کانال رسمی مسعود آذر .
1.22K subscribers
85 photos
10 videos
9 files
170 links
Download Telegram
عشق من ایران من ما باز طغیان میکنیم
ریشه ی بیگانگان را در تو ویران میکنیم

لب فرو گر بستی و بر گونه اشک آویختی
باز لبهای ترا تا گونه خندان میکنیم

غم مخور گر چند برگ از دامنت بر باد رفت
ما دوباره کوه و دشتت را گلستان میکنیم

زخمهایت را به آب دیده میشوییم عزیز
درد هایت را را به روی چشم درمان میکنیم

دست ناپاکان ز جانت دور باد ای جاودان
ما تنت را پاک از میهن ستیزان میکنیم

لاله میروید ز خون داغ فرزندان تو
پیکرت را تا قیامت لاله باران میکنیم

دشمنانت را به آتش میکشانیم عاقبت
چهره ی ماه تو زین آتش چراغان میکنیم

سر فدا سازیم یک یک در ره آزادی ات
مرز تو آزاد از مردم فریبان میکنیم

عشق من ایران من ای مام جاویدان من
ما ترا روزی سرای شاه شاهان میکنیم

آذر

@massoud_azar
شیخا  سر تعظیم  به تو خم نکنیم
وز مستی خویش اندکی کم نکنیم

گر فاحشه ای چون تو بهشتی  باشد
ما جز طلب خاک جهنم نکنیم

آذر

@massoud_azar
شیخکا ، آوای تو در گوش ما زیبنده نیست
زاغ هم میخوانَد آوازی ولی خواننده نیست

غرّش  شیران به میدان  نبرد آید به گوش
هر که از میدان برون عرعر کند درّنده نیست

آنکه گِرد کعبه میگردد نه گرد  میهن اش
نه درین دنیا و نه در آن جهان یابنده نیست

نیست شایسته کنی گر آرزوی مرگ ِکس
جز مگر قلبی که از مهر  وطن آکنده نیست

گلرخان را چهره سوزاندن ره  راز  بقاست
این حکومت گر حجاب از سر رود پاینده نیست

چون بپای دار  مذهب میروی ساکت مرو
آنکه با فریاد حق جان میدهد بازنده نیست

تن به دام دین مده تا خانه از دستت برند
پای در راهی منه کو مقصدش آینده نیست

واژه ی بنده ز ناف  بندگی زاییده شد
هیچگه آزاده ای در زادگاهش بنده نیست

چیست مرگ  نابِ تاریکی بجز پرتاب ِنور
در سیاهی ماندن و من من زدن ارزنده نیست

ماست "  به  " آذر ز شعری کز درون ناید برون
چرخ  گاری هم چو مَه چرخد ولی تابنده نیست
آذر
@massoud_azar
کس نرهانَد ز قفس مرغ قفس گُزیده را
شعله چراغان نکند شمع به خود چکیده را

دانه بسی خاک خورَد تا زند از خاک برون
کس به دهان نمی برَد میوه ی نارسیده را

تا که به دل درون شوی سرو مشو خمیده شو
هیچ دری رد نکند پشت تن خمیده را

عمر خریدن نتوان راز دریدن نتوان
نو نشود رنگ مزن رنگِ زجان پریده را

دیده به نادیده میازار و میازار کسان
کور مگر یافت کنی کو بخرد ندیده را

روضه مخوان داد مکش گوش فلک خسته مکن
هیچ خدایی نکند زنده سر ِبریده را

دیو اگر نهان شود خانه ترانه خوان شود
عشق چو از در آیدت غزل کند قصیده را

زاغ کجا باغ کجا جام می داغ کجا
تُنگ عسل چه میدهی شیر شتر چشیده را

راست نگو راست بگو هرچه دلت خواست بگو
فاش چو آذر نکند کس همه ناشنیده را

آذر
@massoud_azar
هرجا که من دو تاست
باید که ما شوند

من ها چو ما شدند
باید بپا شوند

زیرا که زندگی
درخانه زنده است

تا مرگ بردگی
راهی نمانده است

آنگه که در خطر
فردای میهن است

آنگه که رهبر ِ
راه تو دشمن است

باید بپا شویم

با حیله و ریا
ملت جدا کنند

کشتار لاله با
نام خدا کنند

تا نان سفره ات
را بیش و کم برند

اندیشه ی ترا
از ریشه بردرند

آنگه که زادگاه
در حال مردن است

آنگه که خون ما
چون آب ِخوردن است

باید بپا شویم

شیخک به سود خویش
میهن به خون کشید

ایران گرفت و تا
مرز جنون کشید

با مذهب آمدند
کشور جدا کنند

هر تکه از وطن
پخش و پلا کنند

آنگه که در خطر
فردای میهن است

آنگه که رهبر ِ
راه تو دشمن است

باید بپا شویم

هر جا که من دوتاست
باید که ما شوند

آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
پادشاهی فریدون ... سروده ای از مسعود آذر

