This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اعتراضات امشب در تلاویو
أخٌفيالله
اما توی بخشی ازین برنامه از مدل پگاسوس رونمایی میشه، گرچه احتمالا برای این برنامه طراحی شده اما در ذات فعالیت با پگاسوس یکیه خلاصهای ازاونچه در این ده دقیقه گفته میشه: اسقاطیل از سالها پیش، وارد مرحلهای نوین از نبردهای اطلاعاتی شده است: جنگ سایبری تهاجمی.…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⭕️⭕️ پگاسوس و مرزهای نامرئی جنگ
🔴نمایش زندهٔ هک دوربین، میکروفون و موقعیتِ گوشیِ یک خبرنگار، در کمتر از ۱ دقیقه توسط افسر سابق واحد ۸۲۰۰ کنترل شد.
🔹حملات Zero-Click بدون کلیک کاربر، کل زندگی دیجیتال شما را تسخیر میکنند.
🔻فناوریهای جاسوسی مثل "پگاسوس" که روزی سلاح رژیم صهیونیستی علیه حزبالله بود، اکنون در دست سرکوبگران، علیه روزنامهنگار ها، سیاستمداران و حتی خود رژیم صهیونیستی استفاده میشود.
#جنگ_سایبری #سایبر_ویدیو #رژیم_صهیونیستی #پگاسوس #هک #جاسوس_افزار #پگاسوس
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔹🔹 @cyberbannews_ir
🔴نمایش زندهٔ هک دوربین، میکروفون و موقعیتِ گوشیِ یک خبرنگار، در کمتر از ۱ دقیقه توسط افسر سابق واحد ۸۲۰۰ کنترل شد.
🔹حملات Zero-Click بدون کلیک کاربر، کل زندگی دیجیتال شما را تسخیر میکنند.
🔻فناوریهای جاسوسی مثل "پگاسوس" که روزی سلاح رژیم صهیونیستی علیه حزبالله بود، اکنون در دست سرکوبگران، علیه روزنامهنگار ها، سیاستمداران و حتی خود رژیم صهیونیستی استفاده میشود.
#جنگ_سایبری #سایبر_ویدیو #رژیم_صهیونیستی #پگاسوس #هک #جاسوس_افزار #پگاسوس
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔹🔹 @cyberbannews_ir
أخٌفيالله
⭕️⭕️ پگاسوس و مرزهای نامرئی جنگ 🔴نمایش زندهٔ هک دوربین، میکروفون و موقعیتِ گوشیِ یک خبرنگار، در کمتر از ۱ دقیقه توسط افسر سابق واحد ۸۲۰۰ کنترل شد. 🔹حملات Zero-Click بدون کلیک کاربر، کل زندگی دیجیتال شما را تسخیر میکنند. 🔻فناوریهای جاسوسی مثل "پگاسوس"…
با تشکر از کانال "أخٌفيالله" 🤣
البته موضوع زمان واقعی گرافیت پاراگون بود نه پگاسوس ان اس او و تهدیدهایی که ممکنه ایجاد کنه
البته موضوع زمان واقعی گرافیت پاراگون بود نه پگاسوس ان اس او و تهدیدهایی که ممکنه ایجاد کنه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اخرین دقیقه اخرین سخنرانی سیدعزیزشهیدمون😭😭😭
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به بچه هاتون مردانگی سید رو یاد بدید نه جشن تولد برای اسقاطیلی کودک کش گرفتن
أخٌفيالله
Photo
مثل اینه که با اسقاطیل رابطه برقرارکنی و عادی سازی کنی بعد بگی نه این به معنای خوشحالی برای کشته شدن بچه های غزه و حمایت از اسقاطیل و سیاستهای جنگ طلبانه اش نیست
وای به حال جامعه ای که مشکلات تربیتیش رو این تفکر بخواد حل کنه
وای به حال جامعه ای که مشکلات تربیتیش رو این تفکر بخواد حل کنه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#زندگی_سگی_اسرائیلیها به روایت شبکه ۱۲ اسقاطیل
چهار سرباز عرررتش در پی فرو ریختن یک ساختمان در خانیونس کشته شدند و پنج نفر دیگر نیز زخمی شدهاند که حال یکی از آنها وخیم است. آنها به چهار سرباز دیگری که همین هفته در غزه جان باختند پیوستند، و به این ترتیب در یک هفته هشت سرباز کشته شدند.
تا امروز شمار کل کشتهشدگان به ۸۶۶ نفر رسیده و این آمار هر روز بیشتر میشود، بهطوری که اصطلاح «مجاز به انتشار» به یک عادت روزانه دردناک بدل شده است.
و امشب در بسیاری از خانههای اسقاطیل، میپرسند: تا کی؟
امروز وارد روز ششصد و نهم جنگ ۷ اکتبر شدهایم.
و این یعنی رکوردی سیاه شکسته شد
این جنگ به طولانیترین جنگ تاریخ اسقاطیل تبدیل شده است.
