بااللّه باشیم😍
2.13K subscribers
622 photos
533 videos
9 files
119 links
السلام علیکم و رحمت الله و برکاته
امید که همه شما صحتمند باشید برادر و خواهر عزیز این کانال برای رضایت الله وبرای نشر مطالب دینی ساخته شده
لذا از شما دوستان عزیز می طلبیم تا در نشر این کانال سهم داشته باشید 😊😘
1402
خب قشنگا لف ندین بزارین رو سکوت🙃🙃
Download Telegram
مه: لیلا .... مار بدیده ....😭
لیلا: کی دیده؟؟
مه: تییییر بخوری لیلا ... که همه از خاطری تو شد ... بااااا ایشته آتشا به سر مه ریخت😭

لیلا بری خفه کردن صدا خو جلو دهن خو گرفت و زد زیر خنده و مه اینجی از بیاب شدن خو عرق می ریختم به همی اثنا مادر داخل آمدن و لیلا با او خنده یو گیر انداختن

مادر: آهسته ... صدا شما به خونه میره😡
لیلا: هاااای مُردُم🤣

و مه ترسم از گفتن ای قضیه به مادر بود

مادر: لیلا ... آروم تر ... 😰

لیلا به مه دیده دوباره پوخَست زد و مه بری جمع کردن قضیه نوچ گفته بحث جداگانه بری مادر پیش کشیدم ، دقایق ها گذشت و بلاخره مهمانا شیرینی گرفته عزم رفتن کردن ، با وجود ای که دل مه بری دیدنیو موخ موخه می کرد سوتی چند لحظه پیش خو به یاد آورده خور داخل خونه قید ساختم ، به پرده دیدم و صدا های خداحافظی مردا به گوشم می رسید

" سیل کنم؟ ...نی نمی کنم ... برو بخاکی سیل می کنم ... نی نور میفته  اگه بیاب عام شدم چی؟؟😱 "

هوووف گفته سر صبر خو سنگ گدیشته تا آخر نگاه نکردم
تا ناوقت های شب خونه جمع ساخته اخیر ساعت 1 شب بود که به جا خو پناه آورده و داخل تلگرام شدم
68 مسج تنها از پیوی روانگیز بود که بخاطری معلومات گرفتن درباره امشب مر زیر باری از سوالات خو گرفته بود ، مصروف پاسخ دادن به جواباتیو شدم که باهر مسج داد و با خواندن مسجیو بی صدا خندیدم

باهر: اگه ای مسیجی مه خواندی یعنی دوستِم داری🙄
اگه مسجه پاک کدی یعنی عاشقِم هستی😊
اگه جواب بتی یعنی دیوانِم هستی😝
اگه جواب نتی یعنی مره اوقدر دوست داری که حاضر هستی بخاطری مه بموری! ❤️
باهر: حالی تو چی می کنی؟؟😎
باهر: تصمیم با خودِت است😉



#رمان❤️
#شوخے_شوخے_جدے_شد❤️
#نویسنده: اسرا تابش

#پارت_355

از بس خندیده بودم اشکا مه سرازیر شده بود بی درنگ نوشتم

مه: اگه بلاک کنم چی؟؟

پشت به پشت استیکر خنده و بعد ویس روان کرد ، صدایو باز کرده به گوشم گرفتم ، ریتم صدایو با خنده یک جا شده بود

باهر: یااااراااا چی آزادِه بودی ، خوشم میایه هیچ وقت بند نمی مانی

و کم کم صدایو حالت جدی گرفته ادامه داد

باهر: تو دخترِ پدرِت هستی بلاکم کو تا همی صبا نسبت ماره داخل صنف افشا بسازم 😡

و به ادامیو باز خندید ، جادرجا نوشتم 

مه: نی ..... مه غلط بکنم!!
باهر: آفرین❤️
باهر: تو را بی رو سری دیدم عجب طوفان دلچسپی تشکر باد تابستان تشکر از وزیدن ها!
مه: چی وقت؟😳
باهر: همی امشاو پشت بام!😍

" نگفتم مر بدیده😭 "

به دنبال جمله یی بری گفتن می گشتم که مسیج کرد

باهر: صبر آزاده بریت یک چیز روان می کنم!