چوضحاک بر تخت شاهی نشست
همه مهر گردون ز ایران گسست

بداندیشگان را به دولت گماشت
وزآن کاخی از چرک و خون برفراشت

روایت شده ست از نیاکانمان
که ضحاک ِ تازی نژاد  آنزمان

به دو شانه اش اهرمن بوسه داد
سپس شانه هایش دوتا مار زاد

برآن شد که سرها ز تن برکنند
خوراک شب و روز ماران کنند

بسی مردمان را به زندان فکند
کشیدی بس آزادگان را به بند

برآمد به لب جان ایرانیان
رها کس نگشتی ز آدمکشان

زسویی دگر  از اَبَر آبتین
پدیدار شد کودکی نازنین

ورا نام  مادر فریدون گذاشت
که گنجینه ای جز فریدون نداشت

فریدون نژادی ز جمشید بود
درخشنده کودک چو خورشید بود

شنیدی چو ضحاک این رویداد
بپا گشت و فرمان کشتار داد

سپس آبتین را سر از تن زدند
و هم در کمین فریدون شدند

فرانک ز ترس فریدون پسر
به کوه و بیابان همی در به در

سرانجام بر کوهی از شیر و گرگ
به مردی , سه ساله فریدون  سپرد

زمانهای خونین ز ایران گذشت
فریدون چو شیری برازنده گشت

چو بر شانزده سالگی پا نهاد
به شهر اندر از کوه آمد چو باد

فرانک برآمد به نزد پسر
ورا گفتش از داستان پدر

فریدون زد آتش به دل اندرون
ز ضحاک مرگ آور تیره گون

به کشتار ضحاک سوگند خورد
بپا گشت و لبها به دندان فشرد

به مادر بگفتا منم آن شهی
که کشور ز ضحاک سازم تهی

یکی کاوه بودی ز آهنگران
به دل کین ضحاک بس بیکران

به نزد فریدون چو همپای او
زره بر تن و چکمه بر پای او

برآمد چو شیری ز بیشه برون
که ضحاک را تا کند سرنگون

فریدون ورا گفت ای  شیر نر
زمان شد که لشکر برآید ز در

زمیهن پرستان  هزاران هزار
زره پوش و بر اسب جنگی سوار

به گرد فریدون چو یاور شدند
به میهن رهایی دلاور شدند

یکی لشکر از مردم آمد ز راه
به تن رخت پولاد و بر سر کلاه

به ضحاک دوران چنان تاختند
که سر از هزاران برانداختند

فریدون چو ضحاک را درشکست
به کوه دماوند زنجیر بست

رها شد ز ضحاک تاج شهی
شد ایران ز سرکوب مردم تهی

فریدون چنان پادشاه جهان
زدی تکیه بر تخت شاهنشهان

فرانک به یکباره آگاه شد
که فرزند دلبند او شاه شد

وزان پس چو بر تخت شاهی نشست
همه درب و دیوار زندان شکست

دو دختر ز جمشید  آزاد کرد
که جمشید شه را روان شاد کرد

رسیدی چو گهنامه بر مهر ماه
فریدون به سر زد یکی تاج شاه

سپس جشن و شادی ره انداختند
به سر خوردگان هدیه پرداختند

فریدون چو کار جهان سرگرفت
ز جمشید  دختر چو همسر گرفت

سیه روزگاران به پایان رسید
بسی روشنایی به ایران دمید

ز  آباد سازی و  سازندگی
پدیدار شد چهره ی زندگی

چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
نباشد چو ایران جهان هم مباد

مسعود آذر
https://telegram.me/massoud_azar
زهی بر خداوند آخوندکان
خداوند نیرنگ و زجر و زیان