جنگ فرسایشی هم جنگی دیگر بود،
جنگ ۷ اکتبر حتی از جنگ استقلال هم پیشی گرفته
در آن زمان، ما کشوری تازهتأسیس، ضعیف و تنها بودیم، در برابر شش کشور عربی با قدرت بالا – جدا از فلسطینیهای داخلی.
و در چنین روزهایی، این پرسش را مطرح میکنیم:
دولت با چه چیزهایی مشغول است؟
در روزهایی که سربازان کشته میشوند،
اسرا در اسارت فرسوده میشوند،
سربازان وظیفه و ذخیره فرسودهاند،
شهرها و روستاها ویران شدهاند،
هزینهی زندگی سر به فلک کشیده،
شرکتهای هواپیمایی پرواز به اینجا را متوقف کردهاند،
جرم و جنایت در حال طغیان است،
تصادفهای مرگبار،
و یک سونامی سیاسی جهانی...
آیا اصلاً برایتان مهم است که اینجا چه میگذرد؟
برای چه چیزی به شما حقوق میدهیم؟
با چه چیزی مشغولید؟
و همانطور که گفته شد، همهی اینها در حالی رخ میدهد که ما در شمارش معکوس بهسوی چهارشنبهی آینده هستیم،
روزی که سرنوشت دولت مشخص خواهد شد.
آیا آنچه بزرگترین ناکامیها انجام نداد، قانون فرار از خدمت خواهد کرد؟
شورای بزرگان حزب «آگودت یسرائیل» رأی به انحلال کنست داده،
و در حال حاضر به نظر میرسد ما بهسوی انتخابات جدید میرویم،
شاید حتی تا پایان سال جاری.
اما همچنان باید ستارهی بزرگی بزنیم،
چون نتانیابو، مثل همیشه، مرد شن،
او همهچیز را انجام خواهد داد تا دولتش را نجات دهد،
هیچ ترفند و حقهای نیست که او استفاده نکند.
پس باید منتظر بمانیم و ببینیم.
و در اوج بحرانی که دولت و جامعهی اسقاطیل را پیرامون قانون فرار از خدمت به لرزه انداخته،
کسی که مسئول این موضوع است، وزیر جنگ
غایب است.
موافق خدمت سربازی حریدیهاست؟ مخالف؟
چون در عرررتش میگویند بهشدت به سرباز نیاز دارند.
و بنابراین، جز تهدیدهای علیه دشمن و حرفهای توخالی و سیاستبازی ارزان،
صدای وزیر جنگ بهندرت شنیده میشود.
در عرررتش به این میگویند: غیبت.
یعنی برای آنهایی که خدمت کردند، این واژه آشناست.
و از گزارشهایی که از فرستادن دهها هزار احضاریه برای جوانان حریدی میگویند، تحت تأثیر قرار نگیرید،
چون یا نادیده گرفته میشوند، یا بهسادگی سوزانده میشوند.
بدون اجرای واقعی یا اعمال جریمه، اینها معنایی ندارد.
پس چرا اصلاً این احضاریهها را میفرستند؟
و این هم غایب دیگری: ۱۰۸ روز از زمانی گذشته که
رون درمر منصوب شده تا ریاست تیم مذاکرات برای بازگرداندن اسرا را بر عهده گیرد،
به جای رونن بار و ددی بارنع.
و تاکنون، صفر اسیر بازگشته.
عیدان الکساندر به لطف ترامپ بازگشت،
زوج جودی و گدی زال در عملیات نظامی آزاد شدند.
همهی اینها هیچ ارتباطی به او ندارد.
پس باید واقعاً پرسید:
آقای درمر، شبها چگونه میخوابید؟
به فرزندانت چه میگویی؟
به نوههایت چه میگویی؟
این هفته فهمیدیم که راستگراترین دولت تاریخ اسقاطیل، سلاح و پول به گروههای شبهنظامی در غزه منتقل میکند. شاید این راهکاری نبوغآمیز باشد، درست،
ولی چرا بیاطلاع؟
چرا نه از طریق کابینه؟
و اگر چنین نیست، آیا این همان کسانی نیستند که به ما گفتند در غزه غیرنظامیای نیست؟
که هیچکس آنجا قابل اعتماد نیست؟
همانهایی که شعار «به آنها اسلحه ندهید» را ساختند، الان دارند اسلحه را به دست عناصر بسیار مشکوک میدهند.
پس استودیوی جمعه امشب،
میان «مجاز به انتشار» و «همهچیز مجاز است»،
میان جنگ خونین در غزه،
و جنگ بقا برای دولت است
چهار سرباز عرررتش در پی فرو ریختن یک ساختمان در خانیونس کشته شدند و پنج نفر دیگر نیز زخمی شدهاند که حال یکی از آنها وخیم است. آنها به چهار سرباز دیگری که همین هفته در غزه جان باختند پیوستند، و به این ترتیب در یک هفته هشت سرباز کشته شدند.
تا امروز شمار کل کشتهشدگان به ۸۶۶ نفر رسیده و این آمار هر روز بیشتر میشود، بهطوری که اصطلاح «مجاز به انتشار» به یک عادت روزانه دردناک بدل شده است.
