«إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَی وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(۴۰) انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۴۱)»
[اگر او (پيامبر) را ياری نكنيد، قطعا خدا او را ياری كرد، هنگامی كه كسانی كه كفر ورزيدند او را (از مكه) بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود. آن گاه كه در غار (ثور) بودند. وقتی به همراه خود میگفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانی كه آنها را نمیديديد، تاييد كرد و كلمه كسانی را كه كفر ورزيدند، پستتر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكستناپذير حكيم است * سبكبار و گرانبار بسيج شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد اين برای شما بهتر است]
۱) امام صادق علیه السلام فرمود: از امام باقر علیه السلام شنیدم كه فرمود: همانا رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، در غار به سوی ابوبكر آمد و به او فرمود: آرام بگیر، چرا كه خدا با ما است.
اما ابوبكر دچار لرزش شده بود و آرام نمیگرفت. هنگامی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حال او را دید، فرمود: آیا میخواهی اصحابم را از انصار به تو نشان دهم كه در مجالس خود مشغول سخن گفتن هستند و جعفر و اصحابش را به تو نشان بدهم در حالی كه در دریا فرو میروند؟ گفت: بلی. رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، دستش را روی چهره ابوبكر كشید و او به انصار نگاه كرد در حالی كه در مجالس خویش در حال گفتگو بودند و به جعفر و اصحابش نگاه كرد در حالی كه در دریا فرو میرفتند. پس در آن ساعت با خود گفت كه او (پیامبر) جادوگر است.«۱»
۲) از ابان بن تغلِب، نقل شده است كه گفت: به امام جعفر صادق علیه السلام عرض كردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، كسانی بودند كه ابوبكر را مورد سرزنش قرار دادند؟
فرمود: بلی ـ ای ابان! ـ دوازده مرد ابوبكر را سرزنش كردند: شش نفر از مهاجرین و شش نفر از انصار كه عبارت بودند از: خالد بن سعید بن عاص اموی، و سلمان فارسی، و ابوذر غفاری، و عمّار بن یاسر، و مقداد ابن اسود كِندی، و بُریده اسلمی، و از انصار: قیس بن سعد بن عباده، و خُزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، و سهل بن حُنیف، و ابو الهیثم بن تیِّهان، و اُبی بن كعب، و ابو ایوب انصاری ـ و این حدیث را آورده است ـ و آنان از امیر مؤمنان علیه السلام در باره اتمام حجت بر ابوبكر، اجازه خواستند و این كه حق فقط با علی علیه السلام است. پس هر كدام از آنان، آن چه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تعیین علی علیه السلام به عنوان خلیفه پس از او شنیده بودند، بر ابوبكر احتجاج كردند.
پس از احتجاج آن دوازده نفر بر او، ابوبكر گفت: من بهترین شما نیستم. به او گفتند: اگر راستگو هستی از منبر پایین بیا و برنگرد. او پایین آمد، پس عمر بن خطاب گفت: به خدا قسم ما شما را بر كنار نكردیم و از تو [علی] نخواستیم كه بر كنار شوی. سپس عمر بن خطاب دست ابو بكر را گرفت و او را برد، در حالی كه مردم بر او شوریدند و بر در خانه ابوبكر آمده بودند.
این اتفاقاتی بود كه زمانی كه ابوبكر بالای منبر رفت برای آنان پیش آمد. ابوبكر سه روز در خانهاش ماند و خود را به مردم نشان نداد. هنگامی كه روز چهارم فرا رسید، عمر نزد او آمد و گفت: چه چیزی تو را در خانه نگهداشته است؟ همانا اصلع«۲» قریش (یعنی علی علیه السلام) به آن (خلافت) چشم طمع دوخته است! ابوبكر گفت: از من دور شو ـ ای عمر! ـ همانا من را با خلافت كاری نیست، مگر ندیدی مردم با من چه كردند. سپس عثمان بن عفان همراه با هزار مرد نزد او آمد و گفت: چرا آن (خلافت) را مطالبه نمیكنی، در حالی كه اصلع قریش به آن طمع ورزیده است؟ و سالم مولای حذیفه همراه با هزار مرد آمد و همچنان جمع میشدند تا این كه تعدادشان به چهار هزار نفر رسید و شمشیر به دست داشتند و عمر در پیشاپیش آنان بود تا این كه در وسط مسجد رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، قرار گرفتند و امیر مؤمنان علیه السلام در میان گروهی از اصحابش بود. عمر گفت: ای اصحاب علی! به خدا قسم، اگر كسی از شما امروز همان سخن دیروز را بگوید، سر او را خواهیم برید.