خدایی که ویرانگر زندگیست
خدایی  که از مهربانی تهیست

خداوند الدنگ عمامه پوش
چپاولگر‌‌ دزد میهن فروش

خدای شکنجه خداوند زور
خداوندگار کر و لال و  کور

همه آیه هایش فریب و خطا
همه سوره هایش دروغ و ریا

شیاطین چو این تحفه را یافتند
شبانه برایش  عبا بافتند

دکانها بنام خدا باز شد
فریب و ریا کاری آغاز شد

چنین شد خدای بد اندیشگان
نگهدار اموال  مفتی خوران

بسی داستانها ازو ساختند
به ما مذهب تازی انداختند

جهنم شد این مرز گوهر سرشت
ز تازی پرستان و خواب بهشت

خدای شما شیخکان تا که هست
خدایی ز اجداد اهریمن است

زهی بر شما با خداوندتان
خداوندگار شکنجه گران

شبانگاه در جستجوی شکار
سحرگه در اندیشه ی چوب دار

خدای عبا دوش عمامه سر
خداوند مرگ آور مرگ بر

خدای پلید  شما شیخکان 
تفو بر شما و خداوندتان

بترسید از آنروز کز کارزار
خدا را کشانند بر چوب دار

شما نیز همچون خداوندتان
نمانید بیرون ازین داستان

شما شیخکان تا زمان پیش روست
به دلهای ما مرگتان آرزوست

بترسید از آنروز کز هر گذر
یکی کاوه آید برون بی خبر

به سال هزاران چو ایران رسید
نگردد به به سی سال و چل ناپدید

چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
نباشد چو ایران جهان هم مباد .

آذر
@massoud_azar
این چه بحرانیست کاین دنیا زهم پاشیده است
گوییا کز آسمان مرگ خدا باریده است

