ماتیکان‌داستان
2.53K subscribers
4.91K photos
538 videos
735 files
1.16K links
📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان

📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید

📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و شاید با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد.


وحید حسینی ایرانی؛ فریبا چلبی‌یانی و ...

@vahidhosseiniirani
Download Telegram
📢تکرار یک تجربه‌ کمیاب
@matikandastan

مهرماه ‌۱٣۴۰ کتابی به ادبیات داستانی ایران افزوده شد که از دید وضعیت ظاهری و فیزیکی، تجربه‌ای نو در عرصه صنعت چاپ آثار داستانی ایرانی به شمار می‌رفت. «نکبت» درواقع تجربه‌ای بدیع و فرمالیستی از امیر گل‌آرا بود که ظاهرا کوشیده بود محتوای اثرش و فرم فیزیکی کتاب هماهنگی‌ای شایان‌توجه داشته باشند. صفحات این داستان به‌صورت دست‌نویس‌هایی همراه با خط‌خوردگی‌های معمول یک دفترچه یادداشت چاپ شده بود و جلد آن نیز مقوایی بود که به‌جای پارچه گالینگور، با گونی پوشش داده شده بود. این همخوانی از آنجا به دست می‌آید که نویسنده در صفحه شناسنامه کتاب، پیرنگ روایتش را چنین توجیه‌پذیر می‌کند که:
«مقنی‌ها در گلوگاه مستراح متروکی در یکی از بندهای تاریک محبس دفتر کثیفی یافتند آلوده به نکبت و متعلق به یک محبوس گمنام قدیمی
این کتاب همان دفتر است.»
یعنی توجیه شکل عرضه اثر و فرض این است که زندانی‌ای دست‌نوشته‌هایش را لای گونی پیچیده و حالا این کتاب همان دست‌نوشته‌های جابه‌جا پر از خط‌خوردگی ...

👇👇👇
📢تکرار یک تجربه‌ کمیاب
@matikandastan

📜درباره کتاب «چهارمین» که با ظاهری متفاوت به چاپ رسیده است

وحید حسینی‌ایرانی: مهرماه ‌۱٣۴۰ کتابی به ادبیات داستانی ایران افزوده شد که از دید وضعیت ظاهری و فیزیکی، تجربه‌ای نو در عرصه صنعت چاپ آثار داستانی ایرانی به شمار می‌رفت. «نکبت» درواقع تجربه‌ای بدیع و فرمالیستی از امیر گل‌آرا بود که ظاهرا کوشیده بود محتوای اثرش و فرم فیزیکی کتاب هماهنگی‌ای شایان‌توجه داشته باشند. صفحات این داستان به‌صورت دست‌نویس‌هایی همراه با خط‌خوردگی‌های معمول یک دفترچه یادداشت چاپ شده بود و جلد آن نیز مقوایی بود که به‌جای پارچه گالینگور، با گونی پوشش داده شده بود. این همخوانی از آنجا به دست می‌آید که نویسنده در صفحه شناسنامه کتاب، پیرنگ روایتش را چنین توجیه‌پذیر می‌کند که:
«مقنی‌ها در گلوگاه مستراح متروکی در یکی از بندهای تاریک محبس دفتر کثیفی یافتند آلوده به نکبت و متعلق به یک محبوس گمنام قدیمی
این کتاب همان دفتر است.»
یعنی توجیه شکل عرضه اثر و فرض این است که زندانی‌ای دست‌نوشته‌هایش را لای گونی پیچیده و حالا این کتاب همان دست‌نوشته‌های جابه‌جا پر از خط‌خوردگی و گونی‌پوش است که به دست خواننده می‌رسد.
اکنون پس‌از حدود 6‌دهه نویسنده جوانی به نام مریم سالخورد (طبق اطلاعات فیپای کتاب «چهارمین»، او متولد ‌۱٣۶۱ است) کتابی منتشر کرده که اگرچه شکل ارائه فیزیکی آن نادر است، بی‌سابقه نیست؛ و این پیشینه، حاکی از مشابهتِ دیداریِ بسیارِ کتاب «چهارمین» با کتاب کمیاب و کمتر‌دیده‌شده «نکبت» است. با‌توجه‌به نام ناشر این اثر -انتشارات رشدیه که نشان داده است به چاپ آثار متفاوت یا شاید پیشرو علاقه‌مند است- و نیز پیشینه مریم سالخورد که در کارنامه‌اش نوشتن درباره نویسنده متفاوتی چون کاظم رضا دیده می‌شود، چنین برمی‌آید که خالق داستان «چهارمین» با ادبیات داستانی متفاوت معاصر و احتمالا کتاب نامبرده امیر گل‌آرا آشنا بوده است. بااین‌همه تکرار این تجربه دیگرگون نیز در جای خود جالب و جذاب است؛ چراکه نویسنده با آشنایی‌زدایی از شیوه‌های مرسوم چاپ کتاب، می‌تواند توجه و دقت بیشتر خواننده‌اش را برانگیزد. «چهارمین» داستانی بلند یا شاید هم کوتاه است -روایتی در حدود ٧۰ صفحه که با تبدیل شکل نوشته‌های آن به فونت متعارف کتاب‌های داستانی، کمابیش به یک‌سوم حجم ظاهری خود فرومی‌کاهد و داستانی در حدود بیست و اندی صفحه را پیش روی مخاطب می‌گذارد که این حجم متعلق به داستان کوتاه است. روایت در قالب نوشته‌های یک متهم در برگه‌های بازجویی شکل می‌گیرد که قرار است اعترافاتی را درباره یک فعال سیاسی بنویسد. این بازجویی، بهانه روایت داستان و ارتباط راوی با دیگر آدم‌ها، از مادرش فیروزه تا دوستان تئاتری‌اش و محبوب از‌دست‌رفته‌اش پوری، می‌شود. او که برخلاف نویسنده اثر، مرد است، در آغاز می‌کوشد که شناختش از بهروز -همان فعال سیاسی- را انکار کند اما به‌مرور خواننده به ارتباط آن‌ها و شیفتگی یا احترامی پی می‌برد که راوی برای بهروز قائل است. زبان اثر به شاعرانگی می‌زند و همین شاعرانگی که از سویی لحن راوی را می‌سازد و از سوی دیگر زیرکانه اسرار مگو را فاش می‌سازد، به تضعیف پیرنگ می‌انجامد؛ باورش آسان نیست که متهم یا محکومی تحت شکنجه بازجو چنین شاعرانه - و آن هم با خطی خوش- اعتراف پس بدهد! بااین‌همه، سازه‌هایی چون نثر متفاوت نویسنده و اشارات تاریخی درجریان داستان مانند برگزاری دادگاه دکتر مصدق و اعتراضات دانشجویی شانزدهم آذر، «چهارمین» را به داستانی بدل ساخته است که به خواندنش می‌ارزد. این اثر تجربی در‌قالب کتابی با قطع خشتی و جلد گالینگور، در ٧٨صفحه چاپ شده است. (منبع: روزنامه شهرآرا)