کنجکاو شدم و حدوداً 5 دقیقه منتظر موندم که مسج کرد

باهر: نت ضعیف است گناه مه نیست!
مه: چی است؟؟
باهر: یک دقه صبر کو زندگیم!

" زندگیم؟؟😳
خوبه به رو به رو مه ای گپه نزد اگه نی از خجالت آو می شدم🤭 "

باهر: چرا سرخ گشتی؟
مه: نشدم
باهر: مه توره می بینم دروغ نگو!
مه: از کجا؟🙄
باهر: از دوربین ذهنم!!

دفتاً برق روشن شد و از ترس زیاد مبایل از دستم افتاده به پینک مه بر خورد کرد یک چشم خو از خیره گی روشنایی بسته به مادر که آمده بودن دیدم

مادر: تو هنوز بیداری؟؟؟؟؟
مه: نی ... خو بودم
مادر: مرگی خو بودم ... گوشی به دستی تونه؟😡
مه: سعته سیل می کردم😣

رو گشتونده برقه خاموش کرده گفتن

مادر: تو گفتی و مه باور کردم

و رفتن که جادرجا مبایله ور دیشته مسجایو نا خوانده نوشتم

مه: پس شین که مر مادر مه گیر کردن
خداحافظ

و گوشی گذاشتم
دقایقی گذشت و طاقت کرده نتونستم ... یعنی او چیزی که می خواست ری کنه چی بود؟😑
دوباره گوشی به دست گرفته مسجایو که خودی یک ویدیو بود خوندم

باهر: چی شد؟
باهر: خشو گیرِت کد؟
باهر: کجا رفتی؟

کنجکاوی مه فقط با باز کردن فیلم رفع می شد و با ریپلی کردن تک به تک مسجایو که افلاین بود فیلم باز شد و با باز کردنیو متعجب شده سر جا خو شیشتم 😳
تیک تاکی آماده کرده بود با چله و گل و همو ترفند ها همیشگی و دوست داشتنی ... ولی جمله اخیریو دوست داشتنی تر از همه چیز بود که با هماهنگی لب خوانی با آهنگ هندی آماده ساخته بود ، بری بار چندم فیلمه دیدم که مسج داد



#رمان❤️
#شوخے_شوخے_جدے_شد❤️
#نویسنده: اسرا تابش

#پارت_356

کلید موتر خو بالا آورده گفت

باهر: تا خانه رساندنِت موتروان میباشم!!!
مه: بابیلااا حالی یکی میشنوه نگین ایته!😭

چشما خو کشیده به حالت مسخره ای دست رو دهن خو گذاشته با تقلید از مه حییین کشیده گفت

باهر: بابیلاااااا🤭

و بلند بلند خندیده کلیده داخل کیسه خو انداخته گفت

باهر: مه فدای اخمِ صورتِت شوم که چیقه بریت خوبِش میگه

با ای گپ کم بود بی ننگ شده بخندم ولی لب خو از داخل دهن جویده بری مانع شدن نهایت سعیه به خرج دادم و به مقابل نگاه جذابیو اووف گفته سر پائین انداختم که دوباره خندیده گفت

باهر: کیفِم میته آزار دادنِت😁

به روانگیز مفسد تر از خودیو دیدم که خندیده روگشتاند
باهر: شوخی کدم قار نشو مه رفتم بای

و عقب عقب رفته  چشمک زنان دور شد

" باهر "

باسط: ببین اُ بچه ، وقتی ملا ازِت پرسان کد تو جوابِ شه میتی خو؟؟
مه: اوکی فامیدم ، نکاح تو یادم نرفته
باسط: ریشخندی و ای چیزا ره یک طرف می مانی ، ای بحثِش مثل خواستگاری که تو رفتی نیست ، مردم شیشته هستن مرعات ای چیزاره می کنی خو؟؟
مه: پدرِت چشمای شه سرم می کشه!🥺