و امشب در بسیاری از خانههای اسقاطیل، میپرسند: تا کی؟
امروز وارد روز ششصد و نهم جنگ ۷ اکتبر شدهایم.
و این یعنی رکوردی سیاه شکسته شد
این جنگ به طولانیترین جنگ تاریخ اسقاطیل تبدیل شده است.
جنگ فرسایشی هم جنگی دیگر بود،
جنگ ۷ اکتبر حتی از جنگ استقلال هم پیشی گرفته
در آن زمان، ما کشوری تازهتأسیس، ضعیف و تنها بودیم، در برابر شش کشور عربی با قدرت بالا – جدا از فلسطینیهای داخلی.
و در چنین روزهایی، این پرسش را مطرح میکنیم:
دولت با چه چیزهایی مشغول است؟
در روزهایی که سربازان کشته میشوند،
اسرا در اسارت فرسوده میشوند،
سربازان وظیفه و ذخیره فرسودهاند،
شهرها و روستاها ویران شدهاند،
هزینهی زندگی سر به فلک کشیده،
شرکتهای هواپیمایی پرواز به اینجا را متوقف کردهاند،
جرم و جنایت در حال طغیان است،
تصادفهای مرگبار،
و یک سونامی سیاسی جهانی...
آیا اصلاً برایتان مهم است که اینجا چه میگذرد؟
برای چه چیزی به شما حقوق میدهیم؟
با چه چیزی مشغولید؟
و همانطور که گفته شد، همهی اینها در حالی رخ میدهد که ما در شمارش معکوس بهسوی چهارشنبهی آینده هستیم،
روزی که سرنوشت دولت مشخص خواهد شد.
آیا آنچه بزرگترین ناکامیها انجام نداد، قانون فرار از خدمت خواهد کرد؟
شورای بزرگان حزب «آگودت یسرائیل» رأی به انحلال کنست داده،
و در حال حاضر به نظر میرسد ما بهسوی انتخابات جدید میرویم،
شاید حتی تا پایان سال جاری.
اما همچنان باید ستارهی بزرگی بزنیم،
چون نتانیابو، مثل همیشه، مرد شن،
او همهچیز را انجام خواهد داد تا دولتش را نجات دهد،
هیچ ترفند و حقهای نیست که او استفاده نکند.
پس باید منتظر بمانیم و ببینیم.
و در اوج بحرانی که دولت و جامعهی اسقاطیل را پیرامون قانون فرار از خدمت به لرزه انداخته،
کسی که مسئول این موضوع است، وزیر جنگ
غایب است.
موافق خدمت سربازی حریدیهاست؟ مخالف؟
چون در عرررتش میگویند بهشدت به سرباز نیاز دارند.
و بنابراین، جز تهدیدهای علیه دشمن و حرفهای توخالی و سیاستبازی ارزان،
صدای وزیر جنگ بهندرت شنیده میشود.
در عرررتش به این میگویند: غیبت.
یعنی برای آنهایی که خدمت کردند، این واژه آشناست.
و از گزارشهایی که از فرستادن دهها هزار احضاریه برای جوانان حریدی میگویند، تحت تأثیر قرار نگیرید،
چون یا نادیده گرفته میشوند، یا بهسادگی سوزانده میشوند.
بدون اجرای واقعی یا اعمال جریمه، اینها معنایی ندارد.
پس چرا اصلاً این احضاریهها را میفرستند؟
و این هم غایب دیگری: ۱۰۸ روز از زمانی گذشته که
رون درمر منصوب شده تا ریاست تیم مذاکرات برای بازگرداندن اسرا را بر عهده گیرد،
به جای رونن بار و ددی بارنع.
و تاکنون، صفر اسیر بازگشته.
عیدان الکساندر به لطف ترامپ بازگشت،
زوج جودی و گدی زال در عملیات نظامی آزاد شدند.
همهی اینها هیچ ارتباطی به او ندارد.
پس باید واقعاً پرسید:
آقای درمر، شبها چگونه میخوابید؟
به فرزندانت چه میگویی؟
به نوههایت چه میگویی؟
این هفته فهمیدیم که راستگراترین دولت تاریخ اسقاطیل، سلاح و پول به گروههای شبهنظامی در غزه منتقل میکند. شاید این راهکاری نبوغآمیز باشد، درست،
ولی چرا بیاطلاع؟
چرا نه از طریق کابینه؟
و اگر چنین نیست، آیا این همان کسانی نیستند که به ما گفتند در غزه غیرنظامیای نیست؟
که هیچکس آنجا قابل اعتماد نیست؟
همانهایی که شعار «به آنها اسلحه ندهید» را ساختند، الان دارند اسلحه را به دست عناصر بسیار مشکوک میدهند.
پس استودیوی جمعه امشب،
میان «مجاز به انتشار» و «همهچیز مجاز است»،
میان جنگ خونین در غزه،
و جنگ بقا برای دولت است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کنیسهای درقدس که حاخام اسحاق یوسف در آن نماز میخوانَد، شب گذشته به آتش کشیده شد و بر روی جایگاه تورات صلیبهایی اسپری شدهاند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ماجرای اسقاطیلی ۱۶ ساله بچه پولداری که جاسوس ایران شد:
در سال گذشته، این موضوع تقریباً به یک «ورزش ملی» تبدیل شده: تماس با مأمور ایرانی.
