ادبیات برایِ آنان که به آنچه دارند خرسندند، برایِ آنان که از زندگی بدانگونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید.
ادبیات، خوراکِ جان های ناخرسند و عاصی است، زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاهِ کسانی است که زآنچه ندارند، نا خرسندند وعاصی.
بدین سان ادبیاتِ خوب، ادبیاتِ اصیل، همواره ویرانگر، تقسیم ناپذیر و عصیانگر است.
چیزی ست که هستی را به چالش می خوانَد.
#چرا_ادبیات؟
#ماریو_بارگاسیوسا
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
ادبیات، خوراکِ جان های ناخرسند و عاصی است، زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاهِ کسانی است که زآنچه ندارند، نا خرسندند وعاصی.
بدین سان ادبیاتِ خوب، ادبیاتِ اصیل، همواره ویرانگر، تقسیم ناپذیر و عصیانگر است.
چیزی ست که هستی را به چالش می خوانَد.
#چرا_ادبیات؟
#ماریو_بارگاسیوسا
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
The Ghost Writer
نویسنده در سایه
محصول: 2010 آمریکا، فرانسه، آلمان
مدت زمان فیلم : 128دقیقه
کارگردان:
رومن پولانسکی
بازیگران:
پیرس برازنان، ایوان مک گرگور، کیم کاترال
برندهٔ جایزه خرس طلایی برلین
برنده 34 و نامزد 54 جایزه
خلاصه داستان:
نویسنده موفق ولی بی نام انگلیسی (ایوان مک گریگور) استخدام می شود تا خاطرات نخست وزیر انگلیس آدام لنگ (پیرز برازنن) را به رشته تحریر در آورد، اما در این راه او به رازهای زیادی درباره زندگی شخصی او و مطالب دیگری پی می برد که زندگی او را به خطر می اندازد و …
این فیلم ساخته مردی است که خوب می داند چگونه یک فیلم هیجانی را به شکلی آرام، روان و مطمئن بسازد و کارگردانی کند... در دورانی که پر است از فیلم های تریلر و هیجانی سطحی، «نویسنده در سایه» یاد آور کلاسیک های با شکوه این ژانر می باشد. (راجر ایبرت)
«نویسنده ی در سایه» از فیلمنامه محکم و هوشمندانه ای بهره می برد که اقتباسی ست از رمان «رابرت هریس» به نام «روح»، فیلمنامه هم به طور مشترک توسط رابرت هریس و رومن پولانسکی نوشته شده است. این فیلم پس از اکران، از سوی اهالی سینما با فیلم «جزیره شاتر» اسکورسیزی، مورد مقایسه قرار گرفته و تحسین بیشتر منتقدان را نیز برانگیخت. فیلم با ریتمی ملایم و حساب شده، به سبک فیلمهای هیچکاک و مشابه فیلم های قبلی خود پولانسکی، ایجاد تعلیق می کند و مخاطب را درگیر داستان جذاب خود می کند.
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
نویسنده در سایه
محصول: 2010 آمریکا، فرانسه، آلمان
مدت زمان فیلم : 128دقیقه
کارگردان:
رومن پولانسکی
بازیگران:
پیرس برازنان، ایوان مک گرگور، کیم کاترال
برندهٔ جایزه خرس طلایی برلین
برنده 34 و نامزد 54 جایزه
خلاصه داستان:
نویسنده موفق ولی بی نام انگلیسی (ایوان مک گریگور) استخدام می شود تا خاطرات نخست وزیر انگلیس آدام لنگ (پیرز برازنن) را به رشته تحریر در آورد، اما در این راه او به رازهای زیادی درباره زندگی شخصی او و مطالب دیگری پی می برد که زندگی او را به خطر می اندازد و …
این فیلم ساخته مردی است که خوب می داند چگونه یک فیلم هیجانی را به شکلی آرام، روان و مطمئن بسازد و کارگردانی کند... در دورانی که پر است از فیلم های تریلر و هیجانی سطحی، «نویسنده در سایه» یاد آور کلاسیک های با شکوه این ژانر می باشد. (راجر ایبرت)
«نویسنده ی در سایه» از فیلمنامه محکم و هوشمندانه ای بهره می برد که اقتباسی ست از رمان «رابرت هریس» به نام «روح»، فیلمنامه هم به طور مشترک توسط رابرت هریس و رومن پولانسکی نوشته شده است. این فیلم پس از اکران، از سوی اهالی سینما با فیلم «جزیره شاتر» اسکورسیزی، مورد مقایسه قرار گرفته و تحسین بیشتر منتقدان را نیز برانگیخت. فیلم با ریتمی ملایم و حساب شده، به سبک فیلمهای هیچکاک و مشابه فیلم های قبلی خود پولانسکی، ایجاد تعلیق می کند و مخاطب را درگیر داستان جذاب خود می کند.
