The Clamor Of Being‌
962 subscribers
2.03K photos
26 videos
430 links
«باید برگردیم و همه‌ی زندگی‌مان را برداریم
باید زندگی‌مان را جای دیگری ببریم.

نمی‌توانیم برگردیم
نامه‌ها گم می‌شوند
و نمی‌فهمیم در این نامه‌ها چه بوده.»

حذفیات:
https://t.me/hazviatclamorofbeing

https://t.me/HarfinoBot?start=37372f1c7e64e8b
Download Telegram
Metro 2033: Main Theme
Jan Pouska
ناشناسی فرستاد.
بوطیقای سینما، دیوید بردول، ترجمه‌ی علی‌ظفر قهرمانی‌نژاد.
قلب در زمستان؛ کلود سوته.
جانی گیتار برای یک کمپانیِ کوچک ساخته شد (ریپابلیک) و هزینه‌ی کمی داشت. منتقدانِ آمریکایی فیلم را کوبیدند («ابلهانه‌ترین فیلم سال»)، اما تماشاگران، بی‌آنکه کسی بداند چرا، سینماها را ماه‌ها اشغال کردند. هربرت جی. ییتز، تهیه‌کننده، جیب‌هایش را پر از پول کرد. وقتی فیلم به اروپا رسید (در ۱۹۵۵) منتقدها واکنش‌هایی شدید و کاملاً متضاد نشان دادند. بعضاً حتا (چندتایی معدود) به همان دردی مبتلا شدند که من بیش از سی سال است عزیزش داشته‌ام. خیلی‌ها فکر کردند فقط یک مشت آدمِ خیلی پرت یا کاملاً بی‌سواد ممکن است از این فیلم خوششان بیاید؛ یا آدم‌های کور، کر، ابله، لنگ و عقب‌افتاده. وقتی فیلم به پرتغال رسید، من و چندتایی دیگر به آغوشش کشیدیم. شور و شعفِ ما دیگران را نیز برانگیخت. و وقتی اکثریت یا حسِ همگانی را برمی‌انگیزید دستِ آخر بیش از آنکه صرف کرده‌اید گیرِ خودتان می‌آید.
____
ژوآئو برنارد دا کاستا؛ ترجمه‌ی وحید مرتضوی.
The Clamor Of Being‌
جانی گیتار برای یک کمپانیِ کوچک ساخته شد (ریپابلیک) و هزینه‌ی کمی داشت. منتقدانِ آمریکایی فیلم را کوبیدند («ابلهانه‌ترین فیلم سال»)، اما تماشاگران، بی‌آنکه کسی بداند چرا، سینماها را ماه‌ها اشغال کردند. هربرت جی. ییتز، تهیه‌کننده، جیب‌هایش را پر از پول کرد.…
با این حال، تا آنجا که به جانی گیتار مربوط می‌شود، آن‌قدر زنده ماندم تا تغییرِ دنیا را ببینم. وقتی در سالِ ۱۹۸۱ فیلم را در برنامه‌ی سینمای آمریکای پس از ۵۰، در گُلبِنکیان نمایش دادم، جمعیت آن‌قدر زیاد بود که نمایشِ دوم هم واجب شد. بعد از آن، هر بار که فیلم را در سینماتکا نمایش دادم (و دفعاتِ زیادی آن را در برنامه گذاشتم)، جای سوزن انداختن در سینما نبود. هزاران فیلم‌بین پرتغالی هنوز به خاطر نیک ری این فیلم را می‌بینند.
چیزی که کم‌وبیش همه‌جا اتفاق افتاد.
«دیو و دلبرِ وسترن»، همانطور که تروفو آن‌زمان نوشته بود، تعریفِ دقیقِ این فیلمِ کالت شد.
نیک ری، که او هم آنقدر زنده ماند تا این تغییر را ببیند، یک روز در توضیحِ چراییِ این اتفاق این دلیل‌ها را برشمرد:
۱) اولین بار بود که در یک وسترن زن‌ها قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌های اصلی بودند.
۲) فیلم پر از نور و حرارت بود؛ برخلافِ سبک و سیاقِ «نوآر» که در آن‌زمان غالب بود.
۳) فیلمی بود در گرامی‌داشتِ رنگ، به‌لطفِ یک ساختارِ معماری ماهرانه.
۴) اولین فیلمی که رنگ را با تمامِ پتانسیل‌هایش به کار گرفته بود.
۵) تا جایی که امکان داشت از صحنه و چشم‌انداز برای غنی‌کردنِ تصویرها استفاده کرده بود.
__
از همان.
The Clamor Of Being‌
با این حال، تا آنجا که به جانی گیتار مربوط می‌شود، آن‌قدر زنده ماندم تا تغییرِ دنیا را ببینم. وقتی در سالِ ۱۹۸۱ فیلم را در برنامه‌ی سینمای آمریکای پس از ۵۰، در گُلبِنکیان نمایش دادم، جمعیت آن‌قدر زیاد بود که نمایشِ دوم هم واجب شد. بعد از آن، هر بار که فیلم…
برای نمونه، در موردش گفته‌اند که زیباترین دیالوگ تاریخِ سینما را دارد (دست‌کم من خودم گفته‌ام). بعضی‌ها قانع شدند، مثلاً بروشورهای کلوب‌های فیلم یا نوشته‌هایی در مجله‌ها را به یاد می‌آورم که سکانسِ مشهورِ سوال و جواب بینِ گیتار (استرلینگ هایدن) و وینا (جوآن کرافورد) را چاپ کردند؛ در شبِ رسیدنِ جانی به میخانه‌ی وینا، جایی که در آن گذشته را به یاد می‌آورند. وقتی از وینا می‌خواهد که بیاید و «یه چیز خوب» بگوید، وقتی از او می‌خواهد که دروغ بگوید، «بهم بگو منو دوست داری همون‌طور که من تو رو دوست دارم». واقعیت این است که اگر این دیالوگ‌ها را روی کاغذ بیاوریم به گونه‌ای شرم‌آور پیش‌پاافتاده‌ هستند. اما اگر این در حافظه‌ی آدم‌ها ماندگار شده، به خاطرِ «کنسرتِ» صداهایی است که در فیلم شنیده می‌شود - صدای خش‌دارِ کرافورد، صدای مردانه‌ی هایدن - و هم‌نشینیِ این‌ها با موسیقیِ باشکوهِ ویکتور یانگ. به خاطرِ شیوه‌ای که دوربین و بدن‌ها در هر جهتی حرکت می‌کنند، به خاطرِ تضادِ قرمزها، سبزها و قهوه‌ای‌ها، و به خاطرِ حضورِ عظیمِ آن فضا‌ی غارمانند که به گونه‌ای سرگیجه‌آور باروک است، و همزمان مقبره و خانه‌ی جادو.
____
از همان.
Linceul d'Hiver
Les Discrets
ناشناسی فرستاد.