از آغاز جنگ، بیش از ۲۰ پرونده مختلف کشف شده و ۲۷ کیفرخواست صادر شده است.
معمولاً افراد متهم از میان مهاجران تازهوارد یا خلافکاران هستند
اما در میان آنها یک مورد عجیب، غیرمنتظره و متفاوت پیدا شد.
این داستان درباره نوجوانی ۱۶ ساله از خانوادهای خوب است:
پدرش کارمند حوزه فناوری پیشرفته، مادرش معلم، ساکن محلهای مرفه
نوجوانی که هیچ کمبودی نداشت، اما با این حال وسوسه شد که برای ایران کار کند.
و پلیسی که بهجای کمک به او، باعث شد بیشتر در این مسیر سقوط کند
همه اینها بدون اینکه پدر و مادرش چیزی بفهمند اتفاق افتاد
بیا از سادهترین سؤال شروع کنیم
چطور شد که فرزند شما وارد همکاری با دستگاه اطلاعاتی ایران شد؟
این ماجرا مثل صاعقه در روز آفتابی بر سر ما فرود آمد.
آیا از رفتار او چیزی مشکوک دیده بودید؟
آیا امروز که به گذشته نگاه میکنید، میتوانید چیزی بفهمید؟
نه، چیزی ندیدیم.
اگر بخواهم حدس بزنم، شاید فکر کنم او فلان جا رفت یا نرفت،
شاید فلان حرف را زد ، ولی اینها فقط حدس و گمان است،
چون در زندگی روزمرهاش هیچ چیز غیرعادی ندیدیم.
برگردیم به عقب، درباره او کمی توضیح دهید.
مثل هر نوجوانی بود
صبحها با زحمت بیدار میشد، چند بار باید صدایش میزدیم،
صبحانه میخورد، به مدرسه میرفت، ظهر برمیگشت یا میرفت سر کار، یا با دوستانش وقت میگذراند.
فهمیدید چرا این کار را کرد؟
پول.
او خیلی لذتطلب بود. زندگی خوب را دوست داشت خوردن در رستوران، تفریح، خرید برندهای گران.
و شما واقعاً نمیدانستید چه اتفاقی در گوشیاش میافتد؟
نه، نمیدانستیم.
شما واقعاً میدانید در گوشی بچهتان چه میگذرد؟
آیا دسترسی به گوشی فرزندتان دارید؟
میتوان از یک نوجوان ۱۶ ساله خواست گوشیاش را بدهد ببینیم؟
و اینگونه ماجرا آغاز شد...
در فوریه امسال، این پسر ۱۶ ساله آگهی فروش یک اسکوتر برقی منتشر کرد.
فردی به آگهیاش پاسخ داد و گفت: راهی هست که بتوانی پول زیادی دربیاوری بدون اینکه کار واقعی انجام بدهی.
او کنجکاو شد و گفتگوها به تلگرام منتقل شد.
او نوشت: «خب، چطور کار را شروع کنیم؟»
جواب آمد: «روی یک تکه کاغذ بنویس "بیبی حرامزاده" و ۱۵۰ شِکِل دریافت کن.
بهتر است کاغذ را آتش بزنی.»
او گفت: «یعنی فقط باید چیزی روی کاغذ بنویسم و بسوزانم و تو به من ۱۵۰ شِکِل میدهی؟»
جواب آمد: «آره، فقط کاغذ را آتش بزن مشکلی نیست.»
یک غریبه از او خواست تابلویی از نخستوزیر را بسوزاند و پول بگیرد.
میتوانید حدس بزنید چه در سرش میگذشت؟
در گفتوگوهایی که با او داشتم، گفت: «من اهمیتی نمیدادم. او به من پول میداد، من هم انجام میدادم.»
یعنی او اصلاً متوجه نشده بود که این کار نادرست یا غیرعادی است.
چرا باید یک فرد ناشناس چنین مأموریتهای احمقانهای بدهد و پول هم بدهد؟
او که دیدگاه سیاسی ندارد.
اصلاً برایش مهم نبود چه چیزی بنویسد، فقط پول میخواست.
مأموریت دوم چه بود؟
او گفت: رفتن به یک سوپرمارکت محلی،
عکس گرفتن از چند محصول، ثبت قیمتها و فرستادن برای طرف مقابل.
کاملاً بچگانه بهنظر میرسد
چه فایدهای برای کسی دارد که عکس محصولات سوپرمارکت بگیرد؟
در عملیات جذب مأمور اطلاعاتی، معمولاً از کارهای ساده شروع میکنند،
کارهایی که بهظاهر خطر ندارند
شبهقانونی هستند. تو شروع میکنی به پول گرفتن،
و بهتدریج در یک مسیر سراشیبی قرار میگیری
مأموریتها پیچیدهتر میشوند، پول بیشتری پرداخت میشود، و تا برسی به مأموریتهای امنیتی واقعی، فقط یک گام باقی میماند و همین اتفاق هم اینجا افتاد.
