مِل؛
پاشو صورتتو بشور، پنجره رو باز بذار، موهاتو ببند و برنامتو بنویس.
شروع کن چون دیگه واقعا وقتی نمونده
مِل؛
تو رابطه دوستم و پارتنرش بخدا من بیشتر اذیت شدم
خدایا اولین باره که میگم ولی خداروشکر من دوس پسر ندارم🛐
دیدم داره بارون میاد سریع رفتم توی بالکن که بوی بارون رو حس کنم.
بعد از توی بالکنم پارکینگ ساختمون بغلی قابل دیدنه یه دختر و پسر وایستاده بودن زیر بارون و کلا بله :)))
پسره همش بغلش میکرد و سرشو میبوسید منم اصلا حسودی نکردم اصلااا!
بعد از توی بالکنم پارکینگ ساختمون بغلی قابل دیدنه یه دختر و پسر وایستاده بودن زیر بارون و کلا بله :)))
پسره همش بغلش میکرد و سرشو میبوسید منم اصلا حسودی نکردم اصلااا!
اول از همه که دوستام خیلی گفتن میخوان موهامو ببینن( موهام فره ولی چون خوشم نمیاد همیشه اتو میکشم :)))
اره خلاصه مجبور شدم صبح برم حموم که حالتش خوب باشه. ساعت ۵ صبح بیدار شدم که برم حموم. خلاصه موهامو خوشگل کردم و رفتم مدرسه.
آخرین باری که توی راه اهنگ گوش کردم.
آخرین باری که از خودم ویدئو مسیج میگرفتم که بازم با چشمای خسته بودن.
خلاصه وقتی رسیدم مدرسه و بچه ها رو دیدم غم عجیبی تو دلم نشست. واقعا تموم شد؟
حالا اینا به کنار بچه ها کلی دعوام کردن که تا الان موهامو اتو میکشیدم و گفتن خیلی حالت عادیش قشنگ تره :))
زنگ اول باید به یه سری دراما رسیدگی میکردیم و سر اون وقتمون تلف شد ولی خوب بود.
بعدش دیگه ورزش باید یه سری تستا رو میدادیم و اینا رفتیم حیاط
با بچه ها یه گوشه نشستیم و مهستی گذاشتیم.
حالمون خوب بود و بارون نمه نمه میزد و همه چی عالی✨
بعد تعطیل شدیم و رفتیم بستنی بخوریم. شیک توت فرنگی گرفتم چون با توت فرنگی میشد یه خاطره درست حسابی ثبت کرد.
رفتیم توی پارک البته که بازم دراما داشتیم ولی بازم خوب بود.
کلی عکس و فیلم گرفتیم و در آخر یه بغل غم انگیز داشتیم و خدافظی کردیم و جدا شدیم.
پ.ن۱: میدونم توی نهایی هم همدیگه رو میبینیم ولی خب دیگه مثل قبل نمیشه که:))
پ.ن۲: شاید یه روزی بعضی از عکس و فیلما رو اینجا گذاشتم.
_از ۲۴ اردیبهشت سال ۱۴۰۳_
اره خلاصه مجبور شدم صبح برم حموم که حالتش خوب باشه. ساعت ۵ صبح بیدار شدم که برم حموم. خلاصه موهامو خوشگل کردم و رفتم مدرسه.
آخرین باری که توی راه اهنگ گوش کردم.
آخرین باری که از خودم ویدئو مسیج میگرفتم که بازم با چشمای خسته بودن.
خلاصه وقتی رسیدم مدرسه و بچه ها رو دیدم غم عجیبی تو دلم نشست. واقعا تموم شد؟
حالا اینا به کنار بچه ها کلی دعوام کردن که تا الان موهامو اتو میکشیدم و گفتن خیلی حالت عادیش قشنگ تره :))
زنگ اول باید به یه سری دراما رسیدگی میکردیم و سر اون وقتمون تلف شد ولی خوب بود.
بعدش دیگه ورزش باید یه سری تستا رو میدادیم و اینا رفتیم حیاط
با بچه ها یه گوشه نشستیم و مهستی گذاشتیم.
حالمون خوب بود و بارون نمه نمه میزد و همه چی عالی✨
بعد تعطیل شدیم و رفتیم بستنی بخوریم. شیک توت فرنگی گرفتم چون با توت فرنگی میشد یه خاطره درست حسابی ثبت کرد.
رفتیم توی پارک البته که بازم دراما داشتیم ولی بازم خوب بود.
کلی عکس و فیلم گرفتیم و در آخر یه بغل غم انگیز داشتیم و خدافظی کردیم و جدا شدیم.
پ.ن۱: میدونم توی نهایی هم همدیگه رو میبینیم ولی خب دیگه مثل قبل نمیشه که:))
پ.ن۲: شاید یه روزی بعضی از عکس و فیلما رو اینجا گذاشتم.
_از ۲۴ اردیبهشت سال ۱۴۰۳_