باسط نوچ گفته کلمه شه خوانده گفت

باسط: همو بیچاره خو بریت چیزی نمیگه!
مه: میگه ، کتی خودِش مچم چی نفرینم می کنه😒
باسط: اووف باهر ، پشت بانه می گردی

به جواب باسط خندیده به ملا صاحب .... راستی ملاصاحب گفتم یادِم از ملای روز پروژه آمد که د او روز آزاده چیقه شیرین شیرین می خندید!😇
خووو چی می گفتم؟؟🙄
به ملا صاحب فیشنی که کتی او کلا و ریش سفیدیش شیشته بود دیده در حالی که بخاطری نکاح دست پاچه بودم نصیحت های باسطه در نظر گرفته بین ای جمع مردانه سری مه پائین انداختم و منتظر بستنِ نکاح ماندم
از بین ای جمع که زیاد تر شان قومای ریش سفید ما و آزاده شان بودن ملاصاحب رویشه طرف جمع ساخته گفت

ملا: وکیل دختره تعیین کنین تا نکاح بسته شه

" توووبه خدایا مه حالی وکیل پارلمان دی ای حالت بریت از کجا کنم ملا صاحب؟؟
نخندین!!😒
شوخی کدم سریم ازی چیزا واز میشه! "

از بین جمع باجیم کتی بچه مامای آزاده منحیث شاهد نکاحِ ما خیزته از خانه بیرون شدن و بعد از دقایقی آمدن و مه کتی مامای زنم به گفته ملا صاحب رو به روی یکی دگه شیشته گوش بریش سپردیم ، نا خواسته چشمایم طرف باسط کشیده شد که لبخند به لب داشت چون همه طرف مه می دیدن او لب زدنِ شه که با اشاره می گفت "سه بار باید جواب بتی" ره نا دیده گرفته سری مه پائین انداختم

ملاصاحب: دختر وکیل خو انتخاب کرد؟

به مامایش دیدم که با زبان تائید کد و خوده معروفی ساخت

ملا: نام دوشیزه؟

ای بار باجه پاسخ داد

فواد: آزاده بنت محمد اعظم

استریس و هیجانات کلگیش یک باره گی مره زیر باریش گرفت عرق پیشانی مه پاک کده دستِ مه فشردم



#رمان❤️
#شوخے_شوخے_جدے_شد❤️
#نویسنده: اسرا تابش

#پارت_357

با نگاه خشمگین پدرم از ملا عذر خواهی کدم که سری جایش شیشت و به بار چهارم دِکلمهِ شه خواند

ملا: تو یونس ، آیا بی بی آزاده بنت محمد اعظم را ، با اجازه وکیل و رضایت خودش به مهریه معلوم 500 سکه طلا به نکاح باهر نام ولد حاجی یعقوب خان در آورده شود ، دادی و بخشیدی؟؟

" مه جواب بتُم؟🙄 "

خواستم جواب بتم که یونس ماما پیش پزکی کد 😒

یونس: دادم و بخشیدم!
ملا: دادی و بخشیدی؟؟
یونس: دادم و بخشیدم
ملا: دادی و بخشیدی؟؟
یونس: دادم و بخشیدم!

و باز رویشه سمت مه کده گفت

ملا: و تو باهر نام ، بی بی آزاده بنت محمد اعظم را بدون کدام اجبار و با در خواست خودت خواستی و قبولش کردی؟؟
مه: خواستم و قبولِش کدم!
ملا: خواستی و قبولش کردی؟؟

" توبه خدایا مه سه سال است قبولِش کدم ملا صاحب شما چرا محبتِ مه زیر سوال می گیرین؟🤦‍♂ "

جدی بودنِ مه حفظ کده گفتم

مه: خواستم و قبولِش کدم!
ملا: خواستی و قبولش کردی؟

چشمای مه ثانیه ای بسته دوباره چشم به چشمِش شده گفتم

مه: ملا صاحب ... به پیر به پیغمبر که اوره قبول دارم قبول دارم قبول دارم!