@matikandastan
اینکه آنقدر تکلیفت با قصه روشن باشد که انگار  که زندگی خودت است، چیزی نیست که در هر قصه ای بتوانی ببینی. قصه های زنانی که زنده اند از این نوعند. این روایت های بی حاشیه و سر راست و صادق چنان با تو رو راستند که از همان جملات اول پرت میشوی داخل قصه . قصه زنهایی که به دنبال هویت خویشند اینان زنان سالها پیش یا سالها بعد نیستند. زنان امروزند که در درون مردترین مردها هم یافت می شود. این المان برنده کتاب است که از جنسیت فراتر رفته چون دارد از دردی انسانی صحبت میکند. دردی که از دیده نشدن از حذف شدن شروع می شود. گاهی که قصه می خواهد در دام کلیشه بیفتد جسارت و تهور راوی یا یکی از کاراکتر ها قصه را می چرخاند. خواندن این کتاب مثل تجربه دیدن سایه هاست دیدن نادیده ها. چیزهایی که یاد گرفته ایم نبینیم. این کتاب درمان کوریست.

#سارا_جهان‌آرای (نویسنده و منتقدادبی)
🆔 @sedayehdastan
📌با ما همراه باشید.
📃آثار منفی صوفیگری
@matikandastan

«در اینجا از اشاره‌ای به آثار و تبعات منفی صوفیگری ناگزیریم و در این‌باره نیازی به نقل مقالات مخالفان تصوف نمی‌بینیم زیرا کمتر نویسنده‌ای از خود متصوفه سراغ داریم که از این مقوله سخنی نگفته و از انحرافات و کجرویهای مدعیان ننالیده باشد.

در حقیقت تصوف به‌رغم ظاهر نرم و آسانش نسخه‌ای است صعب و دشوار و کسی که پای در این وادی می‌گذارد همواره در معرض آفتها و لغزشهاست. به قول امام محمد غزالی «در هیچ چیز چندان غلط راه نیابد که در آن»، یا به گفته‌ی مولانا «هر جوینده را راه نیست»، زیرا که گرد بر گرد سراپرده‌ی جمال دورباش می‌زنند.

وقتی علم را حجاب می‌دانند و آشکارا از کتاب و دفتر تبرّی می‌جویند و حتی سخن از به آتش‌کشیدن یا به آب دادن نوشته‌ها می‌رود طبعاً خطر سقوط در پرتگاه جهل و غباوت دامنگیر می‌شود و آنکه معتقد است که هر ظاهری باطنی دارد و ظاهر را در برابر باطن بی‌ارج و خوار می‌شمارد لامحاله با وسوسه‌ی استخفاف نسبت به ظواهر شرع و فروگذاشت آن دست به گریبان می‌گردد و اگر دم از توکل می‌زند لاجرم در دام بطالت می‌افتد. چنانکه هر گاه آسیاسنگی از کوه فروغلتد برخاستن از سر راه سنگ را ناروا می‌انگارد.

راه تصوف باریکه‌ای است سخت تند و تیز و لغزان که از یک‌سو با سنگلاخ افراط در زهدگرایی و وسواس در دامن‌چیدن از لذات و مباحات و خوارداشتِ تن و از سوی دیگر با منجلاب اباحه و فسق و بطّالی و بیهودگی همجوار است.»