در مأموریت سوم، مأمور ایرانی تصمیم گرفت سطح بازی را بالا ببرد:
از او خواست لباس نظامی با کلاه و درجه بخرد
و آن را به روش خاصی که به او میگوید آتش بزند
و در ازای آن، ۱۲۰۰ شِکِل بگیرد.
چند ساعت طول کشید تا نوجوان پاسخ دهد:
«ببین، من نمیخوام لباس سربازها را آتش بزنم.»
پرسید: «تو اهل کجایی؟»
مأمور جواب داد: «چه فرقی دارد؟»
پسر گفت: «چون مثل اسقاطیلیها حرف نمیزنی.»
مأمور نوشت: «من ایرانیام.»
پسر شوکه شد ناگهان فهمید دارد برای یک ایرانی کار میکند، تصمیم گرفت کمک بخواهد.
وقتی به خانه برگشت، به من گفت:
«مامان، میدونی چی شده؟ من برای یک مأمور خارجی، برای یک ایرانی کار میکنم. میترسم.
او میدونه ما کجا زندگی میکنیم. میتونه بیاد، میتونه منو یا خانواده رو بکشه.
کمکم کن. چیکار کنم؟»
من فکر میکردم چه ربطی داره؟
او فقط ۱۶/۵ سال دارد ، چه اطلاعاتی میتونه به مأمور خارجی بده؟
نه سربازی رفته، نه چیزی از زندگی میدونه.
این داستان برایم باورپذیر نبود.
الان پشیمانم که او را جدی نگرفتم.
به او گفتم صبر کن تا شب، با پدرت حرف بزنیم.
در سال گذشته، این موضوع تقریباً به یک «ورزش ملی» تبدیل شده: تماس با مأمور ایرانی.
از آغاز جنگ، بیش از ۲۰ پرونده مختلف کشف شده و ۲۷ کیفرخواست صادر شده است.
معمولاً افراد متهم از میان مهاجران تازهوارد یا خلافکاران هستند
اما در میان آنها یک مورد عجیب، غیرمنتظره و متفاوت پیدا شد.
این داستان درباره نوجوانی ۱۶ ساله از خانوادهای خوب است:
پدرش کارمند حوزه فناوری پیشرفته، مادرش معلم، ساکن محلهای مرفه
نوجوانی که هیچ کمبودی نداشت، اما با این حال وسوسه شد که برای ایران کار کند.
و پلیسی که بهجای کمک به او، باعث شد بیشتر در این مسیر سقوط کند
همه اینها بدون اینکه پدر و مادرش چیزی بفهمند اتفاق افتاد
بیا از سادهترین سؤال شروع کنیم
چطور شد که فرزند شما وارد همکاری با دستگاه اطلاعاتی ایران شد؟
این ماجرا مثل صاعقه در روز آفتابی بر سر ما فرود آمد.
آیا از رفتار او چیزی مشکوک دیده بودید؟
آیا امروز که به گذشته نگاه میکنید، میتوانید چیزی بفهمید؟
نه، چیزی ندیدیم.
اگر بخواهم حدس بزنم، شاید فکر کنم او فلان جا رفت یا نرفت،
شاید فلان حرف را زد ، ولی اینها فقط حدس و گمان است،
چون در زندگی روزمرهاش هیچ چیز غیرعادی ندیدیم.
برگردیم به عقب، درباره او کمی توضیح دهید.
مثل هر نوجوانی بود
صبحها با زحمت بیدار میشد، چند بار باید صدایش میزدیم،
صبحانه میخورد، به مدرسه میرفت، ظهر برمیگشت یا میرفت سر کار، یا با دوستانش وقت میگذراند.
فهمیدید چرا این کار را کرد؟
پول.
او خیلی لذتطلب بود. زندگی خوب را دوست داشت خوردن در رستوران، تفریح، خرید برندهای گران.
و شما واقعاً نمیدانستید چه اتفاقی در گوشیاش میافتد؟
نه، نمیدانستیم.
شما واقعاً میدانید در گوشی بچهتان چه میگذرد؟
آیا دسترسی به گوشی فرزندتان دارید؟
میتوان از یک نوجوان ۱۶ ساله خواست گوشیاش را بدهد ببینیم؟
و اینگونه ماجرا آغاز شد...
در فوریه امسال، این پسر ۱۶ ساله آگهی فروش یک اسکوتر برقی منتشر کرد.
فردی به آگهیاش پاسخ داد و گفت: راهی هست که بتوانی پول زیادی دربیاوری بدون اینکه کار واقعی انجام بدهی.
او کنجکاو شد و گفتگوها به تلگرام منتقل شد.
او نوشت: «خب، چطور کار را شروع کنیم؟»
جواب آمد: «روی یک تکه کاغذ بنویس "بیبی حرامزاده" و ۱۵۰ شِکِل دریافت کن.