[اگر او (پيامبر) را ياری نكنيد، قطعا خدا او را ياری كرد، هنگامی كه كسانی كه كفر ورزيدند او را (از مكه) بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود. آن گاه كه در غار (ثور) بودند. وقتی به همراه خود میگفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانی كه آنها را نمیديديد، تاييد كرد و كلمه كسانی را كه كفر ورزيدند، پستتر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكستناپذير حكيم است * سبكبار و گرانبار بسيج شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد اين برای شما بهتر است]
۱) امام صادق علیه السلام فرمود: از امام باقر علیه السلام شنیدم كه فرمود: همانا رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، در غار به سوی ابوبكر آمد و به او فرمود: آرام بگیر، چرا كه خدا با ما است.
اما ابوبكر دچار لرزش شده بود و آرام نمیگرفت. هنگامی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حال او را دید، فرمود: آیا میخواهی اصحابم را از انصار به تو نشان دهم كه در مجالس خود مشغول سخن گفتن هستند و جعفر و اصحابش را به تو نشان بدهم در حالی كه در دریا فرو میروند؟ گفت: بلی. رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، دستش را روی چهره ابوبكر كشید و او به انصار نگاه كرد در حالی كه در مجالس خویش در حال گفتگو بودند و به جعفر و اصحابش نگاه كرد در حالی كه در دریا فرو میرفتند. پس در آن ساعت با خود گفت كه او (پیامبر) جادوگر است.«۱»
۲) از ابان بن تغلِب، نقل شده است كه گفت: به امام جعفر صادق علیه السلام عرض كردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، كسانی بودند كه ابوبكر را مورد سرزنش قرار دادند؟
فرمود: بلی ـ ای ابان! ـ دوازده مرد ابوبكر را سرزنش كردند: شش نفر از مهاجرین و شش نفر از انصار كه عبارت بودند از: خالد بن سعید بن عاص اموی، و سلمان فارسی، و ابوذر غفاری، و عمّار بن یاسر، و مقداد ابن اسود كِندی، و بُریده اسلمی، و از انصار: قیس بن سعد بن عباده، و خُزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، و سهل بن حُنیف، و ابو الهیثم بن تیِّهان، و اُبی بن كعب، و ابو ایوب انصاری ـ و این حدیث را آورده است ـ و آنان از امیر مؤمنان علیه السلام در باره اتمام حجت بر ابوبكر، اجازه خواستند و این كه حق فقط با علی علیه السلام است. پس هر كدام از آنان، آن چه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تعیین علی علیه السلام به عنوان خلیفه پس از او شنیده بودند، بر ابوبكر احتجاج كردند.
پس از احتجاج آن دوازده نفر بر او، ابوبكر گفت: من بهترین شما نیستم. به او گفتند: اگر راستگو هستی از منبر پایین بیا و برنگرد. او پایین آمد، پس عمر بن خطاب گفت: به خدا قسم ما شما را بر كنار نكردیم و از تو [علی] نخواستیم كه بر كنار شوی. سپس عمر بن خطاب دست ابو بكر را گرفت و او را برد، در حالی كه مردم بر او شوریدند و بر در خانه ابوبكر آمده بودند.