📔شمس تبریزی
محمد علی موحد
📎نشر نو

@movahed1302
@matikandastan
📢راهنمای خودکشی در داستان کودک!
@matikandastan

عاطفه طیه: «خواستی خودت را بکشی، یک تکّه طناب بردار، برو توی فلان اتاق، بنداز به حلقۀ وسط سقف؛ بعد برو روی چارپایه، طناب را ببند به گردنت و چهارپایه را با پایت کنار بزن تا راحت شوی»
(قصه‌های شب پدربزرگ، سیده فاطمه طهوری، انتشارات پدیده دانش ۱۳۸۹، ص ۵۴)

این جمله‌ها خطوطی از داستانی است که برای ردۀ سنی کودک و نوجوان نوشته شده است و از سال ۱۳۸۹ تا اکنون ۱۲ بار با شمارگان بالا منتشر شده است. این در حالی است که ممکن نیست هیچ سخنی دربارۀ شراب نوشیدن، بوسیدن و رقصیدن از زیر نگاه تیزبین برادران و خواهران وزارت ارشاد در برود! این جمله‌ها را نویسنده‌ای بی‌مبالات! نوشته، ناشری بی‌مبالات! پذیرفته و آقایان و خانم‌های سانسورچی که در مواقع دیگر پشه را روی هوا نعل می‌زنند و چارچشمی زیر و روی شاعران و نویسندگان را رصد می‌کنند به آن مجوز نشر داده‌اند! دیروز در خبری خواندم که مجوز کتاب لغو شد، البته پس از اینکه کتاب ده سال، دوازده مرتبه با شمارگان بالا منتشر شده است و چندهزار کودک و نوجوان آن را خوانده‌اند!

«خدا کند انگورها برسند و جهان مست شود و تلوتلو بخورند خیابان‌ها» خدا کند کوچه‌ها و درختان و گربه‌ها برقصند. خدا کند آسمان زمین را و گنجشک‌ها گنجشک‌ها را و آدمها آدمها را ببوسند اما هیچ کودکی یک طناب برندارد، نرود توی فلان اتاق، طناب را نیندازد به حلقۀ وسط سقف؛ نرود روی چارپایه، طناب را نبندد به گردنش و چهارپایه را با پایش کنار نزند!

@atefeh_tayyeh
@matikandastan
📢چِکّه‌ای از یک قلمِ داستانی
@matikandastan
به مناسبت ۱۲مهر، سالگرد درگذشت احمد محمود