بهتر است کاغذ را آتش بزنی.»
او گفت: «یعنی فقط باید چیزی روی کاغذ بنویسم و بسوزانم و تو به من ۱۵۰ شِکِل میدهی؟»
جواب آمد: «آره، فقط کاغذ را آتش بزن مشکلی نیست.»
یک غریبه از او خواست تابلویی از نخستوزیر را بسوزاند و پول بگیرد.
میتوانید حدس بزنید چه در سرش میگذشت؟
در گفتوگوهایی که با او داشتم، گفت: «من اهمیتی نمیدادم. او به من پول میداد، من هم انجام میدادم.»
یعنی او اصلاً متوجه نشده بود که این کار نادرست یا غیرعادی است.
چرا باید یک فرد ناشناس چنین مأموریتهای احمقانهای بدهد و پول هم بدهد؟
او که دیدگاه سیاسی ندارد.
اصلاً برایش مهم نبود چه چیزی بنویسد، فقط پول میخواست.
مأموریت دوم چه بود؟
او گفت: رفتن به یک سوپرمارکت محلی،
عکس گرفتن از چند محصول، ثبت قیمتها و فرستادن برای طرف مقابل.
کاملاً بچگانه بهنظر میرسد
چه فایدهای برای کسی دارد که عکس محصولات سوپرمارکت بگیرد؟
در عملیات جذب مأمور اطلاعاتی، معمولاً از کارهای ساده شروع میکنند،
کارهایی که بهظاهر خطر ندارند
شبهقانونی هستند. تو شروع میکنی به پول گرفتن،
و بهتدریج در یک مسیر سراشیبی قرار میگیری
مأموریتها پیچیدهتر میشوند، پول بیشتری پرداخت میشود، و تا برسی به مأموریتهای امنیتی واقعی، فقط یک گام باقی میماند و همین اتفاق هم اینجا افتاد.
در مأموریت سوم، مأمور ایرانی تصمیم گرفت سطح بازی را بالا ببرد:
از او خواست لباس نظامی با کلاه و درجه بخرد
و آن را به روش خاصی که به او میگوید آتش بزند
و در ازای آن، ۱۲۰۰ شِکِل بگیرد.
چند ساعت طول کشید تا نوجوان پاسخ دهد:
«ببین، من نمیخوام لباس سربازها را آتش بزنم.»
پرسید: «تو اهل کجایی؟»
مأمور جواب داد: «چه فرقی دارد؟»
پسر گفت: «چون مثل اسقاطیلیها حرف نمیزنی.»
مأمور نوشت: «من ایرانیام.»
پسر شوکه شد ناگهان فهمید دارد برای یک ایرانی کار میکند، تصمیم گرفت کمک بخواهد.
وقتی به خانه برگشت، به من گفت:
«مامان، میدونی چی شده؟ من برای یک مأمور خارجی، برای یک ایرانی کار میکنم. میترسم.
او میدونه ما کجا زندگی میکنیم. میتونه بیاد، میتونه منو یا خانواده رو بکشه.
کمکم کن. چیکار کنم؟»
من فکر میکردم چه ربطی داره؟
او فقط ۱۶/۵ سال دارد ، چه اطلاعاتی میتونه به مأمور خارجی بده؟
نه سربازی رفته، نه چیزی از زندگی میدونه.
این داستان برایم باورپذیر نبود.
الان پشیمانم که او را جدی نگرفتم.
به او گفتم صبر کن تا شب، با پدرت حرف بزنیم.
أخٌفيالله
ماجرای اسقاطیلی ۱۶ ساله بچه پولداری که جاسوس ایران شد: در سال گذشته، این موضوع تقریباً به یک «ورزش ملی» تبدیل شده: تماس با مأمور ایرانی. از آغاز جنگ، بیش از ۲۰ پرونده مختلف کشف شده و ۲۷ کیفرخواست صادر شده است. معمولاً افراد متهم از میان مهاجران تازهوارد…
او با پدرش تماس گرفت که آن زمان خارج از کشور بود و گفت:
«بابا، من کار اشتباهی کردم.
با یک نفر در ارتباط بودم. میترسم، نمیدونم چیکار کنم.»
پدر گفت:
«صبر نکن. الان زنگ بزن به پلیس، همهچیز را بگو.
بعدش با من در ارتباط باش.»
او تماس گرفت با پلیس و گفت:
«من ۱۶ سالهام. یکی به من پیام داده.
نمیدونم آیا اشتباه کردم یا نه، اما گفت بیا تلگرام صحبت کنیم.
بعد گفت روی کاغذ بنویس "بیبی حرامزاده"، آتیش بزن، در ازاش ۱۵۰ شِکِل میده.»
پلیس فقط یک لینک برای ارسال اسکرینشاتها داد
و گفت: از طریق این فرم پیگیری کن.
اما پلیس دیگر با او تماس نگرفت.
او دوباره تماس گرفت و باز هم پاسخی نشنید.
او گفت:
«من واقعاً ترسیدهام. نمیدونم کارم خطرناکه یا نه.
نمیدونم کسی میتونه ازش استفاده کنه یا نه.