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
از_دوستت_دارم
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق
از عارفانه
می گویم
از دوست دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم.
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست.
من به تمنای تو
خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان،
ما خاطره ایم از به نجواها...
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ای از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش.
تو از شباهت، از به زیبایی
بر دیده ی تشنه ام تو دیدن باش!
#یدالله_رویایی
@Yadollah_royai
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق
از عارفانه
می گویم
از دوست دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم.
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست.
من به تمنای تو
خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان،
ما خاطره ایم از به نجواها...
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ای از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش.
تو از شباهت، از به زیبایی
بر دیده ی تشنه ام تو دیدن باش!
#یدالله_رویایی
@Yadollah_royai
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
آنجا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای،چرا؟ دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟! عجله، همیشه عجله کدام گوری میخواستم بروم؟ من به بهانه ی رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام.
#محمود_دولتآبادی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
#محمود_دولتآبادی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
#معرفی_نویسنده 📚
#ویلیام_شکسپیر
زادروز ۲۶ آوریل ۱۵۶۴
مرگ ۲۳ آوریل ۱۶۱۶
نمایش نامه نویس ؛ شاعر ؛ بازیگر
ویلیام شکسپیر در شهر استراتفورد در انگلستان غسل تعمید داده شد. شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصربهفرد است و برخی او را بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ میدانند، اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است. پدرش از صاحب منصبان دیوانی بود که گویا بعدها با مشکلات مالی مواجه شد و مادرش فرزند یک زمیندار محلی دارنده بود.
شکسپیر احتمالاً در مدرسهٔ گرامر استراتفورد تحصیل کرده و در آنجا اطلاعات ارزشمندی دربارهٔ لاتین به دست آورده؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد یا کمبریج نشد.
دربارهٔ جوانی ویلیام افسانه فراوان است و سند معتبر اندک. اولین مدرکی که ما دربارهٔ او پس از مراسم تعمید و نامگذاری داریم از ازدواج او با آن هثوی در سال ۱۵۸۲ است، که ثمرهٔ آن دختری متولد ۱۵۸۳ و یک دختر و پسر دوقلو در سال ۱۵۸۵ بود. شکسپیر پس از ازدواج به لندن رفت و در تماشاخانه مشغول بازی شد. در آنجا وظیفه ویرایش نمایش نامهها را به او سپردند. شکسپیر از این موقعیت استفاده کرد و خود چند نمایشنامه نوشت که با استقبال روبه رو شد.
با دو چکامهای که شکسپیر در سالهای ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ به چاپ رساند اشعار او زودتر از نمایشهایش چاپ شدند. همینطور باید گفت که بیشتر غزلهای وی باید در این سالها نوشته شده باشند و نمایشهای او پس از سال ۱۵۹۴ نمایان شدهاند و او به طور کلی هر دو سال یکی را ارئه نمود که هریک شامل سرود و آهنگهایی بسیار زیبایی میشدند.
مرگ ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی در پنجاه و دوسالگی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند. او حتی قطعهای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر آن حک شدهاست:
"تو را به مسیح از کندن خاکی که اینجا را دربرگرفته دست بدار!
خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد، و نفرین بر آنکه استخوانهایم بردارد!"
او در حالی مُرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخهٔ جمعآوری شدهای از آثارش وجود نداشت، و بعضی از آنها در نسخههایی مستقل چاپ شده بودند که همانها هم بدون نظارت و ویرایش او بود. در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر، جان همینگز و هنری کاندل، نسخه جامع و ویراستهای از نمایش نامههایش را به چاپ رساندند.
برخی از آثار 📚
هملت
اتللو
مکبث
ژولیوس سزار
شاه لیر
رومئو و ژولیت
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
#ویلیام_شکسپیر
زادروز ۲۶ آوریل ۱۵۶۴
مرگ ۲۳ آوریل ۱۶۱۶
نمایش نامه نویس ؛ شاعر ؛ بازیگر
ویلیام شکسپیر در شهر استراتفورد در انگلستان غسل تعمید داده شد. شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصربهفرد است و برخی او را بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ میدانند، اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است. پدرش از صاحب منصبان دیوانی بود که گویا بعدها با مشکلات مالی مواجه شد و مادرش فرزند یک زمیندار محلی دارنده بود.
شکسپیر احتمالاً در مدرسهٔ گرامر استراتفورد تحصیل کرده و در آنجا اطلاعات ارزشمندی دربارهٔ لاتین به دست آورده؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد یا کمبریج نشد.