این اتفاقاتی بود كه زمانی كه ابوبكر بالای منبر رفت برای آنان پیش آمد. ابوبكر سه روز در خانهاش ماند و خود را به مردم نشان نداد. هنگامی كه روز چهارم فرا رسید، عمر نزد او آمد و گفت: چه چیزی تو را در خانه نگهداشته است؟ همانا اصلع«۲» قریش (یعنی علی علیه السلام) به آن (خلافت) چشم طمع دوخته است! ابوبكر گفت: از من دور شو ـ ای عمر! ـ همانا من را با خلافت كاری نیست، مگر ندیدی مردم با من چه كردند. سپس عثمان بن عفان همراه با هزار مرد نزد او آمد و گفت: چرا آن (خلافت) را مطالبه نمیكنی، در حالی كه اصلع قریش به آن طمع ورزیده است؟ و سالم مولای حذیفه همراه با هزار مرد آمد و همچنان جمع میشدند تا این كه تعدادشان به چهار هزار نفر رسید و شمشیر به دست داشتند و عمر در پیشاپیش آنان بود تا این كه در وسط مسجد رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، قرار گرفتند و امیر مؤمنان علیه السلام در میان گروهی از اصحابش بود. عمر گفت: ای اصحاب علی! به خدا قسم، اگر كسی از شما امروز همان سخن دیروز را بگوید، سر او را خواهیم برید.
خالد بن سعید بن عاص اموی در مقابل او برخاست و گفت: ای پسر خطاب! آیا با شمشیرهایتان ما را تهدید میكنید در حالی كه شمشیرهای ما برندهتر است و از جمله آنها ذوالفقار است؟! و با جمعتان ما را میترسانید و به خدا سوگند، كشتن ما، ستایش ما و سرزنش شما است و در میان ما كسی است كه از شما بزرگتر است: حجت خدا، و وصی رسول خدا. و اگر من به اطاعت از امامم امر نشده بودم، شمشیرم را بر میكشیدم و در راه خدا با شما جهاد میكردم، و خدای عز و جل فرمود: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ»«۳» [گفتند بسا گروهی اندك كه بر گروهی بسیار به اذن خدا پیروز شدند و خداوند با شكیبایان است] پس امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: خدا به تو خیر دهد.
سپس سلمان گفت: الله اكبر، از رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، شنیدم كه فرمود: هنگامی كه برادرم و پسر عمویم در مسجدم در میان گروهی از اصحابش بود، گروهی از سگان اهل آتش از آنان جدا شدند و میخواستند او و همراهانش را بكشند و من شكی ندارم كه شما آنان هستید. پس عمر بن خطاب خواست او را بكشد كه علی علیه السلام برخاست و یقه عمر بن خطاب را گرفت و او را بر زمین زد و پایش را روی سینهاش گذاشت و گفت: ای ابن صهّاك! اگر كتاب خدا و عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبود، خونت را میریختم. این تو هستی كه صبر و تحمل و تعداد یارانت كمتر است.
سپس به سوی اصحابش آمد و گفت: بروید ـ رحمت خدا بر شما باد ـ قسم به خدا اگر كسی از آنان شمشیرش را بر شما میكشید، اولشان را به آخرشان ملحق میساختم. پس همراهانشان سرهایشان را پایین انداختند. سپس گفت: قسم به خدا وارد این مسجد خواهم شد، چنان كه برادرانم موسی و هارون وارد شدند، هنگامی كه قومش به او گفتند: «فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا قَاعِدُونَ»«۴» [ما هرگز پای در آن ننهیم. تو و پروردگارت بروید و جنگ كنید كه ما همین جا مینشینیم] سوگند به خدا وارد آن نخواهم شد، مگر برای زیارت رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، یا برای قضاوت در امری، زیرا كه برای حجت خدا و وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جایز نیست كه كسی را كه از او طلب هدایت میكند، ترك كند. سپس پایش را از سینه عمر برداشت و او را لگد زد و به وی گفت: برو، خدا كاری را با تو خواهد كرد كه حتمی است.