فقط میخوام بدونم آیا باید نگران باشم یا نه.»
پاسخ پلیس: «صبر کن. باهات تماس میگیرن. نترس.»
اما هیچکس با او تماس نگرفت.
او میدانست طرف ایرانی است، اما پلیس هم کاری نمیکرد.
سه ماه گذشت.
در این مدت، نوجوان میدانست درگیر مأمور ایرانی است ، اما ادامه داد، چون میترسید.
گفت: آنها میدانند من کجا زندگی میکنم.
اگر بگویم دیگر کار نمیکنم، ممکن است بیایند و آسیبی به ما برسانند.
به پدرش گفت: «ادامه میدم، چون پلیس هیچ کاری نکرد.»
اما پدر و مادرش نمیدانستند.
اگر میدانستند، خودشان دوباره او را به پلیس میبردند، اما اعتماد کرده بودند.
در ادامه مأمور ایرانی خودش با او تماس گرفت و گفت:
«چرا پیامهامو جواب نمیدی؟»
نوجوان جواب داد: «ببخشید، نیاز دارم به پول.
کاری هست انجام بدم؟»
مأمور گفت:
«آیا میتونی جنگل نزدیک خونهات را آتش بزنی؟»
این مکالمه در روز استقلال اسقاطیل اتفاق افتاد.
در همان روز، در یک پرونده دیگر،
مأموری دیگر از یک جوان عرباسقاطیلی خواست همان جنگل را آتش بزند، در همان مسیر.
پسر و مأمور درباره مبلغ مذاکره کردند:
«چقدر میدی؟»
«آتش بزرگی باشه که از دور دیده بشه.»
«کمتر از ۵۰۰۰ انجام نمیدم.»
«۵۰۰۰ زیاد است. با این پول میتونم کسی را بکشم.»
پسر مبلغ بالا پیشنهاد داد تا مأمور را منصرف کند و موفق شد. مأموریت آتشسوزی انجام نشد.
اما مأمور برگشت با مأموریت سادهتر:
چاپ پوستر با پیامهایی علیه ادامه جنگ و پخش آنها زیر شیشهٔ ماشینها.
برای هر پوستر ۴۰ شِکِل.
او گفت: «۳۰ پوستر چاپ کن – ۱۲۰۰ شِکِل.»
نوجوان پرسید: اگر کسی پرسید؟
مأمور گفت: بگو اعتراض عرررتش به نتانیابو است.
بعد از مدتی، مأمور خواست سیمکارت و گوشی جدید بخرد.
پسر گفت: چون زیر ۱۸ سال است، نمیتواند.
مأمور گفت مشکلی نیست گوشی را در محل مخفی میگذارد.
در مجموع ۱۶/۰۰۰ شِکِل (حدود ۴۴۰۰ دلار) به صورت بیتکوین به او پرداخت شد.
در نهایت، روزی صبح جمعه، پلیس بدون اخطار وارد خانه شد ، سه مأمور مسلح، بدون توضیح، سراغ پسر رفتند. اتاقش را گشتند. او را دستگیر کردند.
خانواده هنوز نمیدانستند که در سه ماه گذشته،
پسرشان مأموریتها را ادامه داده، چون فکر میکردند قضیه تمام شده. اما پلیس هیچوقت تماسی با خانواده نگرفته بود.
دادگاه هم از عملکرد پلیس انتقاد کرد:
«بخش زیادی از اطلاعات در اختیار دادگاه قرار نگرفته.
اگر پلیس درست عمل میکرد، ممکن بود این اتفاقها نیفتد.»
در نهایت، پسر آزاد شد اما نه در خانهٔ والدین.
دادگاه گفت خانواده هم بخشی از مشکلاند.
پدر گفت: «یعنی میگن من پدر خوبی نیستم.
من ۱۶ سال او را بزرگ کردم. نمیتونم قبول کنم که بگن صلاحیت ندارم.»
در پایان، پسر اکنون با اتهام بسیار سنگین روبهروست:
ارتباط با مأمور خارجی در زمان جنگ.
و در این پرونده، نقطههای توقف زیادی بود
که هیچکس سراغشان نرفت.
«بابا، من کار اشتباهی کردم.
با یک نفر در ارتباط بودم. میترسم، نمیدونم چیکار کنم.»
پدر گفت:
«صبر نکن. الان زنگ بزن به پلیس، همهچیز را بگو.
بعدش با من در ارتباط باش.»
او تماس گرفت با پلیس و گفت:
«من ۱۶ سالهام. یکی به من پیام داده.
نمیدونم آیا اشتباه کردم یا نه، اما گفت بیا تلگرام صحبت کنیم.
بعد گفت روی کاغذ بنویس "بیبی حرامزاده"، آتیش بزن، در ازاش ۱۵۰ شِکِل میده.»
پلیس فقط یک لینک برای ارسال اسکرینشاتها داد
و گفت: از طریق این فرم پیگیری کن.
اما پلیس دیگر با او تماس نگرفت.
او دوباره تماس گرفت و باز هم پاسخی نشنید.