با اتمام حرفم خندهِ ملا نیز با خندهِ جمع یک جا شد
باسط سریشه تکانده در حالی که از خنده سرخ شده بود زیر لب گفت

باسط: بخدا که دیوانه هستی!

زیر لب گفتم

مه: راسته گفتم وی!

ملا دستِ شه بالا آورد که ما هم با تقلیدیش ای کاره انجام دادیم خطبه نکاح ره خواند بری ما آرزوی خوشبختی ره کد

"یعنی نکاح بسته شد؟؟ دلم جمع باشه آزاده از ای لحظه تا ابد به نامم شده؟؟😳"

  باسط اشاره داد که سر تکانده گفتم

مه: چی؟

دستِشه از دم دانِش پس کده با اشاره گفت

باسط: دِستاره بوس کو ...!😓
مه: هااا اوره میگی!

از جا خیسته دست پدر و ماما و چند بزرگتری دِگه ره بوسیدم ، به فواد که بغل باز کده بود دیده ، خندیده بغلِش گرفتم که سِه بار به تخت شانِم زده گفت

فواد: تبریک باشه باجه جان ، به جمع ما خوش آمدی
مه: تشکر باجه کلان😂

فواد خندیده گفت

فواد: باجه کلون نگو احساس پیری می کنم

دوباره خندیده گفتم

مه: خیرست باجه های کلانام جوان میباشن!😂

تمام قوم و خویشای دور رفتن و با رفتن شان مادرم ، بوبوجانم کتی مریم و خواهرکائیم و خشویم داخل آمدن به دنبال خودِش بودم که بی معرفت نبود
دِست بزرگاره ره بوسیده با جوانترا روی ماچی کدم
بی قرار بودم و کلِ شان مصروف بحث های خود بودن باسطام با آب و تاب موضوع جریان نکاح ره به دِگا قصه می کد و اوها هم گرده های شانه گرفته داشتن
خپ و چوپ به دروازه می دیدم که یک دختری که شباهت زیاد به خودِش داشت ازیش داخل شده سلام گفت

"شباهتِ چی؟ نکنه خودِش است و اصلاح کاری صورتِش چهرِشه تغیر داده؟"
کتی کلانا سلام علیکی کده طرف مه دید که از جا خیسته دستِ مه طرفِش دراز کدم که او هم دست داده گفت

_ تبریک باشه باهر جان ، به پای هم پیر شین
مه: تشکر ... ولی نمی فامم شماره کجا دیدم!
فواد: داخل صنف خودخو دیدین

با ای گپ ابروی مه بالا انداخته به فواد دیدم که خندیده ادامه داد



#رمان❤️
#شوخے_شوخے_جدے_شد❤️
#نویسنده: اسرا تابش

#پارت_358

فواد: شوخی کردم او خانم منه اشتباهی نگیری

خنده بازار راه افتاد و اگه مه آزادهِ مه نشناسم نان بریم حیف است 

مه: نی شناختم شان ، ننوییم میشن!

با دو دلی سر جای خود شیشتم و یکی بریم نگفت برو پیش عاروسکِت ....😞
سری مه پائین انداخته به فکر بودم که دفتاََ خواهرِش پشقاب چاکلیته د سرِم انداخت😐
سری مه بالا گرفته طرفِش دیدم که خندیده گفت

ننو: ما رسم داریم😁
مادر: ای رسمه مام داریم لیلا جان ولی آهسته سرِ بچه مه اوگار کدی😂
لیلا: خیره سرینا حق دارم😂

و باز خنده خانه ره پشتِش کد که صدف صدای شه بلند برد

صدف: لیلا جان مثل آزاده عاجز نیست باهر جان فکرِت باشه که خوده همرایش نگیری

خندیده گفتم

مه: پس شاید یکی دِگه خوده درک کنم😂

بعد از لحظاتی صبرم طاق و شد و اوف گفته یک باره گی از جا خیسته گفتم

مه: میشه تشنابه بریم‌نشان بتین؟؟

صهیبه خندیده گفت

صهیبه: تشناب بهانه نباشه؟؟

" دانِ ته گل بگیرم همشیره!😊"

