استاد بهبودی
67 subscribers
20 links
ابن کانال به انتشار آراء و نظرات استاد محمدباقر بهبودی می پردازد.
Download Telegram
ابراهیم خلیل علیه السلام(۷)

🔸 غمگساری ابراهیم برقوم لوط 🔸

🔹پس از مهاجرت ابراهیم و لوط به شام و اردن که قرآن گفت:
"ونجّیناه و لوطاً الى الارض التي باركنا فيها للعالمین" (انبیاء/۷۱)
ما ابراهیم را با لوط نجات دادیم و به سوی سرزمین قدس هجرت دادیم که برای همگان فرخنده و مبارک خواهد بود.
لوط در اردن در شهر سدوم مستقر شد و ابراهیم به شام و فلسطین رفت. لوط مدتها در اردن زندگی کرد تا آن گاه که مستحق اعزام شدند واز سوی خدا فرمان صادر شدکه شهر سدوم و سایر شهرهای تابعه را زیر و رو کنند و همهُ ساکنان آن را هلاک سازند.
بر اساس آیات ۶۹ تا ۷۶ سورهُ هود، فرستادگان الهی مامور شدند که ابتدا بر ابراهیم وارد شوند و او را به ولادت فرزندش اسحاق پیامبر بشارت دهند و سپس به ماموریت قوم لوط بروند.
روز قبل، فرستادگان به منزل ابراهیم وارد شدند و پس از سلام و جواب ساده و بی پیرایه نشستند و ابراهیم در پی تهیه غذا شد و طبق معمول آن زمان که برای میهمانان گوشت تازه تهیه می دیدند، ابراهیم گوساله ای را کشت و کباب کرده آورد. اما میهمانان دست خود را به سوی غذا دراز نکردند.
🔹در آن زمان معمول شرقیان این بود که اگر نسبت به کسی قصد سوئی داشتند، از نمک او پرهیز می کردند و اگر از روی اتفاق و ناشناخته با او هم نمک می شدند، دیگر انتقام را فراموش می کردند. روی این مسئلهُ عرفی و اجتماعی، ابراهیم احساس خطر کرد که شاید میهمانان او دشمنان او باشند و میهمانان که متوجه بودند گفتند: باکی بر تو نیست. ما فرشتگانیم و در چشم تو مجسم شده ایم. ما وجود مادی شما را نداریم که غذا تناول کنیم. ابراهیم پرسید برای چه ماموریتی فرود آمده اید؟ فرشتگان گفتند: برای هلاک و نابودی قوم لوط آمده‌ایم و برای اینکه در فرصت فعلی تو را بشارت دهیم که پسری دانا به تو روزی خواهد شد. همسر ابراهیم، ساره که در پستو به مراقبت ایستاده بود با شنیدن این سخن با شتاب وارد مجلس شد و از شگفتی و نگرانی بر صورت خود نواخت، با خنده ای بهت آمیز و گفت: من صاحب فرزند می شوم با آن که پیرزالی نازایم و شوهر من پیری فرتوت است؟ فرشتگان گفتند: از فرمان خدا شگفت‌آورده ای؟ باوجود پیرزالی تو و پیری و سالخوردگی شوهرت، شما صاحب فرزند می شوید که این فرمان خداست. رحمت خدا و برکات خدا و شما خاندان نازل باد که او ستوده و بزرگوار است.
و چون وحشت ابراهیم فرونشست و دلش با بشارت فرزندی به نام اسحاق و عمری طولانی تا آن حد که نوه اش یعقوب را ببیند، آرام گرفت، در بارهُ قوم لوط و شفاعت و بخشش آنان و تأخیر عذاب به مجادله پرداخت، چراکه ابراهیم مردی بردبار و غمگسار بود. فرشتگان گفتند:از این بحث و جدل منصرف شو که فرمان خدا در راه است و عذاب وهلاک آنان قطعی وفرمان خدا را بازگشتی نخواهد بود.
🔹قرآن مجید شرح مجادله را یاد نمی کند. شرح آن در تورات چنین آمده است که ابراهیم به فرشتگان گفت اگر در سرزمین لوط، صدتن مومن باشند، خدای من آنان را عذاب می کند؟
فرشتگان گفتند: نه، اما در آن سرزمین صدتن مومن نیست. ابراهیم گفت اگر ۵۰ تن مومن باشند، خدا آنان را هلاک می کند؟ فرشتگان گفتند: نه اما در آن سرزمین ۵۰ تن مومن نیست.
ابراهیم که از عدم پیشرفت لوط در امر رسالت متاسف شده بود، گفت: آیا پروردگار شما سرزمین لوط را زیر و رو می‌کند، در صورتی که ۴۰ تن مومن در آن باشند؟ و بالاخره گفتگو ادامه یافت تا رسید به ده تن و بالاخره یک تن،که آیا اگر در این سرزمین یک تن مومن باشد خدا باز هم عذاب ابد را بر آنان نازل میکند و فرشتگان گفتند: نه ابراهیم با سرعت گفت: ولی در سرزمین اردن که لوط پیامبر هست و او مو من است ، پس چرا عذاب نازل می شود؟
فرشتگان گفتند: ما لوط را و خاندانش را جز همسرش، از آن سرزمین خارج می کنیم و سپس عذاب خدا بر آنان نازل خواهد شد، عذابی که راه برگشت ندارد.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحهُ ۶۲تا۶۴

@mbehboudiorg
یوسف صدیق(ع)(۱)

🔹روُیای خورشید و ماه و ستاره، یک صحنهُ واحدبوده است نه این که به نوبت: اول خورشید، سپس ماه و بعد ۱۱ ستاره دیده شده باشند و یا به عکس.
از نظر علم تعبیر، خورشید به پادشاه، فرعون، قیصر و رئیس‌جمهور تعبیر می شود و ماه به نخست وزیر و صدراعظم و ستاره به وزیر، استاندار و کاردار. این تعبیر در کتاب های علمی قاطعیت دارد. گویا تعبیر غلط مشهور، به وسیله یهودیان صدر اول شایع شده و در تفسیر تورات و سایر کتاب ها به عنوان یک واقعیت تلقی گشته است. به همین جهت در تواریخ اسلامی مشاهده می‌کنیم که فرزندان یعقوب را ۱۲ تن دانسته‌اند. ۶ تن فرزندان لیا و راحیل و شش تن دیگر از کنیزان زرخرید. نام شش تن فرزندان لیا و راحیل بدون تردید وبالاتفاق، عبارت از شمعون، لاوی، یهودا و روبیل که مادرِ آنان لیا است و یوسف و بنیامین که مادر آن دو، راحیل است. ولی در نام آن شش تن دیگر، اختلافات زیادی دیده می‌شود و این اختلاف، گواه عدم تحقیق است. تصور می رود که چون یهودیان، خورشید را به یعقوب و ماه را به لیا و یازده ستاره را به فرزندان یعقوب، تعبیر کرده اند، ناچار شده اند که بر فرزندان یعقوب ۶ تن دیگر بیفزایند تا رقم ۱۲ کامل شود.
🔹روُیای یوسف بر اساس نص قرآن به این صورت بوده است:
"اِنّي رَايت احد عشر كوكباً والشمس والقمر رايتهم لي ساجدين.
من یازده ستاره را دیدم با خورشید و ماه، دیدم که آنان برای من سجده کردند. روُیا از دو قسمت کاملاً مجزا تشکیل شده است و لذا قرآن مجید کلمه رویُت را تکرار میکند .
روُیای اول: ستاره، ماه ،خورشید در کنار هم و با هم که از نظر تعبیر علمی، یوسف خودش را در کنار شاه و صدراعظم و ۱۱ وزیر، احساس کرده است که صورت کابینهُ دولت را در حضور شاه مجسم می‌کند و لازمهُ این روُیا آن است که یوسف هم وزیر باشد، یا در حد وزیران.
روُیای دوم: جماعت بسیاری از بشر که برای یوسف سجده می‌کنند، جز آن که این جمعیت در عالم خواب شناخته و معلوم نبوده اند، تا به صور مشخص خود دیده شوند، بلکه ازحاضران در باری بوده اند که برای پذیرش و تقدیس مقام مافوق به سجده افتادند حال این حاضران،خدمه باشند ویا کارمندان، فرقی نمی کند.
قرآن مجید به این نکته صراحت کامل داده است و لذا می‌گوید:"رایتهم" و ضمیر جمع مذکر غایب می‌آورد و در وصف آنان می گوید:(ساجدین) که باز هم عنوان جمع مذکر دارد، از دستهُ عاقلا ن بشری. و به همین جهت در آیات آخراین سوره می گوید:
"ورفع اَبوَیه عَلى العرش وخَرّوا له سجَّدا وقال یا اَبت هذا تاويل رؤياي من قبل قد جعلها ربي حقا"
به این معنی که چون به خاطر یوسف، شاه و صدراعظم و سایر وزیران در جلسهُ پذیرایی یعقوب حاضر می‌شوند و یوسف، پدر و مادر خود را بر تخت وزارت کنار خود می نشاند، همهُ حاضران و استقبال کنندگان و خادمان به خاطر احترام و بزرگداشت مقام یوسف ناجی مصر،به سجده می‌افتند و یوسف در گوش پدر زمزمه می‌کند که پدرجان این صحنه خارجی، همان صورت روُیای من است که اینک به حقیقت پیوسته است.
در این آیه که خواب تعبیر شدهُ یوسف منعکس شده است، باز می بینیم "خرّوا له سجّدا" با ضمیر جمع مذکر غایب عنوان شده است و این خود صراحت کامل دارد که ستارگان و خورشید و ماه در کنار یوسف به سجده نیفتاده اند، بلکه جماعت انبوهی که یوسف آنان را نمی شناخته، در عالم خواب، برای او سجده کرده اندوگرنه باید عبارت قرآن به این صورت نازل شده باشد:"رایتها لی ساجدات"، تاقانون صرف ونحوعربی رعایت شده باشد.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاءدرقرآن" صفحات ۶۹و۷۰

@mbehboudiorg
یوسف صدیق(ع)(۲)