دربارهٔ جوانی ویلیام افسانه فراوان است و سند معتبر اندک. اولین مدرکی که ما دربارهٔ او پس از مراسم تعمید و نامگذاری داریم از ازدواج او با آن هثوی در سال ۱۵۸۲ است، که ثمرهٔ آن دختری متولد ۱۵۸۳ و یک دختر و پسر دوقلو در سال ۱۵۸۵ بود. شکسپیر پس از ازدواج به لندن رفت و در تماشاخانه مشغول بازی شد. در آنجا وظیفه ویرایش نمایش نامهها را به او سپردند. شکسپیر از این موقعیت استفاده کرد و خود چند نمایشنامه نوشت که با استقبال روبه رو شد.
با دو چکامهای که شکسپیر در سالهای ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ به چاپ رساند اشعار او زودتر از نمایشهایش چاپ شدند. همینطور باید گفت که بیشتر غزلهای وی باید در این سالها نوشته شده باشند و نمایشهای او پس از سال ۱۵۹۴ نمایان شدهاند و او به طور کلی هر دو سال یکی را ارئه نمود که هریک شامل سرود و آهنگهایی بسیار زیبایی میشدند.
مرگ ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی در پنجاه و دوسالگی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند. او حتی قطعهای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر آن حک شدهاست:
"تو را به مسیح از کندن خاکی که اینجا را دربرگرفته دست بدار!
خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد، و نفرین بر آنکه استخوانهایم بردارد!"
او در حالی مُرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخهٔ جمعآوری شدهای از آثارش وجود نداشت، و بعضی از آنها در نسخههایی مستقل چاپ شده بودند که همانها هم بدون نظارت و ویرایش او بود. در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر، جان همینگز و هنری کاندل، نسخه جامع و ویراستهای از نمایش نامههایش را به چاپ رساندند.
برخی از آثار 📚
هملت
اتللو
مکبث
ژولیوس سزار
شاه لیر
رومئو و ژولیت
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
صبح زود جارچی راه می افتاد و بیخود فریاد می کشید مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!
اما کسی که مزد نمی گرفت کسی بود که کار کرده بود.
📝 صادق هدایت
📕 توپ مرواری
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
اما کسی که مزد نمی گرفت کسی بود که کار کرده بود.
📝 صادق هدایت
📕 توپ مرواری
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
بهزاد: من زن قهوه چی تا حالا ندیده بودم !
زن : دور از جانت، زیر بُته به عمل آمدی؟!
بهزاد: بله؟!
زن : میگم دور از جانت، زیر بُته به عمل آمدی؟! پس کی چایی جلوی دست پدرت میذاره؟!
بهزاد: معلومه، مادرم
زن : پس چرا میگی زن قهوه چی ندیده بودم؟ زنها همشون قهوه چی ان دیگه. سه شغله ان ! روزها کارگرن، غروبها قوه چی ان، شبها همه با هم همکارن ! دور از جان مادر شما !
📼 باد ما را خواهد برد
🎬 عبّاس کیارستمی
#دیالوگ
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
زن : دور از جانت، زیر بُته به عمل آمدی؟!
بهزاد: بله؟!
زن : میگم دور از جانت، زیر بُته به عمل آمدی؟! پس کی چایی جلوی دست پدرت میذاره؟!
بهزاد: معلومه، مادرم
زن : پس چرا میگی زن قهوه چی ندیده بودم؟ زنها همشون قهوه چی ان دیگه. سه شغله ان ! روزها کارگرن، غروبها قوه چی ان، شبها همه با هم همکارن ! دور از جان مادر شما !
📼 باد ما را خواهد برد
🎬 عبّاس کیارستمی
#دیالوگ
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
زخمی تر از آنم که مرا درد بنامی
یا یک دو شبی هم، سگ ِولگرد بنامی
من زن شده ام، بس که سرم سقط جنین کرد
باید که مرا کشور بی مرد بنامی
#جلال_حاجی_زاده
یا یک دو شبی هم، سگ ِولگرد بنامی
من زن شده ام، بس که سرم سقط جنین کرد
باید که مرا کشور بی مرد بنامی
#جلال_حاجی_زاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این کار جذاب رو گوش کنید. حدس میزنم کار فرازو( سعید) شنبه زاده باشه
بادها هر ابر را از آسمانم میبرند
پشت پايش ابر پربارانتری میآورند
جنگلی خالی پس از يك ماه آتش سوزیام
خاطرات سبز من حاﻻ فقط خاكسترند
بی تو مثل برهای در باتﻻق افتاده ام
هر چه سعيم بيشتر اميدهايم كمترند
تو كجا؟ رام كدام آهوی صحرايی شدی؟
ببر مغرور من! آيا زخمهايت بهترند؟
من كسی ديگر سراغم را نمیگيرد، مگر
قاصدكها گاهگاه از آسمانم بگذرند
قاصدكهايی كه از اين دور و بر رد میشوند
گاهگاهی هم خبرهای تو را میآورند...