عبدالرزاق پورعاطف: در روزهای آغازین خزانِ ۱۳۸۱، احمد محمود غم نبودش را بر دل‌ِ داستان فارسی گذاشت و رفت. داستان‌نویسِ خلاق و بزرگی که ۱۲ مهر، سالگرد پَر کشیدنش را بهانه می‌کنم تا تداعیِ لحظاتِ نابِ خوانشِ رمان‌ها و داستان‌هایش، ذهنم را سرشار کند؛ خلوت‌های خوش غُور. طعمِ شیرین غرق شدن در جهان داستانی‌ِ «زمین سوخته»، «داستان یک شهر»، «مدار صفر درجه»، «آدم زنده» و «درخت انجیر معابد» هنوز زیر زبانِ ذهنم است. مگر می‌شود آن ساعتِ شش صبح؛ لحظه‌ی اعدام افسران ارتش را از یاد بُرد. صدای شلیک تیرها در گوشم می‌پیچد و وسوسه‌ی خواندن دوباره‌ی «داستان یک شهر» و تبعید شدن با «خالد» را به سرم می‌اندازد. یا «زمین سوخته» و آن انگشت کوچک دست که از بند دوم قطع شده است و هنوز هم سُبابه‌اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه‌شعبه به قلبم نشانه رفته است. چه بسیارند تصاویر پویا و زنده‌ای که احمد محمود با هنرمندی تمام در ذهن‌ چند نسل حک‌ کرد. او خالق شخصیت‌های فعال، مانا و جاودانی بود که همراهشان نفس کشیدیم و بزرگ شدیم.
جمال میرصادقی در یادداشت «داستان ایرانی، ارزشمند اما بدون حامی» که ۱۷ آذر ۹۴ در خبرگزاری ایبنا منتشر شد، جایگاه ادبی احمد محمود را تبیین می کند:
«از نویسندگان وطنی که می‌توانستند در جهان شناخته شوند ولی به دلیل ترجمه نشدن آثارشان دیده نشد می‌توان به احمد محمود اشاره کرد. این نویسنده به مراتب از نجیب محفوظ بهتر می‌نوشت اما نجیب محفوظ نوبل ادبیات را دریافت کرد در حالی که محمود جز در مواردی محدود و به مدد چند ترجمه روسی، کسی خارج از ایران او را نمی‌شناسد.»
این جایگاه والا، محصول نزدیک به نیم قرن تلاش پیگیرانه در عرصه‌ی داستان‌نویسی است. چنان خلاقانه و موشکافانه که درهای جدیدی به روی داستان فارسی گشوده شد. در این مقال مختصر، به یکی از خلاقیت‌های داستانی محمود می‌پردازم. او به تعریف جدید و نویی از داستان رسیده بود. در صفحه‌ی ۱۵ کتاب «حکایت حال» -گفت‌وگوی لیلی گلستان با احمد محمود- نظریه‌ی خود را چنین توضیح می‌دهد:
«…داستان، تعریف حرکت، تعریف اشیاء و یا حوادث نیست. بلکه تعریف است در حرکت. رمان موجودی است زنده. در رمان، نبض باید در لحظه لحظه‌ی اشیای طبیعی و غیرطبیعی، در انسان و در کلام بزند. اگر لازم باشد و طبیعت داستان ایجاب کند که این زدن نبض در جایی کُند شود، می‌شود، ولی اگر زدن این نبض بی‌دلیل سست شود، داستان از قوام می‌افتد، و اگر متوقف شد، داستان می‌میرد. پس نبض باید بزند.»
برای درک این مفهوم، سراغ رمان «مدار صفر درجه» می‌رویم؛ جلد سوم، صفحه‌ی۱۳۵۸٫ جایی که «باران» منتظر «مائده» است و محمود بی‌قراری و انتظار بی‌صبرانه «باران» را توضیح و تعریف نمی‌کند، بلکه آن را به تصویر می‌کشد. او با جملات کوتاه و کوبنده، ضرباهنگ بی‌قراری را می‌نویسد و می‌نوازد. گویی رمان از موسیقی متن برخوردار است. اضطراب و نگرانی به شکل بسیار هنرمندانه و غیرمستقیم به جان مخاطب ریخته می‌شود و گریبان خواننده را سخت می‌فشرد:
@matikandastan
«…تو حیاط آشوب بود، باران شلاقی بود و دور، آسمان غُرنبه سنگین بود. باران در را بست. چراغ اتاق را روشن کرد. نامه‌ی کتایون دستش بود. نشست پای منقل. لیوان چای را برداشت – سرد بود. به پاکت نگاه کرد و چای خورد. نامه را بار دیگر خواند و گذاشتش تو جیب. باز، سیگار گیراند. برخاست، پتو و متکا را از کنج اتاق آورد. دراز کشید. دستش با سیگار بالای منقل بود. غلت زد. سیگارِ نکشیده را چپاند تو خاکستر منقل. ساعد دست را گذاشت رو پیشانی – باز غَلت زد. نشست. سیگار را از تو خاکستر برداشت و روشنش کرد. چند پک زد. خاموشش کرد. خوابید. پتو را کشید رو سینه. بار دیگر نشست. برخاست. به عکس مائده نگاه کرد. دستش به جیب رفت. خالی آمد بیرون. رفت طرف در اتاق. پشت در ایستاد. صدای تند باران بود – رو سقف، تو حیاط. برگشت. پتو را تا کرد. متکا را گذاشت رو پتو و گذاشتشان زیر بالش و پاها را کشید. انگار که صدای در خانه آمد. گوش تیز کرد. بار دیگر نصفه سیگار را از تو خاکستر برداشت. گیراندش و پک زد. دود تو گلویش شکست. سرفه کرد، سرفه کرد، سرفه کرد – در اتاق باز شد. مائده بود. باران، یکهو از جا برخاست– ((ئومدی؟))…»
پنجاه تا شصت فعل به کار رفته است تا فضای داستان ساخته شود و احساسات درونی «باران» متبلور گردد. همچنین با ورود «مائده»، «باران» نیز آرام می‌شود. وانگهی شدت ریزش باران با حالت درونی «باران» ارتباط مستقیم و لطیفی دارد. این شیوه و اسلوب در مونولوگ دو صفحه‌ی پایانی داستان کوتاه «کجا میری ننه امرو؟» از مجموعه داستان «دیدار» نیز به زیبایی مورد استفاده قرار گرفته است. نویسنده لباس «ننه امرو» را توصیف نمی‌کند. نمی‌گوید که سردش شده است یا گرم، بلکه ضمن مونولوگ «ننه امرو»، همه چیز نمایانده
می‌شود:
«…وُی پُختم – پَه چه سی
ئی نیمتنه‌ی صاحب مرده اَ تنم درنمیاد – خو دربیا جامانده. پُختم، ئووفه! راحت شدم…»
«ننه امرو»، نیمتنه را از تن درمی‌آورد. گرمش شده است.
«…پَه سی چه دستم میلرزه – یخ کردم، قرار بگیر آخر! سی چه ئیقد میلرزی دلِ تیرخورده – نیمتنه کجاست پَه چارقدم کو؟…»
سردش شده است، دنبال نیمتنه و چارقد می‌گردد.
بزرگانِ داستان‌نویسی‌ چون کوه‌هایی‌ هستند که در دلشان گنج‌های فراوانی نهفته است. باشد تا بکاویم و بر اندوخته‌ها بیفزاییم.
@matikandastan
احمد محمود نویسنده انسان گرا.mp4
156.3 MB
مستند "احمد محمود، نویسنده انسان گرا" ساخته بهمن مقصودلو را ببینید.
این فیلم در واپسین ماه های زندگی احمد محمود ساخته شده است.
@matikandastan
📢چند روایت اندوهبار...
از خاطرات احمد محمود
@matikandastan

۱۵ مرداد ۶۴
📜دو شب است که تلويزيون خراب شده است. سياه سفيد است و مال عهد بوق. ۱٨ سال است کار مي کند يک بار لامپ سوخته و ... دو شب است که تصوير نمي دهد. ديشب سارک داشت تو اتاق مطالعه مي کرد. لامپ خود به خود سوخت. لامپ نداشتيم که عوضش کنيم. بلند شد و رفت تلويزيون را روشن کرد به اين اميد که شايد درست شده باشد!! تصوير نداشت. گفت اينهم از تلويزيون!

خوب. مفهوم حرفش اين است که همه چيز زندگي مان خراب است. حرفش درست است. اين بود که شنيدم و زيرسبيلي رد کردم. شش هفت سال بيکاري بعد از انقلاب و جلوگيري از چاپ کتابهايم نتيجه اي بهتر از اين ندارد آن هم با خرج سنگين زندگي، خدا عاقبتش را به خير کند.

۱۶ مرداد ۶۴
📜نمي دانم به خودم تلقين کرده ام که وقتي سيگار تير مي کشم سرم درد مي گيرد يا واقعا خاصيت سيگار تير اين است. به هر جهت شيراز مي کشم. چند ماه قبل هم زمزمه اش شروع شد که سيگار تير بد است و حرف‌هايي از اين دست و اغلب کساني که سيگاري بودند از کشيدن سيگار تير امتناع کردند. سيگار هم که در بازار آزاد چندين برابر قيمت دارد. بقال سرمحل به عنوان سهميه روزهاي دوشنبه و پنجشنبه سيگار مي دهد. ٢ بسته سيگار شيراز و چهار بسته سيگار تير. به عبارت ديگر هفته اي ۴ بسته شيراز و ٨ بسته تير و مجبور هستيم که سيگار تير را هم بگيريم چرا اگر نگيريم شيراز هم نمي دهد. حتي به جاي تير، اشنو هم نمي دهد.

٢ آذر ۶۴
📜امروز بار ديگر تنگدستي را احساس کردم. بار ديگر احساس کردم که اين غول داد جوانه مي زند. زنم گفت پول آب را بايد بدهيم. گفتم تا کي مهلت داريم، گفت ششم. گفتم حالا بماند. چهار روز ديگر فرصت هست. زنم احساس کرد که ٣۴٨ تومان ندارم بدهم. دلم نمي خواست فکر کند پول ندارم و دلش توي هول و ولا افتد. صداش کردم و گفتم کي پول آب را مي برد و مي دهد. گفت خودم. گفت دارم مي روم به طرف بانک گفتم پول آب را هم بدهم. هزار تومن بهش دادم. هزار توماني را گرفت و گفت خيال کردم نداري. در واقع نداشتم. چند هزار توماني گذاشته ام کنار که اگر مريض شديم دم در بيمارستان نميريم. چون تا پول نگيرند کسي را به بيمارستان راه نمي دهند و چه بسا آدم که به همين بهانه تلف شده اند. دل زدم به دريا و يکي از هزار توماني ها را دادم. معلوم نيست چه وقت کتاب هايم اجازه انتشار خواهند يافت. خواهد گذشت. بايد تحمل داشت و خوشبختانه همه مان آدم هاي قانع و سازگاري هستيم.

داستان يک شهر را سال ۱٣۵٨ تمام کردم و آماده چاپ شد. انتشاراتي اميرکبير با مشکلاتي مواجه شد،‌ بعد مصادره شد. نسخه همسايه ها تمام شد. رضا جعفري هنوز توي اميرکبير کار مي کرد. داستان يک شهر را چاپ کرد (۱۱ هزار نسخه) فروش رفت اما حالا اميرکبير به دست دولت افتاده بود. روي خوش با تجديد چاپ کارهايم نشان نمي داد. رضا جعفري نشر نو را تاسيس کرد. همسايه ها و داستان يک شهر را از اميرکبير گرفتم. قرارداد را فسخ کردم و کتاب ها را در اختيار نشر نو گذاشتم. داستان يک شهر را چاپ کرد. (۱۱ هزار نسخه). زمين سوخته را آماده کردم چاپ کرد (۱۱ هزار نسخه). يک ماه بعد چاپ دوم را در ٢٢ هزار نسخه چاپ کرد. آمد هسمايه ها را چاپ کند که از چاپ و تجديد چاپ کارهايم جلوگيري به عمل آمد. پس از چاپ دوم داستان يک شهر و زمين سوخته ديگري چيزي چاپ نشد. اما همسايه ها باز هم به طور قاچاق افست شد. به وزارت ارشاد گفتيم که بابا، شما مي گوييد همسايه ها نبايد چاپ شود اما بازار پر است از نسخه هاي تقلبي که به عنوانت کمياب 4 تا 5 برابر قيمت رو جلد مي فروشند. گفت جمعش مي کنيم اما نکرده اند.
خوب، ‌حالا دستي مي ماند که به نوشتن برود؟

(مجله رودکي ٢۰ (پرونده احمد محمود). سال دوم. آبان و آذر ۶٨/ از صفحه ۱۶۵ تا صفحه ۱۶٩)
@matikandastan
📃برکه‌ی ساکن غم را، سنگریزه‌یی -که شاید از دست کودکی، به شیطنت رها شده بود- به موج انداخت. چه نسیم دیوانه‌کننده‌ی غم‌انگیزی! تو کجا هستی؟ تو کجا بودی؟ آن‌که به من گفت: «اینک بهار!» که بود؟ نمی‌دانم. نمی‌دانم.


📔ص ص م از مرگ تا مرگ
عباس نعلبندیان

@matikandastan
Forwarded from نشر حکمت کلمه
به مناسبت #چاپ_دوم‌
مجموعه داستان "زنانی‌ که‌ زنده‌اند"
اثر: #فریبا_چلبی‌یانی
#نشرحکمت‌کلمه
جلسه نقد و بررسی با حضور منتقدان ادبی:
#دکتر_ناصرمطلب‌زاده
#عبدالمجیدنجفی
#محمدرضا_ایوبی
در فرهنگسرای #برصفحه برگزار می شود.

#زمان :
پنجشنبه | ۱۳۹۸/۷/۱۸ | از ساعت ۱۷ الی ۱۹
#مکان :
تبریز_ مقصودیه_بن‌بست قره‌باغی‌ها _نبش خانه‌ی نیکدل_پلاک ۲۶_ برصفحه

@hekmatkalame
📢همه چیز درباره نوبل ادبیات
@matikandastan

احسان رضایی: تا ساعتی دیگر قرار است نام برنده، بلکه برندگان نوبل ادبیات اعلام شود. پارسال شکایت ۱۸ زن از همسر یکی از اعضای فرهنگستان سوئد باعث ۲ سال حبس خودش، اخراج همسر شاعرش از آکادمی سوئد، دودستگی و جنجال و استعفا بین باقی اعضا، از نصاب افتادن تعداد اعضا برای تصمیم‌گیری در مورد نوبل ادبیات و باقی قضایا شد و خلاصه نوبل ادبیات اهدا نشد. برای همین حالا قرار است امسال به دو نفر نوبل ادبی بدهند به جبران مافات.
🔸آکادمی نوبل طی ۱۱۸ سال گذشته (از ۱۹۰۱ تا ۲۰۱۸) به ۱۱۴ نویسنده جایزه داد. این‌طوری که ۸ سال برگزیده‌ای نداشته و در عوض ۴ سال نوبل را مشترک به دو نفر دادند.
🔹۸نوبت اهدا نشدن نوبل ادبیات از این قرار بود: سال‌های ۱۹۱۴، ۱۹۱۸، ۱۹۳۵، ۱۹۴۰، سه سالِ پشت سرهم از ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۳ و پارسال. در ۱۹۱۸ رسماً اعلام شد کسی موفق به دریافت جایزه نشده، سال پیش هم که آن اخبار شنیع، در بقیه موارد گفتند وسط جنگ جهانی که نمی‌شود جایزه داد!
🔹طبق وصیت آلفرد نوبل، نوبل ادبيات باید به «برجسته‌ترين اثری که در یک سال گذشته با رويكرد آرمان‌گرايانه نوشته شده» اهدا شود. اما در عمل این جمله یک چیز تشریفاتی است. آنها به مجموعه آثار یک نفر جایزه می‌دهد، نه به یک کتاب خاص (تنها نوبل‌هایی که به یک کتاب مشخص داده شد، نوبل ۱۹۲۰ کنوت هامسون برای «رشد خاک»، نوبل ۱۹۲۴ ولادیسلاو ریمونت برای رمان «دهقان‌ها» و نوبل ۱۹۲۹ توماس مان برای «بودنبروکها»ست). گاهی به یکی در تنها سالی که کاری منتشر نکرده، نوبل می‌دهند (برنارد شا در ۱۹۲۵). بقیه را هم سال‌ها بعد از نگارش مهمترین اثرشان انتخاب کرده‌اند (مارکز در ۱۹۸۰ نوبل گرفت، ۱۲سال بعد از انتشار «صد سال تنهایی»).
🔸جنجالی‌ترین انتخابهای دو دهه اخیر، نوبل‌های داریو فو (۱۹۹۷) و باب دیلن (۲۰۱۶) بوده. بخصوص داریو فو که آثارش از طرف کلیسای کاتولیک تقبیح شده و انتخابش با اساسنامه نوبل و قضیه «آثار آرمانگرایانه» تضاد داشت.
🔹فهرست نویسندگان معروفی که بعد از ۱۹۰۱ مردند و نوبل نبردند، خیلی غنی‌تر از نوبل‌گرفته‌هاست: جورج اورول، سامرست موام، گراهام گرین، آلدوس هاکسلی، او هنری، جیمز جویس، دی اچ لارنس، ویرجینیا وولف، کاترین منسفیلد، جی آر آر تالکین، رولد دال، اچ جی ولز، آرتور کانن‌دویل، آگاتا کریستی، مارک تواین، جک لندن، تئودور درایزر، تامس هاردی، اسکات فیتزجرالد، آرتور میلر، جی دی سلینجر، ای ال دکتروف، ریموند کارور، جان آپدایک، کورت ونه‌گات، ژول ورن، امیل زولا، مارسل پروست، آندره مالرو، لویی فردینان سلین، سنت اگزوپری، رومن گاری، فرانتس کافکا، برتولت برشت، ایتالو کالوینو، امبرتو اکو، هنریک ایبسن، نیکوس کازانتزاکیس، گارسیا لورکا، خورخه لوییس بورخس، کارلوس فوئنتس، چینوا آچیبی، آنا آخماتووا، ولادیمیر مایاکفسکی، میخاییل بولگاکف، ولادیمیر ناباکف، ماکسیم گورکی، آنتون چخوف، لئو تولستوی،... کلا روس‌ها تا ۱۹۵۸ و بوریس پاسترناک (آن هم از سر لج با شوروی) نوبل ادبیات نگرفتند، درحالی‌که نیمه اول قرن بیستم، عصر طلایی ادبیات روس بود.
🔸در بین برندگان نوبل ادبیات فقط ۱۴ زن هست. از این جمع ۶ زن در قرن بیست‌ویکم نوبل گرفته‌اند. یعنی توجه به زنان نویسنده در سال‌های اخیر بیشتر شده.
🔹متوسط سن برندگان نوبل ادبیات در زمان گرفتن جایزه ۶۵سال بوده که بعد از برندگان نوبل اقتصاد (متوسط ۶۷سال) پیرترین نوبلیست‌ها هستند. جوانترین برنده، رودیارد کیپلینگ خالق «کتاب جنگل» با ۴۲سال (نوبل ۱۹۰۷) و مسن‌ترین برنده، دوریس لسینگ ۸۸ساله (نوبل ۲۰۰۷) بود. لسینگ متولد کرمانشاه خودمان بود.
🔸بین برندگان‌ نوبل ادبیات، کشور فرانسه با ۱۵ جایزه بیشترین سهم را دارد (رتبه‌های بعدی برای ایالات متحده با ۱۱ و بریتانیا با ۱۰ نوبل است) اما در بین زبانهای مختلف، ادبیات انگلیسی‌زبان جلوتر از بقیه است. ۲۹ نوبلیست به انگلیسی می‌نوشتند، ۱۴ نفر به فرانسه، ۱۳ نفر آلمانی، ۱۱ نفر اسپانیولی، ۷ نفر سوئدی، روس‌ها و ایتالیایی‌ها هم هر کدام ۶ برنده داشتند. کلاً این ۱۱۴ برنده به ۲۵ زبان می‌نوشتند.
🔹نوبل‌های ادبیات سوئدی به تنهایی بیشتر از کل نوبل‌های قاره آسیاست. طبیعتاً این نه به خاطر غنای ادبیات سوئد، بلکه به خاطر برگزارکننده نوبل است. ۵ نفر از این ۷سوئدی برنده نوبل ادبیات، خودشان عضو آکادمی سوئد بودند. یکی از این اعضا، اریک اکسل کارلفلدت (نوبل ۱۹۳۱) تنها کسی است که بعد از مرگش نوبل ادبیات گرفت.
🔸دو نفر نوبل ادبیاتشان را نخواستند: بوریس پاسترناک (۱۹۵۸) و ژان پل سارتر (۱۹۶۴). باب دیلن (۲۰۱۶) هم تا مدتها به آکادمی جواب نمی‌داد اما در نهایت ختم به خیر شد.
🔹دو برندۀ آخر نوبل ادبی، دو نویسندۀ مرد انگلیسی زبان بودند (باب دیلن و ایشی‌گورو). پس امسال احتمالاً نوبل‌ها به یک نویسنده زن می‌رسد و یک غیرانگلیسی‌زبان. این هم از پیش‌بینی.
@ehsanname
@matikandastan
داستان‌خوانی و نقد در نشست«ماتیکان داستان»
📢ورود برای همه شیفتگان ادبیات و نوشتن،آزاد و رایگان است
📃پنجشنبه‌ها ۵ تا ٧عصر:مشهد،سه‌راه ادبیات، ابن‌سینای۶،کافه‌کتاب سلام
@matikandastan
@cafeketabsalam
📢📢📢دوستانِ خوبِ همراه در انجمن ماتیکان داستان؛

به امید خدا امروز نیز همچون هفته‌های اخیر، در بخش پایانیِ نشستِ داستان‌خوانی، با برنامه‌ی "بیهقی خوانی" در خدمتتان هستیم. شاعر فرهیخته حسین باقریِ عزیز این برنامه را ارائه می‌کند.

📌دو توصیه:

۱. این بخش را از دست ندهید؛ داستان‌نویسی که ادبیات کلاسیکِ پارسی را نخوانده باشد بعید است به نثر درست و درمانی دست پیدا کند و گویا مهم‌ترین متن کهن و کلاسیک پارسی برای داستان‌نویس‌ها همین تاریخ بیهقی است.

٢. اگر توانستید برای این بخش از برنامه با خودتان این کتاب را به همراه داشته باشید تا بهره بسزایی از بیهقی‌خوانی ببرید.
Audio
📢چرا انگلیسی‌ها و روس‌ها فارسی‌زدایی کردند؟


دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی:
زبان‌های محلی پشتوانه فرهنگ ما هستند، اگر ما زبان‌های محلی را حفظ نکنیم بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را نمی‌فهمیم [...] هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد [... اما می‌خواهند با فارسی‌زدایی ما را از فرهنگ ملی‌مان منقطع کنند] ...

@matikandastan
@LoversofIRAN
چنان‌که پیش‌بینی می‌شد برخلاف سال‌های اخیر آکادمی نوبل برندگان بخش ادبیات را از میان نامزدهای زن و غیرانگلیسی‌زبان انتخاب کرد هرچند دیگر برنده‌ی نوبل امسال مرد است.
امروز پنج‌شنبه، ۱۷ مهر، الگا توکارتسوکِ لهستانی و پتر هاندکه (هانتکه)ی اتریشی برنده جایزه‌ی نوبل ادبیات سال ۲۰۱۹ معرفی شدند.
توکارتسوک ۵۷ ساله است و سال گذشته جایزه‌ی من بوکر را به خاطر رمان «پروازها» برده بود.
هاندکه‌ی ۷۶ ساله نیز همچون او نویسنده‌ی مشهوری است که فضاهایی ابزورد در داستان‌ها و ونمایشنامه‌هایش دیده می‌شود.
@matikandastan
Forwarded from پادکست شورمس
🍃زندگی كردن یک نفر به تصمیم و همت ما بستگی دارد.

🕊هریک ازما می‌توانیم در بخشش و نجات جان یک انسان سهمی داشته باشیم:

لینک پرداخت مستقیم
donate.sosapoverty.org/life

شماره کارت:
6104337981767088

كد پرداخت از طریق موبایل:
*730*73*3#

🌐 sosapoverty.org/life
➡️ @eventias
پنجشنبه (۹۸/۷/۱۸)
به مناسبت #چاپ_دوم مجموعه داستان "زنانی که زنده‌اند"
اثر: #فریبا_چلبی‌یانی
#نشرحکمت‌کلمه
جلسه‌ی نقد و بررسی کتاب در فرهنگسرای #برصفحه
منتقدان ادبی :
#دکترناصرمطلب‌زاده
#عبدالمجید_نجفی
#محمدرضاایوبی
@sedayehdastan
@hekmatkalame
@dastanirani2
@matikandastan
Forwarded from یلدای همیشه
‏آخرین تلاش استاد روی پرده‌ی نقره‌ای، چه شگفت ماجرای زوال را روایت می‌کند؛ داستان فروشکستن، جایی که از عشق هم کاری برنمی‌آید.

- فکر می‌کردم تو از تئاتر متنفری!
- متنفرم؛ من از دیدن خون هم متنفرم اما در رگ‌هایم جاری‌ست.

🎥‎لایم لایت
📢‎چارلی چاپلین

@yaldayehamishe
📢«سنگی بر گوری» و آزردگیِ سیمین
@matikandastan

عاطفه طیه: جلال آل احمد محاکات «سنگی بر گوری» را سال۱۳۴٢ نوشت ولی تا شش سال پس از نگارشش یعنی تا روزی که جان داشت، آن را منتشر نکرد. جلال ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ درگذشت و برادر او شمس آل احمد کتاب را به سال ۱۳۶۰ به‌رغم میل سیمین دانشور منتشر کرد.
گفته می‌شود که جلال این نوشته را به خاطر سیمین منتشر نکرد ولی من تا اکنون که نامه‌های سیمین به جلال را ورق می‌زدم از شدّت و حدّت مخالفت او با انتشار این کتاب و بسیاریِ رنجش و دل‌شکستگی او بی‌خبر بودم. خطوطی از نامۀ سیمین را بخوانیم. این نامه را ۱۲ تیر ۱۳۴۲ از هاروارد برای جلال نوشته است.
«اما پارسال که باز من قضیۀ جدایی را مطرح کردم و تو از خانه رفتی، انصاف بده کدام حق‌دارتریم؟ من از دانشکده با کلاس‌های دویست‌ سیصد نفری با کشمکش، با برف، بدون یخ‌شکن و زنجیر آمدم خانه. هنوز ناهار خورده‌نخورده، گفتی: قضیۀ تخم و ترکه [منظور سنگی بر گوری است] را نوشته‌ام. می‌خواهی برایت بخوانم؟ گفتم می‌برم بالا دراز می‌کشم و خودم می‌خوانم. خواندم و آمدم پایین. ترکیدم و پرسیدم از چه چیز من انتقام گرفته‌ای؟ چرا جزئیات بدن مرا آن هم با اغراق و به صورتی توهین‌آمیز به ادبیات کشانده‌ای؟ آیا همان‌طور که بارها خودت گفته‌ای به من غبطه می‌خوری؟ به چه چیزم؟ و گفتم خودت را گول نزن. تو هنوز مبتلای هیلدا [معشوقه جلال آل احمد در سفرش به اسرائیل] هستی و علاقه‌ای میان من و تو نیست و من خودم را به کسی که دوستم ندارد تحمیل نمی‌کنم. چرا مرا تحقیر کرده‌ای؟ چرا غرور مرا خرد کرده‌ای؟... و گفتم جلال بیا رها کنیم و تکلیف خودمان را برای همیشه با همدیگر روشن کنیم... یا من می‌روم یا تو برو...»
(نامه‌های سیمین دانشور و جلال آل احمد، کتاب سوم، تدوین و تنظیم مسعود جعفری، انتشارات نیلوفر ۱۳۸۵، ص ۳۶۲_۳۶۳)
سیمین تا سی سال پس از انتشار «سنگی بر گوری» زنده ماند. اکنون که اندازۀ آزردگی او را می‌دانم دائم این فکر در سرم می‌لولد که پیرانه‌سر چه رنجها برده از اینکه داستان بدنش بر سر هر بازاری رفته و دست‌به‌دست شده.

@atefeh_tayyeh
@matikandastan