ابان گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: پس وارد آن نشد مگر چنان كه فرمود. سپس او و اصحاب بیرون آمدند و ابوبكر و گروه او وارد شدند. پس از منبر بالا رفت و یك درجه پایینتر از مرتبه رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، نشست. خدا را ستایش و ثنا گفت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ذكر كرد. مردی از جماعت گفت: چگونه به او درود میفرستد در حالی كه برخلاف دستورش كه از جانب خدای عز و جل آمده است، عمل كرده است! سپس ابوبكر از خود آغاز كرد و از آن لحظهای سخن گفت كه آن حشره او را نیش زد و پشتش شكافته (زخم) شد. پس ردای خود را جمع كرد و آن را بر پشتش انداخت و سخنش را كوتاه كرد و از منبر پایین آمد و به سوی خانهاش شتافت تا خود را نظافت كند. ابوذر با عجله به دنبال او به راه افتاد و هنگامی كه ابوبكر وارد خانهاش شد، به او حمله كرد و به دنبال او وارد شد. سپس به وی گفت: ای ابوبكر! به خدا قسمت میدهم، آیا پشت تو از آن جایی شكافته نشد كه آن حریش (حشره) آن جا را در غار نیش زد، و رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، به تو فرمود: وای بر تو، نترس. گفتی: از مرگ میترسم. فرمود: نمیمیری، بلكه هنگامی كه عهد و پیمانم را میشكنی و نسبت به وصیّم سستی میكنی، پشت تو شكافته میشود.
ابوبكر به وی گفت: این را از كجا میدانی، در حالی كه در غار با ما نبودی؟ گفت: امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: برو و به ابوبكر نگاه كن. او به خانهاش میرود و پشت او كه نیش زده شده بود، شكافته میشود. من چنان كه مظلوم راستگو گفت، نزد تو آمدم، سپس عمر وارد شد و ابوذر با عجله بیرون آمد.«۵»
سپس سلمان گفت: الله اكبر، از رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، شنیدم كه فرمود: هنگامی كه برادرم و پسر عمویم در مسجدم در میان گروهی از اصحابش بود، گروهی از سگان اهل آتش از آنان جدا شدند و میخواستند او و همراهانش را بكشند و من شكی ندارم كه شما آنان هستید. پس عمر بن خطاب خواست او را بكشد كه علی علیه السلام برخاست و یقه عمر بن خطاب را گرفت و او را بر زمین زد و پایش را روی سینهاش گذاشت و گفت: ای ابن صهّاك! اگر كتاب خدا و عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبود، خونت را میریختم. این تو هستی كه صبر و تحمل و تعداد یارانت كمتر است.
سپس به سوی اصحابش آمد و گفت: بروید ـ رحمت خدا بر شما باد ـ قسم به خدا اگر كسی از آنان شمشیرش را بر شما میكشید، اولشان را به آخرشان ملحق میساختم. پس همراهانشان سرهایشان را پایین انداختند. سپس گفت: قسم به خدا وارد این مسجد خواهم شد، چنان كه برادرانم موسی و هارون وارد شدند، هنگامی كه قومش به او گفتند: «فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا قَاعِدُونَ»«۴» [ما هرگز پای در آن ننهیم. تو و پروردگارت بروید و جنگ كنید كه ما همین جا مینشینیم] سوگند به خدا وارد آن نخواهم شد، مگر برای زیارت رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، یا برای قضاوت در امری، زیرا كه برای حجت خدا و وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جایز نیست كه كسی را كه از او طلب هدایت میكند، ترك كند. سپس پایش را از سینه عمر برداشت و او را لگد زد و به وی گفت: برو، خدا كاری را با تو خواهد كرد كه حتمی است.