🔹یعقوب پس از استماع خواب یوسف، به او اطلاع نمی‌دهد که تعبیر آن چیست، بلکه می گوید تو خودت بعدها از تعبیر خوابت باخبر خواهی شد
و سپس به او می گوید:"وکذ لک یجتبیک ربک"
یعنی همانند صورت این روُیا،خداوند، کارِ تو را سامان می‌دهد واز تعبیر خواب، با خبرت می‌سازد و نعمت نبوت را بر تو تمام می کند، آنچنان که بر پدرانت تمام کرده است.
اگر یعقوب، تعبیر خواب را با فرزندش یوسف در میان می‌نهاد،قهرا" مورد سوال واقع می‌شد که چگونه و چه سان؟ ودر آن صورت، یوسف هم به اضطراب و واهمه دچار می شد، چنانکه پدرش یعقوب دچار شد، زیرا می دانست تعبیر این خواب بدون حوادث غیرمنتظره، صورت حقیقت نخواهد یافت و باز به خاطر همین تعبیر شگرف و مژدهُ عزت و سلطنت است که یعقوب سفارش می کند
که خواب خود را برای برادرانت نقل مکن که قهراً در صدد آزارِ تو برمی آیند و لااقل خواب تو را فاش می سازند و مایهُ تمسخر قرارت می‌دهند.
🔹پس از این خواب، یعقوب به فرزندش یوسف علاقهُ مفرطی نشان می‌دهد و این بیشتر مایهُ حسادت برادرانش را فراهم می‌سازد. موقعی که تصمیم به دور کردن یوسف از منطقهُ کنعان می گیرند و برادر خود را همراه می‌برند، در نیمهُ راه و یا در موقع رسیدن به چاه تصمیم می‌گیرند که او را به چاه نیندازند، بلکه او را به ته چاه بفرستند که چاه بسیار عمیق است و اگر او را به چاه بیاندازند، کشته شدن او قطعی خواهد بود، در صورتی که حاضر نبودند به دست خود او را بکشند و لذا قرآن مجید می گوید: و چون یوسف را بردند و اتفاق کردند که او را در ته چاه بگذارند:
"فلماذهبوابه واجمعواان يجعلوه في غيابت الجب
درحالی که از کنکاش و توطئهُ قبلی به صورت دیگری تعبیر می کند و می گوید:
"قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف والقوه في غيابت الجب يلتقطه بعض السياره ان كنتم فاعلين"
یک تن از آنان گفت یوسف را نکشید و در یک چاه بیفکنیدتا کاروانیان اورا به عنوان کودک "سرراهی" ببرند، اگر شما به دور کردن یوسف اصرار دارید. البته بهانهُ تشنگی از یک طرف و سبکی وزن یوسف ازطرف دیگر می‌توانست حیلهُ آنان را رو به راه کند.
🔹قرآن مجید می گوید:
"واوحینااليه لتنبّئنّهم بامرهم هذاوهم لا يشعرون"
ما به یوسف اشارت کردیم که روزی بیاید که تو ماجرای این توطئه را با آنان در میان نهی و آنان ندانند که تو خود همان یوسفی.
ارتباط انبیاء بنی اسرائیل باخدا بیشتر به وسیلهُ خواب صورت می گرفته است. این وحی هم باید به صورت خواب و در چاه قریهُ سیلون از قرای کنعان بوده باشد.
هنگامی که یوسف دستور این خواب و این وحی را با برادرانش در میان نهاد، ناچار شد ترتیبی بدهد که برادرانش را از این کار زشت برادرکشی با خبر سازد ولی به صورتی که او را نشناسند. لذا نوشته‌اند که در روز مهمانی شهر مصر، یک تابلو نقاشی از صحنه‌های آن روز، در معرض تماشای آنان گذاشت که قیافهُ آن روزشان کاملاً با قیافهُ روز مهمانی مشابه بود و برادران یوسف وحشت کردند که شاید مایهُ سوء ظن عزیز را فراهم کرده باشند.
نکتهُ دیگری که در این آیه دیده می شود، قید "و هم لایشعرون" است که نباید خود را معرفی کند و این یک دستور قطعی بود و لذا از مصر به پدرش یعقوب، اطلاع نمی‌دهد که اگر اطلاع می‌داد، قهراً برادرانش نیز بی خبر نمی ماندند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاءدرقرآن" صفحه۷۰تا۷۲

@mbehboudiorg
یوسف صدیق(ع)(۳)

🔹قرآن مجید می گوید:
"وكذلك مَكّنّا ليوسف في الارض ولِنعَلِّمَه من تاويل الاحاديث" به این صورت ما به یوسف قدرت و تمکن دادیم و بدین خاطر که او را ازمآل خواب ها باخبر سازیم. (کذلک) اشاره به ماجرای چاه رفتن و فروخته شدن و انتقال به مصر است، که بتواند راه را برای قدرت و عظمت و ارتباط با سران حکومت باز کند و در ضمن با اسرار خواب که سر رشته ی دریافت وحی است آشنا گردد.
البته رنج فکر کردن و خصوصاً تاریکی چاه که گویا شب و روز انسان در عالم رویا است و بیشتر به فکر رویا و آثار آن می پردازد تا به مسائل دنیای خارج، کاملا یوسف را آماده ی مقام نبوت کرد. از این‌رو گفت: "و لنعلمه " تا به او بیاموزیم و آموختن جز با دریافت قواعد و ضوابط مفهوم صحیحی پیدا نخواهد کرد. البته به خاطر داریم که یعقوب هم به او گفت: "و يعَلِّمكَ من تاويل الاحادیث" چرا که احادیث، جمع احدوثه است و احدوثه به معنای خبر و اطلاع جدیدی است که بر سر زبان‌ها بیفتد و رواج پیدا کند.
🔹هنگامی که برادران یوسف، ناله کنان به پدر می گویند یوسف را گرگ خورده است، پدرش می گوید: "بل سوّلت لكم انفسكم امرا فصبر جميل"
بل برای اضراب است. یعنی چنین نیست که شما ادعا می کنید. یوسف را گرگ نخورده است، شما صحنه سازی کرده‌اید تا او را از من دور کنید و من باید صبر جمیلی پیشه سازم و خداوند برای یاری من در صبوری کافی است.علت این پاسخ تند و سرد همان است که یعقوب از خواب یوسف مطلع شده بود و یقین داشت که وحی خدا دروغ نخواهد بود و یوسف زنده می ماند تا نبوت و سلطنت را با هم جمع کند.
🔹در روایات اسلامی آمده است که برادران یوسف به کمین نشستند و چون قافله ای را به سوی چاه روان دیدند، خود را به سر چاه رساندند و ادعا کردند این کودکی که از چاه در آورده اید، برده ی ماست و سرانجام او را فروختند.
درست روشن نیست که این داستان را از قرآن برداشت کرده اند، و یا از تورات گرفته اند. در هر صورت این داستان با متن قرآن مخالف است*، زیرا قرآن می گوید:
"وجاءت سيّاره فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام واسَرّوه بضاعه"
یعنی یوسف را به صورت کالا پنهان کردند تا مسافران با خبر نشوند و در دنباله ی همین آیه می گوید: "وشروه بثمن بخس دراهم معدوده"
که به صراحت روشن می کند که همین کاروانیان یوسف را به مصر برده‌اند و چون سند بردگی نداشته اند، ناچار با قیمت کم او را فروخته اند
و چون می ترسیده اند که متهم به دزدی شوند،
هر چه زودتر حاضر به فروش شده و ناچار با قیمت اندک او را فروخته‌اند و به همین جهت بود که گفت: "كانوافيه من الزاهدين"

* در صفحه ی ۹۲ تدبری در قرآن جلد دوم ذیل آیه ی ۱۵ آمده است:
جمله ی (واجمعواان یجعلوه) گواهی می‌دهد که از فرو انداختن و پرتاب کردن یوسف، چشم پوشیدند و همگان تصویب کردند که او را در ته چاه جا بگذارند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاءدرقرآن" صفحه۷۲تا۷۴