كاش روزی هم تو از باباخبرها بشنوی
شاخه ها دارند برگ تازه در می آورند
بعد برگردی ببينی بازهم سنجابها
ﻻبﻻی شاخه ها اينجا و آنجا می پرند
#پانته_آ_صفایی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
پشت پايش ابر پربارانتری میآورند
جنگلی خالی پس از يك ماه آتش سوزیام
خاطرات سبز من حاﻻ فقط خاكسترند
بی تو مثل برهای در باتﻻق افتاده ام
هر چه سعيم بيشتر اميدهايم كمترند
تو كجا؟ رام كدام آهوی صحرايی شدی؟
ببر مغرور من! آيا زخمهايت بهترند؟
من كسی ديگر سراغم را نمیگيرد، مگر
قاصدكها گاهگاه از آسمانم بگذرند
قاصدكهايی كه از اين دور و بر رد میشوند
گاهگاهی هم خبرهای تو را میآورند...
كاش روزی هم تو از باباخبرها بشنوی
شاخه ها دارند برگ تازه در می آورند
بعد برگردی ببينی بازهم سنجابها
ﻻبﻻی شاخه ها اينجا و آنجا می پرند
#پانته_آ_صفایی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق ،
طلب میکند
من آبروی حرمت عشقم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
پر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچههای فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !
رمز شبان درد ،
شعر من است
گفتی :
گل در میان دستت میپژمرد
گفتم که :
- خواب ،
در چشمهایمان به شهادت رسیده است
گفتی که
خوبترینی ؛
آری ... خوبام ،
شعر ترم
تاج سه ترک عرفانم
درویشم ،
خاکم!
آینهدار رابطهام ، بنشین
بنشین ، کنار حادثه بنشین
یاد مرا به حافظه بسپار
اما ...
نام مرا ،
بر لب مبند که مسموم می شوی .
من داغ دیده ام !
لیلی
از جای پای تو .
بر آستانۀ درگاه
بوی فرار می آید
آتش مزن به سینۀ بستر
با عطر پیکر برهنه و سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم!
لیلی کلید صبح
در پلک های توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دست های من
بال کبوتریست !
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
من پاسدار حرمت دردم
- چشمت خراج می طلبد ؟
آنک خراج
لیلی
وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته ، آه ... که بیداد می کنی.
وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
در باغ های سبز تنت ، شب را
آزاد می کنی
لیلی
بی مرز باش
دیوار را ، ویران کن
خط را به حال خویش رها کن،
بی خط و خال باش
با من بیا ... همیشه ترین باش !!
بارید شب
بارش سیل اشک ها شکست ،
خط سیاه دایرۀ شب را !
خط پاک شد
گل در میان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد !
لیلی
بی مرز عشق بازی کن
بی خط و خال باش
با من بیا که خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم ... شعرم ... شعرم !
وای...
در من وضو بگیر
سجاده ام ، بایست کنارم
رو کن به من که قبله عشاقم
آنگه نماز را ،
با بوسه ای بلند قامت ببند!
لیلی
با من بودن خوب است ،
من می سرایمت!
#نصرت_رحمانی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق ،
طلب میکند
من آبروی حرمت عشقم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
پر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچههای فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !
رمز شبان درد ،
شعر من است
گفتی :
گل در میان دستت میپژمرد
گفتم که :
- خواب ،
در چشمهایمان به شهادت رسیده است
گفتی که
خوبترینی ؛
آری ... خوبام ،
شعر ترم
تاج سه ترک عرفانم
درویشم ،
خاکم!
آینهدار رابطهام ، بنشین
بنشین ، کنار حادثه بنشین
یاد مرا به حافظه بسپار
اما ...
نام مرا ،
بر لب مبند که مسموم می شوی .
من داغ دیده ام !
لیلی
از جای پای تو .
بر آستانۀ درگاه
بوی فرار می آید
آتش مزن به سینۀ بستر
با عطر پیکر برهنه و سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم!
لیلی کلید صبح
در پلک های توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دست های من
بال کبوتریست !
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
من پاسدار حرمت دردم
- چشمت خراج می طلبد ؟
آنک خراج
لیلی
وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته ، آه ... که بیداد می کنی.
وقتی که پاک میکنی خط چشمت را
در باغ های سبز تنت ، شب را
آزاد می کنی
لیلی
بی مرز باش
دیوار را ، ویران کن
خط را به حال خویش رها کن،
بی خط و خال باش
با من بیا ... همیشه ترین باش !!
بارید شب
بارش سیل اشک ها شکست ،
خط سیاه دایرۀ شب را !
خط پاک شد
گل در میان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد !
لیلی
بی مرز عشق بازی کن
بی خط و خال باش
با من بیا که خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم ... شعرم ... شعرم !
وای...
در من وضو بگیر
سجاده ام ، بایست کنارم
رو کن به من که قبله عشاقم
آنگه نماز را ،
با بوسه ای بلند قامت ببند!
لیلی
با من بودن خوب است ،
من می سرایمت!
#نصرت_رحمانی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمیگویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلاً تا ابد... تا زود برگردی
تو فرصت داری از هرجای این تقویم بیتاریخ
بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود! برگردی
تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها!
سحرگاهی که خواهی ماند، خواهی بود، برگردی
بیا! موهات سمت باد را تغییر خواهد داد
تو دریایی؛ تو باید برخلاف رود، برگردی
همین یک غنچه باقی مانده از این شاخهی مریم
همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▨ #محمدسعید_میرزایی
▼
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
نمیگویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلاً تا ابد... تا زود برگردی
تو فرصت داری از هرجای این تقویم بیتاریخ
بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود! برگردی
تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها!
سحرگاهی که خواهی ماند، خواهی بود، برگردی
بیا! موهات سمت باد را تغییر خواهد داد
تو دریایی؛ تو باید برخلاف رود، برگردی
همین یک غنچه باقی مانده از این شاخهی مریم
همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▨ #محمدسعید_میرزایی
▼
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
از پشت تریبونِ دلم، عشق چنین گفت:
"محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است"
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند:
"احسنت! صحیح است، صحیح است، صحیح است"
▨ #ملک_الشعرای_بهار
▼
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
"محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است"
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند:
"احسنت! صحیح است، صحیح است، صحیح است"
▨ #ملک_الشعرای_بهار
▼
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
دست رغبت ، کس به روی من نمیسازد دراز
چون گلِ پژمرده بر روی مزار افتادهام...
○ #صائب_تبریزی
ز خردهگیریِ روزِ حساب، آزادم؛
ورق، سیاه چنان کردهام که نتوان خواند!
● #طالب_آملی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
چون گلِ پژمرده بر روی مزار افتادهام...
○ #صائب_تبریزی
ز خردهگیریِ روزِ حساب، آزادم؛
ورق، سیاه چنان کردهام که نتوان خواند!
● #طالب_آملی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
#معرفی_نویسنده
#مارک_توآین
زادروز ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵
مرگ ۲۱ آوریل ۱۹۱۰
نویسنده و طنز پرداز آمریکایی
مارک تواین در ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ در مرز ایالت میسوری آمریکا در روستای فلوریدا با کلبههای چوبی پراکنده به دنیا آمد. پدرش قاضی بخش و تاجری کوچک و اصالتاً اهل ویرجینیا بود که در کنتاکی درس حقوق خوانده و در همانجا به جین همپتون موخرمایی برخورده و با او ازدواج کردهبود. در ۱۲سالگی پدرش فوت کرد و سمیوئل مجبور شد در چاپخانههای محلی پادویی کند و بعد در روزنامهای که برادرش اوریون دایر کردهبود، ابتدا حروفچین و سپس چاپچی شد. صفحاتی از روزنامه به مقالات طنزآمیز اختصاص داشت که سمیوئل آنها را مینوشت و با امضای عجیبغریب چاپ میکرد. در ۱۸ سالگی به سنت لوئیس بزرگترین شهر ایالت میسوری رفت. سپس به نیویورک رفت و مدت کوتاهی در چاپخانههای کوچک کار کرد. در طی ۲–۳ سال به شهرهای مختلف میرفت و در آنجا حروفچینی میکرد. وی سفر نافرجامی به آمریکای جنوبی داشت. از ۱۸۵۷ تا ۱۸۶۴ سوار بر کشتی بخار بر میسیسیپی سفر میکرد. در ۱۸۵۹ مجوز ناخدایی کشتی گرفت و در این حین با امضاهای مختلف برای مجلات مقالههای طنز مینوشت. در جنگ داخلی آمریکا نقش کوچکی را برعهده گرفت. در سال ۱۸۶۶ با آلتا کالیفرنیا برجستهترین روزنامه غرب قراردادی به این مضمون امضا کرد: خبرنگار سیار بدون محدودیت مکان و زمان و سمت که دور کره زمین میگردد و ضمن سفر گزارش مینویسد.