ابان گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: پس وارد آن نشد مگر چنان كه فرمود. سپس او و اصحاب بیرون آمدند و ابوبكر و گروه او وارد شدند. پس از منبر بالا رفت و یك درجه پایینتر از مرتبه رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، نشست. خدا را ستایش و ثنا گفت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ذكر كرد. مردی از جماعت گفت: چگونه به او درود میفرستد در حالی كه برخلاف دستورش كه از جانب خدای عز و جل آمده است، عمل كرده است! سپس ابوبكر از خود آغاز كرد و از آن لحظهای سخن گفت كه آن حشره او را نیش زد و پشتش شكافته (زخم) شد. پس ردای خود را جمع كرد و آن را بر پشتش انداخت و سخنش را كوتاه كرد و از منبر پایین آمد و به سوی خانهاش شتافت تا خود را نظافت كند. ابوذر با عجله به دنبال او به راه افتاد و هنگامی كه ابوبكر وارد خانهاش شد، به او حمله كرد و به دنبال او وارد شد. سپس به وی گفت: ای ابوبكر! به خدا قسمت میدهم، آیا پشت تو از آن جایی شكافته نشد كه آن حریش (حشره) آن جا را در غار نیش زد، و رسول خدا ـ سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد ـ ، به تو فرمود: وای بر تو، نترس. گفتی: از مرگ میترسم. فرمود: نمیمیری، بلكه هنگامی كه عهد و پیمانم را میشكنی و نسبت به وصیّم سستی میكنی، پشت تو شكافته میشود.
ابوبكر به وی گفت: این را از كجا میدانی، در حالی كه در غار با ما نبودی؟ گفت: امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: برو و به ابوبكر نگاه كن. او به خانهاش میرود و پشت او كه نیش زده شده بود، شكافته میشود. من چنان كه مظلوم راستگو گفت، نزد تو آمدم، سپس عمر وارد شد و ابوذر با عجله بیرون آمد.«۵»
💠امام صادق صلواتاللهعلیه به نقل از رسولخدا صلىاللهعليهوآله فرمودند :
《خداى عز و جل میفرمايد: واى بر كسانى كه دين را دام بدست آوردن دنيا كنند، واى بر كسانى كه مردمى را كه به عدالت امر میدهند را بكشند، واى بر كسانى كه مؤمن در ميان آنها با خوف و تقيه بسر برد.
آیا به من مغرور شدهاند و یا به من جسارت میورزند؟
من به حق خودم سوگند خوردهام كه فتنه و بلائى براى آنها پيشآورم كه خردمندشان سرگردان شود.》[الكافي(ط - الإسلامية)/ج۲/ص۲۹۹]
《خداى عز و جل میفرمايد: واى بر كسانى كه دين را دام بدست آوردن دنيا كنند، واى بر كسانى كه مردمى را كه به عدالت امر میدهند را بكشند، واى بر كسانى كه مؤمن در ميان آنها با خوف و تقيه بسر برد.
آیا به من مغرور شدهاند و یا به من جسارت میورزند؟
من به حق خودم سوگند خوردهام كه فتنه و بلائى براى آنها پيشآورم كه خردمندشان سرگردان شود.》[الكافي(ط - الإسلامية)/ج۲/ص۲۹۹]
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمونه پروژه عالی انجام شده با touchgfx
برق و الکترونیک *دانلود پروژه رایگان
https://theembeddedthings.com/category/stmp32/
مجموعه پروژه عالی برای stm32 در پروتیوس
برق و الکترونیک *دانلود پروژه رایگان
https://youtu.be/9lPMtNGDNrw?si=IL9edjR9DCDcz8nJ
قابلیتهای جدید عالی برای تاچ جی اف ایکس ازجمله فشرده سازی عکس های مورد استفاده
🟡 تهران در آخر الزمان
🔴 قَالَ آيَةُ اَللهِ اَلْعُظْمَى اَلْإِمَامُ اَلرَّحْمَة سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِين رَسُولُ اَللهِ صَلَّى اَلله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : الويل الويل لامتي في الشورى الكبرى والصغرى ، فسئل في تعيينهما، قال الشورى الكبرى تنعقد في بلدي بعد وفاتي لغصب خلافة أخي وحق بنتي، والصغرى تنعقد في الغيبة الكبرى في الزوراء لتغيير سنتي وتبديل أحكامي.
🟠 حضرت آیت الله العظمی امامِ رحمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند : وای وای بر امت من از شورای بزرگ و شورای کوچک. پرسیدند: کدام است؟ فرمودند: شورای کبری منعقد میشود در شهر من، بعد از وفات من برای غصب خلافت برادر من و حق دختر من. و شورای صغری منعقد میشود در غیبت کبری، در زوراء، برای تغییر دادن سنت من و تبدیل احکام من.