@mbehboudiorg
شعیب علیه السلام

🔹ظاهر آیه ی کریمه ی قرآن که می گوید:
"و الی مدین اخاهم شعيباً" (اعراف/۸۵؛هود/۸۴؛عنکبوت/۳۶)، گواهی می کند که (مدین) نام قبیله ای است مانند عاد:"والی عاداخاهم هودا" و مانندثمود:"والی ثمود اخاهم صالحاً"، به این معنا که از قوم نوح و یا سایر اقوام و ملل، خانواده‌ای به نام عاد به منطقه ارم و خانواده ی دیگری به نام ثمود به منطقه ی وادی القری مهاجرت می‌کنند
و پس از چند قرن قوم عاد و قوم ثمود، متشکل می‌شود،به همین صورت خانواده‌ای به نام مدین از کنار دریای سرخ عبور می کنند و چون جنگل انبوهی در آنجا مشاهده می کنند، با باران‌های شدید دائمی و نسیم دریایی، آن جا را برای زندگی انتخاب کرده، ساکن می شوند.
قرآن از این جنگل به نام (ایکه) یاد می کند و می گوید:
"كذّب اصحاب الايكه المرسلين. اذ قال لهم شعيب الا تتّقون" (شعراء/۱۷۶--۱۷۷)
یعنی یاران جنگل نشین اصل رسالت را تکذیب کردند موقعی که شعیب پیامبر به آنان گفت آیا از نافرمانی خدا نمی هراسید؟
و چون می بینند که نیاز به آب شیرین دارند، چاهی حفر می‌کنندکه قرآن ازآن به نام (ماء مدین)(قصص/۲۳) یاد می‌کند و پس از مدتی که نسل خانواده انبوه می‌شود، به نام قوم مدین مشهور می شوند و از همین روست که قرآن مجید می گوید:
"واذكروا اذكنتم قليلاً فكثّركم" (اعراف/۸۶)
یعنی به یاد آورید که شما جمعی قلیل بودید و خداوند نسل شما را برکت داد و فزون کرد.
بعدها سرزمین مسکونی آنان با نام شهر مدین باقی ماند و لذا است که قرآن مجید می گوید:
(واصحاب مدين) (حج /۴۴--براءه /۷۰) " ولمّا توجّه تلقاء مدین"(قصص/۲۲) "ثاویاًفی اهل مدین"(قصص/۴۵)
🔹شهر مدین در مسیر قافله های تاجران قرار داشت و لزوماً در آن جا اطراق می کردند و نیازمندی‌های خود را تهیه می کردند و آن مردم با کم فروشی از یک سو و بی ارزش جلوه دادن کالای سوداگران از سوی دیگر و احیاناً راهزنی و اختلاس اموال مردم بیگانه،به فساد و تباهی دست می زدند و اگر مسافران را از مردم مومن تشخیص می‌دادند، به آزار آنان می پرداختند.
شعیب به آنان گفت:" ای مردم خدا را بپرستید و دست از پرستش بت ها بردارید. اینک با ابلاغ رسالت من، آیین روشن و معقولی از جانب خدای تان به شما هدیه می شود بر اساس این آیین پیمانه را پر کنید و ترازو را میزان کنید و کالای مردم را بی ارزش جلوه ندهید و ارزان نخرید. سرزمین شما که با خیر و خوبی و صلاح قرین است، آن را به فساد و تباهی نکشید و مردم مومن را به خاطر صلاح و عفت ، تهدید نکنید و آزار ندهید و از فرجام کار مفسدان بترسید که مانند قوم نوح و قوم هود و قوم صالح به عذاب الهی دچار شوید، به ویژه از سرنوشت قوم لوط که شما با آنان در فساد و راهزنی هماهنگ شده اید و حتی از نظر زمان و مکان با آنان فاصله چندانی ندارید." (اعراف /۸۴--۹۲) (هود/۸۳--۹۶)
از این رو مراقب اعمال خود باشید و دست از تباهی در اموال مردم و پرستش بت ها، بردارید که عذاب قوم لوط بر شما نازل نشود.
عذابی که بر قوم صالح و قوم لوط نازل شد، یک سنگ آسمانی بود که با غرّشی مهیب بر سر آنان نازل شده بود و لذا قوم شعیب گفتند:
"فاسقط علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين" (شعراء/۱۸۸)
اگر راست می گویی، سنگی از آسمان بر سر ما فرو انداز.
🔹قرآن مجید در سوره ی اعراف می گوید: فاخذتهم الرّجفه فاصبحوافي دارهم جاثمين (اعراف/۹۱، عنكبوت/۳۷)
باز در سوره ی هود می گوید:
"واخذت الذين ظلموا الصيحه فاصبحوا في ديارهم جاثمين" ( هود/۹۵)
و این صیحه مانند عذاب قوم لوط و عذاب قوم صالح بود، یعنی سنگی از آسمان فرو افتاد که غرشی عظیم ایجاد کرد و زمین منطقه را به شدت لرزاند. مردم با وحشت از صدا خرد خود را از کف دادند و مبهوت شدند و در این اثنا سقف و دیوارخانه‌ها بر سرِ آنان فروافتاد و فرصت پیدا نکردند که فرار کنند، جز آنکه برای فرار،برسرزانو برخاسته بودند که سقف بر سر آنان فروریخت و این است معنی "جاثمین": به زانو درآمد گان.
محل فرو افتادن این سنگ، داخل جنگل بود و در اثر آتش گرفتن جنگل، آتشی عظیم با دودی غلیظ و سیاه بر سر شهر سایه افکن شد و بارانی از خاشاک و خاکستر بر سرآنان فرو بارید. این گونه عذاب، شباهت کاملی دارد با عذاب دوزخ که به تعبیر قرآن "عذاب یوم عظیم" است.
قرآن مجید در این باره می فرماید:
"فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلّه انه كان عذاب يوم عظيم" (شعراء/۱۸۹)
🔹شعیب به اهل مدین گفت: کم فروشی نکنید و کالای مردم را معیوب نشمارید که ارزان بخرید، سپس گفت:
"بقيه الله خير لكم ان كنتم مؤمنين" (هود/۸۶)
منظور از این بقیه ی الهی، برکت است، به این معنی که اگر شما مومن باشید، خداوند به همان سود اندک و بهره ی ۱۰ درصد و ۵ درصد، برکت می‌دهد که برای نیازهای شما باقی بماند. اگر شما ایمان نداشته باشید، خداوند شما را به دردومرض و آفت مبتلا می‌کند که سودهای کلان نیز نتواند نیازهای شما را برآورده سازد و همواره باید درآمد
خودرا بی‌جا و بی‌مورد خرج کنید و رنجی را هم به جان بخرید. آنچه در عرف مسلمین مشهور شده است و می‌گویند:"خداوند برکت بدهد" همین معنا از آن منظور شده است، زیرا برکت،یعنی به جا ماندن، مانند آبی که از سیل و باران در گودال ها و آبگیر ها جمع می شود و قوم عرب آن را "برکه" می نامند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحه۸۲تا۸۶

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱)

🔹نکته هایی که در قرآن مطرح می شود، تا اندازه‌ای فلسفه ی تاریخ را نیز روشن می کند، در حالی که تاریخ اسلام و تاریخ یهود از این نکته ها خالی است. قرآن مجید می گوید:"فرعون در سرزمین مصر بردیگران سرآمد شد و مردم آن سامان رادسته دسته متحزّب نمود"(قصص/۴).
طبیعی است که در اثر دسته بندی های مختلف، قدرت ها متمرکز نمی‌شوند تا برای قدرت اصلی و مرکزی خطری ایجاد کنند. درضمن رقابت در میان دسته‌بندی ها شروع می شود که هر یک بیشتر خود را به مقام اصلی قدرت نزدیک کند و امتیاز بگیرد و این رقابت مایه ی تحکیم پایه های مرکز و تضعیف سایر قدرت ها خواهد گشت تا هرچه بیشتر خطر قدرت مرکزی منتفی گردد.
🔹قرآن مجید می‌گوید:"فرعون یک طایفه از مردم مصر را از همه ی امتیازات حزبی محروم کرد"(قصص/۴)؛ این طایفه قوم بنی اسرائیل بوده اند.
جمعی تصور می‌کنند که قوم بنی اسرائیل، همان زادگان یعقوب هستند که به مصر مهاجرت کردند و در عصر عزت و اقتدار یوسف با خوشی و نعمت روزگار می گذرانیدند و بعد از یوسف، به خاطر این که مردم مصر به خدای ابراهیم و ملت حنیف او متدین نشده بودند، خاندان یوسف را بیگانه شمردند و سرانجام اعقاب بنی اسرائیل در مصر به بردگی و کارگری افتادند.
برخی نیز تصور می کنند که قوم بنی اسرائیل، پس از رحلت یعقوب به همراه جنازه ی آن حضرت به وطن اصلی بازگشته اند و بعدها به وسیله ی فراعنه ی مصر از فلسطین به اسیری رفته‌اند.
🔹در هر حال قرآن مجید می‌گوید: فرعون، بنی اسرائیل را از امتیازات اجتماعی محروم کرده بود تا نتوانند به ریاست و سروری برسند و با دین و مذهب و اتحادی که دارند، ایجاد خطر نمایند و به همین جهت بود که پسران این قوم را می کشتند تا نسل آنان از حد نیاز جامعه فراوان‌تر نشود و
زنان آن قوم را از کشتن معاف می کردند تا هرچه بیشتر از نیروی انسانی آنان در کارهای زندگی مانند آشپزی و خیاطی و خدمات اجتماعی بهره مند شوند، بی آن که از کثرت بانوان بنی اسرائیل خطر ی قدرت مرکزی فرعون را تهدید کند.
🔹قرآن مجید، مسئله ی کشتار غلامان و پسران بنی اسرائیل را یک مسئله ی عمومی و باسابقه می‌داند، نه به عنوان پیش گیری از ولادت موسی نجات‌دهنده ی بنی اسرائیل، آن چنان که در تاریخ و افسانه های یهود مطرح شده است و لذا دیدیم که ابقاء نسل بانوان و دوشیزگان را نیز، برنامه ی اصلی آنان می شمارد و در کنار دسته بندی ها و تفرقه اندازی های اجتماعی یاد می کند، آن هم با لفظ" یذبّح و یستحیی" که مضارع استمراری است. منتها قهری است که فنای مردان بنی اسرائیل با فنای نسل آنان ناگزیر همراه است و باید چنین اندیشید که برنامه ی کشتن نوزادان پسر به صورت متناوب اجرا می شده است تا نسل آنان منقطع نشود و چه بسا این افسانه هم درست باشد که هارون برادر موسی، در آن سالی متولد شد که نوزادان از کشته شدن معاف بودند و موسی در آن سالی متولد شد که می‌باید نوزادان پسر را بکشند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحات ۸۷و۸۸

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۲)

🔹قرآن مجید می گوید: "و چنان تصمیم می گیریم که این قوم مستضعف و بی پناه را پیشوایان اجتماع سازیم و وارثان ملک و ملت قرار دهیم و به فرعون مصر و صدراعظم او هامان و سپاهیان آن دو،سطوت مستضعفان را نمایان سازیم،سطوتی که هماره از آن برحذر بودند." (قصص/۵و۶)
این جمله گواهی می‌دهد که دستگاه حکومت از فرعون و صدراعظم گرفته تا سران لشکری و کشوری و امنیتی، از خود این قوم و حرکت انسانی و ایمانی آنان در بیم بودند، نه از ولادت فردی به نام موسی ناجی قوم.
و چون موسی و هارون به رسالت مبعوث می شوند و احتمال حرکت دسته جمعی و قیام و شورش بنی اسرائیل قوت می‌گیرد، فرعون دستور تازه‌ای صادر می‌کند که تا ۱۰ سال آینده، هر ساله نوزادان پسر بنی اسرائیل کشته شوند، مبادا که نیروی رزمی آنان رو به فزونی بگذارد، در ضمن دعوت موسی در نظر عوام بنی اسرائیل شوم و بدی آن جلوه کند و اطراف او دور شوند از این رو قرآن مجید می گوید:
"ما موسی را با آیات و نشانه های خود و با سند قاطع و روشنگر به سوی فرعون و صدراعظم او وقارون کفیل بنی اسرائیل فرستادیم. همگان گفتند: موسی جادوگری است که از این دروغ ها بسیار دارد موقعی که موسی به دربار فرعون به رسالت رفت، فرعون گفت: هرکس به موسی ایمان آورده باشد، پسرانش را بکشید و زنان ودخترانش را زنده بگذارید.این فرمان سیاسی اثری دائم برجا ننهاد،حیله ی سیاستمداران کافر هماره برباداست." (مومن/ ۲۳--۲۵)
🔹این کید و حیله ی فرعون تا این حد در میان عوام بنی اسرائیل کارگر شد که به موسی گفتند:
"اوذينا من قبل ان تاتينا ومن بعد ما جئتنا قال عسى ربّكم ان يهلك عدوّكم ويستخلفكم في الارض" (اعراف/۱۲۹)
یعنی : مردم موسی گفتند ما پیش از آمدنت آزار کشیدیم، اینک بعد از آمدنت از هم آزار می کشیم. پس وعده ی نجات بخشی کِی به ثمر خواهد رسید؟موسی گفت: امید آن هست که پروردگارتان دشمنان شما را هلاک سازد و شما را در این سرزمین جانشین کافران سازد...
و برای همین بود که فرعون پس از دیدن معجزات به سنای مصر گفت:
"انّ هذا لساحر عليم يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فماذا تامرون. قالوا ارجه واخاه وابعث في المدائن حاشرين ياتوك بكلّ سحّار عليم" (شعراء/۳۴--۳۸)
یعنی : موقعی که موسی آیات و معجزات عصا و یدبیضارادر مجلس سنای مصر ارائه نمود. فرعون به مجلس سنا گفت: این مرد ساحر دانایی است، می خواهد با سحر خود برده ها را بشوراند و شما را از سرزمین مصر براند، تکلیف من چیست؟ نمایندگان سنای مصر گفتند: موسی و برادرش هارون را بدون پاسخ نگه دار و مأمورانی به شهرها گسیل کن تا ساحران زبده را به حضورت بیاورند.
🔹فرعون از حرکت قوم بنی اسرائیل و اجتماع آنان در تحت لوای موسی احساس خطر می‌کرد، نه آن که از آزادی بردگان و کوچ کردن آنان به شام و فلسطین نگران باشد و در همین رابطه بود که از سنای مصر اجازه می خواست تا موسی را بکشد، ولی سنای مصر در اثر سخنرانی مومن آل فرعون دائربر صداقت موسی و صحت ادعای او و تهدیدمردم به عذاب آسمانی، همانندآن عذاب ها که بر قوم نوح و قوم عاد و ثمود نازل شده است، اجازه ی قتل موسی را صادر نکردند (مومن/ ۲۶ -- ۳۵)، نزدیک بود که اعضای مجلس سنا اجازه ی خروج بنی اسرائیل را امضاء کنند که فرعون به حیله ی دیگری متوسل شد و در صدد دفع الوقت برآمد و به هامان وزیر خود گفت:
"يا هامان ابن لي صرحا لعلّي ابلغ الاسباب.
اسباب السّماوات فاطّلع الى اله موسی وانّی لاظنّه کاذبا و کذلك زيّن لفرعون سوء عمله ... وما کید فرعون الا في تباب" (مؤمن/۳۶--۳۷)
یعنی:ای هامان برای من برجی بلند بنا کن که با وسایل پرواز مجهز باشد، شاید بتوانم با آن وسائل خود را به آسمان برسانم و از خدای موسی بپرسم که موسی راست می‌گوید یا نه؟ من تصور می‌کنم که موسی دروغ می گوید.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن" صفحات ۸۸تا۹۰

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۳)

🔹حکومت مصر در عهد موسی بن عمران حکومت فرعونی بود، یعنی اراده ی فرعون به عنوان مظهر اراده ی ملی به مرحله اجرا گذاشته می‌شد و در مسائل مهم اجتماعی، سران احزاب و ملت در مجلس سنا مجتمع می‌شدند و فرعون و کارگزاران لشکری و کشوری او در برابر سنا مسئولیت داشتند. این مسائل در خلال آیات قرآن مطرح شده است، نه به صورت کلاسیک و کتابهای تاریخی و لذا چنان که بارها اشاره شد، باید در مفاد کلمات و تعبیرات قرآن دقت کرد.
🔹موقعی که فرعون با معجزات موسی و هارون روبه‌رو می‌شود و حقانیت او را در نظر عامه ی مصریان قطعی تشخیص می دهد، جلسه ی سنا را دعوت می‌کند تا برای تصمیم‌گیری در این امر مهم حاضر شوند و چون جماعتی از سران مجلس سنا به وسیله ی شخص فرعون منصوب شده‌اند و یا از میان خویشان و حزب حاکمه ی او انتخاب گشته اند، همین هواخواهان قدرت فرعون و بقای قدرت حاکمه، زبان به سخن می گشایند و از دیگران برای چاره جویی استمداد می کنند.
قرآن مجید می گوید:
"قال الملاُ من قوم فرعون انّ هذا لساحر عليم. يريد ان يخرجكم من ارضكم فماذا تاُمرون"
(اعراف / ۱۰۸-۱۰۹)
این عبارت و این موُامره و نظرخواهی درست همان عبارتی است که قرآن در سوره ی شعرا به شخص فرعون نسبت داد و در فصل پیشین حکایت کردیم، ولی سنای مصر از تصمیم تند و شدید، امتناع می کند و دستور می دهد:
"ارجه واخاه وارسل في المدائن حاشرين، ياُتوك بكل ساحر عليم" (اعراف/۱۱۰-۱۱۱)
که باز جواب سنای مصر، همان جواب قبلی است.
🔹ولی دارودسته ی فرعون و حزب حاکم بر مصر به فرعون اعتراض می‌کنند که با بی‌کفایتی تو قدرت مصر نابود می‌شود و او را به کارهای خشونت آمیز تشویق می کنند، چنانکه از قرآن می شنویم:
"و قال الملاُ من قوم فرعون اتذر موسى وقومه ليفسدوا في الارض ویذرک و آلهتک قال سنقتّل ابنائهم و نستحیي نساءهم و انّا فوقهم قاهرون" (اعراف / ۱۱۶)
یعنی آن دسته ازاعضاء سنا که ازخویشان فرعون بودند گفتند: آیا موسی را با قوم بنی اسرائیل آزاد می گذاری که در سرزمین مصر شورش و کشتار و غارت براه بیندازند و اراده ی تورا و اراده ی خدا یانت را به چیزی نخرند؟ و فرعون می‌گوید: ما پسران آنها را به قتل می رسانیم و زنان آنان را زنده می گذاریم تا قدرت تحرک نیابند. ما هماره بر سر آنان زورمند و تواناییم.در اثر همین تهدید واعمال خشونت بود که قرآن می گوید:
"فما آمن لموسى الا ذريّه من قومه على خوف من فرعون وملائهم ان يفتنهم" (یونس/۸۳)
یعنی کسی از مردم مصر و قدرت حاکمه در برابر موسی تسلیم نشد و فقط جمعی از جوانان قوم بنی اسرائیل که شوری در سر داشتند در برابر فرمان موسی تسلیم بودند،آن هم با حالت ترس و احتیاط که به چنگال فرعونیان نیفتند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحات ۹۰تا۹۲

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۴)

🔹رسالت موسی و هارون به فرعون و سنای مصر متوجه است و لذا در چند مورد قرآن مجید می گوید:
"ولقد ارسلنا موسى بآياتنا وسلطان مبين الى فرعون و ملائه"(هود/۹۷-۹۸)
و به تعبیر دیگر می گوید:
"ثمّ بعثنا من بعدهم موسى وهارون الى فرعون و ملائه بآياتنا"(یونس/۷۵)
و برای همین است که هماره فرعون از سنای مصر کسب تکلیف می کندو حتی به صراحت می گوید:
"ذروني اقتل موسى وليدع ربّه اني اخاف ان يبدّل دينكم اوان يظهرفي الارض الفساد..."(مؤمن
/۲۷--۴۴) یعنی:اجازه دهید و دستم را باز بگذارید تا موسی را بکشم و او هرچه می تواند دعا کند و پروردگار ش رابه یاری خود بخواند. من می ترسم بالاخره نظر مردم مصر را به خود جلب کند و دین رسمی شما به دین بنی اسرائیل تبدیل شود و یا آنکه با جذب بنی اسرائیل شورشی برانگیزد که غارت و خونریزی بر ما حاکم شود.
🔹موسی که در همان مجلس سنا حاضر شده است، به نمایندگان سنا می گوید:
"اني عذت بربّي وربكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب"
یعنی من از شر هر قلدر و خود پسندی که روز قیامت را باور نمی دارد به پروردگار خودم که پروردگار شما هم هست پناه برده‌ام.
و مومن آل فرعون که خود از نمایندگان سنای مصر و از حزب حاکمه است و ایمان خود را پنهان نگه می داشته است، می گوید:
"اتقتلون رجلا ان يقول ربي الله وقد جاءکم بالبينات من ربكم"
همکاران من آیا می خواهید مردی را بکشید تنها به این جرم که می گوید پروردگار من خداوند جهان است با آن که از جانب پروردگار شما با دلایلی روشن پیام آورده است که بردگان را آزاد کنید... (غافر/۲۸--۳۴)
تا آخر بیانات طولانی او که نظر سنای مصر را از کشتن موسی باز می دارد و دفاع او بهترین دفاع از سوی یک وکیل دادگستری به شمار می‌رود.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن" صفحات۹۲و۹۳

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۵)

🔹داستان موسی و فرعون در سوره های متعددی مطرح شده است و قرآن در هر سوره به نکته‌های ویژه‌ای پرداخته است.ازجمله در سوره ی طه نقل شده است که خداوند با ملاطفت موسی را به کوه طور می‌کشاند و با فریادی که از درون درختِ مشتعل، می شنود، مجذوب می شود
و بعد از دریافت دو معجزه، مامور می‌شود که به دربار فرعون برود و خود را سفیر خداوند آسمانها معرفی کند و آزادی بردگان بنی اسرائیل را خواستار گردد. موسی درخواست می کند که:
"ربِّ اشرح لي صدري ويَسِّر لي امري واحلل
عقده من لساني، يفقهوا قولي. واجعل لي وزيرا من اهلي. هارون اخي اشدد به ازري واشركه في امري" (طه/۳۰-۳۶)
🔹این دعا نشان می‌دهد که موسی از حضور در بارگاه فرعون احساس ضعف می کند و لذا خواهان می‌شود که خداوند به او شرح صدری عطا کند تا بتواند مسائل اجتماعی و سیاسی را درست در یابد و کار مشکل‌ساز سفارت را که برای اولین بار و بعد از سالها متارکه با دربار، بدان منصوب می‌شود، برایش آسان گرداند و عقده های زبانی او را که مربوط به زبان دیپلمات هاست و باید مطابق مقتضای مجلس سنا سخنرانی کند، بگشاید تا نمایندگان مجلس به صراحت سخن او را در یابند و باعث تردید و اختلاف نگردد.
در ضمن تقاضا می کند که برادرش هارون را که زبان آور است، در کار سفارت با او شریک گرداند تا با هم راهی دربار فرعون شوند که خداوند این خواهش او را نیز می پذیرد. و این بدان معنا نیست که هارون نیز رسول دست اول باشد و وحی الهی جداگانه به او نازل گردد، بلکه غالباً به وسیله ی موسی ماموریت می یابد که در کنار موسی به یاری و وزارت او اشتغال یابد.
🔹جمله ی "واحلل عقده من لسانی" "عقده ی زبانم را بگشا" چنان که گفتیم، مربوط به ادبیات لایق دربار است، زیرا موسی چند سال است که فقط با مردم روستایی و شبان ها و گوسفندان خودش هم سخن بوده است و ممکن است از اصطلاحات سنای مصر و زبان رسمی دیپلمات‌ها خارج شود و سخن او موُثر نیفتد.
شرح این موضوع در سوره ی زخرف مطرح شده است که فرعون در مجلس سنا می گوید:
"ام انا خير من هذا الذي هو مهين ولا يكاد يبين"
یعنی آیا من از این مرد گمنام فقیر روستایی که نمی تواند راز دل خود را درست بیان دارد، ارجمند تر نیستم که سخن مرابشنوید وبه کارگیرید؟
و این دوآیه کاملاً روشن می‌کند که زبان موسی لکنت نداشته است، بلکه بیان اورسانبوده است . مفسرانی که عقده ی لسانی را به لکنت تفسیر کرده اند، داستان جالبی ساخته‌اند که شرح آن را در تفاسیر باید ملاحظه کرد.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحات۹۳و۹۴

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۶)

🔹فرعون در برخوردهای با موسی و هارون، هماره درصدد تحقیر و کوبیدن و محکوم کردن موسی است، ابتدا فقیر و روستایی بودن و زبان و لهجه ی عامیانه ی او را مورد تعرض قرار داد و به دنبال آن می‌گوید:
"فلو لا القى عليه اسوره من ذهب او جاء معه الملائكه مقترنين" (زخرف/۵۳)
یعنی: اگر موسی به رسالت آمده است چرا حلقه‌های زرین برگردن اونینداخته اند که نشانه ی رسولان و سفیران است و اگر از جانب خدای آسمانی آمده است چرا ملائکه با او همراه نمی باشند؟
🔹و چون موسی و هارون گفتند ما رسولانیم که از جانب رب‌ّالعالمین آمده‌ایم، فرعون با مسخره گفت: ربّ العالمین دیگر چه صیغه ای است؟ و چون موسی دید که فرعون بر سر تحقیر است و درصدد از میدان به در کردن اوست، خطاب خود را به حاضرین مجلس از اعیان و اشراف متوجه ساخت و گفت: ربّ العالمین، همان پروردگارِ آسمانها و زمین است و پروردگارِ آن موجوداتی که در میان آسمانها و زمین می باشند . فرعون روبه درباریان کرد و گفت: آیا نمی شنوید که چه سان پرت و پلا جواب می گوید؟
موسی به خطاب خود ادامه داد و گفت : و پروردگار شما ها و پروردگار پدرانتان از نسل های اولین.
فرعون نیز خطاب به درباریان گفت : یک مرد دیوانه را به سفارت فرستاده اند.
وباز موسی بی اعتنا به تحقیرات فرعون خطاب به درباریان می‌گوید: همان پروردگار مشرق و مغرب و هر نقطه و مکانی که در پهنه ی شرق و غرب جهان دائر است. (شعراء/۲۳--۲۸)
"آن خدایی که موجودات را آفرید و سرّ حیات را در وجود آنها برقرار کرد و به ادامه ی حیات رهبری نمود."
🔹فرعون باحالت جدی پرسید:"پس چرا قرنهابر ملک و ملت مصر گذشت و پدران ما به اسارتِ قومت ادامه دادند و کسی به رسالت نیامد که اینک تو آمده ای؟"
وموسی انتقاد و ایراد او را چنین پاسخ داد: "پرونده ی ملت های پیشین در نزد خدا محفوظ است و خدا امت ها را فراموش نخواهد کرد."
و موسی باز هم خطاب به درباریان گفت : "آن خدا یی که زمین را برایتان گهواره ساخت و دره ها را همچون جاده ها پر پیچ و خم آراست و از آسمان باران فرستاد و گیاهان گوناگون آفرید تا بخورید و به دام ها بخورانید. در این بستر زمین نشانه‌هایی بر ربوبیت خدا گواه است تا خردمندان در یابند. (طه/۵۰-۵۵)
وفرعون دیگر طاقت نیاورد و با خشم جدی گفت: اگر از خدای دیگری دم بزنی، تو را به زندان خواهم کرد"
و موسی به فرعون گفت: "گرچه از جانب خدای آسمانها سندی آورده باشم..." (شعراء/۳۰)

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن" صفحات۹۴و۹۵

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۷)

🔹دیدیم که موسی و هارون با رسالتی از سوی خداوند به دربار فرعون رفتند و در آنجا مکالماتی بین آنهاو فرعون رد و بدل شد و موسی در وصف ربّ العالمین داد سخن داد و به جایی رسید که فرعون به خشم آمد و گفت:"اگر از خدای دیگری دم بزنی تو را به زندان خواهم کرد" و موسی به فرعون گفت:"گرچه از جانب خدای آسمانها سندی آورده باشم..." (شعراء/۳۰)
موسی و هارون، در این موقعیت مناسب، نشانه ی رسالت و به اصطلاح امروز استوارنامه ی خود را تقدیم می‌کنند.استوارنامه‌ای که درمعرض مطالعه ی همگان است و امکان ندارد که مورد تردید و یا تحریف قرار گیرد. موسی عصای خود را می‌افکند که اژدها می‌شود. دست خود را از گریبان بیرون می کشد که چون چراغی تابان سفید می گردد.
با ارائه ی این آیت ملکوتی واستوارنامه ی آسمانی، سران دربار و حاضرین و نمایندگان سنا تحت تاثیر واقع می‌شوند، اما فرعون به زودی با حربه ی تهمت و تهدید وارد میدان می گردد و به نمایندگان حاضر می گوید:"این مرد، ساحری کارکشته و چیره دست است. می خواهد با این ظاهرسازی شما را بفریبد و دین خود را ترویج کند و با دستیاری برده ها شما را از این سرزمین براند. نظر شما چیست؟" (شعراء/۳۶)
🔹و چون اتهام سحر بر موسی وارد می شود، آن هم به صورت توطئه برای اخراج قبطیان از سرزمین مصر و به اصطلاح امروز توطئه برای واژگونی حکومت قانونی، لذا نمایندگان سنا راهی جز میانه‌روی در برابر خود نمی بینند و دستور مقابله می دهند و فرعون برای دفع الوقتِ هرچه بیشتر می گوید: موسی با وسایل سحرش آمادگی کامل دارد، اما ساحران هنوز باخبر نشده‌اند و جست وجوی آنان وقت کافی لازم دارد. از این رو باید موعدی را برای مبارزه معین کرد که فرصت لازم برای جمع آوری ساحران از اقصی نقاط کشور موجود باشد و فرصتی دیگر که آنان وسایل سحر خود را آماده سازند و لذا موسی ناچار می‌شود که عید سال آینده را به عنوان روز مبارزه پیشنهاد کند: "قال موعدكم يوم الزينه وان يحشر الناس ضحى" (طه/۶۰)
یعنی: موعد شما روز عید است، روزی که همگان کارهای روزانه را تعطیل می‌کنند و بازیب و زیور و لباس فاخر برون می‌آیند. قرار بر این باشد که همگان با پهن شدن آفتاب در میعادگاه حاضر شوند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن" صفحات ۹۵و۹۶

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۸)

🔹فرعون دست به کار مبارزه می‌شود و ساحران ماهر را جمع‌آوری می‌کند. ساحران برای ارزیابی سحر موسی با او ملاقات می‌کنند و عصای او را به دقت وارسی می کنند و چون می شنوند و یا می بینند که عصای موسی در زیر سقف و بدون تابش خورشید، اژدها میشود و به راه می‌افتد، در انجام مبارزه مردد می‌شوند و موسی به آنان می گوید:
"ویلكم لا تفتروا على الله كذبا فيسحتكم بعذاب وقد خاب من افترى" (طه/۶۱)
یعنی وای بر شما، بر خدا افترا نبندید که با حیله و تزویر ریسمان ها را در سیمای مارو اژدها ارائه دهید گویا که شما با آنها جان داده اید که در آن صورت خداوند شما را با عذاب خود ریشه‌کن خواهد ساخت. هر کس بر خدا افترا ببندد به مراد خود نخواهد رسید.
🔹ساحران دو دسته بلکه چند دسته می‌شوند که آیا مبارزه ی با موسی کار صحیحی هست یا نه؟ و اگر کار صحیحی باشد، امکان پیروزی تا چه حد است و در صورت پیروزی چه سودی عاید ما بدبخت های دوره‌گرد خواهد شد؟ قرآن مجید در این رابطه می‌گوید:
"فتنازعوا امرهم بينهم واسرّوالنجوی" (طه/۶۴)
یعنی: فرعون که از تردید ساحران و اعتراف اکثریت آنان که کار موسی شعبده نیست، به وحشت افتاده بود، دستور می دهد جلسه ی سرّی تشکیل دهند و در جلسه ی سرّی ابتدا دین پدری و ملی را مطرح می‌کند و می‌گوید این مرد می خواهد به وسیله ی این جادو دین ما را محکوم کند ودین خود را ترویج کند و سپس ملت مصر را به وسیله ی بردگان از سرزمین مصر براند. در آن صورت معلوم نخواهد بود که تکلیف شما چه می شود؟ اگر تصور می کنید که عصای موسی به واقع اژدها می شود باز هم شما می توانید مایه ی شکست او را فراهم کنید:
"فاجمعوا كيدكم ثم ائتواصفّا و قد افلح اليوم من استعلي" (طه/۶۴)
اگر شما وسائل سحر و جادو را فراهم کنید و با کلمه ی واحده به مبارزه برخیزید، حتماً پیروز می شوید، زیرا من کارها را چنان تنظیم می کنم که مردم به فریبکاری شما پی نبرند. ساحران که می‌بینند، آلت دست واقع می‌شوند به فکر معامله می‌افتند و می‌گویند:
"ان لنالاجراان كنّانحن الغالبين" (اعراف/۱۱۲-۱۱۳)
اگر ما به این مبارزه ی ناحق تن در دهیم، سودی عاید ما خواهد شد؟ و فرعون می گوید:
"نعم وانّكم لمن المقرّبين"
آری علاوه بر پاداش گرانبهایی که دریافت می کنید، شما جزء مقربان دربار منظور می شوید که هماره در سلک وظیفه خوران قرار بگیرید.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن" صفحات۹۶و۹۷

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۹)

🔹سرانجام موعد فرا رسید و در یک روز عید عمومی که جمعیت در میدان شهر انبوه شده بود، فرعون به مامورین دستور داد که مردم را از نزدیک شدن به صحنه ی نبرد دور نگه دارند،
مبادا که از سیل خروشان مارها و جانورها آسیب ببینند و منظورش آن بود که مردم از دور تماشا کنند و در اثر جادوی زیبق(جیوه)،صدها شاخه ی کج و راست و ریسمان های پر پیچ و تاب در یک طرف میدان به صورت جانور و جاندار مشهود شوند و در طرف دیگر میدان، عصای موسی تک و تنها بماند و هرچند به خود بپیچد مورد توجه قرار نگیرد. در این رابطه قرآن می گوید:
"فلما القوا سحروا اعين الناس واسترهبوهم وجاءوا بسحر عظيم" (اعراف/۱۱۶)
یعنی در اثر موج زیبق و در زیر تابش آفتاب سوزان، که زمین صاف هم مانند دریا موج می زد و به خود می پیچید، ریسمان ها و شاخه ها نیز درنظر مردم چنان مشهود می شد که در پیچ و تابند و به حرکت آمده‌اند، در حالی که چند ساعت پیش و قبل از تابش شدید خورشید مانند جسم بی جان افتاده بودند.
به همین جهت بود که موسی از شکست خود بیمناک شد و با خود گفت من یک عصا دارم و یک اژدها و این ساحران صدها مارو اژدها نمایان کرده‌اند. مردم را نیز که از نزدیک شدن مانع می‌شوند و اگر من پیشنهاد کنم که نزدیک آیند،از ترس جانشان کسی نمی پذیرد،پس در این مبارزه من شکست خواهم خورد. ولی به موسی فرمان می رسد که عصایت را بینداز، عصای تو یک اژدهای واقعی می شود و در اثر گرسنگی همه ی آن چوب ها و ریسمان ها را به کام خود فرو می برد، به گونه‌ای که تنها یکه تاز عرصه ی میدان باشد. (طه/۶۸--۷۰)
🔹موسی عصای خود را می‌اندازد و عصا ماری می‌شود و قدری به خود می‌پیچد، کم کم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا جثه‌ای مهیب به خود می‌گیرد و به سحر ساحران حمله می‌کند و همه را به کام خود فرو می برد. در این صحنه، آنان که بهتر و بیشتر از عمق کار مطلع اند، ساحران فرعون اند و چون این معجزه ی عظیم را می‌بینند، محوعظمت باری تعالی می شوند و بی اختیار به سجده می افتند و فریاد می زنند:" ما به خدای موسی و هارون ایمان آوردیم."
🔹فرعون با فریبکاری و نیرنگ، نقش دیگری بازی می کند. نقش او چنان ماهرانه است که عظمت این معجزه را لوث می‌کند. فرعون ساحران را متهم می‌کند که اینک معلوم شد که شما دستیاران موسی هستید. شما با موسی توطئه کرده‌اید که باهم بردگان را بشورانید و ملت مصر را از این سامان برانید و حکومت قانونی مصر را سرنگون سازید. معلوم شد که شما با هم قرار گذاشته اید که او بیاید و سحر خود را ارائه دهد و شما در برابر موسی کوتاه بیایید تا او پیروز شود و بلافاصله شما به او ایمان بیاورید تا توجه همگان را به موسی جلب کنید. این کار شما خیانت به ملک و ملت است و سزای خیانتکاران باید درباره ی شما اعمال شود. لذا دست و پای شما را از چپ و راست می بریم و تنه ی شما را برای عبرت سایرین برنخل ها مصلوب می‌کنیم (طه/۷۱--۷۴)
ولی ساحران که از هر کسی بهتر به حقیقت کار واقف بودند پاسخ دادند: ما همگان روزی خواهیم مرد و به لقای حق می رسیم. این معجزه ای که ما دیدیم باعث شد که حقیقت را به عیان دریابیم. ما دریافت حقیقتی این چنین مشهود و یقینی را با هیچ مقام و منصبی عوض نخواهیم کرد. تو هر حکمی که دلت می‌خواهد صادر کن. ما به خدای آسمانها ایمان آوردیم تا گناهان ما را ببخشاید واز
کیفر مبارزه با او که در پیش گرفته بودیم و تو ما را برآن مجبور کردی، در گذرد. سپس ساحران تن به کیفر می دهند و نیایش می کنند: "ربنا افرغ علینا صبرا و توفنا مسلمین" . پروردگارا از دریا ی رحمتت، صبر و آرامشی بر دل‌های ما فرو ریز و جان ما را با حالت تسلیم و رضا دریافت کن. ( اعراف/۱۲۵ )

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء در قرآن"
صفحات۹۷تا۹۹

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۰)

🔹از پس این ماجرا فرعون از یک سو دست به کار تبلیغ شد تا اثر معجزهُ موسی را خنثی کند و از وحشت مردم که مبادا عذاب الهی نازل شود بکاهد و از طرف دیگر فشار خود را بر قوم بنی اسرائیل شدت بخشید تا بردگان را علیه موسی بشوراند و موسی را از دعوت خود به آزادی بردگان منصرف سازد.
موسی چون از مبارزهُ خود نتیجهُ مطلوب را حاصل نکرد دست به دعا برداشت و از خدا تقاضا کرد تا به صورت دیگری مردم را مرعوب سازد تا سنای خود را در فشار بگذارند و اجازهُ آزادی برده ها را صادر کنند. بلاهای شدیدی پی‌درپی بر مردم مصر نازل شد که از جمله قرآن مجید، هجوم طوفان و ملخ و مگس و قورباغه را نام می برد
و در آخر آنها،از خون شدن رود نیل یاد می کند.
موسی و هارون از مراجعهُ به سنا و دربار فرعون دست برداشتند و با مردم عادی روبرو گشتند و گفتند: خداوند از شما که بردگان را در اسارت نگه داشته اید، خشمناک است و به زودی طوفانی سهمگین و مداوم بر شما مسلط می‌شود که کار و زندگی شما را فلج سازد.
🔹پس چون طوفان شروع شد و مزارع را در زیر سیلاب نیل غرقه ساخت، مردم به جان آمدند و در برابر کاخ سنا مجتمع شدند و تقاضای آزادی بردگان را کردند، فرعون با موسی تماس گرفت و متعهد شد که اگر موسی دعا کند و از خدای خود بخواهد که طوفان آرام بگیرد، برده ها را آزاد خواهد کرد و چون موسی دعا کرد و طوفان آرام گرفت، فرعون نعل وارونه زد و گفت:طوفان یک پدیدهُ طبیعی است که در هر مکانی امکان وزش دارد و سرانجام پس از چند روزی که اوضاع جوی عوض شود طوفان نیز به خودی خود آرام می گیرد. نه طوفان بلای آسمانی بود و نه دعای موسی در آن تاثیری داشته است. در این رابطه است که قرآن می گوید:
"وما نريهم من آيه الا هي اكبر من اختها واخذناهم بالعذاب لعلهم یرجعون. و قالوا يا ايها الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندک اننا لمهتدون. فلما كشفنا عنهم العذاب اذا هم ینکثون" (زخرف/۴۸--۵۰)
ما از نشانه‌های رسالت هیچ نشانه‌ای به آنان ارائه نکردیم، جز آنکه از نشانهُ قبلی بزرگتر بود. ما با عذاب های پر محنت مانند هجوم ملخ و قورباغه و خون شدن رود نیل، آنان را در فشار و تنگنا قرار دادیم باشد که به سوی حق بازگردند و باز نگشتند. موقعی که عذاب نازل می شد با عجزو لابه می‌گفتند: ای ساحر با همان راز و رمزی که آموخته ای، به درگاه پروردگارت دعا کن تا عذاب را از میان بردارد. ما سر به راه شده ایم و بردگان را آزاد می کنیم و چون عذاب را از حریم آنان دور می‌کردیم، آنان رای خود را عوض می‌کردند و تعهدخود را دائر بر آزادی برده ها نقض می کردند.
سرانجام با وجود معجزات متعدد، فرعون حاضر نشد به رسالت موسی وقعی بگذارد و بردگان بنی اسرائیل را آزاد کند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحات۹۹و۱۰۰

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۱)

🔹موسی در اثر این رنج ها و مرارت های بی نتیجه نیایش کرد و گفت:
ربّنا اِنَّك اتَيتَ فرعون و مَلَائِه زينه و اموالا في الحيوه الدّنيا ربنا لِيضِلّو عن سبيلك ربنا اَطمِس على اموالهم واشدد على قلوبهم فلا يؤمنوا حتى يروا العذاب الاليم (یونس/۸۹)
یعنی: موسی گفت: پروردگارا تو در این زندگی دنیا به فرعون و سنای مصر شوکتی دادی با مال و منال فراوان تا بالاخره مردم را از راه تو بیراه کردند. پروردگارا شوکت آنان را با مال و منالی که دارند، در هم بکوب و پامال کن و قلب آنان را سخت کن که ایمان نیاورند مگر آن روزی که طعم عذاب را بچشند.
خداوند دعوت موسی و هارون را اجابت کرد و دستور داد شبانه مهیا شوند و از مصر خارج شده راه فلسطین را در پیش گیرند و باروبنه را چنان حرکت بدهند که از پراکندگی محفوظ باشند، چرا که فرعون به تعقیب آنان خواهد آمد.
🔹فرعون دراول روز از فرار بنی اسرائیل با خبر شد. ابتدا دستور داد تا پیک سریعی به اطراف بفرستند و کارگزاران خود را از فرار بردگان باخبر سازند و به همسایگان نیز پیام فرستاد که بردگان بنی اسرائیل فرار کرده اند و پناه دادن به آنان باعث تیره شدن روابط و درگیری و نزاع ما خواهد شد، مبادا کسی به آنان پناه بدهد و یادر فرار آنان مساعدت کند. (شعراء/۵۳--۵۶)
فرعون با سپاهیان ویژه به دنبال فراریان تاخت وچون حدس می زد که راهی قدس شده باشند، مسیر آنان را دنبال کرد و در نیمروز به آنان رسید یاران موسی از دیدن سپاه فرعون وحشت کردند و موسی به دستور خدا عصارا بر دریا کوفت وآب دریا از دو طرف بر روی هم مانند کوه بالا رفت و دره ای در وسط پدیدار شد،خشک وآماده ی حرکت و کاروان بنی اسرائیل از میان آن گذشت و فرعون و سپاهیانش که با تاخت در پی آنان روان بودند وارد بستر دریا شدند و آب بر روی آب ریخت و آنان را غرقه ساخت.
🔹خرابه های شهر ممفیس در سمت غربی رود نیل و کنار قریه ی جیزه قرار دارد و در شمال آن اهرام ثلاثه به فاصله ی دو فرسخی قرار گرفته اند. این شهر پایتخت فراعنه ی مصر بوده است. طبیعی است که قدرت فرعونی، بر روی رود نیل پلی بسته باشد که با آبادی های وسیع و حاصل خیز شرق نیل در ارتباط سالم و مستقیم باشند و چه بسا این پل را موازی با ابوالهول ساخته باشند که واردین ازشرق را مرعوب سازند.
خانه های بنی اسرائیل -- به ویژه پس از رسالت موسی -- در قبله ی شهر مجتمع بود (یونس/۸۷) اگر این خانه ها در شرق نیل بوده باشند، کوچ شبانه ی بنی اسرائیل آسان تر بوده است و اگر در غرب نیل بوده باشند، باید شبانه از پل عبور کنند و راه قدس را در پیش بگیرند. موسی شبانه بنی اسرائیل را کوچ داد و به طرف خلیج سوئز شتاب گرفت تا در حاشیه ی آن دماغه ی سینا را دور بزند و با گذشتن از کوه طور و انجام میقات و دریافت ۱۰ فرمان، راهی سرزمین موعود گردد.
🔹فردای آن روز که لشکریان فرعون به تعقیب آنان حرکت کردند، موسی با قوم بنی اسرائیل در شتاب بود و تا عصر همان روز به اندازه ی ۱۰۰ کیلومتر مسافت راطی کرده و خود را به شاخه ی دریای سرخ یعنی خلیج سوئز رسانیده بود. در این موقع بنی اسرائیل، گردوغبار فرعونیان را دیدند و اظهار وحشت نمودند و موسی گفت:
"اِنَّ معي ربّي سَيَهدين" یعنی: پروردگار من همراه من است و به زودی مرا به راه نجات رهنمون خواهد شد.( شعراء/۶۳ )چرا که پیش از آن به او گفته بودند:
"... اَن اَسر بِعِبادي فاضرب لهم طريقا في البحر يبساً لا تخاف درکا ولا تخشى" (طه/۷۷)
یعنی: بندگان مرا با کوچ شبانه به سوی فلسطین رهبری کن و چون به دریای تلخ رسیدی در عرض دریا راهی خشک بزن، که نه از رسیدن فرعونیان ترسی وجود دارد و نه از فرو ریختن آب دریا.
موسی صبر کرد تا فرعونیان جایگاه آنان را مشخص سازند، آنگاه به فرمان حق، عصای خود را بر آب دریا کوبید و آب از دو طرف روی هم سوار شد و همانند کوهی عظیم در دو طرف استوار ماند (شعراء/۶۴) و در وسط راهی وسیع و خشک پدیدار گردید.
موسی فرمان داد و بنی اسرائیل با شتاب هر چه بیش تر از عرض دریا، آن‌جا که رشته ی باریکی به دریای تلخ می پیوندد، گذشته و فرعون با سپاهیان زبده سوارش فرا رسید و چون دریا را مانندکوه، صاف و هموار و ساکن دید (دخان/ ۲۵) به تصورآن که دره ی کوه است، وارد شد و هلاک گردید.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحه۱۰۱تا۱۰۳

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۲)

🔹پس از نجات بنی اسرائیل، خداوند به موسی گفت: بنی اسرائیل را به سوی قدس هدایت کن و آنان را از وادی طور بگذران (طه/۷۹) و چون به وادی طور رسیدی به میقات مابیا تا برنامهُ زندگی و تورات آسمانی را بر تو نازل سازیم که از این پس باید قوم بنی اسرائیل برنامهُ جدیدی را که من برای آنان می نویسم دنبال کنند.
موسی به خاطر این که قافلهُ سنگین بنی اسرائیل را بی بر گ و آذوقه در کنار طور معطل نکند، هدایت قوم رابرعهدهُ برادرش هارون نهاد و گفت:
"اخلفني في قومي واصلح ولا تتّبع سبيل المفسدين" (اعراف/۱۴۲)
یعنی تو در میان قوم جانشین من باش ولی در مسائل اختلافی میان آنان با صلح و سازش داوری کن و را ه مفسده جویان را دنبال مکن که خواهان احقاق حق می‌شوند تا به اختلافات قومی دامن بزنند.
🔹موسی با توشهُ کافی روانهُ طور سیناء شد و بر کوه بالا رفت و در همان نقطه که سال ها قبل جلال خدا را در بوتهُ خار مشاهده کرد و بالاخره رتبهُ رسالت گرفت، به روزه‌داری پرداخت که
لازمهُ میقات و اعتکاف، روزه‌داری است. دورهُ میقات و اعتکاف برای پیامبران ده روز است چنان که رسول خدا در اواخر ماه رمضان در صحن مسجد خیمه می‌زد و ده روز کامل به اعتکاف و میقات می‌پرداخت و از کارهای دنیا کناره می کرد.
موسی در زیر سقف آسمان به اعتکاف و روزه داری پرداخت و امیدش این بود که مانند سال ها قبل خداوند در همان شب و روز اول با او سخن خواهد گفت ولی امید و انتظارش بیهوده بود از آن رو که روزه داری در حال سفر روا نیست مگر آن که مسافر قصد اقامت ده روزه کند و یا آنکه سی روز کامل باحال سفر بگذرد و ناخواسته
در حکم مقیم باشد و روزهُ او پذیرفته شود. به همین جهت موسی هرشب به خود وعده می داد که خدا با او سخن خواهد گفت و خدا با او سخن نگفت تا چهل روز گذشت یعنی از روز سی و یکم دوره میقات او تا چهلم رسمیت یافت و خداوند با او سخن گفت و اولین سخن این بود که:
"ومااعجلک عن قومك يا موسى" (طه/۸۳)
ای موسی از چه رو با قوم خود نیامدی و زود تر از آنان آمده ای . موسی گفت: خدایا زودتر به خدمت رسیدم تا موجبات خرسندی تو را فراهم آورم. خدا گفت ولی ما پس از تو بنی اسرائیل را به کورهُ آزمایش بردیم تا ایمانشان را بیازماییم و آنان باوسوسهُ سامری به گوساله پرستی گراییدند .

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۰۴و۱۰۵

@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۳)

🔹از جمله مسائلی که در میقات گذشت، تقاضای روُیت بود. "قال ربِّ اَرِني اَنظر اليك"(اعراف/۱۴۳)
یعنی ای پروردگار من خودت را به من بنما تا با چشم تو را بنگرم. اگر منظور از کلمهُ (رب) که در بیشتر آیات قرآن مطرح شده است، ذات احدیت باشد، به اعتبار جلوهُ ربوبیت او در وجود روح القدس،تمام اشکالات مسئله حل شده خواهد بود، بلکه باید گفت اشکالی به ذهن وارد نمی شود تا نیازی به حل اشکال و یا توجیه مطلب باشد.
بر این مبنا، موسی بن عمران علیه السلام که با ذات ربوبی تا این حد ماُنوس شده است که از میان انبیاء الهی به شرف مکالمه ارتقاء یافته است (اعراف /۱۴۴، نساء/ ۱۶۴)، جسارت می‌کند و تقاضای بالاتری مطرح می‌کند و آن، نائل شدن به شرف روُیت و لقاء است، آن هم در همین زندگی دنیا و می خواست که در همین کرهُ زمین، روح القدس را به عیان روُیت کند،ولی جواب ردّ شنید، زیرا ملاقات و روُیت روح القدس موجب فناو نابودی محض است که تارو پود انسان به ذرات اصلی اتم ها و مولکول ها تجزیه می گردد و لذا در پاسخ شنید:
"لن تراني ولكنِ انظر الى الجَبَل فاِنِ استَقَرَّ مكانه فَسَوفَ تَراني، فَلَمّا تَجَلّی ربّه للجبل جعلَه دَكّا وخَّرَّ موسی صَعِقافلَمّا افاقَ قال سبحانَكَ تبت الیکَ و
انا اول المؤمنين (اعراف/۱۴۳)
یعنی: پروردگار ش گفت: تو هرگز مرا نتوانی دید ولی به سوی این کوه بنگر تا خود را بر کوه متجلی سازم، اگر کوه در جایش برقرار ماند تو نیز توان آن راداری که مرا ببینی و چون پروردگار موسی بر کوه تجلی کرد، تاروپود کوه منفجر شد و موسی از غرّش مهیب صاعقه و شدت موج انفجار در غلتید و چون به هوش آمد گفت:پروردگاراتو منزّهی که باچشم سر دیدار شوی، من به سوی تو باز گشتم. من اول کسی هستم که هستی تو را باور دارم. ازاین آیه روشن می‌شود که عدم امکان رویت به خاطرتاب نیاوردن موجودات مادی است،آن چنان که کوه و صخره دراثرتجلی وجلوهُ ربوبیت روح القدس،آب می‌شودو نیست می گردد، نه به خاطر دریغ کردن.
🔹برخی گفته اند که این تقاضا،به خاطر فشار ی بود که ازجانب بنی اسرائیل وارد شدوآنان گفتند:
"لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره" (بقره/۵۵)
وهرچند موسی گفت که این کار ممکن نیست، خداوند جسم نیست تا قابل روُیت باشد و در جهت دیدِ دیدگان شما قرار بگیرد، آنان گفتند:"تا او رانبینیم،ایمان نمی آوریم"و لذا موسی تقاضای مردم یعنی ۷۰ تن افراد برگزیدهُ بنی اسرائیل را مطرح کرد، نه اینکه شخصاً مرتکب چنین جهالتی شده باشد.این توجیه باقرآن مخالف است،زیرا میقات موسی در اولین نوبت خصوصی بود آن هم برای دریافت الواح تورات ولذاپیش ازقوم بنی اسرائیل به میقات آمد و کسی با او نبود و میقات او چهل شب به طول انجامید و چون الواح تورات را به مردم عرضه کرد، نپذیرفتند و گفتند تا همراه تو به میقات نیاییم و سخن گفتن خدا را با تو نبینیم باور نمی‌کنیم،در میقات بعدی ۷۰ نفر با موسی به میقات آمدند و بعد از شنیدن مکالمه گفتند:تا خود او را نبینیم که با تو سخن می‌گوید نمی‌پذیریم، شاید کسی در جایی پنهان شده باشد و با تو سخن بگوید و به همین جهت است که قرآن در سورهُ اعراف، بعد از میقات اول و دریافت الواح می گوید:
"ولَمّا سَكَتَ عن موسى الغضب اخَذَ الالواح وفي نسختها هدى ورحمه للذين هم لِربهم يَرهَبون واختارَ موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلمّا اخذَتهم الرَّجفَه..." (اعراف/۱۵۴--۱۵۵)
یعنی: موسی بعد از فرود آمدن ازطور و مواجه شدن با گوساله پرستی آنان، الواح ده فرمان را به زمین افکند... و موقعی که خشم موسی فرو نشست، الواح در هم شکسته را برداشت و قطعات آن را مرتب کرد و دستور داد تا از ده فرمان نسخه برداری کردند. در آن ده فرمان رهنمودی بود به همراه رحمت برای آن کسانی که در پیشگاه خدا عبودیت و خاکساری دارند و موسی ۷۰ نفر از بزرگان قوم خود را برای میقات ماگزین کرد که خداوند برقسمتی دیگر از کوه طور، تجلی کرد و موسی وآن هفتاد نفر باضربهُ انفجاربی هوش و بی حرکت به خاک افتادند. موسی به هوش آمد و نمایندگان را بی حرکت یافت...
و هم چنین در سورهُ بقره، میقات دوم را پس از میقات اول مطرح می‌کند و می‌گوید:
"و اذ قلتم ياموسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره فاخذتهم الصاعقه وانتم تنظرون.ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون" (بقره/۵۵--۵۶)
یعنی به یاد آرید که به موسی گفتید:ما به فرمان تو گردن نمی نهیم مگر آن‌که به عیان ببینیم که خدا با تو سخن می‌گوید. به کیفر این بدباوری با چشم خود دیدید که صاعقه بر سرتان فرود آمد. این صاعقه ای که بر سر ۷۰ نفر نمایندگان بنی اسرائیل نازل شد، باعث مرگ و از کار افتادن قلب های آنان گشت، بی آنکه اجسادشان، صدمه ببیند، چراکه آنان زیر آسمان و بر سر کوه طور بودند نه در زیر آوار، لذا با دعای موسی، دوباره زنده شدند تا مایهُ تهمت نشود.
برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۰۵تا۱۰۹
@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۴)

🔹راجع به ساختمان گوسالهُ سامری، روایاتی در دست است. آنچه با متن قرآن و منطق و خرد تطبیق می‌کند آن است که سامری از شکافتن آب دریا و سوار شدن بر روی هم به شگفت آمد و از روی کنجکاوی موضوع را بررسی می‌کرد که راز مطلب را دریابد. متوجه شد که شخصی سوار بر مادیان به رتق و فتق کاروان پرداخته، آنان را وادار می‌کند که وارد شکاف دریا شوند و با وارد شدن او به شکاف دریا دیگران نیز تشجیع شدند و پشت سر او روانهُ دریا گشتند
سامری با دقت آن مرد ناشناخته را وارسی کرد و از جمله به مادیان او خیره شد و در ضمن این وارسی، متوجه شد که مادیان هرجا پا می گذارد، زیر پای او سبزوخرم می شود و حالت فوق‌العاده ایجاد می گردد. از این رو قسمت زیادی از همان خاک های اکسیر شده را برداشت و در انبانی ریخت و با خود حمل می‌کرد.
🔹موقعی که قافلهُ بنی اسرائیل به کوه طور رسید و به انتظار موسی اطراق کردند، مهلت چند روزهُ موسی به طول انجامید، سامری به فکر افتاد و از ناپدید شدن موسی که به احتمال نزدیک به یقین او را هلاک شده می‌پنداشتند، استفاده کرد. او می خواست رهبری قوم بنی اسرائیل را از آن خود سازد و هارون را از کار زعامت برکنار کند. پس به مردم گفت: مکتب موسی باطل است و خدای نادیده قابل ستایش نیست،ستایش باید در برابر خدای مجسم باشد، مانند قوم فرعون که سالها شاهد قدرت و تمدن آن بودیم، اینک من خدای واقعی را برای شما مجسم می‌کنم. در این کار و این ایده، سران قوم بنی اسرائیل با او یار شدند و وسایل لازم را در اختیار او نهادند.
🔹سامری ابتدا زرینه آلات قوم بنی اسرائیل را گرفت و در قالبی از طلا و نقره مخلوط به صورت گوساله قالب زد، سپس گِل های اکسیرشده را داخل آن ریخت. گِل ها از قسمت داخل به شکل گوساله درآمد ومانند گوساله نعره می‌کشید. مردمان عامی بدین وسیله مفتون شدند و سخن سامری را پذیرفته، از اطراف هارون کناره گرفتند، بعید نیست که شغل سامری ریخته گری بوده باشد و لذا در اثر تداعی از خدایان قوم فرعون که گوساله را مظهر خدای کشاورزی می‌دانستند، به ساختن گوساله مبادرت کرده باشد تا به مردم بگوید که شما باید به مصر بازگردید و خدا ی کشاورزی را ستایش کنید.
🔹بعد از آن که موسی از طور فرود آمد و با گوساله پرستی قوم خود مواجه شد، از سامری پرسید که چرا و چگونه چنین فتنه ای را سبب گشتی؟ و او ماجرای خود را که از تسویلات نفسانی او مایه می گرفت، گزارش کرد و موسی سامری را که مرتد و باعث ارتداد بنی اسرائیل شده بود، نکشت، و اورا زنده گذاشت، ولی بدو گفت که حاصل این فتنه گری و تماس تو با اکسیر حیاتی آن است که اگر کسی به تو نزدیک شود و بخواهد از ماجرای معماری و اکسیر تو مطلع گردد دردی جانکاه و تبی کشنده بر توواو مستولی گردد که طاقت نیاورد و لذا مجبور شوی که برای پیش گیری از این عارضه فریاد بزنی "به من نزدیک نشوید"، "به من نزدیک نشوید". موسی سپس دستور داد تا مجسمهُ گوساله را بسوزانند و خاکسترش را که با خاک اکسیرشده قرین بود، به دریا بریزند که دیگر مورد استفادهُ شیادان قرار نگیرد.
🔹پس از آنکه موسی قوم خود را سرزنش کرد و سامری را نفرین نمود و خدای او را سوزانید و به دریا ریخت، بنی اسرائیل به خطای خود یقین کردند و به دامن موسی آویختند که خطای آنان را ببخشاید و باز هم رهبری آنان را به عهده بگیرد، باشد که از بدبختی و دوره گردی رهایی یابند. موسی به آنان گفت:جزآنکه حکم خدا را جاری کنم راهی برای شما نمی بینم:
"انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئکم"
(بقره/۵۴)
شما با پرستش گوساله جان های خود را به سیاهی کشاندید، اینک به سوی خدای خود که پیکر واندام شما را پیراست بازگردید و توبه کنید: شما باید در دو جبهه صف بکشید و هم را بکشید. تن دادن به این کشتاردر پیشگاه خدای باریتعالی بهتر از زندگی کردن در حال کفرو ارتداد است که پایان زندگی به دوزخ منتهی گردد.
آنان حاضر شدند که تن به این کیفر بدهند و موسی گوساله پرستان را به دو بخش کرد و قرار شد مانند دو لشکر دشمن به هم بریزند و یکدیگر را بکشند و به راستی چنان کردند و چون خداوند صدق نیاتشان را دید، توبهُ بقیه السیف آنان را پذیرفت و آن جمعی که بازمانده بودند بی اجرای کیفر قتل به ایمان بازگشتند و همراه موسی راهی قدس شدند.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن" صفحات۱۰۹تا۱۱۱
@mbehboudiorg
موسی بن عمران علیه السلام(۱۵)

🔹سرانجام قوم بنی اسرائیل افتان و خیزان به کنار شهرقدس رسیدند و موسی به آنان گفت:
"يا قوم ادخلوا الارض المقدسه التي كتب الله لكم..." (مائده/۲۱-۲۶)
ای مردم اینک وارد سرزمین مقدس بشوید، همان زمینی که خداوند در فرمان قطعی خود به نام شما ملت بنی اسرائیل ثبت کرده است. ماموریت من این بود که شما را از سرزمین مصر به سرزمین پدران و اجداد تان رهبری کنم . اینک شما در آستانهُ این سرزمین قرار گرفته‌اید دیگر ماموریت من تمام است و شما باید وارد قدس شوید و در آنجا سکنی بگیرید. مبادا به قهقرا باز گردید و به فرمان خدا پشت کنید که خسران دنیا و آخرت شما قطعی است.
🔹آنان گفتند ای موسی در این سرزمین مردمی قلدر حکومت می‌کنند. مااز شهر قلدران درآمدیم که استثمار نشویم، اگر به این شهر در آییم دوباره به استثمار و بدبختی و بردگی کشانده خواهیم شد. ما به این شهر وارد نمی شویم، مگر آن گاه که این مردم قلدر از شهر کوچ کرده باشند. اگر آنان کوچ کنند، ما در آنجا سکنی می گزینیم.
🔹دو تن از خدا ترسان بنی اسرائیل که خداوند برآن دو منت نهاده بود و به ایمان و یقین رسیده بودند، گفتند: شما از دروازهُ شهر هجوم ببرید و وارد شوید. اگر شما همگان با هم مانند سیل وارد پیکار شوید، پیروز می‌شوید. اگر به خدا ایمان دارید باید بر او توکل کنید. آن قوم گفتند: ای موسی همانند مبارزات سابق، تو با خدایت-- و نگفتند با خدای ما -- بروید و قلدران را بکشید. ما همین جا می‌نشینیم،وقتی که شما قلدران را کشتید و شهر را تصرف کردید ما وارد می‌شویم و میراث قلدران را می خوریم. موسی گفت:
"ربّ اني لا املك الا نفسي واخي فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين" (بقره/۲۹)
خدایا من فقط اختیار خود را دارم و اختیار برادرم هارون را. دیگر تکلیف ما دوتن که رسولان تو بودیم به پایان رسید. تو خود میان ما دو تن و این ملت سیه روز بدبخت فاسق جدایی بیانداز. و خدا گفت: ما ورود به این شهر را براین مردم حرام کردیم که تا ۴۰ سال نتوانند به این شهر در آیند، ‌گرچه به صورت گدایی باشد. باید بروند و در روی زمین یهودی سرگردان باشند و در شهرها و دهات و بیابان های دیگر زندگی کنند. تو ای رسول ما براین قوم ناسپاس اندوهگین مباش.

برگرفته از کتاب "نگاهی به تاریخ انبیاء درقرآن"
صفحات۱۱۲و۱۱۳

@mbehboudiorg