اشک و آه مادری بر سفره میرقصد مگر
دست غیبی دار و نادار ورا چاپیده است

آن یکی در فقر مرد و این یکی در عیش و نوش
ننگ بر آنکو که آدم را بشر نامیده است

لاله لاله سر به دار و سینه سینه سرب داغ
اهرمن گویی در این خاک اژدها زاییده است

روز ها در گریه شبها در عزای دشمنان
هیچ حیوانی در این دنیا چو ما نادیده است

عمر ملت در اراجیف و دعا بر باد رفت
زندگانی زیرمشتی خاک آرامیده است

آنکه دنیا را جهنم کرد با خواب بهشت
گفت نوری هست و از عرش خدا تابیده است

سنگ قبری را که میخندید گفتم از چه ،گفت
زانکه در خواب بهشتش زیر من خوابیده است

آذر
@massoud_azar
نخستین امامزاده

خری سالخورده به ویرانه ای
که دیوار و در داشت چون خانه ای

به همراه یک پیرمرد فقیر
درین خانه میزیست از بازدیر

دم هر سحر پیرمرد و الاغ
به جنگل به دشت و گهی هم به باغ

پی هیزم خشک هر سو روان
که بلکه فروشند بر مردمان

همه دار و نادار این مرد پیر
جز این خر نبودی به بالا و زیر

بسی روز کار از خرش میکشید
شبانگه کنار خرک میلمید

به گرد الاغش چو پروانه بود
که او آب و نان آور خانه بود

بسی روزگاران بدین سان گذشت
کماکم خر پیر بیمار گشت

نه کاری ز خر بر میامد نه زور
تو گویی که عمرش رسیدی به گور

یکی روز تا پشت خانه رسید
خر افتاد و زو جان شیرین رمید

دل صاحب خر ازین غم شکست
کنار خر خود به زانو نشست

بسی آه و فریاد و داد و خروش
برآمد ازین پیر هیزم فروش

که دارو ندارم به یک باد رفت
خدا را خدایی هم از یاد رفت

برین خر چه امیدها کاشتم
فنا شد هرانچه کزو داشتم‌

سپس در کنار خرش اشک ریخت
تو گویی که جان از دو چشمش گریخت

ز فریاد و بیداد و آه و فغان
رسیدند بر او بسی مردمان

ازین رویداد غم انگیز ِ مرد
دل مردم ‌شهر آمد به درد

بر او سکه بسیار انداختند
به دلداری مرد پرداختند

بسی پیسه دادند بر آدمک
شود بلکه تا خرج دفن خرک

به خود گفت مردک، دکان ساختم
درآمد ز باد هوا یافتم

چو پیسه برآمد ز دیوار و در
فغان و عزا هم شدی بیشتر

برای الاغش در آن جایگاه
بنا کرد درگاه و آرامگاه

دعا خانه هم کم کمک شد بنا
که مردم بگیرند از او شفا

کمی پس بپا شد نماز و اذان
امام زاده نامیده شد این دکان

چنین شد نخستین ره کسب و کار
که صد ها امامزاده آمد به بار

آذر
@massoud_azar
به گهنامه تا چار آبان رسید
به گیتی یکی کودک  آمد پدید

چو مادر ‌نخستین جگرگوشه  زاد
هم او را محمد رضا نام داد

در آنگه که فرزند شش سال داشت
رضا پهلوی   تاج بر سر گذاشت

محمد رضا کودک  آنزمان  
شدی چون ولیعهد ایرانیان

بدین سان ورا کودکی ها گذشت
جوانی کماکم پدیدار   گشت

به عشق و به اندیشه ای راستین
شود تا شهنشاه  ایرانزمین

به دانش گرائی چو عهدی  گران
شدی راهی خاک بیگانگان

در آنجا پی  دانش اندوختن
به پایان رسانید آموختن

به میهن چو برگشت از این سفر
به ارتش قد افراشت همچون پدر 

کمی پس ز دشمن در آنسوی آب
نمایان شدی شورشی با شتاب

که چون با رضا شاه  از باز دیر
نبردند سودی ز بالا و زیر

رضا شاه ما را از ایرانمان
به تبعید بردند شورشگران

محمد رضا چون نخستین پسر
شدی شاه شاهان بجای پدر

سپس زو تمدن پدیدار شد
جهان زین دگرگون خبردار شد

نوین ارتشی زو رسیدی ز راه
که افتاد ‌از سر جهان را کلاه

محمد رضا شاه در  آنزمان
چو افسانه بودی سر هر زبان

از او یک چنان قدرتی  سر گرفت
که ایران ما شکل دیگر گرفت

تمدن بر ایران   رسیدی ز راه
شکوهی برآمد ازین پادشاه

چنان خود کفایی  پدیدار گشت
که دشمن ازین ترس بیدار گشت

  سرانجام  اسلام   اشغالگر
  ورا داد چون  سرنوشت پدر

روانه به تبعید  شد شاه ما
شد اسلام هم چاله هم چاه ما

آذر

@massoud_azar
خانه میسوزد و ما جای دگر می نگریم
لب فرو بسته به آوای دگر می نگریم

در گلستانی از آوازه و فرهنگ و هنر
شوربختانه به صحرای دگر می نگریم

چشم دنیا پیِ ایران کهن می گردد
ما ولی در پیِ دنیای دگر می نگریم

شاه کورش پدر میهن ما رفت از یاد
وای بر ما که به بابای دگر می نگریم

عشق ومهر وشرف و بوسه در آبادی ماست
کار ما بین که به رویای دگر می نگریم

ارزش آنچه که داریم غریبان دانند
تا زمانی که به کالای دگر می نگریم

مرز پر گوهر ما غرق ستاره ست ولی
هریک از ما به ثریای دگر می نگریم

غم ویرانی این خانه نداریم افسوس
دیر وقتیست به غمهای دگر می نگریم

نافریده ست فلک چون رخ زیبای وطن
ننگ بر ما که به سیمای دگر می نگریم

مسعود آذر

https://telegram.me/massoud_azar
آخرین پیامه
زمان ِ  انتقامه
هدف کل نظامه

نزدیکه روز شادی
زن، زندگی ،آزادی...

فصل قیام و جنگه
تو سینه ها فشنگه
به دستا پاره سنگه

تو خاک مادرزادی
زن ، زندگی ،آزادی..

بی هم همه  اسیریم
با هم نفس میگیریم
ایرانو پس میگیریم

با دهه ی  هشتادی
زن  زندگی،  آزادی

  کوهیم و پابرجاییم
هر یک زما مهساییم
تازی نه پارساییم

تو خونه ی  اجدادی
زن ، زندگی.  آزادی...

سال فشنگ و خونه
رزم تفنگ و  جونه
ضحاک سرنگونه

پاینده باد آبادی
زن ،زندگی، آزادی...

آذر
https://telegram.me/massoud_azar
بیا که مژده دهم کاین زمانه میگذرد
که سیل حادثه زین آشیانه میگذرد

چو داستان و خرافه هرآنچه بر تو رسید
بسان باد و حدیث و فسانه میگذرد

ز دست دل مده امّید خواب فردا را
که شب هرآنچه سیه شد شبانه میگذرد

رسان پیام دل ما بگوش سرو اندام
که این کبود رد تازیانه میگذرد

بنازم عشق عقابی که در پی پرواز
براحتی ز غم آب و دانه میگذرد

اگر میان تو با من خزان به خانه نشست
یکی شویم بدان زین میانه میگذرد

شناخت آنکه سر مهر تو به مام وطن
به تار موی تو از صد خزانه میگذرد

فنا شد آنچه بنا شد به ظلم و زور آذر
غزل شود سخنی کز ترانه میگذرد
آذر

@massoud_azar
The owner of this channel has been inactive for the last 11 months. If they remain inactive for the next 30 days, they may lose their account and admin rights in this channel. The contents of the channel will remain accessible for all users.