاقات این دو روز تو ذهنم رژه میرن. هیچ چیزی قابل باور نیست. دو روز بود که از زیر نگاهش فراری بودم. هنوز هم
باورم نمی شد که مردی که روبروم نشسته وزل زده به من امیر علیه. من از امیر علی فرار میکردم و امیررضا از من حرف نمیزد. دو ماهه دیگه قرار بود سومین سالگرد شهادتش باشه. اصلا چی شد که امیر علی اینجا ست؟ درست فکر کردم... ده روز پیش بود. امیررضا با تلفن غریبه ای بهم ریخت عصبی شده بود. یهو لبخند میزد و یک باره اخم میکرد. دیگه به من سر نمیزد. پنج روز پیش بالاخره لب باز کرد. لب باز کرد اما چیز خاصی نگفت. فقط گفت ممکن وقتی برگردم زندگیمون عوض شه. ممکنه خیلی عوض شه. خودت رو آماده کن. همین. رفت و دو روز پیش برگشت.

برگشت و من وقتی با خوشی در رو براش باز کرده بودم خشکم زده بود. نگاهم روی دو مرد روبروم در گردش بود. فکر می کرد خوابه... شاید هم توهم. خواستم در رو ببندم که صداش بلند شد: سلام خانوم؟
خودش بود. همون لحن و همون صدا. می خواستم بگم نکنه من مردم که امیررضا رو به اون گفت: شوکه شده، به هیچکی خبر ندادم می خواستم اول
خودم ببینمت و مطمئن شم ، واقعیت داره چیزی که بهم گفتن.
امیر رضا چی می گفت؟ دیوونه شده بودیم نکنه؟ دوباره چشم گردوندم تو صورتش... لاغر شده بود...صورتش تیره تر از همیشه اما چشمهاش همون رنگ بودند.
اونی که دفن کردیم چشماش چه رنگی بودند؟ اون که چشماش بسته بودند؟ نمیدونم چی شد اما مثل اینکه از حال رفته بودم چون وقتی به خودم اومدم که روی مبل بودم و امیررضا با یه لیوان آب قند جلوم نشسته بود و امیرعلی تو
بغل عزیز بود. عزیز گریه می کرد و با ضجه خدا رو شکر می کرد.
تو کوچه غوغا شده بود. نصف مردم کوچه تو خونه بودند و شاید فکر می کردند که معجزه شده. مرده زنده شده بود. خب معجزه هم بود دیگه، مگه نه؟ شایدم نبود.
دو روز گذشته بود و هنوز نفهمیده بودم چی شده، شاید هم مهم نبود. مهم
بود.
فقط اونقدر شوک بودم که حتی باهاش یه کلام حرف هم نزده بودم. سه روز که از برگشتنش گذشت از سکوت من گله کرد. همگی تو هال دور هم نشسته بودیم. آخر شب بود و همین نیم ساعت قبلش مهمونهایی که برای دیدن امیرعلی اومده بودن رفتن حتی عمه منیر هم اومده بود.

خدا رو شکر حرفی نزد. شاید حاج محمد گفته بود چیزی نگه. نمیدونم اما
هیچ کس حرفی نمیزد.
مشغول جمع کردن استکانها که شدم گفت: یلدا بیا بشین بعدا جمعشون می
کنیم.
نگاهم چرخید روی حاج محمد عزیز و در آخر امیررضا که بی قرار نگاهم
میکرد.
با فاصله که کنارش نشستم لبخند تلخی زد و گفت: فکر می کردم خوشحال
بشی.
خوشحال بودم. اما گیج هم بودم. مثل کسی که قرار بود به دست خودش عزیزش رو دار بزنه سرگشته و حیرون بودم.
همه یه ترس تو چشماشون بود و نمیدونم امیرعلی این ترس رو می دید یا نه؟ بلند شد که عزیز گفت: برو دخترم من جمع می کنم.
شاید انتظار داشتن من حرف بزنم شاید هم می خواستن حرفی نزنم. اما امیررضا نگاهش تهی شده بود. چهره اش بی رنگ شده بود. از کنارش که گذشتم حس کردم دستاش مشت شدند. نگاه ازم گرفت و سمت اتاقش رفت.
پله ها رو آروم بالا رفتن میخواستم فقط کمی ، وقت بیشتر داشته باشم. در رو باز گذاشت. وارد شدم. در رو بست. رفت سمت آشپزخونه و من میون سالن کوچیک خونه امون در مونده و بی پناه کنار مردی بودم که یه روزی پناهم
بود.


رمان داغ و هیجانی #عشق_سرزده

به بدنم خیره شد...
این خیرگی منو به نفس نفس انداخت.
نمیدونستم در نهایت قرار بود این رابطه
به کجا ختم بشه اما...اما دلم
میخواست تا خود صبح ادامه پیدا بکنه.
این همون چیزی بود که من همش بهش
فکر میکردم.
چشمهامو وا کردم و بهش خیره شدم.
سوال توی نگاه های هردومون این بود.
میتونه بیشتر پیش بره یا نه!؟


🔞برای خواندن ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0
https://t.me/+LDBpGCkYgs9iNjU0

@mofidmozer🌻
راه‌های مقابله با آلرژی بهاره چیست؟

رئیس انجمن آسم و آلرژی ایران:توصیه می‌شود با بستن پنجره اتاق به ویژه در هنگام خواب و استراحت یا با بستن شیشه خودرو تماس با گرده‌ها را کاهش دهند.

در هنگام وزیدن باد و طوفان کمتر در فضای باز بروند یا ورزش کنند و با زدن ماسک در فضای باز از نفوذ گرده‌ها به بینی و راه‌های هوایی تا حدودی جلوگیری کنند.

مبتلایان می‌توانند با تجویز پزشک معالج از دارو‌های ضدحساسیت مناسب نظیر آنتی‌هیستامین و یا دارو‌های ضد احتقان بینی و یا اسپری ضد آسم استفاده کنند.


@mofidmozer🌻