من با تو سرچشمهای از زندگی را بازیافتهام که گمش کرده بودم. شاید آدمی برای اینکه خودش باشد به بودن کسی نیاز دارد.
miracChnll | خطاب به عشق
miracChnll | خطاب به عشق
دردهایم رفته بودند و من؛ جایی حوالی هیچستان گم شده بودم..
شاید که اینجا پایان من است!
به زیبایی رقص یک رقاصه، نرم و سبک..
و زنی با صدایی خندان در سرم زمزمه کرد:
- ناگهان خوابی مرا خواهد ربود..
من تهی خواهم شد از فریاد درد!
miracChnll | حوالی هیچستان
شاید که اینجا پایان من است!
به زیبایی رقص یک رقاصه، نرم و سبک..
و زنی با صدایی خندان در سرم زمزمه کرد:
- ناگهان خوابی مرا خواهد ربود..
من تهی خواهم شد از فریاد درد!
miracChnll | حوالی هیچستان
شاید همهی ماهیت "مشکل" از جایی شروع شد که کسی را دوست داشتهام.
از زمانی که در یاد دارم یعنی از همان ابتدا و ریشه همیشه کسی یا چیزی بوده که عشق من را در خود جای دهد.زمانی دوست داشتنم برای آن تابِ در حیاط مهدکودک بود.کمی بعد برای اولین دوستم در دبستان.دوست داشتنم وقتی که عصرها سوپِ رشته داشتیم.یا تبلتی که آخرسر خودم دمارش را در آوَردم.آن تپشی که در جمعه بود و نبضی که در سفر جنوب وجود داشت.شاید علاقهایی که خلاصه میشد در گل های همان گلدانی که پدر برایم خرید یا پیراهنی که هدیهی مادر بود.آهنگ هایی که دوست دارم یا همان مسیر رفت و آمد.ماشین ها و ایستگاه قطار.دوست داشتنی که در آدم ها پیدا کردم و خودم را در هر یک خلاصه کردم و شاید دوست داشتنی که متعلق به تو بود.علاقه ای که از چشمهایت طلوع کرد و در این جان تابید.جنس بوسهای که جوانه ای رو مویم شد و آغوشی که خانه بود.آنجا که سرشار بودم تو را دیدم.
و مشکل همین بود.از زمانی که به خاطر میآورم کسی یا چیزی را دوست داشتهام و فکر میکنم برای این زندگی کافیست.احساسم میخواهد استراحت کند.برای مدتی،شاید در همیشه..
miracChnll | فرگل
از زمانی که در یاد دارم یعنی از همان ابتدا و ریشه همیشه کسی یا چیزی بوده که عشق من را در خود جای دهد.زمانی دوست داشتنم برای آن تابِ در حیاط مهدکودک بود.کمی بعد برای اولین دوستم در دبستان.دوست داشتنم وقتی که عصرها سوپِ رشته داشتیم.یا تبلتی که آخرسر خودم دمارش را در آوَردم.آن تپشی که در جمعه بود و نبضی که در سفر جنوب وجود داشت.شاید علاقهایی که خلاصه میشد در گل های همان گلدانی که پدر برایم خرید یا پیراهنی که هدیهی مادر بود.آهنگ هایی که دوست دارم یا همان مسیر رفت و آمد.ماشین ها و ایستگاه قطار.دوست داشتنی که در آدم ها پیدا کردم و خودم را در هر یک خلاصه کردم و شاید دوست داشتنی که متعلق به تو بود.علاقه ای که از چشمهایت طلوع کرد و در این جان تابید.جنس بوسهای که جوانه ای رو مویم شد و آغوشی که خانه بود.آنجا که سرشار بودم تو را دیدم.
و مشکل همین بود.از زمانی که به خاطر میآورم کسی یا چیزی را دوست داشتهام و فکر میکنم برای این زندگی کافیست.احساسم میخواهد استراحت کند.برای مدتی،شاید در همیشه..
miracChnll | فرگل
هیچ بنایی ناگهان فرو نمیریزد.هیچ رشته ایی ناگهان گسسته نمیشود.هیچ قلبی ناگهان نمیایستد."ناگهان"وجود خارجی ندارد."ناگهان"نامیست که به "تدریجی"میدهیم که از آن غافل بودیم.
ناگهان دروغیست که به خودمان میگوییم.
miracChnll | امیرعلی بنی اسدی
ناگهان دروغیست که به خودمان میگوییم.
miracChnll | امیرعلی بنی اسدی
گفتم:وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد!
miracChnll | سمفونی مردگان
miracChnll | سمفونی مردگان
دیگر به راستی میدانم درد یعنی چه. درد به معنی کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. درد بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل انسان را درهم میشکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد؛ دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد.
miracChnll | ژوزه مائورو
miracChnll | ژوزه مائورو