چیزی بگو!
حرفی روی زخمم بپاش!
من
گورستانی سرگردانم،
که هرروز گوری در من
مثل زخمی تازه دهان باز میکند.
#لیلا_کردبچه
حرفی روی زخمم بپاش!
من
گورستانی سرگردانم،
که هرروز گوری در من
مثل زخمی تازه دهان باز میکند.
#لیلا_کردبچه
نوشتم از اینجا رانده و از آنجا مانده، یعنی نه در غربت دلش شاد و نه رویی در وطن دارد.
یعنی همین سرنوشت خودمان، مگر جز این بود؟
#شاهرخ_مسکوب
یعنی همین سرنوشت خودمان، مگر جز این بود؟
#شاهرخ_مسکوب
تنها بمان؛
فقط اندکی بعد از من!
تا باورم شود"تنهایی"آن اتفاقیست که میخواستی،نه نبودن من((:
فقط اندکی بعد از من!
تا باورم شود"تنهایی"آن اتفاقیست که میخواستی،نه نبودن من((:
وطنِ انسان، جایی نیست که انسان در آن متولد شده باشد، بلکه جایی است که در آن ، تمام تلاشهایش برایِ فرار به پایان برسد .
#محمود_درویش
#محمود_درویش
هر بار
که ترانهای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برایِ وطن شعری نمیسرایی ؟
مگر زن ،
چیزی به جز وطن است ؟
#نزار_قبانی
که ترانهای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برایِ وطن شعری نمیسرایی ؟
مگر زن ،
چیزی به جز وطن است ؟
#نزار_قبانی
مَن ..
چَمدانَت را گِرفته بودم
موجها را گرفته بودَم
هَفت و دَه دقیقهیِ
غُروب را گِرفته بودم
تو اَما ..
از دَرون راه افتادی ..!
#گروس_عبدالملکیان
چَمدانَت را گِرفته بودم
موجها را گرفته بودَم
هَفت و دَه دقیقهیِ
غُروب را گِرفته بودم
تو اَما ..
از دَرون راه افتادی ..!
#گروس_عبدالملکیان
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
نامت را به من بگو
من ریشه های تو را دریافته ام
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
صدای من با صدای تو آشناست
#شاملو
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
نامت را به من بگو
من ریشه های تو را دریافته ام
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
صدای من با صدای تو آشناست
#شاملو
خودکار بین انگشتانم را چندباری می چرخانم ، سعی میکنم اینبار تمرکز بیشتری داشته باشم…
چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند…
کاغذ جلوی رویم را جلوتر می کشم.
واژه ی “تو” را با دقت می نویسم…
آنقدر می نویسم تا صفحه از “تو” پر شود…
هجی ات میکنم درون واژه ها دنبال تو می گردم…
فایده ای ندارد… کاغذ را مچاله میکنم و درون سطل می اندازم…
تو پر رنگ ترین پرده ی رنگ و رو رفته ی ذهنمی…
خسته از “تو” های بی سرانجام به تختم پناه میبرم…
با انگشتانم “تو”هایی در هوا رسم میکنم…
آنقدری که پلک هایم متورم میشود و خواب را بهانه میکند…
اجازه میدهم خواب پلک هایم را بِرُباید…
خیالم راحت است…خواب “تو”را به من هدیه میدهد…
در جهانی می ایستم که دستانت را محکم می گیرم
بی ملاحظه بغلت میکنم و دوستت دارم می سرایم…
جایی که هیچ کسی “تو”را از من نمی گیرد حتی خود “تو”…
#مليكا_سهرابي
چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند…
کاغذ جلوی رویم را جلوتر می کشم.
واژه ی “تو” را با دقت می نویسم…
آنقدر می نویسم تا صفحه از “تو” پر شود…
هجی ات میکنم درون واژه ها دنبال تو می گردم…
فایده ای ندارد… کاغذ را مچاله میکنم و درون سطل می اندازم…
تو پر رنگ ترین پرده ی رنگ و رو رفته ی ذهنمی…
خسته از “تو” های بی سرانجام به تختم پناه میبرم…
با انگشتانم “تو”هایی در هوا رسم میکنم…
آنقدری که پلک هایم متورم میشود و خواب را بهانه میکند…
اجازه میدهم خواب پلک هایم را بِرُباید…
خیالم راحت است…خواب “تو”را به من هدیه میدهد…
در جهانی می ایستم که دستانت را محکم می گیرم
بی ملاحظه بغلت میکنم و دوستت دارم می سرایم…
جایی که هیچ کسی “تو”را از من نمی گیرد حتی خود “تو”…
#مليكا_سهرابي
📝🦋دل نوشته های ديوانگی... pinned «خودکار بین انگشتانم را چندباری می چرخانم ، سعی میکنم اینبار تمرکز بیشتری داشته باشم… چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند… کاغذ جلوی رویم را جلوتر…»
از یه جایی به بعد دیگه پسری که پیرهن چهارخونه میپوشه، آستیناشو تا میزنه بالا، چال گونه داره، هیکل ورزشی داره، موهاش مدل جدیده، ته ریش یا ریش داره، زاویه فک داره برای ما دخترا جذاب نیست.