فقط کوتاه خندیدم که خشوجان خیزته گفت

خشو: بیا بچیم از ای طرفه

و مره رهنمایی کد

" آزاده "

به بار چندم به آینه دیدم  صورتم کم موی بود و ابروها مه چندان پاشان نبود و مادرم اجازه چیندن ابرو تا پوره شدن سال بابا ندادن و فقط لیلا به شیوه خودخو دخترانه و خیلی ساده مر آرایش کرده بود داخل دل خو زار زار گریه می کردم

_ اگه بدون شال مر خوش نکرد چی؟؟🥺

اووف گفته و نوچ گفته با ای لباس سبز نکاح ، سر و پاه راه می رفتم که دروازه باز شد و با باز شدنیو یک سکته رد کردم با عجله پشت سر خو دیدم که لیلا بود با صدا خفه ای سریو غوریده گفتم

مه: اوووف لیلا مر بترسوندی!!!😭

لیلا خندیده به بیرون دیده گفت

لیلا: ای هم آزاده ...‌..🙂

در حال تحلیل تجزیه بودم که خودیو با او لبخند جذاب همیشگی خو پشت دروازه ظاهر شد و لیلا کنار رفت. . .😥دستا مه سرد شد و جهت مقابل شدنیو با ای سر و وعض خنده از صورتم رفت. . .
با لباس افغانی شیک و چهره دومادا کشیده بود کت ماشی که رو لباس به تن انداخته بود همخوانی جالبی با لباسم دیشت . . .
دستپاچه گشته از سر ناتوانی سر پائین انداختم

به پائین می دیدم و قدمایو نزدیک تر شده به مقابل مه قرار گرفت
لیلا رفت و تمام اعتماد به نفس نداشته مه خودی خو برد جرعت سر بالا کردن ندیشتم و فقط دنبال گریز بودم که صدا آرام و مردانه یو گوش نوازانه بلند شد

باهر: تو آزاده خورترکی مه هستی؟!

از نسبتی که به مه داد لبم به خنده کج آماد بری نخستین بار دست به سمت دستم برد و دست سرد و یخ کرده مه به دست گرفته بالا آورد ، بالا آورد و مه باورم نمیشه باهر محرمم شده ، مسخ شده به نرمش رفتاریو می دیدیم که سر خم کرده درست جای نزدیک کف دست مه آروم و طولانی بوسیدُ مه از ای حرکتیو مور مورم شد راست ایستاده چشما خو به صورتم دوخته با لبخند دلبرانهِ خو گفت

باهر: بنازم خالق این نبض یارم را ...!



#رمان❤️
#شوخے_شوخے_جدے_شد❤️
#نویسنده: اسرا تابش

#پارت_359

عادتیونه مر همیشه با ای جملات نایاب  به استریس و ترس بندازه؟؟🥺
ای بار دست مه رها کرده به موهای باز شده و اوتو شده گی مه دیده نوازش گونه چنگی ازونار بدست گرفته خندیده گفت

باهر: نمردم و موهای ته از نزدیک دیدم!

نگاه خو به چشم مه دوخته ادامه داد

باهر: دوستِت دارم دیوانه!!!

دیوانه  .... ! حتی ابراز علاقه مرد مه هم استثنائیه خندیده گپ دل خو به زبان آورده گفتم

مه: کی به کی دیوانه میگه!!

موی مه ایله داده دست پائین آورده در حالی که کم کم اخم خو تیره تر می ساخت گفت

باهر: از بین محبتائیم تنها همی کلمه ره بیرون کشیدی؟؟😡

راستی راستی جدی شد به حالت نامفهومی بریو می دیدم که دست خو با خشونت بالا آورده گفت

باهر: شیطان میگه بگی ....

چشما مه ازی باز تر نمی شد

" باورم نمیشه ... از روز اول مایه مر بزنه ...؟؟😳 "

در حالی که با ترس بریو می دیدم جمله خو دوباره تکرار کرده گفت 

باهر: شیطان میگه بگی یکتا محکم د روئیت ....

