Forwarded from Mehdi Soltani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
میانِ ریتا و چشمانم… تفنگی ست. و آنکه ریتا را میشناسد، خم میشود و برای خدایی که در آن چشمان عسلیست نماز میگذارد!… و من ریتا را بوسیدم آنگاه که کوچک بود و به یاد میآورم که چه سان به من درآویخت. و بازویم را، زیباترین بافتهی گیسو فرو پوشاند. و من ریتا را به یاد میآورم به همان سان که گنجشکی برکهی خود را به یاد میآورد آه… ریتا میان ما یک میلیون گنجشک و تصویر است و وعده های فراوانی که تفنگی… به رویشان آتش گشود! نام ریتا در دهانم عید بود تن ریتا در خونم عروسی بود. و من در راه ریتا… دو سال گم شدم و او دو سال بر دستم خفت و بر زیباترین پیمانه ای پیمان بستیم، و آتش گرفتیم و در شراب لبها و دوباره زاده شدیم! آه…ریتا چه چیز دیده ام را از چشمانت برگرداند جز دو خواب خفیف و ابرهایی عسلی بود آنچه بود ای سکوت شامگاه ماه من در آن بامداد دور هجرت گزید در چشمان عسلی و شهر همه ی آوازخوانان را و ریتا را برفت. میان ریتا و چشمانم تفنگی است.
(محمود درویش)
(محمود درویش)