با اولیوه لنگدن دختر یکی از صاحبان صنایع ثروتمند نیویورک پس از مغازلات بسیار ازدواج کرد. در بیست سال بین ۱۸۷۵ و ۱۸۹۴ شادترین و ثروتمندترین نویسنده بود و بهترین کتابهایش را در این مدت نوشت. اما در نیمه دهه ۱۸۹۰ اندوه و تلخکامی روزافزونی نصیبش شد. دختر جوانش سوزی وقتی پدر و مادرش در خارج بودند مرد. خانم کلمنز که سالها بیمار بود از دنیا رفت و کوچکترین دخترش ناگهان در شب کریسمس فوت کرد. در ۱۹۰۶ انشای سرگذشتش را آغاز کرد. ۱۵ سال آخر عمرش را با نوشتن کتابهای جدّی و چند کتاب طنز گذراند. کلمنز نام مارک تواین را از ناخدای یک کشتی که با این نام در مجلات مینوشت بهعنوان ادای دِین گرفت و در تمام کارهای طنزش از این اسم استفاده کرد.
برخی از آثار 📚
شاهزاده و گدا
ماجراهای تام سایر
ماجراهای هاکلبری فین
هنر طلایی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
#مارک_توآین
زادروز ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵
مرگ ۲۱ آوریل ۱۹۱۰
نویسنده و طنز پرداز آمریکایی
مارک تواین در ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ در مرز ایالت میسوری آمریکا در روستای فلوریدا با کلبههای چوبی پراکنده به دنیا آمد. پدرش قاضی بخش و تاجری کوچک و اصالتاً اهل ویرجینیا بود که در کنتاکی درس حقوق خوانده و در همانجا به جین همپتون موخرمایی برخورده و با او ازدواج کردهبود. در ۱۲سالگی پدرش فوت کرد و سمیوئل مجبور شد در چاپخانههای محلی پادویی کند و بعد در روزنامهای که برادرش اوریون دایر کردهبود، ابتدا حروفچین و سپس چاپچی شد. صفحاتی از روزنامه به مقالات طنزآمیز اختصاص داشت که سمیوئل آنها را مینوشت و با امضای عجیبغریب چاپ میکرد. در ۱۸ سالگی به سنت لوئیس بزرگترین شهر ایالت میسوری رفت. سپس به نیویورک رفت و مدت کوتاهی در چاپخانههای کوچک کار کرد. در طی ۲–۳ سال به شهرهای مختلف میرفت و در آنجا حروفچینی میکرد. وی سفر نافرجامی به آمریکای جنوبی داشت. از ۱۸۵۷ تا ۱۸۶۴ سوار بر کشتی بخار بر میسیسیپی سفر میکرد. در ۱۸۵۹ مجوز ناخدایی کشتی گرفت و در این حین با امضاهای مختلف برای مجلات مقالههای طنز مینوشت. در جنگ داخلی آمریکا نقش کوچکی را برعهده گرفت. در سال ۱۸۶۶ با آلتا کالیفرنیا برجستهترین روزنامه غرب قراردادی به این مضمون امضا کرد: خبرنگار سیار بدون محدودیت مکان و زمان و سمت که دور کره زمین میگردد و ضمن سفر گزارش مینویسد.
با اولیوه لنگدن دختر یکی از صاحبان صنایع ثروتمند نیویورک پس از مغازلات بسیار ازدواج کرد. در بیست سال بین ۱۸۷۵ و ۱۸۹۴ شادترین و ثروتمندترین نویسنده بود و بهترین کتابهایش را در این مدت نوشت. اما در نیمه دهه ۱۸۹۰ اندوه و تلخکامی روزافزونی نصیبش شد. دختر جوانش سوزی وقتی پدر و مادرش در خارج بودند مرد. خانم کلمنز که سالها بیمار بود از دنیا رفت و کوچکترین دخترش ناگهان در شب کریسمس فوت کرد. در ۱۹۰۶ انشای سرگذشتش را آغاز کرد. ۱۵ سال آخر عمرش را با نوشتن کتابهای جدّی و چند کتاب طنز گذراند. کلمنز نام مارک تواین را از ناخدای یک کشتی که با این نام در مجلات مینوشت بهعنوان ادای دِین گرفت و در تمام کارهای طنزش از این اسم استفاده کرد.
برخی از آثار 📚
شاهزاده و گدا
ماجراهای تام سایر
ماجراهای هاکلبری فین
هنر طلایی
https://t.me/joinchat/AAAAADwEZmd1cd4PHXDySg
حالا خوب خودم را می شناسم، همانطور که هستم بدون کم و زیاد، هیچ کاری نمی توانم بکنم، روی زمین خسته و کوفته افتاده ام، ساعت به ساعت افکارم می گردند در همان دایره های ناامیدی، حوصله ام سر رفته، هستی خودم مرا به شگفت انداخته، چقدر تلخ و ترسناک است هنگامی که آدم هستی خودش را حس می کند .
زنده بگور/
صادق هدایت
@mehdisheykhiani
زنده بگور/
صادق هدایت
@mehdisheykhiani
#معرفی_نویسنده
#ادگار_آلن_پو
زادروز ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹
مرگ ۷ اکتبر ۱۸۴۹
نویسنده ؛شاعر؛منتقد
پو در بوستون به دنیا آمد. دومین فرزند دو بازیگر بود. پدرش در سال ۱۸۱۰ خانواده را ترک کرد و مادرش یک سال بعد درگذشت. بعد از این، جان و فرانسس آلن از ریچموند، ویرجینیا سرپرستی او را برعهده گرفتند. هرچند هیچوقت به صورت رسمی سرپرستی او را نپذیرفتند، ولی پو تا اواخر نوجوانی پیش آنها بود. تنشها بین ادگار و جان آلن بر سر بدهیها شروع شد، خصوصاً آنهایی که از طریق قمار ایجاد شده بود و باعث شد پو نتواند به دانشگاه برود. او برای یک ترم در دانشگاه ویرجینیا درس خواند، ولی به دلایل مالی نتوانست ادامه دهد. پو با آلن بر سر مخارج تحصیلیاش درگیر شد و بعد از آن تحت نام مستعار وارد ارتش شد.
در همین زمان بود که کار نویسندگی وی آغاز شد و اولین کتاب شعرش به نام تیمور لنگ و دیگر اشعار (۱۸۲۷) و با نام مستعار «یک بوستونی» منتشر شد. بعد از مرگ فرانسس آلن در ۱۸۲۹، پو و جان آلن روابطشان بهتر شد. بعد از عدم موفقیتش به عنوان یک افسر و خواستش مبنی بر نویسنده و شاعر شدن، پو راهش را از جان آلن جدا کرد.
در ۱۸۳۵ در بالتیمور، با دخترخالهٔ ۱۳ سالهاش ویرجینیا کلمازدواج کرد. در ژانویه ۱۸۴۵ پو شعر «غراب» را منتشر کرد و به موفقیت دست یافت. دو سال بعد همسرش بر اثر سلدرگذشت. با مرگ همسرش دچار سرخوردگی و ناامیدی بسیاری شد که این غم و اندوه وی بر آثارش نیز اثر گذاشت. پو سالها تلاش کرد تا مجلهٔ خودش را راه بیندازد و پیش از این که موفق بشود، از دنیا رفت.
در ۷ اکتبر ۱۸۴۹، پو در ۴۰ سالگی در بالتیمور درگذشت. او را در حال خلسه و روی نیمکتی در پارک پیدا کردند و به بیمارستان بردند. چهار روز در حال مرگ و زندگی به سر برد و هذیان گفت. از چیزهایی وهمی و شبحی بر دیوار حرف میزد، اما نتوانست بگوید که چه بر سر او آمده است. علت مرگش مشخص نیست و از دلایل زیادی از جمله الکل، انسداد شریان، مواد مخدر، بیماری قلبی، وبا، هاری، خودکشی و سل برای آن نام برده میشود. جسد ادگار آلن پو به همراه استخوانهای ویرجینیا پو (همسرش) در مقبرهای که در سال ۱۸۷۵ در گورستان وستمینستر هالکه امروزه جزئی از دانشکده حقوق دانشگاه مریلند دربالتیمور برای این نویسنده بنا شد، دفن شد.
برخی از آثار 📚
تیمور لنگ
کلاغ
زوال خاندان آشر
زنده به گور
@mehdisheykhiani
#ادگار_آلن_پو
زادروز ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹
مرگ ۷ اکتبر ۱۸۴۹
نویسنده ؛شاعر؛منتقد
پو در بوستون به دنیا آمد. دومین فرزند دو بازیگر بود. پدرش در سال ۱۸۱۰ خانواده را ترک کرد و مادرش یک سال بعد درگذشت. بعد از این، جان و فرانسس آلن از ریچموند، ویرجینیا سرپرستی او را برعهده گرفتند. هرچند هیچوقت به صورت رسمی سرپرستی او را نپذیرفتند، ولی پو تا اواخر نوجوانی پیش آنها بود. تنشها بین ادگار و جان آلن بر سر بدهیها شروع شد، خصوصاً آنهایی که از طریق قمار ایجاد شده بود و باعث شد پو نتواند به دانشگاه برود. او برای یک ترم در دانشگاه ویرجینیا درس خواند، ولی به دلایل مالی نتوانست ادامه دهد. پو با آلن بر سر مخارج تحصیلیاش درگیر شد و بعد از آن تحت نام مستعار وارد ارتش شد.
در همین زمان بود که کار نویسندگی وی آغاز شد و اولین کتاب شعرش به نام تیمور لنگ و دیگر اشعار (۱۸۲۷) و با نام مستعار «یک بوستونی» منتشر شد. بعد از مرگ فرانسس آلن در ۱۸۲۹، پو و جان آلن روابطشان بهتر شد. بعد از عدم موفقیتش به عنوان یک افسر و خواستش مبنی بر نویسنده و شاعر شدن، پو راهش را از جان آلن جدا کرد.