بعد از چند ثانیه آهسته آهسته لبخند زده گفت

باهر: مه مسلمان هستم ، شیطان ناق گفته هر چی گفته 😇

و دست مه کشیده به آغوش خو انداخته در حالی که  محکم بغلم گرفته  بود و ذناخ خو روی سرم جا بجا می کرد ادامه داد

باهر: مه به گپ او نمی کنم مگم میشه یکتا مموشی مثل توره آدم ناق ناق بزنه؟؟

مقاومت کرده از آغوشیو بیرون آمده گفتم

مه: حالی کو ماستی بزنی!
باهر: مرد زندگیت هستم ... حق زدنه ندارم؟؟

عقب رفته گفتم
مه: فکر کنم ما به تفاهم نرسیدیم😑
باهر: تفاهم چی؟؟
مه: قبلاً نگفته بودین که دست زدن دار ....
باهر: باااااان دِگه ... زدنِ مه چی است ... نهایت که زیاد عصابِ مه خراب کنی یک بوسه به جبینِت می زنم و ده دقیقه ... یا نی ... ده دقیقه زیاد است 🙄 پنج دقیقه ازِت خفه می باشم خلاص
مه: بوسه به جبین ...؟😳
_ یعنی طلاق ...😰

چینی به ابرو داده گفت

باهر: او چی مانا؟؟؟
مه: همی دگه ... از قدیم امی ....
باهر: راستی هام بی بی آزاده بودی ... ملاصاحب ناق توره بی بی نمی گفت!

" ملا صاحب؟ ای به آخوند چی ربطی داره؟ "

خواستم سوال ذهن خو بپرسم که دوباره بغلم گرفته گفت

باهر: مه او دِسته قطع می کنم سری یک دانهِ زندگیم دِست بالا کنه ...!

در حالی که دور از دیدیو آهسته می خندیدم عطریو به ریه کشیده به ضربان قلبیو گوش سپردم که صدای تک تک دروازه باعث شد با عجله او جسم سخت و سنگینیو عقب تیله کرده خود مه هم عقب برم ، باهر به ای ترس ناگهانی مه دیده گفت

باهر: صحیست آرام باش ... چرا می ترسی؟؟
Forwarded from مسیـر زنـده گـے🍃 (𓄂ꪴꪰ𝒂𝒛𝒊𝒛𝒊𓃬¹⁹⁹⁴)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from مسیـر زنـده گـے🍃 (𓄂ꪴꪰ𝒂𝒛𝒊𝒛𝒊𓃬¹⁹⁹⁴)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دو چيز روح انسان را نوازش می كند

🌺يكی صدا زدن خداست
و ديگری ...
گوش سپردن به صدای او

اولی در نيايش
🌺 و دومی در سکوت
اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدِ وَ عَلی آلِ و
أصّحٰابِ محَمَّد♥️
❪خیلی مراقب باش که به چی فکر می‌کنی
افکارت زندگیت رو پیش می‌برن . .!🌻
Forwarded from مسیـر زنـده گـے🍃 (𓄂ꪴꪰ𝒂𝒛𝒊𝒛𝒊𓃬¹⁹⁹⁴)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
السلام علیکم ورحمت الله و برکاته
رمان را امشب نشر کنم یا مایل نیستین
Final Results
44%
نخیر نشر نکنید
56%
بلی نشر کنید
Forwarded from Tools | ابزارک
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

برای عضویت در کانال های کاملا اسلامی و اخلاقی با نظم و قوانین خاص خود لطفا روی اسم شان کلیک نمائید.
برای شرکت در این لیست ها👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

@Nikravesh2024
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from مسیـر زنـده گـے🍃 (𓄂ꪴꪰ𝒂𝒛𝒊𝒛𝒊𓃬¹⁹⁹⁴)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
درد همیشه توی اشک ها نیست، بعضی وقتا روی لبخند هم حضور داره.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM