موسی بن عمران علیه السلام(۱۱)
🔹موسی در اثر این رنج ها و مرارت های بی نتیجه نیایش کرد و گفت:
ربّنا اِنَّك اتَيتَ فرعون و مَلَائِه زينه و اموالا في الحيوه الدّنيا ربنا لِيضِلّو عن سبيلك ربنا اَطمِس على اموالهم واشدد على قلوبهم فلا يؤمنوا حتى يروا العذاب الاليم (یونس/۸۹)
یعنی: موسی گفت: پروردگارا تو در این زندگی دنیا به فرعون و سنای مصر شوکتی دادی با مال و منال فراوان تا بالاخره مردم را از راه تو بیراه کردند. پروردگارا شوکت آنان را با مال و منالی که دارند، در هم بکوب و پامال کن و قلب آنان را سخت کن که ایمان نیاورند مگر آن روزی که طعم عذاب را بچشند.
خداوند دعوت موسی و هارون را اجابت کرد و دستور داد شبانه مهیا شوند و از مصر خارج شده راه فلسطین را در پیش گیرند و باروبنه را چنان حرکت بدهند که از پراکندگی محفوظ باشند، چرا که فرعون به تعقیب آنان خواهد آمد.
🔹فرعون دراول روز از فرار بنی اسرائیل با خبر شد. ابتدا دستور داد تا پیک سریعی به اطراف بفرستند و کارگزاران خود را از فرار بردگان باخبر سازند و به همسایگان نیز پیام فرستاد که بردگان بنی اسرائیل فرار کرده اند و پناه دادن به آنان باعث تیره شدن روابط و درگیری و نزاع ما خواهد شد، مبادا کسی به آنان پناه بدهد و یادر فرار آنان مساعدت کند. (شعراء/۵۳--۵۶)
فرعون با سپاهیان ویژه به دنبال فراریان تاخت وچون حدس می زد که راهی قدس شده باشند، مسیر آنان را دنبال کرد و در نیمروز به آنان رسید یاران موسی از دیدن سپاه فرعون وحشت کردند و موسی به دستور خدا عصارا بر دریا کوفت وآب دریا از دو طرف بر روی هم مانند کوه بالا رفت و دره ای در وسط پدیدار شد،خشک وآماده ی حرکت و کاروان بنی اسرائیل از میان آن گذشت و فرعون و سپاهیانش که با تاخت در پی آنان روان بودند وارد بستر دریا شدند و آب بر روی آب ریخت و آنان را غرقه ساخت.
🔹خرابه های شهر ممفیس در سمت غربی رود نیل و کنار قریه ی جیزه قرار دارد و در شمال آن اهرام ثلاثه به فاصله ی دو فرسخی قرار گرفته اند. این شهر پایتخت فراعنه ی مصر بوده است. طبیعی است که قدرت فرعونی، بر روی رود نیل پلی بسته باشد که با آبادی های وسیع و حاصل خیز شرق نیل در ارتباط سالم و مستقیم باشند و چه بسا این پل را موازی با ابوالهول ساخته باشند که واردین ازشرق را مرعوب سازند.
خانه های بنی اسرائیل -- به ویژه پس از رسالت موسی -- در قبله ی شهر مجتمع بود (یونس/۸۷) اگر این خانه ها در شرق نیل بوده باشند، کوچ شبانه ی بنی اسرائیل آسان تر بوده است و اگر در غرب نیل بوده باشند، باید شبانه از پل عبور کنند و راه قدس را در پیش بگیرند. موسی شبانه بنی اسرائیل را کوچ داد و به طرف خلیج سوئز شتاب گرفت تا در حاشیه ی آن دماغه ی سینا را دور بزند و با گذشتن از کوه طور و انجام میقات و دریافت ۱۰ فرمان، راهی سرزمین موعود گردد.
🔹فردای آن روز که لشکریان فرعون به تعقیب آنان حرکت کردند، موسی با قوم بنی اسرائیل در شتاب بود و تا عصر همان روز به اندازه ی ۱۰۰ کیلومتر مسافت راطی کرده و خود را به شاخه ی دریای سرخ یعنی خلیج سوئز رسانیده بود. در این موقع بنی اسرائیل، گردوغبار فرعونیان را دیدند و اظهار وحشت نمودند و موسی گفت:
"اِنَّ معي ربّي سَيَهدين" یعنی: پروردگار من همراه من است و به زودی مرا به راه نجات رهنمون خواهد شد.( شعراء/۶۳ )چرا که پیش از آن به او گفته بودند:
"... اَن اَسر بِعِبادي فاضرب لهم طريقا في البحر يبساً لا تخاف درکا ولا تخشى" (طه/۷۷)
یعنی: بندگان مرا با کوچ شبانه به سوی فلسطین رهبری کن و چون به دریای تلخ رسیدی در عرض دریا راهی خشک بزن، که نه از رسیدن فرعونیان ترسی وجود دارد و نه از فرو ریختن آب دریا.
موسی صبر کرد تا فرعونیان جایگاه آنان را مشخص سازند، آنگاه به فرمان حق، عصای خود را بر آب دریا کوبید و آب از دو طرف روی هم سوار شد و همانند کوهی عظیم در دو طرف استوار ماند (شعراء/۶۴) و در وسط راهی وسیع و خشک پدیدار گردید.
موسی فرمان داد و بنی اسرائیل با شتاب هر چه بیش تر از عرض دریا، آنجا که رشته ی باریکی به دریای تلخ می پیوندد، گذشته و فرعون با سپاهیان زبده سوارش فرا رسید و چون دریا را مانندکوه، صاف و هموار و ساکن دید (دخان/ ۲۵) به تصورآن که دره ی کوه است، وارد شد و هلاک گردید.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحه۱۰۱تا۱۰۳
@mbehboudiorg
🔹موسی در اثر این رنج ها و مرارت های بی نتیجه نیایش کرد و گفت:
ربّنا اِنَّك اتَيتَ فرعون و مَلَائِه زينه و اموالا في الحيوه الدّنيا ربنا لِيضِلّو عن سبيلك ربنا اَطمِس على اموالهم واشدد على قلوبهم فلا يؤمنوا حتى يروا العذاب الاليم (یونس/۸۹)
یعنی: موسی گفت: پروردگارا تو در این زندگی دنیا به فرعون و سنای مصر شوکتی دادی با مال و منال فراوان تا بالاخره مردم را از راه تو بیراه کردند. پروردگارا شوکت آنان را با مال و منالی که دارند، در هم بکوب و پامال کن و قلب آنان را سخت کن که ایمان نیاورند مگر آن روزی که طعم عذاب را بچشند.
خداوند دعوت موسی و هارون را اجابت کرد و دستور داد شبانه مهیا شوند و از مصر خارج شده راه فلسطین را در پیش گیرند و باروبنه را چنان حرکت بدهند که از پراکندگی محفوظ باشند، چرا که فرعون به تعقیب آنان خواهد آمد.
🔹فرعون دراول روز از فرار بنی اسرائیل با خبر شد. ابتدا دستور داد تا پیک سریعی به اطراف بفرستند و کارگزاران خود را از فرار بردگان باخبر سازند و به همسایگان نیز پیام فرستاد که بردگان بنی اسرائیل فرار کرده اند و پناه دادن به آنان باعث تیره شدن روابط و درگیری و نزاع ما خواهد شد، مبادا کسی به آنان پناه بدهد و یادر فرار آنان مساعدت کند. (شعراء/۵۳--۵۶)
فرعون با سپاهیان ویژه به دنبال فراریان تاخت وچون حدس می زد که راهی قدس شده باشند، مسیر آنان را دنبال کرد و در نیمروز به آنان رسید یاران موسی از دیدن سپاه فرعون وحشت کردند و موسی به دستور خدا عصارا بر دریا کوفت وآب دریا از دو طرف بر روی هم مانند کوه بالا رفت و دره ای در وسط پدیدار شد،خشک وآماده ی حرکت و کاروان بنی اسرائیل از میان آن گذشت و فرعون و سپاهیانش که با تاخت در پی آنان روان بودند وارد بستر دریا شدند و آب بر روی آب ریخت و آنان را غرقه ساخت.
🔹خرابه های شهر ممفیس در سمت غربی رود نیل و کنار قریه ی جیزه قرار دارد و در شمال آن اهرام ثلاثه به فاصله ی دو فرسخی قرار گرفته اند. این شهر پایتخت فراعنه ی مصر بوده است. طبیعی است که قدرت فرعونی، بر روی رود نیل پلی بسته باشد که با آبادی های وسیع و حاصل خیز شرق نیل در ارتباط سالم و مستقیم باشند و چه بسا این پل را موازی با ابوالهول ساخته باشند که واردین ازشرق را مرعوب سازند.
خانه های بنی اسرائیل -- به ویژه پس از رسالت موسی -- در قبله ی شهر مجتمع بود (یونس/۸۷) اگر این خانه ها در شرق نیل بوده باشند، کوچ شبانه ی بنی اسرائیل آسان تر بوده است و اگر در غرب نیل بوده باشند، باید شبانه از پل عبور کنند و راه قدس را در پیش بگیرند. موسی شبانه بنی اسرائیل را کوچ داد و به طرف خلیج سوئز شتاب گرفت تا در حاشیه ی آن دماغه ی سینا را دور بزند و با گذشتن از کوه طور و انجام میقات و دریافت ۱۰ فرمان، راهی سرزمین موعود گردد.
🔹فردای آن روز که لشکریان فرعون به تعقیب آنان حرکت کردند، موسی با قوم بنی اسرائیل در شتاب بود و تا عصر همان روز به اندازه ی ۱۰۰ کیلومتر مسافت راطی کرده و خود را به شاخه ی دریای سرخ یعنی خلیج سوئز رسانیده بود. در این موقع بنی اسرائیل، گردوغبار فرعونیان را دیدند و اظهار وحشت نمودند و موسی گفت:
"اِنَّ معي ربّي سَيَهدين" یعنی: پروردگار من همراه من است و به زودی مرا به راه نجات رهنمون خواهد شد.( شعراء/۶۳ )چرا که پیش از آن به او گفته بودند:
"... اَن اَسر بِعِبادي فاضرب لهم طريقا في البحر يبساً لا تخاف درکا ولا تخشى" (طه/۷۷)
یعنی: بندگان مرا با کوچ شبانه به سوی فلسطین رهبری کن و چون به دریای تلخ رسیدی در عرض دریا راهی خشک بزن، که نه از رسیدن فرعونیان ترسی وجود دارد و نه از فرو ریختن آب دریا.
موسی صبر کرد تا فرعونیان جایگاه آنان را مشخص سازند، آنگاه به فرمان حق، عصای خود را بر آب دریا کوبید و آب از دو طرف روی هم سوار شد و همانند کوهی عظیم در دو طرف استوار ماند (شعراء/۶۴) و در وسط راهی وسیع و خشک پدیدار گردید.
موسی فرمان داد و بنی اسرائیل با شتاب هر چه بیش تر از عرض دریا، آنجا که رشته ی باریکی به دریای تلخ می پیوندد، گذشته و فرعون با سپاهیان زبده سوارش فرا رسید و چون دریا را مانندکوه، صاف و هموار و ساکن دید (دخان/ ۲۵) به تصورآن که دره ی کوه است، وارد شد و هلاک گردید.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحه۱۰۱تا۱۰۳
@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۲)
🔹پس از نجات بنی اسرائیل، خداوند به موسی گفت: بنی اسرائیل را به سوی قدس هدایت کن و آنان را از وادی طور بگذران (طه/۷۹) و چون به وادی طور رسیدی به میقات مابیا تا برنامهُ زندگی و تورات آسمانی را بر تو نازل سازیم که از این پس باید قوم بنی اسرائیل برنامهُ جدیدی را که من برای آنان می نویسم دنبال کنند.
موسی به خاطر این که قافلهُ سنگین بنی اسرائیل را بی بر گ و آذوقه در کنار طور معطل نکند، هدایت قوم رابرعهدهُ برادرش هارون نهاد و گفت:
"اخلفني في قومي واصلح ولا تتّبع سبيل المفسدين" (اعراف/۱۴۲)
یعنی تو در میان قوم جانشین من باش ولی در مسائل اختلافی میان آنان با صلح و سازش داوری کن و را ه مفسده جویان را دنبال مکن که خواهان احقاق حق میشوند تا به اختلافات قومی دامن بزنند.
🔹موسی با توشهُ کافی روانهُ طور سیناء شد و بر کوه بالا رفت و در همان نقطه که سال ها قبل جلال خدا را در بوتهُ خار مشاهده کرد و بالاخره رتبهُ رسالت گرفت، به روزهداری پرداخت که
لازمهُ میقات و اعتکاف، روزهداری است. دورهُ میقات و اعتکاف برای پیامبران ده روز است چنان که رسول خدا در اواخر ماه رمضان در صحن مسجد خیمه میزد و ده روز کامل به اعتکاف و میقات میپرداخت و از کارهای دنیا کناره می کرد.
موسی در زیر سقف آسمان به اعتکاف و روزه داری پرداخت و امیدش این بود که مانند سال ها قبل خداوند در همان شب و روز اول با او سخن خواهد گفت ولی امید و انتظارش بیهوده بود از آن رو که روزه داری در حال سفر روا نیست مگر آن که مسافر قصد اقامت ده روزه کند و یا آنکه سی روز کامل باحال سفر بگذرد و ناخواسته
در حکم مقیم باشد و روزهُ او پذیرفته شود. به همین جهت موسی هرشب به خود وعده می داد که خدا با او سخن خواهد گفت و خدا با او سخن نگفت تا چهل روز گذشت یعنی از روز سی و یکم دوره میقات او تا چهلم رسمیت یافت و خداوند با او سخن گفت و اولین سخن این بود که:
"ومااعجلک عن قومك يا موسى" (طه/۸۳)
ای موسی از چه رو با قوم خود نیامدی و زود تر از آنان آمده ای . موسی گفت: خدایا زودتر به خدمت رسیدم تا موجبات خرسندی تو را فراهم آورم. خدا گفت ولی ما پس از تو بنی اسرائیل را به کورهُ آزمایش بردیم تا ایمانشان را بیازماییم و آنان باوسوسهُ سامری به گوساله پرستی گراییدند .
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۰۴و۱۰۵
@mbehboudiorg
🔹پس از نجات بنی اسرائیل، خداوند به موسی گفت: بنی اسرائیل را به سوی قدس هدایت کن و آنان را از وادی طور بگذران (طه/۷۹) و چون به وادی طور رسیدی به میقات مابیا تا برنامهُ زندگی و تورات آسمانی را بر تو نازل سازیم که از این پس باید قوم بنی اسرائیل برنامهُ جدیدی را که من برای آنان می نویسم دنبال کنند.
موسی به خاطر این که قافلهُ سنگین بنی اسرائیل را بی بر گ و آذوقه در کنار طور معطل نکند، هدایت قوم رابرعهدهُ برادرش هارون نهاد و گفت:
"اخلفني في قومي واصلح ولا تتّبع سبيل المفسدين" (اعراف/۱۴۲)
یعنی تو در میان قوم جانشین من باش ولی در مسائل اختلافی میان آنان با صلح و سازش داوری کن و را ه مفسده جویان را دنبال مکن که خواهان احقاق حق میشوند تا به اختلافات قومی دامن بزنند.
🔹موسی با توشهُ کافی روانهُ طور سیناء شد و بر کوه بالا رفت و در همان نقطه که سال ها قبل جلال خدا را در بوتهُ خار مشاهده کرد و بالاخره رتبهُ رسالت گرفت، به روزهداری پرداخت که
لازمهُ میقات و اعتکاف، روزهداری است. دورهُ میقات و اعتکاف برای پیامبران ده روز است چنان که رسول خدا در اواخر ماه رمضان در صحن مسجد خیمه میزد و ده روز کامل به اعتکاف و میقات میپرداخت و از کارهای دنیا کناره می کرد.
موسی در زیر سقف آسمان به اعتکاف و روزه داری پرداخت و امیدش این بود که مانند سال ها قبل خداوند در همان شب و روز اول با او سخن خواهد گفت ولی امید و انتظارش بیهوده بود از آن رو که روزه داری در حال سفر روا نیست مگر آن که مسافر قصد اقامت ده روزه کند و یا آنکه سی روز کامل باحال سفر بگذرد و ناخواسته
در حکم مقیم باشد و روزهُ او پذیرفته شود. به همین جهت موسی هرشب به خود وعده می داد که خدا با او سخن خواهد گفت و خدا با او سخن نگفت تا چهل روز گذشت یعنی از روز سی و یکم دوره میقات او تا چهلم رسمیت یافت و خداوند با او سخن گفت و اولین سخن این بود که:
"ومااعجلک عن قومك يا موسى" (طه/۸۳)
ای موسی از چه رو با قوم خود نیامدی و زود تر از آنان آمده ای . موسی گفت: خدایا زودتر به خدمت رسیدم تا موجبات خرسندی تو را فراهم آورم. خدا گفت ولی ما پس از تو بنی اسرائیل را به کورهُ آزمایش بردیم تا ایمانشان را بیازماییم و آنان باوسوسهُ سامری به گوساله پرستی گراییدند .
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۰۴و۱۰۵
@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۳)
🔹از جمله مسائلی که در میقات گذشت، تقاضای روُیت بود. "قال ربِّ اَرِني اَنظر اليك"(اعراف/۱۴۳)
یعنی ای پروردگار من خودت را به من بنما تا با چشم تو را بنگرم. اگر منظور از کلمهُ (رب) که در بیشتر آیات قرآن مطرح شده است، ذات احدیت باشد، به اعتبار جلوهُ ربوبیت او در وجود روح القدس،تمام اشکالات مسئله حل شده خواهد بود، بلکه باید گفت اشکالی به ذهن وارد نمی شود تا نیازی به حل اشکال و یا توجیه مطلب باشد.
بر این مبنا، موسی بن عمران علیه السلام که با ذات ربوبی تا این حد ماُنوس شده است که از میان انبیاء الهی به شرف مکالمه ارتقاء یافته است (اعراف /۱۴۴، نساء/ ۱۶۴)، جسارت میکند و تقاضای بالاتری مطرح میکند و آن، نائل شدن به شرف روُیت و لقاء است، آن هم در همین زندگی دنیا و می خواست که در همین کرهُ زمین، روح القدس را به عیان روُیت کند،ولی جواب ردّ شنید، زیرا ملاقات و روُیت روح القدس موجب فناو نابودی محض است که تارو پود انسان به ذرات اصلی اتم ها و مولکول ها تجزیه می گردد و لذا در پاسخ شنید:
"لن تراني ولكنِ انظر الى الجَبَل فاِنِ استَقَرَّ مكانه فَسَوفَ تَراني، فَلَمّا تَجَلّی ربّه للجبل جعلَه دَكّا وخَّرَّ موسی صَعِقافلَمّا افاقَ قال سبحانَكَ تبت الیکَ و
انا اول المؤمنين (اعراف/۱۴۳)
یعنی: پروردگار ش گفت: تو هرگز مرا نتوانی دید ولی به سوی این کوه بنگر تا خود را بر کوه متجلی سازم، اگر کوه در جایش برقرار ماند تو نیز توان آن راداری که مرا ببینی و چون پروردگار موسی بر کوه تجلی کرد، تاروپود کوه منفجر شد و موسی از غرّش مهیب صاعقه و شدت موج انفجار در غلتید و چون به هوش آمد گفت:پروردگاراتو منزّهی که باچشم سر دیدار شوی، من به سوی تو باز گشتم. من اول کسی هستم که هستی تو را باور دارم. ازاین آیه روشن میشود که عدم امکان رویت به خاطرتاب نیاوردن موجودات مادی است،آن چنان که کوه و صخره دراثرتجلی وجلوهُ ربوبیت روح القدس،آب میشودو نیست می گردد، نه به خاطر دریغ کردن.
🔹برخی گفته اند که این تقاضا،به خاطر فشار ی بود که ازجانب بنی اسرائیل وارد شدوآنان گفتند:
"لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره" (بقره/۵۵)
وهرچند موسی گفت که این کار ممکن نیست، خداوند جسم نیست تا قابل روُیت باشد و در جهت دیدِ دیدگان شما قرار بگیرد، آنان گفتند:"تا او رانبینیم،ایمان نمی آوریم"و لذا موسی تقاضای مردم یعنی ۷۰ تن افراد برگزیدهُ بنی اسرائیل را مطرح کرد، نه اینکه شخصاً مرتکب چنین جهالتی شده باشد.این توجیه باقرآن مخالف است،زیرا میقات موسی در اولین نوبت خصوصی بود آن هم برای دریافت الواح تورات ولذاپیش ازقوم بنی اسرائیل به میقات آمد و کسی با او نبود و میقات او چهل شب به طول انجامید و چون الواح تورات را به مردم عرضه کرد، نپذیرفتند و گفتند تا همراه تو به میقات نیاییم و سخن گفتن خدا را با تو نبینیم باور نمیکنیم،در میقات بعدی ۷۰ نفر با موسی به میقات آمدند و بعد از شنیدن مکالمه گفتند:تا خود او را نبینیم که با تو سخن میگوید نمیپذیریم، شاید کسی در جایی پنهان شده باشد و با تو سخن بگوید و به همین جهت است که قرآن در سورهُ اعراف، بعد از میقات اول و دریافت الواح می گوید:
"ولَمّا سَكَتَ عن موسى الغضب اخَذَ الالواح وفي نسختها هدى ورحمه للذين هم لِربهم يَرهَبون واختارَ موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلمّا اخذَتهم الرَّجفَه..." (اعراف/۱۵۴--۱۵۵)
یعنی: موسی بعد از فرود آمدن ازطور و مواجه شدن با گوساله پرستی آنان، الواح ده فرمان را به زمین افکند... و موقعی که خشم موسی فرو نشست، الواح در هم شکسته را برداشت و قطعات آن را مرتب کرد و دستور داد تا از ده فرمان نسخه برداری کردند. در آن ده فرمان رهنمودی بود به همراه رحمت برای آن کسانی که در پیشگاه خدا عبودیت و خاکساری دارند و موسی ۷۰ نفر از بزرگان قوم خود را برای میقات ماگزین کرد که خداوند برقسمتی دیگر از کوه طور، تجلی کرد و موسی وآن هفتاد نفر باضربهُ انفجاربی هوش و بی حرکت به خاک افتادند. موسی به هوش آمد و نمایندگان را بی حرکت یافت...
و هم چنین در سورهُ بقره، میقات دوم را پس از میقات اول مطرح میکند و میگوید:
"و اذ قلتم ياموسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره فاخذتهم الصاعقه وانتم تنظرون.ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون" (بقره/۵۵--۵۶)
یعنی به یاد آرید که به موسی گفتید:ما به فرمان تو گردن نمی نهیم مگر آنکه به عیان ببینیم که خدا با تو سخن میگوید. به کیفر این بدباوری با چشم خود دیدید که صاعقه بر سرتان فرود آمد. این صاعقه ای که بر سر ۷۰ نفر نمایندگان بنی اسرائیل نازل شد، باعث مرگ و از کار افتادن قلب های آنان گشت، بی آنکه اجسادشان، صدمه ببیند، چراکه آنان زیر آسمان و بر سر کوه طور بودند نه در زیر آوار، لذا با دعای موسی، دوباره زنده شدند تا مایهُ تهمت نشود.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۰۵تا۱۰۹
@mbehboudiorg
🔹از جمله مسائلی که در میقات گذشت، تقاضای روُیت بود. "قال ربِّ اَرِني اَنظر اليك"(اعراف/۱۴۳)
یعنی ای پروردگار من خودت را به من بنما تا با چشم تو را بنگرم. اگر منظور از کلمهُ (رب) که در بیشتر آیات قرآن مطرح شده است، ذات احدیت باشد، به اعتبار جلوهُ ربوبیت او در وجود روح القدس،تمام اشکالات مسئله حل شده خواهد بود، بلکه باید گفت اشکالی به ذهن وارد نمی شود تا نیازی به حل اشکال و یا توجیه مطلب باشد.
بر این مبنا، موسی بن عمران علیه السلام که با ذات ربوبی تا این حد ماُنوس شده است که از میان انبیاء الهی به شرف مکالمه ارتقاء یافته است (اعراف /۱۴۴، نساء/ ۱۶۴)، جسارت میکند و تقاضای بالاتری مطرح میکند و آن، نائل شدن به شرف روُیت و لقاء است، آن هم در همین زندگی دنیا و می خواست که در همین کرهُ زمین، روح القدس را به عیان روُیت کند،ولی جواب ردّ شنید، زیرا ملاقات و روُیت روح القدس موجب فناو نابودی محض است که تارو پود انسان به ذرات اصلی اتم ها و مولکول ها تجزیه می گردد و لذا در پاسخ شنید:
"لن تراني ولكنِ انظر الى الجَبَل فاِنِ استَقَرَّ مكانه فَسَوفَ تَراني، فَلَمّا تَجَلّی ربّه للجبل جعلَه دَكّا وخَّرَّ موسی صَعِقافلَمّا افاقَ قال سبحانَكَ تبت الیکَ و
انا اول المؤمنين (اعراف/۱۴۳)
یعنی: پروردگار ش گفت: تو هرگز مرا نتوانی دید ولی به سوی این کوه بنگر تا خود را بر کوه متجلی سازم، اگر کوه در جایش برقرار ماند تو نیز توان آن راداری که مرا ببینی و چون پروردگار موسی بر کوه تجلی کرد، تاروپود کوه منفجر شد و موسی از غرّش مهیب صاعقه و شدت موج انفجار در غلتید و چون به هوش آمد گفت:پروردگاراتو منزّهی که باچشم سر دیدار شوی، من به سوی تو باز گشتم. من اول کسی هستم که هستی تو را باور دارم. ازاین آیه روشن میشود که عدم امکان رویت به خاطرتاب نیاوردن موجودات مادی است،آن چنان که کوه و صخره دراثرتجلی وجلوهُ ربوبیت روح القدس،آب میشودو نیست می گردد، نه به خاطر دریغ کردن.
🔹برخی گفته اند که این تقاضا،به خاطر فشار ی بود که ازجانب بنی اسرائیل وارد شدوآنان گفتند:
"لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره" (بقره/۵۵)
وهرچند موسی گفت که این کار ممکن نیست، خداوند جسم نیست تا قابل روُیت باشد و در جهت دیدِ دیدگان شما قرار بگیرد، آنان گفتند:"تا او رانبینیم،ایمان نمی آوریم"و لذا موسی تقاضای مردم یعنی ۷۰ تن افراد برگزیدهُ بنی اسرائیل را مطرح کرد، نه اینکه شخصاً مرتکب چنین جهالتی شده باشد.این توجیه باقرآن مخالف است،زیرا میقات موسی در اولین نوبت خصوصی بود آن هم برای دریافت الواح تورات ولذاپیش ازقوم بنی اسرائیل به میقات آمد و کسی با او نبود و میقات او چهل شب به طول انجامید و چون الواح تورات را به مردم عرضه کرد، نپذیرفتند و گفتند تا همراه تو به میقات نیاییم و سخن گفتن خدا را با تو نبینیم باور نمیکنیم،در میقات بعدی ۷۰ نفر با موسی به میقات آمدند و بعد از شنیدن مکالمه گفتند:تا خود او را نبینیم که با تو سخن میگوید نمیپذیریم، شاید کسی در جایی پنهان شده باشد و با تو سخن بگوید و به همین جهت است که قرآن در سورهُ اعراف، بعد از میقات اول و دریافت الواح می گوید:
"ولَمّا سَكَتَ عن موسى الغضب اخَذَ الالواح وفي نسختها هدى ورحمه للذين هم لِربهم يَرهَبون واختارَ موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلمّا اخذَتهم الرَّجفَه..." (اعراف/۱۵۴--۱۵۵)
یعنی: موسی بعد از فرود آمدن ازطور و مواجه شدن با گوساله پرستی آنان، الواح ده فرمان را به زمین افکند... و موقعی که خشم موسی فرو نشست، الواح در هم شکسته را برداشت و قطعات آن را مرتب کرد و دستور داد تا از ده فرمان نسخه برداری کردند. در آن ده فرمان رهنمودی بود به همراه رحمت برای آن کسانی که در پیشگاه خدا عبودیت و خاکساری دارند و موسی ۷۰ نفر از بزرگان قوم خود را برای میقات ماگزین کرد که خداوند برقسمتی دیگر از کوه طور، تجلی کرد و موسی وآن هفتاد نفر باضربهُ انفجاربی هوش و بی حرکت به خاک افتادند. موسی به هوش آمد و نمایندگان را بی حرکت یافت...
و هم چنین در سورهُ بقره، میقات دوم را پس از میقات اول مطرح میکند و میگوید:
"و اذ قلتم ياموسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره فاخذتهم الصاعقه وانتم تنظرون.ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون" (بقره/۵۵--۵۶)
یعنی به یاد آرید که به موسی گفتید:ما به فرمان تو گردن نمی نهیم مگر آنکه به عیان ببینیم که خدا با تو سخن میگوید. به کیفر این بدباوری با چشم خود دیدید که صاعقه بر سرتان فرود آمد. این صاعقه ای که بر سر ۷۰ نفر نمایندگان بنی اسرائیل نازل شد، باعث مرگ و از کار افتادن قلب های آنان گشت، بی آنکه اجسادشان، صدمه ببیند، چراکه آنان زیر آسمان و بر سر کوه طور بودند نه در زیر آوار، لذا با دعای موسی، دوباره زنده شدند تا مایهُ تهمت نشود.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۰۵تا۱۰۹
@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۴)
🔹راجع به ساختمان گوسالهُ سامری، روایاتی در دست است. آنچه با متن قرآن و منطق و خرد تطبیق میکند آن است که سامری از شکافتن آب دریا و سوار شدن بر روی هم به شگفت آمد و از روی کنجکاوی موضوع را بررسی میکرد که راز مطلب را دریابد. متوجه شد که شخصی سوار بر مادیان به رتق و فتق کاروان پرداخته، آنان را وادار میکند که وارد شکاف دریا شوند و با وارد شدن او به شکاف دریا دیگران نیز تشجیع شدند و پشت سر او روانهُ دریا گشتند
سامری با دقت آن مرد ناشناخته را وارسی کرد و از جمله به مادیان او خیره شد و در ضمن این وارسی، متوجه شد که مادیان هرجا پا می گذارد، زیر پای او سبزوخرم می شود و حالت فوقالعاده ایجاد می گردد. از این رو قسمت زیادی از همان خاک های اکسیر شده را برداشت و در انبانی ریخت و با خود حمل میکرد.
🔹موقعی که قافلهُ بنی اسرائیل به کوه طور رسید و به انتظار موسی اطراق کردند، مهلت چند روزهُ موسی به طول انجامید، سامری به فکر افتاد و از ناپدید شدن موسی که به احتمال نزدیک به یقین او را هلاک شده میپنداشتند، استفاده کرد. او می خواست رهبری قوم بنی اسرائیل را از آن خود سازد و هارون را از کار زعامت برکنار کند. پس به مردم گفت: مکتب موسی باطل است و خدای نادیده قابل ستایش نیست،ستایش باید در برابر خدای مجسم باشد، مانند قوم فرعون که سالها شاهد قدرت و تمدن آن بودیم، اینک من خدای واقعی را برای شما مجسم میکنم. در این کار و این ایده، سران قوم بنی اسرائیل با او یار شدند و وسایل لازم را در اختیار او نهادند.
🔹سامری ابتدا زرینه آلات قوم بنی اسرائیل را گرفت و در قالبی از طلا و نقره مخلوط به صورت گوساله قالب زد، سپس گِل های اکسیرشده را داخل آن ریخت. گِل ها از قسمت داخل به شکل گوساله درآمد ومانند گوساله نعره میکشید. مردمان عامی بدین وسیله مفتون شدند و سخن سامری را پذیرفته، از اطراف هارون کناره گرفتند، بعید نیست که شغل سامری ریخته گری بوده باشد و لذا در اثر تداعی از خدایان قوم فرعون که گوساله را مظهر خدای کشاورزی میدانستند، به ساختن گوساله مبادرت کرده باشد تا به مردم بگوید که شما باید به مصر بازگردید و خدا ی کشاورزی را ستایش کنید.
🔹بعد از آن که موسی از طور فرود آمد و با گوساله پرستی قوم خود مواجه شد، از سامری پرسید که چرا و چگونه چنین فتنه ای را سبب گشتی؟ و او ماجرای خود را که از تسویلات نفسانی او مایه می گرفت، گزارش کرد و موسی سامری را که مرتد و باعث ارتداد بنی اسرائیل شده بود، نکشت، و اورا زنده گذاشت، ولی بدو گفت که حاصل این فتنه گری و تماس تو با اکسیر حیاتی آن است که اگر کسی به تو نزدیک شود و بخواهد از ماجرای معماری و اکسیر تو مطلع گردد دردی جانکاه و تبی کشنده بر توواو مستولی گردد که طاقت نیاورد و لذا مجبور شوی که برای پیش گیری از این عارضه فریاد بزنی "به من نزدیک نشوید"، "به من نزدیک نشوید". موسی سپس دستور داد تا مجسمهُ گوساله را بسوزانند و خاکسترش را که با خاک اکسیرشده قرین بود، به دریا بریزند که دیگر مورد استفادهُ شیادان قرار نگیرد.
🔹پس از آنکه موسی قوم خود را سرزنش کرد و سامری را نفرین نمود و خدای او را سوزانید و به دریا ریخت، بنی اسرائیل به خطای خود یقین کردند و به دامن موسی آویختند که خطای آنان را ببخشاید و باز هم رهبری آنان را به عهده بگیرد، باشد که از بدبختی و دوره گردی رهایی یابند. موسی به آنان گفت:جزآنکه حکم خدا را جاری کنم راهی برای شما نمی بینم:
"انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئکم"
(بقره/۵۴)
شما با پرستش گوساله جان های خود را به سیاهی کشاندید، اینک به سوی خدای خود که پیکر واندام شما را پیراست بازگردید و توبه کنید: شما باید در دو جبهه صف بکشید و هم را بکشید. تن دادن به این کشتاردر پیشگاه خدای باریتعالی بهتر از زندگی کردن در حال کفرو ارتداد است که پایان زندگی به دوزخ منتهی گردد.
آنان حاضر شدند که تن به این کیفر بدهند و موسی گوساله پرستان را به دو بخش کرد و قرار شد مانند دو لشکر دشمن به هم بریزند و یکدیگر را بکشند و به راستی چنان کردند و چون خداوند صدق نیاتشان را دید، توبهُ بقیه السیف آنان را پذیرفت و آن جمعی که بازمانده بودند بی اجرای کیفر قتل به ایمان بازگشتند و همراه موسی راهی قدس شدند.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحات۱۰۹تا۱۱۱
@mbehboudiorg
🔹راجع به ساختمان گوسالهُ سامری، روایاتی در دست است. آنچه با متن قرآن و منطق و خرد تطبیق میکند آن است که سامری از شکافتن آب دریا و سوار شدن بر روی هم به شگفت آمد و از روی کنجکاوی موضوع را بررسی میکرد که راز مطلب را دریابد. متوجه شد که شخصی سوار بر مادیان به رتق و فتق کاروان پرداخته، آنان را وادار میکند که وارد شکاف دریا شوند و با وارد شدن او به شکاف دریا دیگران نیز تشجیع شدند و پشت سر او روانهُ دریا گشتند
سامری با دقت آن مرد ناشناخته را وارسی کرد و از جمله به مادیان او خیره شد و در ضمن این وارسی، متوجه شد که مادیان هرجا پا می گذارد، زیر پای او سبزوخرم می شود و حالت فوقالعاده ایجاد می گردد. از این رو قسمت زیادی از همان خاک های اکسیر شده را برداشت و در انبانی ریخت و با خود حمل میکرد.
🔹موقعی که قافلهُ بنی اسرائیل به کوه طور رسید و به انتظار موسی اطراق کردند، مهلت چند روزهُ موسی به طول انجامید، سامری به فکر افتاد و از ناپدید شدن موسی که به احتمال نزدیک به یقین او را هلاک شده میپنداشتند، استفاده کرد. او می خواست رهبری قوم بنی اسرائیل را از آن خود سازد و هارون را از کار زعامت برکنار کند. پس به مردم گفت: مکتب موسی باطل است و خدای نادیده قابل ستایش نیست،ستایش باید در برابر خدای مجسم باشد، مانند قوم فرعون که سالها شاهد قدرت و تمدن آن بودیم، اینک من خدای واقعی را برای شما مجسم میکنم. در این کار و این ایده، سران قوم بنی اسرائیل با او یار شدند و وسایل لازم را در اختیار او نهادند.
🔹سامری ابتدا زرینه آلات قوم بنی اسرائیل را گرفت و در قالبی از طلا و نقره مخلوط به صورت گوساله قالب زد، سپس گِل های اکسیرشده را داخل آن ریخت. گِل ها از قسمت داخل به شکل گوساله درآمد ومانند گوساله نعره میکشید. مردمان عامی بدین وسیله مفتون شدند و سخن سامری را پذیرفته، از اطراف هارون کناره گرفتند، بعید نیست که شغل سامری ریخته گری بوده باشد و لذا در اثر تداعی از خدایان قوم فرعون که گوساله را مظهر خدای کشاورزی میدانستند، به ساختن گوساله مبادرت کرده باشد تا به مردم بگوید که شما باید به مصر بازگردید و خدا ی کشاورزی را ستایش کنید.
🔹بعد از آن که موسی از طور فرود آمد و با گوساله پرستی قوم خود مواجه شد، از سامری پرسید که چرا و چگونه چنین فتنه ای را سبب گشتی؟ و او ماجرای خود را که از تسویلات نفسانی او مایه می گرفت، گزارش کرد و موسی سامری را که مرتد و باعث ارتداد بنی اسرائیل شده بود، نکشت، و اورا زنده گذاشت، ولی بدو گفت که حاصل این فتنه گری و تماس تو با اکسیر حیاتی آن است که اگر کسی به تو نزدیک شود و بخواهد از ماجرای معماری و اکسیر تو مطلع گردد دردی جانکاه و تبی کشنده بر توواو مستولی گردد که طاقت نیاورد و لذا مجبور شوی که برای پیش گیری از این عارضه فریاد بزنی "به من نزدیک نشوید"، "به من نزدیک نشوید". موسی سپس دستور داد تا مجسمهُ گوساله را بسوزانند و خاکسترش را که با خاک اکسیرشده قرین بود، به دریا بریزند که دیگر مورد استفادهُ شیادان قرار نگیرد.
🔹پس از آنکه موسی قوم خود را سرزنش کرد و سامری را نفرین نمود و خدای او را سوزانید و به دریا ریخت، بنی اسرائیل به خطای خود یقین کردند و به دامن موسی آویختند که خطای آنان را ببخشاید و باز هم رهبری آنان را به عهده بگیرد، باشد که از بدبختی و دوره گردی رهایی یابند. موسی به آنان گفت:جزآنکه حکم خدا را جاری کنم راهی برای شما نمی بینم:
"انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئکم"
(بقره/۵۴)
شما با پرستش گوساله جان های خود را به سیاهی کشاندید، اینک به سوی خدای خود که پیکر واندام شما را پیراست بازگردید و توبه کنید: شما باید در دو جبهه صف بکشید و هم را بکشید. تن دادن به این کشتاردر پیشگاه خدای باریتعالی بهتر از زندگی کردن در حال کفرو ارتداد است که پایان زندگی به دوزخ منتهی گردد.
آنان حاضر شدند که تن به این کیفر بدهند و موسی گوساله پرستان را به دو بخش کرد و قرار شد مانند دو لشکر دشمن به هم بریزند و یکدیگر را بکشند و به راستی چنان کردند و چون خداوند صدق نیاتشان را دید، توبهُ بقیه السیف آنان را پذیرفت و آن جمعی که بازمانده بودند بی اجرای کیفر قتل به ایمان بازگشتند و همراه موسی راهی قدس شدند.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحات۱۰۹تا۱۱۱
@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۵)
🔹سرانجام قوم بنی اسرائیل افتان و خیزان به کنار شهرقدس رسیدند و موسی به آنان گفت:
"يا قوم ادخلوا الارض المقدسه التي كتب الله لكم..." (مائده/۲۱-۲۶)
ای مردم اینک وارد سرزمین مقدس بشوید، همان زمینی که خداوند در فرمان قطعی خود به نام شما ملت بنی اسرائیل ثبت کرده است. ماموریت من این بود که شما را از سرزمین مصر به سرزمین پدران و اجداد تان رهبری کنم . اینک شما در آستانهُ این سرزمین قرار گرفتهاید دیگر ماموریت من تمام است و شما باید وارد قدس شوید و در آنجا سکنی بگیرید. مبادا به قهقرا باز گردید و به فرمان خدا پشت کنید که خسران دنیا و آخرت شما قطعی است.
🔹آنان گفتند ای موسی در این سرزمین مردمی قلدر حکومت میکنند. مااز شهر قلدران درآمدیم که استثمار نشویم، اگر به این شهر در آییم دوباره به استثمار و بدبختی و بردگی کشانده خواهیم شد. ما به این شهر وارد نمی شویم، مگر آن گاه که این مردم قلدر از شهر کوچ کرده باشند. اگر آنان کوچ کنند، ما در آنجا سکنی می گزینیم.
🔹دو تن از خدا ترسان بنی اسرائیل که خداوند برآن دو منت نهاده بود و به ایمان و یقین رسیده بودند، گفتند: شما از دروازهُ شهر هجوم ببرید و وارد شوید. اگر شما همگان با هم مانند سیل وارد پیکار شوید، پیروز میشوید. اگر به خدا ایمان دارید باید بر او توکل کنید. آن قوم گفتند: ای موسی همانند مبارزات سابق، تو با خدایت-- و نگفتند با خدای ما -- بروید و قلدران را بکشید. ما همین جا مینشینیم،وقتی که شما قلدران را کشتید و شهر را تصرف کردید ما وارد میشویم و میراث قلدران را می خوریم. موسی گفت:
"ربّ اني لا املك الا نفسي واخي فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين" (بقره/۲۹)
خدایا من فقط اختیار خود را دارم و اختیار برادرم هارون را. دیگر تکلیف ما دوتن که رسولان تو بودیم به پایان رسید. تو خود میان ما دو تن و این ملت سیه روز بدبخت فاسق جدایی بیانداز. و خدا گفت: ما ورود به این شهر را براین مردم حرام کردیم که تا ۴۰ سال نتوانند به این شهر در آیند، گرچه به صورت گدایی باشد. باید بروند و در روی زمین یهودی سرگردان باشند و در شهرها و دهات و بیابان های دیگر زندگی کنند. تو ای رسول ما براین قوم ناسپاس اندوهگین مباش.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۱۲و۱۱۳
@mbehboudiorg
🔹سرانجام قوم بنی اسرائیل افتان و خیزان به کنار شهرقدس رسیدند و موسی به آنان گفت:
"يا قوم ادخلوا الارض المقدسه التي كتب الله لكم..." (مائده/۲۱-۲۶)
ای مردم اینک وارد سرزمین مقدس بشوید، همان زمینی که خداوند در فرمان قطعی خود به نام شما ملت بنی اسرائیل ثبت کرده است. ماموریت من این بود که شما را از سرزمین مصر به سرزمین پدران و اجداد تان رهبری کنم . اینک شما در آستانهُ این سرزمین قرار گرفتهاید دیگر ماموریت من تمام است و شما باید وارد قدس شوید و در آنجا سکنی بگیرید. مبادا به قهقرا باز گردید و به فرمان خدا پشت کنید که خسران دنیا و آخرت شما قطعی است.
🔹آنان گفتند ای موسی در این سرزمین مردمی قلدر حکومت میکنند. مااز شهر قلدران درآمدیم که استثمار نشویم، اگر به این شهر در آییم دوباره به استثمار و بدبختی و بردگی کشانده خواهیم شد. ما به این شهر وارد نمی شویم، مگر آن گاه که این مردم قلدر از شهر کوچ کرده باشند. اگر آنان کوچ کنند، ما در آنجا سکنی می گزینیم.
🔹دو تن از خدا ترسان بنی اسرائیل که خداوند برآن دو منت نهاده بود و به ایمان و یقین رسیده بودند، گفتند: شما از دروازهُ شهر هجوم ببرید و وارد شوید. اگر شما همگان با هم مانند سیل وارد پیکار شوید، پیروز میشوید. اگر به خدا ایمان دارید باید بر او توکل کنید. آن قوم گفتند: ای موسی همانند مبارزات سابق، تو با خدایت-- و نگفتند با خدای ما -- بروید و قلدران را بکشید. ما همین جا مینشینیم،وقتی که شما قلدران را کشتید و شهر را تصرف کردید ما وارد میشویم و میراث قلدران را می خوریم. موسی گفت:
"ربّ اني لا املك الا نفسي واخي فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين" (بقره/۲۹)
خدایا من فقط اختیار خود را دارم و اختیار برادرم هارون را. دیگر تکلیف ما دوتن که رسولان تو بودیم به پایان رسید. تو خود میان ما دو تن و این ملت سیه روز بدبخت فاسق جدایی بیانداز. و خدا گفت: ما ورود به این شهر را براین مردم حرام کردیم که تا ۴۰ سال نتوانند به این شهر در آیند، گرچه به صورت گدایی باشد. باید بروند و در روی زمین یهودی سرگردان باشند و در شهرها و دهات و بیابان های دیگر زندگی کنند. تو ای رسول ما براین قوم ناسپاس اندوهگین مباش.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۱۲و۱۱۳
@mbehboudiorg
Forwarded from کانال تاملات(سید جواد افتخارزاده)
✅مژده به علاقمندان آثاراستاد محمدباقر بهبودی✨
به اطلاع عزیزان می رساند که نسخهُ پی دی اف کتاب های: "گزیده کافی" ، "گزیده تهذیب" ، "گزیده فقیه" ، "علل الحدیث" ، "معرفت الحدیث" و هم چنین مقالات کتاب "معارف قرآنی" در وبگاه استاد بهبودی بارگذاری شده و قابل دانلود است.
💫 http://mbehboudi.org/news/pdf-books/
@Sjeftekharzadeh
#استاد_بهبودی
#معارف_قرآنی
#حوزه_های_علمیه
به اطلاع عزیزان می رساند که نسخهُ پی دی اف کتاب های: "گزیده کافی" ، "گزیده تهذیب" ، "گزیده فقیه" ، "علل الحدیث" ، "معرفت الحدیث" و هم چنین مقالات کتاب "معارف قرآنی" در وبگاه استاد بهبودی بارگذاری شده و قابل دانلود است.
💫 http://mbehboudi.org/news/pdf-books/
@Sjeftekharzadeh
#استاد_بهبودی
#معارف_قرآنی
#حوزه_های_علمیه
استاد محمدباقر بهبودی
انتشار الکترونیکی مجموعه کتاب های احادیث صحیح شیعه – استاد محمدباقر بهبودی
انتشار مجموعه کتاب های احادیث صحیح شیعه تدوین شده توسط استاد بهبودی به صورت فایل پی دی اف در این وبگاه تکمیل شد
Forwarded from اتچ بات
🌹🌹ایام میلاد امام زمان(ع) مبارک باد🌹🌹
✅ تاملات استاد بهبودی درمورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)-- بخش۱
مقدمه:
در ایام خجستهُ میلاد امام زمان علیه السلام، بر آن شدیم که طی چند یادداشت کوتاه به برخی از تاملات استاد بهبودی در خصوص مباحث مرتبط با آن حضرت بپردازیم.
استاد بهبودی در سال ۱۳۸۳ در نوشتاری تحت عنوان "صاحب الامر:تولد،غیبت و ظهور"، که در زمان حیات خود ایشان منتشر نگردید، تاملات تحقیقی خود را پیرامون این مبحث ارائه نمودند. این مقاله در اوایل سال ۱۳۹۸ در وبسایت ایشان منتشر گردیده است(mbehbuodi.org/article/saheb):
🪀دربارهُ نام امام زمان(ع) آمده است که رسول خدا(ص) فرمود: "نام مهدی نام من است و نام پدرش نام پدر من است"، در این مسئله که نام مهدی نام رسول خدا است، اتفاق نظر وجود دارد؛ ولی در این مطلب که نام پدر وی نام پدر رسول خدا است، اختلاف است. برخی صحت این جمله را انکار میکنند؛ خصوصاً شیعیان که میدانند قطعاً پدر مهدی، ابومحمد امام حسن عسکری علیه السلام است. برخی دیگر صحت این جمله را به صحت حدیث آن متوقف کرده اند که راویان زیادی دارد.(۱)
🪀در صورتی که رجعت رسول خدا بر اساس دلایلی، تایید شود، سخن رسول خدا که فرمود: "نام پدر مهدی نام پدر من است ناظر به این است که شخصاً به مسئلهُ رجعت اشارتی کرده باشد.
در غیر این صورت، توجیه سادهُ حدیث آن است که مهدی امت به هنگام ظاهر شدن، خود را به عنوان محمد فرزند عبدالله (پسر بنده خدا)، معرفی می کند. از آن روی که در آغاز کار و شروع اصلاح ها، مردم را درگیر مسئلهُ طول عمر و توالی ابهام آمیز آن نکند. خصوصاکه مردم دنیا و به ویژه مسلمانان، تشنهُ اصلاح دین، مذهب، احیای سنت و اِماتهُ بدعت هستند؛ و نه مواجهه با مسائل جنجالی هزار ساله که بیشتر مایهُ تردید است.
🪀رجعت رسول الله در احادیث شیعه انعکاس زیادی دارد؛ ولی در احادیث مشهور اهل سنت به اشاره برگزار شده است.
چگونگی رجعت، این گونه نیست که میگویند مردگان از گورها سر بر میآورند. اصل رجعت، چنان که در قرآن مطرح شده است،براین وجه است که نطفه های آدمیان در صلب زندگان جا می گیرد و مجدداً از شکم مادران خود به دنیا میآیند. بنابراین رجعت رسول الله هم بر این پایه است که نطفهُ آن سرور در حدود ۲۵۰ سال بعد از رحلت، درصلب ابومحمد، امام یازدهم قرار گرفت و دوباره به زندگی دنیا پا نهاد.(۲)
__________________________________
پانوشت:
۱- مجلسی،بحارالانوار،مجلدات:۵۱،۲۹،۸۱،۸۲،۸۴،۸۶
و۱۰۲
۲- برای آشنائی بیشتر با بحث رجعت، به مقالهُ استاد مندرج در کتاب معارف قرآنی، مراجعه بفرمایید
@Sjeftekharzadeh
✅ تاملات استاد بهبودی درمورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)-- بخش۱
مقدمه:
در ایام خجستهُ میلاد امام زمان علیه السلام، بر آن شدیم که طی چند یادداشت کوتاه به برخی از تاملات استاد بهبودی در خصوص مباحث مرتبط با آن حضرت بپردازیم.
استاد بهبودی در سال ۱۳۸۳ در نوشتاری تحت عنوان "صاحب الامر:تولد،غیبت و ظهور"، که در زمان حیات خود ایشان منتشر نگردید، تاملات تحقیقی خود را پیرامون این مبحث ارائه نمودند. این مقاله در اوایل سال ۱۳۹۸ در وبسایت ایشان منتشر گردیده است(mbehbuodi.org/article/saheb):
🪀دربارهُ نام امام زمان(ع) آمده است که رسول خدا(ص) فرمود: "نام مهدی نام من است و نام پدرش نام پدر من است"، در این مسئله که نام مهدی نام رسول خدا است، اتفاق نظر وجود دارد؛ ولی در این مطلب که نام پدر وی نام پدر رسول خدا است، اختلاف است. برخی صحت این جمله را انکار میکنند؛ خصوصاً شیعیان که میدانند قطعاً پدر مهدی، ابومحمد امام حسن عسکری علیه السلام است. برخی دیگر صحت این جمله را به صحت حدیث آن متوقف کرده اند که راویان زیادی دارد.(۱)
🪀در صورتی که رجعت رسول خدا بر اساس دلایلی، تایید شود، سخن رسول خدا که فرمود: "نام پدر مهدی نام پدر من است ناظر به این است که شخصاً به مسئلهُ رجعت اشارتی کرده باشد.
در غیر این صورت، توجیه سادهُ حدیث آن است که مهدی امت به هنگام ظاهر شدن، خود را به عنوان محمد فرزند عبدالله (پسر بنده خدا)، معرفی می کند. از آن روی که در آغاز کار و شروع اصلاح ها، مردم را درگیر مسئلهُ طول عمر و توالی ابهام آمیز آن نکند. خصوصاکه مردم دنیا و به ویژه مسلمانان، تشنهُ اصلاح دین، مذهب، احیای سنت و اِماتهُ بدعت هستند؛ و نه مواجهه با مسائل جنجالی هزار ساله که بیشتر مایهُ تردید است.
🪀رجعت رسول الله در احادیث شیعه انعکاس زیادی دارد؛ ولی در احادیث مشهور اهل سنت به اشاره برگزار شده است.
چگونگی رجعت، این گونه نیست که میگویند مردگان از گورها سر بر میآورند. اصل رجعت، چنان که در قرآن مطرح شده است،براین وجه است که نطفه های آدمیان در صلب زندگان جا می گیرد و مجدداً از شکم مادران خود به دنیا میآیند. بنابراین رجعت رسول الله هم بر این پایه است که نطفهُ آن سرور در حدود ۲۵۰ سال بعد از رحلت، درصلب ابومحمد، امام یازدهم قرار گرفت و دوباره به زندگی دنیا پا نهاد.(۲)
__________________________________
پانوشت:
۱- مجلسی،بحارالانوار،مجلدات:۵۱،۲۹،۸۱،۸۲،۸۴،۸۶
و۱۰۲
۲- برای آشنائی بیشتر با بحث رجعت، به مقالهُ استاد مندرج در کتاب معارف قرآنی، مراجعه بفرمایید
@Sjeftekharzadeh
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🌹🌹 ایام میلاد امام زمان(ع) مبارک باد 🌹🌹
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۲
🪀دربارهُ ولادت مهدی علیه السلام احادیث فراوانی از زبان حکیمه خاتون دختر امام جواد آمده است، به این شرح که آن خاتون ساکن سامرا بود و در شب ولادت آن سرور دعوت شد که به عنوان قابله در خانهُ امام یازدهم توقف کند. این دست روایت ها از نظر سند، متن و داستانسرایی زیر سوال است؛ به ویژه که سامرا پادگان ارتش بود و تبعید گاه مخالفان و هر که به آن جا تبعید می شد یا در آن جا سکونت می گزید و یا به عنوان مسافر وارد می شد، شب و روز به وسیلهُ جاسوسان، سرهنگان و سربازان تحت کنترل قهری قرار می گرفت.
🪀روزی که ابوالحسن امام هادی را با چند تن کنیز و غلام به سوی بغداد کوچانیدند، به سبب کثرت جمعیت و زیادی رفت و آمد مسافران، زائران و گردشگران که کنترل تبعیدی ها را مشکل می کرد، صلاح ندانستند که آن حضرت را مانند پدرش امام جواد در بغداد زیر نظر بگیرند لذا بعد از رایزنی، راه شمال را پیش گرفتند و امام هادی را به سامرا منتقل کردند. امام هادی فرزندش ابومحمد امام یازدهم را که در آن سال کودک یک یا دو ساله بود، لزوماً با خود به همراه داشت، زیراتولد ابومحمد امام یازدهم در سال ۲۳۲ ثبت شده است و تاریخ تبعید آنان به سال ۲۳۳ و ۲۳۴ قطعی است، به این ترتیب منتقل شدن دختری از خانوادهُ امام جواد به نام حکیمه خاتون و یا خدیجه خاتون به سامرا، حضور دائمی آنان و داشتن مسکن جداگانه نمی تواند قابل قبول باشد، به ویژه که شیخ مفید فرزندان اناث امام جواد را منحصر به دو تن: فاطمه و امامه میداند (مفید، الارشاد، صفحه ۲۹۷، ۳۰۷؛مجلسی،بحارالانوار،ج۵۰ ص۳)
اگر این سخن را از سایرین بپذیریم که امام جواد دارای دو دختر دیگر به نام های حکیمه و خدیجه هم بوده است، اصل روایت و حضور این دو خاتون را در سامرا نباید بپذیریم زیرا روایت دیگری وجود دارد که از چند طریق وارد شده است و در آنها اصل ماجرا از زبان همین حکیمه یا خدیجه خاتون انکار شده است.
🪀آن روایت این است:
"ابوحامد احمد بن ابراهیم مراغی میگوید: من در سال ۲۶۲ برای تحقیق به مدینه رفتم موقعی که به خدمت حکیمه خاتون (و در نسخه ای دیگر خدیجه خاتون) رسیدم، از پشت پرده از آن خاتون درخواست کردم که امامان خود را نام ببرد، آن خاتون امامان را یک به یک نام برد و در آخر گفت: فلانی حجت ابن الحسن و صریحا نام امام زمان را بر زبان آورد. من سوال کردم که تو خودت،وی را دیده ای یا فقط خبر او را شنیده ای آن خاتون گفت: خبرش را شنیده ام. ابومحمد به مادرش نامه ای نوشته بود و خبر "... ولادت فرزندش را داده بود. من پرسیدم: آن کودک اینک در کجاست؟ آن خاتون گفت: مستور و نهان است" (شیخ صدوق، کمال الدین، صفحه ۵۰۱ ،۵۰۷؛ مجلسی، بحارالانوار، جلد ۵۱، صفحه ۳۶۴)
@Sjeftekharzadeh
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۲
🪀دربارهُ ولادت مهدی علیه السلام احادیث فراوانی از زبان حکیمه خاتون دختر امام جواد آمده است، به این شرح که آن خاتون ساکن سامرا بود و در شب ولادت آن سرور دعوت شد که به عنوان قابله در خانهُ امام یازدهم توقف کند. این دست روایت ها از نظر سند، متن و داستانسرایی زیر سوال است؛ به ویژه که سامرا پادگان ارتش بود و تبعید گاه مخالفان و هر که به آن جا تبعید می شد یا در آن جا سکونت می گزید و یا به عنوان مسافر وارد می شد، شب و روز به وسیلهُ جاسوسان، سرهنگان و سربازان تحت کنترل قهری قرار می گرفت.
🪀روزی که ابوالحسن امام هادی را با چند تن کنیز و غلام به سوی بغداد کوچانیدند، به سبب کثرت جمعیت و زیادی رفت و آمد مسافران، زائران و گردشگران که کنترل تبعیدی ها را مشکل می کرد، صلاح ندانستند که آن حضرت را مانند پدرش امام جواد در بغداد زیر نظر بگیرند لذا بعد از رایزنی، راه شمال را پیش گرفتند و امام هادی را به سامرا منتقل کردند. امام هادی فرزندش ابومحمد امام یازدهم را که در آن سال کودک یک یا دو ساله بود، لزوماً با خود به همراه داشت، زیراتولد ابومحمد امام یازدهم در سال ۲۳۲ ثبت شده است و تاریخ تبعید آنان به سال ۲۳۳ و ۲۳۴ قطعی است، به این ترتیب منتقل شدن دختری از خانوادهُ امام جواد به نام حکیمه خاتون و یا خدیجه خاتون به سامرا، حضور دائمی آنان و داشتن مسکن جداگانه نمی تواند قابل قبول باشد، به ویژه که شیخ مفید فرزندان اناث امام جواد را منحصر به دو تن: فاطمه و امامه میداند (مفید، الارشاد، صفحه ۲۹۷، ۳۰۷؛مجلسی،بحارالانوار،ج۵۰ ص۳)
اگر این سخن را از سایرین بپذیریم که امام جواد دارای دو دختر دیگر به نام های حکیمه و خدیجه هم بوده است، اصل روایت و حضور این دو خاتون را در سامرا نباید بپذیریم زیرا روایت دیگری وجود دارد که از چند طریق وارد شده است و در آنها اصل ماجرا از زبان همین حکیمه یا خدیجه خاتون انکار شده است.
🪀آن روایت این است:
"ابوحامد احمد بن ابراهیم مراغی میگوید: من در سال ۲۶۲ برای تحقیق به مدینه رفتم موقعی که به خدمت حکیمه خاتون (و در نسخه ای دیگر خدیجه خاتون) رسیدم، از پشت پرده از آن خاتون درخواست کردم که امامان خود را نام ببرد، آن خاتون امامان را یک به یک نام برد و در آخر گفت: فلانی حجت ابن الحسن و صریحا نام امام زمان را بر زبان آورد. من سوال کردم که تو خودت،وی را دیده ای یا فقط خبر او را شنیده ای آن خاتون گفت: خبرش را شنیده ام. ابومحمد به مادرش نامه ای نوشته بود و خبر "... ولادت فرزندش را داده بود. من پرسیدم: آن کودک اینک در کجاست؟ آن خاتون گفت: مستور و نهان است" (شیخ صدوق، کمال الدین، صفحه ۵۰۱ ،۵۰۷؛ مجلسی، بحارالانوار، جلد ۵۱، صفحه ۳۶۴)
@Sjeftekharzadeh
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🌹🌹 ایام میلاد امام زمان(ع) مبارک باد🌹🌹
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۳
🪀در زمینهُ ولادت امام زمان چند حدیث صحیح وجود دارد که متن آن از هر گونه ابهامی بدور است. حدیث نخست از ابوهاشم داود بن قاسم جعفری است که از تبعیدیان سامرا بود و از سال ۲۵۲ تا ۲۶۰ هجری قمری، بیشتر به حضور امام هادی و امام حسن عسکری می رسید. ابوهاشم جعفری روایت کرده است که من به ابومحمد امام یازدهم گفتم:"... اجازه میدهید که سوال خود را بیان کنم؟ ابومحمد فرمود: بپرس. من گفتم: شما صاحب فرزند شده اید؟ پاسخ داد که بلی. من گفتم: اگر برای شما حادثه ای رخ دهد، در کجا سراغ او را بگیرم؟ آن حضرت گفت: در مدینه
(صحیح الکافی حدیث ۱۱۴؛ طوسی،الغیبه، صفحه ۱۳۹ به نقل ازکلینی؛ مجلسی، بحارالانوار، جلد ۵۱ صفحه ۱۶۱)
حدیث دوم از همین داود بن قاسم جعفری است که در تاریخی قبل از تاریخ روایت اول وارد شده است. شیخ طوسی از طریق سعد بن عبدالله از ابوهاشم داود بن قاسم جعفری روایت کرده است که گفت: من با ابو محمد عسگری در عهد خلافت مهتدی بالله، پسر واثق محبوس بودیم.امام ابومحمد به من گفت: این طاغی سر کش میخواست که در این شب با مقدرات خدا بازی کند (قبل از آنکه صاحب فرزند شوم، مرا به قتل برساند)، اما خداوند رشتهُ عمر او را برید و خلافت را به دیگری سپرد. من صاحب فرزند نشده ام؛ ولی به زودی دارای فرزند میشوم. فردای آن روز ترکها بر مهتدی شوریدند واو را کشتند، معتمد علی الله احمد بن متوکل بر سریر خلافت تکیه زد و خداوند ما را به سلامت حفظ کرد.(طوسی، الغیبه، صفحه ۱۲۳، ۱۳۴)
🪀 برخی روز ولادت مهدی علیه السلام را به روز هشتم شعبان ثبت کرده اند و بعضی به روز نیمهُ شعبان. برخی نیمهُ ماه رمضان، بعضی دیگر بیست و سوم ماه رمضان. عدهای نهم ربیع الاول و دیگران نهم ربیع الثانی (مجلسی، بحارالانوار، جلد۵۱،ص ۱۵، ۱۹، ۲۳، ۲۴)
سال ولادت را نیز اغلب به سال ۲۵۵ مشخص کردهاند. بعضی به سال ۲۵۴ و برخی ۲۵۶ و عدهای ۲۵۸ (مجلسی، بحارالانوار، جلد ۵۱ صفحه ۴، ۱۶، ۲۳، ۲۴) ولی با توجه به این حدیث ابوهاشم معلوم میشود که تولد امام زمان بعد از سال ۲۵۶ بوده است؛ زیرا مهتدی بالله از ۲۷ رجب سال ۲۵۵ تا ۱۸ رجب سال۲۵۶ خلافت کرد ودرآن روز ویا شب که مهتدی بالله به قتل رسید، ابومحمد امام عسکری صاحب فرزند نبود. بیان خود آن حضرت که گفت:"سَاَرزَق ولدا" یعنی به زودی فرزندی نصیبم میشود؛ اقتضا میکند که دستکم بیش از یک سال از آن شب گذشته باشد که امام مهدی به دنیا آمده باشد.
🪀ابن نجاشی، رجالی برجستهُ قرن پنجم، طی شرح حال یک تن از احفاد حضرت ابوالفضل العباس یعنی ابو عبيد الله محمد بن علي بن حمزه بن الحسن بن عبيد الله بن العباس بن علی بن ابی طالب، آورده است که این مرد ثقه از امام هادی و امام عسکری روایت دارد و با آن دو امام مکاتبه میکرده است؛ وی ادامه میدهد که در خانهُ همین مرد، مادر امام زمان، پس از وفات امام حسن اقامت گزید (ابن نجاشی، الفهرست، حدیث ۹۳۸، صفحه ۳۴۷)
به عبارت دیگر، بعد از وفات امام یازدهم که دستگاه خلافت به وسیلهُ چند تن قابله، کنیزان آن سرور را وارسی کرد که مبادا حامله باشند و یا آثاری از وضع حمل داشته باشند، مادر امام زمان در خانه این مرد پنهان بود. این جمله میرساند که امام مهدی با مادرش، مدتی در خانهُ این مرد بزرگ سپری کرده اند و در فرصت مناسب به مدینه منتقل شدهاند این مرد بزرگ در بصره می زیسته است( ابن عنبه، عمدة الطالب صفحه ۳۵۸)
@Sjeftekharzadeh
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۳
🪀در زمینهُ ولادت امام زمان چند حدیث صحیح وجود دارد که متن آن از هر گونه ابهامی بدور است. حدیث نخست از ابوهاشم داود بن قاسم جعفری است که از تبعیدیان سامرا بود و از سال ۲۵۲ تا ۲۶۰ هجری قمری، بیشتر به حضور امام هادی و امام حسن عسکری می رسید. ابوهاشم جعفری روایت کرده است که من به ابومحمد امام یازدهم گفتم:"... اجازه میدهید که سوال خود را بیان کنم؟ ابومحمد فرمود: بپرس. من گفتم: شما صاحب فرزند شده اید؟ پاسخ داد که بلی. من گفتم: اگر برای شما حادثه ای رخ دهد، در کجا سراغ او را بگیرم؟ آن حضرت گفت: در مدینه
(صحیح الکافی حدیث ۱۱۴؛ طوسی،الغیبه، صفحه ۱۳۹ به نقل ازکلینی؛ مجلسی، بحارالانوار، جلد ۵۱ صفحه ۱۶۱)
حدیث دوم از همین داود بن قاسم جعفری است که در تاریخی قبل از تاریخ روایت اول وارد شده است. شیخ طوسی از طریق سعد بن عبدالله از ابوهاشم داود بن قاسم جعفری روایت کرده است که گفت: من با ابو محمد عسگری در عهد خلافت مهتدی بالله، پسر واثق محبوس بودیم.امام ابومحمد به من گفت: این طاغی سر کش میخواست که در این شب با مقدرات خدا بازی کند (قبل از آنکه صاحب فرزند شوم، مرا به قتل برساند)، اما خداوند رشتهُ عمر او را برید و خلافت را به دیگری سپرد. من صاحب فرزند نشده ام؛ ولی به زودی دارای فرزند میشوم. فردای آن روز ترکها بر مهتدی شوریدند واو را کشتند، معتمد علی الله احمد بن متوکل بر سریر خلافت تکیه زد و خداوند ما را به سلامت حفظ کرد.(طوسی، الغیبه، صفحه ۱۲۳، ۱۳۴)
🪀 برخی روز ولادت مهدی علیه السلام را به روز هشتم شعبان ثبت کرده اند و بعضی به روز نیمهُ شعبان. برخی نیمهُ ماه رمضان، بعضی دیگر بیست و سوم ماه رمضان. عدهای نهم ربیع الاول و دیگران نهم ربیع الثانی (مجلسی، بحارالانوار، جلد۵۱،ص ۱۵، ۱۹، ۲۳، ۲۴)
سال ولادت را نیز اغلب به سال ۲۵۵ مشخص کردهاند. بعضی به سال ۲۵۴ و برخی ۲۵۶ و عدهای ۲۵۸ (مجلسی، بحارالانوار، جلد ۵۱ صفحه ۴، ۱۶، ۲۳، ۲۴) ولی با توجه به این حدیث ابوهاشم معلوم میشود که تولد امام زمان بعد از سال ۲۵۶ بوده است؛ زیرا مهتدی بالله از ۲۷ رجب سال ۲۵۵ تا ۱۸ رجب سال۲۵۶ خلافت کرد ودرآن روز ویا شب که مهتدی بالله به قتل رسید، ابومحمد امام عسکری صاحب فرزند نبود. بیان خود آن حضرت که گفت:"سَاَرزَق ولدا" یعنی به زودی فرزندی نصیبم میشود؛ اقتضا میکند که دستکم بیش از یک سال از آن شب گذشته باشد که امام مهدی به دنیا آمده باشد.
🪀ابن نجاشی، رجالی برجستهُ قرن پنجم، طی شرح حال یک تن از احفاد حضرت ابوالفضل العباس یعنی ابو عبيد الله محمد بن علي بن حمزه بن الحسن بن عبيد الله بن العباس بن علی بن ابی طالب، آورده است که این مرد ثقه از امام هادی و امام عسکری روایت دارد و با آن دو امام مکاتبه میکرده است؛ وی ادامه میدهد که در خانهُ همین مرد، مادر امام زمان، پس از وفات امام حسن اقامت گزید (ابن نجاشی، الفهرست، حدیث ۹۳۸، صفحه ۳۴۷)
به عبارت دیگر، بعد از وفات امام یازدهم که دستگاه خلافت به وسیلهُ چند تن قابله، کنیزان آن سرور را وارسی کرد که مبادا حامله باشند و یا آثاری از وضع حمل داشته باشند، مادر امام زمان در خانه این مرد پنهان بود. این جمله میرساند که امام مهدی با مادرش، مدتی در خانهُ این مرد بزرگ سپری کرده اند و در فرصت مناسب به مدینه منتقل شدهاند این مرد بزرگ در بصره می زیسته است( ابن عنبه، عمدة الطالب صفحه ۳۵۸)
@Sjeftekharzadeh
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🌹🌹 ایام میلاد امام زمان(ع) مبارک باد 🌹🌹
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۴
🪀نکتهُ جالب توجه آن که جویندگان مهدی در صدر اول، همگان بر این عقیده بودند که باید سراغ امام مهدی را در مدینه بگیرند نه سامرّا. چنان که:
-- امام عسکری(ع) به ابوهاشم جعفری گفت: باید سراغ فرزندم را در مدینه بگیری.
-- ابوحامد احمد بن ابراهیم مراغی به جستجوی امام زمان راهی مدینه شد و سراغ آن حضرت را از خواهر امام هادی گرفت.
-- راوی از امام جواد(ع) می پرسد که در دورهُ حیرت برای تحقیق از مهدی صاحب الامر به کجا باید رفت و امام جواد میفرماید: به سوی مدینه راه برگیرید.
-- محمد بن جعفر رزاز در سال ۲۶۰ از جانب فقهای کوفه انتخاب میشود و برای تحقیق و جست و جو به مدینه می رود و یک سال در آنجا به تفحص میپردازد تا سرانجام حضور آن حضرت در مدینه برای او مکشوف می شود.
🪀گفتنی است که در تاریخ شیعه، از صدر اول قطعی بوده است که مهدی امت، سالهای متمادی در کوه رّضوی ماُمن می گزیند و از انظار همگان نهان میشود. راوی نقل میکند که:
من با امام صادق(ع) راهی حج شدیم. موقعی که در منزل رَوحاء نزدیک ینبع در ۱۴فرسخی مدینه فرود آمدیم، امام صادق به کوهی که بالای سرمان خم شده بود، نظر افکند و گفت: این کوه را می بینی؟ این کوه رضوی است. این دره ها درخت میوه فراوان دارد. این کوه برای قائم آل محمد مخفیگاه خوبی است. این را بدان که قائم آل محمد در این کوهستان، دو مرحله غیبت دارد، یک دورهُ کوتاه که با آشنایان آمد و شد می کند و یک دورهُ طولانی که با چند تن از یاران خود، درنگی ثابت دارد، بی آمد و شد.
بر این اساس بود که امت شیعه هرگاه که از شناخت امام زمان خود در میماندند، به این باور قطعی تمسک می جستند و میگفتند: حتماً امام قبلی نمرده است، بلکه در کوه رضوی از دیدهها نهان شده است تا به روز موعود قیام کند و قائم آل محمد باشد.
@Sjeftekharzadeh
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۴
🪀نکتهُ جالب توجه آن که جویندگان مهدی در صدر اول، همگان بر این عقیده بودند که باید سراغ امام مهدی را در مدینه بگیرند نه سامرّا. چنان که:
-- امام عسکری(ع) به ابوهاشم جعفری گفت: باید سراغ فرزندم را در مدینه بگیری.
-- ابوحامد احمد بن ابراهیم مراغی به جستجوی امام زمان راهی مدینه شد و سراغ آن حضرت را از خواهر امام هادی گرفت.
-- راوی از امام جواد(ع) می پرسد که در دورهُ حیرت برای تحقیق از مهدی صاحب الامر به کجا باید رفت و امام جواد میفرماید: به سوی مدینه راه برگیرید.
-- محمد بن جعفر رزاز در سال ۲۶۰ از جانب فقهای کوفه انتخاب میشود و برای تحقیق و جست و جو به مدینه می رود و یک سال در آنجا به تفحص میپردازد تا سرانجام حضور آن حضرت در مدینه برای او مکشوف می شود.
🪀گفتنی است که در تاریخ شیعه، از صدر اول قطعی بوده است که مهدی امت، سالهای متمادی در کوه رّضوی ماُمن می گزیند و از انظار همگان نهان میشود. راوی نقل میکند که:
من با امام صادق(ع) راهی حج شدیم. موقعی که در منزل رَوحاء نزدیک ینبع در ۱۴فرسخی مدینه فرود آمدیم، امام صادق به کوهی که بالای سرمان خم شده بود، نظر افکند و گفت: این کوه را می بینی؟ این کوه رضوی است. این دره ها درخت میوه فراوان دارد. این کوه برای قائم آل محمد مخفیگاه خوبی است. این را بدان که قائم آل محمد در این کوهستان، دو مرحله غیبت دارد، یک دورهُ کوتاه که با آشنایان آمد و شد می کند و یک دورهُ طولانی که با چند تن از یاران خود، درنگی ثابت دارد، بی آمد و شد.
بر این اساس بود که امت شیعه هرگاه که از شناخت امام زمان خود در میماندند، به این باور قطعی تمسک می جستند و میگفتند: حتماً امام قبلی نمرده است، بلکه در کوه رضوی از دیدهها نهان شده است تا به روز موعود قیام کند و قائم آل محمد باشد.
@Sjeftekharzadeh
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🌹🌹 ایام میلاد امام زمان(ع) مبارک باد 🌹🌹
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۵
🪀احادیثی وجود دارد که درنگ (غیبت) امام زمان علیه السلام را به درنگ اصحاب کهف تشبیه کرده است. شیخ طوسی در الغیبه صفحه ۲۸۳ آورده است که امام باقر علیه السلام گفت:
"اِنَّ القائم يملك ثلاث ماُئه و تسع سنين كمالبث اهل الكهف في كهفهم..." یعنی قائم ۳۰۹ سال حکومت می کند، همان طور که درنگ اصحاب کهف در غار شان همین میزان طول کشید.
از نظر ادبی اقتضا میکند که عبارت را به این صورت اصلاح کنیم:" انّ القائم یلبث ثلاث... "
زیرا کلمه "یملک" نمی تواند معادل "یلبث" باشد. بنابراین مفاد حدیث آن است که درنگ امام زمان در سال های غیبت کبری نمونهُ درنگ اصحاب کهف است.
به نظرم اقدمین اصحاب، وجهی برای تشبیه غیبت امام زمان با غیبت اصحاب کهف تصور نکرده اند و در نتیجه فکر کرده اند که در متن حدیث، "یلبث" به وسیلهُ راویان قبلی و یا نسخه برداران تحریف شده است و باید اصلاح شود؛ در حالی که اصلاحیه آنان از حقیقت فاصله بیشتری دارد. برخی دیگر از راویان برای حل مشکل حدیث، جملهُ "كمالبث اصحاب الكهف في كهفهم"
راحذف کرده اند،در حالی که مشکل هم چنان پابرجاست.
در هر حال، متن این حدیث حکایت از آن دارد که درنگ امام زمان شباهتی با درنگ اصحاب کهف دارد. در این زمینه شواهد دیگری نیز در احادیث اهل بیت وجود داردکه به آنها توجهی نشده است؛
مثلاً شیخ طوسی از فضل بن شاذان روایت کرده است که ابوسعید خراسانی از امام صادق پرسید:
"لاي شيء سمّي القائم؟ قال: لِاَنَّه يقوم بعد ما يموت" یعنی چرا به امام دوازدهم قائم میگویند؟ امام صادق پاسخ داد به این سبب که بعد از مرگ، به پا می خیزد (الغیبه صفحه ۲۶۰، ۲۸۲)
🪀اصحاب کهف* به کهفی (غاری) در کوهستان محل پناه گرفتند و پنهان شدند. شبانه سنگی آسمانی سقوط کرد و کوهستان را لرزاند یا زلزله ای رخ داد و بهمنی از فراز غار فروریخت و درب غار را مسدود کرد و پوشانید. اصحاب کهف سالهای سال در آن غار ساکت، به سلامت ماندند، در حالی که چشمان آنان باز مانده بود. آنان حرکتی نداشتند، جز این که بدن آنان را از این پهلو به آن پهلو می چرخاندند. گویا بستر غار، با لرزه های مکرر، گهواره جنبان آنان شده بود.
*توضیحات استاد بهبودی در مورد داستان اصحاب کهف در قرآن در انتهای همین مقاله حتما مطالعه شود
@Sjeftekharzadeh
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۵
🪀احادیثی وجود دارد که درنگ (غیبت) امام زمان علیه السلام را به درنگ اصحاب کهف تشبیه کرده است. شیخ طوسی در الغیبه صفحه ۲۸۳ آورده است که امام باقر علیه السلام گفت:
"اِنَّ القائم يملك ثلاث ماُئه و تسع سنين كمالبث اهل الكهف في كهفهم..." یعنی قائم ۳۰۹ سال حکومت می کند، همان طور که درنگ اصحاب کهف در غار شان همین میزان طول کشید.
از نظر ادبی اقتضا میکند که عبارت را به این صورت اصلاح کنیم:" انّ القائم یلبث ثلاث... "
زیرا کلمه "یملک" نمی تواند معادل "یلبث" باشد. بنابراین مفاد حدیث آن است که درنگ امام زمان در سال های غیبت کبری نمونهُ درنگ اصحاب کهف است.
به نظرم اقدمین اصحاب، وجهی برای تشبیه غیبت امام زمان با غیبت اصحاب کهف تصور نکرده اند و در نتیجه فکر کرده اند که در متن حدیث، "یلبث" به وسیلهُ راویان قبلی و یا نسخه برداران تحریف شده است و باید اصلاح شود؛ در حالی که اصلاحیه آنان از حقیقت فاصله بیشتری دارد. برخی دیگر از راویان برای حل مشکل حدیث، جملهُ "كمالبث اصحاب الكهف في كهفهم"
راحذف کرده اند،در حالی که مشکل هم چنان پابرجاست.
در هر حال، متن این حدیث حکایت از آن دارد که درنگ امام زمان شباهتی با درنگ اصحاب کهف دارد. در این زمینه شواهد دیگری نیز در احادیث اهل بیت وجود داردکه به آنها توجهی نشده است؛
مثلاً شیخ طوسی از فضل بن شاذان روایت کرده است که ابوسعید خراسانی از امام صادق پرسید:
"لاي شيء سمّي القائم؟ قال: لِاَنَّه يقوم بعد ما يموت" یعنی چرا به امام دوازدهم قائم میگویند؟ امام صادق پاسخ داد به این سبب که بعد از مرگ، به پا می خیزد (الغیبه صفحه ۲۶۰، ۲۸۲)
🪀اصحاب کهف* به کهفی (غاری) در کوهستان محل پناه گرفتند و پنهان شدند. شبانه سنگی آسمانی سقوط کرد و کوهستان را لرزاند یا زلزله ای رخ داد و بهمنی از فراز غار فروریخت و درب غار را مسدود کرد و پوشانید. اصحاب کهف سالهای سال در آن غار ساکت، به سلامت ماندند، در حالی که چشمان آنان باز مانده بود. آنان حرکتی نداشتند، جز این که بدن آنان را از این پهلو به آن پهلو می چرخاندند. گویا بستر غار، با لرزه های مکرر، گهواره جنبان آنان شده بود.
*توضیحات استاد بهبودی در مورد داستان اصحاب کهف در قرآن در انتهای همین مقاله حتما مطالعه شود
@Sjeftekharzadeh
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🌹🌹 ایام میلاد امام زمان(ع) مبارک باد 🌹🌹
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۶
🪀 شیخ طوسی هم چنین در الغیبه روایاتی نیز آورده مبنی بر این که داستان صاحب الامر در قرآن ، داستان آن مرد خدا است که به "صاحب الحمار" شهرت دارد. خداوند او را صد سال به حال مرگ نگه داشت و بعد از آن او را از خواب مرگ برانگیخت.
شیخ طوسی که در حدود سال ۴۴۷ کتاب الغیبه را تالیف کرده است، در آن سالها این احادیث و سایر احادیثی را که نقل نکرده و مشابه این چند حدیث میدانسته است، به این صورت توجیه می کند که وجه تمثیل و تشابه از این باب است که امام زمان نمی میرد، ولی به سبب طول دوران غیبت، مردم میگویند حتماً مرده است و استخوان هایش هم پوسیده است، اما دست آخر به صورت جوانی ۳۰ ساله و قوی پنجه ظاهر می شود. البته این از قدرت خدا خارج نیست ولی "صاحب حمار" معروف که داستانش در قرآن آمده (آیه ۲۵۹ بقره)، ۱۰۰ سال در حال مرگ بوده است ؛ مرگ واقعی. خداوند او را بعد از صد سال زنده کرده است و این نیز از قدرت خدا خارج نیست.
🪀با درنظر گرفتن نکتههای ظریف قرآن، می توان دریافت که داستان "صاحب حمار" و داستان "اصحاب کهف" و ماجرای امام زمان، همه از یک باب است.
اسرار آفرینش در جلوه های غیر متداول نیز مشهود می شود. عمری صد ساله بدون غذا، آب و بدون تغییری در چهره و اندام و یا عمری ۳۰۰ ساله و چه بسا هزار ساله، بی آنکه فرتوت و سالخورده شوند. حتی لباس، غذا و هر آن چه با خود به غار بردهاند، به حیات، نماد و جلوهی پیشین برقرار مانده است.
🪀 در مورد چگونگی ظهور، اطلاعات قاطع و روشنی نداریم. تنها همین قدر می دانیم که باید به انتظار آن شبی باشیم که شهابی سنگین، صفیر کشان بر سرِ زمینیان، صیحه برکشد؛ چنان شدید و سهمگین که خوابیده ها از خواب برجهند و بیداران به فزع و جزع درآیند و سرزمین بیداء بر سر دشمنان خدازیر و زبرگردد.
با سقوط این شهاب سنگ آسمانی، رشتهکوههای حجاز که از مدینه تا مکه ادامه دارد، در هم می لرزد و آن سنگ، خاک و بهمنی که دهانهُ غار رضوی را مسدود کرده است، فرو میریزد و هوای تازه، مهدی امت را با دوسه تن از یارانش که در خواب مطلق فرو رفته اند، برمیانگیزد تا وعدهُ الهی را بلکه تکلیف رسالت خود را دائر به فراگیری عدل و داد و احیای سنت و میراندن بدعت، به مرحلهُ اجرا بگذارد.
@Sjeftekharzadeh
✅ تاملات استاد بهبودی در مورد مباحث مرتبط با حضرت صاحب الامر(ع)--بخش۶
🪀 شیخ طوسی هم چنین در الغیبه روایاتی نیز آورده مبنی بر این که داستان صاحب الامر در قرآن ، داستان آن مرد خدا است که به "صاحب الحمار" شهرت دارد. خداوند او را صد سال به حال مرگ نگه داشت و بعد از آن او را از خواب مرگ برانگیخت.
شیخ طوسی که در حدود سال ۴۴۷ کتاب الغیبه را تالیف کرده است، در آن سالها این احادیث و سایر احادیثی را که نقل نکرده و مشابه این چند حدیث میدانسته است، به این صورت توجیه می کند که وجه تمثیل و تشابه از این باب است که امام زمان نمی میرد، ولی به سبب طول دوران غیبت، مردم میگویند حتماً مرده است و استخوان هایش هم پوسیده است، اما دست آخر به صورت جوانی ۳۰ ساله و قوی پنجه ظاهر می شود. البته این از قدرت خدا خارج نیست ولی "صاحب حمار" معروف که داستانش در قرآن آمده (آیه ۲۵۹ بقره)، ۱۰۰ سال در حال مرگ بوده است ؛ مرگ واقعی. خداوند او را بعد از صد سال زنده کرده است و این نیز از قدرت خدا خارج نیست.
🪀با درنظر گرفتن نکتههای ظریف قرآن، می توان دریافت که داستان "صاحب حمار" و داستان "اصحاب کهف" و ماجرای امام زمان، همه از یک باب است.
اسرار آفرینش در جلوه های غیر متداول نیز مشهود می شود. عمری صد ساله بدون غذا، آب و بدون تغییری در چهره و اندام و یا عمری ۳۰۰ ساله و چه بسا هزار ساله، بی آنکه فرتوت و سالخورده شوند. حتی لباس، غذا و هر آن چه با خود به غار بردهاند، به حیات، نماد و جلوهی پیشین برقرار مانده است.
🪀 در مورد چگونگی ظهور، اطلاعات قاطع و روشنی نداریم. تنها همین قدر می دانیم که باید به انتظار آن شبی باشیم که شهابی سنگین، صفیر کشان بر سرِ زمینیان، صیحه برکشد؛ چنان شدید و سهمگین که خوابیده ها از خواب برجهند و بیداران به فزع و جزع درآیند و سرزمین بیداء بر سر دشمنان خدازیر و زبرگردد.
با سقوط این شهاب سنگ آسمانی، رشتهکوههای حجاز که از مدینه تا مکه ادامه دارد، در هم می لرزد و آن سنگ، خاک و بهمنی که دهانهُ غار رضوی را مسدود کرده است، فرو میریزد و هوای تازه، مهدی امت را با دوسه تن از یارانش که در خواب مطلق فرو رفته اند، برمیانگیزد تا وعدهُ الهی را بلکه تکلیف رسالت خود را دائر به فراگیری عدل و داد و احیای سنت و میراندن بدعت، به مرحلهُ اجرا بگذارد.
@Sjeftekharzadeh
Telegram
attach 📎
Forwarded from کانال تاملات(سید جواد افتخارزاده)
🌹🌹 ایام میلاد امام زمان(ع) مبارک باد 🌹🌹
✅جمع بندی تاملات استادبهبودی--بخش پایانی
خلاصهُ نوشتار محققانهُ استاد بهبودی تحت عنوان "صاحب الامر: تولد، غیبت و ظهور" طی ۶ فرسته(پست) همراه با متن کامل نوشتار مزبور تقدیم مخاطبان گرامی گردید.
در یادداشت کوتاه امروز، رئوس مهم ترین نتایج به دست آمده را که اغلب مغایر با برداشتهای مرسوم رسمی است، مرور می کنیم:
۱-- رجعت به این معناست که نطفههای آدمیان در صلب زندگان جا می گیرد و مجدداً از شکم مادران خود به دنیا می آیند.
۲-- امام زمان علیه السلام، رجعت رسول الله(ص) است که نطفهُ ایشان در صلب امام یازدهم قرار گرفت و دوباره به زندگی دنیا پا نهاد.
۳-- مدت ها قبل از فوت امام عسکری(ع) درسال ۲۶۰، امام مهدی و مادرشان در بصره بوده اند. تولد آن حضرت هم در بصره اتفاق افتاده است.
۴-- پس از چند سال اقامت در بصره، حضرت مهدی به نزدیکی مدینه در دامنهُ کوه رَضوی منتقل و تا سی سالگی همراه با برخی از یاران نزدیک مشغول زندگی بوده اند.
۵-- غیبت کبرای امام زمان(ع) با ورود به غار موجود در کوه رضوی و بسته شدن ورودی غار که به علت سقوط یک شهاب سنگ در آن منطقه رخ داده، شروع میشود و حالتی مانند وضعیت "اصحاب کهف" و "صاحب حمار" برای ایشان و چند یار نزدیک پیش می آید که تاکنون ادامه دارد.
۶-- ظهور امام زمان علیه السلام و خروج از شرایط خاص درون غار با سقوط یک شهاب سنگ و باز شدن ورودی غار و بازگشت امام به حالت عادی (نظیر آن چه برای اصحاب کهف و صاحب حمار رخ داد)، صورت می گیرد.
@Sjeftekharzadeh
✅جمع بندی تاملات استادبهبودی--بخش پایانی
خلاصهُ نوشتار محققانهُ استاد بهبودی تحت عنوان "صاحب الامر: تولد، غیبت و ظهور" طی ۶ فرسته(پست) همراه با متن کامل نوشتار مزبور تقدیم مخاطبان گرامی گردید.
در یادداشت کوتاه امروز، رئوس مهم ترین نتایج به دست آمده را که اغلب مغایر با برداشتهای مرسوم رسمی است، مرور می کنیم:
۱-- رجعت به این معناست که نطفههای آدمیان در صلب زندگان جا می گیرد و مجدداً از شکم مادران خود به دنیا می آیند.
۲-- امام زمان علیه السلام، رجعت رسول الله(ص) است که نطفهُ ایشان در صلب امام یازدهم قرار گرفت و دوباره به زندگی دنیا پا نهاد.
۳-- مدت ها قبل از فوت امام عسکری(ع) درسال ۲۶۰، امام مهدی و مادرشان در بصره بوده اند. تولد آن حضرت هم در بصره اتفاق افتاده است.
۴-- پس از چند سال اقامت در بصره، حضرت مهدی به نزدیکی مدینه در دامنهُ کوه رَضوی منتقل و تا سی سالگی همراه با برخی از یاران نزدیک مشغول زندگی بوده اند.
۵-- غیبت کبرای امام زمان(ع) با ورود به غار موجود در کوه رضوی و بسته شدن ورودی غار که به علت سقوط یک شهاب سنگ در آن منطقه رخ داده، شروع میشود و حالتی مانند وضعیت "اصحاب کهف" و "صاحب حمار" برای ایشان و چند یار نزدیک پیش می آید که تاکنون ادامه دارد.
۶-- ظهور امام زمان علیه السلام و خروج از شرایط خاص درون غار با سقوط یک شهاب سنگ و باز شدن ورودی غار و بازگشت امام به حالت عادی (نظیر آن چه برای اصحاب کهف و صاحب حمار رخ داد)، صورت می گیرد.
@Sjeftekharzadeh
موسی بن عمران علیه السلام(۱۶)
🔹نکتهُ دیگر در تاریخ حضرت موسی(ع)، علت فرار او از مصر به صحرای سینا و شهر قدس است که پیش از رسالت او و در آن روزگاری رخ داده است که موسی جزء درباریان مصر است. قرآن مجید می گوید:
"ولمّا بلغ اَشدَّه واستوى آتيناه حكما وعلما وكذلك نجزي المحسنين" (قصص/۱۲)
یعنی: پس از آنکه موسی به قدرت رسید و اندام او رشد و کمال یافت و بر خرد خود مسلط شد، ما به او نیروی تمیز و دریافت و بینش ربّانی عطا کردیم تا حکم حق را درک کند و مسائل را ارزیابی کند و بتواند در مسائل اجتماعی و سیاسی داوری کند. ما همهُ نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم.
از این آیه معلوم میشود که موسی در اثر نجابت و طهارت، در بارگاه فرعون به نیکوکاری و احسان به درماندگان علاقهُ وافری نشان داده است و در اثر همان نیکوکاری و احسان مستوجب این عطا گشته است و اگر روایت تورات و شارحان آن را بپذیریم که فرعون صاحب فرزند نبوده است و موسی پس از فرعون، نامزد نشستن بر مسند قدرت بوده است، به طور طبیعی موسی به خود نوید می داده است که پس از رسیدن به قدرت، بردگان را از این بدبختی برهاند و یا آنان را آزاد بگذارد که به مرز و بوم آباء و اجداد خود بازگردند.
ولی خداوند که می دانست این آرزوی موسی خام است و چنین موضوعی امکان ندارد و حتی برخی از نزدیکان درباری مطلع شده اند که موسی از قوم بنی اسرائیل است و قهرا برای زعامت و فرعونی او اشکال میتراشند،از این رو راه موسی را عوض کرد تا مقدرات خود را به صورت لازم اجرا کند.
🔹در یک روز که موسی بی اطلاع از دربار خارج شد و به شهر آمد، با یک نفر قبطی و یک نفر اسرائیلی مواجه شد که با هم درگیر شده اند و اسرائیلی از او که با داد گریش آشنا بود، کمک خواست ودست تظلم به سویش درازکرد و موسی که زورگویی آن مرد قبطی را دید، بی مهابا مشتی بر سینهُ آن قبطی کوفت که قلب او از کار افتاد و یا مشتی بر سر او نواخت که در اثر خونریزی مغزی مرد.
موسی ازاین کارخود بسیار اندوهگین شد و گفت بیگمان پیش آمدن این موضوع و کشته شدن این مرد، کار شیطان بود تا مرا محکوم کنند و از رسیدن به قدرت محروم شوم و نتوانم به داد مردم بنی اسرائیل برسم.
"هذا من عمل الشيطان انّه عدو مضلّ مبين"
یعنی این کار شیطان بود که مشت من باعث مرگ او گردد، در حالی که مرد قدرتمند مانند این مرد قبطی نباید با یک مشت من بمیرد. شیطان هماره دشمن ماست و انسان را به بیراهه می کشاند و او را با مشکلات لاینحل مواجه میسازد.
🔹در این هنگام موسی به درگاه خدا التجا برد که پروردگارا من از این درگیری و این قتل ناخواسته و غیرعمدی که بدون ضرورت و بدون فرمان تو انجام گرفت، بخشایش می طلبم خصوصاً که در اثر این قتل خطا موقعیت خود را در نزد فرعون از دست دادم و دیگر نمی توانم مانند گذشته با قوم خود احسان بورزم تا چه رسد به آزاد کردن بنی اسرائیل که برای آزاد کردن آنان لحظه شماری می کردم. خداوندا تو این خطا را بر من ببخش. و خداوند خطای او را بخشید چنانکه قرآن مجید می گوید:
"قال رب اني ظلمت نفسي فاغفر لي فغفر له انه هو الغفور الرحيم" (قصص/۱۶)
و چون موسی از بخشایش الهی مطمئن می شود می گوید:
"رب بما انعمتَ عَلَيَّ فلن اكون ظهيرا للمجرمين"
(قصص/۱۷)
و تعهد می سپارد که هیچگاه و هرگز پشتیبان تبهکاران مجرم نشود. موسی آن شب از ترس درباریان و دژخیمان به دربار فرعون نرفت و در شهر باقی ماند و چه بسا آن شب را در کمپ بنی اسرائیل و کنار مادر و برادرش هارون سپری کرده باشد.
🔹فردا صبح که موسی در شهر میچرخید باز با همانند آن صحنهُ دیروزی روبه رو شد که همان مرد اسرائیلی دیروز با یک تن قبطی دیگر گلاویز شده است و چون مقهور شده بود،موسی را به دادخواهی فراخواند. موسی به او گفت:تو عجب مرد ماجراجویی هستی که هر روز غائله ایجاد می کنی؟ ولی چون شیوهُ موسی این بود که یار مظلومان باشد با حال تردید می خواست به آن مرد قبطی حمله ور شود که آن قبطی به موسی گفت:تودیروز یک نفر مامور دولت را کشته ای به خاطر آن که از یک نفر اسرائیلی حمایت کرده باشی و امروز میخواهی مرا بکشی؟ لذا موسی دست از او برداشت و راه خود را در پیش گرفت تا معرکه را ترک گوید.
در این اثنا ناصحی دوان دوان از بالای شهر آمد که ای موسی هنگام درنگ نیست هرچه زودتر فرار کن که سنای مصر تشکیل جلسه داده اند و به زودی حکم قتل تو را صادر میکنند. پس موسی چارهای جز این ندید که از راه صحرای سینا به مدین بگریزد و از قلمرو فرعون خارج شود و از تعقیب سپاهیان او در امان باشد.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه۱۱۴تا۱۱۶
@mbehboudiorg
🔹نکتهُ دیگر در تاریخ حضرت موسی(ع)، علت فرار او از مصر به صحرای سینا و شهر قدس است که پیش از رسالت او و در آن روزگاری رخ داده است که موسی جزء درباریان مصر است. قرآن مجید می گوید:
"ولمّا بلغ اَشدَّه واستوى آتيناه حكما وعلما وكذلك نجزي المحسنين" (قصص/۱۲)
یعنی: پس از آنکه موسی به قدرت رسید و اندام او رشد و کمال یافت و بر خرد خود مسلط شد، ما به او نیروی تمیز و دریافت و بینش ربّانی عطا کردیم تا حکم حق را درک کند و مسائل را ارزیابی کند و بتواند در مسائل اجتماعی و سیاسی داوری کند. ما همهُ نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم.
از این آیه معلوم میشود که موسی در اثر نجابت و طهارت، در بارگاه فرعون به نیکوکاری و احسان به درماندگان علاقهُ وافری نشان داده است و در اثر همان نیکوکاری و احسان مستوجب این عطا گشته است و اگر روایت تورات و شارحان آن را بپذیریم که فرعون صاحب فرزند نبوده است و موسی پس از فرعون، نامزد نشستن بر مسند قدرت بوده است، به طور طبیعی موسی به خود نوید می داده است که پس از رسیدن به قدرت، بردگان را از این بدبختی برهاند و یا آنان را آزاد بگذارد که به مرز و بوم آباء و اجداد خود بازگردند.
ولی خداوند که می دانست این آرزوی موسی خام است و چنین موضوعی امکان ندارد و حتی برخی از نزدیکان درباری مطلع شده اند که موسی از قوم بنی اسرائیل است و قهرا برای زعامت و فرعونی او اشکال میتراشند،از این رو راه موسی را عوض کرد تا مقدرات خود را به صورت لازم اجرا کند.
🔹در یک روز که موسی بی اطلاع از دربار خارج شد و به شهر آمد، با یک نفر قبطی و یک نفر اسرائیلی مواجه شد که با هم درگیر شده اند و اسرائیلی از او که با داد گریش آشنا بود، کمک خواست ودست تظلم به سویش درازکرد و موسی که زورگویی آن مرد قبطی را دید، بی مهابا مشتی بر سینهُ آن قبطی کوفت که قلب او از کار افتاد و یا مشتی بر سر او نواخت که در اثر خونریزی مغزی مرد.
موسی ازاین کارخود بسیار اندوهگین شد و گفت بیگمان پیش آمدن این موضوع و کشته شدن این مرد، کار شیطان بود تا مرا محکوم کنند و از رسیدن به قدرت محروم شوم و نتوانم به داد مردم بنی اسرائیل برسم.
"هذا من عمل الشيطان انّه عدو مضلّ مبين"
یعنی این کار شیطان بود که مشت من باعث مرگ او گردد، در حالی که مرد قدرتمند مانند این مرد قبطی نباید با یک مشت من بمیرد. شیطان هماره دشمن ماست و انسان را به بیراهه می کشاند و او را با مشکلات لاینحل مواجه میسازد.
🔹در این هنگام موسی به درگاه خدا التجا برد که پروردگارا من از این درگیری و این قتل ناخواسته و غیرعمدی که بدون ضرورت و بدون فرمان تو انجام گرفت، بخشایش می طلبم خصوصاً که در اثر این قتل خطا موقعیت خود را در نزد فرعون از دست دادم و دیگر نمی توانم مانند گذشته با قوم خود احسان بورزم تا چه رسد به آزاد کردن بنی اسرائیل که برای آزاد کردن آنان لحظه شماری می کردم. خداوندا تو این خطا را بر من ببخش. و خداوند خطای او را بخشید چنانکه قرآن مجید می گوید:
"قال رب اني ظلمت نفسي فاغفر لي فغفر له انه هو الغفور الرحيم" (قصص/۱۶)
و چون موسی از بخشایش الهی مطمئن می شود می گوید:
"رب بما انعمتَ عَلَيَّ فلن اكون ظهيرا للمجرمين"
(قصص/۱۷)
و تعهد می سپارد که هیچگاه و هرگز پشتیبان تبهکاران مجرم نشود. موسی آن شب از ترس درباریان و دژخیمان به دربار فرعون نرفت و در شهر باقی ماند و چه بسا آن شب را در کمپ بنی اسرائیل و کنار مادر و برادرش هارون سپری کرده باشد.
🔹فردا صبح که موسی در شهر میچرخید باز با همانند آن صحنهُ دیروزی روبه رو شد که همان مرد اسرائیلی دیروز با یک تن قبطی دیگر گلاویز شده است و چون مقهور شده بود،موسی را به دادخواهی فراخواند. موسی به او گفت:تو عجب مرد ماجراجویی هستی که هر روز غائله ایجاد می کنی؟ ولی چون شیوهُ موسی این بود که یار مظلومان باشد با حال تردید می خواست به آن مرد قبطی حمله ور شود که آن قبطی به موسی گفت:تودیروز یک نفر مامور دولت را کشته ای به خاطر آن که از یک نفر اسرائیلی حمایت کرده باشی و امروز میخواهی مرا بکشی؟ لذا موسی دست از او برداشت و راه خود را در پیش گرفت تا معرکه را ترک گوید.
در این اثنا ناصحی دوان دوان از بالای شهر آمد که ای موسی هنگام درنگ نیست هرچه زودتر فرار کن که سنای مصر تشکیل جلسه داده اند و به زودی حکم قتل تو را صادر میکنند. پس موسی چارهای جز این ندید که از راه صحرای سینا به مدین بگریزد و از قلمرو فرعون خارج شود و از تعقیب سپاهیان او در امان باشد.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه۱۱۴تا۱۱۶
@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۷)
🔹موسی از خداوند کمک خواست که راه خود را گم نکند و قدم در راه نهاد و چون بر سر چاه مدین رسید، با دو دختر مواجه شد که دام های خود رااز حوض آب به عقب میرانند، در حالی که دیگران احشام خود را آب می دهند. بر اساس شیوه حمایت از مظلومان و مستضعفان و تعهد الهی خود، پیش رفت و علت را پرسید و بعد از آگاهی برای آنان آب کشید تا احشام خود را آب دادند و رفتند. سپس به زیر سایه ای در غلتید و گفت:
"ربّ اِنّي لما انزلت الَيَّ من خير فقير" (قصص/۲۵)
امیر مومنان(ع) در تفسیر کلام موسی گفته است: به خدا سوگند که فقط درخواست یک گرده نان کرد، چرا که در راه، با برگ گیاهان تغذیه کرده بود. (نهج البلاغه خطبه ۱۵۸)
🔹سرانجام یک تن از آن دو دختر آمد و موسی را به خانه پدر دعوت کرد تا بیاید و اجرت خود را دریافت کند. موسی دعوت آنان را پذیرفت و پس از گفتگو, پدر دختر به موسی پیشنهاد کرد که می خواهم یکی از دو دختر خود را با تو تزویج کنم با این شرط که هشت سال برای من شبانی کنی تا پسر ۱۰ ساله ام بزرگ شود و اگر ۱۰ سال شبانی کنی چه بهتر که پسرم تواناتر شود. من نمی خواهم بر تو فشاری وارد شود.امیدوارم که در طول معاشرت، مرا از صالحان بیابی. موسی گفت: هشت سال و یا ده سال هر کدام که باشد، بر من ستمی نخواهد بود؛ من شرط را می پذیرم و خدا را بر این معاهده خود کفیل می سازم که از جانب من و تو ضامن اجرای تعهد باشد.
🔹موسی بر اساس همین مذاکرات، هشت سال برای شیخ مدین شبانی کرد و شيخ دختر بزرگ خود را به ازدواج او در آورد. موسی با همسر خود زفاف کرد و در عین حال دو سال دیگر به شبانی ادامه داد و شیخ مدین نیز در عوض این دو سال خدمت اضافه، غلام زرخریدی برای موسی خریداری کرد تا ملازم رکاب او باشد. گویا این خادم همان خادمی است که در داستان موسی و خضر، قرآن از او یاد می کند و می گوید:
"و اذ قال موسى لفتاه لاابرح حتی ابلغ مجمع البحرين..."
(کهف/ ۶۰)
زمانی گذشت و موسی از مرگ فرعون اول باخبر شد و تصمیم گرفت که به مصر بازگردد و به قوم خود ملحق شود. عائله او در این سفر عبارت بودند از همسر موسی و یک يا دو پسر دو سه ساله و همان غلام خدمتکار موسی و لذا بود که وقتی موسی در نیمه مصر راه را گم کرد،به همراهیانش گفت:" امکثوا انّي آنست نارا..." شماها در همین جا اطراق کنید و به دیگر جا نرويد. من بر سر این طور سینا آتشی می بینم که سوسو می زند...من باید بر این کوه بالا روم تا اگر مسافران نرفته باشند راه را از آنان جویا شوم و اگر رفته باشند از آتش به جامانده شعلهای برگیرم و بیاورم،تا برای خود آتشی برافروزیم و گرم شویم.
در این عبارت قرآن که از زبان موسی گفت:" امکثوا..." و خطاب را به صورت جمع مذکرآورد، معلوم می شود که عائله موسی باید شامل یک مرد یا لااقل یک پسر نابالغ باشد تا خطاب جمع مذکر درست باشد.
🔹برخی گفته اند که پیرمرد مدین، همان شعیب پیامبر است. اگر آن پیرمرد، شعیب پیامبر بود، نیازی نبود که با موسی معامله کند و تعهد بگیرد تا به او کار بدهد و همسر در اختیار او بگذارد، بلکه بی تعهد و بی شرط، هر دو به رفع نیازهای هم می کوشیدند. علاوه بر این، تکلیف قرآن بود که در این مورد توضیح بدهد و بگوید: موسی با شعیب پیامبر تماس پیدا کرده است و بعید است چنین مسئله مهمی را مسکوت بگذارد. هم چنین باید موسی از وجود این پیامبر مطلع باشد و یک سر به خانه او بیاید و یا سراغ او را بگیرد زیرا بعید مینماید که پیامبری در مدین باشد و مردم بنی اسرائیل، به ویژه موسی که برگزیده خداست، گرچه هنوز به مقام رسالت نرسیده، از وجود او بی اطلاع باشند.
نیز اگر آن پیرمرد، شعیب پیامبر بود، نمی گفت بروید آن جوان را بیاورید تا مزد کارش را بدهم، میگفت بروید و او را به منزل هدایت کنید تا میهمان ما باشد و احساس غربت نکند که البته سیره انبیا چنین است، نه آنگونه که سیره مالکان و تاجران است.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه۱۱۶تا۱۱۹
@mbehboudiorg
🔹موسی از خداوند کمک خواست که راه خود را گم نکند و قدم در راه نهاد و چون بر سر چاه مدین رسید، با دو دختر مواجه شد که دام های خود رااز حوض آب به عقب میرانند، در حالی که دیگران احشام خود را آب می دهند. بر اساس شیوه حمایت از مظلومان و مستضعفان و تعهد الهی خود، پیش رفت و علت را پرسید و بعد از آگاهی برای آنان آب کشید تا احشام خود را آب دادند و رفتند. سپس به زیر سایه ای در غلتید و گفت:
"ربّ اِنّي لما انزلت الَيَّ من خير فقير" (قصص/۲۵)
امیر مومنان(ع) در تفسیر کلام موسی گفته است: به خدا سوگند که فقط درخواست یک گرده نان کرد، چرا که در راه، با برگ گیاهان تغذیه کرده بود. (نهج البلاغه خطبه ۱۵۸)
🔹سرانجام یک تن از آن دو دختر آمد و موسی را به خانه پدر دعوت کرد تا بیاید و اجرت خود را دریافت کند. موسی دعوت آنان را پذیرفت و پس از گفتگو, پدر دختر به موسی پیشنهاد کرد که می خواهم یکی از دو دختر خود را با تو تزویج کنم با این شرط که هشت سال برای من شبانی کنی تا پسر ۱۰ ساله ام بزرگ شود و اگر ۱۰ سال شبانی کنی چه بهتر که پسرم تواناتر شود. من نمی خواهم بر تو فشاری وارد شود.امیدوارم که در طول معاشرت، مرا از صالحان بیابی. موسی گفت: هشت سال و یا ده سال هر کدام که باشد، بر من ستمی نخواهد بود؛ من شرط را می پذیرم و خدا را بر این معاهده خود کفیل می سازم که از جانب من و تو ضامن اجرای تعهد باشد.
🔹موسی بر اساس همین مذاکرات، هشت سال برای شیخ مدین شبانی کرد و شيخ دختر بزرگ خود را به ازدواج او در آورد. موسی با همسر خود زفاف کرد و در عین حال دو سال دیگر به شبانی ادامه داد و شیخ مدین نیز در عوض این دو سال خدمت اضافه، غلام زرخریدی برای موسی خریداری کرد تا ملازم رکاب او باشد. گویا این خادم همان خادمی است که در داستان موسی و خضر، قرآن از او یاد می کند و می گوید:
"و اذ قال موسى لفتاه لاابرح حتی ابلغ مجمع البحرين..."
(کهف/ ۶۰)
زمانی گذشت و موسی از مرگ فرعون اول باخبر شد و تصمیم گرفت که به مصر بازگردد و به قوم خود ملحق شود. عائله او در این سفر عبارت بودند از همسر موسی و یک يا دو پسر دو سه ساله و همان غلام خدمتکار موسی و لذا بود که وقتی موسی در نیمه مصر راه را گم کرد،به همراهیانش گفت:" امکثوا انّي آنست نارا..." شماها در همین جا اطراق کنید و به دیگر جا نرويد. من بر سر این طور سینا آتشی می بینم که سوسو می زند...من باید بر این کوه بالا روم تا اگر مسافران نرفته باشند راه را از آنان جویا شوم و اگر رفته باشند از آتش به جامانده شعلهای برگیرم و بیاورم،تا برای خود آتشی برافروزیم و گرم شویم.
در این عبارت قرآن که از زبان موسی گفت:" امکثوا..." و خطاب را به صورت جمع مذکرآورد، معلوم می شود که عائله موسی باید شامل یک مرد یا لااقل یک پسر نابالغ باشد تا خطاب جمع مذکر درست باشد.
🔹برخی گفته اند که پیرمرد مدین، همان شعیب پیامبر است. اگر آن پیرمرد، شعیب پیامبر بود، نیازی نبود که با موسی معامله کند و تعهد بگیرد تا به او کار بدهد و همسر در اختیار او بگذارد، بلکه بی تعهد و بی شرط، هر دو به رفع نیازهای هم می کوشیدند. علاوه بر این، تکلیف قرآن بود که در این مورد توضیح بدهد و بگوید: موسی با شعیب پیامبر تماس پیدا کرده است و بعید است چنین مسئله مهمی را مسکوت بگذارد. هم چنین باید موسی از وجود این پیامبر مطلع باشد و یک سر به خانه او بیاید و یا سراغ او را بگیرد زیرا بعید مینماید که پیامبری در مدین باشد و مردم بنی اسرائیل، به ویژه موسی که برگزیده خداست، گرچه هنوز به مقام رسالت نرسیده، از وجود او بی اطلاع باشند.
نیز اگر آن پیرمرد، شعیب پیامبر بود، نمی گفت بروید آن جوان را بیاورید تا مزد کارش را بدهم، میگفت بروید و او را به منزل هدایت کنید تا میهمان ما باشد و احساس غربت نکند که البته سیره انبیا چنین است، نه آنگونه که سیره مالکان و تاجران است.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه۱۱۶تا۱۱۹
@mbehboudiorg
داود علیه السلام(۱)
🔹جماعتی از قوم بنی اسرائیل به وسیله ی جالوت از خانه و کاشانه ی خود آواره شدند و در بیابان ها و آبادی های اطراف اریحا سرگردان بودند. یکی از پیامبران بنی اسرائیل به نام شمویل عهدهدار تربیت دینی و مذهبی آنان بود.سران
بنی اسرائیل و روُسای عشایر و قبایل به نزد شمویل آمدند و تقاضا کردند تا فرماندهی از جانب خداوند برای آنان نامزد کند تا در رکاب او به پیکار با جالوت بپردازند. مطابق نقل قرآن،سران بنی اسرائیل تعهد کردند که اگر فرماندهی به عنوان ملک بر آنان گماشته شود، از فرمان او اطاعت می کنند:
"...قالوا لِنبي لهم ابعَث لنا مَلِكا نقاتل في سبيل الله..."(بقره/۲۴۶- ۲۵۱)
يعنی با شمویل شرط و عهد نهادند اگر ملکی و فرماندهی معین شود،در رکاب او از بذل جان و مال دریغ نخواهند کرد.
نکته ی جالب اینجا است که باتعیین فرمانده،پیکار با دشمن بر آنان فرض و مکتوب شد، زیرا خود آنان تعهد کرده و شرط نهادند که اگر فرماندهی معین شود، از پیکار با دشمن فروگذار نخواهند کرد.
🔹پیرو درخواست مردم، از جانب خداوند، طالوت به عنوان مَلِک و فرمانده معین گشت با اینکه طالوت نه از بازماندگان لاوی بود که میراث نبوت در نسل او برقرار شده بود و نه از بازماندگان یهودا که همواره دولت و ثروت در نسل او برقرار مانده بود. سران بنی اسرائیل که خود رااز نسل لاوی و یهودا میدانستند،ازانتخاب طالوت به شگفت آمدند،زیرا انتظارشان آن بود که از میان این دو نسل کسی به فرماندهی انتخاب گردد، لذا به شمویل اعتراض کردند،شمویل گفت:خداوند نسل شما رالایق این فرماندهی ندید و لذا طالوت را که از حیث دانش و توان جسمی لایق فرماندهی است، به پادشاهی شما منصوب کرده است.
🔹طالوت با یهودیان آواره به سوی جالوت حرکت کرد. در راه به نزدیک نهری رسیدند که از سیلاب بهاری روان شده بود. طالوت به آنان گفت: شما در برابر خود نهری خواهید یافت. خداوند می خواهد شما را بیازماید هیچ کس نباید از این آب بیاشامد.هر کس بیاشامد،درحمایت من نیست و هر کس نیاشامد و نچشد در حمایت من است، مگر آنکه فقط به یک مشت آب قناعت کند که باز هم در حمایت من خواهد بود.درحدیث۴۴۱۷صحیح الکافی آمده است که تمام سپاهیان از آب نهر نوشیدند، جز ۳۱۳ نفر که برخی ننوشیدند و برخی به یک مشت آب قناعت کردند.آنان که ازآب نهر نوشیدند، دچار رعب و هراس شدند و از همراهی طالوت امتناع کردند و لذا طالوت تنها با همان ۳۱۳ نفر از نهر آب گذشتند و به سوی جالوت راه بر گرفتند و چون عظمت سپاه جالوت را مشاهده کردند، آنان که یک مشتی از آب نهر نوشیده بودند، گفتند: ما با این عدد کم نمی توانیم در برابر جالوت و سپاهیانش مقاومت کنیم و آنان که از آب نهر ننوشیده و نچشیده بودند، گفتند:
"كم من فیُه قليله غلبت فیُه كثيره باذن الله والله مع الصابرين" (بقره/۲۴۹)
یعنی: چه بسیار شد که با رخصت حق، گروه اندک بر گروه انبوه پیروز شدند. خداوند با اهل استقامت و پایداری همراه است.
🔹در میان این سپاه اندک, داود پیامبر نیز حضور داشت. قبل از درگیری و پیکار، داود به صفوف دشمن نگریست و جالوت را با کلاه پادشاهی از دور شناخت. لذا در پیشاپیش صف قرار گرفت و با فلاخن، سنگی به سوی او پرتاب کرد. سنگ بر پیشانی او اصابت کرد و جالوت را به قتل رسانید. در اثر قتل جالوت،سپاهیان او در هم ریختند و جماعتی مرعوب شده رو به فرار نهادند و همان ۳۱۳ نفر طالوتیان به سوی جالوتیان هجوم برده،همگان را فراری دادند و قدرت رادر شهر اریحا به دست گرفتند.داود در اثر این فتح و گشایش که ارمغان بنی اسرائیل کرد، در میان آنان عظمت یافت و خداوند پادشاهی و حکمت و نبوت را به او تفویض کرد.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه ۱۳۸تا۱۴۰
@mbehboudiorg
🔹جماعتی از قوم بنی اسرائیل به وسیله ی جالوت از خانه و کاشانه ی خود آواره شدند و در بیابان ها و آبادی های اطراف اریحا سرگردان بودند. یکی از پیامبران بنی اسرائیل به نام شمویل عهدهدار تربیت دینی و مذهبی آنان بود.سران
بنی اسرائیل و روُسای عشایر و قبایل به نزد شمویل آمدند و تقاضا کردند تا فرماندهی از جانب خداوند برای آنان نامزد کند تا در رکاب او به پیکار با جالوت بپردازند. مطابق نقل قرآن،سران بنی اسرائیل تعهد کردند که اگر فرماندهی به عنوان ملک بر آنان گماشته شود، از فرمان او اطاعت می کنند:
"...قالوا لِنبي لهم ابعَث لنا مَلِكا نقاتل في سبيل الله..."(بقره/۲۴۶- ۲۵۱)
يعنی با شمویل شرط و عهد نهادند اگر ملکی و فرماندهی معین شود،در رکاب او از بذل جان و مال دریغ نخواهند کرد.
نکته ی جالب اینجا است که باتعیین فرمانده،پیکار با دشمن بر آنان فرض و مکتوب شد، زیرا خود آنان تعهد کرده و شرط نهادند که اگر فرماندهی معین شود، از پیکار با دشمن فروگذار نخواهند کرد.
🔹پیرو درخواست مردم، از جانب خداوند، طالوت به عنوان مَلِک و فرمانده معین گشت با اینکه طالوت نه از بازماندگان لاوی بود که میراث نبوت در نسل او برقرار شده بود و نه از بازماندگان یهودا که همواره دولت و ثروت در نسل او برقرار مانده بود. سران بنی اسرائیل که خود رااز نسل لاوی و یهودا میدانستند،ازانتخاب طالوت به شگفت آمدند،زیرا انتظارشان آن بود که از میان این دو نسل کسی به فرماندهی انتخاب گردد، لذا به شمویل اعتراض کردند،شمویل گفت:خداوند نسل شما رالایق این فرماندهی ندید و لذا طالوت را که از حیث دانش و توان جسمی لایق فرماندهی است، به پادشاهی شما منصوب کرده است.
🔹طالوت با یهودیان آواره به سوی جالوت حرکت کرد. در راه به نزدیک نهری رسیدند که از سیلاب بهاری روان شده بود. طالوت به آنان گفت: شما در برابر خود نهری خواهید یافت. خداوند می خواهد شما را بیازماید هیچ کس نباید از این آب بیاشامد.هر کس بیاشامد،درحمایت من نیست و هر کس نیاشامد و نچشد در حمایت من است، مگر آنکه فقط به یک مشت آب قناعت کند که باز هم در حمایت من خواهد بود.درحدیث۴۴۱۷صحیح الکافی آمده است که تمام سپاهیان از آب نهر نوشیدند، جز ۳۱۳ نفر که برخی ننوشیدند و برخی به یک مشت آب قناعت کردند.آنان که ازآب نهر نوشیدند، دچار رعب و هراس شدند و از همراهی طالوت امتناع کردند و لذا طالوت تنها با همان ۳۱۳ نفر از نهر آب گذشتند و به سوی جالوت راه بر گرفتند و چون عظمت سپاه جالوت را مشاهده کردند، آنان که یک مشتی از آب نهر نوشیده بودند، گفتند: ما با این عدد کم نمی توانیم در برابر جالوت و سپاهیانش مقاومت کنیم و آنان که از آب نهر ننوشیده و نچشیده بودند، گفتند:
"كم من فیُه قليله غلبت فیُه كثيره باذن الله والله مع الصابرين" (بقره/۲۴۹)
یعنی: چه بسیار شد که با رخصت حق، گروه اندک بر گروه انبوه پیروز شدند. خداوند با اهل استقامت و پایداری همراه است.
🔹در میان این سپاه اندک, داود پیامبر نیز حضور داشت. قبل از درگیری و پیکار، داود به صفوف دشمن نگریست و جالوت را با کلاه پادشاهی از دور شناخت. لذا در پیشاپیش صف قرار گرفت و با فلاخن، سنگی به سوی او پرتاب کرد. سنگ بر پیشانی او اصابت کرد و جالوت را به قتل رسانید. در اثر قتل جالوت،سپاهیان او در هم ریختند و جماعتی مرعوب شده رو به فرار نهادند و همان ۳۱۳ نفر طالوتیان به سوی جالوتیان هجوم برده،همگان را فراری دادند و قدرت رادر شهر اریحا به دست گرفتند.داود در اثر این فتح و گشایش که ارمغان بنی اسرائیل کرد، در میان آنان عظمت یافت و خداوند پادشاهی و حکمت و نبوت را به او تفویض کرد.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه ۱۳۸تا۱۴۰
@mbehboudiorg
داود عليه السلام(۲)
🔹قرآن مجید می گوید:
"وهل اتاک نبوُالخصم اذ تسوّروالمحراب اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لاتخف خصمان بغی بعضنا علی بعض..." (سوره ص /۲۱--۲۶)
داود در محراب عبادت بود. منظور از محراب، اطاق کوچک و مخصوصی بوده است که برای عبادت اختصاص می یافته است و چون باید محل عبادت سقف گلی نداشته باشد، بالای اطاقک را در صورت لزوم با چادر سایبان می زده اند. داود متوجه شد که ناگهان جماعتی از دیوار محراب فرود آمدند، گمان برد که دشمن برای قتل او آمده است و بسیار بیمناک شد. آنان گفتند مترس ما دو تن به محاکمه و داوری آمدهایم. میان ما به حق داوری کن و حکم ناحق و ناروا مران و ما را به راه راست و درست هدایت کن. یک تن از آنان گفت: این مرد برادر من است، ۹۹ میش دارد و من فقط یک میش دارم. باقهر و زور می گوید: باید این را هم در اختیار او بگذارم. داود گفت: بی شک بر تو ستم کرده است که از تو می خواهد یک میش خود را به میش های او بیفزایی. بیشتر آن کسانی که با هم زندگی می کنند، از روی خودخواهی به حقوق دیگران تجاوز می کنند، جز مردمان مومن و نیکوکار که شمار آنان اندک است. در این موقع،واردین به محراب ناپدید شدند و داود متوجه شد که اینان فرشتگان بوده اند و قهرا برای آزمایش او آمدهاند و طرح دعوا کرده اند و چون باخود اندیشید،دانست که خطا از او بوده است ولذا از خداوند طلب بخشایش نمود واز حال قیام یک سر به سجده افتاد و از خطای خود معذرت خواست.
🔹مفسرین اسلامی درباره ی تفسیر و شرح این ماجرا دو راه مختلف را انتخاب کرده اند. برخی که همگان شیعه ی جعفری هستند و انبیاء را به کلی و از همه جهت معصوم می دانند، خطای داود را در این می دانند که در قضاوت شتاب کرد وبی آنکه از طرف مقابل بپرسد "از چه روخواسته ای که میش او را با میش های خود در هم بیامیزی" فوراً داوری کرده است که برادرت بر تو ستم کرده است. در حالی که نمی باید شتاب کند، بلکه ابتدا سخن آن برادر را هم بشنود و سپس قضاوت کند و برخی دیگر که از اهل سنت می باشند، خطای داود را در این می دانند که با داشتن ۹۹کنیز و همسر، خواهان همسر اوریا سردار بنی اسرائیل شد وبرای این که بتواند به مراد دل برسد اوریا را به ماموریت جنگی فرستاد و توصیه کرد که در پیشاپیش تابوت عهد حرکت کند و شخصاً فرماندهی را به عهده بگیرد. اوریا به توصیه ی داود عمل کرد ودر عين پیروزی بر دشمن جان خود را هم از دست داد و به شهادت رسید و بعد از چند صباحی داود با بیوه ی اوریا ازدواج کرد.
🔹این داستان در مآخذ تفسیری و تاریخی به صورت های مختلفی روایت شده است و همه ی روایتها از حیله سازی داود و مقتول شدن اوریا حکایت دارد. درحالی که مردان خدا حيله نمی کنند، اگرچه برای احقاق حق باشد. علاوه براین، روایت مزبور با منطق قرآن در تضاد است زیرا قرآن مجید، دعوا را از زبان یک مقتول روایت نمی کند بلکه دعوا را از زبان همین اوریا به تمثیل می کشد که در مقام دادخواهی می گوید:
"ان هذا اخي له تسع و تسعون نعجه و لی نعجه واحده فقال اکفلنیها و عزّني في الخطاب"
این عبارت صراحت دارد که داود به اوریا گفته است که تو باید از همسر خود جدا شوی زیرا من می خواهم با همسر تو ازدواج کنم. داود به اوریا تاکید کرده است که این یک دستور شرعی و قاطع است که باید اجراشود واو امتثال فرمان می کند واززن خود جدا می شود.
🔹البته دنباله ی داستان که اوریا همسر خود را طلاق می گوید و داود بعدا با همسر او ازدواج می کند، در قرآن به صراحت یاد نشده است ولی از اینکه حضرت داود بعد از غایب شدن فرشته ها متوجه میشود که مورد ملامت الهی قرار گرفته است ار این رو که آمرانه و با تحکم خواسته ی خود را با او در میان نهاده است، لذا از خدا پوزش میخواهد و برای اظهار عبودیت و خاکساری فوراً به سجده میافتد و رضای خدا را خواهان می شود.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه ۱۴۰تا۱۴۳
@mbehboudiorg
🔹قرآن مجید می گوید:
"وهل اتاک نبوُالخصم اذ تسوّروالمحراب اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لاتخف خصمان بغی بعضنا علی بعض..." (سوره ص /۲۱--۲۶)
داود در محراب عبادت بود. منظور از محراب، اطاق کوچک و مخصوصی بوده است که برای عبادت اختصاص می یافته است و چون باید محل عبادت سقف گلی نداشته باشد، بالای اطاقک را در صورت لزوم با چادر سایبان می زده اند. داود متوجه شد که ناگهان جماعتی از دیوار محراب فرود آمدند، گمان برد که دشمن برای قتل او آمده است و بسیار بیمناک شد. آنان گفتند مترس ما دو تن به محاکمه و داوری آمدهایم. میان ما به حق داوری کن و حکم ناحق و ناروا مران و ما را به راه راست و درست هدایت کن. یک تن از آنان گفت: این مرد برادر من است، ۹۹ میش دارد و من فقط یک میش دارم. باقهر و زور می گوید: باید این را هم در اختیار او بگذارم. داود گفت: بی شک بر تو ستم کرده است که از تو می خواهد یک میش خود را به میش های او بیفزایی. بیشتر آن کسانی که با هم زندگی می کنند، از روی خودخواهی به حقوق دیگران تجاوز می کنند، جز مردمان مومن و نیکوکار که شمار آنان اندک است. در این موقع،واردین به محراب ناپدید شدند و داود متوجه شد که اینان فرشتگان بوده اند و قهرا برای آزمایش او آمدهاند و طرح دعوا کرده اند و چون باخود اندیشید،دانست که خطا از او بوده است ولذا از خداوند طلب بخشایش نمود واز حال قیام یک سر به سجده افتاد و از خطای خود معذرت خواست.
🔹مفسرین اسلامی درباره ی تفسیر و شرح این ماجرا دو راه مختلف را انتخاب کرده اند. برخی که همگان شیعه ی جعفری هستند و انبیاء را به کلی و از همه جهت معصوم می دانند، خطای داود را در این می دانند که در قضاوت شتاب کرد وبی آنکه از طرف مقابل بپرسد "از چه روخواسته ای که میش او را با میش های خود در هم بیامیزی" فوراً داوری کرده است که برادرت بر تو ستم کرده است. در حالی که نمی باید شتاب کند، بلکه ابتدا سخن آن برادر را هم بشنود و سپس قضاوت کند و برخی دیگر که از اهل سنت می باشند، خطای داود را در این می دانند که با داشتن ۹۹کنیز و همسر، خواهان همسر اوریا سردار بنی اسرائیل شد وبرای این که بتواند به مراد دل برسد اوریا را به ماموریت جنگی فرستاد و توصیه کرد که در پیشاپیش تابوت عهد حرکت کند و شخصاً فرماندهی را به عهده بگیرد. اوریا به توصیه ی داود عمل کرد ودر عين پیروزی بر دشمن جان خود را هم از دست داد و به شهادت رسید و بعد از چند صباحی داود با بیوه ی اوریا ازدواج کرد.
🔹این داستان در مآخذ تفسیری و تاریخی به صورت های مختلفی روایت شده است و همه ی روایتها از حیله سازی داود و مقتول شدن اوریا حکایت دارد. درحالی که مردان خدا حيله نمی کنند، اگرچه برای احقاق حق باشد. علاوه براین، روایت مزبور با منطق قرآن در تضاد است زیرا قرآن مجید، دعوا را از زبان یک مقتول روایت نمی کند بلکه دعوا را از زبان همین اوریا به تمثیل می کشد که در مقام دادخواهی می گوید:
"ان هذا اخي له تسع و تسعون نعجه و لی نعجه واحده فقال اکفلنیها و عزّني في الخطاب"
این عبارت صراحت دارد که داود به اوریا گفته است که تو باید از همسر خود جدا شوی زیرا من می خواهم با همسر تو ازدواج کنم. داود به اوریا تاکید کرده است که این یک دستور شرعی و قاطع است که باید اجراشود واو امتثال فرمان می کند واززن خود جدا می شود.
🔹البته دنباله ی داستان که اوریا همسر خود را طلاق می گوید و داود بعدا با همسر او ازدواج می کند، در قرآن به صراحت یاد نشده است ولی از اینکه حضرت داود بعد از غایب شدن فرشته ها متوجه میشود که مورد ملامت الهی قرار گرفته است ار این رو که آمرانه و با تحکم خواسته ی خود را با او در میان نهاده است، لذا از خدا پوزش میخواهد و برای اظهار عبودیت و خاکساری فوراً به سجده میافتد و رضای خدا را خواهان می شود.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه ۱۴۰تا۱۴۳
@mbehboudiorg
یونس علیه السلام(۱)
🔹یونس، از پیامبران مرسل الهی است. خداوند او را به سوی مردم نینوا و موصل گسیل فرمود. موصل در شمال و نینوا در جنوب عراق، واقع شده است. یونس سال ها به دعوت مردم پرداخت و در برابر آزار مردم، بردباری نشان داد و چون صبرو تحمل او پایان گرفت، تقاضای عذاب کرد و مقرر شد که عذاب الهی برآنان نازل شود.
یونس قوم و ملت خود را وانهاد و از منطقهُ خطر دور شد و بعد از موعد مقرر به محل موعود آمد تا از منطقهُ عذاب الهی بازدید کند، ولی برخلاف انتظار، مردم را به حال قبلی سالم و برقرار دید. یونس از تخلف عذاب، مکدر شد و به منظور فرار از شماتت و رسوایی به کنار دجله آمد و یک کشتی را عازم سفر دید و بلافاصله سوار کشتی شد تا از راه خلیج به ديار غربت سفر کند.
در اثنای سفر، کشتی دچار خطر شد و مطابق معمول، ملوانان کشتی قرعه کشیدند تا یک یا چند نفر را قربانی سایرین کنند و شرّ نهنگ را بگردانند. قرعه به نام یونس در آمد و او را به کام نهنگ افکندند ولی به خواست و ارادهُ الهی، یونس از مجرای مری وارد کیسهُ هوایی نهنگ شد و نهنگ او را به قعر آب فرو برد، بی آنکه زیانی به جسم و جان یونس و تنفس او وارد شود.
🔹یونس در تاریکی این زندان متحرک، متنبه خطای خود گشت و گفت:" لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین" (انبیاء/۸۸) بار خدایا جز تو کسی نیست که مرا از این زندان نجات بخشد خدایا تو منزّهی از اینکه در کارهایت خطایی رخ دهد. این من بودم که خطا کردم و به خود ستم راندم که باحال خشم و شکایت، حوزهُ رسالت خود را ترک کردم و اینک مبتلا گشتهام.
خداوند، دعای او را شنید و او را از شکم ماهی نجات بخشید. به این صورت که ماهی در اثر ورود یونس به کیسهُ هوایی، درد شدیدی در اندرون خود احساس میکرد و مرتب حالت تهوع و فشار به او دست می داد، تا آنکه بعد از مدتی، خوراک نامساعد خود را قی کرد و یونس در حال بیهوشی به ساحل افتاد و با سایه بان شدن کدوبنی، از تفت خورشید و باد سرد و گرم در امان ماند.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه ۱۵۵
@mbehboudiorg
🔹یونس، از پیامبران مرسل الهی است. خداوند او را به سوی مردم نینوا و موصل گسیل فرمود. موصل در شمال و نینوا در جنوب عراق، واقع شده است. یونس سال ها به دعوت مردم پرداخت و در برابر آزار مردم، بردباری نشان داد و چون صبرو تحمل او پایان گرفت، تقاضای عذاب کرد و مقرر شد که عذاب الهی برآنان نازل شود.
یونس قوم و ملت خود را وانهاد و از منطقهُ خطر دور شد و بعد از موعد مقرر به محل موعود آمد تا از منطقهُ عذاب الهی بازدید کند، ولی برخلاف انتظار، مردم را به حال قبلی سالم و برقرار دید. یونس از تخلف عذاب، مکدر شد و به منظور فرار از شماتت و رسوایی به کنار دجله آمد و یک کشتی را عازم سفر دید و بلافاصله سوار کشتی شد تا از راه خلیج به ديار غربت سفر کند.
در اثنای سفر، کشتی دچار خطر شد و مطابق معمول، ملوانان کشتی قرعه کشیدند تا یک یا چند نفر را قربانی سایرین کنند و شرّ نهنگ را بگردانند. قرعه به نام یونس در آمد و او را به کام نهنگ افکندند ولی به خواست و ارادهُ الهی، یونس از مجرای مری وارد کیسهُ هوایی نهنگ شد و نهنگ او را به قعر آب فرو برد، بی آنکه زیانی به جسم و جان یونس و تنفس او وارد شود.
🔹یونس در تاریکی این زندان متحرک، متنبه خطای خود گشت و گفت:" لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین" (انبیاء/۸۸) بار خدایا جز تو کسی نیست که مرا از این زندان نجات بخشد خدایا تو منزّهی از اینکه در کارهایت خطایی رخ دهد. این من بودم که خطا کردم و به خود ستم راندم که باحال خشم و شکایت، حوزهُ رسالت خود را ترک کردم و اینک مبتلا گشتهام.
خداوند، دعای او را شنید و او را از شکم ماهی نجات بخشید. به این صورت که ماهی در اثر ورود یونس به کیسهُ هوایی، درد شدیدی در اندرون خود احساس میکرد و مرتب حالت تهوع و فشار به او دست می داد، تا آنکه بعد از مدتی، خوراک نامساعد خود را قی کرد و یونس در حال بیهوشی به ساحل افتاد و با سایه بان شدن کدوبنی، از تفت خورشید و باد سرد و گرم در امان ماند.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحه ۱۵۵
@mbehboudiorg
یونس علیه السلام(۲)
🔹قرآن مجید می گوید:
"ان الذين حقّت عليهم کلمه ربّک لايؤمنون. ولو جاءتهم کلّ آیه حتی یرو العذاب الاليم" (یونس/۹۶--۹۷)
آنان که در کفر و تمرد ثابت قدم اند و در قضاء مبرم الهی به عذاب دوزخ محکوم شده اند، قهرا ایمان نمی آورند، گرچه آیات و معجزات الهی را از هر گونه گون بنگرند. مگر آن موقع که عذاب الهی را با چشم بنگرند. ولی درآن صورت، ایمان آنان مفید نمیافتد، چراکه ایمان نیست، بلکه عیان است.
این یک قانون طبیعی است که در سراسر قرآن مورد تاکید کامل قرار گرفته است. علت تاکید آن بود که کافران میگفتند اگر عذاب الهی درست است، چرا بر ما نازل نمی شود تا ببینیم و ایمان بیاوریم و لذا قرآن می گفت: ایمانی که بعد از معاینهُ عذاب باشد، مثمرثمر نخواهد بود وگرنه همهُ کافران و فاسقان بعد از مرگ و رسیدن به عالم برزخ صاحب ایمان می شوند. بنابراین فقط هر قوم و ملتی که قبل از نزول عذاب ایمان بیاورد، ایمان آنان قابل قبول خواهد بود.
و از همین روست که قرآن در تعقیب همین آیات سورهُ یونس می گوید:
"فلولا كانت قريه آمنت فنفعها ایمانها الا قوم يونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزي في الحیوه الدنيا و متعناهم الي حین"
ای کاش در میان ملت های پیشین ملتی را مشاهده میکردیم که قبل از نزول عذاب، ایمان بیاورند تا ایمانشان مورد پذیرش و قبول الهی قرار بگیرد. چرا، فقط یک ملت موفق بودند و آن ملت قوم یونس بود که قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و ما عذاب رسوا کنندهُ دنیوی را از سرِ آن قوم و ملت بازگرداندیم.
🔹از این آیات کریمه استنباط می شود که قوم یونس قبل از معاینهُ عذاب ایمان آورده اند. شرح این مطلب در برخی از روایات چنین رسیده است که یک تن از فرزانگان آن قوم به یونس ایمان آورده بود و در آن روز که یونس وعدهُ عذاب را ابلاغ کرد و خود از شهر خارج شد، آن مرد فرزانه در میان ملت خود ماند و به آنان گفت: ای مردم عذاب الهی خوار کننده است و ملتهای پیش از شما مانند قوم نوح و قوم عاد و قوم صالح و سایر ملت ها را هلاک و نابود کرده است. اینک پیامبر خدا یونس از میان شما خارج شده است آن چنان که نوح و هود و صالح به هنگام نزول عذاب از میان قوم خود رفتند تا دچار عذاب آسمانی نشوند. شما مطمئن باشید که در روز مقرر عذاب الهی نازل خواهد شد، مگر آنکه پیش از مشاهدهُ عذاب ایمان بیاورید. اینک هنوز فرصت دارید از خدا و خشم و سطوت او بترسید و از کفر و تمرد توبه کنید و به درگاه خدا زاری کنید، باشد که عذاب خود را از شما برگرداند.
سخنان آن مرد فرزانه در دل آن مردم اثر کرد و راه توبه و انابه در پیش گرفتند و از خداوند مهربان تقاضای بخشش کردند و متعهد شدند که فرمان خدا را پذیرا گردند.
در اثر توبه و انابهُ آن مردم، عذاب الهی که مانند صاعقهُ آسمانی در راه فرود آمدن بود، منحرف شد و به آن قوم و ملت و شهر و دیار آسیبی وارد نگشت.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبياء در قرآن"
صفحات ۱۵۶و۱۵۷
@mbehboudiorg
🔹قرآن مجید می گوید:
"ان الذين حقّت عليهم کلمه ربّک لايؤمنون. ولو جاءتهم کلّ آیه حتی یرو العذاب الاليم" (یونس/۹۶--۹۷)
آنان که در کفر و تمرد ثابت قدم اند و در قضاء مبرم الهی به عذاب دوزخ محکوم شده اند، قهرا ایمان نمی آورند، گرچه آیات و معجزات الهی را از هر گونه گون بنگرند. مگر آن موقع که عذاب الهی را با چشم بنگرند. ولی درآن صورت، ایمان آنان مفید نمیافتد، چراکه ایمان نیست، بلکه عیان است.
این یک قانون طبیعی است که در سراسر قرآن مورد تاکید کامل قرار گرفته است. علت تاکید آن بود که کافران میگفتند اگر عذاب الهی درست است، چرا بر ما نازل نمی شود تا ببینیم و ایمان بیاوریم و لذا قرآن می گفت: ایمانی که بعد از معاینهُ عذاب باشد، مثمرثمر نخواهد بود وگرنه همهُ کافران و فاسقان بعد از مرگ و رسیدن به عالم برزخ صاحب ایمان می شوند. بنابراین فقط هر قوم و ملتی که قبل از نزول عذاب ایمان بیاورد، ایمان آنان قابل قبول خواهد بود.
و از همین روست که قرآن در تعقیب همین آیات سورهُ یونس می گوید:
"فلولا كانت قريه آمنت فنفعها ایمانها الا قوم يونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزي في الحیوه الدنيا و متعناهم الي حین"
ای کاش در میان ملت های پیشین ملتی را مشاهده میکردیم که قبل از نزول عذاب، ایمان بیاورند تا ایمانشان مورد پذیرش و قبول الهی قرار بگیرد. چرا، فقط یک ملت موفق بودند و آن ملت قوم یونس بود که قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و ما عذاب رسوا کنندهُ دنیوی را از سرِ آن قوم و ملت بازگرداندیم.
🔹از این آیات کریمه استنباط می شود که قوم یونس قبل از معاینهُ عذاب ایمان آورده اند. شرح این مطلب در برخی از روایات چنین رسیده است که یک تن از فرزانگان آن قوم به یونس ایمان آورده بود و در آن روز که یونس وعدهُ عذاب را ابلاغ کرد و خود از شهر خارج شد، آن مرد فرزانه در میان ملت خود ماند و به آنان گفت: ای مردم عذاب الهی خوار کننده است و ملتهای پیش از شما مانند قوم نوح و قوم عاد و قوم صالح و سایر ملت ها را هلاک و نابود کرده است. اینک پیامبر خدا یونس از میان شما خارج شده است آن چنان که نوح و هود و صالح به هنگام نزول عذاب از میان قوم خود رفتند تا دچار عذاب آسمانی نشوند. شما مطمئن باشید که در روز مقرر عذاب الهی نازل خواهد شد، مگر آنکه پیش از مشاهدهُ عذاب ایمان بیاورید. اینک هنوز فرصت دارید از خدا و خشم و سطوت او بترسید و از کفر و تمرد توبه کنید و به درگاه خدا زاری کنید، باشد که عذاب خود را از شما برگرداند.
سخنان آن مرد فرزانه در دل آن مردم اثر کرد و راه توبه و انابه در پیش گرفتند و از خداوند مهربان تقاضای بخشش کردند و متعهد شدند که فرمان خدا را پذیرا گردند.
در اثر توبه و انابهُ آن مردم، عذاب الهی که مانند صاعقهُ آسمانی در راه فرود آمدن بود، منحرف شد و به آن قوم و ملت و شهر و دیار آسیبی وارد نگشت.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبياء در قرآن"
صفحات ۱۵۶و۱۵۷
@mbehboudiorg
یونس علیه السلام(۳--پایانی)
🔹قرآن مجید به رسول اکرم خطاب کرده و میگوید: "فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل و لا تستعجل لهم" (احقاف/۳۵)
یعنی:صبرو تحمل پیشه کن،آن سان که رسولان صاحب عزم، صبر و تحمل پیشه کردندو برای عذاب آنان شتاب مورز.
و باز در جای دیگر میگوید:
" فاصبر لحکم ربك ولا تكن كصاحب الحوت اذ نادی و هو مکظوم " (قلم/۴۷)
برای اجرای فرمان خدا و دعوت قومت صبر و تحمل پیشه کن و مانند یونس مباش که صبر و تحمل خود را از کف داد و بر قوم خود نفرین کرد و پایان کارش به آنجا کشید که در دل ماهی به خود آمد و فریاد زد:
" سبحانك اني كنت من الظالمين" (انبیاء/۸۷)
از تقابل این دو آیه، استنباط میشود که یونس در حد رسولان صاحب اراده محسوب نمی شود، زیرا رسولان صاحب اراده، صبر و تحمل پیشه می کنند و از آزار قوم خود عصبانی و برافروخته نمیشوند و بالاخره با ملت خود کنار می آیند گرچه با گذشتن یک نسل باشد. بنابراین خطای یونس در بیصبری و سقوط از درجهُ اولوالعزمی بوده است و درتعقیب آن، از وضع و موقعیتی که برای او رخ داده بود، دلخور و ناراضی شد و با این گمان که خداوند با پیش آمدن این موقعیت بر او سخت نخواهد گرفت و او را معذور خواهد شناخت، منطقهُ ماموریت خود را ترک گفت و چون به کام نهنگ افتاد، دانست که این عقوبت از جانب خداست و از هیچ جهت معذور نبوده است و گرنه خداوند رئوف و مهربان بر او سخت نمیگرفت.
در واقع یونس،هم در شناخت قوم خود دچار خطا شده بود که گمان می کرد آنان اهل و مستحق عذابند و دیگر ایمان نمی آورند، در حالی که چنان نبود و قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و از بلا رستند و هم از این جهت دچار خطا شده بود که حوزهُ ماموریت خود را با کمال دلسردی و دلخوری ترک گفته بود، در حالی که میباید از کشفِ عذاب شادمان باشد و هر چه زودتر به میان قوم خود بازگردد و به رهبری آنان همت گمارد. لذا قرآن مجید می گوید:
وانّ يونس لمن المرسلين. اذ ابق الی الفلك المشحون
(صافّات/۱۴۰)
یعنی یونس از رسولان ما بود، حتی در همان لحظات که مانند بندگان فراری گریخت و به کشتی پناهنده گشت تا از شماتت مردم برهد و غیظ دل را شفابخشد، رسول ما بود و ما تکلیف رسالت را از دوش او بر نداشته بودیم.
🔹قرآن مجید می گوید:
" فلتقمه الحوت و هو مليم" (صافّات/۱۴۲)
نهنگ، یونس را بلعید در حالی که یونس خود را ملامت می کرد. ملیم یعنی ملامت کننده و منظور از این ملامت همان نیایش مخصوصی است که در جای دیگر قرآن از یونس نقل شده است و می گوید:
" لا اله الا انت سبحانک اني كنت من الظالمين" یعنی بار خدایا! پناهی و امیدی جز تو نیست. تو از خطاکاری منزهی. این من بودم که خطا کردم و از سیه کاران بودم که حوزهُ ماموریت خود را با غیظ و دلخوری ترک کردم. لذا قرآن مجید به دنبال این آیه می گوید:
" فلولا انه كان من المسبّحين للبث في بطنه الى يوم يبعثون" (صافات/۱۴۳--۱۴۴)
اگر نه آن بود که یونس در کام ماهی خدا را تسبیح کرد و خطا را از خود دانست نه از جانب خدا، تا روز رستاخیز در شکم ماهی درنگ می کرد و روی نجات را نمیدید.
اثر این تسبیح و ملامت نفس، آن بود که از کام ماهی برهد و جانش نجات یابد و پذیرش نیایش او سبب شد که هم از کام ماهی برهد و هم در مقام رسالت تثبیت شود، چنان که در جای دیگر گفت:
"لو لا ان تداركه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم" یعنی اگر لطف الهی شامل حال یونس نمی گشت، فقط از کام ماهی می رست و به ساحل می افتاد، اما از مذمت و نکوهش نمی رست.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن" صفحهٔ ۱۵۷تا۱۵۹
@mbehboudiorg
🔹قرآن مجید به رسول اکرم خطاب کرده و میگوید: "فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل و لا تستعجل لهم" (احقاف/۳۵)
یعنی:صبرو تحمل پیشه کن،آن سان که رسولان صاحب عزم، صبر و تحمل پیشه کردندو برای عذاب آنان شتاب مورز.
و باز در جای دیگر میگوید:
" فاصبر لحکم ربك ولا تكن كصاحب الحوت اذ نادی و هو مکظوم " (قلم/۴۷)
برای اجرای فرمان خدا و دعوت قومت صبر و تحمل پیشه کن و مانند یونس مباش که صبر و تحمل خود را از کف داد و بر قوم خود نفرین کرد و پایان کارش به آنجا کشید که در دل ماهی به خود آمد و فریاد زد:
" سبحانك اني كنت من الظالمين" (انبیاء/۸۷)
از تقابل این دو آیه، استنباط میشود که یونس در حد رسولان صاحب اراده محسوب نمی شود، زیرا رسولان صاحب اراده، صبر و تحمل پیشه می کنند و از آزار قوم خود عصبانی و برافروخته نمیشوند و بالاخره با ملت خود کنار می آیند گرچه با گذشتن یک نسل باشد. بنابراین خطای یونس در بیصبری و سقوط از درجهُ اولوالعزمی بوده است و درتعقیب آن، از وضع و موقعیتی که برای او رخ داده بود، دلخور و ناراضی شد و با این گمان که خداوند با پیش آمدن این موقعیت بر او سخت نخواهد گرفت و او را معذور خواهد شناخت، منطقهُ ماموریت خود را ترک گفت و چون به کام نهنگ افتاد، دانست که این عقوبت از جانب خداست و از هیچ جهت معذور نبوده است و گرنه خداوند رئوف و مهربان بر او سخت نمیگرفت.
در واقع یونس،هم در شناخت قوم خود دچار خطا شده بود که گمان می کرد آنان اهل و مستحق عذابند و دیگر ایمان نمی آورند، در حالی که چنان نبود و قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و از بلا رستند و هم از این جهت دچار خطا شده بود که حوزهُ ماموریت خود را با کمال دلسردی و دلخوری ترک گفته بود، در حالی که میباید از کشفِ عذاب شادمان باشد و هر چه زودتر به میان قوم خود بازگردد و به رهبری آنان همت گمارد. لذا قرآن مجید می گوید:
وانّ يونس لمن المرسلين. اذ ابق الی الفلك المشحون
(صافّات/۱۴۰)
یعنی یونس از رسولان ما بود، حتی در همان لحظات که مانند بندگان فراری گریخت و به کشتی پناهنده گشت تا از شماتت مردم برهد و غیظ دل را شفابخشد، رسول ما بود و ما تکلیف رسالت را از دوش او بر نداشته بودیم.
🔹قرآن مجید می گوید:
" فلتقمه الحوت و هو مليم" (صافّات/۱۴۲)
نهنگ، یونس را بلعید در حالی که یونس خود را ملامت می کرد. ملیم یعنی ملامت کننده و منظور از این ملامت همان نیایش مخصوصی است که در جای دیگر قرآن از یونس نقل شده است و می گوید:
" لا اله الا انت سبحانک اني كنت من الظالمين" یعنی بار خدایا! پناهی و امیدی جز تو نیست. تو از خطاکاری منزهی. این من بودم که خطا کردم و از سیه کاران بودم که حوزهُ ماموریت خود را با غیظ و دلخوری ترک کردم. لذا قرآن مجید به دنبال این آیه می گوید:
" فلولا انه كان من المسبّحين للبث في بطنه الى يوم يبعثون" (صافات/۱۴۳--۱۴۴)
اگر نه آن بود که یونس در کام ماهی خدا را تسبیح کرد و خطا را از خود دانست نه از جانب خدا، تا روز رستاخیز در شکم ماهی درنگ می کرد و روی نجات را نمیدید.
اثر این تسبیح و ملامت نفس، آن بود که از کام ماهی برهد و جانش نجات یابد و پذیرش نیایش او سبب شد که هم از کام ماهی برهد و هم در مقام رسالت تثبیت شود، چنان که در جای دیگر گفت:
"لو لا ان تداركه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم" یعنی اگر لطف الهی شامل حال یونس نمی گشت، فقط از کام ماهی می رست و به ساحل می افتاد، اما از مذمت و نکوهش نمی رست.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن" صفحهٔ ۱۵۷تا۱۵۹
@mbehboudiorg