او گفت:
«من واقعاً ترسیدهام. نمیدونم کارم خطرناکه یا نه.
نمیدونم کسی میتونه ازش استفاده کنه یا نه.
فقط میخوام بدونم آیا باید نگران باشم یا نه.»
پاسخ پلیس: «صبر کن. باهات تماس میگیرن. نترس.»
اما هیچکس با او تماس نگرفت.
او میدانست طرف ایرانی است، اما پلیس هم کاری نمیکرد.
سه ماه گذشت.
در این مدت، نوجوان میدانست درگیر مأمور ایرانی است ، اما ادامه داد، چون میترسید.
گفت: آنها میدانند من کجا زندگی میکنم.
اگر بگویم دیگر کار نمیکنم، ممکن است بیایند و آسیبی به ما برسانند.
به پدرش گفت: «ادامه میدم، چون پلیس هیچ کاری نکرد.»
اما پدر و مادرش نمیدانستند.
اگر میدانستند، خودشان دوباره او را به پلیس میبردند، اما اعتماد کرده بودند.
در ادامه مأمور ایرانی خودش با او تماس گرفت و گفت:
«چرا پیامهامو جواب نمیدی؟»
نوجوان جواب داد: «ببخشید، نیاز دارم به پول.
کاری هست انجام بدم؟»
مأمور گفت:
«آیا میتونی جنگل نزدیک خونهات را آتش بزنی؟»
این مکالمه در روز استقلال اسقاطیل اتفاق افتاد.
در همان روز، در یک پرونده دیگر،
مأموری دیگر از یک جوان عرباسقاطیلی خواست همان جنگل را آتش بزند، در همان مسیر.
پسر و مأمور درباره مبلغ مذاکره کردند:
«چقدر میدی؟»
«آتش بزرگی باشه که از دور دیده بشه.»
«کمتر از ۵۰۰۰ انجام نمیدم.»
«۵۰۰۰ زیاد است. با این پول میتونم کسی را بکشم.»
پسر مبلغ بالا پیشنهاد داد تا مأمور را منصرف کند و موفق شد. مأموریت آتشسوزی انجام نشد.
اما مأمور برگشت با مأموریت سادهتر:
چاپ پوستر با پیامهایی علیه ادامه جنگ و پخش آنها زیر شیشهٔ ماشینها.
برای هر پوستر ۴۰ شِکِل.
او گفت: «۳۰ پوستر چاپ کن – ۱۲۰۰ شِکِل.»
نوجوان پرسید: اگر کسی پرسید؟
مأمور گفت: بگو اعتراض عرررتش به نتانیابو است.
بعد از مدتی، مأمور خواست سیمکارت و گوشی جدید بخرد.
پسر گفت: چون زیر ۱۸ سال است، نمیتواند.
مأمور گفت مشکلی نیست گوشی را در محل مخفی میگذارد.
در مجموع ۱۶/۰۰۰ شِکِل (حدود ۴۴۰۰ دلار) به صورت بیتکوین به او پرداخت شد.
در نهایت، روزی صبح جمعه، پلیس بدون اخطار وارد خانه شد ، سه مأمور مسلح، بدون توضیح، سراغ پسر رفتند. اتاقش را گشتند. او را دستگیر کردند.
خانواده هنوز نمیدانستند که در سه ماه گذشته،
پسرشان مأموریتها را ادامه داده، چون فکر میکردند قضیه تمام شده. اما پلیس هیچوقت تماسی با خانواده نگرفته بود.
دادگاه هم از عملکرد پلیس انتقاد کرد:
«بخش زیادی از اطلاعات در اختیار دادگاه قرار نگرفته.
اگر پلیس درست عمل میکرد، ممکن بود این اتفاقها نیفتد.»
در نهایت، پسر آزاد شد اما نه در خانهٔ والدین.
دادگاه گفت خانواده هم بخشی از مشکلاند.
پدر گفت: «یعنی میگن من پدر خوبی نیستم.
من ۱۶ سال او را بزرگ کردم. نمیتونم قبول کنم که بگن صلاحیت ندارم.»
در پایان، پسر اکنون با اتهام بسیار سنگین روبهروست:
ارتباط با مأمور خارجی در زمان جنگ.
و در این پرونده، نقطههای توقف زیادی بود
که هیچکس سراغشان نرفت.
أخٌفيالله
Photo
آتشسوزی در کنیسهی «اور حبیب» متعلق به حاخام اسحاق یوسف، در قدس رخ داد. بر روی ساختمانی مجاور شعارهای نفرتانگیز و صلیبهایی اسپری شده بود. پلیس اعلام کرد که تحقیقات در اینباره آغاز شده و در این حادثه آسیبی به کسی نرسیده، اما خساراتی به مکان وارد شده است؛ از جمله، صندلی ویژه خاخام نیز در آتش سوخته است. سازمان آتشنشانی و نجات گزارش داد که تیمهای اعزامی به محل کانون حریق را شناسایی کردهاند که از طریق سقف کاذب صوتی در داخل ساختمان گسترش یافته بود.