📚تفسیر اثنی عشری ج۲، ص۲۷۸
🔴 قَالَ آيَةُ اَللهِ اَلْعُظْمَى اَلْإِمَامُ اَلرَّحْمَة سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِين رَسُولُ اَللهِ صَلَّى اَلله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : الويل الويل لامتي في الشورى الكبرى والصغرى ، فسئل في تعيينهما، قال الشورى الكبرى تنعقد في بلدي بعد وفاتي لغصب خلافة أخي وحق بنتي، والصغرى تنعقد في الغيبة الكبرى في الزوراء لتغيير سنتي وتبديل أحكامي.
🟠 حضرت آیت الله العظمی امامِ رحمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند : وای وای بر امت من از شورای بزرگ و شورای کوچک. پرسیدند: کدام است؟ فرمودند: شورای کبری منعقد میشود در شهر من، بعد از وفات من برای غصب خلافت برادر من و حق دختر من. و شورای صغری منعقد میشود در غیبت کبری، در زوراء، برای تغییر دادن سنت من و تبدیل احکام من.
📚تفسیر اثنی عشری ج۲، ص۲۷۸
●از حضرت محمد بن سنان از حضرت مفضل جعفی که گفت شنیدم از امام صادق صلوات الله علیه که فرمود:
خدا یادآوری فرمود قاتلان حسین علیهالسلام را که در آخر الزمان قبرش را زیارت می کنند و از تربت او شفا میجویند حال آنکه خودشان در هر زمان قاتلان تمام انبیاء محسوب میشوند.
محمد بن سنان گوید این حدیث را به حضرت رضا صلوات الله علیه عرضه کردم فرمودند: راست گفته است مفضل از جدم امام صادق علیهالسلام، مفضل خود باب خداوند است در زمین و چراغ است برای مؤمنان در تاریکیها
و اوست پسر بعد از پدر.
عرض نمودم کدام پدر؟
فرمودند: ابوالخطاب محمد بن ابی زینب (منظور ابوّت در علم و معرفت و...)
عرض کردم: آنانی که به زیارت امام حسین علیهالسلام می روند و قاتلان انبیاء در هر زمانند کیستند؟!
👈فرمودند: کسانی که دم از ولایت ما میزنند حال آنکه از ما نیستند به یقین لعنت خدا و لعنتِ لعنت کنندگان بر آنها باد.
خدا یادآوری فرمود قاتلان حسین علیهالسلام را که در آخر الزمان قبرش را زیارت می کنند و از تربت او شفا میجویند حال آنکه خودشان در هر زمان قاتلان تمام انبیاء محسوب میشوند.
محمد بن سنان گوید این حدیث را به حضرت رضا صلوات الله علیه عرضه کردم فرمودند: راست گفته است مفضل از جدم امام صادق علیهالسلام، مفضل خود باب خداوند است در زمین و چراغ است برای مؤمنان در تاریکیها
و اوست پسر بعد از پدر.
عرض نمودم کدام پدر؟
فرمودند: ابوالخطاب محمد بن ابی زینب (منظور ابوّت در علم و معرفت و...)
عرض کردم: آنانی که به زیارت امام حسین علیهالسلام می روند و قاتلان انبیاء در هر زمانند کیستند؟!
👈فرمودند: کسانی که دم از ولایت ما میزنند حال آنکه از ما نیستند به یقین لعنت خدا و لعنتِ لعنت کنندگان بر آنها باد.
هنگامی که امام و پیشوای ستمگری بر مسندی مسلط گشت، کسی که راضی به افعال او بوده و عملکرد وی را تایید نماید و گفتار ایشان را حمایت نماید ، پس همانا او رهبرش است و در ظلم و جور با او شریک خواهد بود
📜 بحارالانوار ج72 ص377
📜 میزان الحکمه ج7 ص339
📜 مستدرک الوسائل ج12 ص109
📜 بحارالانوار ج72 ص377
📜 میزان الحکمه ج7 ص339
📜 مستدرک الوسائل ج12 ص109