یهروزی بالاخره میاد که تو آبی من میشی، یعنی همهی احساساتم برای تو میشه، یعنی دریارو ببینم یاد تو میفتم آسمونو ببینم چشمای تو میاد جلوم؛ آبی من میشی دیگه.. اصلا لیمویی من میشی. شاید آبی غم باشه ولی لیمویی که غم نیست، همهی رنگها که باهمدیگه غم نیستن، اصلا لیمویی یعنی همهی رنگها کنار تو، آبی یعنی همهی غمها کنار تو، همهچی کنار تو. یهروز میاد که تو همهی اون رنگهایی و من بدون تو هیچ رنگی برام نمیمونه، همهی رنگهام، هرچیزی که تعریفی الان براش ندارم و اونموقع دقیقا میدونم چیه. آبی من، اونروز لطفا، لیموییِ من بمون.
-میحاء
-میحاء
یک نامهی دیگر/ کیم تهیونگ، معماری
ترکیب این نامه از قبل توی ذهنم بهزیبایی شکل گرفته بود، نتیجهش هم مثل همیشه قلبم رو گرم کرد.
#نامهها
ترکیب این نامه از قبل توی ذهنم بهزیبایی شکل گرفته بود، نتیجهش هم مثل همیشه قلبم رو گرم کرد.
#نامهها
-اگه بستهتون توی سری سفارشهای خردادماه بوده ترجیحا عکس رو باز نکنید تا وقتی رسید به دستتون سوپرایز بشید.
تو از زندگی قبلی بهم گفته بودی میتونی لقمهی آخر نونوماستپلوم باشی که برای همیشه قورتش میدم؛ اما توی اینیکی زندگی نونوماستپلو تبدیل به غذا نشد و تو هم نیومدی که برای همیشه بمونی.
میتونستی قورباغهی توی فنجونم باشی که چایخوردنو برام شیرینتر میکنه، اما یه قورباغهی سفالی جای تورو توی فنجون کوچیکم گرفت.
تو قرار بود یه گوجهگیلاسی روی یخچال خونهی خودم باشی، اما توی این زندگی خونه نخریدم و هیچ یخچالی برای من نشد و حتی گوجهگیلاسیِ آهنرباییای هم پیدا نکردم.