در ۱۸۳۵ در بالتیمور، با دخترخالهٔ ۱۳ سالهاش ویرجینیا کلمازدواج کرد. در ژانویه ۱۸۴۵ پو شعر «غراب» را منتشر کرد و به موفقیت دست یافت. دو سال بعد همسرش بر اثر سلدرگذشت. با مرگ همسرش دچار سرخوردگی و ناامیدی بسیاری شد که این غم و اندوه وی بر آثارش نیز اثر گذاشت. پو سالها تلاش کرد تا مجلهٔ خودش را راه بیندازد و پیش از این که موفق بشود، از دنیا رفت.
در ۷ اکتبر ۱۸۴۹، پو در ۴۰ سالگی در بالتیمور درگذشت. او را در حال خلسه و روی نیمکتی در پارک پیدا کردند و به بیمارستان بردند. چهار روز در حال مرگ و زندگی به سر برد و هذیان گفت. از چیزهایی وهمی و شبحی بر دیوار حرف میزد، اما نتوانست بگوید که چه بر سر او آمده است. علت مرگش مشخص نیست و از دلایل زیادی از جمله الکل، انسداد شریان، مواد مخدر، بیماری قلبی، وبا، هاری، خودکشی و سل برای آن نام برده میشود. جسد ادگار آلن پو به همراه استخوانهای ویرجینیا پو (همسرش) در مقبرهای که در سال ۱۸۷۵ در گورستان وستمینستر هالکه امروزه جزئی از دانشکده حقوق دانشگاه مریلند دربالتیمور برای این نویسنده بنا شد، دفن شد.
برخی از آثار 📚
تیمور لنگ
کلاغ
زوال خاندان آشر
زنده به گور
@mehdisheykhiani
چه گویم ای که میپرسی ز حال روزگار من ؟
که ماضی رفت و حال این است و مستقبل نمیدانم ...
✍ #سلمان_ساوجی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من نوشت: این بیت شعر قشنگیه مگه نه؟
اگر بپرسم چرا ؟ پاسخ اینه که در مصرع دوم شاعر به زیبایی از اصطلاحات ماضی و حال و مستقبل استفاده کرده و مراعات نظیر زیبایی بوجود آورده.
اما من میگم شاعر خیای هم متکلف و متصنع عمل کرده و خودش رو به زحمت انداخته
اگر من جای شاعر بودم تو این مصرع میگفتم :
چه گویم ای که می پرسی ز حال روزگار من؟
گذشته رفت و حال این است و آینده نمیدانم
بله ظاهرا از اتاق فرمان اشاره میکند : هیسسسسس
@mehdisheykhiani
که ماضی رفت و حال این است و مستقبل نمیدانم ...
✍ #سلمان_ساوجی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من نوشت: این بیت شعر قشنگیه مگه نه؟
اگر بپرسم چرا ؟ پاسخ اینه که در مصرع دوم شاعر به زیبایی از اصطلاحات ماضی و حال و مستقبل استفاده کرده و مراعات نظیر زیبایی بوجود آورده.
اما من میگم شاعر خیای هم متکلف و متصنع عمل کرده و خودش رو به زحمت انداخته
اگر من جای شاعر بودم تو این مصرع میگفتم :
چه گویم ای که می پرسی ز حال روزگار من؟
گذشته رفت و حال این است و آینده نمیدانم
بله ظاهرا از اتاق فرمان اشاره میکند : هیسسسسس
@mehdisheykhiani
مدیر هتل (اولویا کولمن): خب در مورد اینکه اگر نتونستید موفق بشید میخواید به چه حیوونی تبدیلتون کنیم، فکر کردید؟
دیوید (کولین فارل): بله. خرچنگ.
مدیر هتل: چرا خرچنگ؟
دیوید: چون خرچنگ بیشتر از صد سال عمر میکنه و مثل اشرافزادهها خونش آبی رنگه و تمام عمرش با جفتش میمونه. به جز این، دریا رو هم خیلی دوس دارم.
📼خرچنگ
🎬یورگوس لانتیموس
#دیالوگ
@mehdisheykhianj
دیوید (کولین فارل): بله. خرچنگ.
مدیر هتل: چرا خرچنگ؟
دیوید: چون خرچنگ بیشتر از صد سال عمر میکنه و مثل اشرافزادهها خونش آبی رنگه و تمام عمرش با جفتش میمونه. به جز این، دریا رو هم خیلی دوس دارم.
📼خرچنگ
🎬یورگوس لانتیموس
#دیالوگ
@mehdisheykhianj