پسری برامون جذابه که تعهد و درک داشته باشه، آدم باشه و کنارش احساس آرامش داشته باشیم.
#توئیت
پسری برامون جذابه که تعهد و درک داشته باشه، آدم باشه و کنارش احساس آرامش داشته باشیم.
#توئیت
عشق برای یک نویسنده هیچوقت تموم نمیشه.
همین معشوق من، موهاش که کوتاه بود، داستان کوتاه مینوشتم.
دیشب بعد از مدتها که دیدمش، موهاش حسابی بلند شده بود.
فکر کنم باید رمان بنویسم.
#آیدین_قریشی
همین معشوق من، موهاش که کوتاه بود، داستان کوتاه مینوشتم.
دیشب بعد از مدتها که دیدمش، موهاش حسابی بلند شده بود.
فکر کنم باید رمان بنویسم.
#آیدین_قریشی
اگه دیگه هیچوقت روبهراه نشدیم چی؟
اگه هواش از سرمون نیفتاد، اسمشو گذاشتیم رو بچهمون و با هربار صدا کردنش صدبار مردیم چی؟
اگه لبامون لبای هرکی جز اونو پس زد چی؟
اگه موهامون دستای هرکی جز اونو رد کرد چی؟
اگه تا آخر عمر هیشکی مثل اون قشنگ صدامون نکرد چی؟
اگه دیگه هیشکی مثل اون نگامون نکرد چی؟
اگه شب تولدش انقدر بغض کردیم که از چشمامون غم بارید چی؟
اگه شب عروسیمون آهنگی که واسمون میخوند پخش شد و پاهامون سست شد چی؟
اگه رفتیم پاتوق همیشگیمون، با دلبر جدیدش دیدیمش و رنگ از رخمون پرید چی؟
اگه انقدر اون لباس سفید نرمه که از حراجی های بغل پارک لاله واسمون خریدو پوشیدیم که پوسید چی؟
اگه عطرش از لباسی که جاگذاشته پرید و بوی تنشو یادمون رفت چی؟
اگه یهو زد به سرمون رفتیم عکس چشماشو خالکوبی کردیم رو مچ دستمون بعد هی زل زدیم بهش گفتیم: "خیلی میخوایمت دلبر" چی؟
حالا اینارو ول کن خانم دکتر.
اگه دیگه قرص آبیها هم صورت قشنگشو از جلو چشمامون نبرد و همهجا دیدیمش چی؟
اگه تا آخر عمرمون دیوونهش موندیم چی؟
#عطیه_احمدی
اگه هواش از سرمون نیفتاد، اسمشو گذاشتیم رو بچهمون و با هربار صدا کردنش صدبار مردیم چی؟
اگه لبامون لبای هرکی جز اونو پس زد چی؟
اگه موهامون دستای هرکی جز اونو رد کرد چی؟
اگه تا آخر عمر هیشکی مثل اون قشنگ صدامون نکرد چی؟
اگه دیگه هیشکی مثل اون نگامون نکرد چی؟
اگه شب تولدش انقدر بغض کردیم که از چشمامون غم بارید چی؟
اگه شب عروسیمون آهنگی که واسمون میخوند پخش شد و پاهامون سست شد چی؟
اگه رفتیم پاتوق همیشگیمون، با دلبر جدیدش دیدیمش و رنگ از رخمون پرید چی؟
اگه انقدر اون لباس سفید نرمه که از حراجی های بغل پارک لاله واسمون خریدو پوشیدیم که پوسید چی؟
اگه عطرش از لباسی که جاگذاشته پرید و بوی تنشو یادمون رفت چی؟
اگه یهو زد به سرمون رفتیم عکس چشماشو خالکوبی کردیم رو مچ دستمون بعد هی زل زدیم بهش گفتیم: "خیلی میخوایمت دلبر" چی؟
حالا اینارو ول کن خانم دکتر.
اگه دیگه قرص آبیها هم صورت قشنگشو از جلو چشمامون نبرد و همهجا دیدیمش چی؟
اگه تا آخر عمرمون دیوونهش موندیم چی؟
#عطیه_احمدی
اگر روزی گذشت و فراموشم شد
که بگویم: «صبحت بخیر»
و مثل کودکان
مشغول خط خطی کردن دفتر بودم
از بهت و سکوتم دلگیر نشو
و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛
وقتی نمیگویم: «دوستت دارم»
یعنی: «بیشتر دوستت دارم»
#نزار_قبانی
که بگویم: «صبحت بخیر»
و مثل کودکان
مشغول خط خطی کردن دفتر بودم
از بهت و سکوتم دلگیر نشو
و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛
وقتی نمیگویم: «دوستت دارم»
یعنی: «بیشتر دوستت دارم»
#نزار_قبانی